بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جلد سوم (اسلام), اسماعیل سعادت ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     T-A-3001 -
     T-A-3002 -
     T-A-3003 -
     T-A-3004 -
     T-A-3005 -
     T-A-3006 -
     T-A-3007 -
     T-A-3008 -
     T-A-3009 -
     T-A-3010 -
     T-A-3011 -
     T-A-3012 -
     T-A-3013 -
     T-A-3014 -
     T-A-3015 -
     T-A-3016 -
     T-A-3017 -
     T-A-3018 -
     T-A-3019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حج عمره ؛  
يك سال از پيمان حديبيه گذشته بود كه مسلمانان آهنگ مكه نمودند تا حج عمره گزارنددر اين سفر مسلمانان مهاجر به حبشه بازگشته بودند و در ميان مسلمانان عازم مكه بودند.دو هزار مسلمان با شصت شتر براى قربانى راهى مكه شدند. پيامبر دويست نفر را ماءموركرد كه با سلاح و صد اسب در نقطه اى آماده باشند.
جاسوسان قريش از حركت پيامبر و تدابير نظامى احتياطى او آگاه شدند و به سرانقريش گزارش دادند. يكى از امضا كنندگان قرار داد حديبيه از سوى قريش بهنمايندگى نزد محمد صلى الله عليه و آله رفت و هدف حضرت را پرسيد. پيامبر فرمود:من و يارانم هرگز بر خلاف پيمان حديبيه كارى نخواهيم كرد و با خود سلاحى بهداخل مكه نخواهيم آورد. قريش اطمينان يافتند و دروازه هاى مكه را بر روى مسلمانانگشودند. قريش شهر را ترك گفتند تا با مسلمانان روبرو نشوند، اما در عينحال حركات مسلمانان را زير نظر داشتند. مسلمانان به اتفاق پيامبر مراسم حج را بهپايان بردند. مسلمانان را زير نظر داشتند. مسلمانان يبه اتفاق پيامبر مراسم حج را بهپايان بردند. مسلمانان حق داشتند سه روز در مكه بمانند. پيامبر بهبلال دستور داد بر بام كعبه اذان گويد. پيامبر با مسلمانان آزادانه نمازگزارد. پس ازپايان مراسم حج ، مسلمانان به ديدار بستگان خود شتافتند و از انصار درمنازل خود پذيرائى كردند. مدت اقامت پيامبر و همراهان به پايان رسيد و نماينده قريشبه اين مسئله اشاره كرد. پيامبر فورا دستور حركت را صادر كرد. در طى اين سه روزپيامبر با ميمونه خواهر فضل همسر عباس بن عبدالمطلب ازدواج كرد و او را با خود بهمدينه آورد.(33)
سال هشتم هجرى ؛ 
حوادث مهم اين سال 
در ماه صفر اين سال كعب بن عمير غفارى با پانزده تن به حدود شام رفت .
قضاعى هاى آن منطقه ، همه اين عده را با خود كعب در بلقاء شام كشتند.
در جمادى الاولى ، پيامبر، حارث بن عمير را به عنوان سفير نزد پادشاه غسانىشرحبيل فرستاد. شرحبيل سفير پيامبر را در منطقه موته بكشت . درمقابل اين گستاخى ، پيامبر سپاهى از سه هزار نفر به فرماندهى زيد بن حارثه روانهمنطقه نمود. در ناحيه بلقاء شام نبرد ميان سپاه غسانى كه آميخته اى از اعرابقبائل و روميان بود، و مسلمانان در گرفت . دراين جنگ كه به جنگ موته معروف است ، زيدبن حارثه و جعفر بن ابيطالب و عبدالله بن رواحه يكى پس از ديگرى شهيد شدند ومسلمانان شكست خوردند. سرانجام خالد بن وليد تدبيرى انديشيد و سپاه شكست خوردهمسلمانان را گرد آورد و به مدينه بازگشتند.
در ماه رمضان اين سال ، پيامبر آهنگ فتح مكه كرد. قريش نقض عهد كرده بودند و پيامبرفرصت را مغتنم شمرد. ابوسفيان فرمانده قريش ‍ براى ارزيابى نفرات مسلمانان از مكهخارج شد. عباس بن عبد المطلب كه از مكه بهاستقبال پيامبر بيرون آمده بود، وى را در حومه مكه ديد، ابوسفيان را از غضب پيامبربترسانيد و او را نزد پيامبر آورد و از او شفاعت كرد. ابوسفيان بوسيله عباس اسلام آوردو بدستور پيامبر به كه بازگشت تا به مردم مكه اعلام كند كه در موقع ورود سپاهاسلام در منازل خود بمانند يا به خانه ابوسفيان و مسجد الحرام پناه برند تا در امانباشند.
سپاه اسلام وارد مكه شد. خالد بن وليد در جلو بود در اين موقع قريش ‍ مختصر مقاومتى ازخود نشان دادند كه 22 نفر از آنان كشته شدند. پيامبر دستور داد كه خالد كسى را نكشد.پيامبر عفو عمومى صادر كرد و فقط دوازده نفر را كه دشمنى ويژه اى با اسلام داشتند،نبخشيد و دستور داد در هر كجا يافته شوند، بايد كشته شوند. پيامبر بت هاى كعبه را درهم شكست وسپس بر تپه صفا بر آمد ومردم را از زن ومرد به توحيد دعوت فرمود.
پس از پانزده روز اقامت در مكه ، غزوه حنين پيش آمد. اينمحل بر سر راه مكه و طائف واقع است .
در اين محل بود كه ميان مسلمانان وقبيله هوازن كه با مردم طائف متحد شده بودند، نبردىروى داد. مسلمين پيروز شده و هفتاد تن از مشركان كشته شدند پيامبر به جانب طائف راندولى مسلمانان موفق به فتح شهر نشدند.
در ماههاى آخر اين سال پيامبر، (علا بن حضرمى ) را با نامه اى نزد (منذر بن ساوى) امير بحرين فرستاد. در اين نامه قرار شد كه زرتشتيان بحرين جزيه بدهند، ولىمسلمانان از خوردن گوشت ذبيحه آنان و ازدواج با زنان اين قوم ، خوددارى كنند.
در ذى الحجه اين سال ، (ابراهيم ) فرزند پيامبر از (ماريه قبطيه ) بدنيا آمد(34) مورخان پيرامون دو حادثه بزرگ ومهمسال هشتم هجرى يعنى جنگ موته و فتح مكه مطالب بسيارى نوشته اند كه نكات مهم آن رادر اينجا مى آوريم .
جنگ موته  
شريعتى در تحليل جنگ موته مى نويسد:
(اكنون اسلام به مرزهاى غسانيان رسيده و به دنياى عظيم مسيحيت و امپراطورى مقتدر رومشرقى (بيزانس ) نزديك شده است . درست است كه مكه همواره او را به جنوبمشغول مى دارد، اما جز اين نقطه كه از نظر مذهبى و داخلى داراى اهميت است ، در جنوبعربستان تا يمن جز قبائل پراكنده بدوى ، مجموعه هاى انسانى با ارزشى كه از نظرنشر اسلام ، اهميتى داشته باشند، وجود ندارد. و يمن نيز كه همسايه جنوبى عربستاناست ، جامعه ضعيفى است . مغرب مدينه نيز درياى احمر است و سپس آفريقا و بسط نفوذاسلام از اين سو فعلا به دشواريهاى بسيارش ، نمى ازرد. بر عكس ؛ درشمال و مشرق ، بزرگترين تمدنهاى جهان آن روز قرار دارند كه هم از نظر سياسىونظامى وهم از نظر مذهبى و فرهنگى و مدنى ، عظيم ترين جامعه هاى انسانى بشمار مىآيند و بنابراين ، پيامبر خواه ناخواه پس از فراغت ازمسائل داخلى به اين دو خواهد انديشيد و اكنون هنگام آن فرا رسيده است . اما از اين دو جامهبزرگ ، روم بيشتر از ايران مورد توجه است ، چه ، اولا روم از نظر جغرافيائى بهمدينه نزديك است و ايران در مشرق ، بامدينه كه در منتهى اليه غربى عربستان قرارگرفته ، فاصله بسيار دارد و گرچه ميان دو امپراطورى متخاصم روم و ايران دست بدستمى شود، اما ارتباط معنوى و نظامى اسلام را با ايران بسيارمشكل كرده است . ثانيا؛ روم سرزمين مسيحيت است ، دينى كه با اسلام آشنائى ها و هم آهنگىها و مشتر كات بسيار دارد و زبان اسلام را خوب مى فهمد و زمينه پذيرش ‍ آن ، از نظرمعنوى قوى است . در صورتى كه مذهب زرتشت كه از سرچشمه هاى اديان اريائى نشاءتگرفته است ، با زبان و فرهنگ و بينش ‍ اسلام كه زير بناى فلسفيش بر مبانى اديانبزرگ سامى استوار است و خود را نهضتى از مكتب ابراهيم مى داند و با مذاهب مسيح وموسى برادر است ، فاصله بسيار دارد. يك مسيحى ، با اصلاحاتى در كيفيت عقايدشبسادگى مسلمان مى گردد، اما يك زرتشتى ، براى ورود به اسلام بايد انقلابى درافكار مذهبى خويش ايجاد كند و مبانى اعتقادى خود را ويران سازد. از اينجاست كه مى بينيم، پيامبر كه هنوز مكه را فتح نكرده است ، بسراغ روم و پس از دعوت رسمى امپراطور وامير غسانى دست نشانده عرب وى در شمال ، با كوششهاى نظامى پياپى و رام كردنقبايل ميان مدينه و روم راه را براى دست اندازى به آنجا هموار مى كند) (35)
شر حبيل غسانى پادشاه بصرى سفير پيامبر را مى كشد. و اين علت فيزيكى جنگ است .
نيروهاى مسلمانان در اين نبرد سه هزار تن بودند كه فرماندهى آنان به ترتيب با: زيدبن حارثه ، و پس از او جعفر بن ابيطالب ، و پس از او: عبدالله بن رواحه بود، پيامبرسپاه اسلام را تا حومه مدينه بدرقه كرد.
مسلمانان خود را به مرزهاى شام رساندند. حركت سپاه اسلام به دشمن رسيده بود وشرجبيل نيروئى عظيم مركب را صد هزار رومى و عشاير مرزنشين تدارك ديده بود. سپاهروم در نقطه اى به نام (مآب ) اردو زد. دو سپاه درمحل (شارف ) در مقابل هم صف آرائى كردند. محققان سپاه روم را دويست هزار نفر نوشتهاند.
سرنوشت جنگ از پيش معلوم بود. توصيه هاى پيامبر نيز از ايثار و از جان گذشتگى مىداد. مسلمانان بايد به شهادت مى انديشيدند و خود را به قلب سپاه عظيم دشمن مى زدند.
زيد بن حارثه خود را به قلب سپاه دشمن زد و حماسه اى از پيكار و شهادت آفريد. پساز او جعفر بن ابيطالب كه سى و سه سال داشت ، پرچم را بدست گرفت و بر دشمنتاخت . او براى كه مركبش به دست دشمن نيفتد، آن را پى كرد و پياده به جنگ پرداخت .دشمن سعى كرد دست راست او را قطع كند، جعفر پرچم را به دو بازو گرفت و سرانجامبا هشتاد زخم بر زمين افتاد. پس از او عبدالله بن رواحه به دشمن تاخت . آنقدر جنگيد كهگرسنگى بر او غالب شد، مقدارى نان به او دادند، اندكى از نان بخورد كه دشمن هجومآورد. عبدالله نان را انداخت و باز بر دشمن تاخت و شهيد شد پس از او ثابت بن اقدامپرچم را بدست گرفت و به سپاه اسلام گفت كه فرمانده اى انتخاب كنند. مسلمانان خالدبن وليد را انتخاب كردند. خالد تدبيرى انديشيد و سپاه اسلام را ازقتل عام حتمى بدست دشمن نجات داد. او بخشى از سپاه اسلام را به عقب فرستاد تا درلحظه اى مناسب با سر و صداى بسيار بتازد تا دشمنخيال كند كه نيروى كمكى براى مسلمانان رسيده است . و چنين شد دشمن ترسيد و قدرى عقبنشست . خالد بن وليد سپاه آشفته مسلمانان را سر و سامان داد و راهى مدينه شد. گويااهالى مدينه كه انتظار چنين بازگشتى را نداشتند، به سرزنش سپاه اسلام پرداختند.پيامبر مى كوشيد تا مردم را آرام كند. سپاهيان به خانه هاى خود رفتند و تا مدتى ازشرم از خانه بيرون نيامدند. پيامبر از شهادت جعفر بن ابيطالب سخت متاءثر شد وگريست و به خانواده جعفر تسليت داد. (36)
فتح مكه  
فتح مكه مهم ترين حادثه تاريخ اسلام در سال هشتم هجرى صورت گرفت . مورخاننوشته اند كه وقتى قريش از شكست مسلمانان در جنگ موته مطلع شدند، سعى كردندپيمان حديبيه را نقض كنند. آنان قبائل متحد خود را تحريك كردند تا عليهقبائل متحد پيامبر دست به شورش ‍ زنند. بنى بكر عليه خزاعه شبيخون زده ، عده اى راكشتند. و اين نقض ‍ پيمان حديبيه بود. گروهى از سران خزاعه به مدينه آمده ، جريان رابه پيامبر گزارش دادند. پيامبر تصميم گرفت كار قريش را تمام كند.
قريش سخت نگران بود و لذا سعى كرد مسئله را سر پوش نهد. ابوسفيان به مدينه تاختو به خانه دخترش ام حبيبه همسر پيامبر شتافت تا بلكه بتواند پيامبر را ملاقات نموده ومعذرت خواهى كند. ام حبيبه او را از خانه راند و اين براى ابوسفيان غيرقابل انتظار بود. نزد پيامبر رفت ، اما با سكوت پيامبر مواجه شد و نتيجه اى نگرفت .او به مكه بازگشت و جريان سفر خود به مدينه و بى توجهى پيامبر و خشم مسلمانان رااز نقض پيمان ، به سران قريش گزارش داد پيامبر براى فتح مكه دستور حركت داد. آنحضرت سعى داشت كفار و مشركان مكه را غافلگير كند، لذا حركت سريع و محرمانه بود.
مسلمانى ساده لوح كه خانواده اش نزد كفار قريش گروگان بودند، محرمانه نامه اىنوشت و حركت مسلمانان را گزارش داد تا به خيال خود زن و فرزندش را نجات دادهباشد. وى اين نامه را توسط يك زن به مكه فرستاد. او نامه را پنهان ساخته بود.پيامبر توسط وحى از جريان مطلع شد. امام على بن ابيطالب ، زبير و مقداد به تعقيب زنپرداختند و سرانجام او را در نقطه اى به نام روضه خاخ (؟) (خليقه ) گرفتند. نامه رانيافتند. امام على او را تهديد كرد كه بايد نامه را بدهى و گرنه تو را لخت مى كنيم .سرانجام زن نامه را از ميان موهاى بافته اش در آورد.
اين نامه را حاطب بن ابى بلتعه فرستاده بود. پيامبر وى را احضار كرد و علت را از اوپرسيد. وى سوگند ياد كرد كه اين كار صرفا براى نجات زن و فرزندش بوده است .پيامبر او را بخشيد. آيات اول سوره ممتحنه در اين بارهنازل شد كه مؤ منان هشدار مى داد كه دشمنان خدا و خود را دوست نگيرند.
در ماه رمضان بود كه مسلمانان بسيار سريع به سوى مكه راه افتادند و در راهقبائل متحد نيز به آنان پيوستند و سپاهى مركب از ده هزار نفر روانه مكه شدند. قريش ازاين حركت سريع و نيروى عظيم بى خبر بودند. آنان وقتى مسلمانان در نزديكيهاى مكهبودند، دريافتند كه با چه نيروى عظيمى روبرو هستند. پيامبر براى نشان دادن عظمتنيروها دستور داد شب هنگام در بيابانهاى مكه آتش روشن كنند گويند عباس بن عبدالمطلبدر جحفه به پيامبر پيوست . عباس كه مردىپول پرست و تابع منافع اقتصادى خود بود، سعى داشت تا قريش و پيامبر را از خودراضى نگهدارد. او به ميانجى گرى پرداخت تا شايد بتواند قريش را نجات دهد. عباسبه مكه بازگشت تا قريش را از هرگونه مقاومتى باز دارد، چرا كه مقاومت را بى فايدهمى ديد. ابوسفيان را بر ترك اسب خود پشت سرش نشاند و به اردوگاه مسلمانان آورد تابراى او امان بخواهد. عباس وى را نزد پيامبر آورد و براى او امان خواست .
پيامبر دستور داد ابوسفيان تا فردا در خيمه عباس باشد. عباس به ابوسفيان گفت لازماست حالا براى نجات خود اسلام بياورد و ابوسفيان به توصيه عباس حفظ ظاهر كرد وظاهرا اسلام آورد تا جان خويش را برهاند. عباس از پيامبر خواست به ابوسفيان امتيازىداده شود. پيامبر گفت ابوسفيان به مكه باز گردد و به اهالى مكه بگويد كه هر كسبه مسجد الحرام برود، در امان است . هر كس به خانه ابوسفيان رود نيز در امان است .
ابوسفيان به مكه بازگشت و آنچه شنيده بود، باز گفت .
هند زن ابوسفيان مردم را عليه مسلمانان تحريك مى كرد و ابوسفيان را سرزنش مى نمود.
پيامبر مى كوشيد تا از هر گونه خون ريزى جلوگيرى شود.
فقط ده يا دوازده نفر از مشركان مكه بودند كه غيرقابل عفو بودند: عكرمه بن ابى جهل ، هبار بن اسود، عبدالله بن سعد ابى سراح ،حويرث بن نفيل ، عبدالله بن هلال و...
پيروزى حق بر باطل  
سپاه اسلام از دروازه هاى مكه وارد شهر شد. درگيرى پيش نيامد. گروهى را كه خالد بنوليد فرماندهى مى كرد، با مقاومت روبرو شد: عكرمه بن ابىجهل مكى ها را به مقاومت كشانده بود. آنان 28 كشته دادند و فرار كردند.
پيامبر خود وارد مكه شد و به كنار كعبه رسيد. حجرالاسود را سواره با چوب لمس كرد.در نخستين طواف بت هاى بزرگ را ديد كه در كعبه جاى دارند:هبل ، اساف ، نائله و... با چوبى بلند كه در دست داشت ، آنها را سرنگون كرد. كليد داركعبه درب را گشود. گويند پيامبر كليد را گرفت و درب را گشود و وارد خانه عتيقگرديد بت ها و تصاوير و الواح و از لام در هم شكسته و محو گرديد.
پيامبر خطاب به جمع حاضر چنين فرمود:
( لا اله الا الله وحده لا شريك له ، صدق وعده و نصر عبده و هزم الا حزاب وحده ، الاكل ما ثر اودم اومال يدعى فهو تحت قدمى هاتين ، الا سدانه البيت و سقايه الحاج ، الا وقتيل الخطا شبه العمد بالسوط و العصا، ففيه الديه مغلظه مئه منالابل ؛ اربعون منها فى بطونها اولادها
يا معشر قريش ان الله قد اذهب عنكم ننخوه الجاهليه و تعظمها بالابا، الناس من آدم و آدم منتراب ؛ (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و اثنى و جعلنا كم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم ...(37))
قريش نگران سرنوشت خود بودند. هر آينه در انتظار فرمان پيامبر مبنى برقتل عام كليه سران قريش بودند. آنان لحظه شمارى مى كردند تا پيامبر سخن بگويد.پيامبر لب به سخن گشود و فرمود: ماذا تقولون ؟، ماذا تظنون ؟ قريش با صداىلرزان گفتند: ما جز خوبى و محبت چيزى از تو سراغ نداريم ، تو برادر بزرگوار ما وفرزند برادر بزرگوار ما هستى .
پيامبر فرمود: من هم همان جمله اى را مى گويم كه برادرم يوسف به برادرانش گفت : (قال لا تثرب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الرحمين (38) )
قريش آرام شدند و نفسى براحتى كشيدند و از گذشته خويش سخت شرمنده شدند.
مردان و زنان مكه بر اسلام با پيامبر بيعت كردند. براى بيعت با زنان ، ظرفى از آبآوردند و پيامبر در آن دست گذاشت و زنان در آن دست مى گذاشتند و بيعت مى كردند.
آيه 12 سوره ممتحنه در اين نازل شد. مفاد بيعت با زنان چنين بود كه : شرك نورزند،دزدى نكنند، زنا ندهند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترا نزنند و از فرمانرسول خدا سرپيچى ننمايند. و اين مفاد آيه 12 سوره ممتحنه بود. زنان مكه بر ايناساس با پيامبر بيعت كردند. هند جگرخوار با آن سابقه سياه در ميان بيعت كنندگانبود.(39)
غزوه حنين  
پيامبر پانزده روز در مكه ماند. وسپس با دوازده هزار مسلمان به سوى قبيله هوازن رهسپارشد. عظمت سپاه ، در مسلمانان غرور ايجاد كرد و برخى از اصحاب از جمله ابوبكر اينغرور را آشكار كردند: با اين سپاه عظيم هرگز در برابر نفرات اندك هوازن و... شكستنخواهيم خورد. آيه 25 سوره توبه اين غرور را سرزنش كرد. هوازن و ثقيف با يكديگرعليه مسلمانان متحد شده بودند و قبائل پراكنده ديگرى را گرد آورده و نيروئى عظيمتدارك ديده بودند. فرماندهى آنان را مالك بن عوف نضرى بر عهده داشت .
آنان زنان و احشام خود را پشت سر قرار داده تا مردان در مقابله با مسلمانان مقاومت و از جانگذشتگى بيشترى نشان دهند. مشركان متحد در دره حنين سنگر گرفته و منتظر ورودمسلمانان بودند. در سحر گاه ناگهان از هر سو مسلمانان را در بر گرفته و تيربارانشروع شد. مسلمانان . غافلگير شده بودند و مشركان تازه مسلمان مكه دوباره اميدوارگرديدند. ابوسفيان خوشحالى اش را آشكار كرد و با خنده اى بلند فرار مسلمانان رابه فال نيك گرفت پيامبر از اين فرار سخت نگران شد، فرار لحظه به لحظه بيشترمى شد و مسلمانان فرارى از برابر چشمان پيامبر مى گذشتند. پيامبر شخصا دست بكارشد و فرياد زد: يا انصار الله و انصار رسوله ! انا عبدالله و رسوله . در حالى كهعلى بن ابيطالب و فضل بن عباس و اسامه و چند تن ديگر همراه پيامبر بودند، آنحضرت به سوى دشمن تاخت . مسلمانان كه چنين ديدند، نيرو گرفتند و دست از فراربرداشتند. پيامبر به عباس دستور داد مسلمانان را آواز دهد و بيعت ها را بيادشان اورد: اىگروه انصار كه پيامبر را به يارى كرديد، اى كسانى كه زير درخت رضوان با پيامبربيعت نمودند، كجا مى رويد؟ رسول خدا اينجاست . در اينجا بود كه فراريان برگشتند وصفوف خود را منظم نمودند و در يك حمله جانانه بر دشمن پيروز شدند. دشمن كشته هاىبسيار داد و متوارى شد، تعقيب دشمن آغاز شد. اسيران دشمن به 600 نفر رسيد، غنائمعبارت بود از 24 هزار شتر و 40 هزار گوسفند و 4 هزار اوقيه نقره . پيامبر دستور دادكسى به غنائم دست نزند پيامبر با سپاه به سوى طائف شتافت . تازه مسلمانان براىدريافت غنائم بى صبرى مى كردند. پيامبر آنان را به صبر دعوت كرد كه مطمئن باشيدهمه مال شماست . (40)
(اكنون مسلمانان ، از اين پيروزى بزرگ ، سر از پا نمى شناخت و جز به دره جعرانهكه از غنائم بيشمار آكنده است ، نمى انديشيدند. امام پيامبر آرام نيست ؛ مالك به عوف مردبيباك و خطرناك معركه ، با يارانش در طائف حصار گرفته است و اگر او را همچنان رهاكند و به مدينه باز گردد، همه موفقيتهائى كه از هنگام ورود به مكه تاكنون بدست آمدهاست ، جز غنائم جعرانه بر باد خواهد رفت . بايد بيدرنگ سپاهى را كه از پيروزى حنيننيرو گرفته است ، به طائف برد و پيش از تقسيم غنائم ، آخرين پايگاه مقاومت دشمن رادرهم كوفت ) (41).
طائف محاصره مى شود. اين محاصره نزديك به يك ماهطول مى شكد، اما بى نتيجه است ، چرا كه دشمن به سختى مقاومت مى كرد. مالك بن عوفپيشنهادها را نپذيرفت . پيامبر فرمود (هر كس از حصار به زير آيد و تسليم شود، آزادخواهد بود).
دشمن همچنان مقاومت مى كرد و كسى تسليم نشد. پيامبر دستور داد سپاه حركت كند. مسلمانانبه سوى جعرانه رفتند تا غنائم نبرد حنين را تقسيم كنند. (پيامبر خمس غنائم رابرداشت و بقيه را بر سپاه تقسيم كرد) (42).
سال نهم هجرى ؛  
در آغاز اين سال موج گسترش اسلام ، جزيره العرب را در بر گرفت و طوايفى كه تااين سال هنوز در مخالفت با اسلام مى كوشيدند، رام شدند و سعى در نزديك شدن بهمحمد داشتند. لذا هر روز گروهى از سران قبائل به حضور محمد صلى الله عليه و آلهشرفياب مى شدند و اسلام مى آوردند. هيئت هاىقبائل يكى پس از ديگرى وارد مدينه مى شدند و با پيامبر بيعت مى نمودند. لذا اينسال را سال وفود (: عام الوفود) نام نهادند.
در اين سال غزوه تبوك روى داد: گروهى از بازرگانان نبطى كه از شام به مدينه آمدهبودند، اظهار داشتند كه رومى ها مقيم شام در نظر دارند عليه اسلام جنگى راه اندازند، لذادر منطقه بلقا شام از ايل (لحم ) و (جذام ) و (عامله ) گروهى گرد آورده وسپاهى عظيم آراسته اند. پيامبر اين گزارش را جدى گرفت و به مسلمانان آماده باش ‍ داد.
از آنجا كه اين جنگ آذوقه بسيارى احتياج داشت ، مسلمانان حداكثر امكانات خود را در اختيارپيامبر گذاشتند. قبالئ بدوى به كمك گرفته شدند. سپاه مسلمانان به سى هزار نفررسيد و اين بزرگ ترين نيروئى بود كه تا كنون بسيج شده بود. گروهى از شركتدر اين نبرد خوددارى كردند. قرآن آنان را مورد سرزنش شديد قرار داد. پيامبر اسلام ،محمد بن مسلمه انصارى (و به روايتى : سباع بن عرفطه ) را بر مدينه گماشت .
مورخان نوشته اند كه امام على بن ابيطالب عليه السلام به دستور پيامبر در مدينهماند تا از خانواده پيامبر سرپرستى كند. و به على عليه السلام كه از اين بابتنگران شد فرمود: ( كنت انت منى بمنزله هارون من موسى الا نبى بعدى . )
در اين سال نهم (ام كلثوم ) دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله همسر (عثمان بنعفان ) در گذشت . اسلام در جزيره العرب رو به گسترش بود. علاوه بر اين قدرت ودامنه نفوذ اسلام تا آنسوى مرزها بسط يافته بود.قبائل بدوى رام شده بودند و يا كه مقهور قدرت و مانور اسلام گرديده بودند. اعلامبرائت از مشركان كه در سال نهم هجرى توسط (على بن ابيطالب عليه السلام )صورت گرفته بود، به نيروهاى كفر و شرك جاهلى هشدار داده بود كه يا اسلام را بهعنوان يك قدرت مسلط به رسميت شناسد يا كه آماده نبرد باشند.
مهلت چهار ماهه به مشركان هنوز پايان نيافته بود كه بسيارى ازقبائل زير چتر حمايت اسلام در آمدند و بطور كلى شرك و بت پرستى در جزيره العربرو به انقراض بود. رفت و آمد هيئت هاى سياسى - مذهبىقبائل و مذاهب و اديان به مدينه ، حكايت از استقبال طوايف عرب از اسلام داشت . اعزام سفراىتبليغى - سياسى از مدينه به پاى تخت هاى كشورهاى همجوار مبين بسط قدرت سياسى ونفوذ معنوى اسلام است . گويا اعزام (معاذ بنجبل ) به (يمن ) موفقيت آميز نبود. پيامبر اسلام (خالد بن وليد) را اعزام داشت . اونيز كارى از پيش نبرد. آن حضرت سرانجام (على بن ابيطالب ) عليه السلام را اعزامنمود و دستورالعنلهائى صادر كرد مبنى بر اينكه : من تو را به يمن اعزام مى دارم تامردم آن ديار را به اسلام فراخوانى و احكام خداوند را بيان نمائى . از جنگ با آنانخوددارى كن و برهان و دليل اسلام را عرضه نما. به خدا سوگند كه اگر بتوانى بابرهان و دليل قلب كسى را به اسلام مايل گردانى ، از آنچه خورشيد بر آن مى تابدبهتر است . اى على ! دعا و نيايش به درگاه پروردگار را هميشه پيشه خود قرار ده ،زيرا كه دعا غالبا با اجابت همراه است . اى على ! در همه حالات سپاسگزار خداوند باش ‍كه شكر گزارى موجب افزايش نعمت است . اى على (عليه السلام )! هر گاه با افرادپيمان بستى ، آن را محترم بدار و به قول و قرارهاعمل كن . اى على ! از هر گونه مكر و تزوير و نيرنگ و فريب وتر فند بپرهيز؛ چرا كهحيله و تزوير به خود آدم برمى گردد... (43)
در اين سفر (براء بن عازب ) همراه امام (على بن ابيطالب ) عليه السلام بود. وىمى گويد: چون (على ) نامه رسيد، سپاهيان اسلام به فر ماندهى (خالد بن وليد)را سازمان داد. (على ) نامه پيامبر را براى قبيله (حمدان ) قرائت كرد. افراد اينقبيله بزرگ تحت تاءثير سخنان پيامبر اسلام قرار گرفتند و اسلام آوردند. (على ع) اين تاءثير شگفت را به پيامبر گزارش داد. پيامبر بسيارخوشحال گرديد و فرمود: (درود بر مردم حمدان ) (44).
عروه بن مسعود ثقفى نخستين طائفى مسلمان به نمايندگى از سوى پيامبر اسلام به طائفبازگشت تا قوم خويش را به اسلام فراخواند. عروه بر بلندى تپه اى كه از آن او بودرفت و مردم طائف را به فرياد به اسلام دعوت كرد. طائفيان از هر سو او را به تيرگرفتند. عروه در خون خويش غلتيد و در تنهائى جان باخت . شهادت عروه زمينه فتحطائف را فراهم ساخت . در رمضان سال نهم نمايندگان ثقيف به مدينه آمدند و تسليمشدند. كعب بن زهير شاعر هجو سراى جاهلى كه اشعارى در هجو پيامبر سروده بود و پساز فتح مكه فرارى بود و پيامبر فرمان قتل او را صادر كرده بود مى كوشيد تا براىنجات جانش به شخص پيامبر پناه آورد او قصيده اى در مدح پيامبر سروده و به هنگامنماز صبح در مسجد مدينه حضور يافت : (جلو رفت و لحضه اى در برابرش ايستاد وسپس نشست و دستش را در دست پيغمبر گذاشت و گفت : اىرسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه از تو امان بخواهد، وى توبه كرده است و مسلمانشده است ، آيا از او مى پذيرى كه او را نزد تو آورم ؟ پيامبر بى درنگ گفت : اىرسول خدا، من كعب بن زهير هستم . مردى از انصار بر او پريد و گفت : اىرسول خدا، دشمن خدا را به من واگذار تا گردنش ‍ را بزنم . پيغمبر گفت : دست از اوبردار! او به تو نيكى سخن نگفتند و از اين رو بر انصار غضب كرد و از مهاجران درقصيده اش ستايش ‍ نمود...) (45) اتحاد قبائل بدوى شام و سپاهيان روم شرقى ،مرزهاى قلمرو نهضت اسلام را تهديد مى كرد. خبرهائى كه از تدارك و تجهيزات سپاهدشمن مى رسيد پيامبر را نگران ساخت . مصاف گذشته با روميان در جنگ موته كه سههزار مسلمان در برابر دويست هزار رومى مسلح و مجهز قرار گرفته بودند، دردناك مىنمود. پيامبر دست بكار شد تا نمايشى از قدرت ، از تهاجم دشمن جلوگيرى كند. سپاهسى هزار نفرى مسلمانان به فرماندهى رسول خدا راهى مرزهاى جزيره و روم شد.مسلمانان به مرز تبوك رسيدند اما خبرى از دشمن نبود: (پيامبر ده روز در تبوك ماند تادر مرزهاى امپراطورى بيزانس نمايشى از قدرت نظامى و سياسى بدهد و امرا و روساىقبايل عرب را در شمال كه مستقيم و غير مستقيم تحت تاءثير روميان بودند تسليم خويشكند...) (46) پيامبر با قبيله ايله كه مسيحى شده بود و ازعوامل روم بشمار مى رفت ، پيمان بست . اهالى جرباء و اذرح نيز آمدند و بر جزيه صلحكردند و بدين سان پيامبر بى جنگ ، نفوذ سياسى خويش را در مرز روم و منطقه حساسشمال مستقر ساخت . (47) در بازگشت پيامبر به مدينه گروهى دوازده يا پانزده نفرىدر تنگه اى كمين كرده بودند تا قصد جان رسول خدا كنند. پيامبر به توطئه پى برد وحذيفه را مامور كرد تا آنان را از سر راه بردارد. در نزديكى مدينه ، مسجد ضرار كه كهنخستين مسجدى است در تاريخ اسلام كه براى مسخ حقايق اسلام بنياد شد، بدست پيغمبرسوخت و خاك گشت ، اما پس از وى برآنگونه بسيار ساختند). (48) در مدينه منافقانگريخته از سپاه و برخى مؤ منان فرارى ، حضور پيامبر رسيده و پوزش خواستند.
سال دهم هجرى 
مراسم حج سال دهم هجرى ؛  
پيامبر اسلام در 26 ذوالقعده سال دهم هجرى عازم مكه شد. (ابودجانه ) قهرمان جنگ(احد) را در (مدينه ) به جاى خويش منصوب داشت و در حالى كه 60 قربانى باخود داشت ، در (ذوالحليفه ) با دو قطعه پارچه احرام بست . وقتى وارد مكه شد، ازباب بنى شيبه وارد (مسجد الحرام ) گرديد و چون در برابر (مسجد الاسود) قرارگرفت ، آن را لمس نمود و پس از طواف ، در (مقام ابراهيم ) دو ركعت نماز خواند و پساز فراغت به سعى بين (صفا و مروه ) پرداخت . آنگاه به همسران خود گفت : افرادىكه قربانى نياورده اند، از احرام خارج شوند و با انجام تقصير، تمام محرمات بر آنانحلال مى شود. اما من و كسانى كه قربانى همراه دارند، بايد همچنان درحال احرام باشند تا قربانى را در (منى ) انجام دهند. برخى از مسلمانان ابرازنارضايتى كردند.
پيامبر اسلام به (عمر بن خطاب ) كه هنوز لباس احرام بر تن داشت ، فرموند: مگرقربانى همراه نياورده اى ؟ گفت : نه .
پيامبر فرمود: پس چرا از احرام خارج نمى شوى ؟
گفت : اين براى من مشكل است كه شما در حال احرام باشى و من نباشم .
پيامبر فرمود: تو تا هنگام مرگ به همين عقيده باقى خواهى ماند.
پيامبر اسلام از ترديد و دو دلى مردم ناراحت شد و فرمود:
اگر آينده مانند گذشته بر من روشن بود و از ترديد بى مورد شما اطلاع مى داشتم ، منهم مانند شما بدون قربانى به (مكه ) مى آمدم ، اما چه كنم كه قربانى با خود آوردهام و بفرمان خدا بايد در حال احرام بمانم ، تا در (منى ) قربانى كنم .
ولى كسى كه قربانى همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود و آنچه را كه انجام داده(عمره ) حساب كند.... (49)
(على ) از شركت پيامبر اسلام در مراسم حج آگاه شد، لذا به اتفاق گروهى از يارانخود ردر حالى كه 34 قربانى همراه داشت ، رهسپار مكه شد. پيامبر از ديدار (على )خوشحال گرديد و از (على ) پرسيد: چگونه نيت كردى ؟
(على ) گفت : من به نيت شما احرام بستم و گفتم : خداوندا! به همان نيتى كهرسول تو احرام بسته است ، من هم احرام مى بندم .
آنگاه پيامبر را از قربانيهائى كه به همراه خود آورده بود، آگاه ساخت . پيامبر فرمود:تنليف من و تو در اين كار يكسان است و ما بايد تا هنگام قربانى ها، در احرام خود باقىبمانيم . آنگاه به على عليه السلام فرمود كه نزد ياران خود باز گردد و آنها را بهمكه آورد.
اعمال حج به پايان مى رسيد؛ در روز هشتم ذو الحجه كه روز (ترويه ) گفته مىشود، از راه (منى ) عازم (عرفات ) شدند و در محلى به نام (نمره )رسول خدا در خيمه خود توفق فرمودند و يكى از تاريخى ترين سخرانيهاى خود را درآن مكان ايراد فرمودند.
پيامبر روز نهم در (عرفات ) ماندند و پس از غروب آفتاب كه هوا كمى تاريك شدبه طرف مزدلفه رهسپار شدند و روز دهم راهى (منى ) گرديدند. مراسم (رمى جمره) و قربانى و تقصير را انجام داده و براىتكميل مراسم حج ، عازم مكه شدند. در تاريخ اسلام اين حج را (حجه الوداع ) مىگويند (50)
در چهار راه تاريخ !  
غدير خم 
مراسم حج پايان يافت . پيامبر به همراه مسلمانان بسيار (مكه ) را بسوى (مدينه )ترك گفت . مسلمانان به (رابغ ) بر سر راه مدينه رسيدند. (رابغ ) در سهمايلى (جحفه ) قرار دارد. اينجا چهار راهى بود كه مسلمانان هر كدام به ديار خويش مىرفتند. در نقطه اى به نام غدير خم فرمان توقف صادر شد. چرا كه فرمان وحى بهپيامبر هشدار داد كه :
( يا ايها الرسول ! بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالتك ... (51) )
از جهاز شتران منبرى آراستند. پيامبر بر بلندى منبر در برابر انبوه مسلمانان چنين آغازنمود:
حمد و ثنا ويژه پروردگار است . من از او يارى مى جويم و به او ايمان دارم و بر اوتوكل مى كنم . و گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست . و محمد بنده و فرستاده او است .اى مردم ! نزديك است كه من دعوت پروردگار را اجابت كنم و از ميان شما بروم منمسئول هستم و شما نيز مسئول مى باشيد. در باره من چه فكرى مى كنيد؟!
مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسالت و ماءموريت آسمانى خود را در راستاى هدايتمردم جهان انجام دادى و كوشش نمودى . خدا تو را پاداش نيك دهد. پيامبر فرمود: آياگواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر او مى باشد و بهشت ودوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر، جاى ترديد نيست ؟
مسلمانان گفتند: درست است و گواهى مى دهيم . پيامبر فرمود: اى مردم ! من دو چيز با ارزشدر ميان شما باقى مى گذارم ، تا شما مردم با اين دو يادگار من چگونه رفتار خواهيدكرد!؟
پرسيدند: اين دو يادگار چيست ؟!
فرمود: يكى كتاب خداوند قرآن و ديگرى عترت واهل بيت من
بدانيد كه خداوند به من خبر داده كه اين ؛ يادگار هرگز از يكديگر جدا نخواهنهد شد.
اى مردم ! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و درعمل به هر دو كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد.
آنگاه پيامبر دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و بالا برد تا آنجا كهسپيدى زير بغل هر دو نمودار شد و چنين فرمود: سزاوارتر بر مؤ منان از خوود آنان كيست؟
گفتند: خدا و پيامبر او داناترند.
پيامبر فرمود: پروردگار، مولاى من ، و من مولاى مؤ منان هستم و بر آنان از خودشانسزاوارترم
اى مردم ! من مولاى هر كس هستم ، على عليه السلام نيز مولاى او است .
پروردگارا! كسانى كه على عليه السلام را دوست دارند، آنان را دوست بدار، و افرادىكه على عليه السلام را دشمن دارند، دشمن بدار. پروردگارا! ياران على عليه السلام رايارى فرما، و دشمنان على عليه السلام را خوار وذليل نما، و على عليه السلام را محور حق قرار ده ...

next page

fehrest page

back page