بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 3, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ABA00001 -
     ABA00002 -
     ABA00003 -
     ABA00004 -
     ABA00005 -
     ABA00006 -
     ABA00007 -
     ABA00008 -
     ABA00009 -
     ABA00010 -
     ABA00011 -
     ABA00012 -
     ABA00013 -
     ABA00014 -
     ABA00015 -
     ABA00016 -
     ABA00017 -
     ABA00018 -
     ABA00019 -
     ABA00020 -
     ABA00021 -
     ABA00022 -
     ABA00023 -
     ABA00024 -
     ABA00025 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

شب ميلاد ابوالفضل جوان است امشب
غرق در نور ببين كون و مكان اسب امشب
متولد شده امشب به جهان مولودى
كز قدومش فلك پير جوان است امشب
نازم آن طفل كه از مولد او مام پدر
به دو عالم سنگر فخر كتانست امشب
سرو را گو كه مكن فخر تو بر قامت خود
جلوه كر قامت عباس جوان است امشب
ماه گردون ز خجالت به رخ افكنده نقاب
چون مه هاشميان نور فشان است امشب
231. مردى كه در اثر بى توجهى به اطعامآقاابوالفضل العباس عليه السلام عقيم شد
جناب حجت الاسلام و المسلمين حامى و مروج مكتباهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى حاج شيخ محمد رضا خورشيدى درباره شخصىكه گستاخى كرده بود كرامتى را به دفتر انتشارات الحسين عليه السلامارسال داشتند:
15. در بابل قابله بسيار متدينى بود كه حدود بيست و پنجسال پيش وفات كرد. بارها اين كرامت و معجزه كه نتيجه گستاخى به حضرتابوالفضل عليه السلام است را نقل كرد، يعنى براى والده مانقل كرد و من از والده ام بارها شنيدم .
آن مرحومه مى گفت كه شوهرم معمولا شراب و عرق مى خورد و براى او عادى بود. دربابل و مازندران هفتم محرم به اسم ابوالفضل عليه السلام است و در تكايا و خيابان هاو امام زاده ها، هزاران گاو و گوسفند نذرى به اسمابوالفضل عليه السلام قربانى مى كنند. در شب هفتم محرم متوجه شدم كه شوهرمگوشت نذرى ابوالفضل عليه السلام را كه كسى به خانه ما آورده بود مى خواهد همراهشراب بخورد. من خيلى ناراحت شدم ، گفتم شب هفتم محرم شراب نخور، گفت : مى خورم .
گفتم : پس گوشت نذرى را نخور، يعنى همراه شراب نخور. گفت : هم گوشت نذرى و همشراب را با هم مى خورم . هر چه اصرار كردم فايده نداشت و شوهرم احترام اطعام متعلقبه نام ابوالفضل عليه السلام را نگه داشت .
او هم گوشت نذرى ابوالفضل را خورد و هم شراب را زهر مار كرد و سپس ‍ براى استراحتبه سوى رختخواب كنار اتاق رفت .
ناگهان زلزله آمد، با اين كه زلزله خفيفى بود و هيچ صدمه و خسارتى در شهر واردنشد ولى يكى از شيشه هاى بزرگ ترشى كه در تاقچه بالا بود مستقيم روى سرشوهرم افتاد و شكست و سر شوهرم شكست و خونين شد. عجيب اين بود كه در اثر همينضربت شوهرم ديگر عقيم شد و با اين كه قبل از آن داراى چند فرزند بوديم ولى بعد ازاين صحنه ديگر تا آخر عمر هيچ معالجه اى فايده نكرد واو تا آخر عقيم ماند.
خداوند عالم اعتقاد همه ما را به عظمت حضرت باب الحوائجاباالفضل العباس عليه السلام بيشتر نمايد. آمين
ارادتمند و دستبوس ، محمد رضا خورشيدى
232. اين آقا يك قائد بوده من هم يك قائدم  
جناب آقاى مهندس محمد شيخ الرئيس كرمانى از پدر بزرگوارش حجت الاسلام آقاى حاجشيخ عباس شيخ الرئيس نقل مى كند:
16. قضيه اى به نقل از پدر آقاى سيد اسماعيل
پدرم گفت : در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام كشوانيه (كفشدارى ) بودم قائدى(سرلشكر) از سران ارتش عثمانى وارد صحن شد، به كفشدارى كه شرفياب شد كفشدارگفت : سلاح كمرى و كفش هاى خود را تحويل دهيد و در مراجعتتحويل بگيريد. در جواب گفت : اين آقا (قمر بنى هاشم ) يك قائد بوده و من هم يكى ،كنايه از اين كه با كفش و سلاح مشرف خواهد شد. من از ترس سكوت اختيار كردم . او بهرفتن خود ادامه داد و وارد حرم شد. لحظاتى بعد صداى گلوله در فضا طنين اندازگرديد، همه به طرف حرم دويديم كه چه شد؟ ديديم قائد با سلاح كمرى خودش بهقتل رسيده ، ظاهر هنگام خم شدن ماشه چكيده و گلوله رها شده بود. به ايالت (استاندارى) كربلا اطلاع داده شد كه چنين اتفاقى افتاده . آمد و از نزديك صحنه را ديد، و گفت عجيباست خونى هم مشاهده نمى شود. دستور داد جنازه اش را به صحنمنتقل كردند كه در اين هنگام خون روان شد و او پى به اعجاز برد و اجازه دفن را بدونمزاحمت براى اهل حرم صادر كرد.
233. حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام صوفى موصلى را مى كشد
17. بارها و چندين مرتبه امام حسن مجتبى عليه السلام زهر دادند. آخر الامر به دست جعدهدختر اشعث حضرت را زهر داد و حضرت شهيد شد.
طبيب نصرانى به امام حسن مجتبى عليه السلام عرض كرد: هواى مدينه گرم است و شمابايستى به طرف موصل سفر كنيد. از آن طرف مروان به معاويه نوشت كه امام حسن عليهالسلام چند مرتبه زهر خورده و در او تاثير نكرده از كار اوغافل مباش . معاويه صوفى را بخواند و چند دينار به او داد. آن معلون با عصايى كهسنان سر آن را به زهر آب داده به موصل آمد. و چنان وانمود كرد كه مردى نابيناست ودعوت محبت اهل بيت همى اظهار مى كرد و در خدمت امام مجتبى عليه السلام تردد مى گردد.
روزى عزم كرد كه دست آن حضرت را ببوسد چنان كه عادت صوفيان است كه دست شيخخود را مى بوسند نزديك رفت و به بهانه دست بوسيدن سر عصاى خود را كه سنانى ازآهن به او منصوب بود و آن را به زهر آب داده بود به قوت تمام به پشت پاى آن مظلومفرو برد. ناله آن حضرت بلند شد، مردم خواستند صوفى را بكشند، آن حضرت نگذاشت، صوفى از آن جا بيرون رفت و سوار شد و قصد دمشق كرد. عبدالله گفت : در راه گردناو را بزنند.
به روايت ديگر قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام آن معلون را ديد كه ازموصل بيرون مى رود، او را گرفته با همان عصا به جهنم واصل كرد و مردم جسد او را به آتش سوخته اند. (217)
234. دشمن قمر بنى هاشم سى ضربه شلاق مى خورد  
جناب مستطاب آقاى محمد حسين هدايت اهوازى كرامتى را از قمر بنى هاشم عليه السلام ازجناب آقاى دكتر حسين چوبين عضو هيئت علمى دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه شهيدچمران اهواز چنين نقل كرده است :
18. يكى از برادران عرب زبان خوزستانى كه در كويتشغل پارچه فروشى دارد مى گفت : يك روز بامداد پير مردى كه بعدا معلوم شد ازوهابى هاى عربستان است . از او پارچه پشمى خواست ، آن برادر پارچه فروش به اوپارچه پشمى داد، ولى پيرمرد اطمينان نداشت كه آن پارچه از جنس پشم است .
پارچه فروش براى او به حضرت ابوالفضلالعباس عليه السلام قسم خورد كه پارچه پشمى است ، و به لهجه عربى خود چنين گفت: (والعباى هذا القماش صوف )، قسم به حضرت عباس كه اين پارچه از جنس پشماست . ناگهان آن پيرمرد به پارچه فروش سيلى محكمى زد و به او گفت : تو كافرى ،چون به غير از خدا قسم خوردى (در حالى كه در قرآن مجيد قسم هاى زيادى به غير از خدامانند و الشمس و الفجر و غيره ) پارچه فروش از تهمت كفر و از سيلى بسيار خشمگينشد و پير مرد وهابى را بسيار كتك زد تا اندازه اى كه او را خونين كرد. و پليس كويت هردو را نزد حاكم كويت برد (كه در آن زمان پدر بزرگ امير كنونى و مرد مسنى بوده است )و اين سوال و جواب رد و بدل شد. حاكم به پارچه فروش گفت : چرا اين پيرمرد را كتكزدى و خونين كردى ؟
پارچه فروش گفت : از او بپرس كه چرا مرا سيلى زد؟ وهابى گفت : به غير از خدا قسمخورد، به عباس قسم خورد. پارچه فروش در دلش راز و نياز مى كرد و به حضرتابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلامتوسل مى جست كه محكوم نشود، چون در اين صورت او را از كويت اخراج مى كردند. كهناگهان اين جمله را از وهابى شنيد لذا گفت : بله پارچه فروش ‍ به عباس قسم خورد،همان عباسى كه بنى اميه در كربلا به او مقام فرماندهى را دادند ولى او نپذيرفت و تاآخرين نفس با برادرش كه از مادر ديگرى بود باقى ماند. من هم به نام شخصيتى كه اينشهامت و شجاعت را دارد قسم مى خورم . پس حاكم به پارچه فروش رود كرد و گفت : توهيچ جرمى ندارى و آزادى و دستور داد كه آن پيرمرد وهابى را سى ضربه شلاق بزنندو بدين ترتيب لطف و عنايت حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلامشامل حال آن عرب خوزستانى شد و خشم خدا آن پيرمرد وهابى را فرا گرفت .
235. من از جدم مى خواهم از تو انتقام بگيرد  
در شب 21 ربيع الثانى 1421 هجرى قمرى جناب آقاى احمد تولمى حائرى فرمودند:
19. آقا حاج حاچم فرمودند: در دروازه نجف اشرف براى گرفتن ماليات مامور بودم و هركس كه وسيله نقليه اش الاغى بود ماليات مى گرفتم و قبض ‍ مى دادم و رنگ الاغ را هم درقبضش مى نوشتم . روزى شخصى آمد كه قد بلندى داشت . گفتم : ماليات بده ، گفت :داده ام . گفتم : قبض را بده ، او قبضى را از رفيقش گرفته بود و به من داد. ديدم قبضمال او نيست ، يك سيلى به گوشش زدم . او گريه كرد و گفت : من از جدم مى خواهم از توانتقام بگيرد، چرا مرا بى جهت زدى ؟ فرضا همه در آدم 30 تومان است و من ده تومان بهتو بدهم و براى زن و بچه ام چه بخرم ؟ خلاصه ماليات از او گرفتم و به او قبضدادم .
فردا وقتى آمد به طرف منزلش برود گفت : ديدى ديشب حضرتابوالفضل العباس عليه السلام چه كارت كرد و گفت : من هم قصه اى كه او مى گويد منشب خواب ديده بودم ولى يادم رفته بود حالا پس از آن كه او گفت ، صحنه ديشب يادم آمد.
گفتم : تو از كجا مى دانى ؟ گفت : من در كوفه بودم و شب خواب ديدم حضرت عباس عليهالسلام و اباعبدالله الحسين عليه السلام و تو در نجف اشرف در اتاق بالا روى سريرخوابيده اى و حضرت عباس عليه السلام با پاى مباركش زد به نرده اى سرير تو ونرده شكست و حضرت خواستند دوباره ترا بزند، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلامبرادر را گرفتند فرمود: نزن اين از ماست . وقتى از خواب بيدار شدم ، استفراغ خونكردم ، پس از استفراغ دو ساعت بى هوش بودم و بعدا خوابيدم يادم نبود. تا اين صحنهپيش آمد خواب شب قبل يادم آمد.
236. يا اباالفضل به اينها مهلت مى دهى ؟  
20. سالى كه كمونيستها به عراق حمله كردند، براى هر يك از مناطق نقشه شومى داشتند.هدفشان در كربلا اين بود كه آثار حرم حسينى عليه السلام وابوالفضل العباس عليه السلام را از ببن ببرند. آنان گفتنداول به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام حمله مى كنيم . جمعيت زيادى بهدنبال ماشين جيپ به طرف صحن حضرت عباس عليه السلام آمدند كه آنجا را آتش بزنند وخراب كنند. ناگاه عده اى از خدمه با شمشيرهاى برهنه جلوى درب صحن ايستادند. يكى ازخدمه عرض كرد: ابوالفضل ، به اينها مهلت مى دهى صحن و بارگاه تو را تخريبكنند؟! كه ناگهان جيپ كمونيستها آتش گرفت . همزمان با اين حادثه خدمه حمله كردند وبا اينكه تعداد كمى بودند كمونيستها همگى از ترسشان فرار كردند. سرنشين ماشين جيپنيز آتش ‍ گرفت و هلاك شد.
237. ناگهان نابينا مى شود  
در شب يازدهم ذى حجه الحرام سال 1419 قمرى درمنزل آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شاهرودى (دام ظله العالى ) جناب آقاىابو احمد جعفرى ، از اهالى بغداد، فرمود:
21. شخصى از عشيره محامده از اهالى (رمادى ) پسرى داشت كه در سن 18 سالگىناگهان نابينا شد. به عده زيادى از اطبا مراجعه نمودند و همه از معالجه اين مريض عاجزشدند تا اين كه او را به حرم مطهر حضرتاباالفضل العباس عليه السلام قمر بنى هاشم عليه السلام بردند و به حضرتالتماس و التجا كردند. پس از زيارت از حرم مطهر بر مى گردند، جوان به پدرش مىگويد: پدر جان ، چيزى مانند آب زير ابروهايم دارد راه مى رود. سپس كم كم چشم هاروشن شده و شفا پيدا مى كند.
238. با تير او را مى زنند و كشته مى شود  
دانشمند محترم و نويسنده توانا آقاى على آقا ملكى ، فرزند آيت الله حاج شيخ باقرملكى ميانجى طى يادداشتى ، كرامتى را چنين نقل كرده اند:
22. آيت الله حاج شيخ محمد باقر ملكى ميانجى (ره ) فقيه و مفسرقرآن و استاد معارفاهل بيت عليهم السلام از محضر حضرات آيات سيد واسع كاظمى (ره ) و شيخ هاشمقزوينى (ره ) و شيخ مجتبى قزوينى (ره ) و ميرزا مهدى اصفهانى (ره ) تلمذ نموده و ازمحضر مرحوم آيت الله ميرزا مهدى اصفهانى (ره ) به دريافت اجازه اجتهاد و افتا و حديثنايل مى شود. از آن مرحوم آثار ارزشمندى در تفسير و فقه واصول و كلام برجاى مانده است ، همانند توحيد الاماميه ، مناهج البيان فى تفسير القرآندر شش جلد، بدائع الكلام فى تفسير آيات الاحكام و... معظم له در 10 صفر 1419 قمرىبرابر 15 خرداد 1377 شمسى دار فانى را وداع نمودند.
آن مرحوم دوستى داشت به نام آقاى حاج سيدكمال الدين علوى هشترودى (ره ) كه عالم بزرگ شهرستان مراغه و مدت مديدى هم عالمدينى شهرستان مرزى سرخس بودند. (فرزند آن مرحوم جناب آقاى حاج سيد بهاء الدينعلوى هم اكنون از علماى سرخس هستند).
والد معظم (طاب ثراه ) ظاهرا از همان آقاى سيدكمال الدين علوى (ره ) داستانى را نقل مى كردند و بنده هم خودم اين داستان را از آقاى حاجسيد بهاء الدين علوى شنيدم .
در شهرستان سرخس پارچه اى از يك پارچه فروش به وسيله يكى از افراد آن منطقهكه از بلوچ ها بوده است به سرقت مى رود. پارچه فروش به آن شخص مى گويد:پارچه مرا بده ولى او انكار مى كند. سرانجام با شرايطى كه در قسم خوردن مراعات مىشود به دروغ ، به حضرت عباس عليه السلام قسم ياد مى كند كه من برنداشته ام . آنشخص اسبى داشته است كه رم كرده به طرف خاك شوروى سابق (زمان رژيك كمونيستى )فرار مى كند و پسرش ‍ مى آيد و مى گويد پدر اسب فرار كرد، وى بهدنبال اسب مى دود و از مرز عبور مى كند و ماموران مرزى ايست و هشدار مى دهند او متوجه نمىشود، با تير او را مى زنند و كشته مى شود.
بعد از اين جريان ، زن آن شخص با ناراحتى پارچه را آورده و به طرف پارچه فروشمى اندازد و مى گويد: به خاطر اين پارچه شوهرم را به كشتن دادى .
3/5/1380 شمسى
على ملكى ميانجى
ماه بنى هاشم
عرش بود خيره در جلالاباالفضل
ماه شود تيره از جمال اباالفضل
بود به حق اتصال او به حقيقت
چون به على بود اتصال اباالفضل
عقل نخستين كه بد مكمل آدم
بود كمال وى از كمال اباالفضل
ماه بنى هاشم است و از شرف و قدر
ماه برد سجده بر هلال اباالفضل
پاى نهد از شرف به تارك خورشيد
هر كه زند بوسه بر نعال اباالفضل
كرد فراموش رزم خندق و صفين
در صف كرب و بلا قتال اباالفضل
قرعه عهد و وفا و همت و مردى
روز ازل زد خدا به فال اباالفضل
جان به فدايش كه نيست در كرم وجود
غير اباالفضل كس همال اباالفضل
از پى يارى شاه بى كس و ياور
خامه تقدير زد مثال اباالفضل
بردن آب فرات از پى اطفال
بود همه همت و خيال اباالفضل
آه كه انداختند دستش و از كين
تنگ به يك دست شد مجال اباالفضل
شد ز يمين ظالمى برون ز كميتگاه
تيغ زد و قطع شد شمال اباالفضل
سنگ جحيمش بخوان نه آدم خاكى
هر كه نسوزد دلش به حال اباالفضل
چون نى كلك (طرب ) شكر بفشاند
طوطى اگر بشنود مقال
اباالفضل (218)
239. گفتم چهل روز صبر كن  
مرحوم مغفور شيخ جليل منصرف (رحمه الله ) كه از مهاجران دوره منحوس كمونيستى زمانلنين لعين بوده و در آبادى بزرگ مشهور به شرط ازمحال ماكو اقامت كرده بود نقل مى كرد:
23. در بحران كمونيستى ، يكى از رفقا را ديدم كه سخت ناراحت بود. از او پرسيدم : چهحالى رخ داده ؟ گفت : من كافر خواهم شد. زيرا فلان شخص ‍ كمونيست ديشب در قهوه خانهبه ساحت مقدس حضرت عباس ‍ عليه السلام جسارت كرد و ما هم قدرت دفاع نداشتيم . منهم (شيخ مذكور) دست به ريش خود برده و گفتم :چهل روز صبر كن اگر مبتلا نگرديد من هم روحانيت (ملايى ) خودم را ترك خواهم كرد و ازهم با حالت ناراحتى و عصبانى جدا شديم . و سپس آن ظالم را ديدم كه سر و صورتش ‍چنان پوشيده كه غير از دو چشمش ديده نمى شد و قادر به سخن گفتن نبود. ما به همانحالت گذشته و به ايران پناهنده شديم . (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون). (219)
240. حضرت عباس عليه السلامطلبه تنبل را شلاق مى زند
24. گويند: جوانى براى تحصيل علوم دينى به نجف اشرف رفت و پس از چند ماهى ديددرس خواندن كارى پر مشقت است با خود گفت : خوب است به حرم حضرت باب الحوائجابوالفضل العباس عليه السلام بروم و از او بخواهم در حق من دعا كند و بدون زحمتخواندن درس به درجه اجتهاد برسم .
سپس رفت و چند شبى در حرم مشغول گريه و دعا و در خواست بود به اميد آن به نتيجهمطلوب برسد.
پس از ساعت ها گريه و زارى شبى به خواب رفت ، در عالم رويا حضرت را ديد كه بهخادمان فرمود: زود چوب و فلك بياوريد، مى خواهم اين جوان را شلاق بزنم . جوان باترس و وحشت عرض كرد: چه گناهى كرده ام ؟
حضرت فرمود: چه گناهى بالاتر ازاين كه به جاى درس خواندن و مطالعه و تحقيق ،تنبلى و تن پرورى را پيشه ساخته اى ، اگر مى خواهى بهتر شوى برومثل ديگران درس بخوان . (220)
مشاهدات افسر ترك از نزول عذاب الهى درهنگام وقوع زلزله تركيه
نگارنده گويد:
در ايان تنظيم و تصحيح جلد سوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بودم كه معجزه اى در تركيه مشاهده شد، تمام جهانيان راحيرت زده كرد، كه قرآن كريم خود معجزه باقيه حضرت محمد بن عبدالله صلى اللهعليه وآله و سلم مى باشد و اين قرآن كتاب آسمانى وثقل اكبر از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم معرفى شده است بار ديگرى اعجازكرد.
جا دارد كه منحرفين از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عبرت بگيرند و در اينباره معجزه ذيل را در اين بخش مى آوريم به اميد پيروزى قرآن واهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام .
نشريه اردنى (شيحان ) در تاريخ ششم دسامبر 1999 ميلادى برابر با 16 آذر، دربخش خبرى خود اقدام به درج بخش هايى از سخنان عبدالمنعم از زنط، از نمايندگاناسلامگراى اردن نمود كه در مسجد مصعب بن عمير در استان (مادبا) در رابطه با علتوقوع زلزله اخير (زلزله اول ) در تركيه ايراد كرده بود.
(و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليهاالقول فدمرناها تدميرا).
(هنگامى كه ما بخواهيم ساكنان شهرى را به هلاكت برسانيم به سرمستان (ازپول و مقام و شهرت ) آنان امر مى كنيم كه به فسق و فجور بپردازند، آنگاه وعده عذابالهى محقق مى شود و آن شهر را در هم مى پيچيم ).
به نوشته نشريه (شيحان ) عبدالمنعم در اين جلسه سخنرانى به صراحت اعلام كردكه علت وقوع زلزله تركيه ، بر پايى مجلس رقصى در يك پايگاه نظامى تركيهواقع در سواحل درياى مديترانه بوده كه در اين مجلس ‍ گروهى از ژنرالها و بلندپايگان نظامى اسرائيلى ، آمريكايى و تركيه اى حضور داشتند.
در اثناى اين مجلس رقص و پايكوبى يك نظامى عليرتبه تركيه اى قرآنى را به دستگرفته و در حال مستى شروع به پاره نمودن و پرتاب آن به زير پاى رقاصه نمودو با نعره اى مستانه گفت : كجاست خدايى كه قرآن را حفظ كند؟
نشريه صبح كه اين خبر را نقل كرده است در ادامه مطلب مى افزايد:
به دنبال درج اين خبر، مردم اردن در تماس با مسوولان نشريه (شيحان ) خواستارانجام گفت و گوى نشريه با ابو زنط شدند تا اين رخداد به صورت مشروح ترىبازگو شود.
عبدالمنعم ابوزنط در اين گفت و گو به نقل از يكى از افسران مسلمان تركيه كه ازحادثه زلزله جان سالم به در برده است ، اعلام كرد:
در مراسمى كه به مناسبت باز نشستگى گروهى ازنظاميان عاليرتبه تركيه اى در يكىاز پايگاههاى دريايى تركيه بر پا گرديد، تعدادى از نظاميان عالى رتبه اسرائيلىو آمريكايى به همراه يك گروه از خوانندگان و نوازندگان مشهور اسرائيلى در مجلسحضور يافته بودند.
در اثناى اسم مراسم يكى از ژانرالهاى ارتش تركيه در خواست قرآنى از يكى از سرهنگهاى حاضر در جلسه كرد.
سرهنگ پس از آوردن يك جلد از كلام الله مجيد، به دستورژنرال تركيه اى مكلف به خواندن آياتى از قرآن شد.
سرهنگ در آن جلسه شروع به تلاوت آياتى كرد، سپسژنرال تركيه اى از او خواست تا به تفسير آيات قرائت شده بپردازد كه در اين ميان ،سرهنگ به دليل عدم آشنايى با معارف و معانى كلام وحى ، از ترجمه و تفسير آياتمزبور عذر خواهى كرد.
در اين هنگام ژنرال تركيه اى با عصبانت و در حالى كه نعره مى زد: كجاست كسى كه اينقرآن را نازل كرده ودر كتابش گفته ما قرآن را فرستاديم و ما آن را محافظت خواهيم كرد،بيايد و از كتابش دفاع كند؟
قرآن را از سرهنگ گرفته و شروع به پاره كردن صفحات و اوراق قرآنى كرده و آنهارا به زير پاى رقاصه هاى حاضر در مجلس ريخت .
(ابوزنط) در ادامه اين گفت و گو اظهار داشت : سرهنگ حاضر در مجلس ، در اين هنگامدچار ترس و اضطراب شديد شده و به سرعت از مجلس خارج شد و خود را به بيرونپايگاه نظامى رساند كه در اين هنگام مشاهده مى كند عذاب الهى درحال نزول است .
اين سرهنگ در توصيف آن واقعه دهشتناك مى گويد: ناگهان نور شديد قرمز رنگى رامشاهده كردم كه تمام فضاى منطقه را فرا گرفته و در يك لحظه دريا شكافته شد وهمراه با انفجارى شديد شعله هاى آتش به سوى آسمان زبان كشيد و لحظاتى بعد بهدنبال آن زلزله اى شديد منطقه را فرا گرفت .
اما نكته قابل توجه و تامل تر آن است كه تاكنون گروههاى تفحص و تجسس ‍ آمريكا،اسرائيل و تركيه اى نتواسته اند اثرى از بقاياى اجساد نظاميان خود از اين پايگاهنظامى را بيابند.
در همين حال سردبير نشريه (شيحان ) مى گويد:
اطلاعات ديگرى هم در اين ارتباط وجود دارد كه به برخى از آنها در نشريات تركيه ،اشاره شده است .
در پايان اين گفت و گو، شيخ ابوزنط در توصيف اين سرهنگ تركيه اى كه از اين عذابالهى جان سالم به در برده ، مى گويد:
سرهنگ مذكور كه داراى تحصيلات عاليه مى باشد به جهت حفظ جان خود و رعايتمسايل امنيتى و ترس از حكومت لائيك ها، حاضر به معرفى خود درمحافل عمومى نشده است . در عين حال ، افراد آگاه و مطلعى كه به اين پايگاه نظامى رفتو آمد داشته ، مى گويند: تعداد نيروهاى حاضر در اين پايگاه اعم از سربازان ، گاردحفاظت ، فرماندهان و گروه هاى رقاصه ، حدود سه هزار نفر بوده اند كه تمامى آنان درميان شعله هاى عذاب سهمناك الهى معدوم شده اند.
شيخ ابوزنط سخنان خود را با قرائت آيه اى از كلام وحى به پايان برد كه فرمود:
(و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليهاالقول فدمرناها تدميرا). (221)
(هنگامى كه ما بخواهيم ساكنان شهرى را به هلاكت برسانيم به سرمستان (ازپول و مقام و شهرت ) آنان امر مى كنيم كه به فسق و فجور بپردازند، آنگاه وعده عذابالهى محقق مى شود و آن شهر هم را در هم مى پيچيم . (222)
سوم جمادى الثانى 1422 هجرى قمرى ، سالروز شهادت مظلومانه
ام ابيها، صديقه كبرى ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
مطابق 1/6/1380 هجرى شمسى
قم - عش آل محمد عليهم السلام
على ربانى خلخالى

fehrest page

back page