نقش انسان در اين است كه با تحريك نيرو حركتش را تسريع میكند ، نه اينكه مثلا بتواند خصلتش را عوض بكند ، چنين چيزی امكان ندارد ، انسان اگر خودش را در مسير تاريخ قرار بدهد میتواند با تاريخ هماهنگ بشود و خودش را نجات بدهد ، تاريخ ، مثل سيلی راه خودش را میرود ، يك شناگر خيلی ماهر میفهمد كه برخلاف سيل حركت كردن فانی شدن است ، يگانه راه نجات خودش را در اين میبيند كه با اين سيل حركت كند تا برسد به جائی كه آرام بگيرد ، اين است كه طبق حرف اينها امكانات انسان خيلی محدود میشو د و جلوی تاريخ را نمی تواند بگيرد . در قسمت ششم از ضميمه يكم سخن بسيار جالبی از هگل درباره نقش عقل و نقش انسان در تاريخ نقل میكند ، میگويد : گاهی اين چنين است كه يك تفاوت نامتمايزی ، يعنی تضاد نامتمايزی وجود دارد . عقل انسان است كه اين نامتمايز را متمايز میكند بعد كه متمايز شد تضاد شدت پيدا میكند و آن نتيجه نهايی پيدا میشود ، مثلا در درون يك جامعه الان تضاد و تباين وجود دارد ، ولی هنوز در شعور افراد منعكس نشده است . نقش عقل چيست ؟ و يك شخص روشن فكر در اين مورد چكار میكند ؟ میآيد اين تمايز را روشنتر میكند و مثلا برای طبقه كارگر وضعشان را برايشان روشن میكند ، و وضع آن طبقه سرمايه دار را هم روشن میكند ، وقتی كه وضع هر دو روشن شد ، اين تضادی كه به صورت نامتمايز وجود داشته است ، به صورت شديدتری در میآيد ، بنابر اين عقل انسان میتواند نقشی در جهت تسريع اين كار داشته باشد . الان هم عينا همين كار را میكند ، مثلا طلبهای با محروميت زندگی میكند و در مقابل هم عدهای خيلی متنعم هستند او كم و بيش اين را احساس میكند ، اما در يك حالت مغفول عنه يك نفر بيايد اين را تشريح بكند كه ای آقا ، تو بدبخت و بيچارهای و آن آقا چنين و چنان زندگی میكند ، همين وضعی كه در عالم عين وجود داشت او آمد در شعور اين شخص منعكس كرد ، يا منعكستر كرد ، و وقتی منعكستر كرد تبديل میشود به نيروئی ، نيروی مبارزهای ، پس بشر نقشی كه دارد اين است كه حركت تاريخ را از راه متمايز ساختن تسريع بكند و اين حرف خوبی است . و در قسمت هفتم از ضميمه يكم نيز از هگل چنين نقل میكند : " به هنگام صلح . . . انسانها به تدريج دچار ضعف قوای روحی میشوند . ويژگيهای آنها بيش از پيش ثابت و دچار تحجر میشود . . . و وقتی اعضاء و بافتها در درون خود دچار تصلب شدند مرگ در چنين هنگامی است " . ما اين اشكال را در بحث قيام مهدی ( ع ) مطرح كردهايم ( 1 ) كه ممكن است كسی اشكال كند كه : شما میگوييد بشر میرسد به عدل كامل و صلح كامل و . . و اين نتيجهاش اين است كه انسان به مرگ برسد ، اگر انسان به جايی برسد كه همه دنيا ملئت عدلا و قسططا ، اين اول بدبختی بشر است ، تضاد هميشه بايد وجود داشته باشد ، كه اين جواب خوبی هم دارد كه باشد برای بعد . پاورقی : |