بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن, غلامرضا نیشابورى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     M-130001 -
     M-130002 -
     M-130003 -
     M-130004 -
     M-130005 -
     M-130006 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شرف الاشرف دختر سيد بن طاووس حافظ قرآن
وى در سن 12 سالگى تمام قرآن را حفظ كرد و همچون خواهرش فاطمه زنىاهل فضل و كمال بود. پدرش سيد بن طاووس به فرزند خود مى نويسد:
فرزندم خواهرت شرف الاشرف را، اندر زمانىقبل از بلوغ نزد خود فراخواندم ، به مقدار توان و آمادگيش دستورات دينى را برايشبيان كردم ، و به او خاطر نشان ساختم كه بلوغ ، شرافت و كرامتى است كه خداوند بهبنده اش مى دهد، و اين افتخار نصيب تو نيز شده است .
در كتاب امان الاخطار شخصيت معنوى دخترش را چنين ترسيم كرده است . در كتابسعد السعود خود نوشته است :
من قرآن كاملى بر دخترم شرف الاشرف كه حافظ قرآن است وقف نمودم ، او قرآن را درسن 12 سالگى حفظ كرده است . (19)

كشتار معلمين قرآن در بئر معونه
سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده خود پايان يافت ،سال چهارم هجرت با هلال محرم آغاز گرديد، و ماه صفر همانسال ، ابوبراء وارد مدينه شد. پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود، ولى اونپذيرفت ، و دورى هم نجست . به حضرتش عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندى راروانه صفحات نجد كنيد، اميد است ايمان بياورند زيرا تمايلات آنها به توحيدزياد است . پيامبر فرمود: از حيله و مكر و عداوت و دشمنى مردم نجد خائفم ، مىترسم فاجعه رجيع كه منجر به كشته شدنرجال علمى و تبليغى گرديد، تكرار شود. ابوبراء گفت : ستون اعزامى شما درپناه من هستند و من ضمانت مى كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم .
چهل تن از رجال علمى اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند به فرماندهى منذررهسپار منطقه نجد گرديدند و در كنار بثر معونه منزل كردند. پيامبر نامه اى را كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكى از سراننجد به نام عامر بن الطفيل نوشت و يكى از مسلمانان ماءمور شد كه نامهرسول خدا را به عامر برساند. او نه تنها نامهرسول خدا را نخواند، بلكه حامل نامه را نيز بهقتل رسانيد، و از عشاير و قبايل اطراف كمك طلبيد و منطقه اى كه سپاه تبليغى در آنجافرود آمده بودند با نيروهاى عامر محاصره شد. سپاه تبليغى اسلام ، نه تنهامبلغان ارشد و زيردستى بودند بلكه مردمى شجاع و رزمنده به شمار مى رفتند؛ آنانتسليم را براى خود عار و ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگىخونين ، همگى آنها شربت شهادت نوشيدند، جز كعب بن زيد كه با بدن مجروحخود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد. (20)
اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و مدتها پيامبربه ياد شهداى بئر معونه بود. اين حادثه جانگداز از نتايج سوء شكست احدبود كه جراءت قبايل اطراف را براى كشتن مسلمانان زياد كرده بود.

قرآن و مفاتيح نورانى
در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانى 94 جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى از كويت بهشيراز آمدند و براى درمان بيماريشان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. همراه ايشاندو كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد بود كه در مورد آنها گفت كه به قصد شما آورده ام واين دو هديه را داستانى زيباست .
مفاتيح شما كه مطلعيد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستادو بيسواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم ، روزعرفه برخاستم مشرف شدم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود بطورى كه نمى توانستمبه حرم مشرف شوم و هر چه فحص ‍ كردم يكنفر باسواد را كه مرا زيارت دهد و يا اوزيارت وارده بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيد الشهدا را خطاب كردم :
آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيدجليلى دست مرا گرفت و فرمود:
با من بيا. پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد، پس از خواندن اذندخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث و امين الله را با من خواند و پس از زيارت به منفرمود: پس از زيارت وارث و امين الله را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتابمفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير.حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيد الشهداء را كهچطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجاآوردم چون سربرداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نديدم ، از كفشدارىپرسيدم ، گفت : آن آقا را نشناختم ، خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدىكتابفروش را ديدم پيش از آن كه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت :نشانه صفحه زيارت وارث و امين الله را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفتپرداخته شده است و به من سفارش كرد كه اين مطلب را فاش نكن . چون بهمنزل رفتم پيش خود گفتم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى كه حواله مفاتيحبراى من به او داده است . از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پىكار ديگرى رفتم . مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش ‍كردم ، خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم .
سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سهسال هيچ موفق نشدم پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شدهبود. (رحمه الله عليه )
و اما قرآن پس از عنايت مزبور به حضرت سيد الشهداءمتوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانايى قرآن خواندن را نيز مرحمتفرماييد. شبى آن حضرت را در خواب ديدم ، پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و منخوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى .
پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم واز آن پس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم . (21)

اشتياق به تلاوت قرآن در ميان اصحاب
اهتمام صحابه و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در قرائت و حفظ قرآن در حد بسياربالايى بود، چنانچه بخارى و مسلم با وسائطى از ابو موسىاشعرى نقل كرده اند كه مى گفت : من دوستان خود را از صداى آنها به هنگامى كهشبها در منزل بسر مى بردند مى شناختم و خانه هاى آنها را تشخيص مى دادم . در حالىكه در روز از پيدا كردن خانه هاى آنها عاجز بودم ، زيرا شبها قرآن مى خواندند و چونبه صداى آنها آشنا بودم از طريق صوت قرآن در شب و تاريكى به خانه هاى آنهارهنمون مى شدم . (22)

اولى الامر چه كسانى هستند؟
جابرين عبدالله انصارى مى گويد: هنگامى كه آيه اطبيعوا الله و اطبيعواالرسول و اولى الامر منكم (23) نازل شد، بهرسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم : ما خدا و رسولش را شناخته ايم ، اما اولى الامركه اطاعت آنها بر ما واجب شده ، چه كسانى هستند؟ گفت : آنان جانشينان من و امامان پس از منهستند. نخستين آنها على است و سپس به ترتيب : حسن بن على ، حسين بن على ، على بنالحسين ، محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو زمان او را درك خواهىكرد، هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان و پس از او به ترتيب : جعفر بن محمد،موسى بن جعفر، على اين موسى ، محمد بن على ، على ين محمد، حسن بن على و پس از اوفرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است . خداوند او را بر همه جهان حاكم مىسازد و اوست كه از نظر مردم پنهان مى شود و غيبتش ‍ طولانى خواهد بود، تا آنجا كهتنها كسانى كه ايمانشان استوار و آموزنده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مىمانند. (24)
برنارد شاوفيلسوف شهير انگليسى
او مى نويسد:
محمد صلى الله عليه و آله بزرگترين پيامبران است و هرگاه بر دنياى كنونى حكومت مىكرد كليه عقده ها و مشكلات بشريت را يكى پس از ديگرى با سرانگشت حكمت و ردايت خودمى گشود من معتقدم كه دين محمد يگانه دينى است كه با تمام ادوار زندگى بشرى مناسباست و قابليت آن را دارد كه توجه هر نسلى را به خود جلب كند.

اينگونه شما از آيات پند بگيريد
خيزران همسر مهدى ، خليفه عباسى و مادر هادى و رشيد بود. او در قصر مجللى زندگى مىكرد و عده زيادى از بانوان هاشمى و غير هاشمى از جمله زينب دختر سليمان بن على درخدمتش بودند. سن زينب از تمام زنان هاشمى بيشتر و نزد خليفه وقت مقامى از همه رفيعتر داشت . مهدى عباسى به خيزران دستور داده بود كه اغلب ملازم زينب باشد و از اخلاقو آداب او پيروى كند، مى گفت او پيرزن فهميده و دانايى است ، يك عمر در خاندان بنىعباس زندگى كرده و محضر گذشتگان ما را درك نموده است .
روزى يكى از خدمتگزاران خيزران ، نزد بانوى خود آمد و گفت : زن زيبا و جذابى را كهلباسى كهنه دربردارد و حاضر نيست نام خود را بگويد اذن حضور مى خواهد. خيزراناجازه داد. طولى نكشيد كه زنى در كمال صباحت وجمال با لباسى پست و بى ارزش وارد شد و با زبان شيرين و فصيح چند جمله صحبتكرد. خيزران پرسيد: شما كيستى ؟ جواب داد: من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموىهستم كه روزگار با من چنين كرده است ، به خدا قسم اين لباس كهنه اى كه دربردارم ازآن خودم نيست و به عاريت گرفته ام . از وقتى كه خلافت به شمامنتقل گرديد علاوه بر فقر و تهيدستى ، در آميزش و معاشرت با مردم نيز دچار ناامنىشده ام ، اكنون به اينجا آمده ام كه به من اجازه دهيد با هر صورت و كيفيت كه باشد درپناه شما زندگى كنم تا عمرم بسر آيد و دعوت الهى فرا رسد.
در مدتى كه مزنه صحبت مى كرد زينب دختر سليمان بن على همان پيرزن عاليمقام ، دركنار خيزران نشسته بود و به گفته هاى او گوش مى داد. خيزران جوان از سخنان آن زنتيره روز سخت متاءثر شد و اشك ريخت ولى زينب سالخورده نه تنها تاءثرى از خودنشان نداد، بلكه در كمال خشونت و دل سختى گفت : اى مزنه ، خداوند از بدبختيهاى تونكاهد و آلام و مصائبت را كم نكند، آيا بخاطر دارى روزى را كه در حران بر همين بساطنشسته بودى ، من نزد تو آمدم و درخواست كردم كه جسد ابراهيم امام را به من بدهى تابه خاكش بسپارم ، تو دستور بيرون راندن مرا دادى و مى گفتى زنان را به مداخله درآراء رجال چه كار؟ اما شوهرت ، مروان بهتر از تو با من رفتار كرد زيرا نزد وى رفتم وجنازه را در اختيارم گذارد. مزنه به زينب گفت : اين بدبختى كه هم اكنون دامنگيرم شدهبر اثر كارهاى ناروايى است كه مرتكب شده ام ، گويى تواعمال بد مرا خوب و پسنديده تلقى كرده اى كه خيزران را به اعمالى نطاير آنها وا مىدارى با آنكه امر خليفه تو اين است كه او را به خوبى و نيكى تشويق كنى و نگذارىبدى را به بدى تلافى كند تا موقع و مقامش محفوظ بماند و مانند من بدبخت نشود. اينرا گفت و با ديده گريان از مجلس خارج شد. خيزران كه نمى خواست آشكار با زينبمخالفت كند، به بعضى كنيزان خود با اشاره فهماند كه زن را به يكى از مقصوره هاىكاخ ببرند و محرمانه دستور داد لباس و وضعش را تغيير دهند و به وى احسان نمايند.مهدى عباسى پس از پايان كار روزانه ، نزد همسرش آمد و زينب از اتاق خارج شد. خيزرانجريان آمدن مزنه و سخنان زينب و دستور خود را براى شوهر شرح داد، مهدى ، كنيزماءمور پذيرايى را مزنه را احضار نمود و سؤال كرد: موقعى كه خواستى مزنه را به مقصوره كاخ ببرى چه مى گفت ؟ جواب داد: درفلان رهگذر باغ به او رسيدم كه نزديك بود از در خارج شود و ديدم اشك مى بارد و اينآيه را مى خواند:
و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيها رزقها رغدا منكل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (25)
خداوند شهرى را مثل مى زند كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود، مردمش ‍ با اطمينان خاطرزندگى مى كردند و ارزاق فراوان از هر طرف به آن وارد مى شد تا آن كهاهل آن شهر كفران نعمت كردند، خداوند لباس بدبختى در برشان پوشاند و طعمگرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد و اين كفر را بر اثراعمال نادرست خويش ديدند.
مهدى عباسى كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود بسيار گريست و خيزران گفت :به خدا اگر درباره او اين دستور را نمى دادى و از وى نگاهدارى نمى كردى ديگر با توحرف نمى زدم و سپس رفتار بى رحمانه و خشن زينب را تقبيح كرد و گفت : اگر نه اينبود كه زينب مسن ترين زنان خاندان عباسى است او را طرد مى نمودم و سوگند ياد مىكردم كه هرگز با وى سخن نگويم . (26)
تكريم حاملان قرآن
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
O يا اباذر!من اجلال الله : اكرام ذى الشيبه المسلم و اكرام حمله القرآن العاملين بهو اكرام السلطان المقسط .
مكارم الاخلاق / 467، و امالى الطوسى 2/149، و نوادر الراوندى /7
O اى ابوذر! از بزرگداشت خداست احترام سالخوردگان مسلمان ، و تكريم حاملان قرآنكه عمل به آن مى كنند، و گراميداشت زمامدار دادگر.
الم ، جلوه اى از اوصاف خداوند است
ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود، روايتى از على بن موسى الرضا عليه السلام آوردهاست كه گفت : از امام جعفر صادق عليه السلام راجع به الم سؤال شد، آن حضرت در پاسخ گفتند: الف ناظر بر شش صفت از صفات خداوند است :
1 - ابتدا : زيرا خداوند است كه آفرينش همه مخلوقات را آغاز كرد و الفنيز ابتدا و آغاز حروف تهجى است .
2 - استواء : چون خداوند عادل و مستوى و راست است و الف نيز راست بوده وميل و انحرافى از طريق اعتدال و استوا در آن وجود ندارد.
3 - انفراد : خداوند فرد و تنهاست ، چنان كه الف نيز چنين است .
4 - اتصال خلق با خداوند : چون خداوند هيچگونهاتصال و پيوند و احتياجى به خلق ندارد بلكه اين خلقند كه وابسته به او ومتصل به وى مى باشند.
5 - انقطاع خداوند از غير : الف نه تنها با حروف ديگر پيوندى ندارد و ازآنها منقطع است بلكه حروف ديگر بدو پيوسته و محتاج به آن مى باشند، خداوند نيز باتمام صفات خود از خلق مباين و جداست .
6 - الفت : معنى الف الفت نيز هست و همانگونه كه خداوند منشاء الفت مردمو خلق با يكديگر است ، الف نيز مبداء تاءليف حروف مى باشد، پس ‍ الفعامل اصلى ائتلاف حروف است .! (27)
فاطمه مالك مفسره اى عاليقدر
اين خانم نويسنده كتاب گنجينه سعادت يا تفسير سوره مباركه نور است. اين اثر در سال 1382 قمرى در 119 صفحه نگاشته شده است و تاكنون در دو نوبتبه چاپ رسيده است . آيت الله العظمى نجفى مرعشى بر اين نوشته تقريظى دارند كهقسمتى از آن چنين است :
... تفسيرى كه از رشحات مخدره مكرمه ، عالمه فاضله ، حضرت عليه خانم مالكطهرانيه زيد توفيقها و كثر امثالها مى باشند، تفسيرى است بسيار سليس و روان ، باعبارات شيرين و الفاظ دلنشين ، و بسى جاى شكر است كهامثال ايشان ، موفق به تربيت و تعليم مخدرات محترمات بوده باشند. و چقدر بجا وبموقع است كه بانوان زمان ، تاءليفى از خود به يادگار بگذارند، حقير از ساحتقدس الهى توفيق بيشترى را به جهت اين نويسنده عاليقدر عليه النساء فى عصرهامسئلت مى نمايم ... در اينجا ترجمه و تفسير مختصر يكى از آيه هاى اين سورهمباركه از اين كتاب نقل مى شود.
(از مقاتل مرويست كه اسماء بنت ابى مرشد را غلامى بود، وقتى به خانه درآمد، اسماءلباسش را بيرون كرده بود، نخواست غلام با آنحال او را ببيند، پس از آمدن او كراهت يافت . بهرسول خدا معروض داشت كه اين غلامان و خدمتكاران ما، در سراى ما مى آيند، در اوقاتى كهما را از آن كراهت مى باشد)، اين آيه نازل شد:
يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاثمرات من قبل صلوه الفجر وحين تضعون ثباتكم من الظهيره و من بعد صلوه العشاء و ثلاثعورات لكم . (28)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مردان و زنان ، بايد غلامان و كنيزكان و فرزندانشما در موقع ورود به جايگاه شما اجازه بطلبند و بعدداخل شوند، بخصوص در سه موقع كه شما خلوت مى كنيد.
يكبار قبل از نماز صبح كه تازه از خواب برمى خيزيد، زيرا آن زمان وقت تغيير لباساست و داخل شدن اشخاص مذكور مورد ندارد.
و بار دوم وقت ظهر است كه براى استراحت لباسهاى خود را در مى آوريد.
و بار سوم بعد از نماز عشاء كه نزديك نصف شب است . چون آنوقت هم ، موقع خواب واستراحت عمومى است و نبايد كسى بى اجازه داخل جايگاه خواب شود.
چون اين سه ، موقع خلوت و سبب خاطر جمعى ، ممكن است قسمتى از بدن كه عورت استپوشيده نباشد، زيرا ستر عورت لازم مى باشد.
پس در اين مواقع ، اشخاص بدون اجازه نمى توانندداخل شوند، و اين اذن خواستن براى غلامان و كنيزان و فرزندان است ، اما غير از اينها درغير اين سه وقت هم بدون اجازه نمى توانند واردمنزل و يا جايگاه كسى شوند. (29)

زيد بن ثابت نويسنده وحى
خارجه بن زيد مى گفت : عده اى بر زيد بن ثابت وارد شدند و از او درخواست كردندحديثى و داستانى را از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله بازگو نمايد.
زيد بن ثابت گفت : چه داستانى از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش كنم ؟من همسايه آن حضرت بودم و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا احضار مى كرد و من آن را مىنوشتم . (30)

بسم الله الرحمن الرحيم ، سم را خنثى كرد
هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جنگ خيبر با فتح و پيروزى بازگشت ،زنى از يهوديان گوسفندى را سر بريده و ذراع آن را بريان نمود. و مسموم گردانيد،سپس به حضور پيامبر آمده اظهار ايمان و مسلمانى كرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرتگذاشت . پيامبر فرمود: اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شمابه سوى خيبر نگران بودم زيرا من اين يهوديان خيبر را مردانى محكم و شجاع مى دانستم ،بره اى داشتم كه آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم كه شما بهذراع گوسفند علاقه داريد از اين روى نذر كردم كه اگر به سلامت مراجعت فرموديد آنبره را ذبح كنم و ذراع آن را بريان كرده براى شما بياورم و اكنون كه شما به سلامتبرگشتيد من به نذر خود وفا كرده ام و اين ذراع همان گوسفند است . حضرت على بنابيطالب عليه السلام و براء بن معرور نيز در حضور پيامبر بودند.رسول اكرم صلى الله عليه و آله نان طلبيد نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى ازآن ذراع برگرفت و در دهان گذاشت حضرت على عليه السلام فرمود:
اى براء، بر رسول خدا پيشى نگير. براء كه مردى بيابانى بود در جواب گفت :گويا پيامبر را بخيل مى دانى ! على عليه السلام فرمود: نه ، منرسول خدا را بخيل نمى دانم بلكه تجليل و احترام مى كنم .
نه براى تو و نه براى احدى روانيست كه در گفتار و كردار يا در خوردن و آشاميدن بررسول خدا پيشى بگيرد. براء گفت : من رسول رابخيل نمى دانم . حضرت على عليه السلام فرمود: من از اين جهت نگفتم بلكه مقصود من ايناست ذراع را زنى آورده كه يهودى بوده و اكنون وضع او درست روشن نيست . اگر به امررسول الله از اين گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آنحضرت بخورى كار تو به خودت واگذار مى شود. در اثناء اين گفت و گو براء لقمهرا جويد و پايين برد ناگهان ذراع گوسفند به زيان آمد كه يارسول الله از من نخوريد كه مسموم هستم و در پى آنحال براء تغيير يافت و كم كم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى كردو از دنيا رفت ، پيامبر امر كرد كه آن زن را بياورند.
حضرت به او روى كرد و فرمود: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: براى اينكه از ناحيه شمارنج و آزار و ناراحتى زيادى متوجه من گرديده است چنانكه پدر، عمو، شوهر، برادرم وفرزندم را كشتى ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهى است كه من بدين وسيله او را مسمومكرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پيامبر خداست (چنانكه خودش ادعا مى كند ووعده فتح مكه و پيروزى را مى دهد) كه خداوند او را نگهدارى مى كند و اين سم به اوآسيبى نخواهد رسانيد. پيامبر فرمود:
راست گفتى كه آنگاه افزود: مرگ براء تو را مغرور نسازد، زيرا او ازرسول خدا پيشى گرفت خداوند او را بدين وضع دچار كرد و اگر به امررسول خدا مى خورد خداوند او را حفظ مى كرد و از اين گوشت مسموم آسيبى نمى ديد. سپسرسول اكرم صلى الله عليه و آله عده اى از اصحاب نيك خود چون سلمان ، مقداد، ابوذر،عمار، صهيب و بلال را طلبيد. وقتى كه آمدند به آنان امر كرد همگى بنشينيد و دور آنذراع حلقه بزنيد. آنگاه پيامبر دست مبارك خود را روى آن گذاشت و فرمود:
بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضرمع اسمه شى و ال دواء فى الارض و لا فى السماء و هو السميع العليم . (31)
سپس گفت ، به نام خدا بخوريد و خود آن حضرت خورد و ياران نيز خوردند تا سيرشدند و بعد هم آب نوشيدند و امر كردند آن زن را محبوس ‍ كنند. روز دوم دستور داد آن زنرا آوردند، رسول الله به او فرمود: آيا نديدى كه همه اينها از آن ذراع مسموم خوردندپس چگونه ديدى عنايت پروردگار را در دفع شر آن از پيامبر و يارانش ؟ عرض كرد: يارسول الله من تاكنون در نبوت شما در ترديد بودم ولى اكنون يقين پيدا كردم كه شمافرستاده خداييد و اينك شهادت مى دهم كه لا الله الا الله و حده لا شريك له و انك عبدهو رسوله (32).
معاويه شاگرد ناخلف
اين ، محجوب از امام باقر عليه السلام درباره معاويه چنيننقل كرده است كه گفت :
وقتى معاويه در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله به نگارش وحىمشغول بود با دست خود و شمشير اشاره به بر و پهلوى معاويه كرد و گفت :
اگر كسى روزگارى را درك كند كه اين شخص امير و فرمانرواى مردم باشد او سزاستكه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد. (33)

اعزام معلم قرآن
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از اقراء برخى از بزرگان صحابه و اطميناننسبت به قرائت صحيح آنها، آنان را به مدينهگسيل مى داشت تا قرآن را به مردم آن سامان تعليم دهند. طبق روايت بخارى نخستينكسانى كه به همين منظور وارد مدينه شدند، مصعب بن عمير و عبدالله بن ام مكتوم بودند،بعدها عمار و بلال نيز براى تعليم قرآن به مدينه رفتند. پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله پس از فتح مكه ، معاذبن جبل را براى تعليم قرآن در آنجا گماشت و نيز هركسى كه از مكه به مدينه مهاجرت مى كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله وى را براىفراگرفتن قرآن به يكى از قراء و حفاظ قرآن مى سپرد. همزمان با حيات پيغمبر صلىالله عليه و آله ، مركزى شبيه به كانون نعليم قرائت قرآن و حفظ و تمرين آن بوجودآمد كه آن حضرت بر آن نظارت مى كردند و مردم را به آن تشويق و ترغيب مى نمودند وصحابه نيز سخت در اين راه مى كوشيدند و حتى اكثر اوقات و فرصتهاى زندگانىبعضى از آنها به قرائت و حفظ قرآن مصروف مى گشت تا جايى كه هميشه براى ارائهمحفوظات قرآنى خود آمادگى كافى و دقيق داشتند. (34)
قرآن با دو شاهد تاءييد مى شد
ابن ابى داود از قول يحيى بن عبدالرحمن بن حاطب چنين آورده كه : عمر بر ما وارد شد وگفت : هر كس چيزى از قرآن را، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست آورده ،بياورد. مردم آن زمان قرآن را بر صحيفه ها و لوحه ها و جريده هاى خرما مى نوشتند. عمراز هيچ كس چيزى را به عنوان قرآن قبول نمى كرد مگر آنكه دو شاهد در مقام گواه آن راتاءييد مى كردند. (35)

نويسنده وحى توبيخ مى شود!!
مجلسى به نقل از صدوق (ره ) مى نويسد: در مورد معاويه امر بر مردم مشتبه شد (يعنىبرخى او را از رجال صالح به شمار آوردند)، چرا كه وى را كاتب وحى مى شناختند ولىاين سمت بيانگر هيچگونه فضيلتى نيست زيرا معاويه از اين لحاظ با عبدالله بن سعدبن ابى سرح تفاوتى ندارد يعنى در عين حال كه اين دو داراى سمت كتابت وحى بوده انداز منافقين زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز به شمار مى رفتند. چون عبدالله بنسعد كسى بود كه مى گفت : سانزل مثل ماانزل الله او وحى را تحريف مى كرد به اين معنى كه پيغمبر صلى الله عليه و آلهبه او مى فرمود: بنويس والله غفور رحيم ولى او مى نوشت والله عزيز حكيم يا به وى دستور مى داد كه بنويسد والله عزيز حكيم ولى او مى نوشتوالله عليم حكيم رسول خدا صلى الله عليه و آله چون مى دانست عبدالله سخن اورا تحريف مى كند مى فرمودند: هو احد يعنى او يكى است و تفاوتى ايجاد نمىكند، اما عبدالله به مردم مى گفت : محمد صلى الله عليه و آله نمى داند چه مى گويد، اوچيزى مى گويد و من چيز ديگرى مى نويسم و در عينحال به من مى گويد هو واحد، هو واحد اگر گفته او با گفته من ، يكى باشد منهم مى توانم همانند آياتى كه خداوند متعال نازل كده ،نازل سازم . به همين جهت خداوند متعال ، پيامبر صلى الله عليه و آله خود را آگاه ساخت وآيه و من اظلم ممن افترى و من قال سانزلمثل ما انزل الله را در توبيخ عبدالله نازل گردانيد. آنگاه كه عبدالله ازنزول اين آيه در مورد كار خود آگاهى يافت متوارى شد و پيامبر صلى الله عليه و آله راهجو مى كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد او چنين امر دادند: هر كه عبدالله بنسعد را بيابد اگر چه به پرده كعبه چنگ زده باشد بايد او را بكشد (يعنىرسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله با چنين فرمانى عبدالله را مهدورالدم كرد).
صدوق پس از پايان داستان مى گويد: علت اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بهعبدالله آنگاه كه وحى را دگرگونه مى نوشت مى فرمود: هو واحد اين بود كهعبدالله آنچه را مى خواست بنويسد و وحى الهى را تحريف نمايد بهمان صورت نگارشنمى يافت ، بلكه همانگونه نوشته مى شد كه پيامبر اكرم املاء مى كرد، يعنى منظورپيامبر صلى الله عليه و آله از اين گفتار چنين بود كه عبدالله چه بخواهد تحريف كند ويا نخواهد بى اثر است ، چون وحى به همان صورت نوشته مى شود كه من آن را املاء مىنمايم و اگر او تحريف كند، جبرئيل عليه السلام آن را اصلاح مى نمايد. (36) (وتحريف وى را به من اعلام مى كند).
شما فقط بك جمله بگوييد كافى است
آنها كه سالها بد مردم منطقه را در فقر، گمراهى ، ذلت و افكار خرافى نگاه داشتهبودند و بدون مزاحمت با غرور، نفرت و خود محورى به ستمگرى ، استثمار و بوالهوسىخويش ادامه مى دادند، هرگز نمى توانستند تحمل كنند كه او با گفتار كوبنده و نداىملكوتى خود جامعه را بيدار كرده و به قيام وادارد و بدين وسيله اساسى سيادت وچپاولگريهاى آنان را ويران و حكومت جابرانه اشان را واژگون سازد. بويژه وقتى كهمى ديدند او با سخنان شيرين ، فضايل اخلاقى ، سوابق درخشان ، شرافت و اصالتخانوادگى مخصوص به خود، از حقوق مظلومين دفاع كرده و با خرافات و ستمگريهامبارزه مى كند و حقايقى كه با فطرت و عقلشان سازگار است بيان مى نمايد و اين اموربيشتر موجب جذب مردم شده و هر روز بر تعداد مؤ منين و طرفدارانش افزود مى گشت .بيست و پنج نفر از بزرگان قريش از جمله وليد بن مغيره كه بزرگ آنها بود،ابوجهل ، ابى ، اميه ، عتبه و شبيه نزد ابوطالب آمده و گفتند: تو رئيس و بزرگ ماهستى ، نزد تو آمده ايم كه ميان ما و پسر برادرت (حضرت محمد صلى الله عليه و آله )قضاوت كنى زيرا او خردمندان ما را بى عقل مى خواند و به خدايان ما دشنام مى دهد (اكنونما يك پيشنهاد داريم ) حضرت ابوطالب براى اينكه پاسخ آنها را داده باشد پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله را دعوت نموده ، عرض كرد: اى پسر برادر اينان قوم (و همشهرى )تو هستند از شما خواهشى دارند. آن حضرت فرمود: چه مى خواهند؟ سران قريش گفتند:(خواسته ما اين است كه ) تو كارى به ما و خدايان ما نداشته باشى ، ما هم كارى با توو خدايت نداريم .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (كه مى دانست آنها افرادى جاه طلب اند) فرمود: شمايك سخن بگوييد تا بواسطه آن اختيار دار (پيروز بر) عرب و عجم گرديد.ابوجهل كه از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شده بود (ولى نمى دانست كه آن سخن چيست )گفت : خدا پدرت را خير دهد ما ده سخن در اين راه مى گوييم . آن حضرت فرمود بگوييدلا اله الا الله خداى جز خداى يكتا نيست آنان وقتى اين جمله را شنيدند چون آن رابرخلاف عقايد و اهداف مادى خود مى ديدند سخت نگران شده گفتند:
آيا او چندين خداى ما را منحصر به يك خدا كرده ؟ اين بسيار شگفت انگيز است (37) و باناراحتى از جا بلند شده رفتند. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز بدوناينكه از رفتار و گفتار آنها كوچكترين اثرى در وى بگذارد باكمال صداقت و قاطعيت به ابوطالب فرمود: اى عمو به خدا قسم اگر (بوسيله آنها باديگران ) خورشيد در دست راست و ماه را در دست چپم قرار گيرد من از اين سخن (دعوت بهاسلام و يكتاپرستى ) دست برنمى دارم تا اينكه آن را پياده كنم يا در اين راه شهيدگردم . ابوطالب نيز عرض كرد:
تو كار خودت را انجام بده كه به خدا قسم من نيز از يارى تو دست برنخواهم داشت(38) آرى ، از نشانه هاى حقانيت ، صداقت و موفقيت و موافقيت رهبر، صحتعمل صراحت در گفتار و قاطعيت در اجراى هدفش است ، چنانكه در مورد پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله در داستان يادشده ديديم و على عليه السلام نيز در برابر مخالفينخويش چنين بود و فرزند گرامى آن حضرت امام حسين عليه السلام هم درمقابل حكومت ستمگر و غاصب يزيد و در صحنه خونين كربلا همين روش را داشت و فرمود: منتن به ذلت نمى دهم و شهادت را براى خود سعادت مى دانم و امام خمينى نيز براىسرنگونى طاغوتيان ، شكست استكبار، پيروزى انقلاب و استقرار جمهورى اسلامى درايران از همين صراحت و قاطعيت برخوردار بودند فرموده اند: ما مبارزه مى كنيم تا بهاحدى الحسينين نائل شويم يا پيروزى اسلام و نابودى دشمن و يا شهادت و جوار رحمتپروردگار و نيز در زمان تبعيد فرمودند: اگر هيچ دولتى مرا راه ندهد فرودگاه بهفرودگاه مى روم و حرفم را مى زنم . و بالاخره دراوايل پيروزى انقلاب اسلامى با قاطعيت فرمود: جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يككلمه زياد.
هنگامى كه بعضى از اطرافيان مرحوم شيخفضل الله نورى پيشنهاد كردند كه براى نجات جان خويش به يكى از سفارتخانه هاىبيگانه پناه ببرد، آن مرحوم يك بيرق خارجى را به آنان نشان داد و فرمود: اين رافرستاده اند كه من به درب خانه ام بزنم و در امان باشم ، اما رواست كه من پس از هفتادسال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم بروم زير بيرق سفارت خارجى (39).
منزلت حاملان قرآن
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
O حمله القرآن العاملون به ، حزب الله و اولياوه .
جامع الاحاديث / 74
O حاملان قرآن كه به آن عمل مى كنند، حزب خداى و دوستان اويند.
علامه محمدباقر مجلسى بر آن است كه حاملان قرآن سه مرتبه دارند كه به شرحزير آورده است :
اول ، آن است كه لفظ قرآن را درست ياد گيرد و ايناول مراتب حاملان قرآن است . و در اين مرتبه ،تفاضل به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات قرائت مى باشد و به زيادتىحفظ كردن و در خاطر داشتن سور و آيات قرآن .
دوم ، دانستن معانى قرآن است . و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن ،تعلم معانى نيز مى نمودند و اين مرتبه ، از دانستن لفظ بالاتر است . وتفاضل در اين مرتبه ، به زيادتى و نقصان فهم معانى قرآن از ظهور و بطون مىباشد.
سوم ، عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنهادلالت دارد و خالى شدن از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پسحامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى آن باشد و به صفات حسنه آن ، خود راآراسته باشد.
مشكاه الانوار / 73، و عين الحياه / 449
فاطمه دختر حاج سيد على كويتى
پدرش از مبلغان دين بود، از لارستان حركت كرد و در كويترحل اقامت افكند، دخترش فاطمه اهلفضل و دانش و تقوى بود، پا به پاى پدر در تبليغ و ارشاد مردم ، گام بر مى داشت .در حسينيه اى كه پدرش به ارشاد مشغول بود، اين بانو بر منبر مى رفت و جمعيتبسيارى از زنان حضور مى يافتند. او حافظ قرآن بود و چنان بر آيات قرآن مسلط بودكه او را به كشف الايات تشبيه كرده بودند. هر آيه از قرآن كه تلاوت مى شداو مى گفت در كدام سوره است .
مؤ لف كتاب رياحين الشريعه چنين نقل كرده است :
چون حقير چند سالى در كويت ، محرم و صفر در حسينيه ايشان (پدر فاطمه ) منبر مى رفتماز اين جهت بدين مطلب وقوف پيدا كردم كه اگر آيه اى را نمى دانستم در كدام سوره استو نيز كشف الابيات در نزد حقير نبود به حاج سيد على عرض مى كردم و ايشان ازمشاراليها (يعنى فاطمه ) مى پرسيدند و جواب گرفته مى آوردند. (40)
قرآن و ادوار سه گانه
يكى از مفسران معاصر كه در مورد جمع و ترتيب قرآن بهتحليل تاريخى پرداخته ، معتقد است كه اين كار در سه دوره صورت گرفته است :
1 - در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله .
2 - در زمان خلافت ابى بكر.
3 - در دوره خلافت عثمان .
در دوره اول ، قرآن تواءم با شاءن نزول آيات جمع آورى و تدوين شد، در دوره دوم يكىاز كتاب وحى يعنى زيد بن ثابت به دستور ابى بكر و به تشويق عمر به جمع وترتيب قرآن اقدام نمود با اين تفاوت كه در اين دوره شاءننزول آيات را به كتابت در نياوردند. ولى هنوز اختلافاتى ناستوده و بى بنياد درقراآت به چشم مى خورد. در دوره سوم زمان قرآنى فراهم و مرتب شد كه اختلافاتقراآت در آن ديده نمى شد. (41)
فاطمه خواهر عمر بن الخطاب پاسدار قرآن
روزى عمر شمشير برداشت و به عزم ريختن خون پاك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهبه راه افتاد. در راه مردى از قبيله بنى زهره به او برخورد و پرسيد:
عمر، كجا مى روى ؟
گفت : مى خواهم محمد صلى الله عليه و آله را بهقتل برسانم .
آن مرد گفت : چگونه مى توانى او را بكشى و از دست بنى هاشم و بنى زهره در امانباشى ؟
عمر گفت : معلوم مى شود تو هم دست از دين خود برداشته و پيرو او شده اى ؟!
آن مرد گفت : مى خواهى تو را از امر عجيبى مطلع سازم ؟ به راستى كه خواهر و دامادت ازدين تو دست كشيده و به دين جديد گرويده اند.
عمر با خشم و عصبانيت رهسپار خانه خواهر شد.
در اين زمان خباب - از مهاجران بزرگوار - در خانه آنان بود و به آنان قرآن مى آموخت ،خباب قبل از ورود عمر متوجه شد و خود را پنهان ساخت عمر به درون خانه آمد، پرسيد: اينصداى چيست كه از خانه شما شنيده مى شود؟ آنانمشغول تلاوت سوره طه بودند.
گفتند: چيزى جز گفتگويى كه ميان ما رد و بدل مى شده ، نبود.
عمر گفت : گويا شما به دين جديد رو آورده ايد؟
دامادش گفت : گمان نمى كنى غير از دين تو،نيز دين حقى وجود داشته باشد؟
عمر بر او حمله برد و او را زير مشت و لگد گرفت .
خواهر عمر، به دفاع از همسر خويش برخاست و عمر را از وى دور گردانيد عمر سيلىمحكمى بر صورت وى زد كه صورتش خون آلود شد. خواهر با عصبانيت گفت : عمر، دينغير تو حق است . اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدرسول الله .
عمر پس از نااميدى از آنان ، رو به آنها كرد و گفت : كتابى را كه مى خوانيد، به من دهيدتا من هم آن را قرائت كنم .
عمر خواندن را مى دانست ، خواهرش در پاسخ گفت ، تو پليدى لا يمسه الا المطهرون(42) (و اين كتاب را جز پاكان نبايد مس كنند). برخيز وغسل كن با وضو بگير.
عمر برخاست ، وضو ساخت و كتاب را برگرفت . از آغاز سوره مباركه طه قرائت كرد تا به اين آيه رسيد:
اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوه لذكرى . (43)
بدرستى كه من معبودى هستم كه جز من معبودى نيست ، پس مرا عبادت كنيد و نماز رابراى ياد من اقامه كنيد...
عمر گفت : مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ببريد. خباب با شنيدن اين جمله ازپناهگاه بيرون آمد و عمر را به منزل پيامبر برد و عمر بدين ترتيب اسلام آورد. (44)

تصميمى عجولانه و كفاره اى سنگين
مردى به نام اوس بن صامت (45) همسرى داشت به نام خوله دخترخويلد يا (خوله ، دختر حكيم بن ثعلبه ) و چون اوس بن صامت مردىعجول و تندرو بود و در يكى از ايام با عدم تمكين همسرش از لحاظ زناشويى مواجه گشتبه شدت ناراحت و عصبى شد و به وى گفت :
انت على كظهر امى :
تو بر من بسان پشت مادرم بوده و بر من حرام هستى (46)
اين مرد پس از آنكه خشمش فروكش كرد و به حالت طبيعى بازگشت از اين سخن ، يعنىاظهار نادم و پشيمان شد. و در حالى كه سخت افسرده خاطر بود به همسرش گفت: از اين پس تو بر من حرام هستى و پيوند ما از يكديگر گسيخته است . زن به او گفت :دست از اين سخن بدار و چنين مگو؛ تو مى توانى نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله بروى و مشكل خود را با او در ميان گذارى . مرد گفت : منخويشتن را چنين مى بينم كه از طرح اين مشكل در حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله ، در درونم احساس حياء و آزرم مى كنم . زن گفت : پسراضى شو كه من شخصا نزد آن حضرت بروم و اين زن حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد؛ در حالى كه عايشهمشغول شستشوى سر خود بود، زن به آن حضرت عرض كرد: شوهر من اوس بن صامت -آنگاه كه مرا به همسرى خود درآورد - من دخترى جوان و شاداب و صاحباهل و مال و مكنت بودم ؛ اما او اموالم را صرف كرده و جوانيم تباه گشته واهل و خويشاوندانم را از پيرامونم پراكنده است . اكنون كه سالخورده شده ام مراظهار كرده ؛ لكن از كار خويش پشيمان است . آيا براىحلال شدن ما نسبت به يكديگر و بازگشت به زندگانى نخست ، راهى وجود دارد؟ فرمود:اكنون تو بر او حرام مى باشى . آن زن عرض كرد: آن خدايى كه قرآن كريم رانازل كرد مگر سخنى از طلاق و جدايى به ميان نياورد، او مرا طلاق نداده و رهايم نكردهاست ، او پدر فرزندان من و محبوب ترين افراد از ديدگاه من است .رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه هم اكنون مى توانم بگويم اين است كهتو بر او حرام هستى ، و در زمينه كار و مشكل تو هيچ حكم جديدى از جانب خداوند به مننرسيده است .
اين زن پياپى به رسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه مى كرد و همان پاسخ را مىشنيد كه تو بر او حرام هستى . زن از اين وضع سخت دچار افسردگى خاطر شده و آه ازنهاد مى كشيد و بانگ و ناله برمى آورد و مى گفت : از پريشانى و بينوايى و نگونبختى و نياز و گرفتارى خويش به درگاه خدا شكوه مى برم ؛ بار خدايا به زبانپيامبر خود (راهى فراسوى مشكل و گرفتارى من بگشا) حكم و دستورى در اين بارهفروفرست .
اين حادثه نخستين ظهارى بود كه پس از اسلام روى داد؛ بارى آنگاه عايشه از شستشوىسر خود فارغ شد، اين زن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى پيامبرخدا راجع به حل مشكل من چاره اى بينديش . عايشه گفت : سخن كوتاه كن و از ادامه مجادله باپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بپرهيز آيا به جهرهرسول خدا صلى الله عليه و آله نمى نگرى كه به هنگامنزول وحى ، حالت رخوت و سستى در آن پديدار مى گردد. (و هم اكنون آن حضرت درحال دريافت وحى به سر مى برد؛ بنابراين سكوت اختيار كن ) (47)
آنگاه كه وحى به پايان رسيد به آن زن فرمود: برو شوهرت را بياور شوهر بهحضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و آن حضرت اين آيات را بر او تلاوتفرمود:
قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى الله و الله يسسعتحاور كما ان الله سميع بصير، الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهمالا اللائى و لدنهم و انهم ليقولون منكرا منالقول و زورا وان الله لعفو غفور و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوافتحرير رقبه من قبل ان بتماسا ذلكم تو عظون به والله بما تعملون خبير. فمن لم يجدفصيام شهرين متتابعين من قبل ان بتماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتؤ منوابالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم .
تحقيقا خداوند متعال سخن زنى را - كه با تو درباره شوى خويش مجادله و منازعه مى كرد- شنيد زنى كه شكوه به درگاه خدا برده و از او داورى و مدى مى جست . آرى خدا گفتگوىشما را با يكديگر شنيد و خدا شنواى بينا است .
آن كسانى كه از زمره شما مسلمين از زنان و همسران خويش از طريق ظهار بيزارىمى جويند، اين زنان به عنوان مادرانشان به شمار نمى آيند. مادران آنها فقط عبارت ازكسانى هستند كه آنها را زاييده اند، اينان سخنى زشت ناپسند و دروغين و تهى از واقعيت رابر زبان مى رانند و خداوند داراى گذشت مى باشد و آمرزشگر است . آن كسانى كه ازرهگذر ظهار زنان و همسران خويش را از نظر زناشويى از خود بيگانه مى سازندو آنگاه نادم و پشيمان شده و از گفته خويش باز مى گردند بايدقبل از تماس جنسى با يكديگر، برده اى را آزاد سازند؛ اين سخنى است كه شما از طريقآن پند مى گيريد (و شتاب زده و تحت تاثير خشم تصميم نگيريد) و خداوند بر كردارشما آگاه است . اگر كسى در خود توانى براى آزاد كردن برده نيابد (و يا نتوانستبرده اى در دسترس بيابد)، بايد قبل از تماس با همسران خويش ‍ دو ماه پياپى روزهبگيرد و اگر كسى قادر بر روزه گرفتن نبود بايد شصت فرد مسكين و بينوا را اطعامكند و اين حكم و كيفر براى آن است كه به خدا ورسول او ايمان بياوريد و سراسيمه به ظهار دست نيازيد و اين است حدود ومرزهاى قوانين الهى براى كافران و ناسپاسان شكنجه اى دردآور و رنج آفرين در پيشاست . (48)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation