223- خضر(ع ) يار على (ع ) سليمان اعمش گفت : خارج شدم به قصد حج خانه خدا عبور نمودم به قادسيه ناگاه زنىرا ديدم از اهل صحرا كه كور شده بود نشسته بود بر سر راه مى گفت اى كسى كه آفتابرا برگردانيدى اى على بن ابيطالب برگردان به من چشمم را. از حسين بن عبدالكريم غروى نقل است كه گفت : جمعى به حرم حضرت امير(ع ) وارد شدنداز جمله آن ها پيرمرد كورى بود از اهل تكريت مكرر مشاهده كرديم او را كه با على (ع ) درددل ميكرد لكن به كلامى خشن و غير مناسب . گاهى قصد مى كردم كه او را منع كنم از اينكلام خشن نسبت به ساحت قدس علوى بعد با خود فكر مى كردم كه واگذارم او را چون اينكلام خشن از باب اضطراب است شفاى چشمش را از حضرت امير(ع ) مى خواهد مدتى از اينقضيه گذشت ناگاه ضجه عظيمى را شنيدم . دكتر سيد جعفر شهيدى مى گويند: ساليانى كه در نجف اشرف به سر مى بردم ، مبتلابه درد چشم شدم بسيار آزارم مى داد. دو سه بار به مطب پزشكى به نام دكتر محمدالعيد رفتم ، و هر بار يك ربع دينار، يعنى اندكى كمتر از يك چهارم ماهيانه ام را به اومى دادم . قطعه فلزى به چشمم مى كشيد و مى گفت : (همت جوانان را دارى .) چرا چنين مىگفت ؟ سيد اسماعيل حميرى (عليه الرحمه ) مداح اهل بيت (ع ) درسال 173 هجرى وفات نمود و در هر يك از فضايل على (ع ) قصيده اى انشاد فرموده استو در مجلسى قرار نمى گرفت مگر اين كه فضيلتى ازفضايل آل محمد(ص ) بايد ذكر شود. در حال وفاتش كرامت عظيمه اى براى آن بزرگوارپيش آمد كه در كتب شيعه و سنى ذكر شده چنانچه در جلد سوم الغدير، كتابى الاغانى ومناقب سروى و كشف الغمه و امالى شيخ و بشارة المصطفى ورجال كشى نقل فرموده و خلاصه آن اين است : ابوالفتح شهاب الدين مظفر نقل مى كند كه درسال 525 هجرى همراه المكتفى بالله خليفه عباسى با دو وزيرش به اتفاق مى رفتندخليفه خودش گفت : بياييد برويم مسجد على (ع ) دو ركعت نماز بخوانيم وقتى وارد مسجدشديم خليفه لباس عادى پوشيده بود كه كسى او را نمى شناخت وقتى كه وارد شديمخادم مسجد ديد چند نفر هستند در اين ميان وزير را شناخت يك دفعه تعظيم به وزير كرد وادب كرد به توقع مال دنيا (اف بر كسى كه ادعا مى كند دوست على (ع ) هستم و حب دنيا همدارد، چرا ذليل براى دنيا مى شوى اگر با على سر و كار دارى ) و اظهار فقر كرد -وزير در حضور خليفه خجالت كشيد به خادم ، خليفه را معرفى كرد. محمد بن على شبيبانى گفت : در زمان كودكى با پدر و عمويم حسين به طور پنهانى شبىبه زيارت قبر اميرالمؤ منين (ع ) رفتيم ، چون به نزد قبر آن حضرت رسيديم ، ديدم كهبه دور آن قبر مطهر سنگهاى سياه گذاشته و ساختمانى ندارد پس ما نزديك آن رفتيم ،بعضى از ما شروع كردند به خواندن قرآن و بعضى ديگرمشغول به نماز شدند و بعضى مشغول به زيارت و در اينحال بوديم كه ناگاه ديديم شيرى به جانب ما مى آيد چون نزديك ما آمد به فاصله كمىاز آن محل شريف دور شديم ، آن حيوان به نزديك قبر رفت و شروع كرد به ماليدن ذراعخود به قبر، يكى از ما نزديك او رفت ، شير متعرض او نشد او برگشت و ما را بهحال شير خبر داد پس ترس از ما برطرف شد و همگى نزديك او رفتيم و او را مشاهدهكرديم ، ديدم كه ذراع او جراحتى است و آن دست مجروح را به قبر آن حضرت مى ماليدپس ساعتى با اين حال بود آن گاه رفت و ما دوباره بهحال اول خود به نماز و زيارت و قرائت مشغول شديم .(265) ناردشاه هنگامى كه مى خواست وارد حرم على (ع ) بشود، در كنار درب صحن ، كورى را ديدپرسيد: چند سال است اين جا هستى ؟ شهيد بزرگوار آية الله دستغيب نوشته اند: تقريبا بيستسال قبل كه بيمارى حصبه در شيراز شايع شد و كمتر خانه اى بود كه در آن بيمارىحصبه نباشد، در يكى از روزهاى محرم ، مرحوم صلاحى مى گفت : به بركت سيدالشهداءهفت نفر كه به بيمارى حصبه مبتلا بودند درمنزل آقاى عبدالرحيم سرافراز شفا يافتند. وتفضيل آن بيان كردند، بعد از آن ، آقاى سرافراز را ديدم و از واقعه مذكور سؤال كردم ، واقعه را همان طور كه آقاى صلاحى بيان كرده بود بيان داشت . سپس من ازآقاى سرافراز تقاضا كردم كه واقعه را بنويسند تا در تاريخ ثبت شود، آقاىسرافراز نوشتند: اگر اشتباه نباشد ظاهرا در سال 1334 شمسى كه در اعتاب مقدسه مشرف بودم موضوعشفاى دختر مريضى را متواترا شنيدم و براى تحقيق از چگونگى آن كوشش كردم و باپدر دختر ملاقات كردم و به اتفاق پدر به منزل ايشان رفتم و اظهارات پدر را مشروحانوشتم و به امضاى پدر رساندم و آن اين است : علامه حسن زاده آملى نوشته است : آقاى جليل (سيدجليل يعقوب ) فرزند محسن (1176 - 1256ه -ق ) از احفاد امام زين العابدين (ع ) كهمقبره اش در (خوى ) مزار عموم است در يكى از شب ها جد بزرگوارش حضرت على (ع )را در خواب ديد و به آن حضرت از كندفهمى خود گلايه نمود، حضرت به وى فرمود:(بسم الله الرحمن الرحيم ). پس از اين كه (بسم الله ) از مقام ولايت به وى تلقينشد و از خواب برخاست ، مى دانست آنچه را بايد بداند.(269) شخصى به نام (محمد) فرزند حسين ، كه در دستگاه عباسيان سمت وزارت داشت ، بهسال 540 ه -ق دچار بيمارى سختى شد و كسالت وى ضمن اشتداد خيلىطول كشيد تا آن كه شبى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را در خواب ديد كه به او فرمود: بهعلم الهدى بگو بر تو دعايى بخواند تا شفا يابى ، ايشان در خواب عرض كرده بود:اى سرور من ! (علم الهدى ) كيست ؟ فرمود: على بن حسين موسوى است . وزير نامه اىبه سيد نوشت كه در آن تقاضاى دعا نموده و در ضمن او را به لقب (علم الهدى )مخاطب قرار داده بود. مرد كورى مدتى بر سر قبر حضرت على (ع ) معتكف شد، خداوند چشمانش را مانند بهترينحالات سابق به او عطا فرمود.(271) جناب آقاى شيخ محمد انصارى دارابى ، نقل كرد: كه پيش از سفر كربلا در عالم رؤ ياحضرت امير(ع ) فرمود: بيا به زيارت ، عرض كردموسايل سفر ندارم . ثقة الاسلام (نورى ) در كتاب (مستدرك ) اين حكايت را از عالمىنقل نموده است كه : در قريه ما، كه از دهات نزديك شهر (حله ) است ، متولى مسجد كه(محمد) نام داشت ، بر حسب عادت هر روز به مسجد مى آمد، اما روزى بر خلاف عادت ،پيدايش نشد. احوالش را پرسيديم ، گفتند: درمنزل بسترى است . خيلى تعجب كرديم ، چون تا شب گذشته صحيح و سالم بود. داستانى را حضرت سيدنا الاعظم و استادنا الاكرم علامه طباطبايى (ره )نقل مى فرمودند كه بسيار شايان توجه است . از شخصى به نام معاوية بن وهب حكايت شده كه گفت در سفر حج بوديم و با ما پيرمردىبود كه اهل عبادت بود ولى اهل ولايت على (ع ) نبود واهل مسئله نيز نبود نمازش را با اين كه در سفر بود تمام مى خواند. در اينحال مريض شد (مثل اينكه مشرف به مرگ تشخيص داده شد) من به پسر برادرش گفتم :چه خوب بود تذكر مى دادى به او اين امر را شايد خداوند تبارك و تعالى او را نجاتدهد. حاج شيخ عباس قمى مى گويد: در روايات اسلامى از عبدالله بن عباسنقل گرديده كه وقتى سلمان فارسى را در خواب با لباس هاى گران بها و تاجى ازياقوت بر سر ديد، از وى سؤ ال كرد: اى سلمان در بهشت پس از ايمان به خدا ورسولش چه عملى بر ديگر اعمال برترى افزونترى دارد؟ جواب داد: چيزى برتر از حبعلى (ع ) و پيروى از آن حضرت نيست .(277) در كتاب (شرح ديوان ميبدى ) به نقل از (شيخ نجم الدين دايه ) آمده كه وى گفتهاست : در حالت بين خواب و بيدارى بودم كه در آنحال رسول خدا(ص ) را مشاهده كردم كه حضرت على (ع ) در كنارش بود و من در همانحال دست مبارك على (ع ) را گرفته مصافحه كردم و به فكرم رسيد كه در روايتى ازرسول اكرم (ص ) شنيده ام كه فرموده است : (من صافح عليادخل الجنة ) يعنى هر كسى با على (ع ) مصافحه نمايد، به بهشتداخل مى گردد. پس صحت اين حديث را از امير مؤ منان (ع ) پرسيدم ، ايشان پاسخ دادند: روضه خوانى مطلب ضعيفى را براى گرمى مجلس و گريه گرفتن از مردم روى منبرنقل كرده بود، اين روضه خوان گفته است : پس از آن در عالم رؤ يا ديدم قيامت برپا شدهو ملائكه اى كه ماءمورند مردم را به سوى محشر مى كشانند، ناگاه دو نفر بهدنبال من آمدند و چون از بيم گناه از رفتن امتناع مى نمودم ، به قهر و جبر مرا مى كشيدند.در آن حال چند نفر تابوتى (عمارى ) را حمل مى كردند كه فاطمه زهرا(س ) در ميان آنبود و عده اى به آن پناهنده شده بودند، فرصت را غنيمت شمرده از دست آن دو متوارى شدهو به دختر پيامبر روى آوردم . عالم بزرگوار، مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم ، در كتاب العباس از كتاب منتخب طريحى(280) نقل مى كند كه شخص آهنگرى از اهل كوفه گفت : من هم با لشكر ابن زياد بهكربلا رفته بودم .
|