بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

عدم كه همان تعيّنات مادى است در ذات خود از هستى خالى است و به صفت نيستى موصوف است و چون عدم نماينده و نمادى از هستى است پس از عدم و نيستى، گنج مخفى كه همانا هستى مطلق است پديدار گردد. و به همين سبب مرشدان طريقت به سالكان راه حقيقت توصيه مى كنند كه نفى هستى كنند و دل خود را از صفات و تعيّنات مادى خالى كنند تا به واسطه آن نيستى،استعداد و قابليّت حق در آن ظاهر شود.
«آينه دل چون شود صافى و پاك ----- نقش ها بيند برون از آب و خاك»(1)
137) حديث كنت كنزاً را فراخوان ----- كه تا پيدا ببينى گنج پنهان
مصراع اوّل اشاره به حديث قدسى دارد «كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف» يعنى من گنجى پنهان بودم، پس دوست داشتم كه دانسته شوم پس خلق را بيافريدم تا دانسته شوم.
هر چند كه ذات حق در ازل نيز عالِم به ذات و صفات واسماءِ خود بوده و غير

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص109.

[110]

حق تا اين زمان هرگز نبوده و نخواهد بود كه او را بشناسد. حاصل سخن اينكه ذات حق كه هستى مطلق است در كمال نورانيّت خود پنهان و مخفى است و ظهور او موقوف به تجلّى شهودى است و تجلّى شهودى ظهور حق به صورت ممكنات عالم  است.
138) عدم آينه، عالم عكس و انسان ----- چو چشم عكس در وى شخص پنهان
عالم = موجودات را به جهت آنكه واسطه و وسيله شناخت وجود حق شده اند عالم گفته اند.
عدم آينه وجود حق و هستى است،عالم تعيّنات عكس و سايه وجود حق و هستى است و انسان چشم عكس - عالم - است. سايه به واسطه نور ظاهر مى شود. بنابراين عالم نيز به واسطه نور ذات حق كه وجود حقيقى است پيدا و روشن مى گردد. و اين مطلب ناظر بر اين آيه است كه «الم تر الى ربّك كيف مدّ الظّل»(1)يعنى آيا نمى بينى كه حق چگونه پرتو وجود خود - سايه را - بر موجودات عالم - اعيان را ممكنه - گسترده است. و انسان مانند چشم اين عكس است و همان طور كه به واسطه چشم چيزها ظاهر مى گردند اسرار الهى و معارف حقيقى نيز به واسطه انسان پيدا مى شوند و در انسان كه چشم اين عكس است، شخص پنهان است يعنى آن شخص كه در مقابل آيينه است، حق است و حق مردمك چشم اين عكس مى باشد كه همانا انسان است و به خاطر ظرافت و لطافت، آن شخص در اين ديده كه انسان است پنهان و مخفى است و ظاهر نمى گردد.
139) تو چشم عكسى و او نور ديده است ----- به ديده، ديده اى را ديده، ديده است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرقان، آيه 45.

[111]

عكس = وجود حق است.
تو = انسان، سالك
او = ذات حق
ديده (در مصراع اول) = چشم
در مصراع دوم به ترتيب ديده اولى به معنى چشم و ديده دوم به معنى روشنايى و بينايى چشم و ديده سوم به معنى انسان و ديده چهارم فعل است به معنى ديدن. همان طور كه در بيت قبل توضيح داده شد انسان چشم عالم است و عالم نيز وجود حق است و حق نور اين چشم است. شخصى كه در آيينه نگاه مى كند وقتى كه آيينه پاك و شفاف باشد عكس آن شخص در آيينه ديده مى شود و تصويرى كه در آيينه ديده مى شود چون صورت شخص نگرنده است بنابراين هر چه در صورت اصلى باشد در عكس هم وجود دارد و چون صورت اصلى - شخص نگرنده - داراى چشم است پس تصوير(عكس) نيز داراى چشم است و چون چشم صورت اصلى ناظر بر چشم صورت عكس خود است پس چشم عكس هم ناظر به چشم صورت اصلى است پس حاصل كلام اين است كه آيا انسان كه چشم عكس است ديده را يعنى انسان العين را كه حق مراد است و نور ديده است و همچون چشم او را مى بيند يعنى ديده انسان العين كه در انسان پنهان است ديده است؟ و به عبارتى ساده تر «آيا انسان با چشم خود بينايى چشمش را ديده است؟ پس همان طور كه نمى تواند بينايى چشم خود را ببيند خدا را هم كه نور ديده است نمى تواند ببيند.»(1)
140) جهان انسان شد و انسان جهانى ----- از اين پاكيزه تر نبود بيانى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گلشن راز، تصحيح دكتر جواد نور بخش، ص74.

[112]

جهان همراه با انسان، انسان كبير است و انسان از آن جهت كه حقيقت و خلاصه همه است جهانى است عليحده بطورى كه حق در انسان ظاهر گشته و چشم او شده و با چشم خود، خود را مشاهده نموده است و خلاصه سخن اين است كه انسان مظهر اسم خدا است و اين سخن بهترين بيان است.
141) چو نيكو بنگرى در اصل اين كار ----- هم او بيننده هم ديده است و ديدار
اصل اين كار = منظور حق، هستى مطلق است.
بيننده = مقصود شخص ناظر است.
ديده = انسان
ديدار = چهره، روى
چون در اصل اين كار كه منظور حق،هستى مطلق است به دقت و تأمل نگاه كنى پى خواهى برد كه همه چيز حق است و غير از او موجودى نيست و بيننده اى كه در آينه نگاه مى كند و انسانى كه در آيينه ديده مى شود كه همان عكس مى باشد،همه اينها يكى هستند و آن حق است كه به صورتهاى مختلف ظاهر شده است.
142) حديث قدسى اين معنى بيان كرد ----- فبى يسمع و بى يبصر عيان كرد
حديث قدسى = قولى است كه بىواسطه از حق به پيغمبر(صلى الله عليه وآله)فرود آمده باشد.
اين بيت محبت بنده را نسبت به حق بيان مى كند و آن عبارت است از انجذاب سرّ سالك به تحصيل اين معانى كه منشأ سعادت طالبان حق است.
مصراع دوّم اشاره به «لا يزال العبد يتقرّب الىّ النّوافل حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه و بصره و لسانه و يده و رجله فبى يسمع و بى يبصر و بى ينطق و بى يبطش و بى يسعى و فى رواية و بى يمشى» يعنى بنده من هميشه به من نزديكى مى جويد با

[113]

بجا آوردن عبادات و مستحبات تا اينكه او را دوست بدارم، چون او را دوست داشتم گوش او مى شوم كه با آن بشنود و چشم او كه با آن ببيند و زبان او كه با آن سخن گويد و دست او كه با آن بگيرد و پاى او كه با آن راه برود.
143) جهان را سر به سر آيينه اى دان ----- به هريك ذرّه اى صد مهر تابان
جهان به طور كلى همچون آيينه اى بدان كه حق به تمامى وجود در آن مشاهده مى شود و هر ذرّه از اين جهان باز آيينه اى است كه حق به وجهى ديگر در آن منعكس شده است و «در درون هر ذره صد هزاران مهر تابان مخفى شده است»(1)
144) اگر يك قطره را دل برشكافى ----- برون آيد از آن صد بحر صافى
اگر دل هر قطره را بشكافى تا هر چه در باطن آن كه مخفى است ظاهر و پيدا شود با وجود آنكه قطره جزيى از درياست از قيد خودى و تعيّن جدا شده و صدها درياى پاك از آن بيرون آمده است زيرا به موجب «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» جزء و كلّ در حقيقت متحد و مساوى اند.
قطره درياست اگر با درياست ----- ورنه او قطره و دريا، درياست
145) به هر جزوى ز خاك ار بنگرى راست ----- هزاران آدم اندر وى هويداست
خاك، تيره و پست است و عارى از صفات و كمال است و در مقابل آن آدم كه خلاصه موجودات و اشرف كاينات است جامع صفات و كمال و اسماء است. با تفاوت ظاهرى كه بين خاك و آدم وجود دارد اگر به دقت در خاك نگاه كنى مشخص خواهد شد كه هزاران آدم بالقوه در هر جزوى از اجزاى خاك وجود دارد كه مى تواند به فعل درآيد و پيدا و ظاهر شود زيرا همان طور كه گفته شد حقيقت همه موجودات يكى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. توضيح ابياتى از گلشن راز (دست نوشته ها).

[114]

است و آن يك حقيقت در صورت همه، بنا به قابليت ها و استعدادها پيدا مى شود.
146) به اعضا پشّه اى همچند پيل است ----- در اسماء قطره اى مانند نيل است
همچند = مساوى، معادل
اسماء = جمع اسم، نامها، در اصطلاح عرفا مقصود معارف و حقايق است.
نيل = رود بزرگ
مقصود اصلى شيخ از اين بيت بيان اين نكته است كه كوچكى و بزرگى در وحدت ذات جايگاهى ندارد و پيل و پشّه و نيل و قطره همه داراى يك حقيقت وجودى اند و آن ذات حق است.
147) درون حبّه اى صد خرمن آمد ----- جهانى در دل يك ارزن آمد
حبه = دانه
نيك مى دانيم كه حقيقت حبّه و صد خرمن و جهان يكى است و آن ذات حق است. اما تعيّن مادى حبّه و ارزن و خرمن و عالم، پرده اى است ميان حقيقت وجودى آنها كه حق است.
همچنين اين بيت «ناظر بر حكمت نامتناهى پروردگار است»(1)
148) به پرّ پشّه اى در جاى جانى ----- درون نقطه چشم آسمانى
نقطه چشم = مردمك چشم
چون جان همه موجودات در حقيقت حق است پر پشّه نيز با آن كوچكى از فيض كامل حق خالى نمى باشد و مظهر آن حقيقت است زمانى كه از قيد تعينات رهايى يافته باشد. همچنين نقطه چشم كه همانا مردمك چشم است مظهر حقيقت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. توضيح ابياتى از گلشن راز (دست نوشته ها).

[115]

خداوندى است كه با وجود كوچكى، جرم بزرگى همچون آسمان در او مى گنجد.
149) بدان خردى كه آمد حبّه دل ----- خداوند دو عالم راست منزل
حبّه دل = صميم قلب، سويداى دل، «نقطه خون سياه وسط دل كه اصل حيات است و از آن، حيات و فيض بر جميع اعضا مى رسد و با وجود آن خردى محل ظهور عظمت و كبريايى حق است و هيچ مرتبه از مراتب وجود وسعت گنجايى آن حضرت را ندارد مگر دل انسان كامل(1)» كه «لا يسعنى ارضى و لا سمايى و وسعنى قلب عبدى المؤمن التقىّ»(2)
دل با آن كوچكى، محل تجليّات انوار الهى است و عارف بوسيله آن مى تواند ارتباط معنوى بين خود و ذات حق برقرار نمايد.
«در حقيقت دان كه دل شد جام جم ----- مى نمايد اندرو هر بيش و كم»
دل بود مرآت ذات ذوالجلال ----- در دل صافى نمايد حق جمال
حق نگنجد در زمين و آسمان ----- در دل مؤمن بگنجد اين بدان
ملك دل را كس نديده غايتى ----- در احاطه حق دل آمد آيتى
مظهر شأن الهى دل بود ----- مظهر شأنش كماهى دل بود»(3)
150) درو در جمع گشته هر دو عالم ----- گهى ابليس گردد گاه آدم
ابليس = مظهر مخصوص اسماء جلالى است كه صفت بارز آن خشم خدا است.
آدم = مظهر اسماء جمالى است كه صفت بارز آن لطف خدا است.
هر دو عالم = ب13
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص118.
2. زمين و آسمان من گنجايش مرا ندارد ولى دل بنده مؤمن پرهيزكار گنجايش مرا دارد.
3. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص119.

[116]

هر دو عالم كه مراتب ظاهر و باطن، كه همان دنيا و عقبا است در دل انسان جمع گشته است و اين دل بنا بر آنچه كه گفته شد گاهى محل ظهور خشم و قهر خدا و گاهى محل ظهور لطف و رحمت الهى است.
151) ببين عالم همه در هم سرشته ----- ملك در ديو و شيطان در فرشته
مَلَك = ب119
ديو = شيطان
اگر به دقت در آفرينش موجودات عالم نگاه كنى مى بينى كه همه عالم در هم به گونه اى سرشته و در مراتب وجود به يكديگر وابسته اند بطورى كه فرشته نيز در ديو وجود دارد زيرا كه با همه موجودات، فرشته همراه است و با هر فرشته اى نيز شيطانى همراه است بنابراين مشهود است كه شيطان تا قبل از آنكه از درگاه احديّت رانده شود در ميان فرشتگان بوده است.
نظامى در اين باره گويد:
هر چه تو بينى ز سفيد وسياه ----- بر سر كارى است در اين كارگاه
جغد كه شوم است به افسانه در ----- بلبل گنج است به ويرانه در
هر چه در اين پرده نشانيش هست ----- در خور تن قيمت جانيش هست
گر چه ز بحر تو به گوهر كم اند ----- چون تو همه گوهرى عالم اند
152) همه با هم به هم چون دانه و بر ----- ز كافر مؤمن و مؤمن ز كافر
بَرْ = ميوه و حاصل دانه است.
كافِر = ناسپاس، بى دين، بى ايمان، كسى كه پيرو دين حق نباشد.

[117]

مؤمن = ايمان آورنده(1)
در عالم آفرينش همه موجودات عالم به گونه اى به هم وابسته و مرتبط هستند مثل دانه و ميوه و بطور كلى محصول وابسته به تخم و دانه است و حاصل دانه يا سود است يا ضرر. بنا بر اين خير و شر و نفع و ضرر به هم مرتبط اند و موجب كمال  يكديگرند، همان طور كه خار موجب لطافت و ظرافت گل و گل سبب وجود  خار است.
مصراع دوم اشاره به آيه قرآن دارد«و تخرج الحىّ من الميّت و تخرج الميّت من الحىّ»(2) يعنى اى خداى بزرگ تو زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورى. مرده و زنده در اين آيه به تعبيرى كافر و مؤمن معنى شده است. بنا بر اين شيخ در مصراع دوم به نكته ظريفى اشاره دارد كه از غايت ارتباط بين موجودات عالم، از مؤمن، كافر حاصل مى شود همان طور كه از حضرت نوح(عليه السلام)، فرزند او كنعان و از كافر، مؤمن تربيت مى شود همان طور كه از آزر، فرزندش ابراهيم(عليه السلام)بوجود مى آيد.
153) به هم جمع آمده در نقطه خال ----- همه دور زمان روز و مه و سال
نقطه خال = حضرت حق
دور = حركت آسمان و ستارگان از مبدأ معين و دوباره رسيدن به همان مبدأ
زمان = مقدار حركت فلك اعظم كه سريع ترين حركت را دارد.
روز = زمان دورشدن آفتاب از نقطه معين فلك به حركت يومى تا رسيدن به همان نقطه فرض شده.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ جديد عربى فارسى، ترجمه منجدالطلاّب، مترجم محمد بندريگى، تهران، چاپ هفتم، انتشارات اسلامى، 1370
2. آل عمران، آيه 27.

[118]

هر چيزى كه در مراتب عالم به مرور و در زمانهاى مختلف ظهور و وجود پيدا مى كند در پيشگاه حضرت الهيّت همه در يك لحظه و يك دفعه و بدون تقدّم و تأخر به زيور وجود آراسته مى گردند و همه دور زمان و روز و ماه و سال، گذشته و آينده با هم تفاوتى ندارند و تقدم و تأخرى وجود ندارد.
154) ازل عين ابد افتاده با هم ----- نزول عيسى و ايجاد آدم
ازل = زمان بى آغاز
ابد = زمان بى پايان
در پيشگاه حضرت حق ازل و ابد با هم است و همه در علم او مساويند و به عبارت ديگر ازل و ابد در حضرت حق متحد و در ظهور ميان ازل و ابد هيچ تفاوتى وجود ندارد و تمام وقايع و حوادث در يك لحظه و به يك دفعه در حضور آن حضرت حاضرند چنانچه خلق حضرت آدم(عليه السلام)كه در ابتداى عالم بوده و ظهور حضرت عيسى(عليه السلام)كه در آخرالزمان اتفاق افتاده است،با هم مى باشند.
155) ز هر يك نقطه زين دور مسلسل ----- هزاران شكل مى گردد مشكّل
مسلسل = بهم پيوسته، پشت سر هم
مشكّل = شكل پذيرفته
دور مسلسل = در اصطلاح عرفا آن است كه فيض الهى از مبدأ به طور پيوسته و پشت سر هم بر مراتب موجودات عالم از بالاترين تا پايين ترين مرتبه و بالعكس، بصورت دايره اى سارى و جارى است.
با اين توضيح چون هر مرتبه از موجودات عالم يك نقطه است،از هر نقطه هزاران شكل كه تكرارى نيست بوجود مى آيد.

[119]

156) زهر يك نقطه دورى گشته داير ----- هم او مركز، هم او در دور ساير
داير = گردنده، گردان
ساير = سير كننده، رونده، جارى
چون هر چيزى در نهايت به اصل خود بر مى گردد و از هر نقطه اى از اين دايره دوباره دايره اى ظاهر مى شود كه آن نقطه اوّل (مركز اولين دايره) نيز مركز تمام دايره هايى است كه حول آن مى گردد و محيط دايره نيز در دابره هاى ديگر همان دايره اولى است، بنا بر اين در حقيقت مركز همه دواير همان ذات حق است و غير از او موجودى وجود ندارد.
157) اگر يك ذرّه را برگيرى از جاى ----- خلل يابد همه عالم سراپاى
چون به حكم ازلى مراتب همه موجودات عالم و آفرينش آنها به يكديگر پيوسته و مرتبط مى باشد نابودى يك ذرّه از عالم نابودى كل عالم را در پى دارد همچون حلقه هاى زنجيرى كه به هم پيوسته اند اگر يك حلقه از بين برود زنجيره از هم خواهد گسيخت از طرفى ديگر چون حقيقت ذرّه و عالم ذات، واحد است. اگر حقيقت ذره نابود شود همه عالم نابود گرديده است. همچنين اجزاء عالم وضع و ترتيب خاصى در مراتب آفرينش دارند هرگاه يك ذرّه را از جاى خود بردارند يا جا به جا كنند، آن موضع نيز نابود مى شود و ترتيب عالم به هم مى خورد و اختلال به وجود مى آيد.
158) همه سرگشته و يك جزو از ايشان ----- برون ننهاده پا از حدّ امكان
چون آفرينش موجودات عالم به موجب حديث «كنت كنزاً مخفيا فاحببت ان اعرف

[120]

فخلقت الخلق لكى اعرف»(1) بر اساس عشق و محبت است و چون در هر ذرّه اى از عالم نيز اين عشق وجود دارد پس همه عالم حيران و سرگشته محبت و جوياى مبدأ حقيقى خود مى باشند و يك جزء از اجزاء عالم پا از حدّ امكان نمى تواند بيرون گذارد زيرا محبوس قيد تعيّنات است.
«در تنگناى ظلمت هستى چه مانده ام ----- تا كى چو كرم پيله همه گرد خود تنم
خيزم سر از دريچه عالم برون كنم ----- باشد كه آفتاب درآيد به روزنم
چون پيش آفتاب شوم محو، ذرّهوار ----- معذور باشم و ز أنا الشمس دم زنم
چون جمع شد وجود من از جمع و تفرقه ----- مطلق بود وجود من ار چه معيّنم»(2)
159) تعيّن هر يكى را كرده محبوس ----- به جزويّت ز كلّى گشته مأيوس
جزويّت = عالم هستى، ماديات
كلى = مبدأ اصلى، ذات حق
تعيّن = معيّن و محدود بودن، عرفا تعيّن يا ماهيّت را به چشم زندان مى نگرند و رهايى از آن را شرط پيوستن به مطلق و استغراق در بحر وجود مى دانند.(3)
تعيّنات و ظواهر مادى هر يك از افراد عالم را محبوس و مقيّد خود ساخته اند و نمى گذارند كه سير در عالم معنى نمايند و بر حقيقت وجودى خود واقف گردند و تمام عالم كه جزوى هستند از مبدأ اصلى كه كلّى است به خودى خود گرفتار و مأيوس از رسيدن به حقيقت اصلى شده اند.
160) تو گويى دائماً در سير و حبسند ----- كه پيوسته ميان خلع و لبسند
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گنجى پنهان بودم دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
2. لاهيجى شرح گلشن راز، ص 126.
3. گلشن راز (باغ دل)، صص125، 126.

[121]

خلع = كندن، جدا كردن
لبس = جامه، به تن كردن لباس، پوشانيدن
خلع و لَبس = «بيرون كردن لباس و به تن كردن لباسى ديگر. چنانكه گفته اند مرگ، نوعى خلع و لبس است. شيخ محمود شبسترى و ديگر عارفان معتقدند كه موجودات هر لحظه در خلع و لبس اند و هر دم از لباس هستى خلع مى شوند و باز لباسى از هستى نو مى پوشند»(1)
ممكنات عالم به اقتضاى ذات دائماً در سير و حركت به سوى فنا و نيستى هستند و چون از نفس رحمانى پيوسته امداد وجودى به آنها مى رسد، پس محبوس وجود خود هستند و نمى گذارد كه به عدم برگردند و به تعبيرى ديگر موجودات عالم مدام خلع وجود از خود مى كنند و به كمك نفس رحمانى لباس وجود مى پوشند و در هر لحظه خلقى ديگرند «بل هم فى لبس من خلق جديد»(2)
161) همه از ذات خود پيوسته آگاه ----- وز آنجا راه برده تا به درگاه
همه موجودات عالم از ذات و حقيقت خود آگاهى دارند و از آنجايى كه از ذات خود آگاهى دارند راه به درگاه حضرت حق برده اند و خود را متصل به مبدأ اصلى و حقيقى كرده اند.
162) به زير پرده اى هر ذرّه پنهان ----- جمال جانفزاى روى جانان
از عجايب آفرينش خداوند آن است كه با وجود آشكار بودن،پنهان و در عين پنهانى، آشكار و ظاهر است و به غير از او هيچ چيزى نيست و اوست كه حقيقت همه موجودات است و تعينات و تعلقات مادى پرده و حجاب جمال آن حضرت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح گلشن راز(باغ دل)، ص 134.
2. قاف، آيه15

[122]

گشته اند و در زير پرده هر ذرّه از ذرات دو عالم جمال روح افزاى محبوب حقيقى پنهان شده و به صورت همه، جلوه گرى مى كند.
«خورشيد به ذرّه چون نهان است ----- چون ذرّه به نور خود عيان است
حيف است كه مهر روى جانان ----- مستور به پرده جهان است
از بهر چه نور عالم آرا ----- در ظلمت اين وآن نهان است
خورشيد رخش به جلوه آمد ----- ذرّات جهان، نمودِ آن است»(1)

قاعده(2)

163) تو از عالم همى لفظى شنيدى ----- بيا بر گو كه از عالم چه ديدى
عالَمْ = دنيا و آنچه در اوست، ماسوى الله
اى سالك و جستجوگرِ حق، تو از عالم و جهان آفرينش فقط لفظ و حرفى شنيده اى، ابتدا بگو كدامين عالم را ديده و كدامين را شناخته اى؟ و آنچه را كه از آن ديده  و  به آن پى برده اى بيان كن و بگو كه حقيقت اين جهان چيست؟ زيرا عالم بسيار است.
164) چه دانستى ز صورت يا ز معنى ----- چه باشد آخرت چون است دنيا
صورت = مقصود دنياى ظاهر است، عالم مادى، عالم شهادت
معنى = مقصود عالم معنوى، عالم غيب
دنيا = اين عالم، عالم محسوسات
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص128
2. هدف از «قاعده» بيان شرح بيشتر براى فهم خواننده است.

[123]

آخرت = قيامت، روز رستاخيز
اى سالك از دنياى مادى و از عالم معنويات چه چيزى را دانسته و درك كرده اى؟ همچنين دنيا و آخرت چيست و چگونه است؟ شيخ محمود شبسترى معتقد است كه طالب حقايق، به دنبال مطالبى است كه بوسيله حسّ و عقل ادراك آن ميسّر نمى باشد.
165) بگو سيمرغ و كوه قاف چبْوَد ----- بهشت و دوزخ واعراف چبْوَد
سيمرغ = پرنده اى است افسانه اى كه جايگاه آن كوه قاف است و در اصطلاح عرفا رمز خداوند و ذات واحد مطلق اوست.
كوه قاف = جايگاه و مقرّ سيمرغ است و آن عبارتست از حقيقت انسانى كه مظهر تامّ آن حقيقت است و هر كه به كوه قاف برسد به سيمرغ رسيده است يعنى هر كس به حقيقت انسانى دست يافت به موجب «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) به حقّ واصل مى شود و شناخت حق براى كسى ميسّر مى گردد كه: «من رآنى فقد رأى  الحق»(2)
بهشت = بِهْ + ايشت به معناى بهترين نوع زندگى، بهترين جهان، فردوس، جايى خوش آب و هوا و فراخ نعمت و آراسته كه نيكوكاران پس از مرگ در آن جاى يابند.
دوزخ = جهنم، جاى بسيار گرم، جاى بد
اعراف = جمع عرف است و آن جاى و مكان بلند را مى گويند و جايى است كه بين دوزخ و بهشت قرار دارد. و آنجا جايگاه سابقون است و به همين منظور آمده است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. هر كس خود را بشناسد به تحقيق او خدا را شناخته است.
2. هر كه مرا ببيند خدا را ديده است.

[124]

«و السابقون السابقون اولئك المقرّبون»(1) و سابقون كاملان واصلى هستند كه به مقام بقاء بالله رسيده اند و حق را در هر چيزى مشاهده مى كنند و موجودات را همان طور كه هست مى بينند و مى دانند زيرا «على الاعراف رجال يعرفون كلاًّ  بسيماهم»(2)
شيخ محمود شبسترى در اين بيت اشاره به بعضى از مراتب و منازل عوالم غيب نموده است كه جز با تصفيه دل سالك ادراك نمى گردد.
166) كدام است آن جهان كو نيست پيدا ----- كه يك روزش بود يك سال اينجا
آن جهان = منظور عالم لاهوت يا عالم ذات و عالم صفات و عالم ملكوت است زيرا هر سه از عوالم غيبى هستند و بوسيله حواس ادراك نمى شوند.
اينجا = مقصود اين جهان است و اشاره به برزخ مثال دارد كه حدّ فاصل ميان عالم غيب و شهادت است.
عوالمى كه در سه بيت قبل ذكر شد پنج عالم است كه سه عالم از آن عالم غيب است كه گفته شد و دو عالم ديگر عالم ملك و عالم ناسوت است كه هر دو، عالم شهادتند زيرا با حواس ادراك مى شوند.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation