بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

وصيت مسلم بن عقيل عليه السلام  
مسلم را به مجلس ابن زياد دعوت كردند. آن حضرت چون وارد مجلس ‍ شد سلام نكرد. يكىاز ملازمان بانگ بر آورد كه بر امير سلام كن . حضرت فرمود: واى بر تو، ساكت شو!سوگند بر خدا كه او بر من امير نيست
به روايت ديگر گفت : اگر مرا خواهد كشت سلام كردن من بر او چه اقتضا دارد و اگر مرانخواهد كشت بعد از اين سلام من بر او بسيار خواهد شد.
ابن زياد گفت : سلام بكنى يا نكنى ، تو را خواهم كشت .
پس مسلم فرمود: چون مراخواهى كشت بگذار تا يكى از حاضران را وصى خود قرار دهم تابه وصيت هاى من عمل كند. گفت : مهلت دادم تا وصيت كنى پس مسلم در مياناهل مجلس رو به عمر بن سعد كرده و گفت : ميان من و تو قرابت و خويشى است . من به توحاجتى دارم و مى خواهم وصيت مرا بپذيرى . آن ملعون براى خوش آمدى ابن زياد گوش بهسخن مسلم نداد.
عبيدالله گفت : اى بى همت ز مسلم كن قبول اين وصيت . عمر سعد چون از ابن زياد دستوريافت ، دست مسلم را گرفت به كنار قصر بد. مسلم گفت : وصيت هاى من آن است كه :
اولا، من در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم ، شمشير و رزه مرا بفروش و قرض مرا ادا كن .دوم ، چون مرا كشتند بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن . سوم ، آن كه به حضرت امامحسين عليه السلام بنويس كه به سوى كوفه نيايد چون كه من نوشته ام كه مردم كوفهبا آن حضرتند و گمان مى كنم كه به اين سبب آن حضرت به سوى كوفه مى آيد. پسعمر سعد تمام وصيت هاى مسلم را براى ابن زيادنقل كرد.
عبيدالله كلامى گفت كه حاصلش آن است كه اى عمر! تو خيانت كردى كه راز او را نزد منافشا كردى . اما جواب وصيت او آن است كه ما را بامال او كارى نيست ، هرچه گفته است چنان كن . اما چون او را كشتيم در دفن بدن او مضايقهنخواهيم كرد.
به روايت ابوالفرج ، ابن زياد گفت : اما در باب جسد مسلم ، شفاعت تو را نمى پذيرم ،چون او را سزاوار دفن كردن نمى دانم به جهت آن كه با من طاغى و در هلاك من ساعى بود.
اما حسين اگر او اراده ما ننمايد ما اراده او نخواهيم كرد. پس ابن زياد رو به مسلم كرد و بهبعض كلمات جسارت آميز به آن حضرت خطاب كرد. مسلم هم باكمال قوت قلب پاسخ او را داد و سخنان بسيار ما بين آنها رد وبدل شد تا آخر الامر ابن زياد ولد الزنا ناسزا به او و اميرالمومنين على و امام حسين وعقيل عليه السلام گفت . پس بكر بن حمران را طلبيد و مسلم ضربتى بر سر اين ملعونزده بود. پس او را امر كرد كه مسلم را به بام قصر ببر و او را گردن بزن . مسلم گفت :به خدا قسم ، اگر در ميان من و تو خويشى و قرابتى بود حكم بهقتل من نمى كردى . مراد آن جناب از اين سخن آن بود كه بياگاهاند كه عبيدالله و پدرشزياد بن ابيه زنازادگانند و هيچ نسب و نژادى از قريش ندارند. پس بكر بن حمران لعيندست آن سلاله اخيار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثناى راه زبان آن مقرب درگاهاله به حمد و ثنا و تكبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بررسول خدا جارى بود و با خداى بزرگ مناجات مى كرد و عرضه مى داشت كه : بار الها!تو حكم كن ميان ما و ميان اين گروهى كه ما را فريب دادند و دروغ گفتند و دست از يارى مابرداشتند. پس بكر بن حمران آن مظلوم را در جايى از بام قصر كه مشرف بر كفشگرانبود برد و سر مباركش را از تن جدا كرد و آن سر نازنين به زمين افتاد. پس بدن شريفشرا دنبال سر از بام قصر به زير افكند و خود ترسان و لرزان نزد عبيدالله شتافت . آنملعون پرسيد: سبب تغيير حال تو چيست ؟ گفت : در وقتقتل مسلم مرد سياه مهيبى را ديدم در برابر من ايستاده بود و انگشت خويش را به دندان مىگزيد و من چندان از او هول و ترس برداشتم كه تا بهحال چنين نترسيده بودم . آن شقى گفت : چون مى خواستى به خلافت عادت كار كنى وحشتبر تو مستولى گرديده و خيالى در نظر تو صورت بسته .

چو شد خاموش شمع بزم ايمان
بياوردند هانى را ز زندان
گرفتندش سر از پيكر به زودى
به جرم آن كه مهماندارى بودى
پس ابن زياد هانى را براى كشتن طلبيد و هر چند محمد بن اشعث و ديگران براى او شفاعتكردند سودى نبخشيد. پس فرمان داد هانى را به بازار بردند و در مكانى كه گوسفندانرا بيع و شرا در مى آوردند گردن زنند. پس هانى را كتف بسته از دار الاماره بيرونآوردند و او فرياد بر مى داشت كه :
و امذحجاه و لا مذحج لى اليوم ، يا مذحجاه و اين مذحج و اين مذحج . (478)
شريح قاضى هم شركت در قتل اينان داشت ، براى اين كهطول كلام نشود از نقل آن خوددارى كرديم . امام حسين عليه السلام پس از آن كه از مدينهرهسپار شد و روز سوم ماه شعبان وارد مكه شد و در نيمه ماه رمضان وشوال و ذى القعده و تا هشتم ذى حجه در مكه ماند و هيچ كس تصور نمى كرد كه فرزندرسول خدا و فرزند مكه و منى روز هشتم ذى حجه كه تازه مردم براى اداى حج محرم مىشودند از مكه بيرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت عمرهبيرون آمد. اما امام تصميم گرفت حركت كند. طواف خانه و سعى بين صفا و مروه را انجامداد و از احرام به در آمد، چه خوف آن بود كه او را در حرم مكه دستگير كنند، ياغافل بكشند. منظور وى به اين نوع كشته شدنحاصل نمى شد. امام از مكه نرفت تا كشته نشود، بلكه از مكه رفت تا اگر كشته مىشود به صورتى باشد كه اسلام براى هميشه از شهادت او بهره مند بشود. (479)
آستانه مسلم بن عقيل عليه السلام  
مدفن حضرت مسلم بن عقيل بن ابى طالب عليه السلام سفير ابى عبدالله الحسين عليهالسلام به شهر كوفه جهت اخذ بيعت و اولين شهيد قيام سيدالشهدا عليه السلام كه درشهر كوفه ، در روز چهارشنبه 8 يا 9ذى الحجه 60 ق به شهادت رسيد.
اين آستانه متصل است به مسجد معروف كوفه در زاويه جنوب شرقى . اتفاق نظر كاملىاست بين مورخان كه پس از به شهادت رسيدن مسلم بنعقيل و هانى بن عروه مذحجى ، با موافقت ابن زياد، قبيله مذحج در روز هشتم ذى الحجه 60 قپيكر مطهر حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را در كنار دار الاماره به خاك سپرده اند.ابن زياد بدين جهت دستور دفن پيكر شريف آنها را در كنار كاخ دار الاماره صادر نمود كهقبر آنان كاملا در زير نظر باشد و آمد و رفت شيعيان جهت زيارت مرقد آنها از نزديكمراقبت گردد، و چنانكه در متون قديمه آمده و تا امروز هم آثار موجود در مسجد حاكى است ،كاخ دار الاماره از سطح مسجد مرتفع تر بوده است و ابن جبير در سفرنامه خويش بهسال 580 ق به اين تصريح دارد. ابن بطوطه (م 779 ق ) در سفر نامه اش چنين مىنويسد:
در جهت شرهى جامع ، داخل بالا خانه اى كه با پله به آنجا مى روند مقبره مسلم بنعقيل واقع شده .. اما از قصر الاماره كوفه كه سعد و قاص آن را بنا كرد اكنون جز پايههاى آن چيزى برجا نمانده است
اين دو قبر همچنان ظاهرا بدون سقف و سايه بان بود تا مختار بن عبيده ثقفى در شعبانسال 65 ق دستور بناى آستانه را صادر نمود و براى هر يك حرمى داراى گنبد تاسيسگشت و نام آن را بر روى سنگ مرمر حك نموده كه در تعميراتسال هاى اخير آن دو لوح سنگ مرمر كشف شد.
در عصر عضدالدوله و به سال 368 ق اين آستانه مرمت گرديد و در كنار آستانه خانههايى ساختند و مردم را تشويق به سكونت در آنمحل نموده حقوق ماهانه از براى ساكنان آستانه جارى كردند. سپس درسال 656 ق در زمان هولاكو كه شيعيان آزادى به دست آوردند، اين آستانه تعمير شد ومتولى آن محمد بن محمود رازى بود و اين آستانه يكى از مراكز مهم شيعيان محسوب مىگشت و اكثر سكنه اين آستانه و متوليان آستانه از ذريهآل بويه بودند، چنان كه بر ديوار آستانه حضرت مسلم بنعقيل ثبت است .
كامل سلمان الجبورى مى نويسد:
عطا ملك فرزند محمد جوينى و برادر وى شمس الدين فرزند محمد جوينى (درسال 681 ق ) به هزينه خويش ضريح ساختند و بر قبر شريف حضرت مسلم بنعقيل نصب نمودند و در آن عصر توليت آستانه با محمد فرزند محمود رازى بود.
پس از به قدرت رسيدن و تاسيس دولت جلايريان ، اويس يكى از سلاطين مقتدر ايندولت در 767 ق تعميراتى در عتبات مقدسه كربلا و نجف بهعمل آورد و در اين آستانه هم ترميمات و اصلاحاتى انجام داد.
در سال 1055 ق هم تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه انجام شد و ضريح جهت قبرشريف توسط بانوى جليله ام آقا خان اهدا گشت كه فعلا در انبار حضرت مسلم بنعقيل نگاهدارى مى گردد و تاريخ انجام آن در قطعه اى سروده شده كه متضمن اين جمله است: شهيد شد مسلم ابن عقيل (برابر با 1055 ق )
در سال 1233 ق اين آستانه توسط نواب حافظ محمد بن عبدالحسين خان تعمير اساسىشد كه بر قطعه سنگ مرمر تاريخ بنا و تعميرات مذكور حك شده و درداخل آستانه نصب گرديده بود، در موقع تعميراتسال هاى اخير سنگ مذكور را جابه جا كردند، لذا قسمتى از آن آسيب ديد. اين سنگ فعلا درانبار آستانه حضرت مسلم نگاهدارى مى شود، سپس درسال 1263 ق شيخ محمد حسن صاحب جواهر توسط اموالى كه سيد حسين فرزند سيد دلدارعلى آل نقوى از هندوستان ارسال داشته بود تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه بهعمل آورد.
در سال هاى اخير كوچك بودن اين آستانه جهت زائران مرقد مسلم بنعقيل كاملا محسوس بود و از طرفى توسعه آن به اين جهت كه آثار باستانى را تغييرمى داد با مخالفت حكومت عراق مواجه مى گشت ، لذا جمعى از شيعيان و متولى اين آستانه ازآيت الله حكيم كه زعامت تامه در سال 1384 ق داشت ، درخواست توسعه و تجديد بناىاساسى و زراندود كردن گنبد آن را نمودند. آيت الله حكيم با اين درخواست موافقت كرد وحاج محمد رشاد فرزند ناصر آل مرزه نجفى هزينه آن راتقبل كرد و در سال 1385 ق شروع به ساختمان جديد نمودند و هزينه آن بالغ بر180 هزار دينار عراقى گرديد و اينك اين آستانه داراى حرم چهار گوش به مساحت 106متر مربع و از سه طرف داراى رواق است كه رواق جنوبى به قبر مختار بن ابى عبيدهثقفى متصل مى گردد و در مقابل حرم يك ايوان بزرگ و بر روى قبر شريف گنبدبزرگى تاسيس گشته كه ارتفاع آن از بالاى بام حرم آستانه 18 متر و از صحن شريف29 متر است .
سپس حاج محمد حسين رفيعى بهبهانى از آيت الله حكيم تقاضا نمود كه طلاكارى گنبد بهوى واگذار گردد و آيت الله حكيم اجابت فرمود و طلاكارى گنبد آستانه درسال 1391 ق به پايان رسيد. آنگاه آيت الله حكيم دستور ساختن ضريح نقره اى را دادكه هنرمندان اصفهانى در اصفهان مشغول اتمام آن بودند كه ايشان در سنه 1390 ق نداىحق را لبيك گفت و فرزند وى آيت الله سيد يوسف حكيم آن را به اتمام رسانيد و فعلابر مرقد سردار اسلام و اولين شهيد قيام ابى عبدالله الحسين عليه السلام نصب است .اين آستانه يكى از مراكز مهم و زيارتگاه هاى شيعيان جهان است كه امروزه از شكوه وجلال خاصى برخوردار است . (480)
فصل چهارم : حركت امام حسين عليه السلام از مكه مكرمه به سمت عراق
روز ترويه است . در مكه و مسجد الحرام غلغله و هياهو به پاست . از انبوهى مركب از يكصدتا دويست هزار تن حاجيانى كه در آن روز انبوه احرام و تلبيه و روز حركت آنان به جانبمنى است و لوله اى برپاست .
سياسيون با حواشى خود به آن كوى امن و امان آمده و به رفتار امام حسين عليه السلامنظر دارند. اعضاى كاروان غم كه با حسين عليه السلام آمده اند شايد ساكت نباشند، چونهمه كاروان حسينى از عده اى رجال و شخصيتتشكيل شده است ، 19 تن از آل ابى طالب و 8 تن موالى و حرم و خانواده پيامبر صلىالله عليه و آله كه حركت اين كاروان پرهياهو بويژه در موقع جدايى از خويشان وبستگان در چنين روزى كه هشياران جهان آن روز به مكه آمدند و براى هر يكفاميل هايى است . جدايى اينها در چنين روزى بسيار دشوار است . (481)
ابى الجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند: ابن زبير به حضرت عرض كرد:چرا در موسم حج خانه خدا را ترك كرده به سوى عراق مى روى ؟ امام حسين عليه السلامفرمود: همانا دفن شدنم در كنار فرات محبوب تر است از آن كه در جلو كعبه به خاكسپرده شوم . (482)
سيدالشهدا عليه السلام ديد اگر در حرم خدا هم باشد خونش را مى ريزند لذا فرمود:بهتر است كه از اين جا خارج بشوم . عبدلله بن عباس و عبيدالله بن زبير آمدند و مانعرفتن حضرت شدند. حضرت فرمود: جدم به من امر كرده ، بايد امر او را اطاعت كنم وبروم . ابن عباس گفت : واحسيناه بعد عبدالله بن عمر آمد و گفت : شما بااهل ضلال صلح كنيد كه قتل و قتال نباشد. پس فرمود: اى ابا عبدالرحمن ، آيا جريانيحيى بن زكريا را مى دانى ؟ بنى اسرائيل از طلوع فجر تا غروب آفتاب هفتاد پيغمبررا به قتل رساندند و باز رفتند در بازار نشستند و به تجارتمشغول شدند مثل اين كه هيچ كارى نكرده اند. بعد خدا از آنها انتقام گرفت . پس بپرهيزىاى اباعبدالرحمن ، اينها كمك نمى كنند و بى وفا هستند. (483)
حرم را از حرم كردند بيرون  
به يوم الترويه محمل ببستند
خواتين اندر آن محمل نشستند
حرم را از حرم كردند بيرون
همه سرگشته اندر دشت هامون
كسانى كه عالم را پناهند
برون خر گه زدند از كعبه دل
مهار ناقه بانوى ذيجود
ابر دست طرماح عدى بود
حدى با زنگ اشتر گشت چون جفت
طرماح عدى با آن شتر گفت
همين بانو كه در محمل نشسته
دل از قيد علايق ها گسسته
مهين دخت امير المومنين است
حسين فرمانده روى زمين است
مبادا آن كه آزارش نمايى
هم آزار دل زارش نمايى
پس از چندى فلك در گردش آمد
چه گويم من زاشترهاى عريان (484)
پيام الهى به امام حسين عليه السلام  
حسين عليه السلام چهار ماه كه در مكه بود چه مى شنيد و چه مى ديد؟ پاسخ اين پرسشسهل نيست ، ولى اجمالا جمله اين آوازه ها را حسين عليه السلام مى گرفت و به دو لب مملواز حكمت به عالم پس مى داد و پياپى فرمان الهى براى نظم جامعه بشر و اجراىنظامنامه الهى در جامعه انسانى به او مى رسيد و مانعى از اجراى اين فرمان هاى پياپىنمى ديد و حيات و حب حيات را هم بعد از رسيدگى به وضع عمر بشر و خاتمه آن مانعنمى دانست ، بلكه پايان پذيرى عمر بشر را مويد اين مدعا مى ديد
عمر را ترجمه مى كرد و اسرارى كه از موت و حيات و از خلقت شگفت آميز بشر مى شنيدبر آن اسرار پيشين مى افزود، اين اسرار نيز او را تشويق مى كرد و به فداكارى دعوتمى نمود. او را در راه رسيدن به اسلافش ، محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم واسماعيل و على و جعفر و حمزه عليهم السلام پيدا مى كرد. براى ترجمه اين آوازه بويژهآخرين كه اسرار وجود بشر و رمز موت و حيات است ، خطابه آتشين و تكان دهنده خطالموت ... را خواند.
آن فرمان هاى پياپى كه مى رسيد و از ناحيه آسمان و زمين در آن منطقه استوايى مانندنسيم حيات بخش مى وزيد و از شش جهت به هم آميخته به گوش شنونده مى ريخت ، عملااجرا كرد. و براى اجرا آن خطبه را خواند و بامدادان كوچ كرد. (485)
گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع  
در ره دوست كشته شدن آرزوى ماست
دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست
گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع
چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل اين تن خاكى عدوى ماست
خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم
پس اين قدر كه همه جا گفت و گوى ماست
ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست
كز هر طرف رويم خدا رو به روى ماست
هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ
آبش ز خون ما گلش از خاك كوى ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق
غم نيست چون كه غالب دلها به كوى ماست
مهدى بهاء الدينى
امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به عراق عازم بود. مكرر خبر شهادت خودو ياران را به اصحاب مى گفت . وقتى به منزل ذوحسم رسيدند اين خطبه را بيان فرمود:
الا ترون ان الحق لا يعمل به وان الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المومن فى لقاءالله محقا، فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما
آيا نمى بينيد حق را كه بدان عمل نمى شود، وباطل را كه از آن كسى باز نمى ايستد و پذيراى نهى نمى شود. بايد مومن ديدار خدا رابرگزيند، چه من مرگ را جز شهادت و زندگى نمى بينيم . و اكنون مرگ را جزسعادت و كاميابى و زندگى با ستمگران را جز سختى و رنج نامتناهى نمى دانم .(486)
امام عليه السلام با اين بيان آتشين ، شهادت در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختنحكومت خود مختارى را به همه اعلام فرمود. ايشان مى بينند جز با كشته شدن خويش ،حكومت ظالمه از بين نمى رود.
هواى نينوا  
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اين ها حرمت كوى منا دارد حسين
پيش رو راه ديار نيستى كافى اش نيست
اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين
بس كه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
كس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين
رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جائى كه كفن از بوريا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
و رنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين
سروران پروانگان شمع رخسارش ولى
چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين
سر به راه دل نهاده راه پيماى عراق
مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين
او وفاى عهد را با سركند سودا ولى
خون به دل از كوفيان بى وفا دارد حسين
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا
با كدامين سر كند مشكل دو تا دارد حسين
سيرت آل على با سرنوشت كربلاست
هر زمان از ما يكى صورت نما دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند
عزت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
دشمنش هم آب مى بندد به روى اهل بيت
داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين
بعد از اين اش صحنه ها و پرده ها اشكست و خون
دل تماشا كن چه رنگين پرده ها دارد حسين
ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه اى
گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين
دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز
با لب خنجر نگاه آشنا دارد حسين
شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خداى
جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين
اشك خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار
كاندرين گوشه عزاى بى ريا دارد حسين
به ناحق از خانه هايشان آواره شدند  
حركت دسته جمعى ابا عبدالله الحسين عليه السلام با عيالات واطفال صغير خود دليل كامل است كه آن حضرت به قصد رياست و خلافت ظاهرى و غلبهبر خصم نيامده و اگر چنين قصدى داشت قطعنا به سمت يمن مى رفت كه همه از دوستانخود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند. آن جا را مركز كار قرار داده آن گاهبا تجهيزات كامل حمله خود را شروع مى نمود. چنان كه اقوام و دوستان و برادران اينپيشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب ياس شنيدند، چه آن كه از هدف و مقصد اصلىآن حضرت خبر نداشتند. (487)
الذين اخرجوا من ديار هم بغير حق الا ان يقو لو ربنا الله .. (488)
آن مومنانى كه (به ظلم كفار) به ناحق از خانه هايشان آواره شدند و جز آن كه مىگفتند: پروردگار ما خداى يكتاست ، جز حق گويى جرم ديگرى نداشتند، و اگر خدا رخصتجنگ ندهد و دفع شر بعضى از مردم را به بعضى ديگر نكند همانا صومعه ها و ديرها ومساجدى كه در آن نماز و ذكر خدا بسيار مى شود همه خراب و ويران مى شد. و هركس خدا رايارى كند البته خدا او را يارى خواهد كرد كه خدا را منتهاى اقتدار و توانايى است .
در تفسير على بن ابراهيم گفته شده است :
اين آيه در شان على عليه السلام و حمزه و جعفرنازل شده است . و در حسين بن على عليه السلام جارى گرديد كه حسين بن على را از مكانخود بدون جهت خارج كردند. (489)
و قال ابو جعفر عليه السلام : نزلت فى المهاجرين و جرت فىآل محمد عليهم السلام . (490)
خطبه حركت از مكه  
الحمد لله ماشاء الله و لا قوه الا بالله و صلى الله على رسوله ، خط الموتعلى ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى فى اشتياق يعقوب الىيوسف ، و خير لى مصرع انا لاقيه ، كانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوات بينالنواويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا و اجريه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم ،رضى الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين ، لن تشذ عنرسول الله لحمته و هى مجموعه له فى حظيره القدس تقر بهم عينه و ينجز بهم وعده ،من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا ان شاء الله تعالى . (491)
سپاس مر خداى است ، و مشيت از آن اوست و هيچ قدرتى جز به او و به وسيله او نيست .مرگ بر فرزندان آدم خط زيبايى است مانند گردن بند بر گردن و سينه دوشيزه جوان .چقدر من واله نياكان گذشته خود هستم ، چون اشتياق يعقوب به يوسف . براى من قتلگاهىبرگزيده شده كه به ملاقات آن شتابانم . گويا مى نگرم كه بندهاى اعضاى مراگرگان حريص بيابان هاى ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه مى كنند و شكم هاىگرسنه و تهى خود را از پاره هاى تن من پر مى كنند. همان گرگ هاى حريص و گرسنهآدم نما از روزى كه قلم تقدير سرنوشت كرده . جز اين چاره اى نيست . خشنودى مااهل بيت همان خشنودى خداوند است . گرفتارى ها و امتحانات خدايى صبر مى كنم . او به ماپاداش كامل صابران را خواهد داد. تار و پود پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله از او جدا ودور نخواهد ماند. تار و پود و رشته هاى پراكنده پيغمبر جمع آورى شده در پيشگاه قدسالهى همه پيوسته و جمع خواهد شد، چشمان پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنها روشن ووعده هاى او بر آنها منجز مى شود. هشيار باشيد، هركس در ميان ما و در راه ما و مقصدمانخون دل خود را رايگان بخشد، و براى ملاقات خداوند توطين نفس مى نمايد، با ما كوچكند، چه من همين بامداد كوچ خواهم كرد ان شاء الله . (492)
ز شوق دوست چنان دست و پاى خود گم كرد
حسين كنار فرات آمد و تبسم كرد
لبى كه خنده شادى نكرد در همه عمر
به زير خنجر شمر لعين تبسم كرد
حاج ميرزا فتاح شهيدى
دنباله خطبه خط الموت  
من كان فينا باذلا مهجته
معناى اين جمله اين است كه در هر زمانى با وسايل مختلف مى شود از دين خدا و از حق مردم واز سعادت جامعه اسلامى دفاع كرد. مى شود در راه خدابذل مال كرد، مى شود در راه خدا سخن گفت و با سخنان سودمند و آموزنده مردم را به راهآورد، مى شود در راه خدا كتاب نوشت و با آن مردم را به راه حق و حقيقت نزديك تر ساخت وبر بصيرت دينى و اخلاقى ايشان افزود. اما امام با اين جمله اعلام كرد كه امروز روزىنيست كه كمك هاى مالى و مساعدت هاى قلمى و خير خواهى هاى زبانى بتواندمشكل اسلام را حل كند و كار به جايى رسيده كه جز شهادت و جز جان بازى و جزفداكارى هيچ امرى نمى تواند جلو فساد را بگيرد، و مبانى آن را بر هم بريزد و زير ورو كند. كسى در فكر نباشد حال كه امام حسين عليه السلام مى خواند در راه خدا قدمىبردارد من هم پنجاه تومان مى دهم . يا اين كه عبيدالله بن حر جعفى در جواب دعوت امامبگويد: من هم يك اسب نيرومند پر تاخت و تاز مى دهم . ديگرى هم بگويد: من هم پنجشمشير و هفت زره و چهار نيزه نذر امام مى كنم . حسين بن على عليه السلام نه شمشير مىخواهد نه نيزه ، نه اسب مى خواهد و نه پول . فقط اگر كسى آن هم از روى صفا و حسننيت جان خود را در راه وى دريغ ندارد مى پذيرد. هركس حاضر است جان خود را در راه خدابه او دهد و هر كسى آمادگى دارد كه بر خداىمتعال وارد شود، مى تواند همسفر ما باشد. من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حركت مى كنم
عجيب است كه با همه تاكيد امام ، بسيارى از مردمان كم سعاد كه مساعد بودن اوضاع آنهارا فريب داده بود، با امام عليه السلام همراه شدند و شايد بيشترشان تا روزى كه خبرشهادت مسلم عليه السلام رسيد همراه امام ماندند. اما انصاف اين است كه انى مردم از هماناول همراه امامى مى رفتند كه خليفه مى شود و كارها به دست وى سپرده خواهد شد، نهامامى كه براى فداكارى و شهادت مى رود و روزى آب را هم به وى او خواهند بست و روزىهم همراهان او به افتخار شهادت خواهند رسيد. (493)
كاروان كربلا  
ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد
كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد
از مناى كعبه گر امروز رخ بر تافتيم
وعده گاه كربلا را چون منا خواهيم كرد
گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنموده ايم
كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد
تا كه بشناسد مخلوق جهان خالق را
خويش را آئينه ايزدنما خواهيم كرد
از پى درمان درد جهل ابناى بشر
نينواى خويش را دار الشفا خواهيم كرد
از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر
پرچم آزاد مردى را به پا خواهيم كرد
خويش را در آتش كرب و بلا مى افكنيم
كربلا را وادى كرب و بلا خواهيم كرد
ما ز صدق دل ز خون دل وضو خواهيم ساخت
سجده بر درگا ذات كبريا خواهيم كرد
انقلاب مذهبى تا در جهان آيد پديد
از نداى حق جهان را پر صدا خواهيم كرد
بر نواى قل هو الله احد در ناى حق
در زمين نينوا چون نينوا خواهيم كرد
با فناى خويشتن اندر راه ابقاى دين
دين خود را در ره يزدان ادا خواهيم كرد
(سر ويا) تا كعبه دل در جهان بنيان كنيم
ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد
از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: ديدم پيش از آن كه امام حسين عليه السلام از مكه بهسوى عراق حركت كند، دست جبرئيل در دست او بود و در كعبه ايستاده بود.جبرئيل مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مى كرد و ندا در مى داد كه :
هلموا الى بيعه الله بشتابيد اى مردم به سوى بيعت خدا(494)
سعادت دو جهان نصيب زهير شد  
مردى از بنى فزاره مى گويد: آن گاه كه حسين بن على عليه السلام از مكه به سوىعراق مى رفت ، من نيز با زهير بن قين بجلى از مكه بازگشته به طرف عراق مى رفتيم ،اما هيچ وقت دوست نداشتيم در بين راه ، يا آن جا كه اومنزل مى گزيند با او برخورد كنيم . در هر جا كه او فرود مى آمد ما از آن جا حركت مىكرديم و هر جا كه او حركت مى كرد ما فرود مى آمديم . ولى در عين اين كه مراقب بوديمچنان پيش آمد كرد كه در يكى از منازل به ناچار با او فرود آمديم . او در گوشه اى چادرزد و ما نيز در كنارى مشغول غذا خوردن بوديم كه ناگاه مردى آمد و سلام كرد و گفت :زهير، حسين بن على عليه السلام تو را مى خواهد.
شنيدن اين جمله كه حسين بن على تو را احضار كرده ، چنان ما را لرزاند و ناراحت كرد كهنزديك بود لقمه در دهان ما گير كند! دست از غذا خوردن كشيديم و همه در بحر تفكرفرو رفتيم كه حسين را با زهير چه كار است ؟
زهير مى خواست پاسخ رد بدهد. ناگهان دلهم دختر عمرو كه همسر زهير بود به او گفت :فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى بهدنبال تو فرستاده ، تو را مى خواهد، تو از رفتن نزد او ابا مى كنى ! سبحان الله چهمانعى دارد به نزدش بروى و به سخنانش گوش فرا دهى تا ببينى چه مى گويد آنگاه باز آيى ؟
گفتار اين زن كار خود را كرد و چنان در روحيه و روان شوهرش تصرف كرد كه مسوجودش را تبديل به زر سرخ نمود و تا هميشه نامش را در جريده عالم به دوام ثبت كرد.
خلاصه ، زهير تحت تاثير سخنان همسرش قرار گرفت ، نزد امام حسين عليه السلام رفتو اندكى پس از آن بازگشت ، اما با چهره اى ارغوانى كه آثار شادى و سرور از آن هويدابود. بازگشت درحالى كه تغيير ماهيت داده در وجود او فنا شده بود. همه چيز را جز او كنارگذاشت
نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى
گلعذارى ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى
اين تجارت ز متاع دو جهان ما را بس
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
دستور داد خيمه هاى ما را به خيمه هاى حسين بن على ملحق كنند. بدين وسيله به مصداق آيهكريمه :
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (495)
از ظلمات و تاريكى هاى اين زندگى سراسر تيره و بدبختى رهيد و در جهانىسراسر نور و روشنى آرميد . (496)
در طى راه چه گذشت ؟  
زينهار مپنداريد كه من در اين گفته مبالغه مى كنم ، هرگز، زيرا اگر به بعضىخصوصيات سفر حضرت دقت كنى شواهد محكمى بر اين ادعاى ما پيدا مى كنى از جمله كمىدر قضيه حر نظر كن كه همه كتاب هاى مقتل و معتمدترين تاريخ ‌ها نوشته اند كه هنگامىكه امام حسين عليه السلام در بيابان بى آب و علف با حر ملاقات كرد در حالى كه او ويارانش از تشنگى بى حال و بى جان شده بودند و عده آنها به هزار سوار و هزار اسبمى رسيد. امام حسين عليه السلام به جوانانش فرمود: قوم او را سيراب كنيد و آب ها راپايين بياوريد و اسب ها را آب بپاشيد و ياران امام حسين عليه السلام جام ها و كاسه ها ازآب پر مى كردند و جلو اسبى مى گرفتند و همين كه سه چهار جرعه مى خورد و سير مىشد بر مى داشتند و جلو اسبى ديگر مى گذاشتند تا اين كه همه اسب ها سيراب شدند.اكنون با دقت و هوش بينديش و بر تعجب بيفزاى و بدان كه مراتب رحم و مهر و شفقت ودلسوزى و عاطفه و نازك دلى حضرت تا چه اندازه بود. در حالى كه اين قومى كهسيراب كرد از دشمنان وى به شمار مى آمدند و از طرف ابن زياد آمده بودند كه وى رادستگير كنند. حتى در ميان اينان شخصى به نام (497) على بن طعان المحاربى عراقىبود كه طرز آب خوردن از آب خورى ندانست و نفهميد كه دهن آب خورى را چسان كج كند كهنريزد و هنگامى كه آب مى خورد آب از گوشه لب ها لباسش مى ريخت و حضرت با آنهمه جلالت از اسب پياده شد و آب خورى را با دست مبارك كج نگاهداشت تا اين كه وى راسيراب كرد. و ديگر بينديش در صحراى بى آب و علف و خشك و باير و ريگزارى كهآب به قيمت طلا و بلكه به قيمت جان به دست نيايد، گاهى دو سه روز اصلا آب پيدانشود، اين چه سخاوتى و اين چه روح بزرگ و اين چه آقايى است كه دشمن نيز از آنبرخوردار مى شود. و باز فكر كن كه موكب امام حسين عليه السلام چه دستگاه سلطانى وچه اندازه وسيع بود كه از آب آن هزار نفر سوار و هزار اسب سيراب شدند و هم چنيناشخاص و ياران و اولاد و خانواده خود حضرتحداقل به هزار نفر بالغ مى شدند و باز اسبانى كه اثاثيه و متاع و آنچه با آنها بوداز ديگ و كاسه و طاس و جام و رختخواب و غيره راحمل مى كردند، جز شتران ، به هزار اسب مى رسيد. بنابراين اگر همه آنها كه در اينموكب لازم بود از آب استفاده كنند روى هم حساب كنيم ، دست كم به پنج هزار نفر مى رسيدجز آب احتياطى كه حر و يارانش و اسبانش از آن سيراب شدند.
سخنرانى امام حسين عليه السلام براى سپاه حر  
به نقل ابى مخنف از عقبه بن ابى عيزار اين خطبه را در بيضه براى اصحاب خويش وسپاه حر خواند: بعد از حمد و ثنا خدا فرمود:
ايها الناس ! ان رسول الله قال : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثاعهده مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليهبفعل و لا قول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان وتركوا طاعه الرحمن و اظهروار الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى و احلوا حرامالله و حرموا حلاله و انا احق من غيره ... (498)
در اين خطبه امام عليه السلام مسووليت مسلمانان را در برابر آن همه منكرات و علت قيامخويش را اعلام كرد و فرمود:
اى مردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را كهحرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و مخالف سنت پيغمبر صلى الله عليه و آلهباشد و در ميان بندگان خدا گناه كار و ستم كار باشد، پس بهعمل و گفتارى بر او انكار نكند، سزاوار است بر خدا او را بر جايگاهى كه براى عذاب اومقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم طاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترككرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل و بيتالمال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام او راحلال ساخته اند و من سزاوارتر كسى هستم كه بر آنان انكار كند شرايط امر به معروفرا (499)
فصل پنجم : ورود امام حسين عليه السلام به كربلا  
امام حسين عليه السلام به زمين كربلا وارد شد و چون به آن زمين رسيد، پرسيد: اين زمينچه نام دارد؟ گفتند: كربلا. چون نام كربلا شنيد گفت : اللهم انى اعوذبك منالكرب و البلاء
پس فرمود: اين وضع كرب و بلا و محل محنت و غم است ، فرود آييد كه اين جامنزل و محل و خيام ماست . اين زمين جاى ريختن خون ماست و قبرهاى ما در اين مكان واقع خواهدشد. خبر داد مرا جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به اينها. پس در آن جا فرود آمدند.(500)
حسين عليه السلام به آرامگاه هميشگى خود وارد شد، آن جا كه خدا برايش قرار داده ، آن جاكه بوى حق و حقيقت و فداكارى مى آيد.
بار بگشاييد كه اينجا كربلاست
آب و خاكش با دل و جان آشناست
السلام اى سرزمين كربلا
السلام اى منزل نور خدا
السلام اى وادى دلجوى عشق
وه چه خوش مى آيد اينجا بوى عشق
السلام اى خيمه گاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اكبرم
كربلا گهواره اصغر تويى
مقتل عباس مه پيكر تويى
آمدم آغوش خود را باز كن
بستر مهمان خود را ساز كن
آمدم با شهپر جان آمدم
آمدم اما چو طوفان آمدم
ورود شهيد كربلا به كربلا  
امام حسين عليه السلام در روز دوم محرم به زمين كربلا كه رسيد ناگاه اسبش ‍ از حركتباز ايستاد و حركت نكرد. تا هفت يا هشت اسب عوض كرد، هيچ كدام قدم برنداشتند. فرمود:اين زمين چه نام دارد؟ عرض شد: غاضريه فرمود: نام ديگرى هم دارد؟ گفتند: نينوا.فرمود: اسم ديگرى ندارد؟ عرض ‍ كردند: شاطى الفرات . فرمود: نام ديگرى ندارد؟گفتند: كربلا. آه سردى كشيد و فرمود: اين زمين اندوه و بلاست ، فرود آييد، اين جاخوابگاه شتران ماست و محل ريختن خون ماست و در اين جا حرمت ما هتك مى شود و در اين جاقبور ما زيارتگاه مى شود و اين همان جاست كه جدم به من خبر داده است . (501)
روز پنج شنبه دوم ماه محرم (502) سال 61 هجرى امام حسين عليه السلام در يكى ازنواحى نينوا به نام كربلا فرود آمد. روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى باچهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام جاى گرفت . عمر بن سعد از قريش و ازطايفه بنى زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگواررسول خدا بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثترسول خدا صلى الله عليه و آله بوسيله آشنايى با ابى ابكر به دين اسلام در آمدند ونام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است .
عمر بن سعد كسى نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد؟ امام در جوابفرمود: عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد بههمان حجاز باز مى گردم . ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرمودهبود گزارش داد. ابن زياد گفت : اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است ، اميدنجات و بازگشتن به حجاز دارد. ديگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است .
آنگاه به ابن سعدنوشد نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهميدم از حسين بن علىعليهماالسلام بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت بهانجام رسيد، ما هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آبرا به روى حسين و ياران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بنحجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فراتحايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيش آمد و سه روز پيش از شهادتامام روى داد. امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در مياندو سپاه ملاقات كردند و مدتى باهم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خودبازگشت و نامه به ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديمو امر امت به خير و صلاح برگزار شد، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز برودو به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آميزبراى رام كردن ابن زياد نوشت . با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثيرپيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت . اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت : اشتباهمى كنى ، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافتهاى بر مدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زياد گفت : راست مىگويى ، پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين ويارانش بدون شرط و تسليم شوند. آنگاه ايشان را به كوفه فرستاده و گرنه باايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على بجنگد،تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .
آنگاه به ابن سعد نوشت : من تو را نفرستادم كه با حسين بن على مدارا كنى و نزد من ازوى شفاعت كنى ، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى . اكنون ببين اگر خود و يارانشتسليم شدند آنها را نزد من بفرست ، و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان رابكشى و بدن ها را مثله كنى (يعنى گوش و بينى ببرى )، چه ايشان سزاوار اين كارهستند.
اگر حسين بن على كشته شد سينه و پشت او راپايمال سم ستوران كن كه او مردى ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است ، و مقصودم از اينكار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد، اما عهد كرده ام كه او را بكشم ولگد كوب اسب ها كنم . اكنون اگر به آنچه دستور دادمعمل كرديتو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بركنارباش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده ايم .(503)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation