بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

«گه نبىّ بود و گهى ديگر ولىّ ----- گه محمد گشت و گاهى شد على
در نبىّ آمد بيان راه كرد ----- در ولىّ از سرّ حق آگاه كرد»(1)
368) ظهور كلّ او باشد به خاتم ----- بدو يابد تمامى هر دو عالم

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 315.

[218]

دو عالم = ب2 و 13
خاتم = در اين بيت منظور خاتم الاولياء است كه حضرت مهدى صاحب الزمان(عليه السلام)مى باشد كه دور ولايت با او خاتمه مى يابد.
همان طور كه دور نبوّت با وجود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)خاتمه مى يابد و دين به كمال مى رسد، دور ولايت نيز با وجود حضرت مهدى(عج) تمام مى شود و هر دو عالم ـ دنيا و آخرت ـ به وجود او كامل و تمام مى شود و در زمان آن حضرت اسرار و حقايق الهى به تمامى ظاهر و آشكار مى گردد و به همين منظور در صفت و مقام حضرت مهدى (عج) چنين فرموده است:«يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض لايدع السماء من قطرها شيئاً الا صبّته مدراراً و لا تدع الارض من نباتها شيئاً الاّ اخرجته حتى يتمنى الاحياء احيا الاموات»(1)
369) وجود اولياء او را چو عضوند ----- كه او كلّ است و ايشان همچو جزوند
در دايره ولايت چون نقطه آخر آن ولايت حضرت مهدى (عج) است و ولايت در اين نقطه به ظهور و كمال رسيده است، پس اولياء ديگر نور ولايت خود را از نور آفتاب ولايت آن حضرت مى گيرند همان طور كه ماه نيز نور خود را از خورشيد مى گيرد. ديگر آنكه اولياء هر كدام موصوف به صفتى مى باشند ولى حضرت خاتم الاولياء به تنهايى جامع جميع صفات مى باشد. به همين جهت حضرت مهدى (عج) كلّ است يعنى همه اولياست و ديگر اولياء چون مظهر بعضى از صفات ولايت هستند نسبت به او جزو مى باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. خشنود باشد از وى ساكنان آسمان و زمين، نگذارد آسمان از آبهاى خود و همه را فرو ريزد، و نگذارد زمين از روئيدنى و هر چه تواند بيرون دهد و آن هنگام زندگان گويند كاش مردگان زنده مى شدند و اين خوشى را در مى يافتند.

[219]

«جمله گشته خوشه چين خرمنش ----- دست امّيد همه در دامنش»(1)
370) چو او از خواجه يابد نسبت تامّ ----- ازو با ظاهر آمد رحمت عامّ
خواجه = منظور حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است.
او = حضرت مهدى (عج) است.
تامّ = تمام، كامل.
رحمت عامّ = رحمت رحمانى خداوند
نسبت تامّ = نسبت فرزندى سه گونه است يكى نسبت صُلبى كه مشهور است و دوّم نسبت قلبى كه به حُسن ارشاد و تربيت و متابعت، دلِ مريد در صفا و پاكى همچون دل صاف پير و مراد خواهد شد و سوم نسبت حقّى كه به بركت حُسن متابعت از پير كامل، مريد به مرتبه كمال مى رسد و هر دو يكى مى شوند.
چون محقق است كه حضرت مهدى (عج) از خاندان محمد(صلى الله عليه وآله)است، نسبت صُلبى او ثابت و چون دل آن حضرت به دليل حُسن متابعت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)آيينه تجليات الهى است، نسبت قلبى او نيز ثابت و چون وارث مقام «لى مع الله وقت»(2)گشته است نسبت حقى او محقق است.
بنا بر اين بين حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)كه خاتم الانبياء است و حضرت مهدى (عج) كه خاتم الاولياء است نسبت تامّ وجود دارد. و چون حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)رحمة للعالمين است حضرت مهدى (عج) نيز به حكم «الولد سرّ ابيه»(3) مظهر رحمت عام خواهد  بود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 317.
2. حديث نبوى: مرا با خدا وقتى است.
3. فرزند، راز و حقيقت پدرش است.

[220]

371) شود او مقتداى هر دو عالم ----- خليفه گردد از اولاد آدم
مقتدا = رهبر، پيشوا.
دو عالم = ب2و13
خليفه = جانشين.
اولاد = جمع ولد، فرزندان.
آدم = خاك سرخ، نخستين انسان، پدر نوع بشر (ف - م)
حضرت مهدى (عج) كه خاتم الاولياء است، چون از خود فانى شده و به بقاى حق، باقى گرديده است، واسطه فيض هر دو عالم مُلك و ملكوت ـ دنيا و آخرت ـ است و بنا به همين صفات، او پيشرو و پيشواى خلق در هر دو عالم است و به همين جهت او در ميان فرزندان آدم(عليه السلام)شايستگى مقام خليفة الهى را پيدا مى كند و جانشين خدا بر روى زمين مى گردد.

تمثيل در بيان مراتب انبياء

372) چو نور آفتاب از شب جدا شد ----- تو را صبح و طلوع و اِستوا شد
عالم همچون كره اى است. هر گاه آفتاب در نيمكره جنوبى باشد، نيمكره شمالى تاريك و شب است و هرگاه آفتاب به افق مشرق نزديك شود نور آفتاب از شب جدا شده و تاريكى شب كمتر مى گردد و صبح آشكار و هر لحظه روشنايى آن زياد مى شود تا آفتاب به دايره افق برسد و اين دايره جداكننده است و طلوع و غروب به وسيله آن معلوم مى گردد. هر گاه آفتاب از طرف مشرق بالاى اين دايره پيدا شود «طلوع» است و اگر آفتاب در طرف مغرب از اين دايره بگذرد «غروب» است و هرگاه از

[221]

طرف مشرق در بالاترين ارتفاع عبور كند «اِستوا» است. و در اين حالت آفتاب مايل به مشرق و مغرب نيست و راست و برابر در دايره نصف النهار قرار مى گيرد.
373) دگر باره ز دور چرخ دوّار ----- زوال و عصر و مغرب شد پديدار
چرخ = فلك، كره آسمانى.
دوّار = دور زننده، گردش كننده.
زوال = نابودى، فنا، نيستى، هرگاه آفتاب از خط استوا بگذرد، زوال آفتاب گويند.
عصر = حركت آفتاب بعد از زوال است كه در اين حالت سايه هر شىء دو برابر آن شىء مى شود.
مغرب = هرگاه آفتاب در افق غربى ناپيدا شود، مغرب گويند.
بنا بر اين چون حركت فلك دايرهوار است همان طور كه از جانب مشرق به واسطه حركت آفتاب در درجات بالا ـ ارتفاع ـ صبح و طلوع و استوا پيدا مى شود بعد از عبور آفتاب از دايره نصف النهار از جانب غرب در درجات پايين ـ انحطاط ـ زوال و عصر و مغرب آشكار مى شود.
374) بود نور نبىّ خورشيد اعظم ----- گه از موسى پديد و گه ز آدم
نور نبىّ = عبارت از روح اعظم و عقل كلّ است زيرا «اوّل ما خلق الله نورى»(1)
پس نور وجود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)بر انبياء و اولياء مانند نور خورشيد است كه بر همه موجودات عالم مى تابد و آنها را زنده و روشن مى كند.
و نبوّت زمانى از حضرت موسى(عليه السلام)و زمانى از حضرت آدم(عليه السلام)ظهور مى كند.
ذكر نام موسى به آن جهت آمده است، كه آگاهى و اطلاع حضرت موسى(عليه السلام) از
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: اولين چيزى كه خداوند آفريد نور من بود.

[222]

صفات و كمالات پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بيشتر از ساير انبياء بوده است «لقد تمنّا اثنا عشر نبيّاً انّهم كانوا من امّتى و منهم موسى بن عمران»(1) و آوردن نام آدم(عليه السلام)به خاطر آن است كه آفتاب نبوّت از او طلوع كرده و آن حضرت از نظر زمانى نسبت به انبياء، صفت پدرى دارد.
375) اگر تاريخ عالَم را بخوانى ----- مراتب را يكايك باز دانى
مراتب = جمع مرتبه، درجات
عالَم = دنيا
تاريخ = علم تاريخ، علمى كه در آن سرگذشت يا سلسله اعمال و وقايع و حوادث قابل ذكر به ترتيب ازمنه تنظيم شده باشد. (ف - م).
اگر تاريخ پيدايش عالَم را از زمان حضرت آدم(عليه السلام)كه نقطه آغازين نبوّت مى باشد، مطالعه كنى به خوبى از مراتب و درجات و خصوصيات انبياء و چگونگى دعوت آنها، آگاه و آشنا خواهى شد.
376) ز خور هر دم ظهور سايه اى شد ----- كه آن معراج دين را پايه اى شد
خور = ب 358
هر دم = هر لحظه، زمان اندك.
همان طور كه نور خورشيد به سبب حركتش در آسمان هر لحظه داراى سايه اى است، نور آفتاب نبوّت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)نيز در هر زمان سايه اى دارد كه آن سايه ظهور اولياء و انبياء مى باشد و همان طور كه سايه هاى اشياء همچون پايه اى براى صعود آفتاب است تا به درجه نهايى ـ نصف النهار ـ برسد، (آمدن انبياء نيز همچون
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: دوازده پيغمبر آرزو كردند كه از امت من باشند كه يكى از آنها موسى بن عمران  بود.

[223]

پايه هاى نردبانى هستند كه دين حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) را به كمال مى رسانند).
377) زمان خواجه وقت استوا بود ----- كه از هر ظلّ و ظلمت مصطفا بود
خواجه = ب 371.
استوا = ب 373.
ظلّ = سايه.
ظلمت = تاريكى.
مصطفا = برگزيده، صاف كرده شده (ف - م)
چون در هنگام استوا، آفتاب در بالاترين ارتفاع و درجه قرار دارد، سايه پنهان مى شود و اشياء سايه اى ندارند بنا بر اين زمان ظهور پيامبرى و نبوّت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) نيز، هنگام كمال نور نبوّت است و ذات و صفات آن حضرت از هر سايه و ظلمتى، پاك و صاف گرديده است. و اخلاق نيكوى آن حضرت همچون استوا در حال اعتدال بود و افراط و تفريط در آن راه نداشت.
378) به خط استوا بر قامت راست ----- ندارد سايه پيش و پس چپ و راست
خط استوا = ب 371.
هر گاه آفتاب در خط استوا قرار بگيرد در آن موقع هر شىء مستقيم القامة ـ قامت راست ـ سايه ندارد. زيرا وجود سايه، دليل كجى و تمايل آفتاب از خط استوا به چپ و راست مى باشد. با علم به اين نكته، رفتار و كردار و گفتار حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)در زمان پيامبرى، به حكم «انّك لمن المرسلين على صراط مستقيم»(1) در حد اعتدال بود.
379) چو كرد او بر صراط حق اقامت ----- به امر فاستقم مى داشت قامت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ياسين، آيه 3 و 4: به درستى كه اى محمد تو از فرستادگانى بر راه راست.

[224]

با توجه به اينكه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) همواره بر صراط مستقيم اقامه عدالت مى كرد و اخلاق و رفتار او همچون خط استوا در حد اعتدال بود، به فرمان خداوند ظاهر خود را همچون باطن و درون آراسته و پاكيزه مى داشت.
مصراع دوم اشاره به آيه «فاستقم كما امرت و من تاب معك»(1) دارد.
380) نبودش سايه كو دارد سياهى ----- زهى نور خدا ظلّ الهى
زهى = خوشا، آفرين (صوت تحسين است)
كو = مخفف كه او است و مرجع ضمير او، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) مى باشد.
با توجه به بيت 379 چون وجود سايه، دليل انحراف و كجى آفتاب در آسمان است و در ظاهر و باطن حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) كجى و انحرافى وجود ندارد و همه صفات و اخلاق او در حد اعتدال است، پس به تحقيق او نيز سايه سياه و تاريك ندارد و همه وجود او نور الهى و سايه خداوند مى باشد زيرا خداوند به صورت آن حضرت ظهور يافته است.
381) و را قبله ميان غرب و شرق است ----- از اين رو در ميان نور غرق است
ورا = وى را، او را، مقصود پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.
قبله = جهتى كه در نماز بدان روى آورند. (ف - م).
چون قبله حضرت عيسى(عليه السلام) در مشرق و قبله حضرت موسى(عليه السلام) در مغرب بود، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) فرمود: «ما بين المشرق و المغرب قبلتى»(2) و قبله خود را بين اين دو جهت انتخاب كرد و چون اين فاصله را آفتاب مى پيمايد، به همين خاطر وجود آن حضرت در ميان درياى نور محو و غرق مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. هود، آيه 112.
2. ميان مشرق و مغرب قبله من است.

[225]

382) به دست او چو شيطان شد مسلمان ----- به زير پاى او شد سايه پنهان
شيطان = هر چه متمرّد و گردنكش و دور از اعتدال و انقياد و اطاعت باشد او را شيطان مى خوانند. (ش - ل)، ديو نفس.
مصراع اول اشاره به «اسلم شيطانى على يدى»(1) دارد.
چون حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ديو نفس خود را به دست خود مسلمان و مطيع و فرمانبردار كرده بود و به سبب اين استقامت در جهت اعتدال، سايه را در زير گامهاى خود پنهان كرده بود البته دانستيم كه سايه، دليل كجى و انحراف آفتاب از خط استوا است و چون اخلاق و صفات آن حضرت در حد اعتدال بود و به صراط مستقيم عدالت قيام كرده بود بنا بر اين او سايه نداشت و وجود او به تمامى نور الهى بود.
383) مراتب جمله زير پايه اوست ----- وجود خاكيان از سايه اوست
مراتب = ب 376
خاكيان = مقصود كاملان و واصلان است. مقام و مرتبه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) آن قدر برتر و بالا است كه مراتب و درجات اولياء و انبياء ديگر در زير پايه و مرتبه او قرار دارند زيرا خداوند در بيان مقام آن حضرت فرموده است: «لو لاك لما خلقت  الافلاك»(2)
بر همين اساس وجود اولياء و ديگر انبياء، همه سايه وجود او مى باشند.
«خاكيان» را به آن سبب آورده است، كه كامل ترين موجودات انسان است زيرا هم اوست كه خود را فداى معشوق و معبود كرده و به خاك فنا و نيستى نشانده است تا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: ديو نفس من به دست من تسليم شد.
2. اگر وجود تو نبود افلاك را نمى آفريدم.

[226]

به بقاى جاودانه خداوند، بزرگى و شرف پيدا كند.
384) ز نورش شد ولايت سايه گستر ----- مشارق با مغارب شد برابر
مشارق و مغارب = ب 382
به واسطه نور وجود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ولايت در تمام عالم سايه گسترانيد. به تعبير ديگر پيغمبر نور است و ولايت، سايه اين نور مى باشد كه در انبياء و اولياء سارى و جارى گرديده است.
با توجه به اينكه قبله نبوّت حضرت عيسى(عليه السلام) در مشرق و قبله نبوت حضرت موسى(عليه السلام) در مغرب بود و زمان نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) كه مرتبه استوا يعنى بين دو جهت مغرب و مشرق بود، نور وجود آن حضرت از مشرق تا مغرب سايه گسترده بود و هر آينه مشارق با مغارب مساوى و برابر يكديگر گشتند. يعنى اولياءِ و انبياءِ به واسطه نور وجود او با هم برابر و يكى مى شوند زيرا «علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل»(1)
385) زهر سايه كه اوّل گشت حاصل ----- در آخر شد يكى ديگر مقابل
با توجه به بيت 385 هنگامى كه به واسطه نور وجود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ولايت در عالم سايه گسترده و اولياء و انبياء ديگر در دايره نبوت قرار گيرند دايره نبوت تمام و كامل مى گردد. بنا بر اين در دايره نبوت در مقابل هر نقطه از نقاط مشرق نبوّت يك نقطه از نقاط مغرب ولايت قرار مى گيرد. يعنى هنگامى كه آفتاب نبوت از استوا گذشت و به جانب انحطاط كثرت كه زمان ولايت است روى نهاد، هر آينه در دايره نبوت در مقابل هر پيغمبر تعيّن و تشخّصى از اولياء واقع مى گردد. مثلاً در
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: علماء امّت من مانند انبياى بنى اسرائيل هستند.

[227]

زمان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در آن دايره و در قسمت نبوّت كه به مثابه مشرق مى باشد، هيچ پيغمبرى جز او به حضرت عيسى(عليه السلام) نزديكتر نمى باشد. زيرا «انّى اولى النّاس به عيسى بن مريم فانّه ليس بينى و بينه نبىّ»(1)
و در قسمت ديگر دايره كه به مثابه مغرب است و ولايت مى باشد مبدأ ظهور ولايت حضرت على(عليه السلام) مى گردد.
386) كنون هر عالمى باشد ز امّت ----- رسولى را مقابل در نبوّت
عالِم = دانشمند، عالم ربّانى كه مقصود عارفان و كاملان مى باشند.
امّت = پيروان يك مكتب را گويند.
رسول = فرستاده، آنكه مأمور ابلاغ پيغام از جانب كسى به ديگرى باشد.(ف - م)
نبوّت = خبر دادن، آگاهى دادن، پيغامبرى (ف - م)
اكنون كه دوره نبوت و رسالت به پايان رسيده و نوبت دوره ولايت فرا رسيده است، هر عالِم و عارفى از امّت، پيامبرى از پيامبران گذشته را در مقابل خود قرار مى دهد كه بر طريقت آنان باشد و دل آنها هر دو در قبول فيض الهى مثل يكديگر  باشد.
اين بيت اشاره به سخن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دارد «علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل.»(2)
387) نبىّ چون در نبوّت بوده اكمل ----- بود از هر ولىّ ناچار افضل
نبىّ = ب 334
نبوّت = ب 387
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: من اولى تر مردمان به عيسى بن مريم باشم، زيرا ميان من و او پيمبرى نبوده  است.
2. علما و دانشمندان امّت من مانند انبياء بنى اسرائيل هستند.

[228]

ولىّ = ب 334
اكمل = تمام تر، كامل تر (ف - م)
افضل = برتر، فزون تر، پرمايه تر (ف - م)
پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از تمام انبياء كامل تر است، زيرا او مظهر نبوّت مطلق است و ديگر انبياء از فيض نور وجود او بهره مى گيرند. و چون نبىّ، ولايت با نبوّت را دارد و ولىّ فقط ولايت دارد، به همين سبب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كامل تر و برتر و فاضل تر از اولياء است.
388) ولايت شد به خاتم جمله ظاهر ----- بر اوّل نقطه هم ختم آمد آخر
خاتم = خاتم الاولياء، منظور حضرت مهدى (عج) است.
جمله = به تمامى، همه
ختم = پايان، تمام
ولايت با امامت حضرت مهدى(عج) به تمامى ظاهر شده و به كمال مى رسد.
و در دايره كمال، بر اوّلين نقطه آن كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است «اول ما خلق الله نورى»(1) ولايت تمام مى شود و در مراتبى كه نبوّت با نام او پايان مى يابد، در مراتب ديگر نيز ولايت را پايان مى بخشد. زيرا خاتم الاولياء همان خاتمالانبياء و باطن نبوت آن حضرت مى باشد.
389) ازو عالَم شود پر امن و ايمان ----- جماد و جانور يابد ازو جان
چون حضرت مهدى برقرار كننده عدالت و از بين برنده ظلم و ستم در جهان مى باشد، هرآينه دنيا با وجود و ظهور او ايمن مى شود و چون در زمان او اسرار و حقايق الهى كشف مى گردد، همه توحيد گوى حقيقت مى گردند و به اين سبب دنيا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: اولين چيزى كه خداوند آفريد، نور من بود.
پر از ايمان مى شود. و جاندار و بى جان ـ همه موجودات عالم ـ به واسطه وجود آن حضرت به كمال مى رسند.
«ز خود فانى و در عين بقائيم ----- وجود جمله موجودات مائيم
جهان مرده هر دم زنده سازيم ----- چو بحر رحمت بى منتهائيم»(1)
390) نماند در جهان يك نَفْس كافر ----- شود عدل حقيقى جمله ظاهر
چون در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) همه عارف و توحيدگوى مى گردند و اسرار حقيقت بر همه آشكار مى گردد، كفر از بين رفته و يك نفر كافر در جهان  پيدا  نمى شود و عدل حقيقى كه سايه وحدت حقيقت است به تمام و كمال ظاهر مى شود.
391) بود از سرّ وحدت واقف حقّ ----- درو پيدا نمايد وجه مطلق
سرّ وحدت = اسرار توحيد
واقف = آگاه، داننده
واقف حقّ = منظور حضرت مهدى (عج) است.
خداوند به ذات و صفات و اسماء خود بر حضرت مهدى(عج) تجلّى نموده است و چون آن حضرت از هستى خود فانى گشته، ذات و صفات و افعال خود را در ذات و صفات و افعال حق يافته و به همين سبب عين وحدت شده و در حقيقت او واقف و عارف به اسرار الهى گشته است. «لا يعرف الله الا الله»(2) اشاره به همين نكته دارد  و  چون آن حضرت مظهر ولايت مطلق است، وجه مطلق در وجود او ظاهر و پيدا مى گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 338.
2. خدا شناخته نمى شود مگر به وسيله خدا.

[230]

7 و 8 ـ در بيان معنى «عارف» و «معرفت»
392) كه شد بر سرّ وحدت واقف آخر ----- شناسايى چه آمد عارف آخر؟
سرّ وحدت = ب 392
عارف = ب 395
در اين بيت، بزرگ خراسان دو سؤال مى كند: يكى اينكه چه كسى اسرار توحيد را مى داند؟ و ديگر اينكه عارف به چه كسى مى گويند؟
393) كسى بر سرّ وحدت گشت واقف ----- كه او واقف نشد اندر مواقف
«واقف» در مصراع اول = داننده، آگاه (ف - م)
«واقف» در مصراع دوم = ايستادن، توقف كردن
مواقف = جمع موقف، و موقف محل ايستادن است (ش - ل)
سالك هنگامى بر حقايق و اسرار توحيد آگاهى پيدا مى كند كه از تعلّقات و تعيّنات مادّى و معنوى بگذرد و در مراتب و منازل مختلفى كه بايد سير و سلوك كند، نايستد تا به تجلّى ذات حق واصل گردد و سرّ وحدت بر او آشكار گردد. زيرا به فرموده على(عليه السلام): «كمال الاخلاص نفى الصّفات عنه»(1)
394) دل عارف شناساى وجود است ----- وجود مطلق او را در شهود است
دل = مركز تجليّات انوار الهى است.
عارف = ب356
شهود = مشاهده كردن، رؤيت حق به حق (ف - م)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 5، ص 47: كمال اخلاص آن است كه صفات را از او نفى كنند.

[231]

به آن سبب دل عارف آورده زيرا از طريق دل مى توان حق را مشاهده كرد و صاحبدل مى تواند حق را ببيند. بنابر اين دل عارف در جستجوى حقيقت هستى است و تنها دل اوست كه مى تواند وجود واحد مطلق را مشاهده كند.
395) به جز هست حقيقى هست نشناخت ----- و يا هستى كه هستى پاك در باخت
هست حقيقى = ذات حق، وجود حق
«هستى» اول در مصراع دومِ = پندار هستى، تصور هستى
«هستى» دوّم در مصراع دوم = وجود عارف
پاك = جملگى، به طور كلى
در ادامه پاسخ سؤال دوم شيخ محمود شبسترى مى گويد: عارف كسى است كه به جز وجود حق، وجود ديگرى را نشناسد يعنى هر چه هست، حق بداند و موجودات ديگر همه را عكس و خيال وجود حق بداند كه در اشياء منعكس گرديده است همچنين عارف كسى است كه تصوّرى كه از هستى و وجود مجازى خود دارد، آن را به طور كلى فانى بداند و خود را در وجود حق ببيند.
396) وجود تو همه خار است و خاشاك ----- برون انداز از خود جمله را پاك
تا زمانى كه سالك از هستى مجازى خود نگذشته باشد راه وصول او به حق پر از خار و خاشاك از غير حق است و نمى تواند به وصال محبوب و معشوق خود برسد. به همين منظور شيخ محمود شبسترى مى گويد: سالك بايد وجود خود را دور اندازد و وجود خود را محو وجود حق بداند.
397) برو تو خانه دل را فرو روب ----- مهيّا كن مقام و جاى محبوب
مُقام = محل اقامت، جا و مكان (ف - م)

[232]

محبوب = معشوق، منظور حقّ است.
اگر طالب مشاهده جمال حق مى باشى و مى خواهى كه به اسرار الهى و حقايق هستى آگاه شوى، لازم است ابتدا دل خود را كه محل تجلّى انوار الهى است پاك و مصفّا كنى و خس و خاشاك اغيار را از خانه دل جارو كنى و به كنار اندازى و جايى پاك براى محبوب و معبود خود آماده سازى و خانه دل خود را به حق واگذار كنى.
398) چو تو بيرون شوى او اندر آيد ----- به تو بى تو جمال خود نمايد
هر گاه وجود سالك از تعيّنات و تعلّقات پاك گردد، و وجودى براى خود قائل نباشد، حق در او ظاهر مى گردد و سالك بى حجاب خودى جمال حق را مشاهده مى كند و از اسرار حقايق آگاه مى شود.
«گر برافتد پرده ما از ميان ----- روى او بنمايد از كون و مكان
شد حجاب روى جانان ما و من ----- جان من يك دم حجاب از رخ فكن»(1)
399) كسى كو از نوافل گشت محبوب ----- به لاى نفى كرد او خانه جاروب
نوافل = جمع نافله، عباداتى كه عمل به آن واجب نباشد.(ف - م)، مقصود عباداتى است خارج از واجبات كه انجام آنها نشان عشق و موجب قرب است. (ب-اق)
لاى نفى = اشاره به «لا» در لا اله الاّ الله است.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation