بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

در آتش رفتن هندوها در روز عاشورا 
در بندى در اسرار الشهاده مى فرمايد: اكثراهل چين بت پرستند و قريب به چهار صد خانه سنى هستند و قريب به سى ياچهل خانه شيعه امامى هستند و اين جمعيت شيعه ازاول محرم تا روز هفتم در ميدان وسيعى هيزم جمع مى كنند و روز هفتم آنها را آتش مى زنند وتا روز دهم آن هيزم ها مانند كوره آهنگرى مى سوزد و روز عاشورا مانند درياى آتش موج مىزند و مومنان جمع مى شوند در مسجدى كه قريب به آن ميدان واقع است و پاى برهنه حلقهمى زنند و نوحه مى كنند و به سر و سينه مى زنند تا آن كه براى ايشان حالت عجيبىروى مى دهد و به آن حال ميان آتش مى روند. بعضى تا كمر ميان آتش فرو مى روند وبعضى تا زانو در ميان آتش راه مى روند. و نيزنقل نموده است كه در دكن كه از توابع حيدر آباد هند است ،گودال مدور بزرگى حفر مى كنند. پس درختان بسيار بزرگ تمرهندى كه آتش آن بهغايت سوزنده است از ريشه قطع مى كنند و ميانگودال مى اندازند و آنها را از شب هفتم تا شب عاشورا مى سوزانند تا آن كه آنگودال مانند درياى آتش شعله و موج مى زند.
چون نيمه شب عاشورا بشود اهل آن شهر از پير و جوان وطفل از منزل هاى خود بيرون مى شوند. از آب چاهى كه نزديك آن مكان استغسل مى كنند و برهنه مى شوند و لنگى به جهت ستر عورت به كمر مى بندند. پسعريان و پا برهنه و صيحه زنان و نوحه خوانان و شاه حسين گويان مى آيند و علم ها راجلو آنها مى كشند، و به جانب ميدان آتش روانه مى شوند در حالتى كه در اطراف گودىجمعى ايستاده اند و آتش را باد مى زنند و تا خاكستر آن برود. پساول بزرگ ايشان با نيزه بلندى كه در دست داردداخل آتش مى گردد و ديگران شاه حسين گويان و سينه زنان او را متابعت مى كنند و همه درميان آتش روى زمين راه مى روند. (664)
خاك شفا  

خانه پر نور از نور خدا دارد حسين
جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين
آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست
در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين
هر كسى را بنگرى مجذوب عشق روى اوست
دل اگر تابد به وى كهربا دارد حسين
تا شفا بخشد تمام روح هر بيمار را
در ديار كربلا خاك شفا دارد حسين
خيمه گاهش كعبه و آب فراتش زمزم است
قتگاهى برتر از كوه منا دارد حسين
بهر اسكات سكينه در وداع آخرين
بين قتلا و حرم سعى و صفا دارد حسين
حسان
زينبش مى گفت كه اى شمع سراپرده ناز
مى كشم من قدم ناز تو بر چشم نياز
بود اميدم كه تو ما را برسانى به حجاز
رشته عمر تو كوته شد و اميد دراز
عقل را گفتم چه مى گويى تو در حق حسين
گفت من خود مات و حيرانم خدا داناستى
عشق را گفتم تو بر گو گفت با بانگ بلند
من حسين اللهيم نى از كسم پرواستى
صغير اصفهانى
گويا داغى نديده  
امام حسين عليه السلام پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند، خويشاوندانش در برابرچشمش چون برگ درخت به زمين ريخته ، برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورشجان دادند از خاندان عصمت تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود، آن گاهقدم به ميدان جنگ گذاشت و مانند شير غران بر سپاه دشمن مى تاخت ، گويى ابدا مصيبتىنكشيده ، داغى نديده ، تشنگى در آن حضرت يافت نمى شود، با صداى بلند فرياد مىزند:
الموت اولى من ركوب العار
و العار اولى من دخول النار
مرگ از زندگى با ننگ بهتر است ، و عار بهتر ازداخل شدن در آتش است . آنگاه بر ميسره حمله ور مى شد و مى فرمود:
انا الحسين بن على
اليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى
امضى على دين النبى
آن گاه چنان به جنگ مى پردازد كه گويى آن حضرت يكه و تنها نيست ، مصيبتى نكشيده ،داغى نديده ، تشنگى و سوزش جگر در آن حضرت راه ندارد. (665)
نوشته اند: امام عليه السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناىمجروحان به قتل رسانيد تا اينكه عمر بن سد فرياد بر آورد: واى برشما! مى دانيد باچه كسى مبارزه مى كنيد؟ اين فرزند على بن ابيطالب كشنده عرب است ! پس ، از همهسوى بر او بتازيد، پس از صدور اين فرمان صدو و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفربا تير به آن حضرت حمله ور شدند. (666)
مناجات امام حسين عليه السلام  
الهى اكبر از تو اصعر از تو
به خون آعشته گانم يكسر از تو
اگر صد بار ديگر بايدم كشت
حسين از تو سر از تو خنجر از تو
قضاى تو چو بر وفق تقاضاست
به زشت و خوب دادى آنچه خود خواست
الهى حنجر از من خنجر از شمر
نصيب خود برد از تو كج و راست
چسان سرگرم صهباى الستم
كه سر از پا ندانم بس كه مستم
همين دانم كه از بهر نثارت
به دست انگشترى مانده است و دستم
بلايى كز توام اى داور آيد
مرا از نكهت جان خوش تر آيد
به ميدان وفا من بى سر آيم
به سويت عاشقان گر با سر آيند
تماشا پاى شوقم برده از جا
سر اپا گشته ام غرق تجلى
در اثباتت ز نفى و لا گذشتم
شدم خود عين استثناى الا
براى قتل من خصم كج انديش
كشيده لشكر كين از پس و پيش
يكى سر مى برد از من يكى دست
من از ذوق تجلى رفته از خويش
به دل تا سر خط مهرت نوشتم
همه بود و نبود از دست هشتم
ز تو بود آنچه در راه تو دادم
كه من از خويشتن تخمى نكشتم
الهى با تو آن عهدى كه راندم
بحمدالله به سر منزل رساندم
هر آن درى كه در گنجينه ام بود
يكايك بر سر راهت فشاندم
صبا از من برو سوى مدينه
بگو با مادرم كى به قرينه
بيا يكدم به بالين حسينت
تسلى ده به كلثوم و سكينه (667)
مبارزه سالار شهيدان  
شيخ مفيد رحمه الله فرموده : كه رجاله حمله كردند از يمين وشمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با امام حسين عليه السلام ، پس ايشان را بهقتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهار نفر.
سيد بن طاووس رحمه الله وديگران فرموده اند كه حضرت سيدالشهدا عليه السلامفرمود بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايمبپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيروننكند. پس جامه اى برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتادآن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلت است جامه از اين گشادتر بياوريد، پس جامهوسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد. و به روايت سيد رحمه الله جامه كهنه آوردند حضرت چندموضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاى خود پوشيد فلما جردوهمنه چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.
لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش
كه تا برون نكند خص بد منش ز تنش
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور
تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش
شيخ مفيد رحمه الله فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر ازاهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم ومشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و آنحضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و بااين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به يمين وشمال متفرق مى نمود شمر (ملعون ) كه خمير مايه هر شر و بدى بود چون اين بديدسواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آنحضرت را تيرباران كنند، پس تيرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمايان گرديد.اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرشزينب سلام الله عليها كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:
و يحك ! يا عمر ايقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه ؟
عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش ‍ نحسش جارى گرديد وصورت خود را از آن مخدره برگردانيد، پس جناب زينب عليه السلام رو به لشكر كرد وفرمود واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟
احدى او را جواب نداد
سيد بن طاووس (ره ) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش ‍ سست شد و قوتكارزار از او برفت و مثل خار پشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهبالمزنى (لعين ) وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوىمباركش زد چنانكه از اسب در افتاد و روى مباركش از طرف راست بر زمين آمد و در اينحال فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله
پس برخاست و ايستاد
حضرت زينب سلام الله عليها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون اين بديد از درخيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وا اخاه و اسيداه وااهل بيتاه اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد وبر روى بيابانها پراكنده مى شد.
راوى گفت كه شم بن ذى الجوشن (ملعون ) لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد وانتظار چه مى برديد؟ چرا كار حسين را تمام نمى كنيد؟ پس ‍ همگى بر آن حضرت از هرسو حمله كردند، حصين بن تميم (لعين ) تيرى بر دهان مباركش زد ابو ايوب غنوى (ملعون) تيرى بر حلقوم شريفش زد و زرعه بن شريك (لعين ) بر كف چپش زد و قطعش كرد وظالمى ديگر بر دوش مباركش زخمى زد كه آن حضرت بروى در افتاد و چنان ضعف بر آنحضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد بر مى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روىمى افتاد تا اينكه سنان ملعون نيزه بر گلوى مباركش فرو برد، پس بيرون آورده و فروبرد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد، آگاه كمان بگرفت و تيرى برنحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد.
در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباكش رسيد پس آن حضرت بر زمينواقع شد (668)، و خون مقدسش را با كفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چندمرتبه پس عمر سعد (ملعون ) گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو وبه سوى حسين رو واو را راحت كن خولى بن يزيد لعين چون اين بشنيد به سوىقتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كهسر مبارك آن حضرت را جدا كندرعده و لرزشى او را گرفت و نتوانست شمر ملعون با وى گفت خدا بازويت را پاره پارهگرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.
سيد بن طاوس رحمه الله فرموده كه سنان بن انس لعنه الله پياده شد و نزد آن حضرتآمد و شمشيرش را بر حلقوم شريفش زد و مى گفت و الله كه من سر تو را جدا مى كنم ومى دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى پس سر مقدسش رابريد.
در روايت طبرى است كه هنگام شهادت جناب امام حسين عليه السلام هر كه نزديك او مى آمدسنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب راببرد تا آن كه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولى سپرد. پس در اين هنگام غبارسختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادى سرخ وزيدن گرفت و چنان هواتيره و تار شد كه هيچكس عين و اثرى از ديگرى نمى ديد، مردمان منتظر عذاب و متر صدعقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گرديد.
ابن قولويه قمى (ره ) روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود در آنهنگامى كه حضرت امام حسين عليه السلام شهيد گشت لشكريان شخصى را نگريستند كهصيحه و نعره مى زند گفتندبس كن اى مرد اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفتچگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكهرسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كندو زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد از آن مى ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كندو تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر با همگفتند كه اين مردى است ديوانه و سخن سفيهانه مى گويد، و گروهى ديگر كه توابونآنها را گويند از اين كلام منتبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتنكرديم و به جهت خشنودى پسر سميه سيد جواناناهل بهشت را كشتيم و همانجاتوبه كردند و بر ابن زياد خروج كردندو واقع شد از امرايشان آنچه واقع شد. راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمود ما اورا جز جبرئيل ندانيم
شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد فرموده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام از دنيا رفت درروز شنبه دهم محرم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حاليكه شهيدگشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود بهنحوى كه به شرح رفت و سن شريفآن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفتسال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و سى و هفتسال با پدرش اميرالمومنين عليه السلام و با برادرش ‍ امام حسن عليه السلامچهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسن عليه السلام يازدهسال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضشبيرون شده بود. روايات بسيار در فضيلت زيارت آن حضرت بلكه در وجوب آن واردشده چنانكه از حضرت صداق عليه السلام مرويست كه فرمودند زيارت حسين بن علىعليه السلام واجب است بر هر كه اعتقاد و اقرار به امامت حسين عليه السلام دارد و نيزفرموده زيارت حسين عليه السلام معادل است با صد حج مبرور و صد عمره مقبوله . وحضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده كه هر كه زيارت كند حسين عليه السلام رابعد از شهادت او بهشت براى او لازم است و اخبار در باب فضيلت زيارت آن حضرتبسيار است . (669)
مرحوم كفعمى در مصباح (670) از حضرت سكينه عليه السلام روايت مى كند كه چونپدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم و حالت اغما و بيهوشى برايم روىداد، در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:
شيعتى ما ان شربتم ما عذب فاذكرونى
او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى
و انا السبط الذى من غير جرم قتلونى
و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقونى
ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى
كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى
و سقوه بغى عوض الماء المعين
يا لرزه و مصاب هد اركان الحجون
و يلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين
فالعنوهم ما استطعتم شيعتى فى كل حين (671)
اى پيروان من ! هرگاه آب گوارا نوشيديد، مرا ياد كنيد و هرگاه داستان غربت غريبى ياشهادت شهيدى را شنيديد، بر من بگرييد.
من نبيره رسول خدا هستم ، مرا بى گناه كشتند و سپس با تاختن اسب عمدا بدنم را خردكردند.
اى كاش همه شما در روز عاشورا بوديد و مى ديديد كه چگونه براىطفل صغيرم آب طلبيدم و آنان از ترحم به من خوددارى كردند.
به جاى آب گوارا تير ستم را به كودك كوچكم چشانيدند.
واى از اين مصيبت بزرگ و دردناكى كه پايه هاى كوه بلند حجون (در مكه ) را به لرزهدر آورد
واى بر آن ان كه قلب رسول جن و انس را جريحه دار كردند! پس اى شيعيان من ! هميشه وهر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد
آفتاب آسمان  
اى دريغ از پيكر عريان او
پيكر در خاك و خون غلطان او
سر به روى نيزه همچون آفتاب
آفتاب از روى او شد در حجاب
آفتابى كرد او تير و سنان
چون شعاع آفتاب آسمان
محشرى اندر قتلش جلوه گر
آفتابش نيزه بالاى سر
گر بگويم آفتاب است آن جناب
كى بود صد پاره جسم آفتاب
يا بگويم ماه تابان ، كى قمر
زخم ها دارد انجم بيشتر
نيست مهر و مه ، ولى از يك نگاه
نوربخشد هر زمان بر مهر و ماه
نور عينين و ضياء نيرين
شهيد مظلوم ، ابى عبدالله الحسين (672)
سفارش امام حسين به امام سجاد عليه السلام  
از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: پدرم در روز شهادتش ‍ مرا به سينهچسبانيد در حالى كه خون از سراپايش مى جوشيد و به من فرمود: اى فرزندم ! اين دعا راكه تعليم مى كنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليه السلام به من تعليم كرد و اواز رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كرده اند. هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمىبزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو: بحق يس و القرآن الحكيم وبحق طه و القرآن العظيم ،
يامن يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منقسا عن المكروبين ، يامفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازقالطفل الصغير، يامن لايحتاج الى التفسير صل على محمد وال محمد وافعل بى كذا و كذا
(673)
نامه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام 
روايت شده كه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دختر بزرگ تر خود فاطمه عليهالسلام را خواست . نامه اى به او داد و او را مامور كرد كه آن را به برادرش على بنالحسين عليه السلام تسليم نمايد. از صادقآل محمد صلى الله عليه و آله پرسيدند كه در آن نامه چه چيز نوشته بود؟ فرمود: بهخدا قسم آنچه را كه مردم تا فناى دنيا و روز قيامت احتياج داشته اند در آن نامه نوشتهبود. (674)
فصل دوم : وداع امام حسين عليه السلام  
در اين هنگام امام عليه السلام براى وداع به سوى خيام آمد و فرمود: يا سكينه !يا فاطمه ! يا زينب ! يا ام كلثوم ! عليكن منى السلام !
سكينه فرياد برآورد: اى پدر! آيا تن به مرگ داده اى ؟
امام عليه السلام فرمود: چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كننده اى دارد و نه ياورى ؟
سكينه گفت : اى پدر! ما را به حرم جدمان باز گردان !
امام عليه السلام فرمود: اگر مرغ قطا رارها مى كردند مى خوابيد
خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند، اما عليه السلام آنها راساكت فرمود و روى به ام كلثوم نمود و گفت : اى خواهر! تو را وصيت مى كنم كه خود دارباشيگ آنگاه سكينه فرياد كنان به سوى امام آمد، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مىداشت ، او را به سينه چسبايند و اشك او را پاك كرد و گفت :
سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى
منك البكاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسره
ما دام منى الروح فى جثمانى
فاذا قتلت فانت اولى بالذى
تاتيننى يا خيره النسوان (675)
مقتل منسوب به ابو مخنلف مطابق نقل قندوزى (ينابع الموده : ص 346) و احقاق الحق :11/633) پسر از شرح كيفيت شهادت طفل شش ماه مى گويد:
ثم نادى : يا ام كلثوم ، و يا سكينه ، و يا رقيه ، و يا عاتكه و يا زينب يااهل بيتى عليكن منى السلام

آنگاه فرياد برآورد: اى ام كلثوم ! اى سكينه ! اى رقيه ! اى عاتكه ! اى زينب ! اىاهل بيت من ! من نيز رفتم ، خداحافظ
غيرتمندى امام حسين عليه السلام  
سيدالشهدا عليه السلام در حالى كه صدها زخم شمشير و نيزه و تير بر پيكر دارد برزمين افتاده آن قدر خون از بدن مباركش رفته كه توانايى حركت ندارد. آفتاب گرمعربستان بر تن پاره پاره اش مى تابد و سوزش زخم ها را چندين برابر مى كند.تشنگى و عطش جگر او را مى گدازد و رمقى در پيكر ناتوانش نمانده ، از ضعف (676) وناتوانى نمى تواند چشم باز كند. ناگاه صداى سم ستوران و هلهله دشمن و ضجه نواميسخود را مى شنود. چشم باز مى كند، مى بيند دشمن به خيمه هاى او حمله كرده تمام كوشخود را به كار مى برد كه از جاى برخيزد و از حرم خود دفاع كند، هنوز مقدارى از زمينبلند نشده كه در اثر ضعف بر زمين مى خورد، ديگر توانايى حركت ندارد. در آن بىحالى فرياد مى زند و مى فرمايد: يا شيعهآل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (677)
گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست
لااقل مردم آزاده به دنيا باشيد
يعنى از فدائيان خاندان ابوسفيان ، اگر دين و ايمان نداريد اقلا در دنيا آزاده باشيد. منبا شما جنگ دارم و شما با من كار داريد. زنان چه كرده اند كه بر آنان مى تازيد، آن قدرمى كوشد تا آنها را از حمله بر خيمه ها باز مى دارد و تا موقعى كه زنده بود حتى درچنين حالى نگذاشت احدى از سپاه دشمن به خيمه هاى حرمش نزديك شود.
اى شه به خون غرقه به خون بين دل ما را
سوى ما بين كه به سوى تو ببينيم خدا را
توشه كشور ايجاد و شهانند گدايت
چشم اميد به سوى تو بود شاه و گدا را
آب مهريه زهرا و تو لب تشنه دهى جان
مصلحت بود ندانم چه در اين كار قضا را
از ناصر الدين شاه
دختر سه ساله  
هنگامى كه امام عليه السلام با اهل حرم وداع كرد و اراده ميدان فرمود، دختر سه ساله خودرا بوسيد و آن طفل از شدت تشنگى فرياد بر آورد: يا ابتاه ! العطش آن حضرتفرمود: اى دختر كوچك من ! صبر كن تا برايت آبى بياورم
پس آن حضرت روانه ميدان شد و به سوى فرات رفت ، در اين زمان مردى از سپاه كوفهآمد و گفت : اى حسين ! لشكر به خيمه ها رفتند.
آن حضرت از فرات بيرون آمد و خود را به سرعت به خميه ها رسانيد. آن دختر كوچك بهاستقبال پدر آمد و گفت : اى پدر مهربان ! براى من آب آورده اى ؟ امام از شنيدن اين سخن ،اشك از ديدگانش جارى شد و فرمود: عزيزم به خدا سوگند كهتحمل تشنگى و بيقرارى تو بر من دشوار است ، پس انگشت خود را در دهان آنطفل گذارد و دست بر پيشانى او كشيد و او را تسلى داد، و چون اما خواست از خيمه هابيرون رود آن طفل به سوى امام دويد و دامان امام را گرفت ، امام فرمود: اى فرزندم ! نزدتو خواهم آمد. (678)
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم .ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد. در اينهنگام ناگاه چشمم به دختركى افتادكه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوانبه دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آنحضرت را گرفت و صدا زد:
يا ابه ! انظر الى فانى عطشان
بابا جان به من بنگر، من تشنه ام
شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ،مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن اوآنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. باچشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا اووكيل و پناهگاه من است .
هلال گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت؟
به من پاسخ دادند: او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است .
ميوه باغ رسول
من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم
بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم
ميوه باغ رسولم پاره قلب بتولم
دست پرورده حسينم نور چشم مصطفايم
كعبه صاحب دلانم قبله اهل نيازم
مستمندان را پناهم دردمندان را دوايم
من يتيمم من اسيرم كودكى شوريده حالم
طايرى بشكسته بالم رهروى آزرده پايم
زهره ايوان عصمت ميوه بستان رحمت
منبع فيض و عنايت مطلع نور خدايم
گلبنى از شاخسار قدس و تقوا و فضيلت
كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم
شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم
لرزه بر اركان عرش افتاد از شور و نوايم
گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهانم
دستگير مردم افتاده پا و بينوايم
من گلابم بوى گل جوئيد از من زانكه آيد
بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم
اى (رسا) ز آستانش هر چه خواهى آرزو كن
عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم .
فصل سوم : وقايع بعد از شهادت  
به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!  
عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها رفتند، در درون خيمه ها مجموعا 23كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند.
به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند
عمر سعد اجازه دد به آن ها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلامرسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد. يكى ازسپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: بابايم تشنهبود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم . او گفت : آب را خودت بخور پدرت رابا لب تشنه شهيد كردند!
حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم .(679)
كنار سجاده ، چشم به راه پدر بود!  
از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز،سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز، طبقعادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان شمروارد خيمه شد.
رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را دركنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن ! غلام به ايندستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرشخداوند به لرزه در آمد
سيلى مزن به صورتم  
اى خصم بد منش ، مزن تازيانه ام
من از كنار كشته بابا نمى روم
من با على اكبر و عباس آمده ام
از اين ديار، بيكس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنين در بيابان و بى كفن
من سوى شام همره سرها نمى روم
سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا
من بى على اكبر و ليلا نمى روم (680)
اسب امام حسين عليه السلام  
اسب امام حسين عليه السلام در اطراف جسد نيمه جان آن حضرت گردش ‍ مى كرد و پيشانىخود را به خون آن جناب آلوده مى ساخت . ابن سعد فرياد زد: اين اسب را بگيريد، اين ازاسبان پيغمبر صلى الله عليه و آله است .
سواران پيرامون او را گرفتند. اسب بر آنها تاخت و گروهى از مردم و چند اسب را هلاككرد. ابن سعد گفت : صبر كنيد ببينيم چه مى كند. هنگامى كه از او دست برداشتند بارديگر به طرف سيدالشهدا عليه السلام رفت و صورت خود را به خون هاى آن حضرتآغشته كرد و فرياد زد.
اسب امام حسين عليه السلام بعد از اين به طرف خيام طاهرات آمد و با فرياد خود زنان رااز خيمه ها بيرون كرد. هنگامى كه زنان اسب را بهحال غير عادى و زين واژگون ديدند از خيمه ها بيرون ريختند و به سر و صورت خود مىزدند و فرياد برآوردند و با حال پريشان به طرف ميدان دويدند و فرياد وامحمدا و ياعليا! از هر طرف بلند بود.
به ناگه رفرف معراج آن شاه
كه با زين نگون شد سوى خرگاه
بر و بالش پر از خون ديده گريان
تن عاشق كشش آماج پيكان
به رويش صيحه زد دخت پيمبر
كه چون شد شهسوار روز محشر
كجا افكنديش چون است حالش
چه با او كرد خصم بد سگالش
مر آن آدم وش پيكر بهيمه
همى گفت الظليمه الظليمه
سوى ميدان شد آن خاتون محشر
كه جويا گردد از حال برادر
ندانم چون بدى حالش در آن حال
نداند كس بجز داناى احوال
راوى گفت : پس ام كلثوم عليه السلام دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه وعويل برداشت و مى گفت :
وا محمداه و اجداه و انبياه وا ابا القاسماه واعلياه واجعفرا واحمزتاه واحسناه هذا حسينبالعراء صريع بكربلا محزوز الراس من القفا مسلوب العمامه و الراد
و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگراهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنهاگذشت كه احدى را ياراى تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست .
و فى الزياره المرويه عن الناحيه المقدسه :
و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النسا جوادك مخزيا ونظرن سرجك عليه ملويا برزن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات و عنالوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات و الى مصرعك مبادرات و الشمرجالس على صدرك مولع سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنده قدسكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع على القناه راسك

راوى گفت چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسدمقدس آن شهيد مظلوم روى آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق (لعين ) ابن حيوه حضرمىبرداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و موى سر و رويش ريخت ، و در آن پيراهن زيادهاز صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود. عمامه آن حضرت را اخنس بن مرثد (لعين ) وبه روايت ديگر جابر بن يزيد از دى برداشت و بر سر بست ديوانه يا مجذوم شد. ونعلين مباركش را اسود بن خالد (لعين ) ربود. و انگشتر آن حضرت رابجدل بن سليم لعين با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.
مختار بسزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطدتا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث لعين برد و از اين جهتاو را قيس القطيفه ناميدند.
روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهل بيت او از كناره كردند و او را درمزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند.
زره آن حضرت را عمر سعد ملعون بر گرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را بهقاتل او ابو عمره بخشيد، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اندكه زره ديگرش را مالك بن بسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بنالخلق اودى ، و به قولى اسود بن حنظله تميمى ، و به روايتى فلافس نهشلى برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار ياامثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است .
محدث قمى رحمه الله گويد كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهدارضوان الله عليهم نشده ، لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقا براحدى نكردند و آن چه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته كه حكيم بن طفيل لعين جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.
در زيارت مرويه صادقيه شهدا است و سلبو كم لابن سميه و ابن آكله الاكباد. در بيانشهادت عبدالله بن مسلم دانستى كه قاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بودنتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسيكه از يكتير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد (681)
زينب عليه السلام در حالى كه فرياد و شيون مى كرد گفت : كاش آسمان بر زمين فرودمى آمد و كاش كوه ها از هم پراكنده مى شد و سپس خود را به طرف امام حسين عليه السلامكشانيد. در اين هنگام عمر بن سعد با گروهى از يارانش به او نزديك شدند. زينب عليهالسلام فرياد زد: اى فرزند سعد، حسين كشته مى شود و تو به آن منظره نگاه مى كنى .ابن سعد روى خود را برگردانيد و اشك از چشمش جارى شد.
زينب فرياد بر آورد: آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست ؟ كسى جواب او را نداد در اينهنگام ابن سعد فرياد زد: برويد حسين با راحت كنيد. شمر جلو دويد و بر سينه آن حضرتنشست و با شمشير خود چند ضربه بر بدن آن جناب زد و سپس سر مباركش را بريد.(682)
ديدن عجايب مرد اسدى  
مردى از بنى اسد كه پس از حركت لشكر كوفه از ميدان جنگ كربلا ديدن كرده بود مىگفت : من در پيرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى ديدم كه از هر طرفروشنى داشت و ارواح پاكى كه پيرامون آن ابدان پاك را گرفته بودند.
در آن ميان شيرى مهيب را ديدم كه در ميان بدن هاى متلاشى شده حركت مى كند. خود را بهبدن مقدس امام عليه السلام رسانيد و خود را به خون او آغشته كرد و بدنش چسبيد.
اين حيوان فرياد مى زد و ناله ها داشت . من از اين وضع ترسيدم ، زيرا هرگز چنين منظرهاى را نديده بودم كه حيوان درنده اى بابدن هاى پاره پاره شده اين گونه رفتار كند. ومى گويد: در گوشه اى خود را مخفى كردم تا بنگرم عاقبت چه كارى انجام خواهد داد. هرچه نگريستم از شير درنده جز فرياد و ناله چيزى نديدم . اين مرد گويد: چيزى كه موجبتعجب من شد اين بود كه در هنگام نيمه شب شمع هاى فروزانى ديدم كه زمين رافراگرفته و فرياد و ناله از هر سو به گوش مى رسيد. (683)
زينب عليه السلام كنار پيكر بى سر امام حسين عليه السلام  
خورشيد روز دهم محرم سال 61 هجرى غروب كرد و زمين كربلا در خون غرق و شريفترين و پاكيزه ترين پيكرها پاره پاره پراكنده روى زمين افتاده بود. ماه بى نورپريده رنگ از زير ابرها بيرون آمد.
در روشنايى بى رنگ ماه ، زينب با دسته اى از كودكان و گروهى از زنان بيوه شده وداغديده در ميان قطعات پراكنده پيكرهاى پاره پاره مى گشتند. يكى در پى دست عزيزشمى گشت ، ديگرى بازوى شوهر بزرگوارش را مى جست ، سومى پاى برادر والامقامش راپيدا مى كرد .
و زينب با دلى سوزان و جگرى گدازان مى ناليد و جدشرسول خدا صلى الله عليه و آله را به كمك مى طلبيد و مى گفت : اين امام حسين است كهآغشته به خون بر زمين كربلا افتاده ، اعضايش قطعه قطعه ، سرش از تن جدا، عمامه وردايش به تاراج رفته . پدرم به فداى سردارى كه لشكرگاهش غارت شده ، و خيمههايش در بيابان تكه تكه و پاره پاره افتاده . پدرم به فداى غريبى كه غايب نيست تااميد بازگشتش را داشته باشم و بيمار نيست تا اميد بهبودى اش را بدارم . بلكه پيكرپاره پاره اش در برابر چشمم روى زمين افتاده . جانم به فداى غمديده اى كه با غم جانداد و تشنه كامى كه با لب تشنه سرش را بريدند، جانم به فداى كسى كه محاسنشخون چكان بود:
پرچم حق روز عاشوراى حق
نصب شد بر مركز شوراى حق
صف كشيده عده اى پروانه وار
دور آن خورشيد نور افزاى حق
مى دهد استاد دانشگاه دين
درس قرآن ، درس استيفاى حق
هر فداكارى براى ثبت نام
مى كند با خون خود امضاى حق
پيرو قرآن گروهى حق پرست
جان به كف سوداگر سوداى حق
(كهنموئى ) هر مسلمان غيور
مرد حق باشد كند اجراى حق
لشكر ابن زياد در جايى كه چندان دور نبود شب نشينى داشتند و باده گسارى مى كردند ودر پرتو روشنايى مشعل ها سرهاى جدا شده واموال به يغما گرفته را مى شمردند.
صدايى شنيده مى شد كه به كسى كه سر امام را جدا كرده بود مى گفت : حسين بن علىپسر فاطمه دخت رسول خدا را كشتى ، كسى را كشتى كه بزرگوارترين مرد عرب بود.او خواست سلطنت اينان را براندازد. اكنون نزد اميران خود شو و پاداش بگير كه اگر همهخزينه هاى خود را به پاداش كشتن او به تو بدهند كم داده اند. جواب او اين كه برفت وبر در خيمه عمر سعد بايستاد و فرياد برآورد:
اوقر ركابى فضه و ذهبا
انى قتلت السيد المحجبا
قتلت خير الناس اما و ابا
و خيرهم اذ ينسبون نسبا (684)
بايد كه خورجين اسبم را از زر و سيم پر كنى ، زيرا كه من آن سرور عالى مقام را كشتم .كشتم كسى را كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند، و بهترين و پاكيزه ترين نسب ها راداشت .
مى گويند در اين جا داستان به پايان مى رسد. داستان هفتاد و سه تن شهيدى كه ساعتهاى بسيارى در برابر چهار هزار تن پايدارى كردند و تا آخرين فردشان كشته شد.زمانى گذشت و پيش از آن كه براى آنها قبرى بسازند كه اعضاى پراكنده آنها را جمعكنند، دلسوخته اى برايشان گذر كرد و گفت :
وقف على اجدائمهم و مجالهم
فكان الحشى ينفض و العين سماجه
لعمرى لقد كانوا مصاليت فى الوغى
سراعا الى الهيجا حماه خصارمه
تاسوا على نصر ابن بنت نبيهم
باسيافهم اساد غيل ضراغمه
و ما ان راى الراوون افضل منهم
لدى الموت سادات و زهرا قمامه
بر سر مزار شهدا و ميدان جنگ بايستادم . دل از غم پاره پاره مى شد و ديده اشك مى ريخت. به جان خودم كه آنها در ميدان جنگ دلاورانى بودند كه با جوان مردى براى جانبازى مىدويدند و با شرافت ، در يارى پسر پيغمبر استقامت كردند، و شيران بيشه اى بودند كهشمشير به دست گرفته بودند. هنوز ديده بينندگان برتر از آنها نديده ، چرا كه باسرورى و بزرگوارى و جوانمردى به سوى مرگ رفتند.
از كسانى كه در اين صحنه نمايان شدند به جز زينب عليه السلام كسى نماند. زينبىكه در سراسر اين مصيبت دردناك آنى از ديده ما پنهان نبود، او به تنهايى با رفتارجاويدانش در تاريخ باقى است ، زينب بانوى كربلا. زينب در كنار برادر بود كهنخستين غريو دشمن را شنيد، آن دم كه برادرش به خواب رفته بود. ولى زينب بيداربود و خواب نداشت . زينب از بيمار پرستارى مى كرد و محتضر را دلدارى مى داد و براىمى گريست .
زينب كسى است كه از آغاز كشتار تا اننجام آن در كنار برادرش حسين عليه السلام ديدهشد. (685) زينب ناله از دل كشيد و گفت : حسين جان ما را به چه كسى سپردى
اى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن
احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن
اى وارث سرير امامت به پاى خيز
بر كشتگان بى كفن خود نماز كن
طفلان خود به لجه بحر بلا نگر
دستى به دستگيرى آنان دراز كن
برخيز صبح شام شد اى مير كاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز كن
يا دست ما بگير از اين دشت پر هراس
بار ديگر روانه به سوى حجاز كن
يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته  
اى يك جهان برادر وى نور هر دو ديده
چون حال زار خواهر چشم فلك نديده
خورشيد برج عصمت شد در حجاب ظلمت
پشت سپهر حشمت از بار غم خميده
در دانه بانوى دهر بى پرده شهره شهر
دوران چه كرده از قهر با ناز پروريده
اى لاله دل ما اى شمع محفل ما
برنى مقابل ما سر بر فلك كشيده
بنگر به حال اطفال در دست خصم پامال
چون مرغ بى پر و بال كز آشيان پريده
يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته
يك حلقه زار و خسته خارش به پا خليده
گردون شو نگر نسر ديوانه عقل رهبر
ليلى اسير و اكبر در خاك و خون تپيده
دست سكينه بر دل پاى رباب در گل
كافتاده در مقابل اصغر گلو دريده
بر بسته دست تقدير بيمار را به زنجير
عنقاى قاف و نخجير هرگز كسى شنيده
آهش زند زبانه روزانه و شبانه
از ساغر زمانه زهر الم چشيده
رفتم به كام دشمن در بزم عام دشمن
داد از كلام دشمن خون از دلم چكيده
كردند مجلس آرا ناموس كبريا را
صاحبدلان خدا را دل از كفم رميده
گر مو به مو ببويم آرام دل نجويم
از آنچه شد نگويم با آن سر بريده
زان لعل عيسوى دم حاشا اگر زنم دم
كز جان و دل دمادم ختم رسل مكيده
علامه غروى كمپانى

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation