ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران
سخنرانى در مسجد الجواد
تذكر:اين مقاله مجموعه چند سخنرانى استاد شهيد در مسجدالجواد است كه در فروردين ماه پنجاه و هشت ايراد گرديد و ازجمله آخرين كنفرانسهاى عمومى آن مرحوم به حساب مىآيد. از آنجا كه پارهاى از نكات طرح شده در اين مجموعه گفتار،باآنچه كه ايشان در مسجد فرشته بيان كردهاند،مشترك بوده است،لذا مواردى را كه در سخنرانيهاى مسجد فرشته ذكرگرديدهبصورت پاورقى به اين مقاله اضافه كردهايم.
بسم الله الرحمن الرحيم
در آغاز سخن به مضمون يك آيه از آيات كريمه قرآن اشارهميكنم كه در حكم ديباچه اينبحثخواهد بود.خداوند رحماندر سوره مباركه مائده ميفرمايد:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون... (1)
آيه خطاب به مسلمانان ميفرمايد:اكنون ديگر كافران ازدين شما نا اميد شدهاند.آنها نااميدند از اينكه بتوانند با دين شمامبارزه كنند.دشمنان شما شكست قطعى خوردهاند و ديگر از ناحيه آنها خطرى شما را تهديد نميكند.اما امروز كه روز پيروزى استبايد از چيزديگرى ترس داشته باشيد و آن ترس از منست.
مفسرين در تفسير اين آيه گفتهاند منظور اين است كه ازاين پس خطر از درون شما را تهديد ميكند نه از بيرون.يعنى كهخطر بكلى رفع نشده بلكه تنها خطر دشمن خارجى از ميانرفتهاست.
«از خدا ترسيدن»كه در آيه آمده استبمعناى ترس ازقانون خداست،ترس از آنكه خداوند،نه با فضلش،بلكه با عدلشبا ما رفتار كند.در دعاى ماثور از امام على(ع)ميخوانيم:يا منلا يخاف الا عدله...اى كسيكه ترس از او ترس از عدالت اوست. در يك نظام عادلانه كه در آن حقيقتا هيچ ظلم و اجحافى نسبتبههيچكس صورت نميگيرد،انسان تنها از اجراى عدالت است كهميترسد.ترس او از اين خواهد بود كه مبادا خطائى مرتكب شودكه مستحق مجازات گردد. اينست كه ميگويند ترس از خدا درنهايت امر بر ميگردد به ترس از خود،يعنى به ترس ازتخلفات وجرائم خود.
آنجا كه ميفرمايد اى مسلمانان،در آستانه پيروزى و شكستخصم،ديگر از دشمن بيرونى نترسيد،بلكه از دشمن درون ترسداشته باشيد،به يك معنا با آن حديث معروف كه پيغمبر اكرمخطاب به جنگاورانى كه از غزوهاى برميگشتند بيان فرمود،ارتباطپيدا ميكند.پيغمبردر آنجا فرموده بود:شما از جهاد كوچكترباز گشتيد اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (2) .
مولوى ميگويد:
اى شهان كشتيم ما خصم برونمانده خصمى زان بتر در اندرون
آيهاى كه برايتان تلاوت كردم همراه آيه يازده از سوره رعد ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيرواما بانفسهم... (3) اساس و بنيانمناسبى را تشكيل ميدهند براى تحليل تاريخ اسلام.
بررسى تاريخ اسلام نشان ميدهد كه بعد از وفات پيغمبرمسير انقلاب اسلامى كه آن حضرت ايجاد كرده بود عوض شد.دراثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى كه تا ديروز با اسلامميجنگيدند،اما بعدها با تغيير شكل و قيافه خود را در صفوفمسلمانان داخل كرده بودند،مسير اين انقلاب و شكل و محتواىآن تا حدود زيادى عوض گرديد،بدين ترتيب كه از اواخر قرن اولهجرى،تلاشهائى آغاز شد تا از اين انقلاب ماهيت اسلامى يكانقلاب ماهيتا قومى و عربى تعبير بشود.وارثان ميراث پيامبر بهعوض اين كه اعتقاد داشته باشند كه اين اسلام و ارزشهاى اسلامىبود كه پيروز گرديد و بعوض آنكه به حفظ و تداوم دستاوردهاىانقلاب اسلامى با همان معيارها و با همان اصول اعتقاد داشتهباشند،اعتقاد پيدا كردند به اينكه انقلاب ماهيتى قومى و عربىداشته و اين ملت عرب بوده است كه با ملل غير عرب جنگيده وآنها را شكست داده است.بديهى است كه همين امر براى ايجادشكاف در درونجامعه اسلامى كافى بود.
در برابر اين جريان گروهى به حق ادعا كردند كه آنچه شمابعنوان اسلام مطرح ميكنيد اسلام واقعى نيست،زيرا در اسلامحقيقى،مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد.از سوى ديگرگروهى نيز اين مسئله را مطرح كردند كه حالا كه پاى قوميت در ميان است چرا قوم عرب؟چرا ما نبايد سرورى و آقائى داشته باشيم؟ به اين ترتيب نطفه جنگهاى قومى و نژادىو يا به اصطلاح امروزناسيوناليستى و راسيستى در ميان امت مسلمان بسته شد.
تاريخ دو سه قرن اوليه اسلام،مالامال از جدالها و نزاعهابين نژادهاى عرب،ايرانى،ترك،اقوام ما وراء النهر و...است. در ابتدا،در دوره بنى اميه،نژاد عرب روى كار آمد.بنى عباس كهبه خلافت رسيدند،با آنكه عرب بودند اما چون با بنى اميه ضديتداشتند،ايرانيها را تقويت كردند و زبان و خط فارسى را رواجدادند.بعدها متوكل عباسى،هم بدليل آنكه پيوندى با نژادترك پيدا كرده بودند (4) و هم از آن جهت كه ميخواستخودشرا از شر ايرانيها خلاص كندتركها را بر امور مسلط كرد،و اعرابو ايرانيها را زير دست قوم ترك قرار داد.
امروز نيز ما درست در وضعى قرار داريم نظير اوضاع ايام آخرعمر پيامبر،يعنى وقتى كه آيه اليوم يئس الذين...نازل شد.پيامقرآن به ما نيز اين است كه حالا كه بر دشمن بيرونى پيروز شدهايدو نيروهاى او را متلاشى كردهايد،ديگر از او ترسى نداشته باشيد،بلكه اكنون بايد از خود ترس داشته باشيد،از منحرف شدن نهضتو انقلاب است كه بايد ترس داشته باشيد.اگر ما با واقع بينى و دقتكامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشويم و در آن تعصبات وخودخواهىها را دخالت دهيم،شكست انقلابمان بر اساس قاعده«و اخشون»و براساس قاعده«ان الله لا يغير...»حتمى الوقوع خواهد بود،درستبه همانگونه كه نهضت صدر اسلامنيز بر همين اساسبا شكست روبرو شد.
اصلى كه در بسيارى از موارد صدق ميكند اين است كه نگهداشتن يك موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئيم مشكلتر،مطمئناآسانتر نيست.قدما ميگفتند جهان گيرى از جهاندارى سادهتر است. و ما بايد بگوئيم انقلاب ايجاد كردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتراست.در همين انقلاب خودمان بوضوح ميبينيم كه از وقتى كه بهاصطلاح شرايط سازندگى پيش آمده،آن نشاط و قوت و قدرتى را كهانقلاب در حال كوبيدن دشمن بيرونى داشت،تا حدود زيادى ازدست داده و يك نوع تشتت و تفرقه در آن پيدا شده است.البتهاين تفرقه يك امر غير مترقبه و غير قابل پيش بينى نبود،از قبلحدس زده ميشد كه با رفتن شاه آن وحدت و يكپارچگى كه درميان مردم بود تضعيف شود.
از اينجا معلوم ميشود كه بررسى ماهيت اين انقلاب بعنوانيك پديده اجتماعى ضرورت اساسى دارد.ما ميبايد انقلاب خودمانرا بشناسيم و همه جنبههايش را به بهترين نحو تحليل كنيم.تنهابا اين شناختن و تحليل كردن است كه امكان تداوم بخشيدن بهانقلاب و امكانحفظ و نگهدارى آنرا پيدا خواهيم كرد.
لازم است ابتدا يك بحث كلى درباره انقلابها مطرح كنيمو بعد از آن،انقلاب ايران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهيمدر اولين قدم بايد ببينيم انقلاب يعنى چه؟انقلاب عبارتست ازطغيان و عصيان مردم يك ناحيه و يا يك سرزمين،عليه نظم حاكمموجود براى ايجاد نظمى مطلوب.به بيان ديگر انقلاب از مقولهعصيان و طغيان است عليه وضع حاكم،بمنظور استقرار وضعى ديگر (5) باين ترتيب معلوم ميشود كه ريشه هر انقلاب دو چيز است، يكىنارضائى و خشم از وضع موجود،و ديگر آرمان يك وضع مطلوب، شناختن يك انقلابيعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمانمردم.
در مورد انقلابها بطور كلى دو نظريه وجود دارد،يك نظريهاين است كه اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم،اگر چه در ظاهرممكنستشكلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد،روح و ماهيتشانيكى است.پيروان اين نظريه ميگويند تمام انقلابها در دنيا،چهانقلاب صدر اسلام چه انقلاب كبير فرانسه،جه انقلاب اكتبر و ياانقلاب فرهنگى چين و...با اينكه شكلهايشان فرق ميكند در واقعيك نوع انقلاب بيشتر نيستند.در ظاهر به نظر ميرسد كه يكانقلاب مثلا علمى است و ديگرى سياسى است،يكى ديگر انقلابمذهبى و قس عليهذا،با اين حال روح وماهيت همه اينها يكچيز بيشتر نيست،روح و ماهيت تمام انقلابها اقتصادى و مادىاست.
انقلابها از اين جهت درستشبيه يك بيمارى است كه درموارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان ميدهد،امايك طبيب و پزشك ميفهمد كه همه اين علائم مختلف و متفاوت و همه اين نشانهها و آثار كه بظاهر مختلفند يك ريشه بيشترندارند.اين آقايان ميگويند در همه انقلابها،در واقع نارضائيها درنهايت امر بيك نارضائى برميگردند خشمها نيز همگى بيك خشم،و آرمانها نيز همگى بيك آرمان منتهى ميشوند.تمام انقلابهاىدنيا در واقعانقلابهاى محرومان است عليه برخوردارها.ريشههمه انقلابها در آخر بمحروميتبرميگردد. (6)
در زمان ما اين مسئله-تكيه بر روى منشا طبقاتى انقلابها-رواج بسيار پيدا كرده و حتى كسانى هم كه از مفاهيم اسلامىسخن ميگويند و دم از فرهنگ اسلامى ميزنند،خيلى زياد روىمسئله مستضعفين،استضعافگرى و استضعاف شدگى تكيه ميكنند. بطورى كه اينافراط بنوعى تحريف و انحراف كشيده شده است.
پيروان نظريه دوم ميگويند،بخلاف آنچه معتقدان نظر اولادعا ميكنند،همه انقلابها ريشه مادى صرف ندارد.البته ممكناست ريشه پارهاى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادىو مادى باشد،و يك شاهد مثال در اينمورد تعبير حضرت امير(ع) است در خطبهاىكه بمناسبت آغاز خلافت ايراد فرمود. (7) .
امام عليه السلام در اين خطبه از كظه ظالم-سيرى و اشباعظالم-و سغب مظلوم-گرسنه ماندن مظلوم-نام ميبرد.يعنىدو قطبى شدن جامعه و تقسيم آن بمعدودى افراد سير و كثيرىافراد گرسنه.سيرى كه از شدت پرخورى ثقل كرده و باصطلاح تخمه(سوء هاضمه)پيداميكند و گرسنهاى كه از شدت محروميتشكمشبه پشتش مىچسبد.
بر طبق نظر دوم درباره انقلابها،تقسيم جامعه از نظراجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پيدايشانقلاب نيست.بسا ممكن است انقلابى خصلت انسانى محضداشته باشد.طغيان به جهت گرسنگى،اختصاص بانسان ندارد. حيوان هم اگر خيلى گرسنه بماند بسا هست كه عليه انسان يا حيوانهاىديگر و يا حتى عليه صاحبش طغيان ميكند.حال آنكه در بسيارىموارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشتهاند.انقلاب هنگامىمىتواند انسانى باشد كه ماهيتى آزاديخواهانه و ماهيتىسياسى داشته باشد نه ماهيتى اقتصادى.چون اين امكان هست درجامعهاى شكمها را سير بكنند و گرسنگىها را تا حدى و يا بطور كلىاز بين ببرند،ولى بمردم حق آزادى ندهند،حق دخالت در سرنوشتخود و حق اظهار نظر و اظهار عقيده را از آنها سلب بكنند.مىدانيمكه هيچ كدام از اين مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نيستند. در چنين جامعهاى،مردم براى كسب اين حقوق از دست رفتهقيام ميكنند و انقلاب براه مياندازند و به اين ترتيب انقلابى نهبا ماهيت اقتصادى بلكه باماهيتى دمكراتيك و ليبرالى بوجودميآورند.
علاوه بر دو نوع ماهيتى كه ذكر كرديم،انقلاب ميتواندماهيتى اعتقادى و ايدئولوژيك داشته باشد.بدين معنى كه مردمىكه به يك مكتب ايمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آنمكتب،شديدا وابسته هستند،وقتيكه مكتب خود را در معرض آسيب ميبينند و وقتى آنرا آماج حملههاى بنيان برافكن ميبينند،خشمگين و ناراضى از آسيبهائى كه بر پيكر مكتب وارد شده و درآرمان برقرارى مكتب بطور كامل و بى نقص،دستبه قيام ميزنند. انقلاب اين مردم ربطى به سير يا گرسنه بودن شكمشان و يا ارتباطىبا داشتن يا نداشتن آزادى سياسى ندارد،چرا كه ممكن است اينانهم شكمشان سير باشد و هم آزادى سياسى داشته باشند اما از آنجاكه مكتبى را كه در آرزو و آرمان آن هستند،استقرار نيافته ميبينند،برميخيزند و قيامميكنند.
اگر بخواهيم عوامل ايجاد انقلاب را دسته بندى كنيم،بايننتيجه ميرسيم كه عامل ايجاد قيامها يا از نوع عامل اقتصادى ومادى است،يعنى قطبى شدن جامعه و تقسيم آن به دوقطب مرفهو محروم،و برخوردار و بىنصيب است كه سبب قيام ميگردد.
طبعا آرمان چنين قيامى هم رسيدن بجامعه ايست كه در آناز اين شكافهاى طبقاتى اثرى نباشد،يعنى رسيدن بجامعهاى بىطبقه.و يا عامل آن،وجود خصلتهاى آزاديخواهانه در بشر است. يكى از ارزشهاى والاى انسانى همين خصوصيت آزاديخواهى اوستيعنى براى يكانسان،آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازهارزش مادى ارجمندتر است (8) .
در نامه دانشوران نوشتهاند،بو على سينا در وقتيكه شغلوزارت همدان را داشت (9) روزى با دبدبه و كبكبه وزارت از راهى ميگذشت اتفاقا ديد كناسى در كنار ديوارى مشغول خالىكردنچاه است.كناس ضمن كار اين شعر را با خود زمزمه ميكرد:
گرامى داشتم اى نفس از آنتكه آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلى از ديدن وضع كناس و شعرى كه ميخواند بخنده افتادبا خود فكر كرد اين بابا با اين شغل پستى كه براى خودشانتخاب كرده،تازه هنوز سر نفس خود منت ميگذارد كه من تو رامحترم شمردم.دستور داد كناس را بحضورش بياورند.بعد رو به اوكرد و گفت،انصاف اينست كه هيچ كس در دنيا به اندازه تونفس خودش را گرامى نداشته است.كناس نگاهى بدبدبه و كبكبهبوعلى كرد،فهميد كه او وزير است،جواب داد،شغل من با همهپستى كه دارد بمراتب شريفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز كهپيش پادشاه ميروى تا بحد ركوع در جلوى او خم شوى،حال آنكه من آزادم و نياز به بندگى كسى ندارم،نوشتهاند بوعلى باشرمسارى ازكناس جدا شد و رفت.
آنچه كه كناس بر زبان آورد،حكايت از واقعيتى ميكند كهدر فطرت هر انسانى قرار دارد.اين فطرت آزادگى انسان است كهكناسى را،به خم شدن در برابر يك جبار،يك پادشاه،و يا يكانسان مثل خود ترجيح ميدهد،و لو هر قدر هم كه انجام چنينكارى مزاياى مادى بدنبال داشته باشد.در نقطه مقابل انسان ازاين جهت،حيوان قرار دارد كه اين مسئله برايش مطرح نيست،حيوان تنها ميخواهد شكمش سير باشد و ديگر هيچ،حال آنكهيك انسانآزادگى را به هر چيز ديگر ترجيح ميدهد.
باين ترتيب بسيار طبيعى است كه عامل حركت ملتى،عاملسياسى باشد نه عامل اقتصادى، و مادى.انقلاب فرانسه بعنوانمثال،از اين قبيل انقلابهاست،بعد از آنكه فيلسوفان و حكمائىنظير روسو آنهمه تبليغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حيثيتانسانى و حريت و ارزشهاى آن كردند،زمينه قيام را آماده ساختند ومردم كه بيدار شده بودند،براى كسبآزادى انقلاب كردند.
عامل سوم ايجاد انقلابها،عامل آرمان خواهى و عقيده طلبىاست،انقلابهاى اصطلاحا ايدئولوژيك.اينگونه انقلابها جنگعقايدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقايد.جنگهاى مذهبى نمونهخوبى از نبردهائى است كه بر سر عقيده و آرمان بر پا ميگردد.قرآننيز بر اين نكته تكيه ميكند،در آيه سيزدهم سوره آل عمران نكتهظريفى مندرج است.آيه مربوط بجنگ مسلمانان با كفار در غزوهبدر است.آنجا كه آيه از مؤمنان نام ميبرد،جنگ آنان را جنگايدئولوژيك و جنك عقيده مينامد.حال آنكه از جنگ كافران بجنگعقيده تعبيرنميكند.آيه ميفرمايد:
قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة (10)
در برخوردى كه ميان دو گروه روى داد،عبرت و نشانهاىبراى شما وجود دارد،يك گروه از اينان در راه خدا يعنى براىايمان و عقيدهشان ميجنگيدند،و اما آن گروه ديگر كافر بودند. آيهنميگويد كه گروه دوم نيز در راه عقيده نبرد ميكردند،زيرا جنگ آنهاواقعا ماهيت ايمانى نداشت،حمايت امثال ابو سفيان از بتها،بدليلاعتقاد به بتها نبود چرا كه ابو سفيان ميدانست اگر نظم تازهاىمستقر شود،از قدرت و شوكت او چيزى باقى نميماند،او در واقعاز منافعخودش دفاع ميكرد نه از اعتقاداتش.
اكنون نهضت ما با اين پرسش روبروست كه،اساسا انقلابايران چه ماهيتى دارد؟آيا ماهيت طبقاتى دارد؟آيا ماهيتليبراليستى دارد؟آيا ماهيت ايدئولوژيكى و اعتقادى و اسلامىدارد؟ آنهائى كه معتقدند تمام انقلابها ماهيت مادى و طبقاتىدارد،ميگويند واقعيت اين است كه انقلاب ايران قيام محرومينعليه مرفهها بوده است.يعنى در ايران دو طبقه در مقابل يكديگرايستادهاند،طبقه اغنيا و طبقه فقرا و اين انقلاب اگر ميخواهد ادامهپيدا كند ميبايد همين مسير را بپيمايد.آن عدهاى هم كه خود رامسلمان ميدانند اما شبيه ايندسته مىانديشند،سعى مىكنند بهقضيه رنگ اسلامى بزنند.اينها مىگويند بحكم آيه و نريد ان نمنعلى الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكنلهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون... (11) اسلام هم تاريخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعهها و جنگاستضعافگر و استضعاف شده و پيروزى استضعاف شده براستضعافگرتفسير ميكند.اين انقلاب هم يك نمونه از آنها است.
اما در قرآن نكته ظريفى وجود دارد كه اين آقايان از آنغافل شدهاند و آن نكته اين است: اسلام جهت گيرى نهضتهاىالهى را بسوى مستضعفين ميداند اما خاستگاه هر نهضت و هرانقلاب را صرفا مستضعفين نمىداند.يعنى بر خلاف مكتب مادى كه ميگويد اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و بهسود آنها است عليه طبقات مرفه،اسلام نهضت پيامبران را به سودمحرومان ميداند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نميداند.عدمدرك اينتفاوت ميان جهتگيرى و ميان خاستگاه انقلاب،منشابسيارى از اشتباهات شده است.
آنهائى كه عامل مادى را در انقلاب دخيل و مؤثر ميدانندانقلابها را بالذات اجتماعى مىدانند. يعنى ميگويند انقلاب ريشهاى در ساختمان انسانها ندارد،بلكه ريشهاى در تغييرات اجتماعىدارد.حال آن كه اسلام بعكس بر روى فطرت انسانها و انسانيتآنها تكيه مىكند. بهمين جهت است كه اسلام مخاطب خود رامنحصرا محرومان قرار نميدهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقاتاجتماعى هستند،حتى همان طبقات مرفه و استضعافگر نيز طرفخطاب هستند.زيرا از نظر جهانبينى اسلامى در درون هر استضعافگرى،در درون هر فرعونى از فرعونها،يك انسان در غل و زنجيرقرار دارد.در منطق اسلام فرعون فقط بنىاسرائيل را به زنجيرنكشيده بلكه يك انسان را در درون خودش نيز به زنجير كشيدهاست، انسانى كه داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى رادرك مىكند،اما در زندان اين فرعون بيرونى است.و لهذامىبينيم كه پيامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه عليهطاغوتها، ابتدا سراغ آن انسان بزنجير كشيده شده در درونفرعونها ميروند،با اين نيت كه آن انسان را عليه فرعون حاكمبرانگيزانند تا باين طريق بتوانند از درون انقلاب ايجاد كنند.البتهموفقيت در اينجا بآن نسبت كه فردى انسان درونيش در زنجيرنباشد،نيست.قرآن در خصوص اينگونهانقلابهاى درونىمىفرمايد:
و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه...(28-مؤمن)
مىفرمايد انسانى از همان ملاء فرعون،از همانها كه ازنظر امكانات زندگى در رفاه كامل بسر ميبرند و از نظر اين كه درطبقه استثمارگر و در طبقه استضعافگر هستند با حاكم و با فرعونهمكار و همدست و هم انديشهاند،در ميان چنين افرادى،مردىپيدا ميشود كه،بموسى ايمان ميآورد و بحمايت از او برميخيزد.
زن فرعون نيز از آن نمونه افرادى است كه در طبقه حاكمقرار دارند اما با شنيدن سخن حق وجدانشان بيدار ميشود و بهنداى حق لبيك ميگويند.زن فرعون با قبول دعوت موسى عليهفرعون قيام ميكند،او در ابتدا غل و زنجير را از پاى آن انسانى كهدر درونش بزنجير كشيده شده پاره كرد و بعد از آزاد كردن خودانسانيش عليه فرعون كه هم شوهرش بود و همسمبل نظام جورو ظلم،طغيان كرد.
اين قيام،قيام فردى از گروه قبطيان بسود سبطيان بودسبطيها انسانهائى هستند كه از ناحيه انسانهاى ديگر-قبطيهابزنجير كشيده شدهاند،اما خودشان انسان درون خود را بزنجيرنكشيده و يا آن كه كمتر اسير كردهاند.قهرا دعوت موسى در ميانايشان-سبطيها-كه در واقع محرومان جامعه بحساب ميآمدند،داوطلب بيشترى داشت،درست همانطور كه دعوت پيامبر اسلامبيشتر از طرف محرومان پذيرفته شد و از طبقات مرفه گروه كمترى بآنلبيك گفتند.در زمان ما نيز استقبال محرومين از انقلاب اسلامىبيشتر بود زيرا اين انقلاب بسود مستضعفين و در جهتخيرمستضعفين يعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرارعدالت است لازم است نعمتهائى كه در دست عدهاى احتكار شدهاز آنها گرفته شود و در اختيار آنها كه محرومند قرار بگيرد.طبيعى است كه براى آنكس كه بايد حقش را بگيرد،قضيه هم فال استو هم تماشا.يعنى هم پاسخگر بفطرتش است و هم چيزى نصيبششده است.ولى آن كس كه بايد نعمتها را پس بدهد،البتهبفطرتش پاسخ ميگويد ولى بايد پا روى مطامعش بگذارد.ازاينجهتبراى اين فرد پذيرفتن نظم تازه بسيار مشكل است ودرستبهمين دليل،ميزان موفقيت در ميان اين طبقه كم است.
در تفسير و تحليل انقلاب ما،گروهى معتقد به تفسير تكعاملى هستند.مىگويند تنها يك عامل در ايجاد اين انقلابدخيل بوده است.البته در ميان اين گروه سه نظر مختلف وجود دارد. يك دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى،دستهاى ديگر عامل راتنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوىمىدانند.در مقابل اين گروه،گروه ديگرى قرار دارند كه معتقدندانقلاب تك عاملى نبوده بلكه در تكوين و ايجاد اين انقلاب هر سهعامل بصورت مستقل دخالت داشتهاند و در آينده،اين انقلاب باهمكارى و ائتلاف اين سه عامل است كهتداوم پيدا مىكند وبثمر ميرسد.
اما در كنار اين نظرات،نظر ديگرى وجود دارد كه خود مانيز موافق آن هستيم.در اينجا كوشش مىكنيم تا حد امكان نظراخير را تشريح كنيم.انقلاب ايران به اعتراف بسيارى يك انقلابمخصوص به خود استيعنى براى آن نظيرى در دنيا نميتوانپيدا كرد.در مورد يگانه بودن انقلاب گروهى كه بوجود سه عاملمستقل معتقدند ميگويند ما در دنيا هيچ انقلابى نداريم كهاين سه عامل در آن دوش بدوش يكديگر حركت كرده باشد. ما نهضتهاى سياسى داريم ولى طبقاتى نبودهاند،نهضتهاى طبقاتى داريم اما سياسى نبودهاند.و بالاخره اگر هر دو اين عاملوجود داشتهاند،از عوامل معنوى و مذهبى خالى بودهاند.باينترتيب اين گروه نيز نظر ما را در مورد منحصر بفرد بودن اين انقلاببنحوى مىپذيرند.از نظر ما اين انقلاب اسلامى بوده است،امامنظور از اسلامى بودن بايد روشن گردد.بعضىها فكر ميكنند مقصوداز اسلام تنها همان معنويتى است كه در اديان بطور كلى و از جملهدر اسلام وجود دارد.گروه ديگر ميپندارند اسلامى بودن بمعناىرواج مناسك مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعىاست.اما با وجود اين تعبيرات،لا اقل بر ما روشن است كه اسلاممعنويت محض،آن چنان كه غربيها درباره مذهب ميانديشند،نيست.اين حقيقت نه تنها درباره انقلاب فعلى،بلكهدر موردانقلاب صدر اسلام نيز صادق است.
انقلاب صدر اسلام در همان حال كه انقلابى مذهبى واسلامى بود،در همان حال انقلابى سياسى نيز بود،و در همان حالكه انقلابى معنوى و سياسى نيز بود،انقلابى اقتصادى و مادىنيز بود يعنى حريت،آزادگى،عدالت،نبودن تبعيضهاى اجتماعىو شكافهاى طبقاتى در متن تعليمات اسلامى است.در واقع هيچيك از ابعادى كه در بالا بآنها اشاره كرديم،بيرون از اسلامنيستند.راز موفقيت نهضت ما نيز در اين بوده است كه نه تنها بهعامل معنويت تكيه داشته،بلكه آندو عامل ديگر-مادى و سياسى-را نيز با اسلامى كردن محتواى آنها،در خود قرار داده است. فى المثل،مبارزه براى پر كردن شكافهاى طبقاتى،از تعاليم اساسىاسلاممحسوب مىشود،اما اين مبارزه با معنويتى عميق توام وهمراه است.
از سوى ديگر روح آزادى خواهى و حريت در تمام دستورات اسلامى به چشم ميخورد.در تاريخ اسلام با مظاهرى روبرو مىشويمكه گوئى به قرن هفدهم-دوران انقلاب كبير فرانسه-ويا قرنبيستم-دوران مكاتب مختلف آزاديخواهى-متعلق است.
داستانى كه جرج جرداق از خليفه دوم نقل ميكند و آن رابا كلام امير المؤمنين مقايسه ميكند در اين زمينه نمونه خوبى است. مشهور است در وقتى كه عمرو عاص حاكم مصر بود، روزى پسرشبا فرزند يكى از رعايا دعوايش ميشود،در ضمن نزاع پسر عمروعاص سيلى محكمى بگوش بچه رعيت ميزند.رعيت و پسرش براىشكايت پيش عمرو عاص مىروند، رعيت مىگويد پسرت به پسر منسيلى زده و طبق قوانين اسلامى ما آمدهايم تا انتقام بگيريم.عمروعاص اعتنائى به حرف او نميكند و هر دو را از كاخ بيرون مىكند. رعيت غيرتمند و پسرش براى دادخواهى راهى مدينه ميشوند ويكسر بنزد خليفه دوم مىروند.در حضور خليفه رعيتشكايت ميكندكه اين چه عدل اسلامى است كه پسر حاكم،پسر مرا سيلى مىزندو حق دادخواهى را هم از ما ميگيرد.عمر دستور احضار عمرو عاصو پسرش را مىدهد، بعد از پسر رعيت مىخواهد كه در حضور اوسيلى پسر عمرو عاص را تلافى كند.آنگاه رو بهعمرو عاص مىكند ومىگويد:
«متى استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احرارا»
از كى تا بحال مردم را برده خودت قرار دادهاى و حال آنكهاز مادر آزاد زائيده شدهاند.
با مقايسه با انقلاب فرانسه،مىبينيم كه درست همين طرزتفكر روح آن انقلاب را تشكيل ميدهد از جمله اين اعتقاد كه«هر كس از مادر آزاد زائيده ميشود و بنابر اين آزاد است»ازاصول اساسى انقلاب فرانسه بشمار ميرود.باز در تاريخ اسلام مىخوانيم وقتى مجاهدان صدر اسلام در قادسيه با لشكر رستمفرخزاد فرمانده سپاه ايران روبرو ميشوند رستم در شب اول زهرةبن عبد الله سر كرده سپاه اسلام را بنزد خود ميطلبد و به او پيشنهادصلح مىكند،باين صورت كه پولى بگيرند و برگردند سرجاى خود. اين داستان را ما در كتاب داستان راستان نقلكردهايم (12) و در اينجاقسمتى از آنرا كه به بحث مربوط مىشود ذكر مىكنيم.
رستم با غرور و بلند پروازى-كه مخصوص خود او بودگفت:شما همسايه ما بوديد،ما بشما نيكى مىكرديم شمااز انعام ما بهرهمند مىشديد و گاهى كه خطرى شما راتهديد مىكرد ما از شما حمايت و شما را حفظ مىكرديمتاريخ گواه اين مطلب است.سخن رستم كه به اينجا رسيدزهره گفت:همه اينها كه گفتى صحيح است،اما تو بايداين واقعيت را درك كنى كه امروز غير از ديروز است ماديگر آن مردمى نيستيم كه طالب دنيا و ماديات باشيم،مااز هدفهاىدنيائى گذشتهايم،هدفهاى آخرتى داريم...
بعد رستم از زهره مىخواهد كه در اطراف هدفها و دينخودشان توضيحاتى باو بدهد و زهرهدر جواب مىگويد:
اساس و پايه و ركن آن(دين)دو چيز است،شهادت بهيگانگى خدا و شهادت به رسالت محمد و اينكه آنچه اوگفته است از جانب خداست.رستم مىگويد اينكه عيبندارد ديگر چه؟ديگر آزاد ساختن بندگان خدا،از بندگىانسانهائى مانند خود. (13) و ديگر اينكه مردم همه از يكپدر ومادر زاده شدهاند،همه فرزندان آدم و حوا هستند،بنابراين همه برادر و خواهر يك ديگرند... (14)
سپس زهره ساير اهداف را تشريح مىكند.غرضم از ذكراين داستان نشان دادن اين نكته بودكه تعليمات ليبراليستى درمتن تعاليم اسلامى وجود دارد (15) .
اين گنجينه عظيم از ارزشهاى انسانى كه در معارف اسلامىنهفته بود،تقريبا از سنه بيستبه بعد در ايران بوسيله يك عده ازاسلام شناسهاى خوب و واقعى وارد خود آگاهى مردم شد. يعنىبمردم گفته شد،اسلام دين عدالت است،اسلام با تبعيضهاى طبقاتىمخالف است،اسلام دين حريت و آزادى است.به اين ترتيب علاوه بر معنويت،آرمانها و مفاهيم ديگر نظير برابرى، آزاديخواهى،عدالت و...رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن مردم جايگزينشد.درستبه دليل جاى گزينى اين مفاهيم در ذهن توده بود كهنهضت اخير ما نهضتى شامل و همهگير شد.فكر نمىكنم درشامل بودن اين نهضتبتواند كسى ترديد كند.نهضت مشروطهيك نهضتشهرى بود نه روستائى اما اين نهضت هم روستائى بودهم شهرى.شهرى و روستائى، محروم و ثروتمند،كارگر و كشاورز،بازارى و غير بازارى،روشنفكر و عامى،همه و همه در اين نهضتشركت كرده بودند و اين بدليل اسلامى بودن نهضتبود كه همهگروههاى مختلف دريك مسير و يك صف قرار گرفتند (16) .
بالاتر از اين ايجاد هماهنگى،نهضت ما توانست موفقيتبسيار بزرگ ديگرى كسب بكند و آن از بين بردن خود باختگىملت ما در برابر غرب-بمعنى اعم آن يعنى بلوك غرب و شرقبود. نهضت ما توانستبمردم بگويد كه شما خود يك مكتب ويك فكر مستقل داريد.خود مىتوانيدبر روى پاى خود بايستيدو تنها بخود اتكا داشته باشيد.
از نظر علماى جامعه شناسى،اين مطلب ثابتشده كههمانطور كه فرد داراى روح است، جامعه هم روح دارد.هرجامعهاى داراى فرهنگى است كه آن فرهنگ روح جامعه را تشكيلميدهد.اگر كسى در نهضتى بتواند بر روى آن روح انگشتبگذارد،آنرا زنده كند،خواهد توانست تمام اندام جامعه را يك جابه حركت درآورد.
مدتهاست كه برخورد و تلاقى شرق و غرب بوقوع پيوستهو اين امر بخصوص در صد سال اخير شدت بيشترى پيدا كرده است. مردم مشرق زمين بطور كلى و مسلمانان بخصوص، وقتى خود رادر مقابل غربىها ديدند،احساس كوچكى و حقارت كردند.دركتاب نهضتهاى اسلامى،اين نكته را نوشتهام كه سيد احمد خانهندى يا بقول انگليسيها،سر سيد احمد خان، در ابتدا يكى از سراننهضت اسلامى در هند بود و مردم را عليه امپراطورى انگليستحريك مىكرد انگليسىها او را به انگلستان دعوت كردند.سيداحمد خان در اروپا وقتى آن تمدن عظيم اوايل قرن بيستم و آناوضاع باشكوه بريتانياى كبير را ديد،آنچنان خود را باخت كهوقتى برگشتبه هند تمام افكارش عوض شد.از آن به بعد به مردممىگفت ما راهى نداريم الا اينكه تحت قيمومت انگلستان درآئيم. و اين درست همانند فكرى بود كه تقى زاده ما پيداكرد.
تقى زاده مىگفت ايرانى اگر بخواهد بسعادت برسد بايد ازفرق سر تا نوك پا فرنگى بشود.در نقطه مقابل اينها سيد جمالالدين اسد آبادى قرار داشت.سيد با اينكه در صد سال پيش و دراوج انحطاط مسلمانان زندگى مىكرد وقتى كه به غرب رفت،آنجاباين فكر افتاد كه بايد ملل مشرق زمين را بيدار كرد.بايد بآنهاشخصيت داد و بايد غرب را در مقابل آنها تحقير كرد. خود سيدجمال به اين كار همت گماشت.او در مجله عروة الوثقى كه درپاريس منتشر مىكرد داستان مسجد مهمان كش را آورده كهداستان بسيار زيبائى است (17) خلاصه داستان مسجد مهمان كش كه در مثنوى آمده از اين قرار است:مىدانيم كه در قديم مهمانخانهو هتل و از اين قبيل اماكن نبوده و اگر كسى وارد محلى مىشد ودوست و آشنائى نداشت،معمولا بمسجد ميرفت و در آنجا مسكنميگزيد.مسجد مهمان كش از اين جهت معروف شده بود كه هركسى شب آنجا ميخوابيد صبح،جنازهاش را بيرون ميآوردند وكسى هم نمىدانست علت چيست.روزى شخص غريبى به اينشهر آمد و چون جائى نداشت،رفت كه در مسجد بخوابد. مردمنصيحتش كردند كه:به اين مسجد نرو،هر كس كه شب در اينمسجد مىخوابد،زنده نميماند.مرد غريب كه آدم شجاع و دليرىبود،گفت من از زندگى بيزارم و از مرگ هم نمىترسم و مىروم،ببينم چه ميشود.به هر حال مرد شب را در مسجد ميخوابد، نيمههاىشب صداهاى هولناك و مهيبى از اطراف مسجد بلند شد،صداهاىمهيبى كه زهره شير را مىتركاند.مرد با شنيدن صدا از جا بلندشد و فرياد كشيد:هر كه هستى بيا جلو،من از مرگ نمىترسم،من از اين زندگى بيزارم،بيا هر كارى دلت ميخواهد بكن.بافرياد مرد،ناگهان صداى سهمناكى بلند شد و ديوارهاى مسجدفرو ريخت و گنجهاى مسجد پديدار شد.سيدجمال در پايان مقدمهخود مينويسد:
بريتانياى كبير چنين پرستشگاه بزرگى است كه گمراهانچون از تاريكى سياسى بترسند بدرون آن پناه مىبرند وآنگاه اوهام هراس انگيز ايشان را از پاى در ميآورد.مىترسمروزى مردى كه از زندگى نوميد شده،ولى همت استواردارد بدرون اين پرستشگاه برود و يكباره درآن فريادنوميدى برآورد،پس ديوارها بشكافد و طلسم اعظم بشكند. (18)
خود سيد جمال چنين كارى كرد.در زمانى كه فكر مبارزه باانگلستان در دماغ احدى خطور نمىكرد،اين مرد فرياد مبارزه باسياست استعمارگرى انگلستان را بلند كرد،و براى اولين بار اينحالتخودباختگى را از مردم گرفت،و براى اولين بار روى خوداسلامى امت مسلمان تكيه كرد.سيد جمال براى تمام ملتهاىاسلامى يك منش و يك هويتيگانه قائل بود.اما آنرا يك منپايمال شده،يك من تحقير شده منى كه شرافتخود،كرامت وتاريخ خود را فراموش كرده، مىدانست و معتقد بود كه بايد اينمن را به ياد خود آورد.به اين دليل بود كه سيد به تاريخ صدراسلام،به تمدن و فرهنگ اسلام تكيه مىكرد و از اين طريق خوداين امت را بيادش ميآورد،و به ملل مسلمان روحيه مىداد.البتهروشن است كه اين حرفها به دليل آماده نبودن شرايط،در آن زماننميتوانست تاثير زيادى داشته باشد،اما به هر حال سيد بذر تحولاتو قيامهاى بعدى را كاشت و ما اكنون ثمره و نتيجه آن مجاهدتهارا براى العين مشاهده ميكنيم.آنطور كه اوضاع سياسى جهاننشان ميدهد الان در تمام كشورهاى اسلامى، نهضتهاى اسلامىبر اساس جستجوى هويت اسلامى پا گرفته است.حتى در كشورهائيكهكمتر اسمى از آنها در وسائل ارتباط جمعى مطرح مىشود،چنيننهضتهائى شروع به رشد كردهاند.همه اين نهضتها آنطور كهاز قرائن برميآيد،ماهيتى اسلامى دارند،يعنى براساس طرد همهارزشهاى غير اسلامى و تكيه بر ارزشهاى مستقل اسلامى،استوارند.
در مورد انقلاب خودمان اگر اين نظريه درستباشد كهماهيتى اسلامى دارد (19) ،يعنى انقلابى است كه در همه جهاتمادى و معنوى سياسى و عقيدتى،روح و هويتى اسلامى دارد،درآن صورت تداوم آن و بثمر رسيدنش نيز بر همين مبنا و اساسامكان پذير خواهد بود.باين ترتيب وظيفه هر يك از ما عبارتخواهد بود از كوشش در جهتحفظ هويت اصيل انقلاب. يعنىانقلاب ما از اين پس نيز بايد اسلامى باشد نه مشترك و مؤتلف. بايد اسلامى باشد نه صرفا ضد طبقاتى،بايد اسلامى باشد،نهآزاديخواهانه محض و بالاخره بايد اسلامى باشد و نهفقط روحانىو معنوى و يا تنها سياسى.
اما به بينيم چگونه ميتوان ثابت كرد كه اين انقلاب انقلابىاسلامى بوده و هويت ديگرىنداشته.يكى از راههاى شناختانقلاب،بررسى كيفيت رهبرى آن انقلاب و نهضت است.
از نظر رهبرى اينطور نبود كه روز اول كسى خود را كانديدابكند و بعد مردم به او راى بدهند و او را به رهبرى انتخاب كنند وبدنبال آن،رهبر براى مردم تعيين خط مشى كند. واقعيت اينستكه گروههاى زيادى-از آنها كه احساس مسئوليت مىكنندتلاش كردند كه رهبرى نهضت را بعهده بگيرند ولى تدريجا همهعقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.شما در نظربگيريد كه چه تعداد از قشرهاى مختلف،مثلا از روحانيون-چهاز مراجع و يا غير مراجع-و يا از غير روحانيون چه گروههاى اسلامىو چه غير اسلامى،در اين انقلاب شركت داشتند.در اين نهضتافراد تحصيلكرده،افراد عامى،دانشجو،كارگرها،كشاورزان، بازرگانان همه و همه شركت داشتند ولى از ميان همه اين افرادمختلف،تنها يك نفر،به عنوان رهبر انتخاب شد،رهبرى كه همه گروهها او را برهبرى پذيرفتند.اما چرا؟آيا بدليل صداقت رهبربود؟بيشك اين رهبر صداقت داشت ولى آيا صداقت منحصربشخص امام خمينى بود و كسى ديگر صداقت نداشت؟البتهمىدانيم كه چنين نيست و صداقت منحصر به ايشان نبود. آيابدليل شجاعت رهبر بود و اينكه تنها ايشان فرد شجاعى بودند وغير از ايشان رهبر صديق و صادق و شجاع ديگرى وجود نداشت؟ البته كسان شجاع ديگرى نيز بودند.آيا به اين دليل بود كه ايشاناز يك نوع روشن بينى برخوردار بودند و ديگران فاقد اين روشنبينىبودند؟آيا بدليل قاطعيت رهبر بود و ديگران فاقد قاطعيتبودند؟ ميدانيم كه قاطعيت منحصر به ايشان نبود.درست است كه همه اينمزايا باعلى درجه در ايشان جمع بود،ولى چنين نيست كه اينمزايا-لا اقل با شدت و گسترش كمتر-در ديگران نبود،پس چهشد كه جامعه خودبخود ايشان را،و فقط ايشان را به رهبرىانتخاب كرد و هيچ فرد ديگرى را در كنار ايشان به رهبرىنپذيرفت؟
پاسخ اين سؤال برمىگردد به يك سؤال اساسى كه در فلسفهتاريخ مطرح مىشود و آن اين است كه آيا تاريخ شخصيت راميسازد و يا شخصيت تاريخ را،آيا نهضت رهبر را مىسازد و يارهبر نهضت را؟اجمالا ميدانيم كه نظريه صحيح در اين مورداينست كه،يك اثر متقابل ميان اين دو،يعنى ميان نهضت و رهبراست.ميبايد از يك طرف يك سلسله مزايا و امتيازات در رهبرباشد و از طرف ديگر نيز خصوصياتى در نهضت وجود داشته باشد. مجموع اين شرايط است كه فرد را بمقام رهبرى مىرساند.امامخمينى به اين علت رهبر بلا منازع و بلا معارض اين نهضتشدكه علاوه براينكه واقعا شرايط و مزاياى يك رهبر در فرد ايشانجمع بود،ايشان در مسير فكرى و روحى و نيازهاى مردم ايران قرار داشت.حال آن كه ديگران-آنها كه براىكسب مقامرهبرى نهضت تلاش مىكردند-به اندازه ايشان در اين مسير قرارنداشتند.
معنى اين سخن اين است كه امام خمينى با همه مزايا وبرتريهاى شخصى كه دارد اگر اهرمهائى كه روى آنها دستمىگذاشت و فشار ميداد و جامعه را به حركت درميآورد،از نوعاهرمهائى بود كه ديگران روى آن فشار مىآوردند و اگر منطقى كهايشان بكار ميبرد نظيرمنطق ديگران بود،امكان نداشت ايشاندر بحركت درآوردن جامعه موفقيتى كسب كند (20) .
اگر امام عنوان پيشوائى مذهبى و اسلامى را نمىداشت واگر مردم ايران در عمق روحشان يك نوع آشنائى و انس و الفتى بااسلام نداشتند و اگر عشقى كه مردم ما با خاندان پيامبر دارند وجودنمىداشت و اگر نبود كه مردم حس كردند كه اين نداى پيامبر ونداى حضرت على(ع)و يا نداى امام حسين(ع)است كه از دهاناين مرد بيرون مىآيد،محال بود نهضت وانقلابى به اين وسعت درمملكت ما بوجود آيد.
رمز موفقيت رهبر در اين بود كه مبارزه را در قالب مفاهيماسلامى به پيش برد.ايشان با ظلم مبارزه كرد ولى مبارزه با ظلم رابا معيارهاى اسلامى مطرح كرد،امام از طريق القاى اين فكر كهيك مسلمان نبايد زير بار ظلم برود،يك مسلمان نبايد تن به اختناق بدهد،يك مسلمان نبايد به خود اجازه دهد كه ذليل باشد،مؤمن نبايد زير دست و فرمانبر كافر باشد (21) ،با ظلم و ستم و استعمارو استثمار مبارزه كرد،مبارزهاى تحت لواى اسلام،و با معيارها وموازين اسلامى.
از جمله اقدامات اساسى اين رهبر،مخالفت جدى و دامنهدار با مسئله جدائى دين از ياستبود.شايد فضل تقدم در اينزمينه با سيد جمال باشد.سيد جمال شايد نخستين كسى بود كهاحساس كرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حركتى ايجادكند بايد به آنها بفهماند كه سياست از دين جدا نيست،اين بود كهاو اين مسئله را بشدت در ميان مسلمين مطرح كرد، بعدها استعمارگران تلاش زيادى كردند تا در كشورهاى مسلمان رابطه دين وسياست را قطعكنند.
از جمله اين تلاشها،طرح مسئله ايستبنام«علمانيت» (22) كه بمعنى جدائى دين از سياست است.بعد از سيد جمال در كشورهاى عربى و بخصوص در مصر افراد زيادى پيدا شدند كه با تكيهبر قوميت و در لباس ملى گرائى،عربيزم،و پان عربيزم به تبليغ فكرجدائى دين از سياست پرداختند.اخيرا هم شاهد بوديد كه انورسادات همين مسئله را باز بار ديگر مطرح كرد،انور سادات درنطقهاى اخيرش بخصوص بر اين نكته تاكيد مىكرد كه دينمال مسجد است و بايد كار خود را در آنجا انجام دهد،مذهباصولا نبايد كارى به مسائل سياسى داشتهباشد.
در جامعه ما نيز اين مسائل زياد مطرح شده بود بطوريكه مردم تقريبا آن را پذيرفته بودند، اما همه ديديم كه وقتى از زبانيك مرجع تقليد،از زبان كسى كه مردم،با وسواس كوشش مىكنندتا كوچكترين آداب مذهبى خود را با دستورهاى او منطبق بكنند،در كمال راحتبيان شد كه دين از سياست جدا نيست و به مردمخطاب شد كه اگر از سياست كشور دورى كردهايد،در واقع از ديندورى كردهايد،مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و بنوعى بسيجعمومى اقدام كردند.و يا در نظر بگيريد كه مسئله آزادى و آزادىخواهى در جامعه با شدت مطرح بود،با اين حال چندان تاثيرىدر حال مردم نداشت.ولى وقتى همين مسئله از زبان رهبر مطرحشد،يعنى كسى كه رهبر دينى و مذهبى است،مردم براى اولين باردريافتند كه آزادى يك موضوع صرفا سياسى نيست،بلكه بالاتر ازآن يك موضوع اسلامى است و ايننكته روشن شد كه يك نفرمسلمان بايد آزاد زيست كند و بايد آزاديخواه باشد.
در چند سال اخير مسائلى در ايران بوجود آمد كه از جنبههاى اقتصادى و سياسى اهميت چندانى نداشت،ولى از جنبهمذهبى آنهم از نظر شعائر مذهبى مهم بود و خود اين مسائل دراوج دادن به نهضت نقش مؤثرى داشتند.مثلا يكى از اشتباهاتبسيار بزرگ عوامل رژيم اين بود كه بدليل غرور فوق العادهاى كهبرايشان حاصل شده بود در اواخر سال 55 تصميم گرفتند كه تاريخهجرى را به تاريخ به اصطلاح شاهنشاهى تبديل كنند.اينكه تاريخهجرى باشد يا شاهنشاهى،از نظر اقتصادى و سياسى تاثير چندانىدر حال مردم نداشت.ولى همين مسئله بشدت عواطف مذهبىمردم را جريحهدار كرد و وسيله خوبى براى كوبيدن رژيم بدسترهبر داد.رهبر بلافاصله با طرح اين شعار كه چنين عملى دشمنى باپيغمبر و دشمنى با اسلام است و معادل استبا قتل عام هزاران نفر از عزيزان اين مردم،موفق شد در مردم عصيان ايجاد كند واز تحريك وجدان اسلامى آنها به بهترين نحو در جهتيشبردنهضتبهرهبردارى نمايد.
بنابراين با بررسى مسئله رهبرى و كيفيت و نحوه آن،و بادر نظر گرفتن اينكه مردم در ميان افراد زيادى كه صلاحيت رهبرىداشتند كدام رهبر را انتخاب كردند (23) و با بررسى و تحليل مسيرىكه اين رهبر طى كرد و اهرمهائى كه روى آنها تكيه نمود و منطقىكه به كاربرد،به اين نتيجه روشن و آشكار ميرسيم كه نهضت ماواقعا يك نهضت اسلامى بوده است.با آنكه نهضت از سوئىخواهان عدالتبود و از سوئى ديگر در جستجوى آزادى واستقلال،ولى عدالت را در سايه اسلام ميخواست و استقلال وآزادى را در پرتو اسلام جستجو ميكرد،و به عبارت بهتر نهضت ماهمه چيز را با رنگ و بوى اسلامى طلب ميكرد اين،همان جهتمورد خواست وميل ملتبود. (24)
در ابتداى سخنم به نكتهاى اشاره كردم كه اينجا ميبايد آنراتكميل كنم.در آنجا گفتم كه هر انقلابى معلول يك سلسلهنارضايتىها و ناراحتىهاست.يعنى وقتى مردم از وضع حاكمناراضى و خشمگين باشند و وضع مطلوبى را آرزو بكنند،زمينه انقلاببه وجود ميآيد.حالا مىخواهم مكمل اين موضوع را بيان كنم وآن اين است كه،صرف نارضائى كافى نيست.ممكن است ملتى ازوضع موجود ناراضى باشد و آرزوى وضع ديگرى داشته باشد،با اينحال انقلاب نكند،چرا؟ براى اينكه داراى روحيه رضا و تمكيناست.روحيه ظلم پذيرى در ميان آن ملت رواج دارد. چنين مردمىناراضى هستند اما در عين حال تسليم ظلماند.اگر ملتى ناراضىبود،اما علاوه بر آن يك روحيه پرخاشگرى يك روحيه طرد وانكار در او وجود داشت،در آن صورت انقلابميكند.اينجاستكه نقش مكتبها روشن مىشود.
از جمله خصوصيات اسلام اينست كه به پيروانش حسپرخاشگرى و مبارزه و طرد و نفى وضع نامطلوب را مىدهد.جهاد،امر به معروف و نهى از منكر يعنى چه؟يعنى اگر وضع حاكم وضعنامطلوب و غير انسانى بود،تو نبايد تسليم بشوى و تمكين بكنى. تو بايد حداكثركوشش خودت را براى طرد و نفى اين وضع وبرقرارى وضع مطلوب و ايدهآل بكار ببرى.
مسيحيت كه اساسش بر تسليم و تمكين است،قرنها از اسلامانتقاد ميكرد كه اين چگونه دينى است؟در دين كه نبايد شمشيرو جهاد وجود داشته باشد.دين بايد دم از صلح و صفا بزند، بايد بگويد اگر به سمت راست تو سيلى زدند،طرف چپ صورتت را پيشبياور.حال آن كهاسلام چنين منطقى ندارد.
اسلام مىگويد:افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر يعنىبا فضيلتترين و برترين جهادها اينست كه انسان در برابر يكپيشواى ستمگر،دم از عدل بزند و سخن عدل مطرح كند.مندرجائى نوشتهام كه همين جمله كوتاه چقدر حماسه در دنياى اسلامآفريده است.
اگر در مكتبى عنصر تعرض و عنصر تهاجم نسبتبه ظلم وستم و اختناق وجود داشته باشد، آن وقت اين مكتب خواهدتوانستبذر انقلاب را در ميان پيروان خود بكارد.امروز خوشبختانهاين بذر بقدر كافى در ميان ما پاشيده شده است،يعنى بعد از آن كهسالها و بلكه قرنها بود كه جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر درميان ما فراموش شده بود و ما طريق مبارزه را از ياد برده بوديم (25) در اين صد سال اخير خوشبختانه اين مسئله دوباره مطرح شد وجاىخود را در جامعه باز كرد.
اما در اين ميان نكتهاى وجود دارد كه در واقع ما را برسر دو راهى قرار مىدهد.و آن نكته اينست:گفتم كه اسلام باانقلاب پيوند دارد بذر انقلاب در تعاليم اسلام موجود است و بههمين دليل براى مسلمانان انقلابى اين سؤال پيش ميآيد كه راهآينده چه بايد باشد،انقلاباسلامى و يا اسلام انقلابى؟
انقلاب اسلامى يعنى راهى كه هدف آن،اسلام و ارزشهاىاسلامى است و انقلاب و مبارزه صرفا براى برقرارى ارزشهاى اسلامىانجام مىگيرد.و به بيان ديگر در اين راه مبارزه هدف نيست،وسيلهاست.اما عدهاى ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى اشتباه ميكننديعنى براى آنها انقلاب و مبارزه هدف است،اسلام وسيلهايستبراى مبارزه.اينها مىگويند هر چه از اسلام كه ما را در مسيرمبارزه قرار بدهد آن را قبول مىكنيم،و هر چه از اسلام كه ما را ازمسير مبارزه دور كند،آنرا طرد مىكنيم.طبيعى است كه با ايناختلاف برداشت ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى،تفسيرها وتعبيرها از اسلام و انسان و توحيد و تاريخ و جامعه و آياتقرآنبا يكديگر متضاد و متناقض ميشود.
فرق است ميان كسى كه اسلام را هدف ميداند و مبارزه راو جهاد را وسيلهاى براى برقرارى ارزشهاى اسلامى،با آنكه مبارزهرا هدف ميداند و حرفش اينست كه من هميشه بايد در حال مبارزهباشم و اصلا اسلام آمده براى مبارزه.در جواب اين گروه بايد گفتبر خلاف تصور شما،با آنكه در اسلام عنصر مبارزه هست،اما اينبدان معنى نيست كه اسلام فقط براى مبارزه آمده وهدفى جز مبارزهندارد.در اسلام دستورات بيشمارى وجود دارد كه يكى از آنهامبارزه است.
اين فكر كه مبارزه اصل است،ناشى از طرز تفكرى است كه ماديون در مورد جامعه و تاريخ دارند.به اعتقاد آنان،تاريخ وطبيعت جريانى به اصطلاح ديالكتيكى طى كرده،از ميان اضداد عبورمىكنند.در دنيا،هميشه جنگ اضداد برقرار است و جنگ اضدادبشكل ديالكتيكى جريان مىيابد.يعنى هر واحدى در طبيعت وتاريخ بالضروره عامل نفى كننده خود را در درون خود پرورشميدهد و با رشد اين عامل،ميان واحد اول-تز-كه عنصر كهنهمحسوب ميشود و نفى كننده آن-آنتى تز-كه عنصر نو بحسابميآيد،جنگ در ميگيرد و اين جنگ با پيروزى نو،و يا به يك معنىديگر تركيب نو و كهنه-ايجاد سنتز-بپايان ميرسد و بعد دوبارهاين جريان شروع مىشود و سنتزى كه از جنگ حاصل شده بودخود بعنوان يك تز وارد عمل مىشود و باز روز از نو روزى از نو. بر اساس اين طرز تفكر اساسا طبيعت،زندگى،جامعه،و هر چيز كهانگشتبر روى آن بگذاريد،جنگ است و جنگ.اخلاق خوب هميعنى هميشه شكل آنتى تز را داشتن،يعنى انكار آنچه هست،انكار وضع موجود هر كه عليه وضع موجود-هر چه كه مىخواهدباشد-مبارزه كند مترقى و متكامل است.همينقدر كه وضع تازهاىبوجود آمد، فورا در درونش حالت ديگرى كه عبارت از انكار وضعفعلى باشد بوجود ميآيد.از اين به بعد آنآدم مترقى جزو عناصركهنه در مىآيد كه مىبايد از بين برود.
مبارزه،اساسا يك لحظه هم متوقف نمىشود و نبايد هممتوقف شود.در هر لحظه هر چه كه چهره مبارزه داشته باشد،حقانيت هم با اوست.بر اساس همين طرز تفكر است كه آن عدهكه ميكوشند به قول خودشان اسلام را انقلابى بكنند-نه اينكهانقلاب را اسلامى بكنند-معياراسلام را در همه جا مبارزه معرفى ميكنند (26)
با توضيحاتى كه تا اينجا داده شد،اگر پذيرفته باشيم كهانقلاب ما،انقلابى ماهيتا اسلامى است-البته اسلامى به همان معناكه تشريح كردم،يعنى جامع تمام مفاهيم و ارزشها و هدفها درقالب و شكل اسلامى در اين صورت اين انقلاب به شرطى در آيندهمحفوظ خواهد ماند و به شرطى تداوم پيدا خواهد كرد،كه قطعا وحتما مسير عدالتخواهى را براى هميشه ادامه بدهد.يعنى دولتهاىآينده واقعا و عملا در مسير عدالت اسلامى گام بردارند،براى پركردن شكافهاى طبقاتى اقدام كنند،تبعيضها را واقعا از ميانبردارند و براى برقرارى يك جامعه وحيدى بمفهوم اسلامى آن،نهبا مفهومى كه ديگران گفتهاند-زيرا كه تفاوت بين ايندو اززمينتا آسمان است-تلاش كنند.
در دولت اسلامى نبايد به هيچ وجه ظلم و اجحافى به كسىبشود حتى اگر اين فرد يك مجرم واجب القتل باشد.اينجا بايد ازبعضى دوستان جوان گله بكنيم كه در عين اينكه احساسات پاكآنها قابل تقدير است،ولى گاهى با منطقى با قضايا برخورد مىكنندكه بيشتر با منطق احساس جور درميآيد تا با منطق اسلام.چندروز پيش بمناسبتى به نخست وزيرى رفته بودم، شنيدم كه پاسدارانىكه آنجا بودند از اعدامهاى انقلابى گله مىكردند و مىگفتند اينجانىهاارزش گلوله خوردن ندارند و بايد آنها را زنده زنده به درياانداخت.
بايد به اين دوستان جوان تذكر داد كه از نظر منطق اسلام حتى اگر كسى هزاران نفر را كشته باشد و مجازات صد بار اعدام همبراى او كم باشد،باز هم حقوقى دارد كه آنها بايد رعايتشوند دراين زمينهها ما بهترين سرمشقها را از مكتب على(ع)ميآموزيمشما رفتار حضرت را با قاتلش ببينيد،دنيائى از انسانيت و رافت ومحبت در آن وجود دارد على(ع)وقتى كه در بستر افتاده بودخويشاوندان خود-بنى عبد المطلب-را جمع كرد و به آنها گفت،اى بنى عبد المطلب مبادا بعد از من در ميان مسلمانان به انتقامخون من برخيزيد و بگوئيد على كشته شد پس مسبب و محرك وكمك كار و همه و همه را بايد به قتل رساند.من يك نفر بودم،ابن ملجم هم يك ضربه بيشتر بمن نزد،شما هم بيشتر از يك ضربهبه او نزنيد.و در تاريخ مىخوانيم كه در مدتى كه ابن ملجم درخانه حضرت اسير بود كوچكترين بدرفتارى نسبتبه او نشد.حتىحضرت غذاى خود را براى زندانى فرستاد و سفارش كرد كهمبادازندانى گرسنه بماند (27) .
اين چنين عدلى،بايد براى همه ما سرمشق باشد.بى ترديدوجود اين ارزشها است كه مكتبما را در طول هزار و چهار صد سالحفظ كرده و آنرا شاداب و با طراوت نگاهداشته است.
از آنجا كه ماهيت اين انقلاب ماهيتى عدالتخواهانه بودهاست،وظيفه حتمى همگى ما اين است كه به آزاديها بمعناى واقعىكلمه احترام بگذاريم،زيرا اگر بنا بشود حكومت جمهورى اسلامى،زمينه اختناق را بوجود بياورد،قطعا شكستخواهد خورد (28) البتهآزادى غير از هرجو مرج است و منظور ما،آزادى بمعناى معقول آناست.
هر كس ميبايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنينصورتى است كه انقلاب اسلامى ما،راه صحيح پيروزى را ادامهخواهد داد.اتفاقا تجربههاى گذشته نشان داده است كه هر وقتجامعه از يك نوع آزادى فكرى-و لو از روى سوء نيت-برخورداربوده است اين امر بضرر اسلام تمام نشده،بلكه در نهايتبسوداسلام بوده است.اگر در جامعه ما،محيط آزاد برخورد آراء و عقايدبه وجود بيايد بطورى كه صاحبان افكار مختلف بتوانند حرفهايشانرا مطرح كنند و ما هم در مقابل،آراء و نظريات خودمان را مطرحكنيم،تنها در چنين زمينه سالمى خواهد بود كه اسلام هر چه بيشتررشد ميكند.اينجا بىمناسبت نيست كه خاطرهاى برايتان تعريفكنم. چند سال پيش در دانشكده الهيات،يكى از استادها كهماترياليستبود،بطور مرتب سر كلاسها،تبليغات ماترياليستى وضد اسلامى ميكرد.دانشجويان به اين عمل اعتراض كردند و كم كمنوعى تشنج در دانشكده ايجاد شد.من نامهاى بطور رسمى بهدانشكده نوشتم كه عين اين نامه را در حال حاضر در اختيار دارم وتوضيح دادم كه بعقيده من لازم است در همين جا كه دانشكدهالهيات است،يك كرسى ماترياليسم ديالكتيك تاسيس بشود و استادى هم كه وارد در اين مسائل باشد و به ماترياليسم ديالكتيكمعتقد باشد،تدريس اين درس را عهدهدار شود.اين طريق صحيحبرخورد با مسئله است و من با آن موافقم،اما اينكه فردى پنهانى وبصورت اغوا و اغفال،بخواهد دانشجويان ساده و كم مطالعه راتحت تاثير قرار دهد و برايشان تبليغ كند،اين قابل قبولنيست.بعد من بهمان شخص هم چند بار پيشنهاد كردم كه شمابعوض آنكه حرفهايت را با چند دانشجوى بىاطلاع در ميانبگذارى،آنها را با من در ميان بگذار و اگر هم مايل باشى ميتوانيماين كار را در حضور دانشجويان انجام دهيم و حتى اگر لازم باشدجمعيتبيشترى حضور داشته باشند،ميشود از اساتيد و دانشجوياندانشگاهها دعوت كرد و در يك مجمع عمومى چند هزار نفرى مادو نفر حرفهايمان را مطرح ميكنيم و باصطلاح نوعى مناظره داشتهباشيم.حتى باو گفتم با اينكه من حاضر نيستم به هيچ قيمتى در راديوصحبت كنم و يا در تلويزيون ظاهر شوم (29) ولى براى اينكار حاضرمدر راديو ياتلويزيون با شما مناظره كنم...
و به اعتقاد من تنها طريق درستبرخورد با افكار مخالفهمين است.و الا اگر جلوى فكر را بخواهيم بگيريم،اسلام وجمهورى اسلامى را شكست دادهايم.اما البته همانطور كه توضيحدادم برخورد عقايد غير از اغوا و اغفال است.اغوا و اغفال يعنىكارى توام با دروغ،توام باتبليغات نادرست انجام دادن.
مثلا فرض كنيد كسى قسمتى از جملهاى يا آيهاى را حذفكند و قسمتى را خود بآن اضافه كند و بعد اين عبارت تحريف شدهرا به عنوان حجت مطرح كند.يا آنكه از مسائل تاريخى قسمتهائىرا حذف كند و بعد با استفاده از اين اطلاعات ناقص،نتايج دلخواه خودش را بگيرد، و يا فى المثل ادعاى علمى بودن داشته باشد وحال آنكه حرفش اساسا تحريف علم باشد.اغفال كردن به هيچعنوان نمىتواند و نبايد آزاد باشد.اينكه در اسلام خريد و فروشكتب ضلالحرام است و اجازه فروش هم داده نمىشود،بر اساسهمين ضرر اجتماعى است.
خوب حرفهايم را خلاصه كنم و نتيجه بگيرم.عرض كردمآينده انقلاب ما در صورتى تضمين خواهد شد كه عدالت و آزادىرا حفظ كنيم.استقلال سياسى،استقلال اقتصادى،استقلال فرهنگى،استقلال فكرى و استقلال مكتبى را محفوظ نگه داريم.من در اينجاروى مسئله استقلال سياسى و استقلال اقتصادى بحثى نمىكنمبراى اينكه اين مسائل را خود شما بهتر از من مىدانيد.ولى روىمسئله استقلال فكرى و استقلال فرهنگى و به تعبير خودماستقلالمكتبى مايلم كه تكيه بيشترى داشته باشم و توضيح بيشترى بدهم.
انقلاب ما آنوقت پيروز خواهد شد كه ما مكتب و ايدئولوژى خودمان را كه همان اسلام خالص و بدون شائبه است،بدنيامعرفى كنيم.يعنى اگر ما استقلال مكتبى داشته باشيم و مكتبمانرا بدون خجلت و شرمندگى آنچنان كه واقعا هستبه جهانيان عرضهكنيم،مىتوانيم اميد پيروزى داشته باشيم،اما اگر قرار شود به اسماسلام يك مكتب التقاطى درستشود و روشمان اين باشد كه ازهر جائى چيزى اخذ كنيم،يك چيزى از ماركسيسم بگيريم،يكچيز از اگزيستانسياليسم بگيريم و چيز ديگرى از سوسياليسم بگيريمو از اسلام هم چيزهائى داخل كنيم و از مجموع اينها معجونىدرست كنيم و بگوئيم اينست اسلام،ممكن است مردم در ابتدا اينامر را بپذيرند،زيرا كه در كوتاه مدت شايد بشود حقيقت را پنهانكرد،ولى اين امر براى هميشه مكتوم نميماند افرادى پيدا مىشوند اهل فكر و تحقيق كه حقيقت را ميفهمند و بعد شروع ميكنند بهخرده گيرى كه آقا فلان حرفى كه شما بنام اسلام ميزنيد مشخصاست كه مال اسلام نيست.منابع اسلامى معلومند،قرآن و سنتپيامبر و فقه اسلام و اصول معتبر اسلامى همه و همه مشخصاند،از آن طرف آن حرفهائى را كه شما بنام اسلام مىزنيد مشخصاست،با مقايسه روشن ميشود كه اين حرفها را شما مثلا ازماركسيسم گرفتهايد و بعد يك روكش اسلامى روى آن كشيدهايد. نتيجه اين ميشود كه همين اشخاص كه با شوق به اسلام روىآورده بودند و همان افكار التقاتى را بنام اسلام پزيرفته بودندبعد از معلوم شدن حقيقت،با شدت و سرعت از اسلام گريزانميشوند.اين است كه به عقيده من اين مكتبهاى التقاطى ضررشانبراى اسلام از مكتبهائى كه صريحا ضد اسلام هستند اگر بيشترنباشد كمتر نيست.و انقلاب ما اگر ميخواهد پيروزمندانه راه خودشرا ادامه دهد،بايد خود را از همه اين پيرايهها پاك كند و در راهاحياى ارزشهاى اسلام راستين-اسلام قرآن واهل بيت-حركتكند.
و السلام
پرسشها و پاسخها
پرسش اول:شما از اين انقلاب،بعنوان يك انقلاباسلامى نام برديد حال آنكه اقليتهاى سياسى و مذهبى هم در اينانقلاب شركت داشته و سهيم بودهاند،آيا مىتوان گفت كه آنهاهمگرايشهاى اسلامى داشتهاند و آيا ميتوان سهم آنها را انكار كرد؟
پاسخ:در ضمن عرايضم نكتهاى را به اختصار عرض كردمكه ميتواند پاسخ اين سؤال باشد، حالا همان مطلب را با تفصيلبيشترى عرض مىكنم.معناى اينكه انقلاب اسلامى بوده ايننيست كه همه شركت كنندگان در اين انقلاب بدون استثناء روحاسلامى داشته و يا همه آن كسانى هم كه گرايش اسلامى داشتهاند،گرايش اسلاميشان بيك اندازه بوده است.نه،ما روح و گرايش رادر مجموع و در كل نهضت در نظر مىگيريم و بر اين اساس استكه ميگوئيم آنچه روح اين نهضت را تشكيل ميداده و استوانه اينانقلاب به حساب ميآمده،اسلام و اسلام گرائى بوده است.شما اگرانقلاب صدر اسلام را هم در نظر بگيريد باز هم نمىتوانيد بگوئيد كهدر آن انقلاب،فقط مسلمين شركت داشتهاند.در همانجا هم مواردمتعددى ميتوان پيدا كرد كه شركت اقليتهاى مذهبى و همكارى آنها را با مسلمانها نشان مىدهد.مثلا در ايران قبل از ورود اسلامدر كنار اكثريت مذهبى كه زرتشتيها بودند،اقليتهاى مذهبى مثليهوديها و مسيحىها و مانويها وجود داشتند.در نبردهاى مسلميندر ايران،اين اقليتها با مسلمين همراه و همدستبودند،چرا؟بهاين دليل كه آنها از دست مذهب حاكم،فوق العاده رنج مىبردندو دريافته بودند كه اگر اسلام حاكم بشود،با اينكه باز هم بهصورت اقليتى باقى خواهند ماند،ولى بودن در زير لواى اسلام بهمراتب بهتر از باقى ماندن در زير لواى دينديگرى است.
تاريخ نشان ميدهد كه اقليتهاى مذهبى در ايران ساسانىمخصوصا يهوديها (30) وقتيكه مسلمين آمدند به آنها كمكهاى فراوانىكردند.در مصر هم وضع بدين منوال بود.در آنجا مسيحيان دراكثريتبودند و يهوديها از دست مسيحيها هيچ گونه آزادىنداشتند،با آمدن مسلمانان،يهوديان به كمك مسلمين شتافتند. پس اين اقليتها در پيروزى مسلمين نقش داشتند ولى اين مقدارنقش داشتن سبب نمىشود كه بگوئيم نهضت صدر اسلام نهضتمشترك يهودى-اسلامى بوده است.زيرا روح نهضت را اسلامتشكيل ميداد.در نهضت فعلى ما هم وضع بهمين منوال است.دراين نهضت هم اقليتهاى غير مسلمان،اعم از اقليتهاى مذهبى واقليتهاى سياسى،شركت داشتند.اما آنها به دليل اينكه اقليتشاننا چيز بود (31) قهرانقش عمده و تعيين كنندهاى نداشتند.
مسئله مهمى كه در اين ميان قابل توجه است و به قسمتدوم اين پرسش مربوط ميگردد، بررسى نقش پارهاى اقليتها،بخصوص اقليتهاى ماترياليست است.ترديدى نيست كه از ميان اين گروههانيز افرادى كشته شدهاند و على القاعده بسيارى از آنها هم صداقتداشتهاند.در اينجا كارى به درصد اين كشته شدگان (32) و تعداد آنهاندارم.اما توجه به اين نكته اهميت دارد كه هرگاه يك جوانمسلمان شهيد ميگرديد،موج عظيمى در جامعه اسلامى ايجادميكرد، حال آنكه وقتى يك كمونيست كشته ميشد،اين نگرانىايجاد ميشد كه نكند ما بطرف كمونيستشدن پيش برويم.يعنىكشته شدن اين افراد،عامل حركت كه نبود هيچ،تا حدىهمعامل توقف به حساب مىآمد.
در گذشته اين سؤال مطرح بود كه چرا رژيم كوشش دارد بهمسلمانان مبارز،انگ مونيستبودن بزند؟اگر ماركسيسم موجخيرى مىبود،محال بود كه رژيم مسلمانان مبارز را ماركسيستبنامد.علت اينكه رژيم كار مسلمانان را با بر چسب ماركسيستاسلامى تخطئه ميكرد اين بود كه از يك سو نمىتوانست مسلمانبودن آنها را انكار كند و از سوى ديگر تلاش ميكرد جلوى موجىرا كه مسلمان بودن آنها در جامعه ايجاد ميكرد با ماركسيستنشان دادن آنها بگيرد.واقعيتهاى جامعه ما نشان ميدهد كه سهمگروههاى ماركسيست در جامعه ما سهمى منفى بوده است.اين راتاريخ ما نيز بخوبى گواهى ميدهد،اصرار محافل امپرياليستى براى كمونيستى جلوه دادن نهضت ما به اين خاطر بود كه آنها ميدانستندبا زدن اين برچسب، موج سوء ظن و ترديد در جامعه ما برانگيختهميگردد و از شدت و حدت انقلاب تا حد زيادىكاسته ميشود.
از اينها گذشته حتى اگر براى همه گروهها و دستجات،سهمىدر نظر بگيريم،و سهم همه آنها را هم مثبت فرض كنيم و بپذيريمكه بسيارى كشته شدگان آنها،صداقت داشتهاند،باز اينمسئلهاساسى مطرح ميگردد كه آيا بحث از سهم داشتن يا نداشتن مفهومىدارد يا نه؟
اگر انقلابى بتمام و كمال بثمر برسد و موقع بهره دهى و ميوهچينى آن باشد،بطوريكه هيچ مسئله ديگرى جز ميوه چيدن و بهرهگيرى مطرح نباشد،در آن حال جا دارد كه همه گروهها و افرادىكه سهمى در به ثمر رساندن انقلاب داشتهاند،سهم خود را مطالبهكنند.درست مثل درختى كه عده زيادى در كاشتن و پرورش دادنآن سهم داشتهاند و در موقع ميوهدهى هر كس ميگويد سهم مرابدهيد تا بروم.اما واقعيت اين است كه انقلابى آغاز شده و تازهيك مرحله را طى كرده است و هنوز مراحلى را در پيش دارد.درميان گروههائى هم كه در آن شركت داشتهاند اكثريتى وجود داردو اقليتى.و اين گروهها تا يك مرحله با هم وحدت نظر داشتهاندو از آن مرحله به بعد گروهى مدعى است كه اين انقلاب را درفلان مسير بايد حركت داد و برد و ديگران ميگويند كه نه،اينانقلاب در آن مسير نبايد برود،بلكه در مسير يا مسيرهاى ديگربايد سير كند.به عبارت ديگر در نقطه شروع اين انقلاب،عدهزيادى با يكديگر همراه بودند و تا يك منزل و يك مرحله كهسقوط رژيم بوده است،همه با يكديگر وحدت نظر داشتهاند،اما بعداز تحقق اين مرحله،اختلاف نظرها پيدا شده است.مىپرسيم آيا انقلاب فقط براى اين بوده كه رژيم سقوط بكند؟آيا همين قدر كهرژيم سقوط كرد ديگر همه چيز درستاست و انقلاب به ثمر رسيده وميوه داده است؟
هر انقلابى دو جنبه دارد،يكى جنبه ويران كنندگى و ديگرجنبه سازندگى يعنى آن جنبه كه مشخص ميكند جامعه آينده چگونهو بر اساس چه الگوئى بايد ساخته شود.وقتى انقلابى مرحله دومخود را تازه شروع كرده و هنوز تا به ثمر رسيدن آن زمان زياد وتلاش زيادى لازم است،صحبت از تقسيم غنائم و دريافتسهم،عجولانه و نابخردانه است.انقلاب تجزيه بردار نيست كه بگوئيميك قسمت آنرا بشما ميدهيم و يك قسمت را بديگرى.انقلابشبيه قافلهايست كه مسيرى را طى ميكند.اين قافله يا بايد از اينراه برود و يا از آن راه،يا بايد مثلا در مسير اسلام حركتبكند يابكلى راه خودش را عوض كرده و از راه ديگرى-مثلا كمونيسمحركتبكند.در مرحله سازندگى جاى اين بحث نيست كه بگوئيمآنهائى هم كه از اول نظريات كمونيستى داشته و تا مرحله سقوطرژيم سهمى داشتهاند،بايد سهمشان را بگيرند.انقلاب شبيه نهرآب نيست كه بگوئيم اين نهر تا اينجا آمده،از اينجا يك قسمتشرا بشكل جوئى جدا مىكنيم و به يك عده ميدهيم تا بروند در زمينخودشان بريزند.اين امر تنها در صورتى شدنى است كه بگوئيممملكت را تجزيه كنيم و قسمتهاى مختلف را بهاشخاص و گروههاىمختلف بدهيم،و البته اين كار غير ممكن است.
نمىتوان انقلاب را در آن واحد در دو مسير متناقض بحركتدرآورد.حركت در دو مسيرمتناقض مساوى استبا نابودىانقلاب.
پرسش دوم:با توجه به اين مسئله كه اسلام اصالت انسان را مىپذيرد و براى انسان ابعاد مختلف از نظر معنوى و مادىقائل ميشود و نيز با توجه به شمول مفهوم استضعاف كه در كلماتديگر نظير استثمار و استبداد ديده نمىشود و در حقيقت در برگيرندههمه ابعاد مختلف روح انسان است،آيا نمىتوان نتيجه گرفت كهقرآن خاستگاه نهضتها را نيز طبقهمستضعف ميداند؟
پاسخ:در ضمن صحبت عرض كردم كه از نظر قرآن خاستگاهانقلابها بالضرورة،مستضعفين نيستند.اما گروهى كوشيدهاند با نوعىتوسعه در مفهوم استضعاف،مفهوم آيات قرآنى را طورى تفسير كنندكه با عقيده آنها كه ميگويند پيروزى از آن محرومين است و آنهاتنها طبقه انقلابى و مبارز هستند،جور در بيايد.لازم است توضيحبدهم كه استضعاف يك مفهوم اعم دارد كه اختصاص به جنبهمادى ندارد بلكه شامل جنبه معنوى هم ميشود،و به اين معنىخود فرعون،هم استضعافگر بوده است و هم استضعاف شده يعنىفرعون دو شخصيت داشت-البته اين تعبير از من است-يكشخصيت فطرى و انسانى،كه همان شخصيت استضعاف شده درونشبود،و يك شخصيت اكتسابى،كه شخصيت فرعونيش محسوبميشد.آيه شريفه:
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمةو نجعلهم الوارثين... (سورهقصص-آيه پنج)
هم شامل قوم موسى(ع)ميشود و هم شامل انسانى كه دردرون فرعون به بند كشيده شده است.اين يك طريق تفسير آيهفوق است و ما مخالف با اينگونه تفسير نيستيم.ولى آيا كسانى كهروى آيه مستضعفين تكيه ميكنند و بعد مسئله را به مسائل اجتماعىتعميم ميدهند هم همين تفسير را مىپذيرند؟درباره اين آيه مىبايدتوضيح بيشترى داده شود كه گر چه به وقتطولانىترى احتياج دارد ولى به اجمال آن را عرض مىكنم.
در قرآن با دو منطق به ظاهر مختلف در مورد ملاك پيروزيهاروبرو ميشويم كه اين دو منطق را با يكديگر بايد بسنجيم تا اصلمطلب دستگيرمان بشود.قرآن در آيه پنجسوره قصص، ملاكپيروزى را استضعاف شدگى بيان ميكند.حداقل آنچه از ظاهر آيهبرميآيد.اينست كه استضعاف شدگى ملاك حركت و ملاك انقلاباست.بر طبق اين آيه از هر جا كه حركت و انقلاب پيدا ميشود،پيروزى هم از همانجا پيدا ميشود.پس در اينجا ايمان نقشى نداردبر حسب اين ملاك هر جاى دنيا محروميت و استضعاف شدگى باشدبراى حركت،براى جنبشو براى پيروزى كافى است.
آن گروهى كه در ابتدا به آنها اشاره كردم،همين وجه راميپذيرند از نظر آقايان قرآن در اينجا روى يك امر زير بنائى،يعنىامر مادى-اقتصادى تكيه دارد.اما آيات ديگرى داريم كه درآنها بر امرى تكيه شده است كه بقول اين حضرات،روبنائى استيعنى ايمان و عمل صالح.در آيه 55 ازسوره نور ميفرمايد:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض.
آنهائى كه داراى ايمانند-ايمان الهى-و به يك مكتبالهى دلبستگى دارند و اعمالشان مطابقمكتب است،خدا به آنهاوعده استقلال و پيروزى داده است.
در اين زمينه آيات بسيار ديگرى وجود دارد از جمله آيه105 سوره انبياء (33) و آيه 139 سوره آل عمران (34) مسئلهاى كه درارتباط با اين آيات مطرح ميشود اين است كه آيا تكيه قرآن درحركت تاريخ و در انقلابات،روى اين مسئله به اصطلاح امروززير بنائى استيا روى امورروبنائى؟
در سالهاى اخير مسئله روبنا بكلى فراموش شده و همه روىمسائل به اصطلاح خودشان،زير بنائى تكيه ميكنند.بايد سؤال كردكه آيا قرآن تناقض گفته است كه در يك جا روى استضعاف شدگىتكيه كرده و در جاى ديگر روى ايمان؟در يك جا براى ايماناصالت قائل شده و در جاى ديگر براى محروميت؟به عقيده ماتناقض در كار نيست.منطق قرآن همان منطق وعد الله الذين آمنواو عملوا الصالحات... است.ولى متاسفانه از آيه 5 سوره قصص،استنباط غلط شده است.اين آيه يك اصل كلى بدست نميدهد،حالآنكه از آن اصل كلى استنباط كردهاند.منشا اين اشتباه هم اين بودهكه قبل و بعد آيه را حذف كردهاند و آنچه را كه باقى مانده،بغلطتفسير كردهاند.در آيه چهار سوره قصص ميفرمايد:
ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم و يذبحابنائهم و يستحيىنسائهم انه كان من المفسدين.
فرعون در روى زمين علو و استكبار كرده و مردم آن سرزمينرا فرقه فرقه كرده بود و گروهى از مردم را به استضعاف كشانده وپسرهاى آن گروه را سر مىبريد و فقط زنهاى آنان را زندهمىگذاشتو او از مفسدان بود.بعد از اين آيه،آيه و نريد ان نمن... آمده است،و بدنبال آن آيه:
و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوايحذرون (قصص آيه 6)
يعنى آيه و نريد ان نمن... وسط دو آيه قرار گرفته كه هر دومربوط به فرعون و بنى اسرائيل است.در واقع بيان قرآن چنين است: فرعون علو در ارض پيدا كرد و مفسد فى الارض شد و در حالى كهچنين و چنان مىكند،پسرها را سر مىبرد،زنها را زنده ميگذاردو...در همان حال،ما هم اراده كرديم كه منتبگذاريم بر همانمستضعفان.او كار خود را ميكرد و ما هم كار خود را ميكرديم.مااراده كرديم كه بر مستضعفان منت گذاريم.چگونه منتبگذاريم؟ در همان حالى كه او به فساد در زمين مشغول بود،ما داشتيممقدمات يك ايمان،يك مكتب و يك كتاب را فراهم ميكرديم. زمينه براى اينكه موسىاى در خانه فرعون پرورش پيدا كند،كتاب تازهاى بياورد و مردم گروندگان به اين ايمان تازه بشوند بهمرور آماده مىشد،آنوقتبمدد نيروى همين ايمان و مكتب و ازاين مجرا است كه فرعون شكست ميخورد و اراده ما تحقق مىيابد. بهمين دليل،مفسرين از قديم گفتهاند كه جمله و نريد ان نمن... جملهحاليه است مربوط به قبل، الذين استضعفوا ،يعنى همان مستضعفينزمان فرعون و منتى هم كه خداوند اراده كرده است تا بر آنها ارزانىكند،نظير همان منتى است كه در آيه 164 سوره آل عمران از آنيادمىكند.
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم... (35)
بنابراين داستان بنى اسرائيل و فرعون هم يكى از مصداقهاىوعد الله الذين آمنوا... است. قرآن نميخواهد بگويد كه تصميم مااين بوده كه بنى اسرائيل را نجات بدهيم،چه موسىاى مبعوثبشود چه نشود.چه توراتى بيايد،چه نيايد.چه ايمانى باشد،چه نباشد.هرگز قرآن چنين حرفى نميزند.استدلال قرآن اين است كه،ما منت گذاشتيم بر مستضعفان از اين طريق كه در بطن خانهفرعون،موسى را پرورش دهيم تا به رسالت مبعوث شود و با يكايمان جديد،و يك مكتب تازه،بنى اسرائيل را به راه نجات و هدايتراهنمائى كند.پس اشتباه حضرات از اينجا پيدا شده كه اين آيه رااز آيات ما قبل و ما بعدش جدا كردهاند،و به اين ترتيبتناقضىميان اين آيه و ساير آيات قرآن پيدا شده است.
اساس اسلام بر جنگ عقايد و پيروزى ايدئولوژيهاست. پيروزى ايمان و عمل صالح به منزله اصل است،و شئون ديگرفرع.در عين حال قرآن معتقد است كه همواره مستضعفين بيشتر ازغير مستضعفين گرايش به ايمان و عمل صالح پيدا مىكنند.زيرامستكبرين در زير خروارها مانع خوابيدهاند.يك فرعون اگر بخواهدبه راه حق بيايد،بايد از زير يك كوه سستى و ناراستى بيرون بيايد. ولى يك ابو ذر چطور؟براى ابو ذر مانعى وجود ندارد.تا پيغمبر راببيند،بى درنگخود را به او ميرساند و ايمان ميآورد.
پرسش سوم:فرموديد نشر كتب ضلال در اسلام ممنوعاست،آيا اين بدان معنا است كه از نشر كتبى كه از اين دستهاندجلوگيرى ميشود؟حالا چه از طريق سانسور و چه از طريق نشركتبى در بىاثر كردن آثار ضلال؟اهميت امر از اين جهت است كهطريقه اول موجب بروز اختناق خواهد بود كه خودتان بآن اشارهكرديد و طريقه ديگر نيز داراى اثر تدريجى است واثرش در درازمدت حاصل ميشود.
پاسخ:فكر مىكنم آنچه قبلا عرض كردم كافى بود.منكتابها را از ابتدا دو دسته كردم يكى كتابهائيكه و لو ضددين،ضد اسلام و ضد خدا هستند،ولى بر يك منطق و يك طرز تفكر خاص استوارند.يعنى واقعا كسى به يك طرح و به يك فكر خاصرسيده و با نوشتن كتاب،آن طرز فكر خود را عرضه ميدارد.از ايننمونهها زياد ديده ميشود.يعنى هستند بعضى افرادى كه بر ضدخدا،بر ضد اسلام،بر ضد پيغمبر حرف ميزنند ولى در حرف خودشانصداقت دارند، يعنى اينگونه فكر ميكنند.بهمين دليل راه مبارزه بااين گروه ارشاد است و هدايت و عرضهكردن منطق صحيح.
ولى در نوع دوم كتابها،مسئله اين نيست.مسئله،مسئلهدروغ و اغفال است.مثلا فرض كنيد كسى بيايد كتابى دربارهرئيس حكومتبنويسد و هزارها دروغ به او نسبتبدهد.آيابه اعتقاد شما آزادى ايجاب ميكند كه اجازه بدهيم اين دروغها درمردم پخش شود؟طبيعى است كه چنين كارى خيانتبه مردممحسوب ميشود.بله يك وقت كسى به كار رئيس حكومت ايرادميگيرد كه مثلا آقا فلان كارى كه كردى،باين دليل غلط بودهاست،واضح است كه اين آدم بايد بيايد حرف خودش را بزند. ولى يك وقت كسى ميآيد دروغ مىبافد كه فرضا من خبر دارم،ديشب ساعت 2 بعد از نيمه شب،رئيس حكومتبا فلان سفير،درفلان نقطه ملاقات كردند و با هم قول و قرار گذاشتند.اينها راميگويند براى اينكه ميخواهند در مردم آشوب بپا كنند.حالا دراينجا بايد بگوئيم چون كشور ما آزاد است،پس بايد بگذاريم اوحرفهاى خودش را در ميان مردم پخش كند و آيا اگر ما جلوىدروغ و اغفال را بگيريم،مرتكب سانسور شدهايم؟! حرف ما ايناست كه دروغ را و خيانت را بايد سانسور كرد و نبايد اجازه داد بهنام آزادى فكر وعقيده،آزادى دروغ در ميان مردم رائجبشود.
و السلام.
پىنوشتها:
1- قسمتى از آيه سوم سوره مائده.سوره مائده جزو آخرين سورههائىاست كه بر پيامبر اكرم(ص)نازل شده است و حتى عدهاى آنرا آخرين سورهمىدانند.از نزول آيات اين سوره تا وفات رسول اكرم بيشتر از دو ماه بطولنينجاميد.به اين ترتيب اين سوره،پس از پيروزى اسلام و شكست كاملمخالفان در جزيرة العرب،نازل گرديده است.مخالفان علاوه بر قبايل نيرومندعرب نظير قريش،هوازن،بنى مصطلق،قطفان و...عدهاى از اهل كتاب-بالاخص يهوديان-را نيز شامل مىگرديد.اينها-يهوديان-عبارت بودنداز طوايف بنى قريظه،بنىالنضير،يهوديان خيبر،و گروهى ديگر.
2- مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر.
3- خدا سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمىدهد،مگر آنكه آنان خود راو آنچه به انديشهها ورفتارهاى خودشان مربوط است دگرگون كنند.
4- بعد از مرگ معتصم بسال 227 و پسرش هرون بسال 232،دوسردار ترك بنامهاى واصيف و ايتاخ،برادر هرون بنام جعفر را كه مادرشكنيزى از تركان خوارزم بود به تختخلافتنشاندند و او را«المتوكل-على الله»لقب دادند.
5- فرق انقلاب با كودتا اين است كه انقلاب ماهيت مردمى دارد، ولى كودتا چنين نيست.در دومى،يك اقليت مسلح و مجهز به نيرو،در مقابلاقليت ديگرى كه حاكم بر اكثريت جامعه است،قيام ميكنند و وضع موجود رادر هم ميريزد و خود جاى گروه قبلى قرار ميگيرد.و اين استقرار ارتباطى به صالحيا نا صالح بودن كودتاگران ندارد.آنچه كه اهميت دارد اينست كه در كودتااكثريت مردم از حساب خارج هستند و در فعل و انفعالات نقشى ندارند.ماايرانيها در دوره عمر خودمان،كودتاهاى زيادى ديدهايم اگر چه دستاندر-كاران آنها،نام انقلاب روى عمل خود گذاشتهاند.در 1952 ميلادى درمصر،چند افسر كه در راس آنها ژنرال نجيب و جمال عبد الناصر قرار داشتند عليهحكومت موجود كودتا كردند.اما در جريان اين كودتا كه به انقلاب مشهورشد،مردم مصر،بپا نخاستند و اين بود كه با رفتن آن افسران،كان لميكن-شيئا مذكورا،گوئى هيچ چيز وجود نداشته است.
در ايران خودمان،در سال 1299 سيد ضياء و رضا خان كودتا كردند،اما در اين مورد هم مردم از حساب خارج بودند.در تاريخ معاصر در چندقرن اخير،غير از معدودى از تحولات عميق اجتماعى نظير انقلاب كبيرفرانسه،انقلاب اكتبر و...چيزى كه بشود نام انقلاب بر آن گذاشت واقعنشده است.تازه حتى در انقلاب روسيه و يا در انقلاب چين،ارتشى قوى ومنظم در كنارمردم وجود داشت.
در ميان اين كودتاها و شبه انقلابها،انقلاب اسلامى ايران يك انقلاببه تمام معنى واقعى است كه در واقع اگر قرار باشد نظيرى براى آن پيداكنيم،شايد بتوانيم انقلاب صدر اسلام را مثال بزنيم.ماهيت انقلابى اينانقلاب،از بسيارى از انقلابهاى اصيل در تاريخ،اصيلتر است.در اينانقلاب،توده مردم يك سرزمين،اكثريت افراد يك ملت،از زن و مرد وپير و جوان،باستخالى،اما با روحيهاى انقلابى عليه يك رژيم قدرتمندقيام كردند و به پيروزى رسيدند.
در نقطه مقابل انقلاب،اصلاح قرار دارد.معمولا تغييراتى كه در يك جامعه روى ميدهد،اگر بنيادى نباشد،يعنى جامعه را از نظر بنياد و ساختماناصلى و نظامات حاكم،دگرگون نسازد،بلكه تنها تغييراتى در جهتبهبوداوضاع بوجود آورد اصلاح مينامند.
انقلاب و اصلاح تنها در مورد اجتماع صادق نيستند بلكه دربارهافراد نيز صدق ميكنند.گاهى ديده ميشود كه وضع سلوك اخلاقى و رفتاراجتماعى يك فرد نسبتبه گذشته بهتر ميشود.و اما گاهى نيز،اساسا دگرگونىروحى در افراد پيدا مىشود،آنچنانكه گوئى اين آدم امروز همان فرد سابقنيست.توبه در اصطلاح بمعنى ايجاد يك انقلاب روحى و يك دگرگونى بنيادى درطرز عمل و سلوك و رفتار است.
6- البته اين نكته كه خود محروميت هم معلول پيشرفت در ابزارتوليد است كه شكافها رازياد مىكند،مسئله ايست كه بايد در جاى خودمورد بحث قرار گيرد.
...لولا حضور الحاضر،و قيام الحجة بوجود الناصر،و ما اخذ اللهعلى العلماء ان لا يقاروا علىكظة ظالم و لا سغب مظلوم...
7- اگر آن جمعيت انبوه حاضر نمىشدند و يارى نميدادند تا حجتتمام شود،و اگر نبود عهدى كه خداى تعالى از علما و از دانايان گرفتهتا راضى نشوند،بر سيرى ظالم و گرسنهماندن مظلوم...(خطبه شقشقيه)
8- البته اين آرمان بشرطى وجود خواهد داشت كه قيام،فاقد جنبههاىانسانى و بقصدانتقام گيرى صرف،نباشد.
9- بوعلى سينا با همه نبوغش،دو عيب بسيار بزرگ داشت كه متاسفانهتا حدود زيادى مانع بروز استعدادهاى سرشار او گرديد.حكماى بعد از اوهمه تاسف خود را از اين ضعفها ابراز كردهاند.يك عيب او لذت طلبى و ديگرى مقام خواهى بود و اين دو،او را از اشتغال كاملبمسائل علمى بازداشتند و مرگ زود رس او را سبب شدند.
10- سوره آل عمران-آيه 13.
11- و اراده كرديم تا بر آنان كه در آن سرزمين زبون و خوار شمرده شدهبودند منت نهيم و پيشوايان و وارثانشان كنيم و در آن سرزمين استقرارشاندهيم و بدست آنها فرعون و حامان وسپاهشان را از آنچه كه از آن حذرمىكردند بنمايانيم.
«آيات 4 و 5 سوره قصص»
12- داستان راستان،جلد دوم،داستان 108،صفحه 132.
13- و اخراج العباد من عبادة العباد الى عبادة الله...
14- الناس بنوا آدم و حوا اخوة لاب و ام...
15- بعنوان نمونه ديگرى در اين زمينه مىتوان جمله امير المؤمنين(ع) را خطاب به امام حسن(ع)كه در وصيت نامه آن حضرت آمده ذكر كرد. حضرت مىفرمايد:و لا تكن عبد غيركو قد جعلك الله حرا،پسرم هرگزبنده ديگرى نباش،كه خدا ترا آزاد آفريده است.
در فرمانى كه امير المؤمنين(ع)خطاب به مالك اشتر،استاندار و والىمصر مىنويسد، مىفرمايد:...دل را سراپرده محبت توده مردم كن،بر آنانمهر ورز و با آنان نرم باش،مباد كه چون درنده شكار افكن به خون ريختنآنان پردازى چه،آنان بر دو گروهند،يا در دين با تو برادرند،يا در آفرينشبا تو برابر.اما از آنان لغزش سر مىزند و بيمارىهاى روانى بر آنان عارضمىگردد و خواه ناخواه به ناروا دست مىزنند.پس آنسان كه دوست مىدارىخداى بر تو ببخشايد و از گناهانت در گذرد،تو نيز بر آنان ببخشاى و ازخطاهاشان در گذر چه،تو زبر دست و سرپرست آنانى و آنكس كه تو را برآنان فرمانروائى داد زبردست توست...با خداى درمياويز كه تاب قهر اوندارى...
بعد امام مىفرمايد بمردم جرئت و شهامتبده تا بتوانند حقشان را ازتو مطالبه كنند و ميدان را براى اعتراض آنان باز گذار و آنگاه مىگويد،ازرسول خدا(ص)مكرر شنيدم كهمىفرمود:
امتى كه بين آنان،حق ناتوان بىنگرانى و ترس از توانايان گرفتهنشود هرگز رستگار نخواهدشد.
16- البته نمىگوئيم سهم همه على السويه است،چنين چيزى ممكننيست ولى مىگوئيماين گروهها در يك حركت هماهنگ و هم جهت قرارگرفتهاند.
17- البته سيد جمال در داستان خود اسم مسجد نبرده،بلكه از آن به معبدتعبير كرده فكرمىكنم چون در اروپا اين قصه را نشر مىداده نخواسته اسممسجد را بياورد.
18- عروة الوثقى،صفحات 223-224.
19- اينكه قيد اگر را اضافه كردهام باين دليل كه شايد گروهى به اين عقيده-اسلامى بودن نهضت-اعتقاد نداشته باشند.در ادامه سخن،بيانخواهم كرد كه اساسا چگونه مىتواناهيتيك نهضت را شناخت و به چهدلايلى نهضت ما اسلامى است.
20- ...مثلا اگر مسئله وارد كردن تضادهاى طبقاتى در خود آگاهىمردم و يا مفاهيمى نظير آزاديخواهى و عدالت طلبى با معيارهاى مكاتب شرقو غرب از طرف ايشان عرضه مىگرديد، بازتابى در جامعه ما نمىداشت.حالآنكه ايشان همين مفاهيم را با معيارهاى اسلامى و با استفاده از فرهنگبارور اسلامى به جامعه عرضه كرد و جامعه نيز با حسن تلقى با آنها برخوردنمود.
21- لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا (نساء-141)
خدا هرگز براى كافران نسبتبه اهل ايمان راه تسلط باز نخواهد نمود.
Secularism است. 22- اين كلمه ترجمه لغت
23- و به خصوص بايد توجه داشت كه اين رهبر زورى نداشت تا بخواهد خود را بر مردم تحميل كند و كسى نيز او را منصوب نكرد و او خود را كانديدا نكرده بود،بلكه انتخابش بطورطبيعى و خودبخود صورت گرفت.
24- يك نمونه ذكر كنم،دوستى دارم كه در تمام زندگيش همواره در حال مبارزه با رژيم بوده است و در اين زمينه از بذل جان و مال واقعا دريغ نداشته.او بدليل روحيه خاصش، نسبتبه مجاهدين كه آنها هم موضعى مخالف رژيم داشتند،علاقه و گرايش عجيبى داشت. بعد از اينكه جريان به اصطلاح اپورتونيستى سازمان مجاهدين پيش آمد،من به شدت نگران حالاين دوستم شدم.با خودم فكر كردم نكند كه وقتى با اين جريان برخوردميكند بگويد اينكه اينها آمدهاند و ماركسيستشدهاند،مسئله مهمى نيست چون فعلا بايد مبارزه كرد و مسئله مهم مبارزه است.اما بعد در جلسهاى كه با او ملاقات كردم و نظرش را درباره ماركسيستشدن سازمان سؤال كردم،در جوابم جملهاى گفت كه هرگز فراموش نميكنم. گفتحقيقت اين است كه ما عدالت را هم در سايه خدا ميخواهيم اگر بنا باشد عدالتباشد اما از نامخدا اثرى نباشد.ما از چنين عدالتى بيزاريم.با چنين روحيههائى بود كه ملت ما موفقبه بر پا كردن قيامى با اين عظمتشد.
25- يادم هست در اوائلى كه جلسات انجمن اسلامى مهندسين تشكيل شده بود،در آنجا بحثى داشتم راجع به امر به معروف و نهى از منكر.به اين مناسبت در تاريخچه اين بحث مطالعهاى كردم و در دنبال اين مطالعه به نكته شگفتانگيزى برخورد كردم كه اسباب تعجبم شد.مسئله اين بود كه متوجه شدم در دويستسال اخير،مسائل مربوط به امر بمعروف و نهى از منكراز رسالههاى ما برداشته شده.در صورتيكه در رساله عربى و فارسى قبل از دويستسال پيش،اين مباحث در كنار مباحث مربوط به نماز و روزه و خمس و زكات... قرار داشت.اما گويا بعدها،بحث درباره امر بمعروف و نهى از منكر و جهاد،خودبخود در اذهان يك بحث زائد تلقى شد و همانطور كه ديگر در رسالهها بحثى درباره قصاص و امثال آن نميكنند و مىگويند اين گونه بحثها ديگر مطرح نيست و از دور خارج شده است،گويا بحثجهاد و امر به معروف و نهى از منكر نيز از دور خارج شده بود.
26- تفاوتهاى اين طرز تلقى از اسلام-اسلام انقلابى-با تفكرى كهانقلاب را اسلامى ميداند،آنقدر زياد است كه ذكر همه آنها در اين گفتارممكن نيست.
27- من تاكيد ميكنم اگر انقلاب ما در مسير برقرارى عدالت اجتماعى به پيش نرود،مطمئنا به نتيجه نخواهد رسيد و اين خطر هست كه انقلاب ديگرى با ماهيت ديگرى جاى آن را بگيرد.اما نكته مهمى كه بايد به آنتوجه داشت اين است كه در اين انقلاب اساس كار بر اخوت اسلامى بايدبنا نهاده شود.يعنى آنچه را ديگران با خشونت و فشار تامين ميكنند در اين انقلاب بايد با ملايمت و از روى ميل و رضا و برادرى انجام گيرد.از جمله اركان انقلاب ما،اگر واقعا ماهيت اسلامى دارد،معنويت است.يعنى مردم به حكم بلوغ روحى،بحكم عاطفه انسانى، به حكم اخوت اسلامى،خود براىپر كردن شكافها و فاصلههاى طبقاتى و اقتصادى پيش قدممىشوند.اين مكتبى است كه پيشوايش على(ع)مىفرمايد:
و لكن هيهات ان يغلبنى هواى،و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمةو لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع اوابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى...(نهج البلاغه-نامه 45)
اما دور باد كه هوس بر من پيروز گردد و آز آتشين مرا به نوشخوارى كشاند حاليكه در حجاز و يمامه مردمى باشند كه به گردهاى نان اميد نداشته و شكمى سير به خود نديده باشند.دور باد كه من با شكمى انباشته و آماسيدهاز طعام روز را به شب آورم و در پيرامون من گرسنگانو جگر سوختگانباشند...
چنين شيوهاى بايد براى همه ما سرمشق باشد بايد روحيه فداكارىبه خاطر ديگران در همه ما پيدا بشود.شما شاهد بوديد كه امام خمينى،اخيرا بسيجى عمومى براى مسئله مسكن اعلام كردند.اين بسيجبخاطر اينست كه امام مىخواهد اين انقلاب اسلامى باقى بماند و همه هدفهايش را با شيوههاى اسلامى به انجام برساند نه اينكه به صرف استقرار رژيم جديد،كارها را با زور به پيش ببرد و عدالت اجتماعى را با زور پياده كند.آن روزيكه مردم ما با ميل و علاقه و به حكم برادرى اسلامى،امكانات خود را در جهترفاه محرومان بكار انداختند،آن وقت استكه انقلاب ما،راه مطمئن خود راپيدا كرده است.
انقلاب ما،آن هنگام انقلابى واقعى خواهد بود كه خانوادهاى حاضرنشود ايام عيد براى فرزندان خود لباس نو تهيه كند مگر آنكه قبلا مطمئن شده باشد خانوادههاى فقرا،داراى لباس نو هستند.بايد در ميان ما،گفته پيامبر مصداق عينى پيدا كند كه فرمود:مثل مؤمنين در محبتهاى متقابل،مانند پيكرى است كه اگر يك عضو آن بدرد آيد،عضوهاى ديگر آرام نمىگيرند و با التهاب و درد،عكس العمل نشان مىدهند.جامعه ما آن وقتيك جامعه اسلامى خواهد شد،كه درد هر فرد تنها درد خودش نباشد،بلكه درد همه مسلمانها باشد.على(ع)نمونه چنين مسلمانى است.او مىفرمايد:
اقنع من نفسى بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر.
(نهج البلاغه-نامه 45)
آيا از خويشتن به اين خرسند باشم كه مرا امير مؤمنان بنامند اما درناگواريهاى مردم همنفس نباشم؟
امام مىگويد،القاب و عناوين چه ارزشى دارد.مرد انقلابى اساسا پاى بند القاب و عناوينش نيست.چقدر بايد كوچك بود كه به اين لقبها دلخوش كرد و در سختىهاى مردم شركت نكرد.
امام حسن مىگويد:در دوران كودكى شبى بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا كه مشغول نماز شب بود مشغول شدم.متوجه شدم كه مادرم در دعايش يك يك مسلمين را نام مىبرد و آنها را دعا ميكند،خواستم بدانم كه درباره خودش چگونه دعا مىكند اما با كمال تعجب ديدم كه براى خود دعا نكرد.فردا از او سؤال كردم چرا براى همه دعا كردى ولى براىخودت دعانكردى فرمود:يا بنى الجار ثم الدار،پسرم اول همسايه بعد خودت.
و يا در جاى ديگر مىبينيم كه حضرت زهرا در شب عروسى خود،تنها پيراهنى را كه بعنوان لباس عروسى با خود به خانه شوهرش مىبرد،بهزن فقيريكه از او طلب كمك كرده بود،هديهميكند.
روحيه انقلابى و اخلاق اسلامى،اين گونه است.و انقلاب ما،آنوقتبه ثمر خواهد رسيد كهخود را براى چنين ايثارهائى آماده كنيم و باشوق به آن تن دهيم.
28- اسلام دين آزادى است،دينى كه مروج آزادى براى همه افرادجامعه است.در سوره دهرميخوانيم:
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا... (سوره دهر-آيه 3).
و يا در سوره كهف:
فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر... (سوره كهف-آيه 29)
اسلام مىگويد ديندارى اگر از روى اجبار باشد ديگر دين دارىنيست مىتوان مردم را مجبور كرد كه چيزى نگويند و كارى نكنند امانمىتوان مردم را مجبور كرد كه اينگونه يا آنگونه فكر كنند.اعتقاد بايد ازروى دليل و منطق باشد،البته مسائل مربوط به امر به معروف و نهى از منكربا شرايط خود در جاى خود محفوظند در اينگونه مسائل اصل بر ارشاد استنهبر اجبار.
29- البته اين امر مربوط به دوران حكومت طاغوت بود.
30- زيرا يهوديها در آن دوره هم از دست مسيحيهاى ايرانى كه در حالرشد بودند،رنجمىبردند و هم از دست زرتشتيها.
31- اين واقعيت را رفراندم فروردين ماه،بخوبى نشان داد.
32- نمىگويم شهيدان،زيرا كه اين كلمه با آن معناى عميقيكه در فرهنگ شيعه دارد،متعلق به مكتب اسلام است و من نمىتوانم با اطلاق اين كلمه به آنها كه اعتقادى به مكتب اسلامندارند،به اعتقاد و ايمان ومكتب خودم خيانتبكنم.
(در مورد واژه شهيد،رجوع كنيد به مقاله دوم از كتاب قيام و انقلابمهدى،نوشته استادشهيد مرتضى مطهرى).
33- و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض يرثها عبادىالصالحون.
ما بعد از تورات در زبور داود نوشتيم كه البته بندگان نيكو كار من-داراى عمل صالح-ملكزمين را وارث و متصرف خواهند شد.
34- و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين...
هرگز سستى بخود راه ندهيد و اندوهگين مباشيد.زيرا شما فيروزمند-ترين و بلندمرتبهترين مردم هستيد،اگر در ايمان خود ثابت قدم باشيد.
35- خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از ميان خود آنهابرانگيخت...