بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در ( تحفة الازهار ) است كه آن جناب را در نجف اشرف به ظلم و عدوان آتش زدند وسـوزانـيـدنـد، و بـرادران عـمـيـدالديـن فـاضـل عـلامـه نـظـام الدّيـن عـبـدالحـمـيـد وفاضل علامه ضياءالدين عبداللّه و اولاد او نيز از فقها و علما مى باشند.(185)و در ( عمدة الطّالب ) به ايشان اشاره شده .(186)
و اما محمّد الجوانى بن عبداللّه الا عرج :
پـس مـنـسـوب اسـت بـه جـوانـيـه كه قريه اى است در نزديك مدينه كه منسوب است به آنعـلويـون بنو الجوانى كه از ايشان است ابوالحسن على بن ابراهيم بن محمّد بن الحسن بنمحمّد الجوانى بن عبيداللّه الا عرج كه علماء رجال او را ذكر كرده اند و توثيق نموده اند وگـفـتـه انـد ثـقه و صحيح الحديث بوده و با حضرت امام رضا عليه السلام به خراسانرفته .
و لكـن احـقـر در رفـتـن او بـه خـراسـان بـا حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلامتـاءمـل دارم ؛ زيرا كه او زياده از صد سال بعد از حضرت امام رضا عليه السلام بوده ،بـه دليـل ايـنـكـه ابـوالفرج اصفهانى كه تايخ وفاتش در سنه سيصد و پنجاه و ششاست از او سماع كرده و كتب او را از او نقل مى كند و شيخ تلعكبرى كه وفاتش سنه سيصدو هشتاد و پنج است از پسرش ابوالعباس احمد بن على بن ابراهيم جوّانى اجازه گرفته واز او روايـت مى كند و دعاى حريق را از او شنيده ، پس بسيار بعيد است كه على بن ابراهيممذكور در سنه دويست هجرى با حضرت امام رضا عليه السلام به خراسان رفته باشد وآنـچـه بـه نـظـر احـقر مى رسد آن است كه محمّد جوانى كه جد جد على است با حضرت امامرضـا عـليـه السلام به خراسان رفته ، زيرا كه در روايت اسم جوانى برده نشده بلكهخبر اين است :
( عـَنْ اَبـى جـَعـْفـَرٍ مـَحـَمَّدِ بـْنِ عـيسى قال : كانَ الْجَوّانى خَرِجَ مَعَ اَبى الْحَسَنِ عليهالسلام اِلى خُراسانَ وَ كانَ مِنْ قَرابَتِهِ. )
و مـراد از جـوانـى مـحـمـّد بـن عـبـيداللّه اعرج است و آنكه مراد على بن ابراهيم باشد ظاهرااشـتـبـاه اسـت ؛ زيرا كه على مذكور ولادتش در مدينه شده و نشو و نماى او در كوفه و دركـوفـه وفـات كـرده و اگر جوانى به او بگويند به تبع جدش محمّد جوانى است واللّهالعالم .
و مـحـتـمـل اسـت كـه او را پـسـرى بـوده عـلى نـام و او بـا حـضـرت هـمـراه بـوده چـنـانـكـهفـاضـل نـسـّابـه جـنـاب سـيـد ضـامـن بـن شـدقـم در ( تـحـفـة الا هـار ) دراحـوال ابـى الحـسـن عـلى بـن مـحـمـّد جـوانـى بـن عـبـيـداللّه اعـرج گفته كه او سيدى بودجـليـل القـدر و عـظـيـم الشـاءن و رفـيـع المـنـزلة ، حـسـنالشـّمـائل ، جـم الفـضـائل ، عالم فاضل ، تقى نقى مبارك ، همراه حضرت امام رضا عليهالسـلام بـود در طريق خراسان و از آن حضرت حديث روايت كرده و كثيرالعبادة بود، روزهاروزه مـى گـرفـت و شـب را قـائم بـه عـبـادت بـود و در هـر روزى هـزار مـرتـبـهقل هو اللّه احد مى خواند. بعد از موتش يكى از اولادش او را در خواب ديد از حالش پرسيدگـفـت : جـايم در بهشت است به جهت تلاوت كردنم سوره اخلاص را؛ و او را مصنفات عديدهجليله است در بيشتر علوم انتهى .
و نـيـز از اولاد محمّد جوانى است ابوعبداللّه محمّد بن الحسن بن عبداللّه بن الحسين بن محمّدبن الحسن بن محمّد جوانى ابن عبيداللّه الا عرج كه نجاشى فرموده ساكن طبرستان بود وفـقـيـه بـود و سـمـاع حـديـث كـرده و از مـصـنـفـات اوسـت ( كـتـاب ثـواب الاعمال ) .(187)
و امـا حـمـزة المـخـتـلس بـن عـبـيـداللّه الا عـرج پـس اعـقـاب اوقـليـل اسـت ، و از اعقاب او است حسين بن محمدبن حمزة المختلس معروف به ( حرون )كـه بعد از ايام يحيى بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد بن الا مام زين العابدين عليهالسـلام كـه گـذشـت ذكـر او، در سـنـه دويست و پنجاه و يك در كوفه خروج كرد. مستعين ،مزاحم بن خاقان را با لشكرى عظيم به حرب او فرستاد، چون عباسيين به كوفه نزديكشـدنـد حـسـيـن از راه ديـگر از كوفه بيرون شد و به سامراء رفت و با متعزّباللّه بيعتكـرد، و ايـن در ايـامـى بـود كـه مـستعين باللّه در بغداد بود و مردم سامراء با متعزّباللّهبيعت كرده بودند، و مدتى بر اين منوال بر حسين گذشت ديگرباره اراده خروج كرد، او رابـگرفتند و در محبس افكندند و تا سال دويست و شصت و هشت در زندان بود معتمد او را رهاكـرد ديـگر باره در كوفه خروج كرد، در سنه دويست و شصت و نه او را بگرفتند و بهنـزد ( موفق ) بردند، امر كرد او را در واسط حبس كردند و چندى در زندان بود تاوفات كرد.
شرح حال على اصغر بن سجاد عليه السلام
ذكر على اصغر بن الا مام زين العابدين عليه السلام و پسرش حسن افطس و اولاد و اعقاباو:
هـمـانـا عـلى بـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السلام كوچكترين فرزندان حضرت سجاد عليهالسـلام بـوده و صـاحـب شـرف و قـدر بـوده ، و گـفـتـه شـده كـه از بـراى او آثـارى ازفضايل و مناقب بوده و حضرت امام زين العابدين عليه السلام او را به نام برادرش علىبن الحسين عليه السلام نام نهاد و اولاد او بسيار شدند.
صاحب ( عمدة الطالب ) مى گويد: على اصغر مكنّى به ابوالحسن است و از پسرشحسن افطس اعقاب پيدا كرد (188) ابونصر بخارى گفته است : افطس با محمّدبـن عـبـداللّه بن الحسن نفس زكيه خروج كرد و رايتى بيضاء در دست داشت و آزموده بود وهـيـچ كـس بـه شـجـاعـت و صـبـر او بـا نـفـس زكـيـه خـروج نـنـمـود، و افـطـس را بـه سـببطـول قـامـت ( رمـح (189) آل ابـوطـالب ) مى گفتند.(190) ابـوالحسن عمرى گفته كه افطس صاحب رايت صفراء نفس زكيه بود و چون نفس زكيه بهقتل رسيد حسن افطس مختفى گرديد و چون حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عراقآمد و ابوجعفر منصور را بديد به وى فرمود: اى اميرالمؤ منين ! مى خواهى كه به حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم احـسانى كرده باشى ؟ گفت : بلى يا اباعبداللّه .فرمود: از پسر عمّش حسن بن على بن على يعنى افطس درگذر، منصور از او در گذشت .
و روايت شده از سالمه كنيز حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ، كه گفت : مريض ‍ شدحـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام پـس ترسيد بر خود پس موسى عليه السلامپـسـرش را بخواست و فرمود: اى موسى ! بده به افطس هفتاد اشرفى و فلان و فلان ،سـالمـه گـويـد: مـن نـزديـك شـدم و گـفـتـم آيـا عـطـا مـى كـنـى بـه افـطـس وحال آنكه نشست در كمين تو و مى خواست تو را بكشد؟ فرمود: اى سالمه ! مى خواهى من ازآن كـسـان بـاشـم كـه خـداى تـعـالى فـرمـوده ( وَ يـَقـْطـَعـُونَ مـا اَمـَرَ اللّهِ بـِهِ اَنـْيـُوصـَل عـ( (191) ؛ يعنى قطع مى كنند و مى برند چيزى را كه حق تعالىفرمان كرده كه به هم پيوسته دارند، يعنى رحم .(192) و حسن افطس را اولادبـسـيـار اسـت و عقب او از پنج تن است : على الحورى و عمر و حسين و حسن مكفوف و عبيداللّهقتيل برامكه .
امـا على الحورىّ(193) بن افطس بن على اصغر بن الا مام زين العابدين عليهالسـلام مـادرش امّ ولد اسمش عبّاده بوده ، و على شاعرى فصيح و همان كس باشد كه دخترعـمـر عـثـمـانـيـّه را كـه از نـخـست در تحت نكاح مهدى عباسى بود به نكاح درآورد و موسىالهادى را اين امر اگران افتاد و فرمان داد تا او را طلاق گويد.
عـلى امـتناع نمود و گفت : مهدى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نبوده است تا زناناو بـعـد از وى بر ديگران حرام باشند و از من اشرف نبوده است ، موسى هادى از اين سخندر خـشـم شد و فرمان داد چندان او را بزدند تا بى هوش گشت ، و اين على را هارون رشيدبه قتل رسانيد.
شرح حال سيد رضى الدين آوى
ذكر سيد رضى الدّين محمّد آوى كه يكى از اعقاب على الحورىّ است :
هـمـانـا از اعـقـاب عـلى الحـورىّ مـى بـاشـد سـيـد جـليـل عـابـدنـبـيـل رضـى الدّين محمّد آوى النقيب ابن فخرالدّين محمّد بن رضى الدّين محمّد بن زيد بنالدّاعـى زيد بن على بن الحسين بن الحسن بن ابى الحسن على بن ابى محمّد الحسن النّقيبالرّئيس ابن على بن محمّد بن على الحورىّ ابن حسن بن على اصغر ابن الا مام زين العابدينعـليـه السـلام و ايـن سـيـد جـليـل صـاحـب مـقـامـات عـاليـه و كـرامـات بـاهـره اسـت وعـديـل سـيـد رضـى الدّيـن بن طاوس و صديق او است و بسيار مى شود كه سيد بن طاوس ‍تعبير مى كند از او در كتب خود به برادر صالح چنانكه در ( رساله مواسعه و مضايقه) فرموده كه توجه كردم من با برادر صالح خود محمّد بن محمّد بن محمّد قاضى آوى ـضاعف اللّه سعادته و شرّف خاتمته ـ از حلّه به سوى مشهد مولايمان حضرت اميرالمؤ منينعـليـه السـلام پـس بيان فرموده كه در اين سفر مكاشفات جميله و بشارات جليله براى منروى داد.(194)
مـؤ لف گـويد: كه از براى اين سيد بزرگوار قصه اى است متعلق به ( دعاى عبرات) كـه سـيد بن طاوس در ( مهج الدّعوات ) و علامه در ( منهاج الصلاح )بـه آن اشاره كرده اند و آن حكايت چنين است كه خفر المحقّقين از والدش علامه از جدش شيخسـديـدالدّيـن از سـيـد مـذكـور روايـت كـرده كـه آن جناب محبوس بود در نزد اميرى از امراءسلطان جرماغون مدت طويلى در نهايت سختى و تنگى ، پس در خواب خود ديد خلف صالحمنتظر ـ صلوات اللّه عليه ـ را پس گريست و گفت : اى مولاى من ! شفاعت كن در خلاص شدنمـن از ايـن گـروه ظـلمه ، حضرت فرمود: بخوان دعاى عبرات را، سيد گفت : كدام است دعاىعـبرات ؟ فرمود: آن دعا در ( مصباح ) تو است ، سيد گفت : اى مولاى من ! دعا در (مصباح ) من نيست . فرمود نظر كن در ( مصباح ) خواهى يافت دا را در آن ، پس ازخواب بيدار شده نماز صبح را ادا كرد و ( مصباح ) را باز نمود پس ورقه اى يافتدر مـيـان اوراق كـه ايـن دعـا نـوشـتـه بـود در آن ، پـسچـهـل مرتبه آن دعا را خواند. آن امير را دو زن بود يكى از آن دو زن عاقله و مديره و آن اميربـر او اعـتـماد داشت ، پس امير نزد او آمد در نوبه اش پس گفت به امير، گرفتى يكى ازاولاد امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام را؟ امـيـر گـفـت : چـرا سـؤال كـردى از ايـن مطلب ؟ گفت : در خواب ديدم شخصى را و گويا نور آفتاب مى درخشد ازرخسار او، پس حلق مرا ميان دو انگشت خود گرفت آنگاه فرمود كه مى بينم شوهرت را كهگرفت يكى از فرزندان مرا، و طعام و شراب بر او تنگ گرفته پس من به او گفتم : اىسيد من ! تو كيستى ؟ فرمود: من على بن ابى طالبم ، بگو به او اگر او را رها نكرد هرآيـنـه خـراب خـواهم كرد خانه او را. پس اين خواب منتشر شد و به سلطان رسيد، پس گفتمـرا عـلمـى بـه ايـن مـطـلب نيست و از بوّاب خود جستجو كرد و گفت كى محبوس است در نزدشـما؟ گفتند: شيخ علوى كه امر كردى به گرفتن او، گفت : او را رها كنيد و اسبى به اوبدهيد كه سوار شود و راه را به او دلالت كنيد كه رود به خانه خود انتهى .(195)
و ايـن سـيد جليل همان است كه سند يك قسم استخاره به تسبيح به او منتهى مى شود. و اوروايـت مـى كند از حضرت صاحب الا مر عليه السلام چنانكه شيخ شهيد در ( ذكرى )نـقـل فرموده و ظاهر آن است ك سيد آن استخاره را تلقى كرده از حضرت حجت عليه السلاممـشـافهةً بدون واسطه و اين در غيبت كبرى منقبتى است ( عظيمه لايَحُومُ حَلوْلَها فَضيلَةٌ.) و مـن كـيـفـيت آن استخاره را در ( كتاب باقيات صالحات ) كه در حاشيه (مفاتيح ) است نقل كردم به آنجا رجوع كنند.(196)
روايـت مـى كـنـد اين بزرگوار از برادر روحانى خود سيد بن طاوس و از پدر بزرگوارخود از پدرش از پدرش از پدرش داعى بن زيد ـ كه پدر چهارم او است ـ از سيد مرتضىو شيخ طوسى و سلاّر و غيره و وفاتش در چهارم صفر سنه ششصد و پنجاه و چهار واقعشده .
و ( آوىّ ) نسبت به ( آوه ) بر وزن ساوه از توابع قم است و فضيلت بسياربراى آن نقل شده كه جمله اى از آن را قاضى نوراللّه در ( مجالس ‍ المؤ منين ) ايرادفـرمـوده .(197) و بـدان كـه از بـنـى اعـمـام سـيـد رضـى مـذكـور اسـت سـيـدجـليـل شـهـيـد تـاج الدّيـن ابـوالفـضل محمّد بن مجدالدّين حسين بن على بن زيد بن داعى وشايسته است كه ما به نحو اختصار به شهادت او اشاره كنيم .
شهادت ابوالفضل تاج الدّين محمّد الحسينى رحمه اللّه :
صـاحـب ( عـمـدة الطـالب ) گـفـتـه كـه ايـن سـيـدجـليـل در آغـاز امر واعظ بود، و روزگار خويش را به مواعظ و نصايح به پاى گذاشت ،سـلطـان اولجـايـتـو مـحمّد او را احضار كرده به حضرت خويش اختصاص داد، و نقابت نقباءمـمـالك عـراق و مـملكت رى و بلاد خراسان و فارس و ساير ممالك خود را بهتمامت به عهدهكـفـايـتـش حوالت داد، اما رشيدالدّين طبيب كه در حضرت سلطان وزارت داشت با تاج الدّينبـه عـداوت و كـيـن بـوده و سـبـب آن شـد كـه در مـشـهـد ذىالكـفـل نـبى عليه السلام كه در قريه اى در ميان حلّه و كوفه بود مردم يهود به زيارتمى رفتند و به آن مكان شريف حمل نذور مى نمودند، سيد تاج الدّين بفرمود تا مردم يهودرا از آن قـريـه مـمـنـوع داشـتـند، و در بامداد آن شب منبرى در آنجا نصب نموده نماز جمعه وجـمـاعـتـى به پاى مى رفت . رشيدالدّين كه از علو مقام و منزلت سيد والا رتبت در حضرتسلطنت دلى پر كين و خاطرى اندهگين داشت از اين كردار بر حسد و عداوتش بر افزود پساسباب قتل او را فراهم نمود به نحوى كه جاى ذكرش ‍ نيست .
پـس ايـن سـيـد جـليـل را بـا دو پـسـرش شـمس الدّين حسين و شرف الدّين على در كنار دجلهحـاضـر كـردنـد بـر طـبـق مـيـل رشـيـد خـبـيـث ، اول دو پـسـرش را و پـس از آن خـود آن سـيدجـليـل را بـه قـتـل رسانيدند، و اين قضيه در ماه ذى القعده سنه هفتصد و يازده روى داد، وبعد از قتل ايشان مردم عوام بغداد و جماعت حنابله شقاوت نهاد خباثت فطرى خويش را ظاهركره بدن آن سيد جليل را پاره پاره كرده گوشتش را بخوردند، موهاى شريفش را كنده هردسـتـه از مـوى مـبـاركـش را بـه يـك ديـنـار بـفروختند، چون سلطان اين داستان بشنيد سختخـشـمناك شده و از قتل او و پسرانش متاءسف گرديد و بفرمود تا قاضى حنابله را به داركشند جماعتى لب به شفاعت گشودند، فرمان داد تا واژگونه اش بر دراز گوشى كورنشانده در بازارهاى بغداد گردش دهند و هم فرمان داد كه بعد از آن حنابله كسى قضاوتنكند.(198)
ذكر بعض اعقاب عمربن حسن افطس بن على اصغر بن الا مام زين العابدين عليه السلام
شرح حالسيد عبداللّه شبّر
از جـمـله ايـشـان اسـت سـيـد عـبـداللّه شـبـّر. بـدان كـه از اعـقـاب او اسـت سـيـدجـليـل الشـاءن سـيـد عـبـداللّه مـعـروف بـه شـبـّر، ابـن سـيـدجليل عالى همت رفيع مرتبت سيد محمّدرضا ابن محمّد بن الحسن بن احمد بن على بن احمد بنناصرالدّين بن شمس الدّين محمّد بن نجم الدّين بن حسن شبّر بن محمّد بن حمزة بن احمد بنعـلى بـن طـلحـة بن الحسن بن على بن عمر بن الحسن افطس بن على بن على بن الحسين بنعـلى بـن ابـى طـالب عـليـهـمـا السـلام فـاضـل مـحـدثجليل و فقيه خبير متتبع نبيل عالم ربانى مجلسى عصر خود تلمّذ كرده بر جماعتى از فقهاءاعلام مانند شيخ جعفر كبير و صاحب رياض و آقاميرزا محمّد مهدى شهرستانى و محقق قمى وشـيـخ احـسـانـى و غـيـرهـم و تـصـنـيـف كـرده كـتب نافعه بسيار در تفسير و حديث و فقه واصول و عبادات و غير ذلك و تعريف كرده جمله اى از كتابهاى فارسى علامه مجلسى را.
و شيخ ما مرحوم ثقة الاسلام نورى در ( دارالسّلام ) اسامى مصنّفات او را به اعدادابـيـات آنها ذكر فرموده و نقل كره از شيخ اجل محقق مدفّق شيخ اسداللّه صاحب ( مقابسالا نـوار ) كه وقتى داخل شد بر سيد مذكور و تعجب كرد از كثرت مصنفات او و قلتمصنفات خود با آن فهم و استقامت و اطلاع و دقت كه حق تعالى به او مرحمت فرموده بود وسـرّ او را از سـيـد پـرسـيد، سيد گفت كه كثرت تصانيف از من توجه امام همام حضرت اماممـوسـى عـليـه السـلام است ؛ زيرا كه من آن حضرت را در خواب ديدم كه قلمى به من داد وفـرمـود: بـنـويـس ! از آن وقت من موفق شدم به تاءليف ، پس هرچه از قلمم بيرون آمده ازبركات آن قلم شريف است .(199)
وفـات كـرد در رجـب سـنـه هـزار و دويـسـت و چـهـل و دو بـه سـن پـنـجـاه وچـهـل سالگى و قبر شريفش در جوار حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است با مرحوموالدش ‍ در رواق شـريـف در حـجـره اى كـه قـريـب بـه بـاب القـبـله است در يمين كسى كهداخل حرم مطهر شود.
و نـيـز از اعـقـاب عمر بن حسن افطس است امير عمادالدّين محمّد بن نقيب النّقباء امير حسين بنجـلال الدّيـن مرتضى بن حسن بن حسين بن شرف الدّين مجددالدّين محمّد بن تاج الدّين حسنبـن شرف الدّين حسين بن الا مير الكبير عمادالشّرف بن عباد بن محمّد بن حسين بن محمّد بنالا مير حسين القمى بن الامير على بن عمرالا كبر بن حسن الا فطس بن على الاصغر بن الا مامزيـن العـابـديـن عـليـه السـلام . و امـيـر عـمـادالدّيـن مـذكـوراول كـسـى اسـت كـه وارد شـد بـه اصـفهان و مدفون است در كوه جورت اصفهان جنب قريهخاتون آباد و او را دو پسر معروف بوده : مير سيد على كه مدفون است نزد او و ديگر ميراسـمـاعـيل كه او نيز در بقعه جورت مدفون است ، و مشهور است به ( شاه مراد ) ، ومـحـل نـذور و صـاحـب كـرامـات جليله است و اولاد و احفاد او علماء و مدرس و رئيس بوده اند وشـايـسـتـه اسـت كـه مـن در ايـنـجـا به جهت احياء ذكر آنها اشاره به معروفين از آنها نمايمبنابر آنچه از بعض مشجرات التقاط كرده ايم .
شرح حال خاتون آبادى
ذكر اولاد و اعقاب ميراسماعيل بن مير عمادالدّين محمّد معروف به خاتون آبادى :
مـير اسماعيل بن مير عماد را دو پسر معروف بوده است : مير محمدباقر، و مير محمّد صالح ،اما مير محمّدباقر پس مردى عالم و ورع و زاهد و صاحب مقامات عليهو كرامات جليه بوده اخذحـديـث كـرده از تـقـى مـجـلسـى و حـافـظ قـرآن مـجيد بوده و هفت مرتبه حج مشرف شده كهبيشترش پياده بوده ، ولادتش در خاتون آباد بوده و قبرش در جورت معروف و مزار است .و پـسـرش مـيـر عـبدالحسين فاضل كامل عالم ورع محث فقيه و ثقة مجمع اخلاق فاضله كثيرالجـد در عـبـادت و زهـد و تقوى است و تلميذ محقق سبزوارى و تقى مجلسى است ، در شعبانسـنـه هـزار و سـى و هـفـت در خـاتون آباد متولد شده و در اصفهان وفات كرده . و در تختفولاد در مقبره بابا ركن الدّين مدفون گشته و پسرش مير معصوم است كه در سنه هزار وصـد پـنـجـاه و شـش وفات كرده و در تخت فولاد در نزديكى تكيه محقق خوانسارى در جلوقـبـر مـرحـوم خـلد مـقـام آقـا مـحـمـّد بـيـدآبـادى مـدفـون گـشته و معروف است به كرامات ومحل نذور خلق است . گويند آقامحمّد وصيت كرده بود كه نزد او دفنش كنند.
و فـرزنـد ديـگـر مـيـر مـحـمـدبـاقـر، مـيـر مـحـمـّد اسـمـاعـيـل اسـت كـه عـالمـىعـامـل فـاضـل كـامـل ، زاهـد، تارك دنيا بوده و در علم فقه و حديث و تفسير و كلام و حكمت وغـيـرهـا مـاهـر بـوده و در جـامـع جـديـد عـبـاسـى در اصـفـهـان مـدرس بـوده و قـريـب پـنجاهسـال تـدريـس مى كرده و اخذ علم از مولى محمدتقى مجلسى و ميرزا رفيع الدّين نائينى وسـيـدميرزا جزائرى نموده و هشتاد و پنج سال عمر نموده و در روز دوشنبه شانزدهم ربيعالثـّانـى سـنـه يـك هـزار و سـى و يـك مـتولد شده و در سنه يك هزار و يك صد و شانزدهوفـاتـت فروده . و از رساله اجازات سيد نورالدّين بن سيد نعمت اللّه جزايرى رحمه اللّهنـقـل شـده كـه در حال اين سيد جليل نگاشته كه در سن هفتاد سالگى عزلت از خلق اختياركرده در مدرسه تخت فولاد كه از بناى خود ايشان است سكنى نموده و قبر خود را حجره اىاز حجرات كنده و شبها بعد از فريضه مغرب و عشاء در ميان آن قبر رفته و تهجّد در قبرگـذاشـتـه و بـعـد از آن از قـبـر بـيـرون مـى آمـد و شـرح بـراصـول كـافـى و تـفـسير قرآن مى نوشته و روزها جمعى از طلاب مستعد كه از جمله مرحوموالدم سـيـد نعمت اللّه بوده در خدمت ايشان بودند. عاقبت در همانجا وفات فرمود و در همانقبر مدفون شد و بعد از فوت ايشان شاه سلطان حسين حجره را بزرگ كرده و قبه براىاو ساخت الا ن در تخت فولاد موجود است .
و مـيـر مـحـمـداسـمـاعـيـل مـذكـور را چـنـد فـرزنـد بـوده از جمله مير محمدباقر ملاّباشى كهفـاضـل كامل متبحر در فنون علم ، صاحب مؤ لفات بوده از جمله ( ترجمه مكارم الا خلاق) ، اخـذ عـلم كـرده بـود از والد مـاجـدش و از مـحـقـق خوانسارى ، و در مدرسه چهارباغاصـفـهـان تـدريـس مـى فرمود، و در سنه هزار و يك صد و بيست و هفت او را به زهر شهيدكردند در تاريخ او گفته شده : ( آمد جگر ) [دويست و بيست و سه ] از شهيد ثالثبيرون [هزار و سيصد و پنجاه ](200) ، در تخت فولاد در جوار والدش در يكىاز حـجـرات مـدفـون گـشـت . و در نـزد او است قبر فرزند جليلش زاهد ماهر در فنون علم ،سـيـّمـا ( فقه ) و ( حديث ) و ( تفسير ) بوده . اخذ علم كرده ه بود ازوالد ماجد خود و از فاضل خوانسارى و امامت مى كرده در جامع عباسى و تدريس مى نموده درمـدرسـه جـديـده سـلطـانـيـه و چـون در زمـان افـاغـنـه بـودهمجهول القدر مانده .
و فـرزنـد جـليـلش اسـتـاد الكـل فـى الكـل مـيـرزاابـوالقـاسـم مـدرس عـالمفـاضـل كـامـل تـقـى نـقـى جـامع اغلب علوم از فقه و حديث و تفسير و اخلاق و كلام ، استادفـضـلاء عـصـر خود بوده مانند والد ماجدش سيد محمداسماعيل در جامع عباسى امامت داشته وقـريـب سـى سـال در مـدرسـه سـلطـانـيـه تدريس مى نموده و در علم حكمت و كلام بر عالمجـليـل مـولى اسـمـاعـيـل خـواجـوئى تـلمـّذ كـرده و در فـقـه واصـول و حـديـث بـر عـلامه طباطبائى بحرالعلوم تلمّذ نموده و جناب بحرالعلوم از ايشانحـكمت و كلام چهار سال اخذ كرده و در سنه هزار و دويست و دو به سن پنجاه و هفت سالگىدر اصـفـهـان وفـات كـرده جـنـازه اش را بـه نـجـف اشـرفحمل كردند و در نزديكى مضجع شريف او را در سردابى دفن نمودند.
و فرزند جليلش مير محمّدرضا عالم فاضل تقى نقى ماهر در فقه و حديث بوده ، محترز ازلذات و مـنـعـزل از خـلق بـوده بـعـد از پـدرش مـدت سـىسـال در مـدرسـه سـلطـانـيه تدريس و در جامع عباسى امامت داشته ، در ماه رجب سنه هزار ودويـسـت و سـى و هـشـت در اصـفـهـان وفـات كـرده جـنـازه اش را بـه نـجـف اشـرفحمل نمودند.
و فـرزنـد جـليـلش مـيـر مـحـمـّد صـادق عـالم فـاضـلكـامـل ورع تـقـى نـقـى جـامع معقول و منقول و مدرس در اغلب علوم بوده ، اكثر علماء بلاد ازتـلامـذة او بـودنـد، امـامـت كـرد در جـامـع عـبـاسـى مـدت سـى و دوسـال ، ازهـد اهـل زمان خود بوده چهل سال روزه گرفته و به اندك جيزى تعيّش كرده و درمدت عمر خود در محبس حكام و سلاطين داخل نشده مگر يك شب به جهت محاجّه با ميرزاعلى محمّدبـاب . اخـذ كـرده بـود عـلم فـقـه را از مـحـقق قمى و شيخ محمدتقى صاحب ( حاشيه برمـعـاليـم ) و عـلم حـكـمـت و كـلام را از مـولى عـلى نـوريـو مـلاّ مـحـراب و مـلاّاسـمـاعـيـل خواجوئى ، در سنه هزار و دويست و هفت متولد شده و در چهاردهم رجب سنه هزار ودويـسـت و هـفـتـاد و دو بـعـد از تـحـويل به شش ساعت وفات فرمود و عجب آن است كه والدمـاجـدش مـيـر مـحـمـدرضـا و جـدّ امـجـدش مـيـرزاابـوالقـاسـم نـيـز هـر كـدام بـعـد ازتحويل شمس به شش ساعت وفات كردند وضوان اللّه عليهم اجمعين .
و نافله (201) ايشان عالم فاضلكـامـل حاج مير محمّد صادق بن حاج مير محمّد حسين بن مير محمدصادق مذكور است كه مقامش درعـلم مـقـامـى اسـت رفـيـع ، مـانـنـد آبـاء امـجـادش در اصـفـهـان بـه تـدريـس و نـشـر عـلماشـتـغـال داشـت تـا سـال گـذشـتـه كـه سـنـه يـك هـزار و سـيـصـد وچهل و هشت باشد به رحمت ايزدى پيوست .
شرح حال مير محمّد صالح
ذكـر مـيـر محمّد صالح فرزند ديگر ميراسماعيل بن مير عمادالدّين محمّد و ذكر اولاد و اعقاباو:
هـمـانـا مـيـر مـحـمـّد صالح را از زوجه خود سيدة النساء بنت سيد حسين حسينى كه منتسب بهگـلسـتـانـه اسـت دو فـرزنـد بـود: سـيـد عـبـدالواسع و سيد محمدرفيع ، سيد محمّدرفيعمـشـغـول بـه عـبـادت بـود هشتاد و هشت سال عبادت كرد و در اصفهان وفات نمود و در مقبرهبـابـا ركـن الدّيـن مـدفـون گـشـت و سـيـد مـحـمـّد صـالح والدش دراوايـل شـبـاب (جـوانـى ) وفـات كرد و در خاتون آباد با سيد حسين پدر زوجه خود در جنببقعه اى كه منسوب است به ابن محمّد حنفيّه ، مدفون گشت .

next page

fehrest page

back page