پيامبر پيوسته اين آيه را مى خواند ابوذر غفارى همنشين پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: شبىرسول خدا صلى الله عليه و آله ما را به عبادت واداشت و خود آن حضرت در آن شبپيوسته بيدار بود و همواره اين آيه را مى خواند: ان تعذيهم فانهم عبادك و انتغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم (86). اكنون اى پيروان راستين محمد صلى اللهعليه و آله بنگريد كه اين آيه كريمه چقدر در روح و جان پيغمبر اثر كرده و نفوذ داشتهو در نظر و ديد وسيع رسول الله شكوهمند و پرفروغ بوده كه بهنقل ابن صحافى بزرگوار و راستگو يك شب تمام را با قرائت آن تمام كرده و بهپايان رسانيده اند.
قرآن را غلط مى خواند و افتخار مى كرد بنى اميه به انتشار دين اسلام اهميت نمى دادند و از پيروزى ها غنيمت واموال مى خواستند، از آن رو در زمان آنان . انتشار اسلام در جاهاى دوردست مانند تركستان وهند متوقف ماند، در صورتى كه مردم آن نواحى به اسلامتمايل داشتند و بدرفتارى خلفاى اموى آنان را از اسلام بيزار مى كرد و همين كه مختصرمحبتى مى ديدند، مسلمان مى شدند و سپس از بيداد ماءمورين متنفر شده مرتد مى گشتند! عده اى چاپلوس و در عين حال مستبد و ستمگر در دستگاه بنى اميه گرد آمدند كه با انواعتملق گويى خلفاى بنى اميه را بيش از آنچه كه بودند خودكام و ستمگر ساختند واولين آنان حجاج است كه خليفه را خليفه الله خواند و خلافت را از نبوت برترشمرد... و همان طور كه عمال خليفه از خليفه تملق مى گفتند، سايرين هم ازعمال خليفه تملق مى گفتند و آنان را از اهانت بر اسلام ، جرى مى ساختند. مى گويند، خالد قسرى (عامل هشام ) مرد بى اطلاعى بود قرآن نمى دانست و اگر آيه اىاز حفظ مى خواند چند جاى آن غلط بود، روزى براى مردم خطابه مى خواند و در وسطخطابه چند خطا و غلط از او سر زد به قسمى كه سراسيمه خطبه را بريد، اما در آن ميانيكى از همان تملق گويان فرياد زد: اى امير، از چه هراس دارى ؟ بى جهت نگران مشو،مرد عاقل كه قرآن حفظ نمى كند، قرآن حفظ كردن كار احمقان است . خالد از اين سخنجان تازه گرفته گفت : راست گفتى خدا تو را بيامرزد. (87)
يك روز او به اندازه يك ماه رشد داشت شيخ صدوق رحمه الله عليه به اسناد خود از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايتنمود كه فرمودند: چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد يكروز او به اندازه يك ماهرشد داشت و چون هفت ماهه شد گويى هفت ساله بود. مادرش دست او را گرفت و نزد معلم ومؤ دب و كاتب برد. معلم گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم حضرت عيسى عليه السلام تقرير نمود: بسم الله الرحمن الرحيم مؤ دب گفت ، بگو ابجد. حضرت عيسى عليه السلام سر بلند كرد و گفت : آيا مى دانى معنى ابجد چيست ؟ مؤ دب چوبدستى را بلند كرد و بر او بزند. حضرت عيسى گفت : اى معلم اگر مى دانى مرا چرا مى زنى و اگر نمى دانى بپرس تا منبگويم و تفسير كنم . معلم گفت : بگو ببينم . حضرت عيسى گفت : الف نام الله است . ب نام بهجت الله است . جيم جمال الله است . دال دين الله است . هوز ه هول جهنم است . و ويل اهل آتش است . ز زفير جهنم است . ح حط ومحود و محق خطاياى بندگان توبه كننده است . (كلمن ) كلام خدا كه هيچ بدلى از كلماتندارد و هيچ كس جاى آن را نمى گيرد. (سعفض ) صاع به صاع و جزا به جزا است .(88)
صادقين در قرآن كيانند روزى امير مؤ منان عليه السلام با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت ، از جمله فرمود: شما رابه خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا آيه : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (89) رانازل كرد؟ سلمان گفت : اى رسول خدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟ و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ماءمورين به اين دستور، همه مؤ منانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على عليهالسلام و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است . هنگامى كه على عليه السلام اين سؤال را كرد، حاضران گفتند: آرى ، اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم (90).
ايثار به مسكين و يتيم و اسير حضرت على عليه السلام شبى براى آبيارى نخلستان شخصى اجير شد تا در برابرآن مقدارى جو از صاحب نخلستان مزد بگيرد، آن شب را تا صبح به كارگرى و آبيارىپرداخت و آن مقدار جو را گرفت ، آن مقدار جو را سه قسمت كرده يك قسمت آن را آرد نمود وبا آن نان تهيه كرد، هماندم مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت آن نان را به او داد.با قسمت دوم آن جو نيز نان تهيه كرد، وقتى آماده شد يتيمى آمد و تقاضاى كمك كرد،حضرت آن نان را به او داد. با قسمت سوم آن جو، نيز نان تهيه كرد، وقتى كه آمادهگرديد، اسيرى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت ، آن نان را به او داد، و خود و همسر وفرزندانش گرسنه ماندند. خداوند آياتى از سوره دهر(هل اتى ) را در شاءن آن حضرت و اهل بيتش نازل كرد، كه در آيه 8 اين سوره چنين مىخوانيم : و يطمعون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا : و غذاى خود را در عين اينكه به آن علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند.(91) بر همين اساس سعدى در شاءن على عليه السلام مى گويد:
كس را چه زور و زهره كه وصف على كند
|
جبار در مناقب او گفته هل اتى
|
مرد خدا و صفدر ميدان و بحر جود
|
جانبخش در نماز و جهانسوز دردعا
| معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند ابن هشام (92) مى نويسد: از خاندان خطاب (پدر عمر) فقط دختر او فاطمه وشوهر وى سعيد بن زيد ايمان آورده بودند. چون روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلامبسيار تيره بود، به طورى كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم به شمار مى رفت پسخواهر خليفه و شوهر او اسلام خود را همواره از او پنهان مى داشتند. مع الوصف - حباب بنارت در مواقع معينى به خانه آنها مى آمد و به آن دو قرآن ياد مى داد. اوضاع درهم ريختهاهل مكه ، عمر را سخت عصبانى كرده بود، زيرا مى ديد كه دو دستگى و تفرقه ميان آنهاحكمفرماست و روز روشن قريش به سان شام تيره شده است . بنابراين با خود فكر كردكه برود ريشه اين اختلاف را با كشتن پيامبر قطع نمايد. براى اين هدف ازمحل پيامبر تحقيق نمود، گفتند: وى در خانه ايست در كنار بازار صفا وچهل تن مانند حمزه و ابوبكر و على و... حمايت او را بر عهده دارند. نعيم بن عبدالله از دوستان صميمى عمر مى گويد: من عمر را ديدم كه شمشير خود راحمايل كرده بود، از مقصد او سؤ ال نمودم و او چنين پاسخ داد:دنبال محمد مى گردم كه ميان قريش دودستگى افكنده و بهعقل و خرد آنها خنديده و آيين آنها را هيچ شمرده و خدايان آنها را تحقير نموده است ، مى رومكه او را بكشم (93). نعيم مى گويد: به وى گفتم خودت را گول زدى (94) تصور مى نمايى فرزندان عبدمناف تو را زنده مى گذارند، اگر تو مرد صلح جويى هستى نخست خويشان خود رااصلاح كن . خواهر تو فاطمه و شوهر او كه مسلمان شده اند و از آيين محمد پيروى مىنمايند. گفتار نعيم طوفانى از خشم در سراسر وجود خليفه به وجود آورد و در نتيجه ازمقصود خود منصرف گشت و به سوى خانه شوهر خواهر خود روانه شد. همين كه نزديكخانه آمد، زمزمه كسى را شنيد كه با آهنگ مؤ ثر قرآن محمد صلى الله عليه و آله را مىخواند. طرز ورود عمر به خانه خواهر خود طورى بود كه او و همسرش فهميدند عمر واردخانه مى شود، بنابراين معلم قرآن را در پستوى خانه جاى دادند كه از چشم عمر مخفىباشد. فاطمه نيز ورقه اى را كه قرآن در آن نوشته شده بود مخفى كرد. عمر بدون سلام و تعارف گفت : اين زمزمه اى كه به گوش من رسيد چه بود؟ (95)گفتند: ما چيزى نشنيديم ، عمر گفت : به من گزارش داده اند كه شما مسلمان شده ايد؟ و ازآيين محمد پيروى مى نماييد. او اين جمله را باكمال عصبانيت گفت و به شوهر خواهر خود حمله نمود. خواهر وى به يارى شوهرشبرخاست ، عمر خواهر خود را مورد حمله قرار داد و سر او با نوك شمشير سخت مجروحساخت . زن بينوا در حالى كه خون از سرش مى ريخت با دلى پر از ايمان گفت : آرى مامسلمان شده ايم و به خدا و رسول او ايمان آورده ايم . آنچه مى توانى درباره ما كوتاهنيا. منظره دلخراش خواهر كه با صورت خون آلود و ديدگان خونبار در برابر برادرايستاده بود و سخن مى گفت ، لرزه بر اندام عمر انداخت و او را از كرده خود پشيمان ساخت .پس از وى تقاضا نمود كه آن صحيفه را به او نشان دهد تا در كلمات محمد دقت كند. خواهراز ترس اينكه مبادا برادر آن را پاره كند او را قسم داد كه پاره نكند و او نيز متعهد شد وسوگند ياد نمود كه پس از خواندن ، آن را بازگرداند. سپس لوحى را به دست گرفتكه در آن آياتى چند كه ترجمه آنها چنين است ، نوشته بود، 1 - طه ، اين قرآنرا به تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيافكنى 2 - اين قرآن فقط وسيلهيادآورى است براى كسانى كه مى ترسند 3 - اين قرآن از جانب آنكه زمين وآسمانهاى بلند را آفريد نازل شده است 4 - آفريدگار بر عرش (آفرينش ) استيلاءدارد 5 - هر چه در زمين و آسمانها است از او است 6 - آشكار و نهان را مى داند (96). اينآيات بليغ و سخنان فصيح و محكم عمر را سخت تحت تاءثير قرار داد، مردى كه تا چندلحظه پيش دشمن شماره يك قرآن و اسلام بود مصمم گشت كه روش خود را تغيير دهد وبه سوى خانه اى كه قبلا اطلاع پيدا كرده بود كهرسول خدا در آنجا است روانه شد و در خانه را كوبيد. مردى از يارانرسول اكرم صلى الله عليه و آله برخاست و از شكاف در نگاه كرد، ديد كه عمر شمشيررا (خود) حمايل نموده و پشت در ايستاده و منتظر بازشدن در خانه است . فورا برگشت وپيامبر را از جريان آگاه ساخت . حمزه پسر عبدالمطلب گفت : بگذار وارد شود هرگاه باحسن نيت وارد شد مقدم او را گرامى مى داريم و در غير اين صورت او را مى كشيم . طرز رفتار عمر با پيامبر اعتماد آنها را جلب كرد و چهره باز و اظهار ندامت و پشيمانى اواز كرده هاى خويش تصميم نهائى او را ثابت نمود و بالاخره در محضر گروهى از يارانرسول خدا اسلام آورد و از آن پس در صف مسلمانان در آمد. ابن هشام در ص 368 سيره خوداسلام آوردن عمر را به طور ديگرى هم نوشته است .
مقايسه اى بيجا چون آيه قل لا اساءلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله به مشركان مكه فرمود: خويشاوندان مرا اذيتنكنيد، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند، اما هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ازبتهاى آنان بدگويى كرد، گفتند: محمد منصفانه با ما رفتار نمى كند، از يكسو از ما مىخواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم ، ولى از سوى ديگر با بدگويى از خدايان ما آزارمانمى دهد. در اينجا آيه قل ما ساءلتكم من اجر فهو لكم نازل شد و به آنها گفت : آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بودحال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد (97).
قرائت قرآن با صداى حزين قال الصادق عليه السلام : O ان القرآن نزل بالحزن . فاقرؤ وه بالحزن . الكافى 2/614 O همانا قرآن همراه با اندوه فرود آمده است . پس آن را همراه با حزن بخوانيد. O كان الكاظم عليه السلام اذا قراء يحزن ، و يبكى و يبكى السامعون لتلاوته . الارشاد 2/235 O هنگامى كه امام كاظم عليه السلام قرآن مى خواند، صدايش را حزن انگيز مى كرد و مىگريست و شنوندگان تلاوت حضرتش نيز مى گريستند. قال الصادق عليه السلام : O كان الكاظم عليه السلام اذا قراء كانت قراءته حزنا و كانما يخاطب انسانا . الدعوات /23 O وقتى امام كاظم عليه السلام قرآن مى خواند، قرائتش اندوهناك بود. و چنان بود كهانسانى را مورد خطاب قرار مى دهد. ببينيد چگونه آيه اى خطاكارى را هدايت مى كند فضيل بن عياض در آغاز كار مردى بد عمل و خشن و بى رحم بود و بين سرخس (كه ازشهرهاى خراسان است ) و (ايبورد) راهزنى مى كرد. سبب توبه اش اين بود كه عشق بهدخترى در دلش افتاد، شبى از ديوارها بالا رفت تا به معشوقه خود دست بيابد و از اوكامياب گردد، ناگهان صداى يك نفر به گوشش رسيد كه در آن وقت شب قرائت قرآن مىكرد و اتفاقا اين آيه را مى خواند: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله . فضيل گفت : بلى يا رب قرآن . بلى اى پروردگار من وقتش رسيده است و از آنجابرگشت و در آن شب به خرابه اى پناهنده شد كه كاروانى آنجا فرود آمده بود . يك وقتيكى از آنان گفت : بار كنيم و برويم ، بعضى ديگر گفتند: نه بايد بمانيم تا صبح شود زيرا اين منطقه زير فرمان و نظرفضيل است و ممكن است راه را بر ما ببندد. فضيل صداى آن آنان را شنيد او بكلى ازكارهايش دست برداشته بود، گفت : شما در امانيدفضيل منم و ديگر از ناحيه من نگرانى نداشته باشيد. (98) انگشتر قرآنى عالم ربانى حاج ملا اسد الله بافقى يك انگشتر عقيق يمنى داشت كه بسيار زيبا و ديدنىبود و آن را دخت گرانمايه پيامبر، فاطمه عليها السلام به او عنايت فرموده بود و روىآن اين آيه شريفه نقش بسته شده بود: ... و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و منيتوكل على الله فهو حسب ان الله بالغ امره قدجعل الله لكل شى ء قدرا . (99) داستان دريافت اين نشان افتخار را خودش براى نگارنده اينگونه بيان كرد: مدتها من بهآن بانوى بزرگ توسل جسته و به بركت او از خداى جهان آفرين خواسته خويش را مىخواستم . روزى در منزل نشسته بودم كه گفتند: بانويى دربمنزل است و مرا مى خواهد. بيرون رفتم ديدم بانويى در چادر مشكى و كاملا پوشيدهبه گونه اى كه در بافق ما چنين لباس و پوششىمعمول نبود، خطاب به من گفت : اين بسته را بى بى به شما داده است . بسته راتحويل داده و بى درنگ رفت . من دچار غفلت شدم و نتوانستم بپرسم كه بى بى كيست ؟ بسته را گشودم ديدم اين انگشترى زيبا در ميان بسته اى كوچك است به خود آمدم كه اينزن از كجا به منزل ما آمد؟ و بى بى كيست كه او فرستاده ايشان باشد؟ پشت سر او باشتاب آمدم اما هر چه جستجو كردم اثرى از او نيافتم و مردم كوچه و خيابان و همسايهگفتند: زنى با نشانه هايى كه شما مى دهيد، نديده ايم ..... دريافتم كه اين عنايت و اعطايى و مدال افتخار آن بانوى دوسرا، حضرت فاطمه عليهاالسلام است .
عمر معناى اءب را نمى دانست روزى عمر بر منبر بود و آياتى از سوره عبس را تلاوت مى كرد تا به اين آيه رسيد:وفاكهه و اءبا (100): يعنى و ميوه و چراگاه ... براى شما آفريديم ، عمر گفت : معنىهمه آيات در اين سوره را مى دانيم اما نمى دانيم معناى اءب چيست ؟! پس عصايى راكه در دست داشت رها كرد و گفت : به خدا سوگند كه اين يكنوع تكلف است ، چه اشكالىدارد كه معناى اءب را ندانيم ! شما مردم از چيزى از كتاب الله پيروى كنيد كه براى شماتبيين شده و به آن عمل نماييد و آنچه نمى فهميد به پروردگارموكول كنيد (101).
ابن ام مكتوم مردى نابينا پيشواى بزرگ مسلمانان به خوبى مى دانست كه بت پرستى بسيارى از مردم ، جنبهتقليدى و پيروى از سران قبيله است و ريشه محكمى دردل آنها وجود ندارد، هرگاه انقلابى در ميان سران به وجود آيد و موفق گردد كه يكى دونفر را با خود هم آهنگ سازد بسيارى از مشكلات راحل خواهد نمود. از اين رو اصرار زيادى در اسلام آوردن وليد بن مغيره - كه بعدها فرزنداو (خالد بن وليد) از سران لشكر و كشور گشايان مسلمان گرديد - داشت ، زيراكهنسال ترين و با نفوذترين شخص بود كه در ميان قريش عظمت و فرمانروايى داشت واو را حكيم عرب مى خواندند و نظر او را در موارد اختلاف محترم مى شمردند. روزى پيامبر در فرصت مناسبى با او سخن گفت ، درست همان موقع اين ام مكتوم كه مردىنابينا بود حضور پيامبر رسيد و تقاضا كرد كه مقدارى قرآن بر او بخواند و درتقاضاى خود اصرار زياد نمود. اين مطلب بررسول خدا گران آمد زيرا معلوم نبود كه چنين فرصتى بار دگر بدست آورده و بتوانددر محيطى آرام با حكيم عرب سخن بگويد، به همين جهت از ابن ام مكتون روى برگردانيد وچهره درهم كشيد و او را ترك گفت . اين جريان گذشت ولى پيامبر در اين وضع فكر مىكرد كه 14 آيه زير كه در آغاز سوره عبس قرار گرفتهنازل گرديد، اينك ترجمه قسمتى از آنها را مى آوريم : چهره درهم كشيد و پشت بگردانيد كه چرا مرد نابينايى نزد وى آمد تو چه مى دانى شايدقلب او با پذيرفتن اسلام پاك گردد و تذكر به او سود دهد؟ اما آنكه بى نيازى نشانمى دهد تو بدو اقبال مى كنى با آن كه اگر اسلام نپذيرد بر تو گناهى نيست اما آنكهشتابان نزد تو آمده و مى ترسد، تو از او غفلت مى ورزى چنين مكن كه اين قرآنتذكرايست هر كه خواهد آن را ياد (102) گيرد!!....
قرآن و قسم دروغ جنگ تبوك كه در سال نهم هجرت واقع شد و در واقع يك مانور نظامى مسلمانان و اعلامآماده باش در مقابل ابرقدرت روم بشمار مى آمد، به طور خلاصه چنين بود: به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر رسيد ابرقدرت روم باچهل هزار جنگجوى مجهز در مرزها در حال نقل وانتقال است و قصد حمله به مسلمانان را دارد. پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام بسيجعمومى كرد و تعداد سى هزار نفر داوطلب از مسلمانان مدينه و اطراف ، كه شخص پيامبرصلى الله عليه و آله نيز همراه آنها بود از مدينه به سوى شام حركت كردند، تبوك آخرين نقطه و دورترين مكانى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى اولينبار براى جلوگيرى از دشمن به سوى آن حركت مى نمود. وقتى خبر حركت سى هزاربسيجى آماده با روحيه عالى ، به قيصر روم رسيد، با اطلاع قبلى كه از دلاوريهاىمسلمانان داشت ، دستور عقب نشينى سپاه خود را صادر كرد و مسلمانان در اين جنگ از نظراتگوناگون با دشواريها و سختيها مواجه بودند، از اين رو به لشگر مسلمين در اين جنگجيش العشره (ارتش درگير با دشواريها و سختيها) گفتند. وقتى اين ارتش به نقطه تبوك رسيدند، فهميدند دشمن عقب نشينى كرده و زبونانه ، بهوحشت افتاده و برگشته است . پس از مشورت ، به دستور پيامبر صلى الله عليه و آلهبى آنكه جنگى واقع شود، ارتش اسلام به سوى مدينه بازگشت . و براى ابرقدرتروم ثابت شد كه مسلمانان آمادگى كامل رزمى دارند، و نمى توان پنجه در پنجه آنهاگذاشت . در اين بحران ، منافقان خواستند از فرصت استفاده كرده و ضربه خود رابزنند، اما مسلمانان با هوشمندى در كمين آنها آماده بودند، كه نقشه آنها را در نطفه خفهكنند. يكى از اين مسلمانان عامر بن قيس در مدينه بود كه شنيد منافقى به نامجلاس نزد همپالگى هاى خود به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آلهجسارت كرده پس او زبان به ناسزا گشود و خطاب به منافقان گفت : سوگند بهخدا اگر محمد صلى الله عليه و آله راستگو باشد شما بدتر از الاغ هستيد. عامر (كه يك مسلمان آماده و رزمنده و قاطع بود) پاسخ دندان شكنى به او داد و به او گفت: آرى سوگند به خدا محمد صلى الله عليه و آله راستگو و حق است و شما بدتر از الاغهستيد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بازگشت ، عامربن قيس بهحضور آن حضرت شتافت و نقشه منافقان و ناسزاگويى جلاس را به پيامبرصلى الله عليه و آله گزارش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله جلاس را خواست و جريان را به او گفت ، جلاسگفت : اى رسول خدا، عامر دروغ مى گويد. پيامبر صلى الله عليه و آله عامر و جلاس راكنار منبر برد و فرمود: در اينجا سوگند ياد كنيد، جلاس سوگند ياد كرد كه بهپيامبر صلى الله عليه و آله ناسزا نگفته ، و عامر سوگند ياد كرد كه جلاس ، ناسزاگفته است . سپس عامر عرض كرد خدايا! آيه اى در مورد ما دو نفر درباره اينكهراستگوى ما كيست ، بر پيامبرت نازل كن پيامبر و مؤ منان آمين گفتند.قبل از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و جمعيت متفرق ،جبرئيل نازل شد و آيه 74 سوره توبه را نازل كرد (103): يحلفون بالله ماقالوا و لقد قالوا كلمه الكفرو كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لمينالوا... به خدا سوگند مى خورند كه در (غياب پيامبر صلى الله عليه و آله ناسزا) نگفتهاند، در صورتى كه (در حالى كه ) قطعا سخنان كفرآميز گفته اند و پس از اسلام كافرشده اند ، و تصميم به كارى گرفتند كه به آن ترسيدند آنان فقط از اين انتقام مىگيرند كه خدا و رسول ، آنها را به فضل و كرمش بى نياز ساخته (در عينحال ) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است و اگر روى گردانند،مشمول مجازات سخت دنيا و آخرت الهى خواهند شد و در سرزمين ، ولى و حامى نخواهند داشت.
قرآنى به دريا افتاد امام صادق عليه السلام فرمود: قرآنى به دريا افتاد (امواج ) دريا آن را بهميانه دريا برد، به دنبال آن بودند تا آن را پيدا كنند، پس از مدتى آن را يافتند كههمه اش از بين رفته بود، فقط آيه 35 سوره شورى باقى مانده بود: الا الى الله تصير الامور آگاه باش كه همه كارها به سوى خدا باز مى گردد (104) آرى مرجع و بازگشت همه كارها خداست . پس بايد هميشه به اوتوكل كرد و هيچگاه او را فراموش ننمود.
نفوذ گفتار مرحوم ملا على كنى (ره ) ناصرالدين شاه تصميم داشت خيابان ناصرخسرو را بكشد و بايستى مسجد كوچكى كهدر مسير بود، خراب مى كرد تا در جاى ديگر مسجد بزرگترى بسازد و بهخيال خود تبديل به احسن نموده باشد چون خبر به حاجى على كنى رسيد اين سوره رابرايش نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل . الميجعل كيدهم فى تجليل و ارسل عليهم طيرا ابابيل . ترميهم بحجاره منسجيل . فجعلهم كعصف ماءكول . حاج على كنى با نقل اين سوره به شاه فهماند كه مسجد خانه خداست و كسانى كهبخواهند خانه خدا را خراب كنند، تباه مى شوند. شاه از خراب كردن مسجد صرفنظر كردو دستور داد از محل موقوفات آن را ترميم كردند (105).
خود را به ستون مسجد بستند سال نهم هجرت بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر رسيد كه سپاهچهل هزار نفرى روم در تبوك (كه 610 كيلومتر با مدينه فاصله داشت )نقل و انتقالاتى مى كنند و تصميم ضربه زدن به مسلمين را دارند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اعلام بسيجى عمومى كرد، با اينكهفصل تابستان و هنگام جمع آورى محصول بود و راه جبهه بسيار طولانى ، در عينحال سى هزار نفر از مسلمين همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى سرزمين تبوكحركت كردند. سرانجام بدون درگيرى ، سپاه روم عقب نشينى كرد، و سپاه اسلام به مدينهبازگشت . سه نفر به نامهاى : ابولبابه - ثعلبه و اوس ، بر اثر سستى در سپاهاسلام شركت ننمودند. آياتى در مزمت متخلفيننازل شد، اينها آن آيات را شنيدند، بسيار ناراحت شده و پشيمان گشتند و يقين نمودند كهبه هلاكت افتاده اند، هر سه نفر توبه كردند، و به مسجد رفتند و خود را به ستونهاىمسجد بستند و به گريه و زارى و مناجات با خدا پرداختند تا خداوند گناه آنها رابخشيد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سفر جهاد بازگشت ، ازحال آنها خبر گرفت ، گفتند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون مسجد بازنكنند تا شخص پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كند.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نكنممگر اينكه خدا به من اجازه دهد. پس از مدتى آيه 102 سوره توبهنازل شد: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهمان الله غفور رحيم : و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند، واعمال صالح و ناصالح را به هم آميختند، اميد است خدا توبه آنها را بپذيرد و خداآمرزنده و مهربان است . طبق اين آيه ، توبه آنها پذيرفته شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را از ستونمسجد باز كرد. ابولبابه و دو تن ديگر به شكرانه قبولى توبه شان تصميم گرفتند همهاموال خود را به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آورده تا در راه خدا مصرف كنند همينكار را كردند و گفتند: دلبستگى به هميناموال ما را از شركت در جنگ بازداشت ، اكنون اينها را از ما بگير و در راه خدا به مصرفبرسان . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنوز دستورى در اين باره به من نرسيده است ،چيزى نگذشت كه آيات 103 تا 105 سوره توبهنازل شد، كه دستور داده بود قسمتى از اموال آنها را بگير. پيامبر صلى الله عليه و آلهقسمتى از اموال آنها را گرفت و در راه خدا به مصرف رسانيد. و مطابق روايات ، پيامبرصلى الله عليه و آله يك سوم اموال آنها را گرفت و به مصرف رسانيد. اين تابلو تاريخى بيانگر چند امر است : 1 - ماهيت در جهاد در اسلام 2 - توجه عميق مسلمين دست پرورده پيامبر صلى الله عليه و آله به امر عظيم جهاد 3 - ناراحتى شديد خطاكاران مسلمان كه چرا در جهاد شركت نكرده اند. 4 - توبه حقيقى آنها. 5 - جبران مالى آنها، بر اين اساس كه چون دلبستگى بهمال آنها را از جهاد بازداشته بود، از همان اموال در راه خدا صرف نظر كردند (106).
جامعيت علمى قرآن O و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكلشى ء . النحل /89 O و فرو فرستاديم بر تو كتاب را كه بيانگر هر چيزى است . O ما فرطنا فى الكتاب من شى ء انعام /38 O و فرو نگذاشتيم در كتاب چيزى را. قال رسول الله صلى الله عليه و آله : O من اراد علم الاولين و الاخرين فليور القرآن . كنز العمال 1/548 O هر كه علم اولين و آخرين خواهد، بايد در قرآن بجويد. قبل از آتش جهنم در آتش دنيا سوخت از كسانى كه متهم به معارضه با قرآن هستند عبدالله بن مقفع را مى توان نامبرد. او از نويسندگان و ادباى معروف قرن دوم هجرى است . مى گويند در آغازمجوسى بود و بعد اسلام آورد، او احاطه كاملى بر لغت عربى و فارسى داشت وتعدادى از كتابهاى فارسى را به عربى ترجمه كرده كه از آن جمله كتاب كليله ودمنه بود. در مقدمه اى كه بر كتاب كليله و دمنه نوشته با صراحت تمام اظهار اسلاممى كند، ولى مى گويند كلمات زننده اى گاه و بيگاه از او شنيده مى شده كه بواسطههمانها بالاخره به دست سفيان بن معاويه مهلبى امير بصره كه ظاهرا خردهحساب هايى نيز با او داشت كشته شد. هنگامى كه سفيان مى خواست او را در تنورآتش بيفكند گفت : من تو را مى كشم و هيچ ايرادى بر من نيست ، چون تو زنديقى و عقايد مردم را خرابكرده اى ! اين حادثه در حدود سال 145 هجرىاوايل خلافت بنى العباس روى داد (107).
آيه اى كه در مورد بلال بر پيغمبر نازل شد بعضى نوشته اند وقتى بلال مؤ ذن پيغمبر صلى الله عليه و آله اذان مى گفت يهودياناو را مسخره مى كردند، چون بلال قيافه مناسبى نداشت ، سياه پوست بود و زبان اوطورى بود كه ، حرف ش را درست نمى توانست تلفظ كند. بجاى اشهد، اسهدمى گفت و به همين جهت او را مسخره مى كردند! يهوديان مى گفتند: آدمى از اين بهتر پيدانشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را به عنوان مؤ ذن خود انتخاب كرده است(108)؟ اما پيغمبر صلى الله عليه و آله مى خواست ، آن روز تبعيض نژادى را از بين برده وارزشهاى معنوى را بالا ببرد، زيرا ارزشهاى آن زمان بر حسب ظواهر ومال و ثروت بود و بر عناوين اجتماعى تكيه مى شد. و پيغمبر صلى الله عليه و آله مىخواست در آن شرايط، آن مظاهر فريبنده را خرد كرده ، و ثابت كند ممكن است ارزشهاىانسانى و معنوى در چهره يك انسان سياه حبشى وجود داشته باشد. پس مى توان مؤ ذنپيغمبر صلى الله عليه و آله باشد. بهرحال ، چون مخالفين و يهوديان اعتراض مىكردند كه : اين كيست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را فرستاده تا اذان بگويد؟خداوند براى اينكه عملا نيز جواب آنها را داده باشد (109)، اين آيه را بر پيامبرنازل فرمود: و من اسحن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا وقال اننى من المسلمين (110) چه كسى نيكو سخن تر خواهد بود، از كسى كه دعوت به سوى خدا كند وعمل صالح انجام دهد و بگويد من از مسلمانان هستم ؟ پيامبر فرمود: شما بلال را آدم پستى مى دانيد؟ ولى بدانيد كه اين كسى است كه زباناو كار مى كند و مطلب حق مى گويد، و بيان او هم بهترين بيانهاست . شايد هم اين آيهاشاره اى به اين معنى داشته باشد كه ، به گفتار نگاه نكنيد، بلكه بهاعمال و حقايق توجه داشته باشيد. امام على عليه السلام نيز فرموده است : انظرالى ماقال ، ولاتنظر الى من قال (111). به گفتار بنگريد، نه به گوينده آن ، و اين آيه هم فرموده : شما به سخن نگاه كنيد،كه سخن حق و شعار توحيد است .
استخاره آيه الله حجت قدس سره شريف حضرت آيت الله العظمى آقاى حجت از فقهاى نامدار شيعه و سالك الى الله بود. وى ازچند سال قبل ، مرگ خود را پيش بينى كرده ، بنابراين روز به روز، كارهايش را مرتب ومنظم مى نمود تا يك سال قبل ، به واسطه خوابى كه ديده بود به مرگ خود اشاره كرد.چند روز مانده به مرگشان براى همه خانواده و اطرافيان ايشان ، اين امر هم محسوس شد.آن بزرگوار، كسى را از پى نايب و دوست و وصى خود، حضرت حجه الاسلام و المسلمينآقاى حاج سيد احمد زنجانى مى فرستد. پس از حاضر شدن ايشان ، در جمعى كه بعضىاز فضلاى ديگر هم نشسته بودند، گفتند: مهر اسم مرا بشكنيد (مهرى كه با آن ،ذيل نامه ها و فتواها را امضاء مى كردند) آقايان گفتند: چرا؟ ايشان گفت : براى اينكهكسى بعد از من از اين مهر سوءاستفاده نكند. عرض كردند: حالا چرا؟ او گفت ، از اينكسالت ، خوب نخواهم شد، و اصرار كردند. ولى حاضران جلسهتفاءل به نيك نگرفته و انكار كردند. ايشان قرآن خواستند تا براى اين كار استخارهكنند همه منتظر و خواهان اين بودند كه آيه اى بيابد كه وعده بهبودىحال ايشان را بدهد، اما تا قرآن را گشود و بهاول صفحه آن نگاه كرد، تبسم نمود. و با وجد و نشاط و انبساط فراوان ، اين آيه راخواند: له دعوه الحق (رعد، آيه 14)، آقا قرآن را به دست حاضرين داد و همه با شگفتىديدند كه اول سطر آيه كريمه له دعوه الحق بود. پس ، ايشان را قانع كردند كه مهر را نشكند بلكه در ظرفى لاك و مهر، گرفته شد وبه نحو امانت نزد آقاى زنجانى بماند. ايشان اجازه داده و قيچى خواستند تا بند آن را ازگردن خودشان ببرند. حاضرين ، متاءثر از اينعمل ، ولى خود با روح باز، بند را بريد و مكرر مى گفتند: له دعوه الحق ، له دعوهالحق . پس از آن ، آقاى حاج غلامحسين اتفاق ،وكيل خود در تهران را خواست و در حضور آقاى زنجانى و بعضى ديگر، موجودى خود ازوجوهات را حواله نمود كه به طلاب تبريز و نيز مبلغ دو هزار تومان براى چاپ كتابالغدير آيت الله امينى بدهد.... از اول روز دوشنبه - و حتىقبل از آن - از هنگام ظهر مى پرسيدند، مثل كسى كه در نزديك ظهر، كار مهمى داشته باشد.حاضرين ، تصور مى كردند كه ايشان به خاطر نماز، سراغ ظهر را مى گيرند، تااينكه در روز دوشنبه سوم ماه جمادى از يكى از دامادهايشان پرسيدند: امروز چند شنبه است؟ او از پريشانى خاطر، اشتباه كرد و گفت : امروز يك شنبه ، دوم ماه است . آيت الله بهزبان تركى از روى تعجب گفتند: پى (پى ، واژه اى تركى است كه در مواقعتعجب بكار مى برند). در اين موقع ، يكى ديگر از بستگان و نزديكانش گفت : خير، امروزدوشنبه ، سوم ماه است . حضرت آيت الله حجت - رحمه الله عليه - چون حساب خود را روشنو مطابق ديد، خوشحال شد و سر را به تصديق حركت داد و باز پرسيدند: چه وقت است وچقدر تا ظهر مانده ؟ آنگاه به فرزند برومند خود، جناب حجه الاسلام سيد حسن حجتدستور دادند براى من عديله بخوان . ايشان هم خواندند و اعتقادات مكرر نمودند تارسيدند به استودعك دينى مكرر گفتند: خدايا دينم را به تو سپردم پس از عديله تربت سيدالشهداء - عليه السلام - طلبيده و قدرىميل كردند و گفتند: آخرزادى من الدنيا التربه اوتربه الحسين . حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى ، گفتند: من خدمت ايشان ، حاضر بودم وديدم و شنيدم كه فرمود: در را باز كنيد، جدم على عليه السلام به عيادت من مىآيد. من كرارا ديدم كه آيت الله زاده حائرى ، غبطه مى خورد و حسرت مى برد و به نحوه مردنآيت الله العظمى حجت ، و مى گفت : هنوز چنين مردنى نديدم . و به گفته واعظ شهيد آقاىحاج انصارى قمى ، اين گونه مردنها واقعا سرقفلى دارد. (112) پيامبر از مردم پيمان گرفت وقتى كه آيه 23 سوره شورى : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (بگو از شما پاداشى براى رسالت نمى خواهم جز دوستى با خويشان )،نازل شد (113) پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را جمع كرد و ايستاد و خطاب بهآنها فرمود: خداوند براى من بر شما چيزى را واجب كرده ، آيا آنرا ادا مى كنيد؟ كسىپاسخ نداد و اين سخن پيامبر سه بار تكرار كرد و كسى جواب نداد، پيامبر صلى اللهعليه و آله به آنها فرمود: آن چيز طلا و نقره و غذا نيست ، در اين وقت گفتند: بگو چيست ؟فرمود: خداوند اين آيه ( 23 شورى ) را نازل كرده است . گفتند: ما آن را مى پذيريم . امامصادق عليه السلام مى فرمايد: سوگند به خدا از آن همه جمعيت هيچكس جز هفت نفربه آن عهد خود وفا نكردند. آن هفت نفر عبارتند از سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، جابر بنعبدالله انصارى ، بيت (غلام رسولخدا) و زيد بن ارقم . (114) معنى سبحان الله شخصى از عمر بن خطاب پرسيد: تفسير كلمه سبحان الله چيست ؟ عمر گفت : در باغ (اشاره به باغى كه در آنجا بود) مردى هست كه وقتى سؤال كنى ، پاسخ مى دهد، و وقتى سكوت كنى ، آغاز به سخن (در راه آموزش )، نمايد. آن شخص به باغ رفت و ديد حضرت على عليه السلام در باغمشغول كار است ، به حضورش رفت و عرض كرد: معنى سبحان الله چيست ؟ على عليه السلام فرمود: سبحان الله ، تعظيم مقام بلند و با عظمت خداست و منزه دانستن خداست از آنچه مشركان مىپندارند و وقتى كه بنده اى اين كلمه را مى گويد، همه فرشتگان بر او درود مىفرستند (115). پيامبر بعد از نزول آيه زكات او را قبول نكرد ابى امامه باهلى گفت : ثعلبه بن حاطب انصارى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدهعرض كرد: يا رسول الله دعا كن خداوند به من ثروتى عنايت كند. فرمود: ثعلبه مقداركمى كه سپاسگزارى آن را بكنى ، بهتر از ثروت زياد است كه توان سپاس آن رانداشته باشى . ثعلبه رفت ، باز دومرتبه مراجعه نمود و تقاضاى خود را تكرار كرداين بار به او فرمود: ترا پيروى و اقتدا به من نيست ؟ به خدا سوگند اگر بخواهمكوهها برايم طلا شود و در اختيارم باشد خواهد شد. باز رفت ، سومين بار مراجعه نموده ،گفت : برايم دعا فرما لئن رزقتى الله مالا لا عطينكل ذى حق حقه اگر خدا مرا ثروتى بدهد هركه را حقى در آنمال باشد حقش را خواهم داد. آن جناب دعا كرد: خدايا به ثعلبه مالى عنايت كن . چندگوسفند تهيه كرد. كم كم گوسفندان او چنان رشد رو به افزايش گذاشتند كه شبيهموران توليد مثل مى نمودند (ابتدا ثعلبه تمام نمازهاى خود را پشت سر پيغمبر صلىالله عليه و آله به جا مى آورد)، بعد كه گرفتاريش زياد شد فقط ظهر و عصر را بهمسجد مى آمد. بقيه نمازها را در محل گوسفندان مى خواند.اشتغال ثعلبه از زيادى گوسفندان كار را به جايى رسانيد كه روز جمعه به مدينه مىآمد و نماز جمعه را مى خواند كه آنهم بعد از مدتى ترك شد و روز جمعه نيز ديگر نمىآمد. بعضى روزها بر سر راه مى آمد از عابرين اخبار مدينه را مى پرسيد. روزى پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله جوياى حال ثعلبه شد، گفتند: گوسفندان او به اندازه اىزياد شده كه در اين نزديكى ، محلى كه گنجايش آنها را داشته باشد، نيست . سه مرتبهفرمود: واى بر ثعلبه ، واى بر او. آيه زكاتنازل شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله دو نفر يكى از بنى سليم و ديگرى از جهنيهانتخاب نمود و دستور گرفتن زكات را براى آنها نوشت و فرمود: پيش ثعلبه و مردديگرى از بنى سليم برويد زكات مال آنها را بگيريد. پيش ثعلبه آمدند نامه پيغمبرصلى الله عليه و آله را برايش خواندند و درخواست زكات كردند. ثعلبه فكرى كردهگفت : اين جزيه يا شبيه جزيه است فعلا برويد از ديگران كه گرفتيد، برگرديد.پيش مرد سليمى رفتند، از جريان مطلع شد از بهترين شترهاى خود انتخاب نمود سهميهزكات را داد. به او گفتند: ترا امر نكرده اند شترهاى ممتاز را انتخاب كنى . گفت : من خودمايلم اين كار را بكنم . به ديگران نيز رجوع كرده ، زكات را گرفتند، آنگاه پيش ثعلبه برگشتند. گفت : نامه را بدهيد ببينم . پس از خواندن ، باز پاسخ داد كه اينجزيه يا شبيه آنست . برويد تا من در اين باره فكر كنم . فرستادگان خدمت پيغمبرصلى الله عليه و آله آمدند، قبل از نقل جريان ، آن جناب فرمود: واى بر ثعلبه و براىسليمى دعا كرد. تفصيل پيش آمد را آنها عرض كردند، اين آيه بر پيغمبر صلى الله عليه و آلهنازل شد: و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين . قلما آتاهم منفضله بخلوا به تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه . بمااخلفوالله ما و عدوه و بماكانوا يكذبون . يكى از خويشاوندان ثعلبه هنگام نزول آيه ، حضور داشت جريان را شنيده پيش ثعلبهرفت ، او را از نزول آيه آگاه كرد. ثعلبه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفيابشد تقاضا كرد زكاتش را قبول فرمايد. آن جناب فرمود، خدا امر كرده زكات ترا نپذيرم. ثعلبه از آشفتگى و ناراحتى خاك بر سر مى ريخت . پيغمبر صلى الله عليه و آلهفرمود: اين كفر عمل خودت هست . ترا امرى كردم نپذيرفتى . ثعلبه به جايگاهگوسفندان برگشت . پيغمبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و زكات او راقبول نكرد. بعد از درگذشت آن حضرت ، به ابوبكر مراجعه نمود. او نيز گفت : چونپيغمبر نپذيرفته ، من هم نخواهم گرفت . در زمان عمر آمادگى خود را براى پرداختزكات اعلام كرد. عمر هم نپذيرفت . خلافت به عثمان رسيد، به او نيز مراجعه كرد ازگرفتن امتناع ورزيد. در زمان عثمان از دنيا رفت . گويند ثعلبه از كسانى بود كه درجنگ بدر حضور داشت . (116) دو آيه اسيرى را آزاد كرد عوف بن مالك اشجعى پسرى داشت كه اسير مشركان شده بود. مخفيانه نامه اى بهپدرش نوشت كه من در بند هستم و در شدت گرسنگى به سر مى برم در تنگناى سختىقرار دارم ماجراى مرا به پيامبر خبر بده . وقتى نامه پسر بدست عوف رسيد، عوفجريان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبه او فرمود: جواب نامه او را بنويس و او را به تقوى وتوكل به خدا توصيه كن و براى او بنويس هر صبح و شام اين آيه را بخواند: لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم -فان تولوا فقل حسيى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم .(117) رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايتشما دارد و نسبت به مؤ منين رئوف و مهربان است . اگر آنها روى از حق برگردانند(نگران مباش ) بگو، خداوند مرا كفايت مى كند. هيچ معبودى جز او نيست ، بر اوتوكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است . عوف همين مطلب را براى پسرش نوشت . پسر هر صبح و شام دو آيه فوق را خواند وتوكل به خدا نمود تا اينكه روزى در حالى كه نگهبانانغافل بودند بند پايش را گشود و به بيابان گريخت و از شترهاى كفار يك شتر راگرفت و بر آن سوار شد و خود را به مدينه رسانده به حضور پيامبر صلى الله عليهو آله آمد و جريان خود را نقل كرد و سپس گفت : آيا اين شتر براى منحلال است ؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آرىحلال است و اگر بخواهى خمسش را مى گيريم . آنگاه آيه (2 و 3) سوره طلاقنازل شد كه : من يتق الله يجعل له مخرجها و يرزقه من حيث لا يحتسب و منيتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قدجعل الله لكل شيى قدرا . كسى كه از خدا بترسد و تقوى پيشه كند خداوند راه گشايشى بر وى باز مى كند و بهاو از جايى كه گمان ندارد روزى مى رساند و كسى كه به خداتوكل كند خدا او را كافى است . بى گمان خدا امر او راتكميل مى كند و خداوند براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است (118).
|