بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

و هم در كافى شريف از حضرت باقر ـ سلام الله عليه ـ روايت كند كه :
فرمود رسولخدا ـ صلى الله عليه و آله ـ كه : خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرمود كه :
اعتماد نكنند آنهايى كه عمل مى كنند براى من ، بر آن اعمالى كه مى كنند براى ثواب من ، زيرا كه آنها اگر جد و جهد كنند و نفوس خود را به زحمت بيندازند در تمام عمر خود درعبادت من ، آنها مقصرند و نمى رسند در عبادتهاى خود به حقيقت عبادت من ، در آن چيزهايى(كه) طلب مى كنند نزد من ـ از كرامتها و نعيم بهشتى و درجات عاليه در جوار من ـ ولكن به رحمت من وثوق داشته باشند و بهفضل من اميدوار باشند و به حسن ظنّ ، به من مطئن باشند ، زيرا كه رحمت من ، در اين هنگانبه آنها مى رسد و عطاى من مى رساند آنها را به رضاى من ، و مغفرت من مى پوشاند بهآنها لباس بخشش مرا. همانا من خداوند رحمان رحيمم و به اين اسم نامبرده شدم
. (222)
و احاديث در اين باب بسيار است . (223)
اكنون عزيزا! مطالعه احوال نفس خود كن و از مبادى و ثمراتاحوال نفس ، خود را تمييز ده ، ببين ما جزء كدام طايفه هستيم ؟
آيا بزرگى خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران ، ما را به آن ذاتمقدس اميدوار نموده ، يا به غرور شيطانى گرفتار شديم ، و از حق و صفاتجمال و جلال او غافليم ، و سهل انگارى در امور آخرت ما را مبتلا نموده ؟
احترام عظيم و منعم ، و احترام محضر هر كس ، فطرى انسان است . ارباب دنيا ، كه ازصاحبان نعيم دنيا يا صاحبان قدرت و عظمت دنيايى ، در محضر آنها احترام كنند ، چونتشخيص داد(ه ا)ند كه آنها عظيم و منعمند. پس فطرت محجوبه ، آنها را دعوت به احترامنموده .
تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعميم عفو و غفران حق در قلبتجلوه اى حاصل است ، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و تعظيم كند ، و در محضر او ـ كه همه عالم است ـ ممكن نيست كه مخالفت او كنى . پس اين مخالفتها ازاحتجاب است ، و اين احتجاب مايه غرور است .
هان اى عزيز! از خواب گران برخيز! و از اين غرور شيطانى بپرهيز كه اين غرور انسانرا به هلاكت ابد رساند ، و از قافله سالكان باز دارد ، و از كسب معارف الهيه ـ كهقرة العين اهل الله است ـ محروم كند.
و بدان كه با غرور ، مواعظ الهيه و دعوتهاى انبياء و موعظتهاى اولياء اثر نكند ، زيراكه غرور ريشه همه را بنيان كن كند ، و اين از دامهاى بزرگ و نقشه هاى دقيق ابليس و نفساست كه انسان را از فكر خود و فكر مرضهاى خود ببرد ، و موجب نسيان و غفلت شود ، واطباى نفوس از علاج او عاجز شوند ، و يك وقت به خود آيد كه كار از اصلاح گذشته وراه چاره بكلى مسدود شده . قال (الله) ـ تعالى : و انذرهم يوم الحسرة اذ قضىالامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (224)

فصل سوم : در فرق ميان خوف كه از جنودعقل و رحمان است و ميان قنوط كه از جنود جهل و شيطان است
بدان كه مبادى خوف از حق تعالى و ياس و قنوط از رحمت الله ، مختلف و آثار و ثمراتآنها نيز متفاوت و متمايز است ، زيرا كه خوف يا از تجلىجلال و عظمت و كبرياى حق ـ جل جلاله ـ است ، و يا از تفكر در شدت ياس ودقت حساب و وعيد به عذاب و عقاب است ، و يا از رؤيت نقصان و تقصير خود در قيام امراست و هيچ يك از اين امور ، منافات ندارد با رجاء و وثوق به رحمت .
و ثمره و نتيجه آن شدت قيام به امر و كمال مواظبت در اطاعت است ، منتهى آن كه غايتافعال با هر يك از اين مبادى مختلف شود چنانچه آن كس كه رؤيتجلال و عظمت حق ـ جل و علا ـ او را دعوت بهعمل كرده ، غايت عمل او تعظيم عظيم و تجليلجليل است ، و لسانش وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك (225) مى باشد.
اينان هم خوفشان غير از خوف ديگران و هم عملشان غير ازعمل سايرين است . اينها را با بهشت و جهنم سر و كار نيست و با جزاىاعمال و سزاى افعال ، نظرى نمى باشد.
و آن كس كه خوف عذاب و عقاب و ترس باس و حساب (او را) بهعمل كشانده ، غايت او خلاصى از آن و رسيدن به مقابلات آن است ، و آن كس كه رويت نقصو قصور خود موجب خوف شده و او را به عمل وادار كرده ، غايت او رفع نقص است به اندازهميسور ، و رسيدن به كمال است به مقدار مقدور.
و اما قنوط و ياس از رحمت حق ، برگشت كند به تقييد و تحديد رحمت الهى و قصور غفرانو عفو حق از اندام بى اندام خود و اين قنوط ، از اكبر كباير است ، بلكه الحاد به اسماءالهى و باطنش كفر بالله العظيم است و جهل به مقام مقدس حق و حضرات اسماء و صفات وافعال او است .
و اثر و نتيجه اين نوميدى و قنوط و حرمان و ياس ، بازماندن ازعمل و دست كشيدن از جديت و بريده شدن رشته بندگى و گسيخته شدن افسار صاحب آناست . و كمتر چيزى بنده بيچاره را از درگاه حق تعالى و مقام مقدسش ، مثل اين حالت دور ، و از رحمتش مهجور كند.
و از دامهاى بزرگ ابليس ، آن است كه در ابتداء بنده را به غرور كشاند ، و او را به اينوسيله افسار گسيخته كند ، و از معاصى كوچك به بزرگ و از آن به كبائر و موبقاتكشد. و چون مدتى بدين منوال با او بازى كرد و او را بهخيال رجاء به رحمت ، به وادى غرور كشاند ، در آخر كار ، اگر در او نورانيتى ديد كهاحتمال توبه و رجوع داد ، او را به ياس از رحمت و قنوط كشاند و به او گويد : از توگذشته و كار تو اصلاح شدنى نيست .
و اين دام بزرگى است كه بنده را از در خانه خدا روگردان كند ، و دست او را از دامن رحمتالهى كوتاه نمايد. و اين منشا خرابيهاى عجيب و مفاسد بيشمار است ، كه ضرر اين اشخاصبه خود و به ديگران ، از هر كس ‍ بيشتر است ، و اين از غايتجهل و نهايت شقاوت است .
پس انسان بايد در صدد علاج براى اين كبيره مهلكه برآيد ، و تفكر در رحمتهاى واسعهحق و لطفهاى خفى و جلى آن ذات مقدس كند. خداى تبارك و تعالى درباره انسان ملاطفتها ورحمتهاى خاصه فرموده ، علاوه بر آن رحمتها كه با ساير حيوانات شركت دارد و در حياتحيوانى او يا مقام نباتى او مدخليت دارد ، حتى در اين مقامات نيز انسان را از ساير حيواناتبه كرامتهائى ممتاز فرموده .
آب و هوا ـ كه هر يك مدار حيات حيوانى ، بلكه نباتى است ـ از نعمتهائىاست كه ما غافل از آن هستيم . و چون غرق اين دو نعمت بزرگ هستيم ، آن را جزء حساب نمىآوريم .
قبل از اين كه انسان متولد شود خداوند براى او غذائى كه مناسبترين غذاهاست براى آنوقت او تهيه فرموده . و انسان را مختص فرموده به اين كه ، محبت او را دردل پدر و مادرش ، بيش از ساير حيوانات قرار داده ، به اين معنا كه انسان از بين سايرحيوانات اولاد دوست تر ، و در جمع و ضبط و حفظ و تربيت اولاد ، بيشتر جديت دارد. و بهواسطه اين علاقه و محبت فوق العاده خدمتهائى كه به اولاد مى كنند از روى دلخواهى ودلچسبى است بدون منت و طمع مزد.
مادر شبهائى به سر مى برد كه سختى و تعب آن به شمار نيايد و به هيچ قيمت نتوانكسى را براى آن مسخر كرد ، در عين حال ، آن زحمتها را به جان مى خرد ، و براى استراحتبچه كوشش مى كند ، و بار بى خوابى را در شبهاى طولانى به دوش مى كشد تاطفل عزيز خود را به خواب ناز كند. اينها ، همان عكس محبت الهيه است به فرزند آدم ، كه دردل مادرها بروز كرده .
و از كرامتهائى كه مخصوص انسان است آن كه وضعيت پستان مادر را طورى مقرر فرمودهكه طفل را با احترام و اكرام در برگيرد هنگام شير دادن .
اينها و صدها هزار امثال آن ، كرامتهاى صورى ايام طفوليت و خردسالى است . و در هر يكاز سنين عمر ، براى او نعمتها و رحمتهائى مقرر فرموده كه بسط آنها موجبطول كلام شود. و از همه نعمتها بزرگتر و از تمام رحمتها كاملتر ، نعمت تربيتهاى معنوىاست كه مخصوص بنى الانسان مى باشد ، ازقبيل فرستادن كتب آسمانى و انبيا و مرسلين ـ عليهم السلام ـ كه تامينسعادت ابدى و راحت هميشگى انسان را فرمايد ، و طرقوصول به سعادت جاودانى و كمالات انسانى را به انسان راهنمائى فرموده .
اين نعمتهاى گوناگون و اين لطفهاى پنهان و آشكارا ، همه اش بى سابقه خدمت ياعبادتى است ، همه نعمتهاى ابتدائى است (226) و تماما رحمتهاى اقتراحى است . در هزار و چند صدسال قبل براى ما مثل قرآن شريفى ـ كه حاوى آخرين مراتب معارف الهيه وكفيل عاليترين سعادات دينيه و دنياويه است ـ فرو فرستاده به دست پيغمبرىچون رسول ختمى ، كه اكرم مخلوقات و اعظم و اقرب موجودات است ، به وسيلهجبرئيل امين كه افضل ملائكة الله است ، اينها همه ، كرامت اين انسان است .
آيا با كدام سابقه خدمت و مزد و اجر كدام عبادت و اطاعت است اين نعمتها و رحمتها؟ كور بادچشمى و قلبى كه اين همه نعمت را مى يابد و مى بيند و دردل خود ياس و نوميدى راه مى دهد!
اى بيچاره انسان ! جهنم و عذابهاى گوناگون عالم ملكوت و قيامت صورتهاىعمل و اخلاق خود تست . تو به دست خود ، خويشتن را دچار ذلت و زحمت كردى و مى كنى توبا پاى خود به جهنم مى روى و به عمل خود ، جهنم درست مى كنى جهنم نيست جز باطنعملهاى ناهنجار تو. ظلمتها و وحشتهاى برزخ و قبر و قيامت نيست جز ظلّ ظلمانى اخلاقفاسده و عقايد باطله بنى الانسان :
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره * و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (227)
اميرالمؤمنين فرمايد : اين آيه شريفه ، محكمترين آيات است (228) . و ظاهر اين آيه شريفه آن است كه خودعمل خوب و بد را مى بينيم .
در آيه 30 آل عمران فرمايد : يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت منسوء (229)
اگر اعمال بنى الانسان نبود و صورتهاى غيبى عملهاى زشت ما نبود ، جهنمى نبود و همهعالم غيب بَرد و سلامت بود.
و در عين حال ، جهنم ، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است كه براى تخليص مؤمنانمعصيت كار و رساندن آنها را به سعادت ابد ، چاره منحصره است ، زيرا كه فطرت مخمورهصافيه انسان ، چون طلائى است كه در ايام عمر ، آن را مغشوش و مخلوط به مس نمودهباشيم . بايد آن طلا را با كوره ها و آتشهاى ذوب كننده خالص نمود و ازغل و غش بيرون آورد : الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة (230)
پس جهنم ، براى كسانى كه فطرتشان بكلى محجوب نشده و به كفر و جهود و نفاقنرسيده باشند ، رحمت است در صورت غضب .

فصل چهارم در كيفيت جمع بين خوف و رجا است :
و آن به دو نحوه است . كه يكى مختص به كاملين و ارباب معارف است ، و آن جمع بينتجليات لطيفه و رحمانيه ـ كه اسماءجمال است ـ و تجليات قهريه و كبريائيه ـ كه اسماىجلال است ـ يا جمع بين تجلى به رحمت و تجلى به عظمت است .
چون قلوب اولياء به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متميزند ، يك قسم از قلوب است كهبه افق رحمت نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماءجمال و رحمت ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى رحمت وجمال است ، چون قلب عيسوى (231) ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ . در اين قلوب ، رجاء غلبه بر خوف دارد ، و تجلياتجمال غالب بر تجليات جلال است .
و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكترند و آن قلوبى است كه ازتجلى جلال ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى جلالند ، چون قلب يحيوى (عليه السلام). دراين قلوب ، خوف غلبه بر رجا و تجليات جلاليه غالب بر تجليات جماليه است .
و يك قسم از قلوب ، آنهائى است كه جمع بين هر دو تجلى نموده و اين نحو قلوب ، هر چهبه افق اعتدال نزديكتر باشند ، كاملترند ، تا آن جا رسد كه تجلياتجمال و جلال بر حدّ استواء و اعتدال حقيقى ، بر قلب آنها ظاهر شود. نهجلال را بر جمال غلبه باشد و نه جمال را برجلال . و صاحب اين قلب جمعى احدى احمدى ، خاتم دائرهكمال و جامع ولايت مطلقه و نبوت مطلقه است . و آن ، خاتم نبوات و مرجع و مآب ولاياتاست (232)
و اين خوف و رجا كه از تجلات اسمائى است ، منقطع شدنى نيست ، و به انقطاع دار طبيعتو رجوع نفوس ‍ شريفه آنان از اين عالم منقطع نشود. بلى ، در هر نشئه به طورى ظاهر وداراى اثرى خاص است .
و اين كه در شرح اصول (كافى) ، فيلسوف عظيم الشان اسلامى و حكيم بزرگوارايمانى ـ رضوان الله عليه ـ درذيل اين فقره از حديث شريف فرمودند كه : خوف ، ازكمال باقيه در عالم آخرت نيست ، و منقطع مى شود به انقطاع اين عالم (233) ، مقصود غير اين خوف است كه از تجلياتجلال است ، زيرا كه اين تجليات بعد از رفعاشتغال از طبيعت ، بالاتر و كاملتر است . و هر چه ، ارواح و نفوس در غلاف طبيعت باشنداز اين تجليات محرومترند.
و اين خوف ، از سنخ عذاب و جنس عقاب نيست تا با آن عالم منافات داشته باشد ، و شايددر آن عالم نيز نبست به همه نفوس و ارواح كامله ، تجلى لطف و رحمت غلبه بر تجلىجلال و عظمت كند. بنابراين ، خوف منقطع شود.
ولى تحقيق آن است كه پيش اصحاب قلوب و ارباب معرفت ثابت است كه هر اسم جمالىرا در باطن ، جلالى و هر جلالى را جمالى است (234) . و چون پس از تجليات جلاليه انسحاصل شد ، خوف حاصل از عظمت ، بدل به طمانينه و سكون شود. پس خوف ـ كهاز تجليات ابتدائيه اسماء جلال است ـ منقطع شود و انس و طمانينه و محبتحاصل شود ، والله العالم .
و بايد دانست كه اين كه مذكور شد كه خوف منقطع شود فرق دارد با آن انقطاعىكه فيلسوف سابق الذكر و بعض شراح و محدثينجليل القدر گويند (235) ، زيرا كه آنچه مذكور شد حقيقتا انقطاع نيست ورجوع ظاهر به باطن و صورت به معنا است . وتفصيل اين معنى ، خارج از وظيفه اين اوراق است .
و اما آن نحوه ديگر كه در جمع بين خوف و رجاء است ـ و شايد غالبا رواياتشريفه و ادعيه ماثوره نظر به آن داشته باشند ـ آن است كه انسان هميشه بايدجمع كند ما بين دو نظر : يكى نظر به نقص و قصور و فقر و فاقه خود ، و در اين نظر ، بيابد كه ناقص محض و قاصر صرف است ، و از خود (داراى) هيچ قدرت و قوت وكمال و عزتى نيست ، بلكه آنچه كمال و جمال و حسن و بها است از حق است ، و همه محامد واثنيه ، به ذات مقدس او راجع است ، بلكه در آيينه ممكن ، كمال و حسن ازل را قصور و نقص عارض شده ، چونان آيينه محدود با كدورتى كه نورشمس را محدود و مكدر نموده . و بدين رؤيت ، در عبادات و اطاعات نيز ، خوفحاصل شود تا چه رسد به خطاها و معصيتها ، بلكه نزد ارباب معرفت بيشتر عبادات ما ، خودپرستى و شهوت رانى و براى مقاصد نفسانيه است و از آن ، كدورت و ظلمتحاصل شود. پس در اين نظر ، غايت خوف حاصل آيد.
و به نظر ديگر ، بايد نظر كند به بسط رحمت حق و سعه نور رحمانيت و رحيميت وتوسعه نعم غير متناهيه و كرامتهاى دائمه . و در اين نظر ، رجاءحاصل آيد.
و انسان بايد دائما بين اين دو نظر باشد : نظر به ذلّ و فقر امكانى ، و رحمت و نعمتواجبى ، تا جمع شود بين خوف و رجاء كامل ، چنانچه در حديث شريف كافىنقل فرمايد از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ كه :
در وصيت لقمان چيزهاى بسيار عجيب بود ، و عجبتر چيزى كه در آن بود ، آن بود كه بهفرزند خود گفت : از خدا بترس ، ترسى كه اگر در درگاه او بيائى با خوبيهاىثقلين ، عذاب كند تو را. و اميدوار باش به خدا ، اميدى كه اگر بيائى او را به گناهثقلين ، رحمت كند تو را.
پس حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آن كه در قلب او دونور است : نور خوف ، و نور رجا ، كه اگر هر يك را با ديگرى موازنه كنى نچربد برآن
. (236)
و در ادعيه حضرت زين العابدين ـ سلام الله عليه ـ اشاره به اين امربسيار است چنانچه در دعاى ابوحمزه ثمال ـ كه از بالاترين مظاهر عبوديت است ودعائى بدين مثابه در لسان عبوديت و ادب بين يدى الله در بين بشر نيست ـ عرض كند :
ادعوك راهبا راغبا راجيا خائفا اذا رايت مولاى ذنوبى فزعت ، و اذا رايت كرمك طمعت . فانعفوت فخير راحم ، و ان عذبت فغير ظالم (237)

مقصد پنجم : در بيان عدل و ضد آن است كه جور است
فصلاول : مقصود از عدالت و جور :
بدان كه عدالت عبارت است از : حد وسط بين افراط و تفريط. و آن از امهاتفضايل اخلاقيه است ، بلكه عدالت مطلقه ، تمامفضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است ، زيرا كهعدل مطلق ، مستقيم به همه معنى است :
چه در مظهريت اسماء و صفات و تحقق به آن ، كه استقامت مطلقه است ، و مختص به انسانكامل است ، و رب آن حضرت اسم اللّه الاعظم است كه بر صراط مستقيم حضرات اسمائىاست ، چنانچه فرمايد : ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (238)
رب انسان كامل ، كه حضرت خاتم رسل ـ صلى اللّه عليه و آله و سلم ـ است ، بر صراط مستقيم و حد اعتدال تام است . و مربوب او نيز بر صراط مستقيم واعتدال تام است ، منتهى رب ـ تعالى شانه ـ برسبيل استقلال ، و مربوب ـ صلى اللّه عليه و آله ـ برسبيل استظلال .
و جور در اين مقام ، غلبه قهر بر لطف يا لطف بر قهر است . و به عبارت ديگر ، مظهريتاز اسماء جلال يا مظهريت از اسماء جمال است . ومحتمل است كه كمل اولياء در آيه شريفه اهدنا الصراط المستقيم (239) اين مقام را خواهش كنند.
و چه در جلوه معارف الهيّه و جلوات توحيد در قلباهل معرفت ، كه عدالت در آن عبارت است از : عدم احتجاب از حق به خلق ، و از خلق به حق . وبه عبارت اخرى ، رؤيت وحدت در كثرت ، و كثرت در وحدت . و اين مختص بهكمل اهل اللّه است ، و تفريط و افراط در اين مقام ، احتجاب از هر يك از حق و خلق است بهديگرى . و محتمل است منظور اهل اللّه از آيه (240) شريفه ، حصول اين مقام باشد.
و چه در عقايد و حقايق ايمانيه باشد ، كه عدالت در آن عبارت است از : ادراك حقايق وجوديهعلى ما هى عليه از غاية القصواى كمال اسمائى تا منتهى النهايه رجوع مظاهر بهظواهر ، كه حقيقت معاد است .
و چه در اخلاق نفسانيه ، كه اعتدال قواى ثلاثه است ، يعنى ، قوه شهويه و غضبيه وشيطانيه . و چون منظور از حديث شريف (241) ـ به حسب ظاهر ـ اين قسم اخير است ، و از اين جهت ، آن را ازجنود عقل به شمار آورده ، از اين جهت ، ما نيزتفصيل در اطراف همين قسم مى دهيم .
بدان كه انسان را از اول نشو طبيعى پس از قوه عاقله ، سه قوه ملازم است : يكى قوهواهمه كه آن را قوه شيطنت گوئيم ، و اين قوه در بچه كوچك ازاول امر موجود است و به آن دروغ گويد و خدعه كند و مكر و حيلت نمايد.
دوم قوه غضبيه كه آن را نفس سبعى گويند ، و آن براى رفع مضار و دفع موانعاز استفادات است .
سوم قوه شهويه كه آن را نفس بهيمى گويند و آن مبدا شهوات و جلب منافع ومستلذات در ماكل و مشرب و منكح است .
و اين سه قوه به حسب سنين عمر متفاوت شوند ، و هر چه انسان رشد طبيعى كند ، اين سهقوه در او كاملتر گردد و ترقيات روزافزون كند. و ممكن است در انسان هر يك از اين سهقوه در حد كمال رسد بطورى كه هيچ يك بر ديگرى غلبه نكند ، و ممكن است يكى از آنهابر دو ديگر غلبه كند ، و ممكن است دو تاى از آنها بر ديگرى غالب شود. از اين جهت ، اصول ممسوخات ملكوتيه به هفت صورت بالغ شود :
يكى صورت بهيمى . اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهيمى باشد ، و نفسبهيمى غالب شود ، پس ‍ انسان در صورت ملكوتى غيبى آخرتى بهشكل يكى از بهائم مناسبه درآيد ، چون گاو خر وامثال آن . و چون آخر فعليت انسان سبعى باشد ـ يعنى ، نفس سبعى غالب گردد ـ صورت غيبى ملكوتى به شكل يكى از سباع شود ، چون پلنگ و گرگ وامثال آن . و چون قوه شيطنت بر ساير قوا غلبه كند و فعليت شيطانيه آخرين فعلياتباشد ، باطن ملكوتى به صورت يكى از شياطين باشد. و اين ، اصل اصول مسخ ملكوتى است .
و از ازدواج دو از اين سه نيز ، سه صورتحاصل شود : گاو پلنگ ، گاو شيطان و پلنگ شيطان . و از ازدواج هر سه ، يك صورتمخلوطه مزدوجه حاصل آيد ، چون گاو شيطان پلنگ . و به اينمحمول است حديث مروى از حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ :
يحشر بعض الناس على صورة تحسن عندها القردة والخنازير (242)
و بدان كه همان طور كه اين قواى ثلاثه ، طرف افراط آنها ، مفسد مقام انسانيت است ، وانسان را گاه از حقيقت انسانيت و گاه از فضيلت انسانيت خارج كند ، همان طور طرف تفريطو قصور آنها نيز ، از مفسدات مقام انسانيت و ازرذايل ملكات به شمار مى رود.
و اگر تفريط و قصور ، خلقى و طبيعى باشد بدون اختيار صاحب آن ، نقصان دراصل خلقت است ، و غالبا توان نقصانهاى طبيعى را ، كه بدين مثابه است ، با رياضات ومجاهدات و اعمال قلبى و قالبى تغيير داد ، و كمتر صفت از صفات نفس است كه طبيعى بهمعنى غير متغير باشد ، اگر نگوييم كه هيچ يك نيست كهقابل تغيير نباشد.
پس عدالت ، كه عبارت از حد وسط بين افراط و تفريط و غُلو و تقصير است ، ازفضايل بزرگ انسانيت است ، بلكه از فيلسوف عظيم الشان ارسطاطاليس منقول است كه : عدالت جزوى نَبُوَد از فضيلت ، بلكه همه فضيلتها بُوَد ، و جور ـ كه ضد آن است ـ جزوى نَبُوَد از رذيلت ، بلكه همه رذيلتهابُوَد. (243)

فصل دوم : عدالت و جور در كتب اخلاقيه :
حكما جميع اجناس فضايل را چهار فضيلت دانند : حكمت ، شجاعت ، عفت ، عدالت. (244)
زيرا كه نفس را دو قوه است : قوه ادراك و قوه تحريك . و هر يك از اين دو را به دو شعبهمنقسم فرمودند.
اما قوت ادراك منقسم شود به عقل نظرى و عقل عملى ، و اما قوت تحريك نيز منقسم شود بهقوه دفع ـ كه آن شعبه غضب است ـ و قوه جذب ـ كه آن شهوت است ـ .
و تعديل هر يك از اين قواى چهارگانه و خارج نمودن آنها را از حد افراط و تفريط ، فضيلتى است .
پس حكمت عبارت است از : تعديل قوه نظريه و تهذيب آن . و عدالت عبارت است از :تعديل قوه عمليه و تهذيب آن . و شجاعت عبارت است از :تعديل قوه غضبيه و تهذيب آن . و عفت عبارت است از :تعديل و تهذيب قوه شهويه .
و عدالت را اطلاق ديگرى است و آن عبارت است از :تعديل جميع قواى باطنيه و ظاهريه و روحيه و نفسيه . و به اين اطلاق ، فيلسوف متقدمگفته : عدالت ، همه فضيلت است نه جزوى از آن .
و به اين مقياس ، جور را نيز دو اطلاق باشد : يكىمقابل عدالت به معنى اخص ، و يكى مقابل عدالت به معنى اعم و آن همان است كه درفرموده فيلسوف مذكور ، تمام رذيلت است .
و بايد دانست كه چون عدالت ، حد وسط بين افراط و تفريط است ، اگر از نقطه عبوديتتا مقام قرب ربوبيت تمثيل حسى كنيم ، بر خط مستقيموصل شود. پس طريق سير انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تاكمال عزّ ربوبيت ، عدالت است كه خط مستقيم و سيرمعتدل است . و اشارات بسيارى در كتاب و سنت بدين معنى است چنانچه صراط مستقيم ، كهانسان در نماز طالب آن است ، همين سير اعتدالى است .
و (اين كه) در احاديث شريفه است كه ، صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است (245) براى همان است كه حد اعتدال وسطيت حقيقيه را دارد ، از اين جهت ، درتمثل در عالم ظهور حقايق ، بايد بدين نحو متمثل شود.
و از رسول خدا منقول است كه ، خط مستقيمى در وسط كشيدند و خطهاى ديگرى در اطراف آن ، و فرمودند : اين خط وسط ، خط من است . (246)
و اعتدال حقيقى ، جز براى انسان كامل كه از اول سير تا منتهى النهايهوصول هيچ منحرف و معوج نشده است ، براى كسى ديگر مقدر و ميسور نيست ، و آن به تماممعنى خط احمدى و خط محمدى است و ديگران از سايرين ، سير به تبع كنند ، نه بهاصالت . و چون خط مستقيم واصل بين دو نقطه ، بيش از يكى نيست ، از اين جهت ، فضيلتبه قول مطلق و سير بر طريق عدالت و برسبيل اعتدال ، بيش از يكى نيست ، ولى رذايل را انواع بسيار بلكه غير متناهى است . ولىاجناس كليه آن را به هشت قسم تقسيم نموده اند ، زيرا كه براى هر يك از اينفضايل چهارگانه دو طرف است : يكى حد افراط ، و يكى تفريط ، از اين جهت اجناسرذائل هشت است .
و اين جمله ، در كتب حكماء و كتب اخلاقيه ، با انواع هر يك كه در تحت اين اجناس است ، مذكور است (247) و صرف عمر در اطراف تعديد و حصر و حساب آنها ، كمكىبه سير انسانى و كمالات آن نمى كند.

فصل سوم : در تحصيل فضيلت عدالت :
بدان كه تعديل قواى نفسانيه ، كه غايت كمال انسانى و منتهاى سير كمالى بسته به آناست بلكه به يك معنى خود آن است ، از مهمات امور است كه غفلت از آن ، خسارت عظيم وخسران و شقاوت غير قابل جبران است .
و انسان تا در عالم طبيعت است ممكن است قواى سركش خود راتعديل كند و نفس چموش سركش را در مهار عقل و شرع كشد ، و اين دراول جوانى بسيار سهل و آسان است ، زيرا كه نور فطرت مقهور نشده ، و صفاى نفس رااز دست نرفته ، و اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده .
و نفس كودك در ابتداى امر ، چون صفحه كاغذ بى نقش و نگارى است كه هر نقشى را بهسهولت و آسانى قبول كند ، و چون قبول كرد ، زوال آن به آسانى نشود ، چنانچه مشاهد است كهاطفال را معلومات يا اخلاقى كه در اول صباوتحاصل شده تا آخر كهولت باقى و برقرار است ، و نسيان به معلومات زمان طفوليتكمتر راه پيدا كند. از اين جهت ، تربيت اطفال و ارتياض صبيان از مهماتى است كه عهدهدارى آن ، بر ذمه پدر و مادر است ، و اگر در اين مرحله ، سهل انگارى و فتور و سستى شود ، چه بسا كهطفل بيچاره را كار به رذائل بسيار كشد و منتهى به شقاوت و بدبختى ابدى او شود.
و بايد دانست كه تربيت يك طفل را نبايد فقط يكى محسوب داشت ، و همين طور سوءتربيت و سهل انگارى درباره يك طفل را نبايد يكى حساب نمود. چه بسا كه به تربيتيك طفل ، يك جمعيت كثير بلكه يك ملت و يك مملكت اصلاح شود ، و به فساد يك نفر ، يكمملكت و ملت فاسد شود.
نورانيت يك نفر مثل فيلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصيرالملة والدين ـ رضوانالله عليه ـ و علامه بزرگوار حلى (248) ـ قدس الله نفسه ـ يك مملكت و ملت را نورانى كرده و تا ابدآن نورانيت باقى است ، و ظلمتها و شقاوتهاىمثل معاوية بن ابى سفيان (249) و ائمه جورمثل او ، هزاران سال بذر شقاوت و خسران ملتها و مملكتها است ، چنانچه مى بينيم .
و چون اطفال را حشر دائم يا غالب با پدر و مادر است ، تربيتهاى آنها بايد عملى باشد ، يعنى ، اگر فرضا خود پدر و مادر به اخلاق حسنه واعمال صالحه متصف نيستند ، در حضور طفل باتكلف ، خود را به صَلاح نمايش دهند تا آنهاعملا مرتاض و مربى شوند ، و اين خود ، شايد مبدا اصلاح خود پدر و مادر نيز شود ، زيراكه مجاز قنطره حقيقت و تكلف راه تخلق است .
و فساد عملى پدر و مادر از هر چيز بيشتر در اطفال سرايت كند. چه بسا كه يكطفل ، كه عملا در خدمت پدر و مادر بد تربيت شد ، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربياناصلاح نشود.
و حسن تربيت و صَلاح پدر و مادر از توفيقات قهريه و سعادات غير اختياريه اى است كهنصيب طفل گاهى مى شود ، چنانچه فساد و سوء تربيت آنها نيز ، از شقاوات و سوءاتفاقات قهريه اى است كه بى اختيار نصيب انسان شود. چنانچهمراحل سابقى بر اين مرحله نيز است كه ممكن است در آنمراحل ، بذر سعادت انسان و شقاوت آن كشته گردد ، چون اختيار زن صالح خوب خوشاخلاق سعيد ، و اختيار غذاهاى مناسب حلال ، در قبل ازحمل و زمان حمل و ايام رضاع و امثال آن ، كهتفصيل آن محتاج به رساله جداگانه اى است ، كه اميد است به توفيق حق موفق به افرازآن شوم ، و بحث مستقصاى جداگانه در اطراف آن كنم با خواست خداى تعالى .
و پس از اين مرحله ، تربيتهاى خارجى از معلمان و مربيان ـ غير پدر و مادر ـ است كه آن را نيز در اول امر ، پدر كفيل است ، و صحت و فساد در اين مرحله بهذمه پدر است . و البته انتخاب معلم متدين خوش ‍ عقيده خوش اخلاق ، و مدرسه و معلم خانهمناسب دينى اخلاقى مهذب ، در تربيت ابتدائىطفل دخالت تام تمام دارد. چه بسا باشد كه نقشه سعادت و شقاوتطفل در اين مرحله ، ريخته شود و تزريقات معلمين ، يا شفاى امراض و يا سمّقاتل است كه عهده دار آن پدر است .
و از اين مرحله كه گذشت ، كم كم حد رشد و بلوغ پيش مى آيد ، واستقلال فكر و نظر و ايام جوانى مى رسد. و انسان در اين مرحله ، خودكفيل سعادت خود و ضامن شقاوت و بدبختى خود است ، و هر قدم كه به ايام نونهالى وجوانى نزديكتر است ، تحصيل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بيشتر است ، چونصفحه نفس از نقوش خاليتر و به سادگى نزديكتر است . و اگر تا اين مرحله از عمر ، داراى اخلاق زشت يا عادت و عمل ناهنجارى باشد ، چندان محكم و مستحكم نشده و به مقدارىمراقبت و مواظبت مى توان آن را تصفيه و تزكيه نمود ، و ريشه اخلاق زشت را از بن كند ، چون نهال نورسى كه چندان ريشه در زمين ندوانده با مختصر فشار و كمى زحمت مى توانآن را از جاى كند. ولى چون مدتى سهل انگارى شد و انسان در صدد اصلاح و قلع مادهفساد برنيامد كم كم درخت فساد برومند شده و كهن گردد ، و ريشه هاى آن سخت پنجه بهزمين دل ، بند كند كه با روزگارهاى دراز و رياضتهاى بسيار مهلت ندهد كه انساناصلاح خود كند ، چون درخت كهنى كه پنجه و ريشه خود را به زمين ، سخت و محكم بندنموده كه با زحمتهاى بسيار و رنجهاى فراوان نتوان آن را از بيخ و بن درآورد :

درختى كه اكنون گرفت است پاى
به نيروى شخصى برآيد زجاى
ورش همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ برنگسلى (250)
چه بسا باشد كه يك خُلق زشتى چون بخل يا حسد مثلا ، كه در جوان ، نارس است با كمىمراقبت و زحمت بتوان اصلاح كرد ، بلكه مبدل به اخلاق صالحه مقابله آنها كرد ، و چونمدتى غفلت شد و سهل انگارى شد ، محتاج به رياضات سخت و مجاهدات شديد طولانىباشد كه ممكن است وضعيت روزگار و رسيدناجل به انسان مجاهد نيز ، مهلت اصلاح و تصفيه ندهد و با آن اخلاق ظلمانى و كدورتهاىمعنوى ، كه مبدا و منشا فشارها و ظلمتهاى قبر و برزخ و قيامت است ، انسانمنتقل به آن عالم شود.
پس بر جوانها حتم و لازم است كه تا فرصت جوانى و صفاى باطنى و فطرت اصلىباقى و دست نخورده است ، در صدد تصفيه و تزكيه برآيند ، و ريشه هاى اخلاق فاسدهو اوصاف ظلمانيه را از قلوب خود بركنند كه با بودن يكى از اخلاق زشت ناهنجار ، سعادت انسان در خطر عظيم است .
و نيز در ايام جوانى اراده و تصميم انسان ، جوان است و محكم . از اين جهت نيز ، اصلاحبراى انسان آسانتر است . ولى در پيرى اراده سست و تصميم ، پير است ، چيره شدن برقوا مشكلتر است . ولى پيران نيز نبايد از اصلاح نفس و تزكيه آن غفلت كنند و مايوسشوند ، زيرا كه باز هرچه هست تا انسان در اين عالم است ـ كه دارتبدل و تغير و منزل هيولى و استعداد است ـ انسان با هر زحمت هم هست خود را مىتواند اصلاح كند ، و امراض مزمنه نفسانيه به هر درجه هم برسد از استحكام ، باز مىتوان قلع ماده نمود. و هيچ مرضى از امراض نفسانيه نيست الا آنكه آن را تا در اين عالماست انسان مى تواند اصلاح كند ، گرچه در نفس ريشه كرده باشد و ملكه شده باشد ومستحكم گرديده باشد. غايت امر آن كه در شدت و كثرت رياضات نفسانيه فرق مى كند ، و هر چه مشكل و سخت و محتاج به مشاقّ بدنى و رياضات روحيه باشد ارزش دارد ، زيراكه باز هر چه هست تا انسان در اين نشئه است در تحت اختيار خود و بااعمال عبادى و امثال آن انجام مى گيرد.
ولى خداى نخواسته ، اگر انسان با ملكات فاسده و اوصاف خبيثه به عالم ديگرمنتقل شود ، اگر نور فطرت و ايمان در باطن ذاتش محفوظ باشد نيز ، اصلاح و تزكيه وتصفيه نفس از تحت اختيار او خارج شود ، بلكهقبل از خروج روح از بدن نيز اختيار سلب شود ، و طرق ديگرى براى اصلاح او به كاربرده شود ، مثل سختيها و فشارهاى حال احتضار و قبض روح و وحشتهاى رؤيت ملائكه موكلهبه اين عمل ـ كه مامورين غلاظ و شداد حقند ـ ، ومثل ظلمتها و فشارهاى قبر بلكه عذابهاى گوناگون قبر كه از عوالم غيبيه است ، چنانچهدر روايت است از حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ كه : قبر ياباغى از باغستانهاى بهشت و يا گودالى از گودالهاى جهنم است. (251)
و در روايت است از حضرت صادق كه : مسلط مى شود بر كافر در قبرش نود و نهاژدها كه اگر يكى از آنها نفخه كند به زمين ، هرگز درختى از زمين روئيدهنشود. (252)
و اهل معرفت گويند كه اين موذيات كه بر انسان در قبر مسلط شود ، ظهور ملكوت اخلاقذميمه است (253) . و اين اخلاق ذميمه هم در اين عالم نيز انسان را فشار دهد واذيت كند ، لكن چون نفس در غلاف طبيعت است به واسطه غلبه خدر طبيعت بر آن ، از ملكوتخود غافل است ، و قدرت تامه ملكوتيه نيز در آن ظاهر نشده است . از اين جهت ، از انواعموذيات موجوده در باطن نفس غافل و احساس آنها را نكند.
و چون نشئه ملك به ملكوت عالم قبر و برزختبديل شد ، بساط ظاهر برچيده شود ، و صفحه باطن ظاهر شد ، و غيب نفس شهادت شود ، وملكات باطنه محسوس و ظاهر گردد ، و به صورتهاى مناسبه جلوه كند ، و انسان خود رامبتلا و محصور در انواع بليات و موذيات بيند ، و انواع ظلمتها و كدورتها و وحشتها به اواحاطه كند.
و اگر به اين فشارها و زحمت و ذلت و عذابهاى برزخى و قبرى رفع كدورتهاىنفسانى شد و اجانب و غرائب فطرت زايل شد ، در قيامت به سعادت رسد ، و درظل عنايات شافعان ـ عليهم السلام ـ به مقام كريم موعود خود رسد. واگر خداى نخواسته ريشه اخلاق فاسده و ظلمات و كدورتهاى نفسانيه ، بكلىزايل نشد ، در اهوال و عذابهاى روز قيامت و مواقف پنجگانه (254) آن واقع شود ، و در تحت فشارها و عذابهاى بيشترى واقع گردد ، تابلكه امر به عذاب سخت جهنم منتهى نشود. و اگر در اين مواقف هولناك نيز نور فطرتغلبه نكرد ، كار منتهى به جهنم شود ، چنانچه گفته اند : آخر الدواء الكلى (255) ، به آخرين معالجه داغ كردن است .
پس در عذابهاى گوناگون جهنم او را در طبقات آن محبوس كنند ، تاغل و غش از باطن نفس و فطرت پاك شود ، و طلاى خالص فطرت الله ـ كه لايقدار كرامت حق است ـ پيدا شود ، و از اجناس غريبه خالص ‍ گردد ، و نزعنا ما فىصدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين (256) . و كيفيت اين نزع دراشخاص ‍ مختلف است حسب اختلاف كمال و نقص ملكات .

مقصد ششم : در بيان رجاء و ضد آن است كه سخط است
فصلاول : مقصود از رضا و سخط:
بدان كه رضا عبارت است از : خوشنودى بنده از حق ـ تعالى شانه ـ واراده او و مقدرات او. و مرتبه اعلاى آن ، از اعلا مراتبكمال انسانى و بزرگتر مقامات اهل جذبه و محبت است ، چنانچه اشاره به آن بيايد ـ ان شاء الله ـ . و آن فوق مقام تسليم و دون مقام فناست .
و عارف سالك انصارى (257) ـ قدس سره ـ در تعريف آن ، قريب به اين مضمون فرمودهكه : رضا اسم است از براى وقوف صادق بنده با مرادات الهيه ، بطورى كه اراده خودرا به كار نيندازد ، و التماس و خواهش ‍ نكند تقدم يا تاخرى را در هيچ امرى از امور ، و نهطلب كند زيادى را يا استبدال حالى را. و به عبارت ديگر ، عبد را از خود اراده اى نباشد واراده او و خواهشهاى او فانى در اراده حق باشد. و از اين جهت ، اين ازاوائل مراتب خواص و اشقّ مراتب است بر عامه (258) ، انتهى كلامه مترجما مع تغيير ما.
و اين تعريف به نظر نويسنده درست نيايد ، زيرا كه اگر مقصود از وقوف اراده عبد بامرادات حق ، فناى اراده باشد ، اين از اوراق مقامات فنا است ، و مربوط به مقام رضا نيست .و اگر مقصود عدم اراده عبد باشد در مقابل اراده حق ، اين مقام تسليم است و دون مقام رضااست .

next page

back page