بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

معرفت خدا ، حب خدا آورد. و اين حب چون كامل شد ، انسان را از خود منقطع كند. و چون از خودمنقطع شد ، از همه عالم منقطع شود ، و چشم طمع به خود و ديگران نبندد ، و از رجز شيطانو رجس طبيعت پاكيزه شود ، و نور ازل در باطن قلب او طلوع كند ، و از باطن به ظاهرسرايت كند ، و فعل و قول او نورانى شود ، و تما قوا و اعضاء او الهى و نورانى شود.پس در عين حال كه متواضع است ، پيش همه خلق از هيچ كس تملق نگويد و چشم اميد و طمعپيش كسى باز نكند ، و چشمش به دست خلق دوخته نباشد.
و بالعكس ، احتجاب از حق و رؤيت نفس و خودخواهى و حب نفس ، انسان را از خدا منقطع كند ، واسير نفس كند. و چون بنده نفس شد ، هر جا لذات نفس ديد ، دل آنجا رود و پيش احبان دنيا و مال و منال خاضع و خوار شود ، و چشم طمع به دست آنهادوزد ، و در عين حال ، به زيردستان و آنان كه چشم اميد به آنها تكبر كند و سرافرازىنمايد.

فصل چهارم : موعظت در اين باب :
بدان كه هر علم و عملى كه انسان را از هواهاى نفسانيه و صفات ابليس دور كند و ازسركشى هاى نفس ‍ بكاهد ، آن علم نافع الهى وعمل صالح مطلوب است . و به عكس ، هر علم و عملى كه در انسان عجب و سركشى ايجاد كنديا دست كم از صفات نفسانيه و رذائل شيطانيه انسان را مبرا نكند ، آن علم وعمل از روى تصرف شيطان و نفس اماره است . و نه آن علم نافع و علم خدائى است گرچهعلم معارف اصطلاحى باشد ، و نه آن عمل صالح و سازگار براى روح است گرچه جامعشرايط باشد.
و ميزان در سير و سلوك حق و باطل قدم نفس و حق است ، و علامت آن را از ثمراتش بايددريافت .
و اكنون سخن ما در تمام ثمرات و نتايج نيست ، بلكه در همان تواضع و تكبر است
و در روايت كافى ، سند به حضرت مولى الموحدين رساند كه فرمود : اى طالب علم !همانا علم ، داراى فضايل بسيار است . پس سر آن تواضع است و چشم آن ، برائت از حسداست ... (624) (الى آخره).
اكنون بايد انسانى كه داراى علم و عمل است ، در خود واحوال خود و ملكات نفسانيه تفكر كند ، و خود را در تحت نظر قرار داده تفتيشكامل كند ، ببيند در هر رشته اى از علوم هست ، ملكاتى علم در او به ارث گذاشته ؟ اگر ازاهل معارف است ، ببيد نور معرفت الله دل او را روشن كرده و با حق و مظاهرجمال و جلال او محبت پيدا كرده و متواضع شده ؟ يا آن كه به واسطه چندى مزاولت دراصطلاحات ، به همه عالم و جميع علماء به نظر حقارت ـ كه نظر ابليس است ـ نگاه مى كند ، و حكماء را قشرى مى خواند ، و ديگر علماء و دانشمندان را جزو حسابنمى آورد ، مردم را چون حيوانات نظر مى كند ؟!
اگر چنين است بداند كه اين اصطلاحات بى مغز ، حجاب معرفت الله و نقاب رخسار جانانشده . چيزى كه بايد انسان را از اسارت نفس وارسته كند و از علايق طبيعت بيرون ببرد ، خود انسان را در سجن طبيعت محبوس كرده و در زير زنجيرهاى شيطان قرار داده . بيچاره داداز منازل عشق و محبت مى زند ، و معارف الهيه را به چشم مردم مى كشد ، و خود زنار نفس و بتخودخواهى و خودپرستى را در زير جامه دارد و از خداى عالمغافل و به بندگان او ـ كه از او هستند ـ سركشى مى كند.
ابليس به تكبر به آدم از مقام قرب دور شد ، و تو با اين تكبر به آدمزادگان ، مىخواهى راهى به معارف پيدا كنى ؟ هيهات ! نور معرفت الله بايددل را الهى كند و از رجز شيطانى دور كند. پس چه شد كه در تو نتيجه به عكس داده ؛دل تو را منزلگاه شيطان و مورد استيلاء البيس قرار داده .
بيچاره ! تو گمان مى كنى اهل الله و اهل معارفى ؟ اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان استكه تو را سر گرم به خود كرده ، و از خدا غافل كرده ، و به مشتى مفاهيم و الفاظ سر وصورت دار دلخشو كرده . در مقام علم ، دم از تجليات ذاتى و آممائس وافعال مى زنى ، و عالم را از حق مى خوانى ، و همه موجودات را جلوات حق مى گوئى ، و درمقام عمل با شيطان شركت مى كنى ، و آدمزادگان سركشى و تكبر مى كنى . پيشاهل معرفت اين ، تكبر به حق تعالى است .
آن علم معارفى كه در انسان به جاى فروتنى و خاكسارى سركشى وتدلل ايجاد كند ، آن پس مانده ابليس ‍ است . اين اصطلاحات اگر اين نتيجه را در انسانىحاصل كند ، از تمام علوم پست تر است ؛ زيرا كه از آن علوم ديگر توقع نيست كه انسان راالهى كند و از قيود نفسانيه يكسره بيرون كند ، و از حجابهاى ظلمانى ظبيعت وارهاند؛ وصاحبان آن علوم نيز چنين دعوائى ندارند پس آنها به سلامت نزديكترند.لااقل اين عجب موجب هلاكت ـ كه از خواص ابليس است در آنها پيدا نشده ، و وسيلهمعرفت الله آنها را از ساحت مقدس حق دور نكرده . اگر آنان تكبر به ردم كنند ، تكبر بهحلق كردند ، ولى تو به حسب اقرار حودت تكبرت به حلق تكبر به حق است پس واى بهحال تو اى بيچاره گرفتار مشتى مفاهيم و سرگرم به پاره اى اصطلاحات كه عمرعزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندى ، و از حق به واسطه علوم و معارف حقهدور شدى ! تو به معارف خيانت كردى ، تو حق و علم حقانى را وسيلهعمل شيطانى كردى . قدرى از خواب غفلت برخيز و به اين مفاهيمدل خوش مكن ، و گول ابليس لعين را مخور كه تو را به هلاكت كشاند ، و از سرمنزل انسانيت و قرب حق تعالى دور كند. از اينجاحال ساير علوم را نيز بايد به دست آورد. اگر حكيمى ، يا فقيهى يا محدث و مفسرى ببيناز اين علوم ، در قلب تو چه يادگارهائى مانده ، و چه ثمراتى زا اين علوم در درخت وجودتو پيدا شده . على بن ابى طالب فرمود : سر علم تواضع است (625)
اگر در تو تواضع و فروتنى پيدا شده است ، شكر خدا كن و در ازدياد آن بكوش ، و ازحيله هاى نفسانى غافل مشو كه نفس و شيطان در كمين هستند و در پى فرصت مى گردند كهانسان را از راه حق برگردانند.
هيچ گاه به كمالات خود مغرور مشو؛ كه غرور از شيطان است . هميشه به خود بدبينباشد ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش .
و اگر ديدى در تو از اين علوم اعجاب و خودبينى و خودپسندىحاصل شده است ، بدان كه طعمه ابليس ‍ شدى و از راه سعادت دور افتادى . و آن گاه نظركن ببين جز پاره اى اصطلاحات بى مغز ، چه در دست دارى ؟ آيا مى توان با ايناصطلاحات ، ملائكة الله غلاظ و شداد را جواب داد؟ آيا مى شود با هيولى و صورت ومعانى حرفيه و مانند اينها ، خداى عالم را بازى داد؟ گيرم در اين عالم كه كشف سرايرنمى شود ، بتوان به بندگان خدا تدلل و تكبر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتاركرد ، آيا مى توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاى چوبين رفت و از صراط هم مى توانبا اين پاى چوبين گذشت ؟
علم قرآن و حديث بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند ؛ نهپس از پنجاه سال تحصيل علوم دينى ، به صفات شيطانى تو را متصف كند.
به جان دوست قسم كه اگر علوم الهى و دينى ، ما را هدايت به راه راستى و درستى نكند وتهذيب باطن و ظاهر ما را نكند ، پست ترين شغلها از آن بهتر است ؛ چه كه شغلهاى دنيوىنتيجه هاى عاجلى دارند و مفاسد آنها كمتر است ، ولى علوم دينى اگر سرمايه تعمير دنياشود ، دين فروشى است و وزر و بالش از همه چيز بالاتر است .
حقيقتا چقدر كم ظرفيتى مى خواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بى سر و پا كهثمرات شيطانى نيز دارد ، انسان به خود ببالد و عجب كند ، و خود را از بندگان خدا وبهتر بداند ، و بر مخلوق خدا سركشى و سرافراز كند ، و خود را عالم تو بزرگبخواند ، و ديگران را جاهل و بى مقدار محسوب كند.
چه قدر جهل مى خواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بى مغز ، خود را به مقام علماءباللّه رسانده و ملائكه پر خود را زير پاى او فرش كرده ، و با اين خيالات توقعتجليل و احترام از بندگان خدا داشته ، و راه در كوچه ها و جايگاه را در مجالس بربندگان خدا تنگ كند.
اينها غرور بى جا است . اينها جهالت و شيطنت است . اينها ارث ابليس است . اينها ظلماتفوق ظلمات است . علم ، نور است ، و نور قلب را روشن كند و وسعت دهد و شرح صدر آوردو راه هدايت و سلوك را روشن كند.
چه شده است كه در ما اين علوم رسمى ، ظلمات و ضيق صدر وتدلل و تكبر ايجاد كرده ؟! آيا مى توان اين الفاظ را علوم دانست و با آن در جهانسرافرازى كرد؟
عزيزا! از خواب گران بر خيز ، و اين امراض گوناگون را با قرآن و حديث علاج كن ، ودست تمسك به حبل الله متين الهى و دامن اولياء خدا زن ! پيغمبر خدا اين دو نعمت بزرگ رابراى ما گذاشت (626) كه به واسطه تمسك به آنها از اينگودال ظلمانى طبيعت ، خود را نجات دهيم و از اين زنجيرها و غلها خلاصى پيدا كنيم ، و بهسيره انبياء و اولياء متصف شويم .
چه شد كه علوم انبياء و اولياء ، هر روز ما را از خدا دور و از حزبعقل بعيد مى كند و به شيطان و حزب جهل نزديك مى كند؟ پس بايد كى به فكر اصلاحافتاد؟
طالب علم شدى و از آن تجاوز كردى عالم شدى ، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و ماننداينها نشستى و خود را اصلاح نكردى ! پس بايد چه وقت يك قدم براى خدا برداشت ؟ اينهاهمه دنيا بود ، و تو را به دنيا نزديك كرد ، و از خدا و آخرت دور كرد ، و علاقه به دنيا وطبيعت را در دل تو زياد كرد الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و مانزل من الحق (627) اينها كه ذكر شد ، حال علماء است .
و اما اهل عمل و زهاد و عباد ، آنها نيز بايد از احوال نفوس خود تفتيش و رسيدگى كنند ، ببينندپس از پنجاه سال عبادت و زهد ، در قلوب آنها از آن چه آثارىحاصل شده . آيا نماز پنجاه ساله ، آنها را به اخلاق دوستان خدا و انبياء ـ عليهمالسلام ـ نزديك كرده ، و خوف و خشيت و تواضع و مانند آنها در او ايجاد كرده ؟ يانماز پنجاه ساله ، عجب و كبر آورده ؛ به بندگان خدا باتدلل و تكبر رفتار كند ، و از آنها توقع احترام و اكرام دارد؟ اگر چنين است بداند كهشيطان را در او تصرف است ، و اعمال او شيطانى و نفسانى است ، و چنين عملى و را ازسعاد و آشنائى با خدا دور كند ، و به شيطان و جنود ابليسى نزديك و آشنا كند.
نمازى كه معراج مؤمن و مقرب متقين است ، بايد علاقه هاى دنيائى را ازدل بگسلاند ، و زنجيرهاى طبيعت را پاره كند ، دل را الهى و ربانى كند. پنجاهسال سجده بر خاك ، بايد روح تواضع و تذلل در انسان ايجاد كند اگر تصرفشيطان در كار نباشد. و نمازى كه با دست شيطان بيايد معجون ابليس است نه معجونالهى . و چنين معجونى رفع امراض قلبيه نكند كهسهل است ، به امراض و دردهاى درونى بيفزايد ، ودل را به حزب شيطان و جهل نزديك كند.
واى بر آن نمازگزارى كه پنجاه سال به خيال خود قصد قربت در نماز خود كرده ، و درافتتاح نماز وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض (628) و اياك نعبد و اياك نستعين (629) در حضور حق تعالىگفته ، و پس از اين همه دعوى ، هر روز چندين مرحله از مقام قرب خدا دور شده ، و از معراجقرب مهجور گرديده و به مقام ابليس و حزب شيطانى نزديك شده ، و به جاى ثمرهتقرب به حق و تجافى از دار غرور ثمره غرور شيطانى و عجب و كبر كه ارث ابليساست از آن حاصل شده .
آيا نيامده وقت آن كه درصدد اصلاح نفس بر آئيم و براى علاج امراض آن قدمى بر داريم؟ سرمايه جوانى را به رايگان از دست داديم و با غرور نفس و شيطان ، جوانيرا كه بايدبا آن سعادتهاى دو جهان را تهيه كنيم از كف نهاديم ، اكنون نيز در صدد اصلاح بر نمىآئيم تا سرمايه حيات هم از دست برود ، و با خسران تام و شقاوتكامل از اين دنيا منتقل شويم .
براى اصلاح نفس ايام جوانى سزاوارتر است ؛ زيرا كه هم اراده قويتر است ، و همكدورت و ظلمت نفس كمتر است و به فطرت نزديكتريم ، و هم بار معصيت زياد نشده كهجبران آن مشكل باشد. جوانان قدر ايام جوانى را بدانند كه اين نعمت بزرگ را با غفلتنگذرانند كه در ايام پيرى اصلاح نفس بسيارمشكل است . مشكلات بسيار در سن پيرى براى انسان هست كه در ايام جوانى نيست ، لكنشيطان و نفس اماره انسان را مغرور مى كنند و نمى گذارند در آن وقت ، انسان درصدداصلاح برايد ، تا آن كه انسان دچار ضعف و سستى پيرى شد و معاصى متراكم وكدورتهاى نفسى زياد شد ، آن گاه نيز با تسويف و تعويق مى گذرانند ، تااصل سرمايه را از دست بدهد و با خذلان و خسران وارد دار انتقام شود والعصر * انالانسان لفى خسر. (630)
چه خسرانى بالاتر از آن كه سرمايه سعادت ابدى را در شقاوت ابدى خرج كند و مايهحيات و نجات ، در هلاكت و فناى خود به كار اندازد ، و تا آخر عمر از غفلت و مستى به خودنيايد.

فصل پنجم : در شمه اى از احاديث شريفه در اين باب :
در كافى شريف ، سند به حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ رساند كهفرمود :
در آن چيزهائى كه خداى ـ عزوجل ـ به داود وحى فرستاد ، اين بود كه :اى داود! چنانچه نزديكترين مردم به خدا متواضعان هستند ، همين طور دورترين مردم به اومتكبرانند. (631)
اين حديث شريف ، براى اهل يقظه و اصحاب معرفت كفايت مى كند. تقرب به حق تعالىسرچشمه همه سعادات است ، و دورى از آن ساحت مقدس مايه همه شقاوتها است . آنان كهخداخواه و خداطلبند و خود را از جنود خدا محسوب مى دارند واهل علم مى دانند ، و آنان كه براى تقرب به حق تعالى به مناسك و عبادات قيام مى كنند ، بايد از خود مراقبت كامل كنند؛ كه نتيجه مطلوبهحاصل نشود مگر به اتصاف به تواضع و اجتناب از تكبر.
ما با آنان كه علم و عمل را براى دنيا طلب مى كنند ، اكنون حرفى نداريم ـ حسابآنان با خداى جبار است ـ ، لكن آنهائى كه مدعى آن هستند كه خدا طلب و حق جوهستند ، بايد از اين حديث حساب كار خود را بكنند. و آن گاه اين حديث محك باشد از براىآنان كه نفس اماره را به آن امتحان كنند ، اگر باز دردل تكبر دارند و در عمل متكبر هستند ، بفهمند اعمالشان و علومشان نيز براى خدا نيست ، بلكه براى نفس اماره است ، زيرا كه اگر براى تقرب به خدا بود ، بايد به تواضعمتصف شوند كه از همه چيز ، انسان را به خدا نزديكتر مى كند.
و در كافى شريف نقل كند كه : عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شماهادارم آن را برآوريد. گفتند : حاجتت روا است اى روح الله ! پس برخواست و پاهاى آنها راشست و شو داد. گفتند : ما سزاوارتر بوديم در اين كار از تو. فرمود : سزاوارترين مردمبه خدمت نمودن به خلق ، عالم است . و من براى شما اين گونه تواضع كردم كه شمانيز براى مردم بعد از من اين گونه تواضع كنيد. و آن گاه عيسى گفت : به تواضعتعمير مى شود حكمت ، نه به تكبر. چنان كه در زمين نرم زراعت مى رويد ، نه در كوهستان. (632)
ذكر احوال رجال بزرگ و اولياء و انبياء كه در قرآن كريم و احاديث شريفه وارد شده ، براى تاريخ گوئى نيست ، بلكه براى تكميل بشر است كه از حالات بزرگان عالمعبرت گيرند و خود را به صفات كريمه آنان و اخلاق فاضله ايشان ، متصف كنند.
و اين حديث شريف را ، خصوص علماء و بزرگان بيشتر بايد مورد نظر قرار دهند ، و ازعلماء بالله و رجال دين دستور اخلاقى و دينى اتخاذ كنند ، و شيوه بزرگان را بازيردستان و متعلمان ياد گيرند ، و خود را به اين اخلاق بزرگ الهى موصوف كنند ، وتفكر كنند در اين كه عيسى مسيح شست و شوى پاى حواريين را حاجت خود مى دانست و خود رانيازمند به آن مى دانست ، و اين غايت تذلل و تواضع است .
و اين كه فرمود : سزاوارترين مردم به خدمت نمودن به مردم ، علماء هستند براىآن است كه تواضع ثمره علم بالله به نفس است . و اين در علماء بايدحاصل شود.
آن عالمى كه به صفت تواضع موصوف نباشد و از مردم چشم داشت كرنش و تواضعداشته باشد ، عالم نيست ، و آن انبار مفاهيم رجز شيطانى است . اگر با اين مفاهيم سعادت وسلامت حاصل مى شد ، ابليس نيز بايد سعيد باشد. علمى كه خاصيت خود را از دست بدهد ، حجاب غليظى است كه رهائى از آن ، از همه چيزمشكل تر است .
و اين كه فرمود : به تواضع آبادان مى شود حكمت يا مقصود آن است كه تا درقلب تواضع نباشد ، تخم حكمت در آن سبز نمى كند و رشد نمى نمايد ـ چنان كهتا زمين نرم سهل نباشد ، نبات در آن سبز و رشد نمى كند ـ ، و يا آن كه مقصود آناست (كه) تا تواضع در علماء نباشد ، نمى توانند تخم حكمت را در قلوب مردم بكارند ورشد دهند. پس با تواضع بايد دلهاى سخت را نرم كنند ، پس بذرافشانى كنند و نتيجهبگيرند. و اين هر دو مطلب درست است ، هم دستور اصلاح نفس است و هم دستور اصلاح غيراست .
پس آنان كه به مسند ارشاد خلق نشستند و خود را راهنماى طريق سعادت معرفى مى كنند ، بايد با اين صفت شريف خلق را دعوت كنند ، و سيره انبياء و اولياء ـ عليهمالسلام ـ را در نظر داشته باشند كه با آن همه مقامات ، چطور سلوك با خلق خدامى كردند ، و دلهاى آنها را با چه اخلاق كريمه نرم و خاضع مى كردند! تا نورانيت وصفا و محبت و تواضع در قلب عالم و مرشد نباشد ، نمى تواند به ارشاد خلق و تعليممردم قيام كند ، و نمى تواند تخم معارف و حكم را در قلوب مردم بنشاند.
و در كافى از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ نقل كند كه فرمود : طلب كنيد علم را ، و زينت پيدا كنيد با علم به بردبارى و وقار ، وتواضع كنيد براى كسى كه به او علم مى آموزيد و از او علم مى آموزيد ، و نباشيد علماءجبار كه باطلتان حقتان را از بين ببرد. (633)
آرى ، با اخلاق ناهنجار و صفات ذميمه ، حق نيز از ميان مى رود. و اگر عالم جبار و متكبرشد ، خاصيت علمش باطل مى شود ، و اين بزرگتر خيانت است به علم و معارف كه مردم را ازحق و حقيقت منصرف مى كند. و چون عالم ، به وظيفه علم ـ كه اخلاق حسنه است ـ رفتار نكرد ، دين و علم از نظر مردم مى افتد ، و عقيده مردم سست مى شود ، و دلها ازعلماء حق هم منصرف مى شود ، و اين يكى از بزرگترين ضربتهائى است كه به پيكرديانت و حقيقت از دست علماء وظيفه نشناس مى خورد كه كمتر چيزى مى تواند اين طور مؤ ثرباشد.
يك اخلاق ناهنجار از يك عالم و يك عمل خلاف از يك نفر طلبه ، آن قدرى كه كمك كارى مىكند در فساد اخلاق و اعمال مردم ، كمتر چيزى مى تواند آن قدر كمك كند ، پس اينان بايدخيلى از خود مواظبت كنند كه علاوه بر آن كه عهده دار سعادت خود هستند ، عهده دار سعادتمردم نيز هستند ، و فساد و زشتى اينان با ديگران خيلى فرق دارد و حجت بر آنها تمامتراست .

فصل ششم : در شمه اى از احاديث درباره تكبر :
در كافى شريف ، از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ منقول است كه : متكبران ، به صورت مورچگان ضعيفى شوند ، و مردم آنان راپايمال كنند ، تا خداوند از حساب فارغ شود. (634)
صورت غيبيه تكبر ، صورت مورچه ضعيف است ، و شايد اين صورت برزخيه قيامتيه ، براى كوچك و صغير بودن نفس شخص متكبر باشد ، چنان كه معلوم شد كه تكبر ازكوچكى حوصله و ضعف نفس و ضيق صدر است . و چون معنى و لُبّ متكبر ، كوچك است ، وصور غيبيه ملكوتيه ، تابع ملكات نفسانيه است ، و بدن ظلّ روح است در عالم ملكوت ، وتعصى از تبعيت آن ندارد ، پس كوچكى و حقارت روح به بدن سرايت كند ، و آن را بهصورت حيوان كوچك بى مقدارى درآورد كه در زير پاى مخلوقپايمال شود تا مردم از حساب فارغ شوند.
چو محتمل است آن صورت غيبيه ملكوتيه ، عكسالعمل اطوار ملكيه دنياويه باشد ، و چون اين جا خود را بزرگ جلوه داده است ، حق تعالى اورا در آن عالم كوچك و حقير كند. كما تدين تدان. (635)
و در كافى شريف ، از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه :در جهنم وادى (اى) است از براى متكبران كه آن را سقر گويند. به خداى تعالىشكايت كرد از شدت حرارت خود و خواهش كرد كه اذن دهد كه تنفس كند. پس نفس كشيد وجهنم از آن محترق شد. (636)
عزيزا! انسان اگر احتمال صدق اين طور احاديث را بدهد ، بايد بيشتر از ما در صدد علاجنفس برآيد. جائى كه چيزى ، خود محل عذاب و آتش است ، از شدت حرارت به ناله درآيد واز نفس آن جهنم محترق شود ، آيا ما با اين عذاب ، بايد چطور به سر بريم ؟ آيا براىاين چند روزه سركشى و بزرگى فروشى به بندگان خدا يا تكبر به عبادت و اطاعتخدا ، چطور خود را حاضر كنيم از براى چنين عذابى كه جهنم را به فرياد درآورد؟ واىبه حال غفلت و سرمستى ما. امان از اين بى هوشى و خواب سنگين ما.
خداوندا! ما بندگان ضعيف بيچاره را كه دستمان از همه چيز خالى است و به غير از درگاهتو پناهى نداريم ، با اين آتش مى خواهى عذاب كنى ؟!
بارالها! تو ضعف و بيچارگى ما را خود مى دانى ، تو نازكى پوست و گوشت ما را مىبينى ، ما را با آن عذاب چه چاره است ؟!
خدايا! بندگان تو از تو هستند و به تو متعلقند ، همه بندگانند و تو خداى آنانى ، باخدايى خود با آنان رفتار فرما ، نه با بدى آنان . تو ما را خلق فرمودى و نعمتهاى غيرمتناهيه مرحمت كردى بدون آن كه خدمتى كرده باشيم ، نعمتهاى تو همه ابتدائى است ، نهاستحقاقى .
بارالها! تو خود را به رحمت و رحمانيت به ما معرفى فرمودى ، و ما تو را بهفضل و رحمت شناختيم . تو فرمودى در كتاب بزرگ خود : ان الله يغفر الذنوبجميعا. (637) چشم داشت ما به رحمتهاى تو است ، و از خود و كرده هاى خودمايوسيم . ما چه هستيم كه با عمل ، به درگاه تو بيائيم .

و حمل الزاد اقبح كل شى ء
اذا كان الوفود على الكريم (638)
عذاب و عقاب ما بر بزرگى و عظمت تو افزايشى نمى دهد ، و رحمت و رافت به بندگاندر سعه رحمت تو نقصى وارد نمى كند. شيوه تو احسان است و عادت تو كرم است . گو كهما از شدت جهل و بى حيائى ، به ستيزه برخاستيم ، و نافرمانى چنين خداى رؤوفىكرديم ، لكن رحمت تو بسته به معصيت و اطاعت مخلوق نيست .
خدايا! با فضل و رحمتت با ما رفتار فرما ، و ما را بسيئاتاعمال و رذائل اخلاق ما ، مگير انك انت ارحم الراحمين .
و فى الكافى ، عن ابى عبدالله قال : قال ابو جعفر : العز رداء الله و الكبر ازاره ، فمن تناول شيئا منه اكبه الله فى نار جهنم. (639)
و عن ابى جعفر و ابى عبدالله قالا: لا يدخل الجنة من فى قلبهمثقال ذرة من كبر. (640)
و عن عقاب الاعمال ، عن ابى جعفر قال : الكبر مطاياالنار. (641)
و عنه ، باسناده قال : قال رسول الله : اكثراهل جهنم المتكبرون (642)

فصل هفتم : در بيان آنكه تواضع از جنودعقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و تكبر از جنودجهل و از لوازم فطرت محجوبه است
يكى از فطرتهائى كه تمام عائله بشرى بر آن مخمورند به طورى كه در تمام افراداين نوع ، احدى را برخلاف آن نتوان يافت ، تواضع و فروتنى و تعظيم ، پيش عظيم وبرگ است . قلب انسانى اگر عظمت و بزرگى كسى را ادراك كرد ، ناچار و از روى جبلتو فطرت ، (بدون اعمال رويه) از او تعظيم كند ، و در پيشگاه او سر كوچكى فرو آورد ، ومتواضع و فروتن شود. و به تبع اين تواضع و فروتنى براى آن بزرگ ، براىتوابع و بستگان او نيز متواضع شود به طور تبع و بستگى .
و چون فطرت متواضع پيش عظيم مطلق و بزرگ به تمام معنى و تمام حقيقت است ، از اينجهت اگر براى او احتجاب و اختمار در طبيعت و احكام طبيعت رخ ندهد ، تعظيم و تواضعاستقلالى او براى حق تعالى ـ جلت عظمته ـ است كه عظيم على الاطلاق است ، و تمام بزرگيها و عظمتها و جلال و جمالها ، ظلّ عظمت وجلال و جمال او است .
پس انسان ، به حسب فطرت اصليه غير محجوبه به احكام طبيعت ، براى حق تعالىبالذات و براى مظاهر جمال و جلال او بالعرض ، متواضع است . و تواضع براىبندگان عين تواضع از حق است .
و از اين تواضع كه روى فطرت اصليه ظهور كند ، دست تصرف نفس و شيطان كوتاهاست . از اين جهت ، اين تواضع براى خود و خودخواهى نيست ، و از طمع و چشم داشت براىاستفاده ، منزه و مبرى است .
صاحب اين فطرت غير محجوبه ، در عين حال كه براى جميع مخلوقات تواضع كند ، جزبراى حق تعالى تواضع نكند ، و وجهه قلبش جز به ذات مقدس حق تعالى نيست . و اينتكثير ، عين توحيد و اين توجه به خلق ، عين توجه به حق است . و چون اين خلق ازسرچشمه معرفت و محبت است ، خود عين معرفت الله و محبت الله است .
صاحب اين فطرت ، از احدى از مخلوقات ، تملق و چاپلوسى نكند ، زيرا كه مبدء تملق ، خودخواهى و احتجاب از حق است ، پس به وضوح پيوست كه تواضع از حق و خلق ، ازلوازم فطرت مخموره است . و از اين جا معلوم شود كه تكبر و تملق ، هر دو از فطرتمحجوبه است ، زيرا انسان كه به حجابهاى نفسانيه محجوب شد و خودبينى و خودخواهىبر او حكومت كرد ، اين خودبينى مبدا شود كه براى خود كمالات بسيارى ثابت كند ، و ازمبدا كمالات غافل شود ، و ديگران را كوچك شمارد اگر چشم طمع مادى پيش آنها نداشتهباشد ، و بزرگ شمارد اگر اين طمع را به آنها داشته باشد ، پس تكبر كند برزيردستان و تملق گويد از اهل دنيا و آنان كه مورد طمع او است . پس همان فطرت كهمركب سير او ، الى الله است و به واسطه آن براى حق و خلق تواضع كند ، چون احتجاببراى آن رخ داد ، مركب سير او ، به سوى شيطان و طبيعت شود و به واسطه آن به مردمتكبر كند و گاهى از آنها تملق گويد.

مقصد نوزدهم : در توده و ضد آن است كه تسرّع است
فصلاول : در بيان آنكه تؤ ده و تسرّع از صفات ظاهره و باطنه است :
تؤ ده چون همزه به معنى تثبت در امر است ، و به معنى رزانت و تانى است ، (643) و به معنى طمانينه در حركت است . و تسرع درمقابل همه اينها است . (644)
و رزانت و تانى از صفات نفسانيه است كه آثار آن در ظاهر نيز طمانينه ونقل در حركت است .
اگر رزانت و وقار در قلب حاصل شد ، رزانت در راى و عقايد نيزحاصل شود و از آن ، رزانت در كردار و گفتار نيزحاصل آيد ، چنانچه شتابزدگى و تسرع نيز از قلب سرايت به ظاهر كند.
و چنين نيست كه جنود عقل و جهل اختصاص به صفات باطنه داشته باشد ـ چنانچهاز تامل در حديث شريف معلوم شود ـ ، بلكه به طور ظاهر و باطن و اوليت و آخريت ، جميع خيرات از جنود عقل است ، چه خيرات باطنه يا ظاهر ، و جميع شرور از جنودجهل است ، چه شرور ظاهره يا باطنه . و نسبت ظاهر به باطن ـ چنانچه در حكمتمتعاليه مقرر شده ـ نسبت مباين به مباين نيست ، بلكه نسبتكمال و نقص و وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است (645) ، بلكه خود تعبير به ظاهريت و باطنيت شايد از همه تعبيرات بهترباشد.
اخلاق نفسانيه ، ظهور حقايق و سراير باطنيه روحيه است ، چنانچهاعمال ظاهريه ، ظهور ملكات و اخلاق نفسانيه است . و از شدتاتصال و وحدت مقامات نفسانيه ، تمام احكام باطن به ظاهر و ظاهر به باطن سرايت كند.ازاين جهت در شريعت مطهره به حفظ ظاهر و صورت ، خيلى اهميت داده شده است ، حتى در كيفيتنشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو كردن دستوراتى داده شده ، زيرا از تماماعمال ظاهريه ، در نفس و روح وديعه هائى گذاشته مى شود كه روح به واسطه آنهاتغييرات كلى حاصل مى كند. اگر انسان در راه رفتن شتابزدگى كند ، در روح او نيزتوليد شتابزدگى شود ، چنانچه روح شتابزده نيز ظاهر را شتابزده كند. و همين طورانسان اگر در اعمال ظاهريه ، وقار و سكينه و طمانينه رااعمال كند ـ گرچه با تكلف و به خودبندى ـ كم كم در باطن روح ، اينملكه شريفه طمانينه و تثبت حاصل شود. و اين ملكه شريفه ، مبدا بسيارى از خيرات وكمالاتست .

فصل دوم : دربيان مقصود از تؤ ده و تسرع :
ظاهر اين است كه مراد از تؤ ده در حديث شريف ـ به مناسبت مقابله باتسرع ـ تانى باشد ، و آن عبارت ازاعتدال قوه غضبيه است كه حد افراط آن تسرع است ، چنانچه بعضى محققين بزرگ گفتهاند ، و سكونت نفس را از فروع شجاعت شمردهاند. (646)
و شايد مراد از آن ، تثبت بود كه آن نيز از اعتدال قوه غضب است ، و از فروع شجاعت است ، و آن عبارت از آن است كه نفس در تحمل شدايد و پيش آمدهاى گوناگون عالم ، خوددارباشد و بزودى از ميدان در نرود ، و سبك بارى وسهل انگارى نكند ، و خفت و تندى به خرج ندهد ، و اين اعم است از پيش آمدهاى اخلاقى وروحى يا پيش آمدهاى طبيعى و جسمانى .
نفسى كه داراى ثبات باشد ، از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود ، و درمقابل ناگوارها پابرجا بايستد ، و از طمانينه و ثبات او كاسته نگردد. و شايد آيهشريفه فاستقم كما امرت و من تاب معك (647) اشارت به اين مقام نفس باشد.
و البته تحصيل چنين روحى در جامعه ، از مهمترين امور است ، و در عينحال از مشكل ترين كارها است . و از اين جهت در روايت است كهرسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرمود : سوره هود مرا پيركرد براى اين آيه (648) . و اين آيه با آن كه در سوره شورى (649) نيز هست ، اختصاص به سوره هود شايد براىذيل آن باشد كه مى فرمايد : و من تاب معك ، در سوره شورى اينذيل را ندارد. و از اين جهت كه تحصيل استقامت در امت ، امرى استمشكل و سخت ، آيه اين سوره را ذكر فرمود.
بالجمله ، ثبات و پابرجا بودن در امور ، اسباب پافشارى در معركه هاى جنگى شود كهانسان به واسطه ناملايمات و شدايد ، از جنگ روگردان نگردد ، و در ذب از نواميس الهىلغزش براى او رخ ندهد ، چنانچه در ناملايمات روحيه نيز لغزش نكند و طمانينه و ثباتنفس را از دست ندهد.
و به عكس ، تسرع يكى از ملكات ناهنجار است كه انسان به واسطه آن در هيچچيز قرار نگيرد ، و بزودى سبك مغزى و تهى بارى كند و انگاره كارها را از دست بدهد ، نه در پيش آمدهاى روحى خوددار باشد ، و نه در شدايد جسمى پايدارى كند. و از اين خلقناهنجار ، مفاسد بسيار فردى و اجتماعى در مدينه فاضله رخ دهد. و انسان اگر داراى چنينروحى باشد ، چه بسا كه به واسطه پيش آمدهاى كوچكى خود را ببازد و از وظايف الهيه وروحانيه چشم پوشى كند ، و چه بسا كه نفس و شيطان بر او غلبه كنند و او را از راه حقمنصرف كنند ، و ايمان او دستخوش آنان گردد ، و شعار دين و مذهبى و شرفى خود رايكسره از دست بدهد.
طمانينه نفس و ثبات قدم است كه انسان را درمقابل حزب شيطان نگهدارى كند ، و بر لشكرهاىجهل و شيطنت غلبه دهد.
طمانينه نفس و ثبات است كه انسان را بر قوه غضب و شهوت چيره كند ، و در پيشگاه آنهاتسليم نشود ، بلكه تمام قواى باطنى و ظاهرى را در تحت اطاعت روح درآورد.
ثبات و پايدارى است كه انسان را در پيش آمدهاى ناگوار عالم و فشارهاى روحى و جسمى ، چون سدى آهنين پابرجا نگاه دارد ، و نگذارد لغزش و سستى در انسان رخ دهد. حفظ قوهايمان و دين با طمانينه نفس و سكونت روح ، بسهلى و آسانى ميسر است ، و تا دم آخرين ، انسان را در مقابل بادهاى تند عالم محفوظ كند.
طمانينه نفس و ثبات قدم ، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در انسان رخنه كند ، وانسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمانينه نفس ، خود يك ملت واحدهاست كه اگر سيلهاى اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد ، او چون كوه آهنين درمقابل همه چيز ايستادگى كند و از تنهائى وحشت نكند.
انسان با ثبات و طمانينه مى تواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هيچمرحله از زندگانى مادى و روحانى براى او لعزشى و خطائى دست ندهد.
بزرگان دين با اين قوه بزرگ روحانى در مقابل ميليونها جمعيتجاهل زشتخو قيام مى كردند و به خود خيال لغزشى راه نمى دادند. اين روح بزرگ درانبياء عظام است كه يك تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه يك جهان ، قيام و نهضت مى كنند ، واز تنهائى خود و زيادى جمعيتهاى مخالف هيچ خوف و وحشتى به خود راه ندهند ، و بر همهپندارهاى بيخردانه چيزه شوند ، و تمام عادات واطوار جهانيان راپايمال كنند و آنها را به رنگ خود درآورند اين روح ثبات با طمانينه است كه جمعيتهاىكم را در مقابل گروه هاى انبوه حفظ مى كند ، و بر ممالك بزرگ عالم با عده و عده معدودمسلط و چيره مى كند.
خداى تعالى در قرآن شريف به اين قوه طمانينه و ثبات ، اهميت شايان داده و فرموده :بيست نفر اينان بر دويست نفر ديگران غالب و چيره مىشوند (650) و همين طور هم شد. (651)

فصل سوم : در بيان آنكه تانى و تثبت از فطريات مخموره و از جنودعقل است ، و تسرع و شتابزدگى و بى ثباتى و بى قرارى از جنودجهل و ابليس و از فطريات محجوبه است :
ما پيش از اين ذكر كرديم كه انسان به حسب فطرت اوليه كه حق تعالى او را به آنمخمر فرموده ، عاشق كمال مطلق و متنفر از نقص است ، و اگر توجه به نقص كند و محبتغير كمال مطلق در او پيدا شود ، از احتجاب فطرت است. (652) از اين جهت ، توجه به خود و خودخواهى و پيروى از شهوات و مقاصدحيوانى و تبيعيت از شيطان واهمه داخلى و شيطان بزرگ خارجى ، بر خلاف فطرتاوليه او است . و شك نيست كه تمام عجله ها و شتابزدگيها و بى ثباتيها و بى قراريها ، از خوف نرسيدن به مآرب نفسانيه و لذات و شهوات حيوانيه يا فقدان مقاصد حيوانىاست .
قلبى كه در آن نور توحيد و معرفت كمال مطلق تابيده شده باشد ، داراى طمانينه وثبات و تانى و قرار است . دلى كه نورانى به معرفت حق ـ جل و علا ـ شده باشد ، مجارى امور را به قدرت او مى داند ، و خود و جديت و حركت وسكون خود و همه موجودات را از او مى داند ، و زمام امر موجودات را به دست خود آنها نمىداند. چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.
و به عكس ، دلى كه از معرفت محتجب و در حجابهاى خودبينى و شهوات و لذات حيوانىاندر است ، از فوت لذات حيوانى خوفناك است . چنين شخصى طمانينه قلب را از دست دادهو در كارها با عجله و شتابزدگى اقدام مى كند.
اهل معرفت گويند : دعا بر سه گونه است :
يكى ، دعاى از روى استعجال ، و آن دعاى عامه است . اينان چون اسير مقاصد نفسانيه هستند ، در دعا نيز شتابزده هستند كه مبادا مقاصد دنياوى يا حيوانى از آنها فوت شود.
ديگر ، دعاى از روى احتمال ، و اين دعاى ارباب حكمت است . اينان نيز پابند مقاصد خويشندو احتمال مى دهند دعا در جريان امور قضائى دخالت داشته باشد و قضاى حق تعالى مقيدبه دعا باشد؛ از اين جهت دعا كنند.
سوم ، دعاى از روى امتثال است ، و اين دعاى اصحب معارف است . آنان از اسارت نفس بيرونآمدند ، و براى آمال نفسانيه و لذات خويشتن لب به دعا نگشايند.
من گروهى مى شناسم ز اوليا
كه زبانشان بسته باشد ازدعا (653)
اينان دعا را براى امتثال امر خدا مى كنند. چون دعا خلوت با حق و مخاطبه با محبوب مطلقاست ، قيام به آن كنند (654)
حقا كه انسان اگر به نور معرفت قلبش منور باشد و مانند ما اسير سلسله هاى شهوات وزندان طبيعت نباشد ، هرگز مخاطبه با حق تعالى و توجه و ذكر او را وسيله چيز ديگرقرار نمى دهد.
اولياء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالى است ، و او و مذاكره و خلوت با او راوسيله خودپرستى و خودخواهى نمى كنند؛ بلكه هر چه بخواهند براى آن است كه بابمراوده با دوست را مفتوح كنند.
در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد (655)
ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را فداى لذاتنفسانيه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاها است كه اگردل ما حظى از معرفت داشت و جلوه اى از محبت در آنحاصل بود ، بايد از خجلت بميريم ، و سر شرمسارى را تا قيامت بر زير افكنيم . آناناگر چيزى بخواهند ، چون كرامت دوست است ، مى خواهند.
ببين محب حقيقى و مجذوب مطلق ، على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ چهمى گويد ! در دعاى كميل مى گويد فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى ، صبرتعلى عذابك فكيف اصبر على فراقك . وهبنى يا الهى ، صبرت على حرّنارك فكيف اصبر عنالنظر الى كرامتك (656)
اين دوست حقيقى از فراق ، خوفناك است و روزگاروصال را مى خواهد و مى جويد.
بشنو از نى چون حكايت مى كند
از جدائى ها شكايت مىكند (657)
تا آنكه مى گويد :
هر كسى او باز ماند از اصل خويش
باز جويد روزگاروصل خويش (658)

next page

back page