بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

جوان نقابدار  
علامه محمد باقر بيرجندى (متوفى 1352 قمرى )، در كبريت احمر (جلد 3 صفحه 24) مىگويد: در بعضى كتب معتبره ديدم كه در جنگ صفين هنگامى كه قشون معاويه آب را برروى اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم عليه السلام در حملهبه لشگر معاويه بيرون آوردن آب از تصرف ايشان با برادرش امام حسين عليه السلامهمراه بود. نيز مى گويد: روايت شده كه در يكى از روزهاى جنگ صفين ، مردم ديدند ازلشگر اميرالمومنين عليه السلام جوانى كه نقاب به صورت انداخته ، هيبت و صلابت وشجاعت از او ظاهر و هويداست و تقريبا به سن شانزده ساله مى باشد، بيرون آمده و اسبخود را در ميدان جولانى داد و مبارز طلبيد. معاويه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد.ابو الشعثاء گفت :
مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ كودگى بفرستى ؟من هفت پسر دارم ، يكى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثاپسر اولش را به ميدان نبرد نهادند و جوان كشته شد و پس از وى بترتيب يكايك پسرانوى در ميدان نبرد نهادند و جوان نقابدار آنان را نيز به جهنم فرستاد.
ابواشعثاء كه اوضاع را اينچنين ديد، دنيا در نظرش تاريك شده و خود به ميدان آمد اما اونيز كشته شد و ديگر كسى جرات ميدان رفتن را نكرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانبلشگر اميرالمومنين عليه السلام برگردانيد. اصحاب اميرالمومنين عليه السلام از شجاعتوى سخت در حيرت بودند و از خود مى پرسيدند كه اين جوان نقابدار كيست ؟ تا آنكهاميرالمومنين على عليه السلام آن جوان را طلبيد و نقاب از صورت مبارك وى برداشت ،آنگاه بود كه ديدند وى قمر بنى هاشم حضرتاباالفضل العباس عليه السلام است . (644)
نگاهى به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روزعاشورا بيفكنيم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام 250 دلاور را به هلاكت رسانيدبه گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت :

كه يا رب چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
براى دفعه بعد كه همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند وصداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد وبراى آوردن آب اجازه ميدان خواست .
ماردبن صديق ، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردى قوىهيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبد ود، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوىو هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزهبلند بر دست و خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوىهيكل سوار بود، ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه بهسوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش بهحال حوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگدارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بكشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى وترك مخاصمه كنى ، و او را با ابياتى چند موعظه كرد.
حضرت ابا الفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى تراشنيدم ، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور استكه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت منسخن راندى ، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيمو به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكر و در تمام اموربر خدا توكل داريم ، و اما تو اى مارد از فضايل محرومى وخصال اسلامى در تو نيست ، نسبت من به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد، منشاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و آن كه از اين شجره باشد مويد من عندالله بوده وهيچ وقت تحت قيود و بندگى ابنا زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودهااباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست اودر آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت ، لشگريان مبهوت شدندو چون ديگر طاقت جنگ نداشت شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد وسر او را جدا كرد.
جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام  
حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروحگشت ، دستهايش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب اورسيد، كشت و...كشته شد... لكن جهاد با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آبرا تا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان واطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت !
چرا عباس عليه السلام را سقا ناميدند  
زمانى كه ابن زياد به عمر سعد نامه نوشت كه به من خبر رسيده است امام حسين عليهالسلام حفر چاه مى كند اينك امام حسين عليه السلام را از آب منع كن ، و از طرف ديگر نيزذخيره آب در خيمه هاى
امام حسين عليه السلام رو به پايان مى رفت ، امام حسين عليه السلام حضرت عباس عليهالسلام سپسالار كربلا را طلبيد و بيست سوار و سى تن پياده ملازم ركاب آن حضرتكرد تا از شريعه آب آوردند.
حضرت عباس عليه السلام صبر كرد تا شب تاريك شد، سپس چون شير غران به سوىشريعه روان شد. زمان حركت ، هلال بن نافع بجلى از پيش ‍ روى عباس عليه السلامروان بود و نخستين كسى بود كه وارد شريعه شد. عمرو بن حجاج گفت : كيستى و اينجاچه مى كنى ؟ گفت : يك تن ؛ پسر عم تو، آمده ام تا آب بنوشم . عمر گفت بنوش ، برتو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پيغمبر واهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند؟
عمرو گفت : راست گفتى ، لكن چه توان كرد؟ ماموريت دارم و بايد آن را به نهايتبرسانم . هلال چون اين سخن بشنيد، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد! عباس سلامالله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد، و از آن سوى عمرو نيز بهافراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسين عليه السلامنيمى به مقاتلت پرداختند، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند. در اين جنگ از لشگرعمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى ازاصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد. پس ‍ حضرت عباس عليه السلامبسلامت بازگشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند و از اينجاست كهعباس را سقا ناميدند. (645)
شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضلالعباس عليه السلام
حضرت عباس پرچمدار ارتش اباعبدالله الحسين عليه السلام ملقب به سقا است . چنانجمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند. آن حضرت قد بلندبالايى داشت ، بر پشت اسب قوى و فربه مى نشست ، پاى مباركش بر زمين مى رسيد. اورا از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود.ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و اجرمصائب ايشان را درك كند. بعد از آن همه كشت و كشتار آن حضرت نزد امام حسين عليهالسلام آمد و اجازه ميدان خواست و گفت : مى خواهم جانم را فداى تو گردانم . امام از شنيدنآن سخنان جانسوز به گريه در آمد و فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى ، چون تونمانى كسى با من نماند. ابوالفضل عليه السلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و اززندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين مردم منافق خونخوواهى كنم . امامعليه السلام فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت شده اى ، آبى براى كودكانم فراهمبنما.
حضرت حركت كرده در مقابل لشكر ايستاد. هر چه پند و اندرز به آنان گفت ، سخن آنحضرت در قلب آن بى دينان اثرى نكرد. ناچار حضرت عباس به خدمت برادر شتافت وهرچه مشاهده كرده بود به عرض امام عليه السلام رساند. بچه ها در كنار خيمه دورحضرت اباالفضل را گرفته ناله مى كردند و با صداى بلند العطش ، العطش مىگفتند:
حضرت ابوالفضل عليه السلام بى تابانه سوار بر اسب شد و نيزه بر دست گرفتو مشكى برداشت و به سوى آب فرات حركت كرد. چهار هزار نفرمثل ديوار، كنار شريعه صف كشيده بودند. حضرت را دور كردند و تيرها به چله كمان بهطرف حضرت انداختند. حضرت عليه السلام رجز مى خواند.
از هر سو كه حمله مى كرد لشكر متفرق مى شدندمثل اين كه روباه از شير فرار كند. به روايتى هشتاد تن را به خلاك هلاكت افكند تا بهشريعه وارد شد و خود را به آب فرات رسانيد. چون خسته و تشنه بود كفى از آببرگرفت تا بنوشد. تشنگى سيد الشهدا عليه السلام واهل بيت او را ياد آورد، آب را از كف بريخت ، مشك را پر از آب كرد و بر كتف راست افكند واز شريعه بيرون شتافت تا خود را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمتتشنگى برهاند، لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه كردندو آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاهنوفل الازرق و به روايتى زيد بن ورقا كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بنطفيل او را كمك كرد و تشجيع نمود. پس تيغى حواله آن جناب كرد. آن شمشير بر دستراست آن حضرت رسيد و از تن
جدا شد. حضرت ابوالفضل عليه السلام فورا مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را بهدست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز را مى خواند:
و الله ان قطعتم يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الامين
پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن حضرت شد. دگر بارهنوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين بيرون جست و دست چپش را از بند بينداخت ،حضرت عباس عليه السلام اين رجز خواند:
يا نفس لاتخشى من الكفار
و ابشرى برحمه الجبار
مع النبى سدى المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار
و مشك را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگانآل رسول برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر برسينه اش رسيد و از اسب در افتاد.
سپس فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب و به روايت مناقب ، ملعونى عمودى از آهنبر فرق مباركش زد كه با بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد. چون جناب امام حسينعليه السلام صداى برادر شنيد خود را به او رسانيد، برادر خود را ديد در كنار فراتبا تن پاره پاره و مجروح با دست هاى بريده در كنار علقمه افتاده است . پس بگريست وفرمود:
الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت (646)
كفى از محيط سخاوت جدا شد  
برادر چه آخر ترا بر سر آمد
كه سرو بلند تو از پا در آمد
چه شد نخل طوبى مثال قدت را
كه يكباره بى شاخ و برگ و برآمد
چه از تيشه اين ستم پيشه مردم
به شاخ گل و نونهال تر آمد
دريغا كه آيينه حق نما را
بسى زنگ خون بر رخ انور آمد
چه خورشيد خاور به خون شد شناور
مهى كز فروغ رخش خاور آمد
ندانم كه ماه بنى هاشم را
چه بر سر از اين قوم بداختر آمد
ز سر دار رحمت سرى ديد زحمت
خدنگ مخالفت به بال و پر آمد
دو دستى جدا شد ز يكتا پرستى
كه صورتگر نقش هر گوهر آمد
كفى از محيط سخاوت جدا شد
كه قلزم در او از كفى كمتر آيد
دريغا كه دريا دلى ز آب دريا
برون با درونى پر از اخگر آمد
عجب در يكدانه خشك لعلى
ز دريا برون با دو چشم تر آمد
ز سوز عطش بود درياى آتش
دهانى كه سرچشمه كوثر آمد
دريغا كه آن رايت نصر آيت
نگونسر ز بيداد يك صرصر آمد (647)
زبان حال ام البنين عليه السلام  
چشمه خور در فلك چارمين
سوخت ز داغ دل ام البنين
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز كف چار جوان گزين
كعبه توحيد از آن چارتن
يافت ز هر ناحيه ركنى ركين
قائمه عرش از ايشان به پاى
قاعده عدل از آنها متين
نغمه داودى بانوى دهر
كرده بسى آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مويه كنان حور عين
ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افكنده به عرش برين
كاى قد و بالاى دلاراى تو
در چمن ناز بسى نازنين
غره غراى تو الله نور
نقش نخستين كتاب مبين
طره زيباى تو سرو قدم
غيب مصون در خم او چين چين
كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد
ركن يمانى ز شمال و يمين
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبله اهل يقين
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامين
آه از آن سينه سينا مثال
داد ز بيدادى پيكان كين
طور تجلاى الهى شكافت
سر انا الله به خون شد دفين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جمانتاب به روى زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوه دل طعمه هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
و اليوم اصبحت و لا من بنين
لا خير فى الحياه من بعدهم
فكلهم امسى صريعا طعين
خون بشو اى دل كه جگر گوشگان
قد و اصلوا الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتى مبر
تذكرينى بليوث العرين
چون كه دگر نيست جوانى مرا
لا تدعونى و يلكم ام البنين
مفتقر از ناله بانوى دهر
عالميان تا به قيامت غمين
از ديوان كمپانى
محمد بن عباس بن امير المومنين عليه السلام  
السيد عبدالرزاق المقرم النجفى در كتاب العباس ، ص 195 مى نويسد كه قمر بنىهاشم ابوالفضل العباس عليه السلام پنج اولاد داشت عبيدالله والفضل و الحسن و القاسم و يك دختر، ولى ابن شهر آشوب نام يكى از فرزندان او رامحمد دانسته و او را از شهداى طف بشمار آورده است . (648)
فرزند شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام  
محمد و عبدالله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام هستند كه به گفته مورخاندر كربلا به شهادت رسيده اند. گويند: حضرتابوالفضل عليه السلام در ميان فرزندان خويش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدىكه آن پسر را از خود جدا نمى كرده است ، در عينحال پس از شهادت برادران ، شمشير به كمرش بست و اذن جنگ براى اوحاصل نمود و فرمود: اى نور ديده ، از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شوكه ساعتى نمى گذرد به تو ملحق خواهم شد. محمد دست عموى خويش ، حسين بن على بنابيطالب عليه السلام را بوسيد و با عمه وداع كرد و به ميدان شتافت . جنگ او در كتبمقاتل ديده نمى شود، ولى ابن شهر آشوب و ديگران ، محمد بن عباس عليه السلام را درشمار شهداى كربلا آورده اند. قاتل وى نيز عنصرى تبهكار وسنگدل از طايفه بنى دارم است كه داغ او را بهدل پدرش قمر بنى هاشم عليه السلام گذارد. شهادت اين پسر چهارده يا پانزده ساله ،پدرش را سخت بيازارد. (649)
گريه امام حسين عليه السلام براى قمر بنى هاشم عليه السلام  
مرحوم علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه صفحه 130، قسماول از جلد چهارم ، در بخش مربوط به مقتل حضرت عباس بن على عليه السلام برادر امامحسين عليه السلام نقل مى كنند:
حضرت عباس عليه السلام توانايى حركت نداشت ، چون زخمها او را سنگين كرده بود، امامحسين عليه السلام براى شهادت او گريه سختى كرد. (650)
پس از شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام حضرتاباعبدالله الحسين عليه السلام به دستهاى مقطوع وى نظر افكنده و آن تن پاره پاره رانظاره كرد، سخت گريست و فرمود: اكنون پشت من شكسته و رشته تدبير و چاره گسستهگشت . پس فرياد برآورد: و اغوثاه بك يا الله و اقله ناصراه ! ناگاه دو جوان ،مثل دو ماه ، از خيمه بيرون آمدند: يكى محمد بن عباس عليه السلام و ديگرى برادر اوقاسم بن عباس عليه السلام بود و مى گفتند: لبيك يا مولى نحن بين يديك . آن حضرتفرمود: شهادت پدر شما را كفايت مى كند آن دو برادر عرض كردند: لا والله يا عماه، پس ‍ دو برادر دست و پاى عمو را بوسيدند و با عمه ها وداع كرده روى به ميداننهادند. يكى دويست و پنجاه تن از آن ملاعين و ديگرى هشتصد و بيست تن را به جهنمفرستاد سپس هر دو به شهادت رسيدند. (651) (652)
شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيلعليه السلام
محمد بن ابوطالب فرموده : اول كى كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام به مبارزتبيرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود:
اليوم القى مسلما و هو ابى
و فتيه بادوا على دين النبى
ليسوا بقوم عرفوا بالكذب
لكن خيار و كرام النسب
من هاشم السادات اهل النسب
پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمرو بن صبيح اورا شهيد كرد، رحمه الله عليه
ابوالفرج گفته : مادرش رقيه دختر اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بوده ، وشيخ مفيد و طبرى روايت كرده اند كه عمرو بن صبيح تيرى به جانب عبدالله انداخت وعبدالله دست خود را سپر پيشانى خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشانى او بدوخت ،عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونى ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او راشهيد كرد.
و بعضى از مورخين گفته اند كه بعد از شهادت عبدالله بن مسلمآل ابوطالب عليه السلام جملگى به لشگر حمله آوردند، جناب سيدالشهدا عليه السلامكه چنين ديد ايشان را صيحه زد و فرمود: صبرا على الموت يا بنى عمومتى
هنوز از ميدان برنگشته بودند كه از بين ايشان محمد بن مسلم بن زمين افتاد و كشته شد.رضوان الله عليه ، و قاتل او ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس ‍ جهنى بود. (653)
شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام  
محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
اشكو الى الله من العدوان
فعال قوم الردى عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان
و اظهروا الكفر مع الطغيان
پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامر بننهشل تميمى او را شهيد كرد. ابوالفرج گفته كه مادرش خوصا بنت حفص از بكر بنوائل است .
شهادت عون به عبدالله بن جعفر عليه السلام  
در مناقب است : عون به مبارزت بيرون شد و آغازجدال كرد و رجز خواند:
ان تنكرونى فانا ابن جعفر
شهيد صدق فى الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفى بهذا شرفا فى المحشر
پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد، آخر الامربه دست عبدالله بن قطنه شهيد گرديد.
ابوالفرج گفته : مادرش حضرت زينب كبرى عقيله بنى هاشم عليه السلام دختر اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بنت فاطمه بنترسول الله صلى الله عليه و آله بود.
شهادت عبدالرحمن بن عقيل عليه السلام  
عبدالرحمن بن عقيل به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
ابى عقيل فاعرفوا مكانى
من هاشم و هاشم اخوانى
كهول صدق ساده الاقران
هذا حسين شامخ البنيان
و سيد الشيب مع الشبان
پس هفده تن از فرسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جهنىبه درجه رفيعه شهادت رسيد.
طبرى گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفرى را كه شركت كرده بودند در خونعبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او، پس گردن زد ايشان را، آنگاه بدن نحسشانرا به آتش سوزانيد.
شهادت جعفر بن عقيل عليه السلام  
جعفر بن عقيل عليه السلام به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى
من معشر فى هاشم من غالب
و نحن حقا ساده الذوائب
هذا حسين اطيب الاطايب
پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را بهقتل رسانيد و به دست بشر بن سوط همدانى بهقتل رسيد.
و ديگر عبدالله الاكبر بن عقيل عليه السلام ، كه عثمان بن خالد و مردى از همدان او را بهقتل رسانيدند.
و محمد بن مسلم بن عقيل عليه السلام را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس ‍ جهنى شهيد كرد.
و محمد بن ابى سعيد بن عقيلعليه السلام را لقيط بن ياسر جهنى به زخم تير شهيد كرد. (654)
حضرت على اصغر عليه السلام  
كودك شير خوارى كه بيش از شش ماه نداشت در حرم امام حسين بود بهنقل ابى مخنف پس از شهادت على اكبر يك مرتبه صداى زنان خيام بلند شد امام آمد فرمودشما را چه شده گفتند طفل شير خوار سه روز است آب نخورده و از شدت عطش خود را بهزمين انداخت امام ، شير خوار خود را گرفت و سردست بلند كرد عرض كرد پروردگارا تومى دانى غير از اين كودك كسى را ندارم و اين شير خوار از شدت عطش برخود مى پيچيدآنگاه برد طرف لشكر و براى او آبى خواست .
فبينما هو يخاطبهم اذ اتاهم سهم مسموم له ثلاث شعب من شقى ميشوم لعنه الله عليهفذبح الطفل من الاذن الى الاذن
هنوز سخن سيدالشهدا تمام نشده بود كه تير سه شعبه زهر آلود عقيد بن سمعان يا حرملهبن كاهل اسدى بر گلوى از گل نازكتر على اصغر نشست پدر ديد فرزندش چون ماهى بهخود مى غلطد و خون جارى شد دست برد زير گلوى على اصغر و خون او را گرفت بهجامه ماليد و به آسمان پاشيد و عرض كرد خدايا شاهد باش اين قوم بر ذريه پيغمبرترحم نكردند. شير خواره را به سينه چسباند در حالى كه خون جارى بود و عقب خيام برد ودو ركعت نماز خواند و دفن كرد و اشعارى بسرود. (655)
مسعودى و ابوالفرج اصفهانى و طبرى نوشته اند چون امام حسين عليه السلام تنها ماندديگر از مردان جز على بن الحسين عليه السلام كسى را نداشت آمد با عبدالله رضيع وداعكند او را گرفت ببوسد در حال بوسه تيرى از گوش امام گذشت و به گلوى نازك علىاصغر نشست و بعضى هم نوشته اند كه امام اين كودك را ديد از تشنگى به خود مى پيچدبه ميدان برد سر دست بلند كرد گفت اى قوم اين شير خوار من محتاج آب است با يكشربت آب خطر مرگ او را بر طرف كنيد هنوز سخنش تمام نشده بود كه تير دشمن آمد و اورا به خون آغشت و امام او را پشت خيام دفن كرد ولى دشمن بى شرم او را بيرون آورد وسر او را هم بريدند و جز اسرا به شام بردند الا لعنه الله على القوم الظالمين .
و بالرضيع اتاه سهم ردى
حضيث ابوه كالقوس من سفقه
قد خضب حسبه الدما فقل
بدر سما قد اكتسبى شفقه
وقت جان دادن لبش چون پسته بود
من بميرم دست و پايش بسته بود
شهادت حضرت على اصغر عليه السلام بزرگترين درد بردل ابى عبدالله عليه السلام بود چنانچه فرمود ويل لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى خصمهم و عظمت مصيبت اين كودك ازاين جا معلوم مى شود كه حضرت امام حسين عليه السلام براى هيچ كس روز عاشورا نمازنخواند مگر براى اين طفل رضيع و هيچيك از شهدا را دفن نكرد مگر على اصغر عليهالسلام و خون او را نمى گذاشت به زمين برسد و بسيار در شهادت او پريشان شد و بهخدا شكايت اين مردم را كرد. (656)
در شهادت طفل شيرخوار  
چون امام حسين عليه السلام جوانان و دوستان خود را كشته ديد، خود آهنگ جنگ كرد و فريادزد:
هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟هل من مغيث يرجو الله اغاثتنا؟ هل من معين يرجو عند الله فى اعانتنا؟ (657)
آيا كسى هست كه دشمن را از حرم پيغمبر براند و دور كند، آيا خدا پرستى هست كه از خدابترسد و ما را اعانت كند، آيا فرياد رسى هست كه براى ثواب ما را يارى كند؟
پس صداى زنان به شيوه بلند شد و امام عليه السلام نزديك خيمه آمد و با زينب عليهالسلام گفت : آن فرزند صغير را به من ده تا او را وداع كنم . پس او را بگرفت و خواستببوسد. حرمله بن كاهل اسدى لعنه الله عليه تيرى بيفكند كه در گلوىطفل آمد و او را ذبح كرد. شاعر خوب گفته است :
و منعطف اهوى لتقبيل طفله
فقبل منه قبله السهم منحرا
براى بوسيدن طفل خود خم شد، اما تير پيش از وى بر گلوگاه او بوسه زد. پس آنطفل را به زينب داد و گفت : او را نگاه دار و خود دو دست زير گلوى گرفت و چون با خونپر شد به طرف آسمان پاشيد و گفت : چشم خدا مى بيند، آنچه بر من آمدسهل باشد. شيخ مفيد در مقتل اين طفل گفته كه امام حسين عليه السلام جلو چادر نشست وعبدالله بن حسين فرزند او را آوردند، طفل بود، او را بر دامن نشانيد، مردى از بنى اسدتيرى افكند او را ذبح كرد.
ابى مخنف گفت : عقبه بن بشير اسدى گفت كه ابو جعفر محمد بن على بن الحسين عليهالسلام به من فرمود: اى بنى اسد، ما از مشا خونى طلب داريم . گفتم : گناه من چيست رحمكالله يا اباجعفر، آن چه خونى است ؟ فرمود: پسركى از آن حسين عليه السلام نزد اوآوردند و در دامنش بود كه يكى از شما تير افكند و او را ذبح كرد. پس حسين عليه السلامدست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت : اى پروردگار، اگر نصرت را از آسمانبر ما بسته اى ، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستم كاران انتقام ما را بگير.
وسبط در تذكره از هشام بن محمد كلبى حكايت كرد كه چون حسين عليه السلام آنها را ديدكه بر كشتن وى متفق اند، مصحف را برگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان منو شما اين كتاب خدا و جدم محمد رسول الله ، اى مردم به چه سبب خون مراحلال مى داريد؟
و نيز گفته شده است : حسين عليه السلام صداى طفلى شنيد كه از تشنگى مى گريد.دست او را بگرفت و فرمود: اى مردم ، اگر بر من رحم نمى كنيد بر اينطفل ترحم كنيد. پس مردى از آنها تيرى افكند و آنطفل را ذبح كرد و حسين عليه السلام بگريست و مى گفت : خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمىكه ما را خواندند تا يارى كنند، آنگاه ما را كشتند. پس ندايى از آسمان رسيد: اى حسين ، اورا رها كن كه وى را در بهشت دايه اى معين است .
و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيرى افكند كه در لب آن حضرت جاى گرفت و خوناز دو لبش روان گشت و مى گريست و مى گفت : خدايا، سوى تو شكايت مى كنم از آنچهبا من و برادران و فرزندان و خويشان من مى كنند. و ابن نما گويد: آنطفل را با كشتگان اهل بيت بنهاد. و محمد بن طلحه در مطالبالسوول از كتاب الفتوح نقل كرده است كه امام عليه السلام فرزند صغيرى داشت ،تيرى آمد و او را بكشت . پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و بر وىنماز بگزاشت و به خاك سپرد.
در احتجاج آمده است كه چون تنها بماند و كسى با او نبود مگر على بن الحسين عليهالسلام و پسرى شير خوار كه نامش عبدالله بود، آن پسر را روى دست بگرفت تا وداعكند، ناگهان تيرى بيامد و او بر سينه او نشست و او را ذبح كرد. پس امام عليه السلاماز اسب به زير آمد و با غلاف شمشير قبرى كند و او را به خون بياغشت و دفن كرد وبرخاست . (658)
زبان حال حضرت رباب عليه السلام  
جان مادر زبرم از چه جدا گشتى تو
همره باب گرامى به كجا رفتى تو
دل مجروح من از هجر چرا خستى تو
از چه اى بلبل من لب ز نوا بستى تو
تو گشائى لب و من سير مكم غبغب تو
تو سخن گوئى و من بوسه زنم بر لب تو
به كجا رفتى و اينك به كجاى آمده اى
با فغان رفتى و خاموش چرا آمده اى
آتش از نو مزن اين سينه سوزان مرا
پنجه آور بخراش تو پستان مرا
شير اگر نيست مرا شيره جان مى دهمت
ز سرشك مژگان آب روان مى دهمت
هوسم بود كه تو لب به سخن بگشايى
هر زمان عقده من از دل من بگشايى
غنچه لب به تكلم به چمن بگشائى
نيست راهست نمائى و دهن بگشائى
شهادت طفلى از آل امام حسين عليه السلام  
ارباب مقاتل گفته اند كه طفلى از سراپرده جنان امام حسين عليه السلام بيرون شد كه دوگوشواره از در در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مى نگريست و چنداناز آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاى او از لرزش سر و تنلرزان بود. در اين حال سنگين دلى كه او را هانى لعين ، ابن ثبيت مى گفتند بر او حملهكرد و او را شهيد نمود. و گفته اند كه در وقت شهادت آنطفل شهر بانو مدهوشانه به او نظر مى كرد و ياراى سخن گفتن و حركت كردن نداشت .
لكن مخفى نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السلام است ، چه آنمخدره در ايام ولادت فرزندش وفات كرد. (659)
كوچولوى شهيد  
كوچولوها ناتوانند و نياز به كمك دارند، بار سنگين جنگ را بر دوش آنها گذاردن ،دشمنى با انسانيت است . كشتن كوچولوها، بزرگ ترين جنايت است . ناتوان كشى در هيچمذهبى روانيست . كوچولو اگر گناهى مرتكب شود، كيفر نخواهد داشت ، بلكه تنبيه مىشود. ميان كيفر و تنبيه فاصله بسيار است . كوچولوى بى گناه را كشتن ، زشت ترينجنايات و بزرگ ترين گناه است .
بشرى كه كوچولويى را بكشد بشر نيست و درنده تر از پلنگ ، و سمى تر از مار كبرى، و نجس تر از سگ هار است . در قانون شكار حيوانات ، شكار جانداران خورد ممنوع است .پس شكار انسان هاى خورد چگونه خواهد بود! ولى يزيديان همه قوانين انسانيت و عواطفبشريت را زير پا نهادند و از كشتار كوچولوهاى حسينى دريغ نكردند! كوچولويى كهپاك تر از حور و پاكيزه تر از نور بود. كوچولويى كه قدرت برحمل سلاح نداشت ، سپر در دست نداشت ، دستش را سپر قرار داد و يزيدى پليد دست كودكرا قطع كرد!
كوچولو يتيم هم بود، يتيمى كه پدر را نديده ، و در دامان عمو پرورش يافته . پس امامحسين هم عموى عبدالله بود و هم پدر او. كوچولو در شكم مادر بود كه پدرش امام مجتبى راشهيد كردند. و عبدالله يتيم زاييده شد و در آغوش عموى مهربان جاى گرفت و بزرگشد، هر چند بزرگ بود و بزرگ زاده شده بود بيش از ده بهار از عمرش نگذشته بودكه با عمو به كوى شهادت سفر كرد، و با پاى خود به سوى شهادت دويدن گرفت .
از روز شهادت ساعتى چند گذشت كه كوچولو عمو را نديد، و دست پر مهر بر سرشكشيده نشد. فراق عمو، تاب را از وى ربود و شكيبايى نيارست . چرا؟ امام حسين عليهالسلام روح بود و عبدالله پيكر، پيكر بدون روح نمى تواند زيست كند.
عبدالله به سوى ميدان دويد، چون عمو به ميدان رفته بود و ديگر باز نگشته بود.كوچولو وقتى به عمو رسيد كه حسين با پيكره پاره پاره بر زمين افتاده بود و نيرو وتوانايى اش را از دست داده بود، ديگر قدرت بر حركت نداشت ولى اراده آهنين ، همچونكوه پابرجا بود.
وقتى كه عبدالله به سوى عمو مى دويد، حسين عليه السلام او را بديد، زينب را صدا زدو گفت : خواهرم ، عبدالله را نگهدار نگذار بيايد. زينب عليه السلام بدويد و عبدالله رابگرفت و خواست باز گرداند.
عبدالله به مقاومت پرداخت و گفت : به خدا سوگند از عمويم جدا نخواهم شد. زينب عليهالسلام او را به خود واگذارد. عبدالله خود را به عمو رسانيد، و در كنار عمو بايستاد.ناگهان بديد كه ظالمى با شمشيرى آهنگ حسين عليه السلام كرده ، عبدالله گفت :
مى خواهى عمويم را بكشى ؟ و دست كوچكش را براى عمو سپر قرار داد آن بى رحم دور ازانسانيت ، دريغ نكرد و شمشير را فرود آورد، و دست كوچك عبدالله را دو نيمه كرد و بهپوستى آويزان گرديد! كوچولو به گريه درافتاد، و مادر را صدا زد و به يارىطلبيد.
امام حسين عليه السلام با كمال ناتوانى ، كوچولو را در آغوش گرفت و به نوازشپرداخت و گفت : صبر كن و در راه خدا حساب كن . خدا تو را به پدران پارسايت ملحق خواهدكرد. پس دست هاى امام حسين عليه السلام به سوى آسمان بلند شد و با خدايش به سخنپرداخت :
بار خدايا! باران آسمانت را از اين مردم دريغ كن ، و از بهره هاى زمين محرومشانگردان ، و به حكومت هاى ظلم و ستم دچار شان ساز. اين مردم دعوتمان كردند كه يارىمان كنند، ولى بر ما تاختند و به كشتارمان پرداختند...
يزيديان كوچولو را سر بريدند، و به پدران بزرگوارش ملحق كردند! كوچولو همانگونه كه براى عمه سوگند خورده بود، از عمو جدا نگرديد و با عمو به سوى بهشتجاويدان رفت . پند عمو را بپذيرفت ، تاب آورد، صبر كرد و به مقامى عالى برسيد. هرچند شهادت بر كوچولو نيست ، ولى عبدالله شهيد شد.
كوچولوتر  
شهيد كوچولوى ديگر كه از كوچولو، كوچولوتر بود، او به ميدان شهادت نيامد، ولىشهادت يافت . نامش محمد، نواده عقيل ، عقيل ، عموى بزرگ حسين عليه السلام بوده و ازعرب شناسان نامى به شمار مى رفته . كوچولو، پيش از حسين عليه السلام كشته شد،كوچولوتر بعد از حسين عليه السلام كشته شد. كوچولو شهادت عموى خود حسين عليهالسلام را نديد. كوچولوتر شهادت عموزاده اش حسين عليه السلام را بديد. كوچولو ازپيش ‍ رفت و كوچولوتر از دنبال . كوچولو ده ساله بود. كوچولوتر هفت ساله بود. محمداز عبدالله سه سال كوچك تر بود.
همان كه امام حسين شهادت يافت ، و يزيديان به سوى خيمه ها تاختند، تا بانوان حرم رااسير كنند و آنچه هست ببرند! هر چند فضيلت و تقوا، شرافت و بزرگوارى ايمان وعدل بردنى نيست و يزيديان براى بردن آنها به سوى خيمه ها نتاختند. محمد كهپيراهنى بر تن داشت و گوشواره هايش از گوش آويزان بود و همچنان تكان مى خورد، ازخيمه اى بيرون شد، هاج و واج بود و مات و مبهوت بدين سو و آن سو مى نگريست .
هر كس به فكر خود بود. بزرگسالان از خرد سالانغافل شده بودند. آتش ‍ بود. غارت بود. تاخت و تاز بود، ولى انصاف نبود! رحم نبود!انسانيت نبود! محمد چوبى از چوب هاى خيمه اى را به دست گرفته ايستاده بود، ده سواربدو نزديك شدند، از ميان آنها هانى حضرمى بدو نزديك تر شد، نزديك تر شد تا بهكودك برسيد. از اسب خم گرديد و با شمشير كودك را دو نيمه كرد!
كودكى كه گناهى نداشت ، به ميدان نيامد، سلاحى بر دست نداشت ، دفاعى نكرد، قدرتگريز نداشت . يزيديان كودكان ناتوان و بى دفاع را كشتند و نشان دادند كهشريرتر از بشر، خود بشر است . (660)
بخش هشتم : شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام 
فصل اول : روز عاشورا
روز عاشورا امام حسين عليه السلام ميمنه لشكر خود را به زهير داد و ميسر را به حبيب بنمظاهر و پرچم سلطنتى را به برادر رشيدش حضرت عباس ‍ عليه السلام داد و فرمود: ماچون لشكرمان كم است نمى توانيم از دو طرف بجنگيم ، لذا پشت خيمه را خندق بكنيم تاجنگ براى ما آسان باشد. خندق كندند و هيزم جمع نموده و آتش در خندق روشن كردند.
در كوفه و حوالى آن هيچ كس نمانده بود مگر آن كه همه را خواه ناخواه به كربلا آوردهبودند تا با شمشير و نيزه و سنگ و عصا و غيره كار امام و اصحابش را تمام كنند و سهروز بود كه آب را بر امام حسين عليه السلام و اصحاب او بسته بودند.
عمر سعد لعين ميمنه لشكر خود را به عمرو بن الحجاج داد و ميسره را به شمر بن ذىالجوشن ، و عروه بن قيس را بر سواران حاكم كرد و شبث بن ربعى را بر پيادگان . پستمام اين لشكر كفار در مقابل هفتاد و دو تن بايستادند. امام حسين عليه السلام براى اتمامحجت در ميان دو صف ايستاد و فرمود: اى قوم ، مرگ حق . دست ذلت و حقارت به شما نخواهمداد. تمام لشكر كوفه و شام و بصره خاموش شدند وطبل ها و كوس ها فرو گذاشتند. امام حسين عليه السلام نزديك آنان آمد و فرمود: در كشتن منتعجيل نكنيد.
سپس ندا در داد يا شبث بن ربعى ، يا حجاج بن الخير، يا قيس بن اشعث تا پنجاه نفر راصدا كرد و فرمود: آيا شما به من ننوشتيد نامه زيادى كه باغات ما سر سبز است و ميوهها فراوان ؟ من بر حسب دعوت هاى شما به طرف شما آمده ام . آنچه را كه نوشتيد اگرپشيمان شده ايد بگذاريد تا باز گردم و به طرف روضه جد خود مراجعت نمايم .(661)
و اينك خطبه امام حسين عليه السلام كه خود را معرفى نموده است :
خطبه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا  
...متوكئا على سيفه فنادى باعلى صوتهفقال : انشدكم الله تعالى ، هل تعرفون ان جدىرسول الله صلى الله عليه و آله ؟ قالوا: اللهم نعم .قال عليه السلام : انشدكم الله تعالى ، هل تعلمون ان امى فاطمه بنت محمد صلى اللهعليه و آله ؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ،هل تعلمون ان ابى على بن ابى طالب عليه السلام ؟ قالوا: اللهم نعم .قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان جدتى خديجه بنت خويلداول نساء هذه الامه اسلاما؟ قالوا: اللهم نعم .قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان سيد الشهدا حمزه عم ابى ؟ قالوا: اللهم نعم .قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان هذا سيف رسول الله صلى الله عليه و آله و انا متقلده ؟قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان هذه عمامهرسول الله صلى الله عليه و آله انا لا بسها؟ قالوا: اللهم نعم .قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان عليا كان اولهم اسلاما و اكثر هم علما و اعظمهم حلما و هوولى كل مومن و مومنه ؟ قالوا: اللهم نعم . قال : فبم تستحلون دمى و ابى الذائذ عنالحوض غدا يذود عنه رجالا لما يذاد البعير الصادر عن الماء و لوا الحمد فى يد جدى يومالقيامه ؟ قالوا: قد علمنا ذلك كله و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا. فاخذ الحسينعليه السلام بطرف لحيته (662)
سالار شهيدان جگر گوشه ملكه اسلام فاطمه زهرا عليه السلام تكيه بر شمشير خدنموده است . پس با صداى بلند فرمودن شما را به خدا سوگند مى دهم كه راستبگوييد، آيا مى شناسيد مرا بر اين كه جد منرسول خدا صلى الله عليه و آله ؟ عرض كردند: بلى . فرمود: قسم مى دهم شما را بهخدا، آيا مى دانيد كه مادر من فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله است ؟ عرض كردند:بلى مى شناسيم . فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه پدر من على بنابيطالب عليه السلام است ؟ عرض كردند: بلى مى شناسيم . فرمود: قسم مى دهم شما رابه خدا، مى دانيد كه جده ام خديجه دختر خويلد است ،اول اسلام آورنده به پيامبر از زنان و فداكارى او براى اسلام ؟ عرض كردندن بلى .فرمود: به خدا سوگند مى دهم شما را، آيا مى دانيد حمزه سيد الشهدا عموى پدر من است ؟عرض كردند: بلى . فرمود قسم مى دهم شما را به خدا، آيا مى دانيد كه جعفر در بهشتپرواز مى كند كه خدا بدو دو بال داده است عموى من است ؟ عرض كردند: بلى . فرمودسوگند مى دهم شما را آيا مى دانيد اين كه اين شمشيررسول الله است و من آن را در دست دارم ؟ عرض كردند: بلى . فرمود: شما را به خداسوگند مى دهم كه اين عمامه رسول خدا است و من آن را بر سرم بسته ام ؟ عرض ‍ كردند:بلى . فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد اين كه على عليه السلاماول مردمان بود كه اسلام آورد و داماد پيامبر بود و از نظر علم سر آمد زمان بود؟ چنان كهپيامبرصلى الله عليه و آله درباره اش فرموده است : انا مدينه العلم و علىبابها و ولى و مولاى هر زن و مرد مومن بود؟ گفتند: بلى . فرمود: پس چراحلال شماريد خون مرا و حال آن كه پدرم دور كننده است از حوض كوقر گروه منافقان رادر روز قيامت و دور مى سازد از آن گروهى از مردان را چنان كه رانده مى شود شتر سيرابشده و رجوع كننده از آب در روز قيامت پرچم حمد در دست جد من خواهد بود. عرض ‍ كردند:به حقيقت همه اينها را دانسته ايم و ما از تو دست بردار نيستيم تا اين كه بچشى مرگ رابا لب تشنه .
پس آن امام مظلوم صلوات الله عليه ريش مبارك خود را گرفت و فرمود: سخت و شديدغضب خدا بر طايفه يهود هنگامى كه گفتند عزير پسر خداست . و سخت و شديد شد غضبخدا بر طايفه نصارا هنگامى كه گفتند مسيح پسر خداست و سخت شد غضب خدا بر طايفهمجوس ‍ هنگامى كه آتش پرستيدند به غير از خدا. و شديد شد غضب خدا برگروهى كهپيغمبر خود را شهيد كردند. و سخت شد غضب خدا بر اين گروه كه اراده كشتن فرزندپيغمبر خود مى كنند. (663)
مولف گويد: اى انسان هاى غيور و متدين ، ببينيد كه فرزندرسول خدا صلى الله عليه و آله با اين خطبه اتمام حجت كرد. اگر اين خطبه را بيان نمىفرمود شايد روز قيامت مردم مى گفتند حسين خودش را معرفى نكرد و الا او را نمى كشتيم .
حسين خود و ياران را براى رضاى خدا و براى حفظ كتاب آسمانى قربانى كرد. اگر چهدر روز عاشورا آخرين لحظاتى كه او تنها مانده ولى براى حق و پايدار ماندن حق سر مىدهد، جوانان را مى دهد، طفل شير خوار مى دهد. اگر چه او افتاده در ميان گودى قتلگاه ويار و ياورى ندارد بدنش هم بعد از سه روز دفن مى شود. مخالفان امام حسين عليهالسلام خيال نكنند كه او يك آرامگاه در كربلا دارد. بدانند كه امام در اين عصر ميليون هاآرامگاه دارد يعنى قلب تمام اراتمندان حضرتش آرامگاه حسين است .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation