بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سـعـيـد مـى گويد: كه من هيچ شاهدى افضل از حضرت على بن الحسين عليه السلام نديدموقـتـى كـه ايـن حـديـث را براى من نقل كرد پس چون آن حضرت وفات نمود ابرار و فجاربـجـمله در جنازه اش حاضر شدند و همگى آن حضرت را به خير و نيكى ياد كردند و جميعمـردم از پـى جـنـازه بـيـرون رفتند تا به محل خود فرود آوردند، من با خود گفتم اگر درتمام روزگار روزى دريابم كه در خلوت آن دو ركعت نماز را در مسجد گزارم امروز است وجـز يك مرد و زن كسى بر جاى نمانده بود ايشان نيز به تشييع جنازه بيرون شدند و منبـر جـاى بـماندم تا آن نماز بگزارم اين هنگام بانگ تكبيرى از آسمان برخاست و از زمينتـكـبيرى در جواب گفته شد و هم از آسمان بانگ تكبيرى بلند گشت و زمين نيز جواب داد،مـن تـرسـيدم و بر روى در افتادم پس ‍ آنانكه در آسمان بودند هفت تكبير گفتند و كسانىكه در زمين بودند، هفت تكبير گفتند و نماز گذاشته شد بر حضرت على بن الحسين عليهالسـلام و مـردمـان داخـل مـسـجـد شـدنـد و مـن نـه بـه آن دو ركـعـت نـمـازنائل شدم و نه به نماز گذاشتن بر جنازه مبارك آن حضرت .
راوى گـفـت : گفتم اى سعيد، من اگر به جاى تو بودم اختيار نمى كردم جز نماز بر علىبن الحسين عليه السلام را، همانا اين كردار تو خسرانى بود آشكار. پس سعيد بگريست وگفت : من در اين كار نمى خواستم مگر خير خود را كاش بر وى نماز كرده بودم كه مانندشديده نشده است .(114)
در ( جنّات الخلود ) در ذكر مدفن حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرموده كهآن حـضـرت در مـديـنـه طـيـبـه وفات يافت در خانه خود و در بقيع نزد عم بزرگوار خودمدفون گشت ، و آن مكان را شرافت بسيار است و از جمله بقاع مكرمه است كه هر كس در آنجامـدفـون گردد بى حساب داخل بهشت شود به شرايط ايما صحيح ، چنانكه در حديث معتبروارد شده كه :
( الْحَجُونُ وَالْبَقيعُ يُاءْخَذانِ بِاَطْرافِهِما وَ يُنْشَرانِ فِى الْجَنَّةِ. )
و ( حجون ) قبرستانى است در مكه : يعنى اين دو بقعه را در قيامت گوشه اش را مىگيرند و مانند پلاس مى تكانند به بهشت .(115)
و در خصايص آن جناب گفته كه خصايص آن حضرت :
1 ـ تاءليف صحيفه كامله است كه مصحف اهلبيت عليهم السلام و عروة الوثقى شيعيان است .
2 ـ جـمـع شـدن نـجـابـت عـرب و عـجـم هـر دو در او بـه اعـتـبـار پـدر و مـادر بـهقـول حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم كه ( اِنَّ للّهِ مِنْ عِبادِهِ خِيَرَتَيْنِفَخِيَرَتُهُ مِنَ الْعَرَب قُرَيْشٌ وَ مِنَ الْعَجَمِ فارْسٌ. ) لهذا ملقب به ابن الخيرتين شد.
3 ـ انـتشار اولاد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از آن حضرت ، لهذا او را آدم بنىالحـسـيـن گـويـنـد و اول كـسـى اسـت كـه گـوشـه نـشـيـنـى و عـزلت را اخـتـيـار كـرد واول كسى است كه به مهر و تسبيح خاك امام حسين عليه السلام سجده و عبادت كرد و از همهخـلايـق بـيـشتر گريست ؛ وارد شده كه رئيس البكّائين چهارند: آدم و يعقوب و يوسف و امامزين العابدين عليهم السلام .
مؤ لف گويد: كه صحيفه كامله همان ادعيه مباركه سجاديه است كه به ( اخت القرآن وانجيل اهل البيت ) و ( زبور آل محمد ) عليهم السلام ملقب است .
ابـن شـهـر آشـوب در ( مـنـاقـب ) نقل كرده كه نزد مردى بليغ از اهالى بصره ازصـحـيفه كامله سخن رفت گفت : ( خُذوا عَنّى حَتّى اُمْلِىَ عَلَيْكُمْ؛ ) از من بگيريد تابـر شـمـا امـلاء كنم ، كنايت از اينكه به اين فصاحت از بهر شما از خود آغاز نمايم و قلمبـرگـرفـت و سـر بـه زيـر افـكـنـد تـا امـلاء نـمـايـد سـر بـر نـيـاورد تـا همچنان جانسپرد.(116)
فصل هفتم : در ذكر اولاد و احفاد حضرت امام زين العابدين عليه السلام
شيخ مفيد و صاحب ( فصل المهمّه ) فرموده اند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليهالسلام از ذكور و اناث پانزده نفر بودند:
امـام مـحـمـدبـاقـر عـليـه السلام مكنّى به ابوجعفر مادرش امّ عبداللّه دختر حضرت امام حسنمجتبى عليه السلام بوده ، و عبداللّه و حسن و حسين مادرشا امّ ولد بوده ، و زيد و عمر از امولد ديـگـر، و حـسين اصغر و عبدالرحمن و سليمان از امّ ولد ديگر، و على (و اين كوچكتريناولاد حضرت على بن الحسين عليه السلام بوده ،) و خديجه و مادر اين دو تن امّ ولد بوده ،و محمد اصغر مادرش امّ ولد بوده ، و فاطمه و عليه و امّ كلثوم مادرشان امّ ولد بوده .
مـؤ لف گـويـد: كـه ( عـليـه ) هـمـان مـخـدّره اسـت كـه عـلمـارجـال او را در كـتـب رجـال ذكـر كـرده انـد و گـفـته اند كتابى جمع فرموده كه زراره از اونـقـل مـى كـنـد. و خـديـجـه زوجـه محمد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام بوده .اكنون شروع كنيم به تفصيل احوال اولاد حضرت امام زين العابدين عليه السلام .
ذِكـْرِ ابـُومـُحـَمَّد عـبـداللّه البـاهـر ابـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام واحوال بعضى از اعقاب او
شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه فـرمـوده كـه عـبـداللّه بـن عـلى مـتـولى صـدقـات حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام بـود و مـردىفـاضـل و فـقـيـه بـود و روايـت كـرده از پـدران بـزرگـواران خـود از حـضـرترسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اخـبـار بـسـيـارى و مـردم آثـار بـسـيـار از اونقل كرده اند، و از روايات منقوله از او اين خبر است ، كه پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آلهو سـلم فـرمـود: بـه درسـتـى كه بخيل و تمام بخيل كسى است كه من مذكور شوم نزد او وصلوات بر من نفرستد. صَلَى اللّه عَلَيه وَ آله .(117)
و نـيـز روايـت كـرده از پدرش از جدش اميرالمؤ منين عليه السلام كه آن حضرت دست راستدزد را در اول دزدى او مـى بـريـد پـس اگر دوباره دزدى مى كرد پاى چپش را مى بريد واگر مرتبه سوم دزدى مى كرد مخلّد در زندان مى نمود.(118)
مـؤ لف گـويـد: كـه عـبـداللّه مـذكـور را عـبـداللّه البـاهـر گـويـنـد بـه واسـطـه حـسن وجـمـال و درخـشـنـدگى رخسار او، نقل شده كه هيچ مجلسى ننشستى مگر آنكه حاضران را ازفروغ روى و روشنى جمال نور بخشيدى ؛ و جماعتى مادر او را امّ عبداللّه والده حضرت اماممحمدباقر عليه السلام دانسته اند و اولاد او را از پسرش محمد ارقط دانند. و از احفاد ا استعباس بن محمد بن عبداللّه بن على بن الحسين عليه السلام كه هارون الرشيد او را بكشت وسـبـبـش آن شـد كـه وقـتـى بـر هـارون وارد شـد و مـابـيـن او و هـارون كـلمـاتـى رد وبـدل شـد و در پايان كلام هارون الرشيد با وى گفت : يابن الفاعله ، عباس گفت : فاعلهيـعـنـى زانيه مادر تو است كه در اصل كنيزكى بوده و بنده فروشان در فراش او رفت وآمـد كـرده انـد، هارون از اين سخن در غضب شد او را نزديك خويش طلبيد و گرز آهن بر وىزد و او را به قتل رسانيد.
و نـيـز از احـفـاد او اسـت عـبـداللّه بـن احـمـد الدّخ بـن مـحـمـد بـناسماعيل بن محمد بن عبداللّه الباهر كه صاحب ( عُمْدَةُ الطّالب ) گفته كه او در اياممـسـتـعـيـن خـروج كـرد و او را بـگـرفـتـنـد و بـه سـرّمـن راىحـمـل نـمودند و در جمله عيالش دخترش ‍ زينب بود و مدتى در آنجا زيست نمودند عبداللّه درآنـجـا بـمـرد و عـيـالش بـه حـضـرت امـام حـسـن عـسـگـرى عـليـه السـلاماتـصـال يـافـتـنـد آن حـضـرت ايـشـان را در جـناح رحمت جاى داد و دست مبارك بر سر زينببماليد و انگشتر خود به او بخشيد و آن انگشتر از نقره بود.
زينب از آن حلقه بساخت و در گوش كرد و چون زينب وفات كرد آن حلقه در گوش ‍ داشت وصـد سـال عـمر يافته بود و مويش سياه بود.(119) و برادرش حمزة بن احمدالدّخ مـعـروف است به ( قمى ) بدان سبب كه از ناحيه طبرستان به قم آمد، پس ازكـشـتن حسن بن زيد برادرش با حسين بن احمد كوكبى و با حمزه بود، دو پسرش ابوجعفرمـحمد و ابوالحسن على به زبان طبرى سخن مى گفتند. چون حمزه به قم ساكن شد و وطنساخت وجه معاش اكتساب كرد و ببود تا وفات كرد و در مقبره بابلان كه حضرت معصومهعـليـهـمـا السـلام در آن مـدفـون اسـت مدفون گرديد، پس ابوجعفر پسرش بعد از وفاتپـدر، رئيـس و پـيـشـوا گـشـت و چـنـد صـنـعـت بـه قـم پـديـد كـرد وپـل وادى واشـجـان بـبـسـت ، ربـاطى آنجا به گچ و آجر بساخت و او نيز در مقبره بابلانمدفون است .
و پـسـرش ابـوالقـاسـم عـلى جـوانى كامل و فاضل بود موصوف به قوت بطش بوده وامـلاكـى چند به غير از آنكه از پدر به ميراث به او رسيده بود به دست آورد و پيشوا ومـقدم سادات شد، و نقابت علويه به قم بعد از عمّش على بن حمزه نقيب به او مفوّض گشت، و از جـاريـه تـركـيـّه در سـنـه سـيـصـد و چـهـل و سـهابـوالفـضـل مـحـمـد را آوردنـد و در شـوال سـنـه سـيـصـد وچـهـل و شـش بـه قـم برگرديد و هميشه مقدم و پيشوا بود تا وفات يافت ، و وفاتش درروز جـمـعـه سلخ شعبان سنه سيصد و چهل و هفت بود و او را در قبّه متصله به مشهد پدرشدفـن كـردنـد و جـدش مـحـمـد بـن اسماعيل آن كسى است كه رجاء ابن ابى الضّحاك در سنهدويست او را با حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام به نزد ماءمون برد.
و بـالجمله ؛ معلوم گشت كه اولاد و اعقاب حمزة القمّى نقباء و اشراف مى باشند، و نيز ازجـمـله ايـشـان اسـت ابـوالحـسـن عـلى الزّكـى نـقـيـب رى ، و او پـسـرابوالفضل محمد شريف است كه اينك به او اشاره مى رود:
ذكر امامزاده جليل سلطان محمد شريف كه قبرش در قم است
بـدان كـه ايـن بـزرگـوار سـيـدى اسـت جـليـل القـدر و رفـيـع المـنـزلة وفاضل مكنّى به ابوالفضل ، ابن سيد جليل ابوالقاسم على نقيب قم ، ابن ابى جعفر محمدبـن حـمـزة القـمـّى ابـن احـمـد بـن مـحـمد بن اسماعيل بن محمد بن عباللّه الباهرين امام زينالعـابـدين عليه السلام و اين سيد شريف در قم بقعه و مزارى دارد معروف در محله سلطانمـحـمـد شـريـف كـه بـه نـام او مشهور گشته كه پدر و دو جدش على و محمد و حمزه نيز درقبرستان بابلان كه حضرت معصومه عليهما السلام در آن مدفون است به خاك رفته اند.
و ايـن سيد جليل را اعقاب است كه جمله اى از ايشان نقباء و ملوك رى بودند، از آن جمله سيداجـل عـزّالدّيـن ابـوالقـاسـم يـحـيـى بـن شـرف الديـنابـوالفـضـل مـحـمـد بـن ابـوالقـاسـم عـلى بـن عـزّالاسـلام و المـسـلمـين محمد بن السيد الاجـل نـقيب النقباء اعلم ازهد ابوالحسن المطهّر ابن ذى الحسبين على الزّكىّ ابن السلطان محمدشـريـف مـذكـور اسـت كـه نـقـيـب رى و قـم و جـاى ديـگـر بـود. و او را خـوارزمـشـاه بـهقـتـل رسـانـيـد و اولاد او بـه جـانـب بـغـداد مـنـتـقـل شـدنـد، و ايـن سـيـد شـريـف بـسـيـارجـليـل الشـاءن و بـزرگ مـرتـبـه بـوده . و كـافـى اسـت در ايـن بـاب آنـكـه عـالمجـليـل و مـحـدث نـبيل و فقيه نبيه و ثقه ثبت معتمد حافظ صدوق شيخ منتجب الدّين كه شيخاصـحـاب و يـگـانـه عصر خود بوده و وفاتش در سنه پانصد و هشتاد و پنج واقع شده ،( كـتـاب فـهـرسـت ) خـود را بـا ( كتاب الاربعين عن الاربعين من الا ربعين فىفـضـائل امـيـرالمؤ منين عليه السلام ) به جهت آن جناب تصنيف كرده و در ( فهرست) در باب ياء فرموده : سيد اجل مرتضى عزّالدّين يحيى بن محمد بن على بن المطهّرابـوالقـاسـم نـقـيـب طـالبـيـيـن اسـت و در عـراق عـالمفاضل كبير است ، رحاى تشيع براى او دور مى زند مَتَّعَ اللّهُ المُسْلِمينَ وَ الا سْلامَ بِطُولِبـَقـائِهِ روايـت مـى كـنـد احاديث را از والد سعيدش شرف الدّين محمد و از مشايخ قَدَّسَ اللّهُاَرْواحـَهـُمْ؛(120) و در اول ( فـهرست ) ، مدح بسيار از آن جناب نموده ازجـمـله فـرمـوده در حق او سلطان عترت طاهره رئيس رؤ ساى شيعه صدر علماء عراق قدوة الاكـابـر حـجـّة اللّه عـلى الخـلق ذى الشـّرفـين كريم الطّرفين سيد امراء السّادات شرفا وغـربـا مـلك السـّادة و مـنـبـع السـّعـادة و كـهـف الا مـة و سـراج المـلّة و عـضـو مـن اعـضـاءالرّسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم و جـزء مـن اجـزاء الوصـى والبتول الى غير ذلك .(121)
و از فرزندان احمد الدّخ ابوجعفر محمد بن احمد معروف به ( كوكبى ) است و از وىعـقـب بـه جـاى مـانـد از جـمله ايشان ابوالحسن احمد بن على بن محمد كوكبى است . و او نقيبالفـقـهاء بغداد در روزگار معزالدّوله بويهى بود، و از جمله ايشان ابوعبداللّه جعفر بناحمد الدّخ است و او را عقب بود و از جمله ايشان الشريف النسابة ابوالقاسم حسين بن جعفرالا حـول بـن الحـسـيـن بـن جعفر مذكور است كه معروف بوده به ( ابن خدّاع ) و خداعزنـى بـود كـه جـدّش حسين را تربيت كرده بود، و اين سيد در مصر جاى داشت و ( كتابالمعقّبين ) تصنيف او است و او را عقب بود.
ذكـر عـمـرالا شـراف بـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام واحوال بعضى از اعقاب او
شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه فـرمـود كـه عـمـر بـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلامفـاضـل و جـليـل و متولى صدقات حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم و صدقاتحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود و دارى ورع و سخاوت بود.
روايـت كـرده داود بـن القـاسـم از حـسـيـن بـن يـزيد كه گفت : ديدم عمويم عمر بن على بنالحـسـيـن عـليـه السلام را كه شرط مى كرد بر آنكه بيع مى كرد صدقات على را (يعنىكـسـانـى كـه مـيـوه هـاى بـساتين و باغها و زراعتهاى صدقات را مى خريدند) كه شكافىگـذارد در حـائط و ديـوار آن كـه اگـر كـسـى بـخـواهـدداخـل شـود بـتـوانـد و مـنـع نـكـنـد كـسـى را كـه داخل در آن مى شود و بخواهد بخورد از آن.(122)
مـؤ لف گـويـد: كه عمر بن على مذكور ملقب به ( اشرف ) است و او را عمر اشرفگفتند بالنّسبة به عمر اطرف پسر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، چه آنكه اين عمراز آن جـهـت كـه فرزند حضرت زهراء عليهما السلام است و داراى آن شرافت است اشرف ازآن يـك بـاشـد و آن يـك را عـمـر اطرف گفتند از آنكه فضيلت و جلالت او از يك سوى بهتنهايى است كه طرف پدرى نسبت به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام باشد و از طرفمادرى داراى شرافت نيست ، اما عمر اشرف از طرف پدر و مادر هر دو شرافت دارد و در (رجـال كـبـيـر ) است كه عمر بن على بن الحسين عليه السلام مدنى و از تابعين است .روايـت مى كند از ابوامامة سهل بن حنيف ، وفات كرد به سن شصت و پنج و به قولى بهسن هفتاد سالگى ، انتهى .
و بـدان كـه عـمـر اشـرف ، ام سـلمه دختر امام حسن عليه السلام را تزويج نموده و در كتبانـسـاب است كه عمر اشرف از يك مرد فرزند آورد و او على اصغر محدث است و از حضرتامـام جـعـفـر صادق عليه السلام حديث روايت مى كند و او از سه مرد اولاد مى آورد: ابو علىقـاسم و عمر الشّجرى و ابومحمد حسن ، و بدان نيز كه عمر اشرف جد امى علم الهدى سيدمـرتـضـى و بـرادرش سـيـد رضـى اسـت ، و سـيـد مـرتـضـى دراول كـتـاب ( رسـائل نـاصـريـات ) نـسـب شـريـف خـود را بـيـان فـرمـوده وفضايل اجداد امى خود را ذكر نموده تا آنكه فرموده :
و امـا عـمـر بـن عـلى مـلقـّب بـه اشـرف پـس او فـخـم السـّيـادةجـليـل القـدر و المـنزلة بوده در دولت بنى امية و بنى عباس جميعا و دارى علم بود و از اوحـديـث روايـت شـده و روايـت كـرده ابـوالجـارود بـن المـنـذر كه به حضرت ابوجعفر عليهالسلام عرض كردم كه كدام يك از برادرانت افضل و محبوبتر است نزد حضرتت ؟ فرمود:امـا عـبـداللّه پـس دست من است كه با آن حمله مى كنم ، و اين عبداللّه برادر پدر و مادرى آنحـضـرت بـود، و اما عمر پس چشم من است كه مى بينم با آن و اما زيد پس زبان من است كهتنطق مى كنم با آن ، و اما حسين پس حليم و بردبار است .(123)
( يَمشى عَلَى اْلاَرْضَ هَوْنَا وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما ) (124)
فـقير گويد: كه نسب سيدين از طرف مادر به عمر اشرف بدين طريق است : فاطمه دخترحسين بن احمد بن ابى محمد حسن بن على بن حسن بن على بن عمر اشرف بن على بن الحسينعـليـه السـلام و ابـو مـحـمـد حسن همان است كه ملقب است به اطروش و ناصر كبير و مالكبـلاد ديـلم و طـود العـلم و العـالم و العـليم صاحب مؤ لفات كثيره از جمله صد مساءله كهسـيد مرتضى رضى اللّه عنه آن را تصحيح فرموده و ( ناصريات ) نام نهاده . وديگر ( كتاب انساب الا ئمة عليهم السلام و مواليد ايشان ) و دو كتاب در امامت و غيرذلك .
در سـنـه سـيـصـد و يـك بـه طـبـرسـتـان در آمـد و سـهسـال و سـه مـاه مـالك طـبـرسـتـان شـد. و النـّاصر للحقّ لقب يافت ، و مردمان به دست اومـسـلمـانـى گـرفـتـنـد و كـارش سـخـت عـظـيـم گـرديـد و درسـال سـيـصـد و چـهـارم در آمـل بـمـرد و نـود و نـه سـال و بـه قـولى نـود پـنـجسـال عـمـر كـرد. و غير از پسرش احمد پسرى ديگر داشته مسمى به ابى الحسن على بهمذهب اماميه بوده و زيديه را هجو مى نموده و نقض كرده بر عبداللّه معزّ در قصايدش در ذمّعلويين .
مـسـعودى در ( مروّج الذّهب ) گفته در سنه سيصد و يك حسن بن على اطروش در بلادطـبـرستان و ديلم ظهور كرد و مسوّده را از آنجا بيرون كرد، و اطروش ‍ مذكور مردى عالم وبـافهم و عارف به آراء و نحل بود و در ديلم مدتى اقامت داشت و مردم ديلم كافر و مجوسبـودنـد اطـروش ايـشـان را بـه خـداى خـوانـد، آن جماعت به دست او مسلمان شدند و در ديلممسجدها بنيان كرد. انتهى .(125)
و بـالجـمـله ؛ فـاطـمـه والده سـيدين ظاهرا همان است كه شيخ مفيد رحمه اللّه براى او (كـتـاب احـكـام النّساء ) تاءليف نموده و از آن مخدره به سيده جليله فاضله ـ ادام اللّهاعـزازهـا ـ تـعـبـيـر فـرمـوده .(126) و هـم در كـتـب مـعـتـبـرهنقل شده كه شيخ مفيد قدس سره شبى در عالم رؤ يا ديد كه حضرت فاطمه عليهما السلاموارد شـد بـر او در مـسـجـدش بـا دو نـور ديـده اش حسن و حسين عليهما السلام در حالى كهكودك بودند و تسليم فرمود آن دو بزرگوار را به شيخ و فرمود: علّمهما الفقه ! شيخبـيـدار شـد بـه حال تعجب از اين خواب همين كه روز بالا آمد، وارد شد در مسجدش ‍ فاطمهوالده سيدين با جوارى خود و دو پسرش مرتضى و رضى در حالى كه كودك بودند، چونشـيـخ نـظرش بر آن مخدّره افتاد به جهت احترام او از جاى برخاست و سلام كرد بر او، آنمـخـدره گـفت : اى شيخ ! اين دو كودك پسران من اند حاضر كردم ايشان را براى آنكه فقهتـعـليـمـشـان نـمـايـى ؛ شـيـخ چون اين را شنيد گريست و خواب خود را براى آن بى بىنقل كرد و مشغول تعليم ايشان شد تا رسيدند به آن مرتبه رفيعه و مقام معلوم از كمالاتو فضائل و جميع علوم .(127)
و چـون آن سـيـده جليله وفات كرد پسرش سيد رضى او را مرثيه گفت به قصيده اى كهاين چند شعر از او است :

اَبْكيكِ لَوْ نَفَعَ الْغَليلَ بُكائى
وَ اَرُدُّ لَوْذَهَبَ الْمَقالُ بِدائى
وَ اَلوُذُ بِالصَّبْرِ الْجَميلِ تَعَزِّيا
لَوْ كانَ فِى الصَّبْرِ الْجَميلِ عَزائى
لَوْ كانَ مِثْلُكِ كُلَّ اُمَّ بَرَّةٍ
غَنِىَ الْبَنُونِ بِها عِن اْلا باءِ
و نـيـز از اعـقـاب عـمـرالا شـرف اسـت مـحـمـد بـن قـاسـم العلوى كه در ايام معتصم اسير وگـرفـتـار شـد و شـايـسـتـه اسـت كـه مـا در ايـنـجـا اشـاره بـهحال او كنيم .
ذكـر اسـير ابوجعفر محمد بن القاسم بن على بن عمر بن امام زين العابدين عليه السلاممـادرش صـفـيـه دخـتر موسى بن عمر بن على بن الحسين عليه السلام است و او مردى بودهصاحب عبادت و زهد و ورع و علم و فقه و دين و پيوسته لباسهاى پشمينه مى پوشيد و درايـام مـعـتـصم در كوفه خروج كرد و معتصم به دفع او بر آمد. محمد بر خود ترسيد بهجـانـب خـراسـان سـفـر كـرد و پـيـوسـتـه از بـلاد خـراسـاننـقـل و انـتـقـال مى نمود. گاهى به مرو و گاهى به سرخس و زمانى به طالقان و گاهىبـه ( نـساء ) منتقل مى شد و براى او حروب و وقايع رخ دد و خلق بسيارى با وىبيعت كردند و رشته اطاعت و انقياد امر او را در گردن افكندند.
ابـوالفـرج نـقـل كـرده كـه در انـدك زمـانـى در مـروچـهـل هـزار نـفـر بـه بـيـعت او درآمدند و شبى وعده كرده كه لشكرش جمع شوند در آن شبصـداى گـريـه شـنـيـد و در تـحـقـيـق آن برآمد معلوم شد كه يكى از لشكريان او نمد مردجـولايـى را بـه قـهر و غلبه گرفته است و اين گريه از آن مرد جولا است ، محمد آن مردظـالم غـاصـب را طـلبيد و سبب اين امر شنيع را از او پرسيد، گفت : ما در بيعت تو درآمديمكه مال مردم ببريم و هرچه خواهيم بكنيم ، محمد امر كرد تا نمد را بگرفتند و به صاحبشرد نـمـودنـد. آنـگـاه فـرمـود بـه چنين مردم نتوان در دين خدا انتصار جست امر كرد لشكر رامـتـفرق نمودند. چون مردم پراكنده شدند محمد با خواص اصحاب خود از كوفيين و غيره درهـمـان وقـت بـه طـالقـان رفـت و مـابـيـن مـرو و طـالقـانچهل فرسخ مسافت است و چون به طالقان رسيد خلق بسيارى با وى بيعت كردند.
عـبـداللّه بـن طـاهـر كـه از جـانـب مـعتصم والى نيشابور بود حسين بن نوح را به دفع اوروانـه كـرد، چـون لشـكـر حـسـيـن بـا لشكر محمد تلاقى كردند و رزم دادند طاقت مقاتلتلشـكـر مـحـمـد را نياورده هزيمت نمودند، ديگرباره عبداللّه بن طاهر لشكر بسيار به مددحـسـيـن فـرسـتاد چند كمينى ترتيب داده به جنگ محمد حاضر شدند، اين دفعه غلبه و ظفربـراى حـسـين رخ داد و اصحاب محمد هزيمت كردند محمد نيز مختفيا به جانب ( نساء )مـطـلع شـد آن وقـت ابراهيم بن غسّان را با هزار سوار منتخب نموده و امر كرد كه به دلالتدليـلى بـه سـمـت نـسـاء بـيرون شود و دور منزل محمد را دفعةً احاطه كند و او را دستگيرنمايد و بياورد.
ابـراهـيـم بـن غسّان به همراهى دليل با آن سواران به سمت نساء كوچ كرده در روز سوموارد نساء شدند و در خانه ا كه محمد در آن جاى داشت احاطه كردند پس ‍ ابراهيم وارد خانهشـد و مـحـمـد بـن قاسم را با ابوتراب كه از خواص اصحاب او بود بگرفت و در قيد وبـنـد كـرد و بـه نـيـشـابـور برگشت و شش روزه به نيشابور رسيد و محمد را به نظرعـبـداللّه بـن طاهر رسانيد، عبداللّه را چون نظر به ثقالت قيد و بند او افتاد، گفت : اىابـراهـيـم ! از خـدا نـتـرسـيـدى كه اين بنده صالح الهى را چنين در بند و زنجير نمودى ؟ابراهيم گفت : اى امير! خوف تو مرا از خوف خدا بازداشت . پس ‍ عبداللّه امر كرد تا قيد اورا تخفيف دادند و سه ماه او را در نيشابور بداشت و براى آنكه امر را بر مردم پنهان داردامـر كـرد مـحـاملى ترتيب داده بر استرها حمل كرده به جانب بغداد بفرستند و برگردانندتـا مردم چنان گمان كنند كه محمد را به بغداد فرستاده ، چون سه ماه گذشت ابراهيم بنغـسـّان را امـر كـرد كـه در شـب تـارى محمد را حمل كرده به جانب بغداد برد، چون خواستندحركت كنند عبداللّه بر محمد عرضه كرد اشياء نفيسه را هرچه خواهد با خود بردارد، محمدچيزى قبول نكرد جز مصحفى كه از عبداللّه بن طاهر بود آن را با خود برداشت .
و بالجمله ؛ چون نزديك بغداد شدند خبر ورود محمد را به معتصم دادند معتصم امر كرد تاسرپوش محمل محمد را بردارند و عمامه از سرش برگيرند تا مكشوف و سر برهنه واردبـلد شود، پس محمد را با آن نحو در روز نيروز سنه دويست و نوزده وارد بغداد كردند، واراذل و اوبـاش لشـكـر مـعـتـصـم در جـلو مـحـمـد بـه لهـو و لعـب و رقـص و طـرباشـتـغـال داشـتـنـد و معتصم بر موضع رفيعى تماشا مى كرد و مى خنديد، و محمد را در آنروز غـم عظيمى عارض شد و حال آنكه هيچگاهى حالت انكسار و جزع در شدايد از او مشاهدهنگشته بود، پس محمد بگريست و گفت : خداوندا! تو مى دانى كه من قصدى جز رفع منكرو تغيير اين اوضاع نداشتم ؛ و زبانش به تسبيح و استغفار حركت مى كرد و بر آن جماعتنـفـريـن مى نمود. پس معتصم ، مسرور كبير را امر كرد تا او را در محبس افكند، پس محمد رادر سـردابـى شـبيه به چاه حبس كردند كه نزديك بود از بدى آن موضع ، هلاك گردد، وخـبـر سـختى او به معتصم رسيد امر كرد او را بيرون آوردند و در قبّه اى در بستانى او راحـبـس نـمـودنـد و جـمـاتـى را بـه حـراسـت او گماشت و از پس آن اختلاف است مابين مورخينبـعـضـى گـفته اند كه او را مسموم كردند و بعضى گفته اند كه به تدبيرى خود را ازمحبس بيرون كرد و خود را به ( واسط ) رسانيد و در ( واسط ) از دنيا رفتو بـه قـولى زنـده بـد در ايـام مـعـتـصـم و واثـق و مـتـوارى مـى زيـسـت تـا در ايـاممتوكل او را بگرفتند و در محبس افكندند تا در زندان وفات يافت .(128)
و از احـفـاد عـمـرالاشـرف است امامزاده جعفرى كه در دامغان معروف و صاحب بقعه و بارگاهاست و نسبش چنانكه در آن بقعه نوشته شده چنين است :
( هذا قَبْرُ الاِمامِ الْهُمامِ الْمَقْتُولِ الْمَقْبُولِ قُرَّةِ عَيْنِ الرَّسوُلِ صلى اللّه عليه و آله وسـلم جـَعـْفـَرِ بـْنِ عـَلِىِّ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ عُمَرِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِاَبى طالِب عليه السلام . )
و او غير از امامزاده جعفرى است كه در رى كشته شده ، چه او جعفر بن محمد بن جعفر بن حسنبـن عـلى بـن عـمـر بـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام اسـت چـنـانـكـه در (مقاتل الطالبيين ) است .
و بدان كه ياقوت حموى در ( مُعْجَمُ الْبُلْدان ) گفته : قبر النّذور مشهدى [ مزارى ]اسـت در ظـاهـر بـغـداد بـه مـسافت نصف ميل از سور بلد و آن قبر را مردم زيارت مى كنند وبراى آن نذر كنند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation