و شرح : مواردى از اين بحث شريف محتاج بشرح و توضيح است كه قسمتى از آنها درضمن ترجمه ما بين پرانتز ذكر شد، و پاره اى از آنموكول بپايان حديث گرديد، يكى در جمله :
((فبئس الامر بين ادبار و فجور....!
)) كهآنچه ترجمه شد بنابر شرحى است كه مجلسى عليه الرحمه فرموده است باينكه كلمه
((على
)) در جمله
((على الصراط
)) بمعناى
((عن
)) باشد، و مقصود از
((صراط
)) هممعناى لغوى آن باشد، اما بنابر احتمال ديگر كه
((على
)) بمعناى حقيقى آن و
((صراط
)) هم مقصود صراط در قيامت باشد معنى چنين است
((پس بد وضعى استوضعيكه ميان پشت كردن حق و نافرمانى و اصرار بگناه و ستم است هنگام عبور از
((صراط
)) ولى معناى اول ظاهرتر است و احتياج آن بارتكاب خلاف ظاهر و تصرفاتدر عبادت كمتر از دومى است .
و ديگرى در مورد صفاتى كه امير المؤ منين عليه السلام درباره نفاق و منافق بيانفرمود، مجلسى عليه الرحمه از بعضى نقل كند كه گفته اند: احاديث اين باب دلالت داردبر اينكه مؤ من كميابتر است از كبريت احمر زيرا هيچيك از علما و صالحين نيستند كهگرفتار برخى از اين صفات (كه حضرت براى نفاق و منافق بيان فرمود) نباشند تاچه رسد بديگران ، و روى اين جهت تاءويلاتى از دانشمندان براى حديث ذكر فرموده كهبازگشت جملگى آنها باينست كه هركس اين گناهان را مرتكب شود از روى بى اعتنايىبدين و اين كار عادت او گردد و از دين خارج گشته و در زمره منافقين صدر اسلام درآيد.ولى اگر گاهى پاره اى از آنها از بعضى از مؤ منين بواسطه غلبه شهوت و هواى نفسسرزد موجب خروج از دين نگشته گرچه در اسم با منافقين مشاركت دارد.
و در جمله
((تعالى ذكره
)) گويد: يعنى از نقائص يا از اينكه مانند ذكر مخلوق باشد،يا از اينكه كسى آنطور كه شايد ذكرش كند. و تاءييد وجه دوم است آنچه در دعاء آمده
((تعالى ذكرك عن المذكورين
)).
و
((جل وجه
)) گويد: يعنى ذات او اجل است از اين كه بكنهش برسند، يا مقصود از وجهانبياء و حجتهاى اويند، و يا دين او است .
و در
((وانبسطت يداه
)) گويد: اشاره است بگفتار خداى تعالى (در سوره مائده آيه 64)
((و يهود گفتند دست خدا بسته است ، بسته باد دستهاى آنان و لعنت بر آنها باد بدانچهگفتند بلكه دست هاى او باز است مى بخشد و هر گونه بخواهد
)) و گفته اند: اينكه
((يد
)) را تثنيه آورد، و دو دست فرمود براى مبالغه در رد يهود و نفىبخل از خداى تعالى و براى اثبات غايت جود است ، زيرا نهايت سخاوت براى سخىباينست كه با هر دو دست بخشش كند، طبرسى (ره ) گويد: لفظ
((يد
)) در لغت برپنج وجه آمده است : (1) عضو بدن (2) نعمت (3) قوت (4) ملك و سلطنت (5) براى اسنادفعل بفاعل . سپس گفته است ، و چون شخص سخاوتمند بدست بخشد و شخصبخيل دستش را از بخشش نگهدارد جود و بخل را بدست نسبت داده اند، و بشخص سخاوتمندگويند: دست باز، و به بخيل گويند: دست بسته .... تا آنجا كه خود مجلسى (ره )گويد و متحمل است دو دست در اينجا كنايه از نعمت و بلا باشد...
و در
((ظهر امره
)) گويد: يعنى وجود و علم و قدرت و حكمتش بسبب آنچه در آفاق و انفسآشكار كرده ، يا مقصود دين و شريعت اوست در ميان بندگان تا بعبوديت او اعتراف كنند،يا مقصود امر تكوينى استكه دلالت بر كمال قدرتش كند.
((و اشرف نوره
)) يعنى اضافه فرمود نور و جود علم و كمالات را بر جميع مواد قابلهبحسب قابليت و استعدادشان ، و گفته شده : مقصود از علم نور اوست كه در دلهاى عارفانانداخته ، و يا برهانهايى استكه راهنمايى بر وحدانيت و بزرگى ذات و صفاتش كنند، يانبوت محمد (ص ) است و يا نور ولايت است كه در قرآن بدان اشاره شده است كه فرمايد
((مى خواهند با دهانهاى خويش نور خدا را خاموش كنند و خدا تمام كننده است نور خويش رااگر چه بد دارند كافران
)) (سوره صف آيه 8).
((و همين كتابه
)) يعنى كتابش حافظ و شاهد و رقيب بر همه چيز است زيرا بيان هرچيزى در آن است ، يا اينكه بر ديگر كتابها ناظر و رقيب است زيرا گواه بر صحت آنهااست ، و اين معناى دوم روشن است زيرا اشاره است بگفتار خداى تعالى :
((و فرستاديمبر تو كتاب را بحق تصديق كننده آنچه پيش روى اوست از كتاب و نگهبانى بر آن ....
))(سوره مائده آيه 48) كه بيضاوى گويد: يعنى رقيب بر ساير كتابها كه آنها را ازتغيير نگهدارد و بثبات و درستى آنها گواهى دهد.
((و الذنب فتنة
)) يعنى گمراهى از حق ، يا امتحان و آزمايش است ، زيرا همه تكاليفوسيله آزمايش بندگان است يا سبب مفتون شدن بدنيا و تسلط شيطان بر او است ، و درقاموس گفته است :
((فتنه بمعناى آزمايش و دلدادن بچيزى و گمراهى . و گناه ، و كفر.و فضيحت . و عذاگويد: و گمراه كردن . و ديوانگى و محنت . ومال و اولاد، و اختلاف مردمان در آراء است
)) و بيشتر اين معانى (كه در قاموس گفته ) دراينجا مناسب است .
اين بود شرح قسمتى از اين حديث شريف و براى اطلاع از شرح تمامى حديث بمرآةالعقول مراجعه شود.
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِالْحَمِيدِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِىالْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَكَتَبَ إِلَيَّ إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذ اقامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النّاسَ وَلا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلّا قَلِيلًا مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذ لِكَلا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا لَيْسُوا مِنَالْكَافِرِينَ وَ لَيْسُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَيْسُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ يُظْهِرُونَ الْإِيمَانَ وَ يَصِيرُونَإِلَى الْكُفْرِ وَ التَّكْذِيبِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ اصول كافى جلد 4 صفحه :111 رواية :2
| محمد بن فضيل گويد: بحضرت اءبى الحسن عليه السلام نوشتم و از مسئله اى از اوپرسش كردم در پاسخ بمن نوشت : ((همانا منافقان نيرنگ ورزند با خدا و اوست فريبدهنده ايشان و هرگاه برخيزند بسوى نماز برخيزيد سرگران خود نمايى كنند بمردم وياد نكنند خدا را جز اندكى ، در اين ميانه سرگردانند نه بسوى اينانند و نه بسوى آنانو هر كه را خدا گمراه سازد براى او راهى نيابى )) (سوره نساء آيه 142 143) اينهانه از كفارند و نه از مسلمانان ، اظهار ايمان كنند و بسوى كفر و تكذيب روند، خدا آنها رالعنت كند. | |
شرح :فيض (ره ) گويد: اما از كفار نيستند چون اظهار ايمان كنند و شهادتين بر زبان جارىسازند، و از مسلمانان نيستند چون در دل انكار كنند. و مجلسى (ره ) در مرآةالعقول از بعضى نقل كند كه گفته اند: شايد ذكر نشدناصل مسئله در حديث بجهت تقيه بوده است ، و شايد سؤال از حال ماءمون بوده زيرا او از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود و براى مصلحت اظهارتشيع مى كرد، و مقصود حضرت در پاسخ او و شيعه مآبان منافق اطراف او چونذوالرياستين باشد.
3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنِالْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِالْحُسَيْنِ ص قَالَ قَالَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِى وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِى وَ إِذَا قَامَ إِلَىالصَّلَاةِ اعْتَرَضَ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا الِاعْتِرَاضُ قَالَ الِالْتِفَاتُ وَ إِذَا رَكَعَرَبَضَ يُمْسِى وَ هَمُّهُ الْعَشَاءُ وَ هُوَ مُفْطِرٌ وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ النَّوْمُ وَ لَمْ يَسْهَرْ إِنْ حَدَّثَكَكَذَبَكَ وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَكَ وَ إِنْ غِبْتَ اغْتَابَكَ وَ إِنْ وَعَدَكَ أَخْلَفَكَ اصول كافى جلد 4 صفحه : 111 رواية : 3
| ابو حمزه از حضرت على بن الحسين عليهما السلام حديث كند كه فرمود: همانا منافق (آنكساست ) كه (از كارى ) نهى كند ولى خود او (از آن كار) دست نمى كشد، و فرمان مى دهدبدانچه خود نمى كند، و چون بنماز ايستد اعتراض كند، عرضكردم : اى فرزند رسولخدااعتراض چيست ؟ فرمود: روبراست و چپ گردانيدن ، و چون ركوع كند خود را (مانندگوسفند) بزمين اندازد (يعنى بعد از ركوع نايستد و بهمانحال بسجده رود) روزش را شب كند و اندوهى جز خوردن شام ندارد با اينكه روزه هم نبودهاست ، و چون بامداد كند اندوهى جز خوابيدن ندارد با اينكه شب را بيدار نبوده ، اگربراى تو حديثى گويد دروغ گويد و اگر نزدش چيزى بامانت گذارى بتو خيانت كند،اگر از او پنهان باشى تو را غيبت كند (و بدگوئى كند) و اگر بتو وعده بدهد وفانكند. | |
4- عَنْهُ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ بَحْرٍ رَفَعَهُ مِثْلَ ذَلِكَ وَزَادَ فِيهِ إِذَا رَكَعَ رَبَضَ وَ إِذَا سَجَدَ نَقَرَ وَ إِذَا جَلَسَ شَغَرَ اصول كافى جلد 4 صفحه : 112 رواية : 4
| عبدالملك بن بحر مانند همين حديث را بطور مرفوع از آنحضرت حديث كرده و در آن افزودهاست : چون ركوع كند چون گوسفند بزمين افتد، و چون سجده كند نوك بزمين زند (چونكلاغى كه دانه از زمين برچيند، يعنى سجده را بسيار كوتاه بجا آورد) و چون بنشيند چونسگى است كه بر سر دم نشيند. | |
شرح :محتمل است اين تعبير اشاره بترك جلسه استراحت باشد، و مجلسى (ره ) گويد: ظاهرترنزد من آنست كه اين تعبير اشاره است بآنچه بيشتر مخالفين در تشهد مستحب دانند كه برورك چپ نشينند و پاى راست را روى پاى چپ اندازند و قدم راست را بلند كنند بطورى كهسر انگشتان بطرف قلب قرار گيرد.
5- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعِيدِبْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَثَلُ الْمُنَافِقِ مَثَلُ جِذْعِ النَّخْلِأَرَادَ صَاحِبُهُ أَنْ يَنْتَفِعَ بِهِ فِى بَعْضِ بِنَائِهِ فَلَمْ يَسْتَقِمْ لَهُ فِى الْمَوْضِعِ الَّذِى أَرَادَفَحَوَّلَهُ فِى مَوْضِعٍ آخَرَ فَلَمْ يَسْتَقِمْ لَهُ فَكَانَ آخِرُ ذَلِكَ أَنْ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ اصول كافى ج : 4 صفحه : 113 رواية : 5
| رسولخدا (ص ) فرمود: منافق بمانند تنه درخت خرما است كه صاحب آن بخواهد در قسمتىاز ساختمانش از آن بهره مند گردد و در آنجا كه خواهد (بواسطه كجى ) قرار نگيرد، پسبجاى ديگرش برد (آنجا نيز) قرار نگيرد، و سرانجامش اينست كه آنرا به آتشبسوزاند. | |
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِعَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَازَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلَى مَا فِى الْقَلْبِ فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ اصول كافى ج : 4 صفحه : 113 رواية : 6
| و نيز آنحضرت (ص ) فرمود: آنچه از خشوع بدن بر آنچه دردل است بچربد آن در نزد ما نفاق است . | |
شرح :مجلسى (ره ) گويد: اين حديث دلالت دارد بر انيكه زيادى خشوع بدن بر خشوع قلب ازروى ريا و نفاق است ، و در گفتارش كه فرمود:
((عندنا
)) اشاره است باينكه نفاقحقيقتى نيست بلكه خصلت بدى است كه شبيه بنفاق است .
| اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم | |
|