بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جلد سوم (اسلام), اسماعیل سعادت ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     T-A-3001 -
     T-A-3002 -
     T-A-3003 -
     T-A-3004 -
     T-A-3005 -
     T-A-3006 -
     T-A-3007 -
     T-A-3008 -
     T-A-3009 -
     T-A-3010 -
     T-A-3011 -
     T-A-3012 -
     T-A-3013 -
     T-A-3014 -
     T-A-3015 -
     T-A-3016 -
     T-A-3017 -
     T-A-3018 -
     T-A-3019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

هجرت به يثرب  
يثرب از ديرباز محل سكونت يهودى هاى مهاجر بود. آنان قدرت اقتصادى - تجارى يثربرا در دست داشتند.
موقعيت جغرافيائى يثرب ، آن را بر سر راه كاروانهاى تجارى قرار داده بود.قبائل يهودى بنى نظير، بنى قريضه ، بنى عكرمه ، بنىبهدل ، بنى ثعلبه و... در يثرب و اطراف آنمنزل داشتند.
بنى قيقاع در يثرب به زرگرى مشغول داشتند. دو قبيله اوس و خزرج پس از ويران شدنسد مآرب ، از جنوب به يثرب مهاجرت كردند.
اين دو قبيله شاخه هائى بودند از قبيله بزرگ (ازد) و از اعراب قحطانى جنوب حجاز.
قبيله اوس و خزرج مدتها زير سلطه اقتصادى - فرهنگى يهوديان يثرب قرار داشتند.سرانجام با اتحاد حميرى ها بر قبائل يهودى يثرب فائق امدند. از آن پس بين اوس وخزرج اتحادى نسبى برقرار شد، اما خصومت هاى قومى همچنان پنهان ماند و هر از چندگاهى خود را نشان مى داد. همين اختلاف ذاتى و نهانى بود كه اوس را در شرق يثربساكن كرد و خزرج را در جنوب و غرب آن شهر سكنى داد. اندكى بعد تضادهاى ذاتى بيناين دو قبيله و خلق و خوى عربى - جاهلى آشكار شد و خون ريزى در گرفت . يهوديان ازاين نزاع قبيله اى سود جستند. يهوديان يثرب دو گروه شدند: بنى قيقاع به پشتيبانى ازخزرجيان و بنى نظير به يارى قبيله اوس پرداختند. كشتار و غارت و ويرانىحاصل اين نزاع بود. بزرگان اين دو قبيله از جنگ به تنگ آمدند و راه آشتى مى جستند.گويند عبدالله بن ابى از اشراف قبيله خزرج پادر ميانى كرد و آتش بس اعلام نمود.
افراد اين دو قبيله كه به مراتب آگاه تر از سران خود بودند،بدنبال فردى بودند كه بتواند به اين برادر كشى طولانى و تاريخى پايان دهد. ايندو قبيله از لحظه انشعاب از قبيله مادر يعنى ازد، با يكديگر در ستيز بودند. ستيزى كههيچ علتى نداشت و تنها روساى ناسازگارشان اتش جنگ را روشن مى كردند. در مياناعراب نبرد قبايلى به اراده روساى قبايل بستگى داشت و مردان قبيله بايد به اين جنگهاى ناخواسته تن در مى داند. ماجراى اوس و خزرج دقيقا در چنين فصلى از تاريخ نبردهاىقبايلى اتفاق افتاد.
يك ملاقات تاريخى  
در اينجا بود كه در آن ملاقات تاريخى ، خزرجيان فرد مورد علاقه خويش را يافتند.
پيامبر اسلام در حال عبور از عقبه به جماعتى از خزرجيان بر خورد كرد: اى برادران !شما اهل كجا هستيد؟
ما خزرجى هستيم ، از اهالى يثرب .
از موالى يهود؟
آرى ، آرى !
آيا دوست داريد با هم سخن بگوئيم ؟
آه ! بسيار علاقمنديم . بفرماييد.
و پيامبر اسلام نخستين آيات رحمت و محبت و انسانيت را بر آنان خواند و در قلب ها نفوذكرد. چنين گفته شده است كه اين دسته از خزرجيان كه با فرهنگ مذهبى يهود و توراتآشنائى داشتند، پيامبر اسلام را موعود تورات يافتند.
آنان با خود گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهود ما را از ظهور او مى ترساند!! خزرجىها در همان جلسه ، اسلام آوردند. آنان به پيامبر گفتند كه در ميان قبيله ما اختلاف ودشمنى بسيار هست . شايد از بركت دين تو، اختلاف از ميان ما رخت بر بندد و ما به صلحو صفا نائل آئيم . ما دين تو را در ميان قوم خود تبليغ مى كنيم ، اگر همه بر آن اتفاقكردند، از تو عزيزتر در ميان ما كسى نيست . اين حادثه درسال يازدهم بعثت واقع شد. تعداد اين خزرجى ها شش نفر بود. اين شش نفر در يثرب بهتبليغ اسلام پرداختند.
در سال بعد، در موسم حج ، گروهى ديگر از خزرجى ها با پيامبر بيعت كردند بيعتسال قبل را در عقبه ، بيعت عقبه اولى خوانند و بيعتسال بعد را بيعت عقبه ثانيه گويند.
پيامبر مصعب بن عمير را به يثرب اعزام داشت تا مسلمانان قرآن بياموزد.
مورخان اسلامى مفاد بيعت خزرجى ها را با پيامبر چنين آورده اند كه : به خداوند شركنورزيم ، دزدى نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بهتان و افترا نزنيم و گناه نكنيم .پيامبر در پاسخ مى گفت : اگر به اين قرارها وفادار مانده وعمل كنيد، پاداش بهشت خواهيد يافت .
خزرجى ها در تبليغ اسلام در يثرب كوشيدند و مقدم سفير پيامبر را گرامى داشتند. بدينسان يثرب پايگاه مناسبى براى اسلام و ياران پيامبر گرديد. گويا در طى سهسال قبل از هجرت كليه خزرجى ها و اوسى ها به اسلامتمايل نشان دادند و فقط خانواده هاى معدودى بر عقايد خويش پايدار ماندند.
در حج سال 13 بعثت ، هفتاد و سه نفر از روسا و دوزن به اتفاق مصعب بن عمير به مكهرفتند و با پيامبر بيعت كردند. در اين بيعت بود كه خزرجى ها متعهد به حمايت از پيامبرشدند. پيامبر دوازده نفر را به عنوان نقيب معين كرد كه زعامت قوم را بر عهده داشتهباشند. مذكرات پيامبر با خزرجى ها مخفيانه و شبانه انجام گرفت . گويند عباس بنعبدالمطلب در جريان اين مذكرات قرار داشته و يا در آن شركت كرده است . سر انجام ، اينمذكرات سرى افشا شد و قريش نگران شدند و فشار بيشترى وارد آوردند. فشار بسيارشديد بود و اين بار ديگر نيازى به هجرت به حبشه نبود، يثرب پايگاه امنى براىمسلمانان بشمار مى رفت .
قبيله اوس و خزرج متعهد به حمايت از ياران پيامبر شده بودند، و لذا به دستور پيامبرهجرت دسته دسته مسلمانان به يثرب آغاز شد.
در مكه فقط پيامبر و على بن ابيطالب و ابوبكر بن قحافه ماندند.
در يثرب ، مهاجران مورد پذيرائى قرار گرفتند و افرادقبائل اوس و خزرج مسلمانان مهاجر را به خانه هاى خود مى بردند و بدين سان(انصار) و (مهاجرين ) پديدار شدند.
توطئه قريش و ايثار على عليه السلام  
قريش به توطئه نشستند و آخرين چاره را درقتل محمد صلى الله عليه و آله ديدند. آنان مناسب ديدند كه :حال ابوطالب در قيد حيات نيست و محمد صلى الله عليه و آله حامى و ياورى ندارد تا بهخون خواهى او اقدام كند، بهتر است هر كدام از خانواده هاى قريش ، فردى را ماءمورقتل محمد صلى الله عليه و آله كند، تا به صورت گروهى ، شبانه بر او بتازد وكارش را بسازند.
بديهى است قاتل شناخته نخواهد شد و قريش متهم نخواهد بود.
در شب موعود، على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد! و اين بزرگترين فداكارى علىدر حق محمد صلى الله عليه و آله بود. پيامبر به اتفاق ابوبكر كه عنوان راه بلد وراهنما داشت ، راهى يثرب شد. يك گزارش ‍ حاكى است كه ازقبل مقدمات هجرت پيامبر آماده شده بود و ابوبكر دو شتر را توسط غلامش به خارج مكهفرستاده بود تا در نقطه اى معين در انتظار باشند. پيامبر و ابوبكر ابتدا به غار ثورپناه بردند تا از تعقيب دشمن مصون بمانند. دشمن اندكى بعد متوجه غيبت محمد صلى اللهعليه و آله شد و تعقيب آغاز گرديد. تاريخ شاهد است كه دشمنان تا دروازه غار ثورپيش رفتند. اما اراده خداوند چيز ديگرى بود.
- چگونه است كه بر دروازه اين غار عنكبوت تارى تنيده است !!
- پس نه ! حتما كسى نيست . اصلا فكرش را هم نمى شود كرد، احمقانه است ، تار عنكبوتسالم است ! نه هيچ كسى در اين غار نيست . تاريخ هنوز لرزش و ترس شديد ابوبكر رادر خود دارد. او شمشيرهاى آخته را ديد و سخت لرزيد. محمد صلى الله عليه و آله يقه اشرا گرفت كه :
- ساكت ! نترس ، خداوند با ماست . ابوبكر اندكى آرام شد. مشركان به مكه باز مىگشتند، محمد صلى الله عليه و آله از دست رفته بود و تعقيب بى فايده مى نمود. (4)
خورشيد جهان تاب 
يثرب در آستانه يك تحول 
(از هجرت تا رحلت )  
شتران در آن سوى وادى ، در نقطه اى به انتظار بودند. پيامبر و همراهان راهى يثربشدند. (يثرب ) در آستانه يك تحول ؛ پايان تاريخى يكفصل ، و آغاز تاريخى يك عصر جاودانه . (يثرب ) در التهاب ورود پيامبر لحظهشمارى مى كند: دوشنبه 12 ربيع الاول سال هجرت به قريه (قبا) رسيدند،استقبال از (يثرب ) تا (قبا)، سرشار از شادى و شعف . روز جمعه ، نقطه پايانتاريخ كهن يثرب بود. تاريخ نوين جهان با مدينه آغاز شد: مدينه النبى ، و اين آغازمدنيت اسلام بود.
پيامبر نماز جمعه را در ميان بنى سالم خواند. اندكى بعد مسجد قبا ساخته شد. و ايننخستين مسجدى بود كه در اسلام بپا گرديد.
اصرار مردم مدينه براى پذيرائى از پيامبر، كار رامشكل نمود هر خانواده اى چنين آرزو و پيشنهادى داشت .
قرار شد هر كجا كه شتر زانو زند، همان جا مسكن پيامبر باشد. و مردمقبول كردند و آرام شدند. شتر در محله بنى النجار، بر در خانه ابو ايوب فرود آمد.
پيامبر در خانه ابو ايوب مسكن گزيد. در مقابل خانه او قطعه زمينى بود با چند درختخرما كه متعلق به دو يتيم بود. گويا پيامبر آن قطعه را خريد يا كه به وى بخشيدند.و آنجا را مسجد ساخت . مسجد مدينه . مسجد در اسلام نخستينشكل بسيار ساده و مردمى داشت ، ديوارها كوتاه و سقفى از درخت خرما. بيشتر بهسايبانى شبيه بود. دراين مجتمع ، گوشه اى براى پيامبر و همسرانش سوده و عايشهتدارك ديدند. اصحاب صفه نيز در همين مكان جاى گرفتند. اينان جماعتى از بينوايانمدينه و مهاجرينى بودند كه در كنار مسجد النبى سكونت يافتند. تعدادشان را از يكصدتا چهار صد نفر نوشته اند. انصار به يارى مهاجرين ادامه مى دادند، آنان را به خانهخود برده و پذيرائى مى كردند. پيامبر براى وحدتكامل ميان مهاجرين و انصار عقد برادرى بر قرار كرد. پيامبر با على عقد اخوت بست .مسجد مركز اجتماع مسلمانان بود. پيامبر با مردم نماز مى خواند و به آموزش آنانمشغول بود. رفتار پيامبر با يهوديان مدينه بسيار مسالمت آميز بود.
پيامبر اندكى بعد قانون اساسى مدينه را نوشت و در آن دموكراسى شگفتى براى كليهآحاد مردم مدينه تدارك ديد. آزادى در عقايد فصلى از اين دستور بود. يهوديان در عقايد ومراسم شان آزاد بودند و در مسائل اجتماعى - تدافعى شهر مسئوليت داشتند.
در اين ميان دو تن از احبار يهود اسلام آوردند و در بسيارى از گفتگوهاى پيامبر اسلام بايهوديان به حقانيت اسلام گواهى دادند. يهوديان به تدريج در انديشه خيانت فرورفتند. آنان نگران گرايش توده هاى يهودى به اسلام بودند. افشاگريهاى وحىدرباره طينت و خباثت تاريخى اين قوم گمراه و پيامبر كش آغاز شد. و در معرفى تاريخىآنان آياتى چند نازل گرديد.
سال اول هجرى :  
(ماه هفتم ، حمزه را با سى نفر، بر سر كاروان قريش به رياستابوجهل و سيصد تن حامى ، بر لب دريا فرستاد، ولى مجدى بن عمر و جهنى كه دوستهر دو دسته بود، ميانجى شد و جنگ رخ نداد. ماه هشتم ، عبيده بن حارث را با شصت سوارمهاجر بر كاروانى به سرپرستى ابوسفيان و دويست شمشيرزن قريش فرستاد. و اينجاسعد بن ابى و قاص تيرى بر آنها پرتاب كرد و اين نخستين تيرى بوده است كه بهنام اسلام از كمانى جسته است . ماه نهم (ذيقعده )؛ سعد بن ابى وقاص با هشت يا بيستشصت مهاجر بر سر كاروانى رفتند (تا خرار در حجاز) كه قبلا بسلامت گذشته بود. درماه دوازدهم ، نخستين غزوه در (ابواء) رخ داد. (غزوه ) (يعنى ) جنگ با حضور پيغمبر،در برابر (سريه ) (يعنى ) جنگهائى كه پيامبر شخصا در آن حضور نداشته است .پيغمبر در اين ماه (صفر) كار مدينه را به سعد بن عباده سپرده و خود در پى قريش وبنى ضمره بن بكر تاخت .
با قريش بر خورد نكرد، ولى با مخشى بن عمرو الضمرى رئيس قبيله بنى ضمر پيمانبست ). (5)
سال دوم هجرى :  
از حوادث اين سال كه : قبله مسلمانان از بيت المقدس تغيير يافت . پيامبر درحال نماز بود كه فرمان تغيير جهت قبله صادر شد (6). از آن پس مسلمانان رو به كعبهنماز گزاردند. اين امر مسلمانان را بسيار خشنود كرد.
در اين سال بود كه حكم زكاه فطر به مسلمانان ابلاغ شد. نخستين نماز عيد فطر درمصلى خوانده شد.
در اين سال عمليات جنگى بسيارى پيش آمد كه پيامبر در برخى شخصا شركت داشت . درغزوه بواط پيامبر با تعدادى از مهاجران و انصار در پى قريش (: كاروان قريش ) تاخت وبدون برخورد برگشت . شخصى به نام عامر بن كريز يا كريز بن جابر فهرى دراطراف مدينه به گوسفندان اهالى حمله برد. پيامبر در تعقيب او تا بدر پيش رفت و او رانيافت . بدر چاه آبى است بين مدينه و مكه . (7)
در اين سال جنگ بدر كبرى آغاز شد. چون مسلمانان خبر يافتند كه مشركان قريش درمحل بدر اطراق كرده اند، به فرمان پيامبر بر آنان يورش بردند و غنائمى بدستآوردند. و اين جنگ سرنوشت بود. در اين جنگ مسلمانان قدرت ايمان خود را نشان دادند. درهمين سال بود كه كاروان قريش مورد حمله مسلمانان قرار گرفت . اين كاروان را ابوسفيانسرپرستى مى كرد. (او كاروان را به سلامت در برد) (8) پيامبر با قبيله (بنىمذحج ) و (بنى ضمره ) پيمان يارى بست (و اين نخستين پيمان وى باقبايل خارج بود) (9).
(ماه چهارم ، سريه عبدالله بن جحش : پيامبر وى را با هشت مهاجر، مخفيانه براىبررسى اوضاع قريش و كسب اخبار و اطلاعات دقيق سياسى و نظامى فرستاد. وى ، طبقدستور، در نخله ميان مكه و طائف بر سر راه قريش كمين كرد. كاروانى بر آنان گذشت .با اين كه ماه حرام بود و دستور قتل نداشتند، همين كه براى اولين بار گروهى از قريشرا در تيررس خود ديدند، خاطره شكنجه ها و تبعيدها آنان را چنان به خشم آورد كه ريئسكاروان ، عمرو بن خضرمى ، را با تير زدند و كالاها را با دو اسير به مدينه آوردند. واين نخستين پيروزى جنگى مسلمانان بود ). (10)
سال سوم هجرت ،  
جنگ احد 
در اين نبرد احد رخ داد كه مسلمانان ابتدا با نيروى نظامى اندكى كه داشتند، بربزرگترين قدرت نظامى مشركان مكه پيروز شدند، ولى بر اثر يك اشتباه پيروزىقطعى به شكست انجاميد. در اين غزوه بود كه حمزه عموى پيامبر، شهيد شد و شخصپيامبر جراحت اندكى برداشت . على بن ابيطالب نيز هفتاد زخم برداشت . مصعب بن عميرنخستين سفير پيامبر به مدينه در اين غزوه به شهادت رسيد. حنظله نيز از جمله شهدا احداست كه به غسيل الملائكه معروف شد.
در اين غزوه ، مشركان مكه در حدود سه هزار مرد جنگى و دويست اسب و هزار شتر داشتند.فرماندهى مشركان با ابوسفيان بود.
عباس عموى پيامبر كه در جنگ بدر كبرى اسير شده بود و پيامبر او را آزاد كرده بود، بهوسيله نامه اى پيامبر را از اين تداركات نظامى مشركان مكه آگاه كرده بود. مسلمانان باتوانائى نظامى اندكى كه در مقابل قريش ‍ ناچيز بود، بهاستقبال مشركان رفتند. غروب روز جمعه ششمشوال سال هجرى ، به دامنه كوه احد رسيدند. پيامبر در روز شنبه ، پنجاه تيرانداز رابه فرماندهى عبدالله بن جبير مامور كرد تا در جلوى سواران دشمن قرار گيرند و مانعهجومشان گردند. در ابتدا مسلمانان بر مشركان غلبه كردند. ذوق غنائم انان راغافل كرد. مشركان وقتى چنين ديدند، تجديد نيرو كرده و گروهى از نيروهاى شرك بهفرماندهى خالد بن وليد از دو جناح حمله كردند. پيامبر در مقر فرماندهى با عده اى ازمسلمانان ايستاده بود كه جمعى از مشركان به طرف پيامبر حمله آوردند و با پرتاب سنگپيامبر را مجروح ساختند.
دشمن شايع كرد كه : محمد كشته شد. بر اثر اين شايعه مسلمانان خود را باختند و عقبنشينى كردند.
عثمان بن عفان نيز در ميان فراريان بود. پيامبر با يارانش به دره اى پناه بردند وبدين سان دشمن غلبه كرد و تعدادى از مسلمانان را شهيد نمود. تعداد شهداى مسلمان درغزوه احد را 74 نفر گفته اند كه چهار تن از مهاجران بودند و بقيه از انصار.
تلفات دشمن را 20 نفر نوشته اند. در اين نبرد همان طور كه گفته شد، حمزه عموىپيامبر كه 57 سال داشت ، شهيد گرديد و هند جگر خوار همسر ابوسفيان غلام وحشى خودرا واداشت تا از پشت وى را با نيزه بزند و پس از فرو نشستن غبار جنگ ، سينه حمزه راشكافته و قلب وى را جويد. لذا به هند جگر خوار مشهور شد.
در اين جنگ اگر مسلمانان دستور پيامبر را اجرا كرده بودند و سنگرها را رها نمى كردند وبه كسب غنائم نمى پرداختند، چنين شكستى نمى ديدند.
پيامبر در عين حال دستور تعقيب دشمن را صادر كرد. تدبير پيامبر ترساندن دشمن بودتا از حمله احتمالى به مدينه جلوگيرى كرده باشد.
پس از شكست مسلمانان در عرصه نبرد، ابوسفيان فرمانده مشركان فرياد زد:اعل هبل و پاسخ شنيد كه الله اعلى واجل . پيامبردر پى شكست تلخ كهعامل آن خود مسلمانان بودند، به دلدارى پرداخت .
مورخان در رابطه با حوادث قبل و بعد غزوه احد نوشته اند كه : عباس بن عبدالمطلبعموى پيامبر هر چند كه در غزوه بدر در سپاه مشركان قرار داشت و اسير شد و به دستورپيامبر آزاد گرديد، اما او خطاى خود را جبران كرد. عباس در مكه بود و چون ابوسفياناموال فراوانى بدست آورده بود، به شكست خوردگان غزوه بدر گفت : بايد انتقام خونكشته هاى بدر را از محمد صلى الله عليه و آله گرفت . او وقتى به تدارك جنگىمشغول بود، عباس ماجرا را به پيامبر گزارش داد.
(يعقوبى )اين گزارش را كتبى مى داند. وى مى گويد: عباس با نامه اى از مكه بهمدينه پيامبررا در جريان امر قرار داد. گويا عباس اين نامه را به مردى از قبيله غفار داد واز او خواست كه هر چه زودتر ابن نامه را به محمد صلى الله عليه و آله رساند.پيامبراين نامه را محرمانه دريافت كرد و از مضمون آن با كسى سخن نگفت .
برخى مورخان گفته اند كه اين نامه در مسجد دريافت شد و ابى بن كعب نامه را براىپيامبرخواند در نامه آمده بود: قواى قريش با چند قبيله ديگر سوگند ياد كرده اند كهخون كشته شدگان بدر را از مسلمانان بگيرند.
مورخان در قساوت و عمق كينه مشركان مكه نوشته اند كه سپاه شرك وقتى به ابوا رسيد،مى خواست قبر آمنه مادر پيامبر را شكافته به جسد آن بانو اهانت كند از دورانديشان مانعاين كار شدند. آنان از اين نگران بودند كه اين اقدام يك رسم شود و مردگان از اينعمل مصون نمانند.
در رابطه با حوادث نبرد احد آمده است كه : قبل از حركت پيامبر به سوى دشمن ، آنحضرت يك شوراى جنگى تشكيل داد تا نظر مسلمانان را بپرسد. عبدالله بن ابى سردسته منافقان مدينه نظر داد كه مسلمانان درب شهر بمانند و از شهر حفاظت نمايند. اينتوطئه منافقانه به اين خاطر بود تا به كار اسلام و محمد پايان داده شود عبدالله بنابى بر پيشنهادش اصرار بسيار داشت . او مجدانه سابقه مثبت اين گونه دفاع را بيانكرد و گفت كه در نبرد تن به تن زنان از بالاى بامها با سنگ بر دشمن حمله خواهند كرد.مسلمانان اين نقشه را خائنانه يافتند و آن را نفى كردند پيامبر نظر اكثريت را پذيرفت وعبدالله بن ابى بهانه اى يافت تا از شركت در غزوه احد خوددارى كند.
دلاور مردان قواى اسلام  
مورخان در مورد قواى مسلمانان نوشته اند كه پير و جوان در اين غزوه شركت داشتند:
عمرو بن جموح پير مردى قد خميده بود كه نيروى جسمانى خود را از دست داده بود و يكپايش آسيب ديده بود. خويشاوندانش مانع رفتن او شدند. نزد پيامبر آمد وتمايل خود را به حضور در غزوه احد نشان داد. پيامبر به او گفت تو از جنگ معاف هستى :( اما انت فقد عذرك الله و لا جهاد عليك . ) اما اصرار وى بسيار بود و به عرصهنبرد شتافت و سرانجام به شهادت رسيد. از جوانان مسلمان بايد از دو تازه داماد ياد كردكه در غزوه احد شركت كردند. يكى از اين دو حنظله فرزند ابو عامر بود. ابو عامر خود ازدشمنان سر سخت پيامبر بود. ابو عامر در غزوه احد در سپاه مشركان قرار داشت و حنظلهفرزندش كه جزء مهاجران بود، در سپاه محمد صلى الله عليه و آله گويند حنظله بادختر عبدالله بن ابى ازدواج كرده بود و اين ازدواج مقارن غزوه احد صورت گرفته بود.گويا هنوز مراسم زفاف صورت نگرفته بود و حنظله به حضور پيامبر رسيد وتمايل زيادى براى حضور در نبرد از خود نشان داد. پيامبر به او توصيه كرد شب را درمدينه بماند و صبح خود را به نيروهاى مسلمانان برساند. سحر گاه حنظله از بستربيرون جست و فرصت استحمام نيافت و راهى نبرد گرديد. شاهدان بر اين شتاب شاهدبودند و ديدند كه حنظله چگونه به سوى نبرد شتافت . او در دقايق اوليه نبرد،ابوسفيان را نشانه گرفت و بسوى او حمله كرد.
اين حمله كارگر نيفتاد و فردى از مشركين به نام شداد بن اسود بر حنظله تاخت يكىديگر از مشركان تيرى انداخت و او را به شهادت رساند. گويند حنظله به هنگام شهادت18 سال داشت . پيامبر اسلام او را غسيل الملائكه ناميد. پيامبر ماجراى حنظله را براىمسلمانان شرح داد.
مورخان در رابطه با حوادث غزوه احد از قهرمانيهاى ابودجانه ياد كرده اند: گويندقبل از آغاز نبرد احد، پيامبر شمشيرى بدست گرفت و گفت : كيست كه حق اين شمشير را اداكند؟ گروهى برخاستند، ولى حضرت از دادن شمشير به آنان خوددارى كرد.
در اين هنگام ابودجانه از جاى جست و عرض كرد: اىرسول خدا! حق اين شمشير چيست و چگونه مى توان حق آن را ادا كرد؟ پيامبر گفت : بايدآنقدر با آن دفاع كنى كه خم شود. ابودجانه گفت : من اين كار را مى كنم . سپس دستمالىبر سربست و شمشير را از پيامبر گرفت . زبير از اين كه پيامبر شمشير را به او نداده، دلگير شد و تصميم گرفت حركات ابودجانه را زير نظر داشته باشد تا شجاعت اورا ببيند. و چنين كرد: ابودجانه تعدادى از مشركان را كشت و قهرمانيهاى بسيار كرد. او درهجوم مشركان بسوى پيامبر از حضرتش دفاع مى كرد. گويند در بحرانى ترين لحظاتنبرد كه مشركان على و پيامبر را در محاصره داشتند، ابودجانه خود را رساند و مشركانرا پس راند. نام ابودجانه در رديف نام على بن ابيطالب و حمزه در دفاع از وجود پيامبراسلام آمده است .
حمزه عموى پيامبر يكى از نام آوران غزوه احد و از ياران اوليه محمد در سالهاى سختتنهائى مكه است . گفته شد كه او در سال ششم بعثت آگاهانه و از روى ايمان ، اسلامآورد. روزى به خانه آمد و يكى از اهل خانه را گريان ديد. علت گريه را پرسيد. بهوى گفته شد:
امروز ابوجهل پارچه اى به گردن محمد انداخته و آنقدر آن را فشار داد كه رنگ محمددگرگون گشت و خفگى به او دست داد...
حمزه آن چنان منقلب شد كه تصميم گرفت خويش را فداى محمد سازد از همين روابوجهل را در مسجد الحرام به سختى كتك زد.
زور بازوى حمزه در مواردى بسيار و حساس در خدمت نهضت اسلام بود. او در خط مقدم نبردبا مشركان قرار داشت . يك بار ديگر در انجمن سران قريشابوجهل را كتك زد. ضربه آنچنان شديد بود كه سرابوجهل شكست . در پيكار سرنوشت ساز بدر، يكى از پهلوانان شرك را از پاى در آوردو نام آوران جاهليت را بر زمين زد.
هند جگرخوار و غلام وحشى  
هند جگر خوار، زن نابكار و خبيث ابوسفيان كينه حمزه را سخت بهدل گرفت و در آتش انتقام مى سوخت . هند جگر خوار اين پتياره بزرگ تاريخ جاهلى باسكسى تند، غلام وحشى را به قتل حمزه تحريك نمود. گويا به او وعدهوصال داده بود!! و غلام وحشى در روز احد از همان آغازبدنبال حمزه بود تا در فرصتى مناسب از پشت به او حمله كند. هند به غلام وحشى گفتهبود در ازاى وصال ، بايد يكى از اين سه نفر را بكشى : محمد، على ، حمزه . غلام وحشىبه محمد و على دسترسى نيافت و حمزه را كه در متن معركه بى پروا شمشير مى پراند،تعقيب كرد و ناگهان با نيزه از پشت ، قلب او را هدف قرار داد. گويند اين جنايت درقبال آزادى او بوده است . غلام وحشى پس از اين جنايت ، در مكه بود پس از فتح مكه بهطائف فرار كرد او شنيد كه هر كس اسلام آورد، در امان است . نزد پيامبر امد و اسلام آورد.پيامبر او را شناخت و پرسيد چگونه حمزه را كشتى ؟ غلام وحشى جريان را تعريف كرد:حمزه مشغول جنگ بود و من از موقعيت استفاده كردم و به روش حبشى ها نيزه خود را بطرفاو پرتاب كردم . نيزه بر تهيگاه او نشست . حمزه مقاومت را از دست داده روى زمين افتاده ومرگ او را گرفت . من با احتياط بطرف او رفتم و نيزه خود را برداشتم و... پيامبرفرمود: واى بر تو! دور شو از من تا رويت را نبينم .
وحشى مى گويد تا پيامبر زنده بود، من خود را از او پنهان مى كردم . مورخان نوشته اندكه غلام وحشى مسليمه كذاب را كشت . او گفت : من در ابتدا بهترين فرد مسلمان را كشتم ودر پايان بدترين فرد دروغگو را.
ابن هشام سرنوشت غلام وحشى را به گونه ديگرى بيان كرده است . او مى گويد كهغلام وحشى در پايان عمر چون كلاغى سياه ، دائم الخمر و ملعون مسلمانان بود گفته اندبر او حد شرب خمر جارى كرده اند.
ديگر از حوادث غزوه احد، مثله كردن شهيدان اسلام است . پس از جنگ ، زنان مشركان بهصحنه آمدند. هند جگر خوار حمزه را يافت و با او چنان كرد: قلبش را از سينه در آورد وجويد. اين عمل آنقدر زشت بود كه ابوسفيان از آن بيزارى مى جست .
مسلمانان وقتى اجساد مثله شده شهيدان را ديدند، تصميم گرفتند انتقامى چند برابربگيرند. در اينجا بود كه وحى به ترتيب و تعليم مسلمانان پرداخت و آيه 126 سورهنحل نازل شد كه : ( و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ، و لئن صبرتم لهو خيرللصابرين . ) در اين هنگام صفيه خواهر حمزه خواست جسد برادرش را ببيند پيامبربه زبير بن عوام توصيه كرد، از آمدنش جلوگيرى كند. صفيه گفت : شنيده ام برادرم رامثله كرده اند، اما به خدا سوگند بى صبرى نخواهم كرد. او به ديدن جسد برادرش آمد،بر برادرش نماز خواند و برايش دعا كرد.
دفاع جوانمردانه اميرالمؤ منين عليه السلام  
از حوادث ديگر غزوه احد محاصره پيامبر اسلام بود: پس از شايعهقتل محمد توسط مشركان و فرار مسلمانان و تجديد نيرو و حمله دشمن ، پيامبر همچناناستوار در عرصه فرماندهى ايستاده بود.
دشمن به پيامبر بسيار نزديك شد. در اينجا دوعامل باعث نجات پيامبر گرديد: يكى شهامت و شجاعت خود آن حضرت و ديگر دفاع مردانهعلى بن ابيطالب كه در آن زمان 26 سال داشت و به دشمن مى تاخت و پيامبر را دور وسرانجام دشمنان را فرارى داد.
مورخان تعداد اين گروه از مشركان مهاجرم به پيامبر را حدود پنجاه تن نوشته اند علىبن ابيطالب در حالى كه پياده بود، دشمن را دفع مى كرد.
صحنه آنچنان خارق العاده بوده است كه جبرئيلنازل شد و اين شعار معروف را خواند كه :
( لافتى الا على ، لا سيف الا ذوالفقار ) اين واقعه را مورخان و راويان اوليه عصراسلامى نوشته اند. اما در تحريفات و دستكاريهاى بعدى ، اين موضوع مسلم از تاريخاسلام حذف شد. ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه به اين واقعيت تصريحكرده است . او مدعى است كه نسخه هائى از سيره ابن هشام را ديده است كه او به گزارشواقعه پرداخته بوده است .
در اين دفاع از پيامبر، على بن ابيطالب آنقدر جنگيد كه شمشيرش ‍ شكست و پيامبرذوالفقار را به دست او داد.
بر اساس اعتقاد شيعه اماميه ، ذوالفقار شمشيرى بود كهجبرئيل بدست پيامبر اسلام داد.
نقش زنان مسلمان در عرصه نبرد  
مورخان نوشته اند كه زنان مسلمان نقش مهمى در عرصه نبرد داشته اند. ام عامر زنمسلمانى كه طبابت مى دانست ، در نبرد احد حضور داشت . او حتى در مواقع اضطرارىمخصوصا هنگامى كه پيامبر اسلام در محاصره دشمن قرار داشت ، شمشير بدست گرفت واز آن حضرت دفاع كرد. او خودش مى گويد كه : در نبرد احد به پانسمان مجروحان وكمك هاى پشت جبهه از قبيل آب رساندن به مجاهدان و... پرداختم ؛ وقتى جان پيامبر را درخطر ديدم ، مشك را بر زمين نهادم و شمشير بدست گرفتم . گاهى هم تيراندازى مى كردم. پيامبر فردى را ديد كه فرار مى كند، به او گفت :حال كه فرار مى كنى ، سپرت را زمين انداز. او سپر خود را انداخت و من آن سپر رابرداشتم و از آن استفاده كردم . ناگاه متوجه شدم كه فردى از دشمن با شمشير بهپيامبر حمله ور شد. من ومعصب بن عمير جلوى او را گرفتيم و او را گرفتيم و او را عقبرانديم . او بر شانه ام ضربه اى زد و من نيز چند ضربت بر او زدم . چون او زره برتن داشت . ضربات من بر او كارگر نشد. ولى ضربت او تا يكسال بر شانه من باقى بود. چون پيامبر متوجه شانه من شد، به يكى از فرزندان منگفت : زخم مادرت را پانسمان كن . وى زخم مرا بست و من دوبارهمشغول دفاع شدم ...
يكى ديگر از زنانى كه در غزوه احد شركت داشت ، همسر عمرو بن جموح بود. او در جنگاحد شهيد شد در حالى كه فقط يك پاى داشت . هند يكى از زنان مسلمان است كه در نبرداحد شركت كرد. او دختر عمرو بن حزام و عمه جابر بن عبدالله انصارى است . او پس از اينكه عزيزانش (همسر و پسر و برادر همسرش ) شهيد شدند، پايدارى بسيار كرد و بههنگام حمل جنازه عزيزانش به مدينه ، از نيمه راه دوباره به سوى احد بازگشت . زيراشتر حامل جنازه ها به مدينه نمى رفت . وقتى جريان را به پيامبر عرض كرد، پيامبرفرمود: دعاى شوهرت چه بود؟ گفت : او طلب شهادت كرد و گفت كه : خدايا مرا به خانهبازمگردان ، پيامبر فرمود: دعاى او اجابت شده و خداوند نمى خواهد كه جنازه او بر خانهبرگردد.
لذا جنازه ها را در احد دفن كرد. هند از پيامبر خواست تا از خداوند بخواهد كه او را نيز بهآنان ملحق كند.
پيامبر و مسلمانان يك شب در احد ماندند و روز بعد حركت كردند. پيامبر براى ترساندندشمن مسلمانان را به تعقيب دشمن فرستاد.
منافقان و يهوديان مكه از اين شكست خوشحال شدند.
تعقيب دشمن فوايد بسيارى داشت و از حمله حتمى دشمن به مدينه جلوگيرى كرد.
در پايان سال سوم ، حكم ارث نازل شد.
در همين سال بود كه امام حسن عليه السلام متولد گرديد.(11)
سال چهارم هجرى ؛ 
از حوادث اين سال است : به پيامبر خبر رسيد كه طايفه بنى اسد مى خواهند به مدينهحمله كنند.
پيامبر ابوسلمه مخزومى را با يكصد و پنجاه نفر از مسلمانان بسوى آنان فرستاد.ابوسلمه شبها حركت مى كرد و روزها كمين مى نمود تا بهمحل قطن رسيد. بنى اسد فرار كرده بودند. ابوسلمه با غنيمت و اسير بازگشت .
ابوسلمه كه در نبرد احد زخمى شده بود، در راه درگذشت . پيامبر با همسر او ام سلمه (:هند) دختر سهيل ازدواج كرد.
در پنجم محرم ، پيامبر، عبدالله بن انيس را ماءمور كرد تا با سفيان بن خالد كه درحال تدارك نيرو عليه مسلمانان بود، بجنگد. عبدالله چون بهمحل موعود رسيد، با او روبرو شد، وى را كشت و سرش را به مدينه آورد.
در ماه صفر اين سال ، پيامبر شش نفر از ياران خود را جهت آموزش ‍ احكام دين به اطرافاعزام داشت . در نقطه اى به نام رجيع نزديك مكه ، افراد قبيله لحانيها بر سر آنهاريخته ، چهار نفر را كشتند و دو نفر را اسير گرفته ، در مكه به قريش فروختند. قريشآن دو معلم قرآن را به انتقام كشته هاى بدر شهيد نمودند. اين حادثه در تاريخ اسلام بهنام سريه رجيع آمده است .
در ماه صفر سال چهارم هجرى حادثه بئر معونه پيش آمد: بنا به درخواست رئيس قبيلهبنى عامر، پيامبر چهل نفر و يا هفتاد نفر از اصحاب را جهت ارشاد آنان فرستاد. گروهاعزامى در بئر معونه منزل كردند.
عامر بن طفيل با عده اى از بنى سليم بر آنان هجوم بردند و همه آن گروه را شهيدكردند.
پيامبر از اين حادثه سخت اندوهگين شد.
گويند آن حضرت يك ماه در قنوت قبيله لحيانيها را لعن و نفرين مى كرد. عمروبن اميه دونفر از بنى عامر را كشت . در اين ميان بنى عامر كسى را نزد پيامبر فرستادند و خونبهاىدو نفر عامرى را كه عمرو بن اميه كشته بود، (طبق پيمانى كه با پيامبر داشتند) مطالبهنمودند.
پيامبر اين خونبها را از يهوديان بنى نضير مطالبه كرد: آن حضرت به اتفاق چند نفراز اصحاب به كنار قلعه بنى نضير رفت و با آنان مذاكره نمود. آنان پيشنهاد پيامبر راقبول كردند. (زيرا يهود بنى نضير با بنى عامر هم پيمان بودند). بنى نضير قصدجان پيامبر را داشتند. آنان مى خواستند از بالاى بام سنگى بر سر پيامبر اندازند.پيامبر ناگهان جلسه را ترك كرد و راهى مسجد مدينه شد و به بنى نضير پيام داد كهبايد اين منطقه را ترك كنند.
بنى نضير ابتدا تسليم شدند، ولى بعد به تحريك عبدالله بن ابى سردسته منافقينمدينه سرسختى كردند. پيامبر و اصحاب سلاح برداشته ، به سوىمنزل بنى نضير حركت كردند. پانزده روز آنجا را محاصره كردند. يهوديان تسليمشدند. قرار شد اموال خود را بگذارند و از منطقه مدينه بروند. فقط براى هر سه نفريك شتر و مشك آب اجازه بردن يافتند. اين قوم به شام تبعيد شدند. املاك آنان ميانمهاجرين تقسيم شد. اين واقعه را غزوه بنى نضير مى نامند.
دو ماه بعد، پيامبر به سوى بنى محارب و بنى ثعلبه از طوايف غطفان رهسپار گرديد.در محل ذات الرقاع دو سپاه با هم روبرو شدند، ولى برخوردى پيش نيامد و پيامبر بهمدينه بازگشت . در اين سفر بود كه پيامبر نماز خوف خواند.
در اين سال ، پيامبر به (زيد بن ثابت ) دستور داد تا خط يهود را بياموزد. چون نامههاى پيامبر را تا اين زمان به علت بى سوادى عرب يهوديان مى نوشتند. پيامبر نگرانبود كه نكند يهود نامه هاى حضرت را تحريف كنند.
زيد خط عربى را از يكى از اسيران بدر فرا گرفته بود. در ماه شعبان اينسال امام حسين عليه السلام متولد گرديد.
مورخان اسلامى پيرامون شرح حال آن دو معلم قرآن كه در راه اسير شدند و به مشركانمكه فروخته و شهيد شدند، نوشته اند كه : يكى از آن دو نفر زيد نام داشت . او راصفوان بن اميه كه پدرش در غزوه بدر كشته شده بود، خريدارى كرد تا انتقام پدرش رابگيرد. صفوان تصميم گرفت تا زيد را در ملاء عام به دار آويزد.
روزى كه زيد را براى دار زدن آورده بود، ابوسفيان خطاب به زيد گفت : تو را بهخدائى كه به او ايمان دارى سوگند مى دهم آيا مى خواهى كه محمد (صلى الله عليه وآله ) به جاى تو كشته شود و تو آزاد شوى ؟
زيد كه در پاى چوبه دار ايستاده بود، گفت : من هرگز راضى نمى شوم محمد (صلىالله عليه و آله ) آسيبى ببيند. ابوسفيان و مشركان مكه از اين پايدارى در شگفت شدند.زيد را به دار آويختند و شهيد شد.
يكى ديگر از اين دو معلم قرآن ، خبيب بن عدى بود. وى از مشركان خواست اجازه دهندقبل از مرگ ، نماز بخواند. به او اجازه دادند و سپس وى را شهيد كردند.
(خبيب ، پس از آنكه مدتى در خانه ماويه كنيز حجير بن ابى اهاب زندانى بود، براىاعدام حاضر شد. ابتدا خواست تا اجازه دهند دو ركعت نماز بگذارد. نماز را بسرعت پايانداد و گفت : ترسيدم كه نگوئيد از ترس مرگ خود را به نمازمشغول كرده ام و گرنه دوست مى داشتم بيشتر بخوانم . سپس او را بر چوبى ميخكوبكردند و در برابر چشم هزاران تماشاچى مكه ، در زير ضربات سنگ و چوب و تيغ ،پس از شكنجه بسيار در حالى رجزهاى مردانه مى خواند، جان سپرد).(12)
از حوادث اين سال ، غزوه بدر دوم است :
پس از نبرد احد ابوسفيان تهديد كرده بود كهسال ديگر در بيابان بدر با مسلمانان مصاف خواهد داد.
پيامبر اسلام يكهزار و پانصد نفر از مسلمانان را روانهمحل موعود نمود. پيامبر خود را اين حركت ، حضور داشت . درمحل (بدر) هشت شب ماندند. ابوسفيان به سوى بدر حركت كرد، اما از ميان راه بهانه اىتراشيد و برگشت . عقب نشينى ابوسفيان براى مشركان گران تمام شد. صفوان بن اميهبه ابوسفيان گفت : پيروزى احد را با اين عقب نشينى از دست داديم .
(... ابوسفيان با سپاه مكه به مجنه (در ناحيه ظهران ) يا عسفان مى رسد. در اينجاپشيمان مى شود و خطاب به سپاه مى گويد: (اى قريش ! جز در يكسال پر بركت كه در آن درخت بچرانيد و در آن شير بنوشيد، مصلحت شما نيست . وامسال سال شما خشك است . من بر مى گردم و شما نيز بر گرديد) سپاه بر گشتند ومردم مكه آن را جيش ‍ السويق (سپاه آرد گندم يا جو) ناميدند و مى گفتند: شما رفتيد آردهارا بخوريد (آرد آذوقه سپاه بوده است كه از مكه بردند و جوالهاى خالى را برگرداندند و همين )) (13)
در اين سال مادر امام على بن ابيطالب عليه السلام (فاطمه بنت اسد) در گذشت .
سال پنجم هجرى ؛ 
حوادث سال پنجم  
در ربيع الاول اين سال پيامبر اسلام به غزوه دومهالجندل رهسپار گرديد. در اين جنگ مسلمانان غنائمى بدست آوردند. در بين راه مسلمانانروزها را استراحت مى كردند و شبها راه مى پيمودند.
مسلمانان تا مرز شام پيش رفتند و قوت اسلام را بهقبائل و مرز نشينان شام كه تحت استيلاى روم بودند، نشان دادند.
در اين سال پيامبر با زينب دختر جحش كه قبلا همسر زيد بن حارثه بود و او را طلاقگفته بود، ازدواج كرد. در اين سال آيات حجابنازل گرديد و احكام بانوان مخصوصا همسران پيامبر مقرر شد.
در اين سال سوره منافقان نازل گرديد. شاءننزول اين سوره چنين بود كه : بين عمر بن خطاب و يكى از بستگان قبيله خزرج نزاعى درگرفت . يكى فرياد زد: اى گروه مهاجران ! و ديگرى گفت : اى گروه انصار! در اين ميانعبدالله بن ابى از فرصت استفاده كرد و به تحريك انصار پرداخت و نسبت به اسلام ومسلمانان درشتى كرد.
(زيد بن ارقم ) كه سخنان او را شنيده بود، به پيامبر گزارش داد. عمر بن خطابپيشنهاد كرد كه عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه را گردن بزنند. (عبدالله بنابى ) سخنان (زيد بن ارقم ) را تكذيب كرد. انصار به شفاعت او آمدند. پيامبر سعىكرد مسئله را تمام شده تلقى كند. به مسلمانان دستور داد حركت كنند. اينجا بود كه سورهمنافقان در رابطه با (عبدالله بن ابى )نازل شد. پيامبر از زيد بن ارقم دلجوئى كرد. بر اساس سيره ابن هشام ، اين واقعه بينجهجاه غلام عمر بن خطاب و سنان جهنى در سال ششم هجرى پس از غزوه بنى مصطلق روىداده است .
جنگ خندق  
غزوه (خندق ) يا (احزاب ) در اين سال اتفاق افتاد: توطئه و تحريكات يهودهمچنان ادامه داشت . در شوال اين سال نبرد (احزاب ) كه به (خندق ) نيز شهرتدارد، واقع شد. گروهى از يهوديان تبعيدى بنى نضير كه در خيبر زندگى مى كردند،نزد قريش و قبيله غطفان رفتند و آنها را به جنگ با پيامبر و مسلمانان تشويق و تحريكنمودند. آنان با هم يكى شده و از متحدان خود نيروى عظيمى تدارك ديدند. خبر اين تداركنظامى به پيامبر رسيد. احزاب متحد ده هزار نفر گرد آورده بودند و كليه امكانات خود رادر حمله به مدينه و پايان دادن به نهضت اسلام به كار گرفته بودند پيامبر بهمشورت با اصحاب خود پرداخت سلمان فارسى پيشنهاد كرد تا براى دفاع از شهرمدينه ، خندقى پيرامون شهر حفر شود. اين پيشنهاد به تصويب پيامبر و ديگر اصحابرسيد. پيامبر شخصا در حفر خندق فعال بود و حفر خندق بين مسلمانان نقسيم شد.
كار با سرعت پيش مى رفت . زنان و كودكان را در خانه ها جاى دادند و نيروى نظامىمسلمانان در مناطق مختلف مدينه مستقر شدند همه چيز آماده بود. دشمن بايال و كوپالى عظيم از راه رسيد. صف آرايى دو طرف ، در دوسوى خندق آغاز شد. روزهاگذشت و دشمن كارى نتوانست بكند (عمروبن عبدود) و (عكرمه بن ابىجهل ) از نقطه اى عبور كردند. امام على بن ابى طالب راه را بر آنان گرفت . در ايننبرد تن به تن عمربن عبدود قهرمان سپاه شرك و كفر به دست على كشته شد. اين حادثهروحيه احزاب متحد را در هم شكست و تزلزل در نفرات دشمن آغازشد. دشمن سعى كرد مقرفرماندهى مسلمانان را مورد هجوم قرار دهد، اما اقدامات تدافعى مسلمانان آنان را به عقبراند. نبرد تدافعى مسلمانان كه پيامبر آن را فرماندهى مى كرد، تمام روز ادامه يافت .گويند آن روز نمازهاى ظهر و عصر را قضا نمودند و اين نخستين نماز قضا در اسلام بود.
در اين نبرد تدافعى پنج مسلمان شهيد شدند. و سه تن از دشمن كشته شد. (سعد بنمعاذ) رئيس قبيله (اوس ) زخمى شد و چندى بعد بر اثر اين زخم در كذشت . شرايطجوى كار را بر دشمن سخت كرد. ابوسفيان فرمانده احزاب ، مقاومت و ادامه جنگ را بىنتيجه يافت و شبانه به سوى مكه بازگشت پس از او دشمن عقب نشست و بدين سان جنگبه سود مسلمانان پايان يافت . نتيجه اين جنگ بسيار مهم و تعيين كننده بود: از يك سوقدرت مسلمانان را به نمايش كذاشت و از ديگر سو بزرگترين تدارك و تجهيز نظامىدشمن را به شكست كشاند. اين جنگ به راستى جنگ سرنوشت است .
در اين جنگ يهود بنى قريظه به نفع دشمن به پيامبر خيانت كردند و بديهى بود كهآنان از موازين مورد توافق تخطى نموده و بايد تنبيه مى شدند. پيامبر هنوز سلاح برزمين ننهاده بود كه مسلمانان را دستور داد تا يهود بنى قريظه را محاصره كنند. قلاعبنى قريظه در حومه مدينه محاصره شد اين محاصره حدود يك ماهطول كشيد. (ابولبابه ) از قبيله (اوس ) و هم پيمان بنى قريظه و يكى از نقباىدوازده گانه بيعت عقبه دوم ، واسطه مذاكره بود. به يهوديان تفهيم كرد كه بايدتسليم شوند وگرنه كشته خواهند شد او اين پيمان را با ايما و اشاره به روساى يهودبنى قريظه رساند. قبيله اوس انتظار داشتند تا پيامبر همان رفتارى را كه با يهوديانمتحد خزرج مبنى بر تبعيدشان از مدينه كرد با متحدان يهودى اوس هم انجام دهد. پس ازتسليم يهود بنى قريظه ، كار حكميت به سعد بن معاذ كه بسترى بود، واگذار شد.سعد بن معاذ را بر مركبى سوار كردند و به صحنه آوردند. يهوديان بنى قريظه بهراءى و نظر هم پيمان خود احترام مى گذاشتند و گفتند هر چه سعد بگويد، همان شود.سعد حكم كرد كه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنانشان اسير و اموالشان تقسيمگردد. طبق حكم سعد عمل شد؛ مردان گردن زده شدند و از زنان يهود فقط يك تن را كه مردمسلمانى را كشته وبود،كشتند. در تقسيم اموال و غنائم هر سوار كار مسلمان را سه سهمدادند و پياده نظام را يك سهم بخشيدند.
زنان و كودكان يهود بنى قريظه را در نجد فروختند و به جاى آنها اسب و سلاحخريدند. در اين ماجرا فقط يك مسلمان شهيد شد. و آنهم بدست همان زن يهودى كه از بالاىقلعه سنگ بر سرش زده بود.
در اين سال بين مسلمانان مسابقه اسب دوانى انجام شد. سعد بن معاذ در گذشت . سه نفر ازرجال بزرگ مكه به مدينه آمدند و اسلام آوردند: عمروبن عاص ، عثمان بن طلحه و خالدبن وليد. (14)

next page

fehrest page

back page