|
|
*باب بيزارى از نسبت*بَابُ الِانْتِفَاءِ |
|
|
|
*باب كسيكه مسلمانان را آزار كند و خوارشان شمارد*بَابُ مَنْ آذَى الْمُسْلِمِينَ وَ احْتَقَرَهُمْ |
|
شرح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از بى نيازى خداوند بعبادت يكمؤ من و يك امام از عبادتديگران پذيرفتن عبادت آندو است و گرنه خداىمتعال غنى بالذات است و نيازى بعبادت هيچكس ندارد، و نيز مقصود از بودن يك مؤ من و يكپيشوا اعم است از اينكه بالفعل آن مؤ من موجود باشد يا بالقوه ، زيرا چه بساپيمبرانى كه مبعوث شدند و تا مدتى كسى بآنها ايمان نياورد چنانچه در باب كمى عددمؤ منين گذشت كه حضرت ابراهيم عليه السلام يك تنه عبادت خداى را ميكرد و كسى با اونبود تا آنكه خداوند او را به اسمعيل و اسحاق ماءنوس كرد، و بعضى گفته اند مقصودبيان حال اين امت است پس منافاتى با تنهائى پيمبران گذشته ندارد.
توضيح :
|
|
|
|
|
|
توضيح :
شر اين حديث و پاره توضيحات مربوط بآن درذيل حديث 8 بيايد.
شرح :
|
شرح :
ايندو حديث از لحاظ معنى از احاديث مشكله است كه چند جاى آن احتياج بشرح و توضيح داردو دانشمندان بزرگوار شيعه هر كدام در خور فهم مردمان شرحى بر آن نگاشته وتوضيحاتى داده اند، و ما نيز بنوبه خود با رعايتكمال اختصار ملخصى از آن كلمات را در چند موردنقل مى كنيم :
از جاهائى كه مورد بحث در اين دو حديث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: ((و مايتقرب الى عبد بشى ء احب ...)) كه از آن استفاده شود كهعمل واجب هميشه از لحاظ فضيلت و ثواب برتر ازعمل مستحب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اينقاعده خارج است ، مانند برى ء كردن ذمه بدهكار درمقابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتراست ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب استبيست و هفت درجه برتر از نماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كهبرتر از غير آن است بعد هزار برابر تا دوازده برابر ديگر موارد، و درحل آن گفته است : ولى در تمام اين موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونىثواب بخاطر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، ومجلسى (ره ) پس از مناقشاتى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كهدلالت بر برترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نمازواجب بر مستحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حجمستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2 در آنجا كه فرمايد: ((و ما ترددت فى شى ء... در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديددر مرگ مؤ من ...)) كه نسبت ترديد به خداى سبحان احتياج بهتاءويل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو واثبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ،و آن بنده دعاى در تاءخير آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زابزمان ديگرى اندازد، پس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر اوترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك داردو رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كهيكسره علاقه او را از دنيا بكند و كراهتش را از مركزائل كند، مانند مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد وامثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اينمعنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3 در معنى جمله كه فرمايد: ((فاذا اءحببته كنت سمعه ... چون او را دوست داشتم گوش اوگردم كه بدان بشنود...))كه به ظاهر آن نمى شود چنگ زد و نياز بهتاءويل دارد و برخى از صوفيه به ظاهر آن تمسك كرده وقائل به اتحاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روىبر تافته و به گمراهى افتاده اند و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكهحلول و اتحاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائدر حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته انداز اتحاد و حلول با خصوص عارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همهموجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است ازاين گفتار سخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اينموجودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند وخود را برتر از آن دانند تا چه رسد به آفريدگار جهانيان ، و درتاءويل اين اخبار كه بر طريق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث وسخنان دانشمندان عرب بسيار است و جوهى گفته اند:اول آنكه اينگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبتبر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام رادوست دارم او را بمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق دراسرار ملكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش درمقام قرب ثابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفسخود غافل گردد، و اغيار از نظر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ،چنانچه در مبالغه محبت بين دو دوست گويند: تو گوش و چشم ودل منى ... دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاقخدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچهخدا دوست دارد... سوم اينكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش قواى ضعيفهبوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواىنفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنهابجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد وتقويت كند تا آنجا كه يكسره كامل گردد و ابدى شود وامثال مرگ و كرى و كورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامتنيز همانند اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است :((ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه )) و اين وجوه را شيخ بهائى قدسسره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.
توضيح :
از جاهائى كه مورد بحث در اين دو حديث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: ((و مايتقرب الى عبد بشى ء احب ...)) كه از آن استفاده شود كهعمل واجب هميشه از لحاظ فضيلت و ثواب برتر ازعمل مستحب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اينقاعده خارج است ، مانند برى ء كردن ذمه بدهكار درمقابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتراست ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب استبيست و هفت درجه برتر از نماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كهبرتر از غير آن است بعد هزار برابر تا دوازده برابر ديگر موارد، و درحل آن گفته است : ولى در تمام اين موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونىثواب بخاطر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، ومجلسى (ره ) پس از مناقشاتى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كهدلالت بر برترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نمازواجب بر مستحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حجمستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2 در آنجا كه فرمايد: ((و ما ترددت فى شى ء... در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديددر مرگ مؤ من ...)) كه نسبت ترديد به خداى سبحان احتياج بهتاءويل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو واثبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ،و آن بنده دعاى در تاءخير آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زابزمان ديگرى اندازد، پس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر اوترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك داردو رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كهيكسره علاقه او را از دنيا بكند و كراهتش را از مركزائل كند، مانند مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد وامثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اينمعنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3 در معنى جمله كه فرمايد: ((فاذا اءحببته كنت سمعه ... چون او را دوست داشتم گوش اوگردم كه بدان بشنود...))كه به ظاهر آن نمى شود چنگ زد و نياز بهتاءويل دارد و برخى از صوفيه به ظاهر آن تمسك كرده وقائل به اتحاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روىبر تافته و به گمراهى افتاده اند و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكهحلول و اتحاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائدر حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته انداز اتحاد و حلول با خصوص عارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همهموجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است ازاين گفتار سخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اينموجودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند وخود را برتر از آن دانند تا چه رسد به آفريدگار جهانيان ، و درتاءويل اين اخبار كه بر طريق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث وسخنان دانشمندان عرب بسيار است و جوهى گفته اند:اول آنكه اينگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبتبر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام رادوست دارم او را بمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق دراسرار ملكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش درمقام قرب ثابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفسخود غافل گردد، و اغيار از نظر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ،چنانچه در مبالغه محبت بين دو دوست گويند: تو گوش و چشم ودل منى ... دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاقخدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچهخدا دوست دارد... سوم اينكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش قواى ضعيفهبوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواىنفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنهابجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد وتقويت كند تا آنجا كه يكسره كامل گردد و ابدى شود وامثال مرگ و كرى و كورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامتنيز همانند اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است :((ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه )) و اين وجوه را شيخ بهائى قدسسره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.
|
|
توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از حجاب و پرده همان حجاب معنوى است كه امكان بنده خداو ممكنبودن اوست كه مانع از درك حقيقت ربوبيت است ، و بعضى گفته اند: مقصود از حجابفرشته است ، مقصود از ((مشافهه ))بدون وساطت فرشته است .
شرح :
|
شرح :
يعنى در برابر دعايش آنچه بصلاح او است باو دهم و همين است معناى اجابت دعا نه اينكهعطاى خداوند مطابق خواسته او باشد، زيرا هر چه خواهد براى خير خود خواهد منتهىگاهى در تشخيص خطا مى كند و آخر كار مى فهمد كه آنچه خداوند باو داده خير بوده نهآنچه خودش خواسته بود. و معناى آن جمله كه فرمايد: ((و من ترديد نكنم ...)) درذيل حديث 8 گذشت مراجعه شود.