عليرضا رزمگير
پرده در كعبه چو خورشيد ز رخ برگيرد
|
خانه از تابش او جلوه ديگر گيرد
|
سر زد از ماه رجب ماه شب چاردهى
|
كز فروغش همه آفاق سراسر گيرد
|
در سرا پرده حق فاطمه بنت اسد
|
پرده از چهره تابنده حيدر گيرد
|
آفرين باد بر آن كودك روشن گهرى
|
كه چو گل تربيت از دامن مادر گيرد
|
چون نداى ملكوتيش بر آيد ز حرم
|
مصطفى از لب او بوسه مكرر گيرد.
|
... جز على كيست كه در ظلمت شب از ره لطف
|
خبر از مردم آواره و مضطر گيرد
|
جز على كيست كه در راه مساوات حقوق
|
خويش را با همه افراد برابر گيرد
|
... سوخت با آهن تفتيده از آن دست عقيل
|
كه همى خواست ز سهميه فزون تر گيرد
|
... جز على كيست كه تاءديب كند خازن را
|
زيور عاريه با خشم ز دختر گيرد
|
سر چو بر سجده نهد، تير ز پايش به درآر
|
كه سر از سجده محال است على برگيرد
|
عاشق از ضربت شمشير نميرد هرگز
|
جان به جانان چو رسد، زندگى از سر گيرد
|
تويى آن مظهر اخلاص كه تعليم خلوص
|
در دبستان تو سلمان و اباذر گيرد(80)
|
لزوم تربيت جسم و روح ، همواره مورد توجه انديشمندان هر زمان بوده است . از ابتداىآفرينش تاكنون ، موضوع تعليم و تربيت ، اساسى ترين رسالت پيامبران و مردان حقبوده و به دنبال آن امامان ، پيشوايان و روشنفكران در اين زمينه خلايق را ارشادها نمودهاند.
از آنجا كه انسان داراى انديشه و احساس است . ناگزير ميان اين دو پديده روحى و روانىقرار گرفته ، بالمآل بايد ميان اين دو قدرت ،تعادل لازم را ايجاد كند.(81) به همين خاطر، اديان مختلف و مكاتب گوناگون هم بهنوبه خود در راستا تلاش هايى كرده اند تا انسان را به جايگاه معنوى خويش رهنمونباشند.
((تربيت يعنى برانگيختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آن كه بى شكبايد با كوشش تربيت شونده نيز هماهنگ باشد بنابراين تربيت در صورتىثمربخش خواهد بود كه تربيت شونده نيز استعداد دگرگونى را از خود نشاندهد))(82)
اگر انسان آن گونه كه بايد تاكنون خود را نشناخته و به راز و رمز حيات خود پىنبرده است و اگر نمى داند براى كدام مقصد به اين جهان خاكى پاى نهاده و راه رستگارىاو كدام است علت را شايد در غفلت او از تربيت بايد جستجو نمود. نداشتن تربيت صحيحموجب غلبه غرايز سركش مى شود و در آن صورت غرايز حيوانى به گونه اى انسان راگرفتار خويش كرده كه با وجود آن همه تعاليم رهبران دين و اخلاق ، از ابتداى تاريختاكنون نتوانسته رمز موفقيت را به دست آورد. با آن كه اگر پيشوايان در تربيت انسانموفق مى شدند اين همه فساد در سطح جهانى همه گير نشده بود، مى توان اذعان نمودكه اگر اهتمام همان بزرگان و انديشمندان هم وجود نمى داشت ، معلوم نبود كه فراوانىابتذال و ابعاد فراگير آن گمراهى ها، تا كجاها كشانده مى شد. به همين جهت بايد قدربزرگان دين و دانش را مغتنم دانست زيرا آنان بودند كه شمع صفت ، خود را سوزانده اندتا راه فلاح و رستگارى را فرا روى بشر بگسترانند.(83)
بى گمان لطف ازلى الهى ، در هر دوره اى نمونه هايى درخشان ازكمال مطلوب را در نزد ملت هاى گوناگون هديه نموده است تا مردم از آنان ، راه و رسمزندگى بياموزند. اينان با تربيت انسان ، خوشبختى او را به سوىكمال مطلوب در نظر داشته اند و تربيت را وسيله اى همچون سرچشمه اى گوارا و چراغىفرا روى نسلها نهاده اند تا به سرگدانى بشر خاتمه دهند.
افلاطون معتقد است : امرى بزرگتر و فنى خدايى تر از تربيت ، نيست زيرا تربيتوسيله اى است براى رسيدن جسم و روح ، به بلندترين پايهجمال و كمال .(84) يكى از اين انوار درخشان ، بلكه درخشان ترين آنان در روزهاىتاريك خودپرستى و جهل ، وجود بزرگ مربى عالم وجود على (ع ) است .
داروى تربيت از پير طريقت بستان
|
كادمى را بتر از علت نادانى نيست
|
مى دانيم كه مربى واقعى على (ع ) پيامبر اكرم (ص ) بود چنانچه وى مى فرمود: ((يا على ان الله امرنى اربيك و اعلمك ليعننى )) اى على همانا خداوند به من دستورداده كه تو را تعليم و تربيت نمايم تا در آينده مرا يارى كنى .))(85)
برخوردهاى سازنده و تربيتى على (ع ) با عموم مردم ، نمونه هايى است گويا، كهبررسى همه آن موارد، مقال و مجال ديگر مى طلبد اما آوردن برخى از آنها در اين مختصر،نماياندن گوشه كوچكى است از اين تابلو بسيارشكيل و گونه گون و نيز تنها گلى است از بوستان عطرآگين كه مشام جان را مى نوازد.
اى آن كه على على كنى كيست على
|
آن كس كه تو وصف مى كنى نيست على
|
يك روز بزى چنان كه مى زيست على
|
آن گاه بيا به ما بگو كيست على (86)
|
ما مردم ، با تربيت از ديدگاه على (ع ) متاءسفانه آشنايى چندانى نداريم و آن چنان كهبايد و شايد وصى پيامبر را نشناخته ايم . تنها به ستايش على پرداختن و خود را محبوى ساختن و شب و روز از ايشان تجليل نمودن اگر چه به جاى خود بسيار مغتنم است ، اماراهى به جايى نمى برد چرا كه ((اگر محبت تنها، بدون آشنايى ، ثمرى مى داشتبايد به نتايج بزرگ مى رسيديم . اگر مى بينيم پيرو على و كسى كه براى علىاشك مى ريزد و كسى كه محبت على در قلبش موج مى زند سرنوشتش و سرنوشت جامعه اشدردناك است معلوم است كه على را نمى شناسد و تشيع را نمى فهمد هر چند ظاهرا شيعهباشد))(87) به همين جهت ((محبت به خودى خود نجات بخش نيست بلكه معرفت است كهنجات مى بخشد)).(88)
مراد نويسنده اين سطور، آن است كه به اندازه توانايى خود با سيره اين ابرمرد همهدورانها معرفت حاصل كند. آرى معرفت و اين شناخت را در ((على وار)) زيستن على بايدجستجو كرد. در زيستن اوست كه مى توان تريبت ناب را از اين مربى همه دوران ها بهخوبى آموخت و الا به قول شيخ شيراز ((كس را چه زور و زهره كه وصف على كند)).
يكى از برجسته ترين نكات تربيتى از ديدگاه على (ع ) طرز تلقى آن بزرگوار استاز شيوه زندگى كردن پيشوايان حقيقى و اين حكايتى است با بسيار عبرت . روزى على (ع) بعد از جنگ جمل وارد بصره شد و به عيادت ((علاء بن زياد حارثى )) رفت ((علاء))فرصت را مغتنم شمرد و از برادرش ((عاصم ))، در نزد على شكايت كرد كه وى تاركدنيا شده ، جامه كهنه مى پوشد و همه كس را رها كرده و گوشه گير است . حضرت ،عاصم را احضار كرد و به او گفت كه چرا به خود و خانواده اش ستم روا مى دارد و ازنعمتهاى حلال دنيا رويگردان است ؟
عاصم در جواب حضرت مى گويد: يا اميرالمؤ منين تو خودت هممثل من هستى ، به خود سختى مى دهى لباس نرم نمى پوشى و غذاى لذيذ نمى خورى و مندر حقيقت راه تو را ادامه مى دهم .
حضرت در جواب فرمود تو اشتباه مى كنى . من با تو تفاوتها دارم چرا كه من در كسوتپيشوايى و حكومت هستم . وظيفه حاكم و پيشوا وظيفه ديگرى است . پيشوا بايد ضعيفترين طبقات ملت خود را ميزان زندگى شخصى خود قرار دهد و به گونه اى زندگىكند كه تهى دست ترين مردم زندگى مى كنند تا سختى فقر به آن طبقه اثرنكند.(89) احساس مسؤ وليت پيشوا در برابر مسلمانان ، نكته اى است دقيق كه بر روىهم جهان بينى مولا اميرالمؤ منان را در برابر زندگى و مرگتشكيل مى دهد.
جهان بينى امام على (ع ) به گونه اى است كه دنيا را در برابر جهان آخرت و سراىباقى ، چون خانه اى محقر و مجازى مى بيند و خود را ملزم مى داند كه بايد از اينگذرگاه سپنجى گذر كرد چرا كه هدف ، تهيه زاد و توشه آخرت است براى قرارگاهدائمى خويش و دل به جهان نبستن تا مرگ را آسان پذيرفتن .(90)
يكى از نكات نظيرگير تربيتى على (ع )، اهتمام اوست به علم و دانش ؛ چنانكه مىفرمايد الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و الحسب : شرف به علم و ادب است نه بهاصل و تبار. اين نكته را در شعر سعدى به روشنى جلوه گر مى بينم آنجا كه مىگويد: ((توانگرى به هنرست نه به مال و الخ ))(91)
در نهج البلاغه آمده است كه قومى على (ع ) را بسيار ستايش كردند. مولا فرمود خداونداتو بهتر از خود من ، مرا مى شناسى و من هم به باطن و نفس خود از اينان آگاه تر هستم .خدايا مرا از آنچه آنان تصور مى كنند بهتر گردان و آنچه را آنان نمى دانند بر ماببخشاى .(92) ديدگاه تربيتى امام على (ع ) در زمينه ستايش غيرخدا نيز حكايتى استحيرت انگيز، حضرت مى فرمايد: (( لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.))((بنده غير خودت مباش زيرا خداوند تو را آزاد آفريد)) مسلمان آزاده مستغنى ، آن كس استكه با اعتقاد، جز به خداوند يكتا متكى نيست و دست نياز به سوى غير او دراز نمى كند وهيچگاه گرد پستيها و تملق و چاپلوسى و دريوزگى نمى گردد و فريب سرابقدرتهاى مادى را نمى خورد.(93)
جمله معروف شير خدا را همه به ياد دارند آنجا كه مى فرمايد: ((خدايا تو را پرستشنكردم به طمع بهشتت و نه از ترس جهنمت بلكه تو را چون شايسته نيايش و پرستشديدم پرستش كردم )).(94)
دريافتن فضل و بزرگمردى امير المؤ منان و توصيف آن از قرن چهارم هجرى در شعركسانى همچون كسايى مروزى شاعر شيعه و دوستدار على به ادب فارسى راه يافته است.
فهم كن گر مؤ منى فضل اميرالمؤ منين
|
فضل حيدر، شير يزدان ، مرتضاى پاك دين
|
فضل آن كس كز پيمبر بگذرى فاضلتر اوست
|
فضل آن ركن مسلمانى امام المتقين (95)
|
اگر چه شمشير حضرت (ذوالفقار) هم در ادب فارسى نمايه اى شده است براى تبيين وآشكار نمودن تيغى كه با خلوص نيت و پاكىدل ، اهداف اسلام را در بين كفار به پيش مى برد. چنان كه ناصر خسرو مى گويد:
حيدر كرار كو؟ تا به گه كارزار
|
از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار(96)
|
با اين همه ، مشاهده مى كنيم عنايت آن مردى لايتناهى براى مبارزه با نفس ، بيشتر بهشمشير عقل است چنان كه مى فرمايد: ((با پرده بردبارى ، خوى عيبناك خود رابپوشانيد و با شمشير عقل بر ضد هوس ها و شهوات خويش مبارزه كنيد)).(97) حضرتمى فرمايد اعداوك : عدوك و عدوو صديقك و صديق عدوك ((دشمنان تو عبارتند از دشمنت ودشمن دوستت و دوست دشمنت )).(98)
نكات قابل تاءمل ديگرى را مى توان از طرز زندگى اميرمؤ منان آموخت كه بر روى همداراى جنبه تربيتى ارزشمند است و جا دارد كه هميشهاحوال پيش چشم پيروان راستين او قرار گيرد.
در اين روزها كه همه جا سخن از تعظيم شعائر على (ع ) وفضايل اخلاقى ، سيره عملى و انديشه هاى والاى اميرالمؤ منان است شايسته است كه ماپيروان آن ابرمرد هميشه تاريخ ، لحظه اى به خود آييم و علاوه بر بزرگداشت ايشان ،بيشتر به رفتارهاى حكيمانه و اخلاص او درعمل بينديشيم .
بديهى است على (ع ) از دير باز مورد تجليل و تكريم همه اقشار مؤ من بوده و هست اماكمتر در راز و رمز مشكل گشايى هاى او انديشيده ايم . همه ما مى دانيم كه درماندگان درهنگام درماندگى از او ياد مى كنند و از شاه مردان مدد مى جويند. از ورزشكاران وجوانمردان گرفته تا كاسب و كارگر و باسواد و بى سواد و پير و جوان . اما تربيتاز ديدگاه على نكته اى است چشمگير كه از خلال زندگى او مى توان بدان دست يافت .
على اين هماى رحمت را هم مى شناسيم و هم نمى شناسيم . به عنوان فردى مسلمان و شيعهمى دانيم كه على فرزند ابيطالب است و پسر عموى پيامبر گرامى در حدود 22سال قبل از هجرت پيامبر، در مكه زاده شد پيامبر او را چون فرزند خويش تربيت نمود وبه دامادى خود سرافراز كرد. على (ع ) اولين كسى بود كه به اسلام روى آورد. درسال 35 هجرى خليفه مسلمانان شد و پس از 5سال خلافت در سال 40 هجرى در كوفه به شهادت رسيد. ارزشهاى اخلاقى او، وى راانسانى كامل و ايده آل ساخت به طورى كه دوست و دشمن بدان معترفند.(99) اما آنچهمهمتر مى نمايد سان و سيرت على (ع )، راههاى عملى ، رهيافتها و شيوه هاى برخورد اوستبا مسائل جانبى ، كه ما كمتر بدان پرداخته ايم . بسا اوقات براى آن كه از زير بارمسؤ وليت هاى اجتماعى شانه خالى كنيم ، با خود انديشيده و گفته ايم ((ما كه على نمىشويم )). راست است كه هيچگاه ((على )) نخواهيم شد اما آيا سيره او را تا كجاهادنبال كرده ايم و موفق نشده ايم . اگر از همان ابتدا با گفتن اين كه ((ما على نمى شويم)) از كنار مهمترين مسائل جوامع اسلامى سطحى و سرسرى گذر كنيم آيا در صورت مىتوان ما را شيعه (پيرو على ) ناميد؟
بنابراين ، شايسته است ابتدا با خود خالص باشيم و بعد با اراده اى مصمم در راه حق ،از على اخلاص عمل را بياموزيم . اخلاص عمل را از على آموختن ، چندان هم دشوار نيست .كافى است كه زبان عمل را با زبان دل هماهنگ نمود و همه حركاتن را در جهت رضاى خداسوق داد.
بى جهت نيست كه پيامبر گرامى (ص ) اعمال انسانها را به نيات آنان وابسته دانسته(100) تا جايى كه نيت مؤ من را از رفتار او برتر قرار داده است (101) و على (ع )كه پرورش يافته پرتو حيات بخش چنان بزرگوارى است نيز بر همين سان و سيرت ،بارها از پيامبر با گوش جان شنيده است كه خداوند جز آنچه را كه سر اخلاص باشدنمى پذيرد.(102)
بديهى است هنگامى كه عمل انسان بازتاب نيات نيك او شد،عمل و شيوه برخورد، تاءثيرى افزون تر از سخن و كلام دارد و اگرعمل انسان ، آيينه فكرش و زبان كلامش باشد دگرگون كننده تر و دلنشين تر وتاءثيرگذارتر است ... اين تعليم خود ائمه است كه : (( كونوا دعاة الناسباعمالكم و لاتكونوا دعاة الناس بالسنتكم ...)) (103) و سخن على (ع ) آنجا كهمى فرمايد (( كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ...))(104) مؤ يد همين نكتهنظيرگير است . ((براستى اگر بشر، در هر كار به همان نسبت كه به حفظ ظاهر مىكوشد، به اخلاص و پاكى نيت آراسته باشد، عالم ، روشن و دلپذير مى شد نه تيره ودل آزار و اسير تباهى . هر جا كه صدق و اخلاق نباشد تزوير و فريب جلوه مى فروشد.جلوه اى دروغين و بى اثر))(105)
حكايت اميرالمؤ منين على (ع ) و سيرت پاك او، در باب چهارم بوستان ، نمونه ديگرى استاز رفتار شايسته و حق سالارى اين بزرگ مرد همه دوران ها. حكايت ، 17 بيت دارد با مطلع:
مگر مشكلش را كند منجلى (106)
|
حكايتى است نكته آموز، شخصى مشكلش را پيش على (ع ) مطرح مى كند و على (ع ) از سردانش ، جوابى به مخاطبش مى دهد اما در آن جمع كسى برمى خيزد و اظهار نظرى مى كند كهعقيده او با نظر اميرمؤ منان يكسان نيست . شاه مردان نه تنها جواب او را بى حرمتى نسبتبه خود تلقى نمى كند، بلكه گفتار آن مرد را مى پسندد و مى فرمايد:
به از من سخن گفت و دانا يكى است
|
كه بالاتر از علم او، علم نيست
|
بنابراين على (ع ) با انديشه هاى والا و سيره خود به بندگان راستين خدا، درسى عبرتانگيز داد. آن كس كه عيب آدمى را بپوشاند و خوش آمد گويد، دشمن است (107) و آن كسكه عيب و نقص را فرانمايد و از خوش آمد گويى پرهيز كند دوست و خيرخواه آدمى است(108) و حضرت صادق (ع ) نيز از قول جد بزرگوار خودنقل كرده است كه : المسلم مرآة اخيه ... ((كه دوست آينه باشد چو اندرو نگرى ))(109) بنابراين بى سبب نيست كه شاه مردان تاءكيد مى كند من حذرك كمن بشرك (آن كس كه تورا از خطرى برحذر دارد، مانندكسى است كه به تو مژده رستگارى مى دهد).(110)
على (ع ) در فرازى ديگر مى فرمايد: (( احذركل عمل اذا سئل عنه عامله استحى منه و انكره )) (حذر كن از هر عملى كه اگر از مرتكبشبپرسند شرمسار شود و انكار كند).
پرهيز كن از آنچه تو را زار كند
|
و آن كار كه هر عزيز را خوار كند
|
يعنى كارى كه هر كه آن كار كند
|
چون پرسى از او، ز شرم انكار كند(111)
|
يكى ديگر از نمونه هاى برجسته رفتار داهيانه على (ع ) و ديدگاهش در برخورد او بامسائل تربيتى ، قصه آن زنى كه طفلش بر سر ناودان مى خزيد و هر لحظه بيمفروافتادن كودك بود. مادر نگران ، از على (ع ) چاره كار خواست . اين داستان كه شرحمفصل آن در صفحه 435 دفتر چهارم مثنوى نيكلسون آمده ، نمونه اى است پندآموز ازچگونگى برخورد كودك و راه نجات او.
ماءخذ داستان به عربى است كه از قول جابر بن عبدالله انصارى از يارانرسول گرامى در كتاب اللالى المصنوعه ، ج 1، ص 99 آمده است . مولانا اين داستان رابا مطلع زير آغاز مى كند:
گفت شد بر ناودان طفلى مرا
|
گرش مى خوانم نمى آيد به دست
|
ور هلم ، ترسم كه او افتد به پست (الخ )
|
طفل مانند بزرگسالان ، آن دانايى را ندارد كه خطر را احساس كند. نه توجهى بهاشارات مادر مى كند و نه از او فرمان مى برد. حضرت ،حل مشكل را در آن مى بيند تا طفلى ديگر به روى بام برده شود و كودك نخستين ، با ديدناو به سويش بشتابد و از خطر حتمى رها شود، چرا كه هر جنسى عاشق همنوع خود است وجاذب جنس خويش . از آنجا كه طفل از همسالان خود بهتر مى آموزد تا بزرگسالان ، به همينجهت رغبتى به گفتار بزرگسالان نشان نمى دهد ولى رقابت با همسالان خود، در روانشناسى كودك ، نتايجى ثمربخش دارد از اين رو، در برخورد با موضوع وحل مشكل ، قطعا بايد مخاطب را در نظر گرفت و باحال و هواى او آشنا بود(112) تا راه حلى در خور موضوع ، اتخاذ گردد.
حكايت پندآموز ديگر، برخورد خصمانه دشمن است با اميرمؤ منان با مطلع :
شير حق را دان منزه از دغل ))(113)
|
شير خدا در يكى از جنگها، بر پهلوانى از سپاه دشمن شمشير كشيد. دشمن با بىپروايى ، خدو (آب دهان ) خود را به چهره شاه مردان انداخت و على فورا شمشير خود را رهاساخت و از جنگ با او دست شست و در جواب دشمن كه علت را جويا شده بود؛
گفت من تيغ از پى حق مى زنم
|
فعل من بر دين من باشد گوا
|
و سرانجام :
چون درآمد در ميان غير خدا
|
تيغ را ديدم نهان كردن سزا
|
شير خدا، كوهى است از صبر و حلم و داد و چنين كوهى را چگونه مى تواند تندبادى از جابجنباند. او كسى است كه خشم و شهوت و آز را زير لگام بسته است . براى تن خود نمىجنگد. او خلاق جهان را پيش رو دارد. بايد صددرصد الهى بود چرا كه تمام مظاهر هستى ،جمادات ، رزاق مخلوقات جهان و گرداننده كون و مكان او را مى شناسد و او را مى ستايند.
دريافت اين نكات عبرت آموز كه همه چيز بايد در راه حضرت بارى تعالى باشد. تنهاقطره و چكيده اى است از انديشه هاى ناب و والاى ابر مردى كه ديدگاههاى تربيتى را باعلم و عمل خالصانه به همه مردم جهان ، خاصه پيروانش كه مايانيم به شايسته ترين وبايسته ترين صورتى نمايانده است و حجن را بر ما تمام كرده است .