بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

وجـه پـنـجـم : كـثرت زهد اميرالمؤ منين عليه السّلام است و شكى نيست كه اَزْهَد مردم بعد ازرسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، آن حضرت بود و تمام زاهدين روى اخلاص بهاو دارنـد و آن حـضـرت سـيـد زُهـّاد بـود هـرگـز طـعـامـى سـيـر نـخـورد ومـاءكـول و ملبوسش از همه كس درشت تر بود. نان ريزه هاى خشك جوين را مى خورد و سَراَنـبـان نـان را مهر مى كرد كه مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زيت يا روغنى بهآن بـيـالايـنـد و كـم بـود كـه خـورشى با نان خود ضمّ كند و اگر گاهى مى كرد نمك ياسركه بود.(25)
و در كـيـفـيـت شـهـادت آن حـضرت بيايد كه آن حضرت در شب نوزدهم ماه رمضان كه براىافـطـار بـه خـانه ام كلثوم آمد، امّ كلثوم طَبَقى از طعام نزد آن حضرت نهاد كه در آن دوقـرص جـويـن و كاسه اى از لَبَن و قدرى نمك بود حضرت را كه نظر بر آن طعام افتادبگريست و فرمود: اى دختر! دو نان خورش براى من در يك طَبَق حاضر كرده اى مگر نمىدانى كه من متابعت برادر و پسر عمّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را مى كنم تاآنـكـه فـرمود: به خدا سوگند كه افطار نمى كنم تا يكى از اين دو خورش را بردارى !پـس امّ كـلثـوم كـاسـه لَبـَن را بـرداشـت و آن حـضـرت انـدكـى از نـان بـا نـمـكتـنـاول فـرمـود و حـمـد و ثـنـاى الهـى بـه جـا آورد و به عبادت برخاست و آن حضرت درمـكـتـوبـى كـه به عُثمان بن حُنَيْف نوشته چنين مرقوم فرموده كه امام شما در دنيا اكتفاكـرد بـه دو جامه كهنه و از طعام خود به دو قرص نان ، و فرموده كه اگر من مى خواستمغـذاى خـود را از عـَسـَل مـُصَفّى و مغز گندم قرار دهم و جامه هاى خويش ‍ را از بافته هاىحـريـر و ابـريـشـم كنم ممكن بود، ليكن هيهات كه هوى و هوس بر من غلبه كند و من طعاممچـنـيـن بـاشد و شايد در حجاز يا در يَمامه كسى باشد كه نان نداشته باشد و شكم سيربـر زمـيـن نـگذارد، آيا من با شكم سير بخوابم و در اطراف من شكم هاى گرسنه باشد وقناعت كنم به همين مقدار كه مرا امير مؤ منان گويند وليكن فقرا را مشاركت نكنم در سختى ومـكـاره روزگـار، خـلق نـكـردنـد مرا كه پيوسته مثل حيواناتى كه همّ آنها به خوردن علفمصروف است مشغول به خوردن غذاهاى طيّب و لذيذ شوم .(26)
بـالجـمـله ؛ اگر كسى سير كند در خُطَب و كلمات آن حضرت به عين اليقين مى داند كثرتزهد و بى اعتنائى آن جناب به دنيا تا چه اندازه بود.
شـيـخ مـفـيـد روايـت كرده كه آن حضرت در سفرى كه به جانب بصره كوچ فرمود به جهتدفع اصحاب جَمَل نزول اجلال فرمود در رَبَذه ، حُجّاج مكّه نيز آنجا فرود آمده بودند و درنـزديـكـى خـيـمـه آن حـضـرت جـمع شده بودند تا مگر كلامى از آن حضرت استماع كنند ومـطلبى از آن جناب استفاده نمايند و آن جناب در خيمه خود به جاى بود. ابن عباس به جهتآنـكـه حـضرت را از اجتماع مردم خبر دهد و او را از خيمه بيرون آورد گفت رفتم به خدمت آنحـضـرت يافتم او را كه كفش خود را پينه مى زند و وصله مى دوزد، گفتم كه احتياج ما باآنـكـه اصـلاح امـر مـا كنى بيشتر است از آنكه اين كفش پاره را پينه بدوزى ، حضرت مراپـاسـخ نـداد تا از اصلاح كفش ‍ خود فارغ شد، آنگاه آن كفش را گذاشت پهلوى آن يكتاىديـگـرش و مرا فرمود كه اين جفت كفش مرا قيمت كن ؛ من گفتم : قيمتى ندارد، يعنى از كثرتاِنـْدراس و كـهـنـگـى ديـگـر قابل قيمت نيست و بهائى ندارد. فرمود: با اين همه چند ارزشدارد؟ گفتم : درهمى يا پاره درهمى ، فرمود: به خدا سوگند كه اين يك جفت كفش در نزد منبـهـتـر و مـحبوبتر است از امارت و خلافت شما مگر اينكه توانم اقامه و احقاق حقى كنم ياباطلى را دفع فرمايم . الخ .(27)
و از جـمـله كـلمـات آن حـضرت است كه به سوى ابن عباس مكتوب فرموده كه الحقّ سزاواراست به آب طلا نوشته شود:
اَمـّا بـَعـْدُ، فـَاِنَّ الْمـَرْءَ قـَدْ يـَسـُرُّهُ دَرْكُ م الَمْ يـَكـُنْ لِيـَفـُوتَهُ وَيَسُوئُهُ فَوْتُ م الَمْ يَكُنْلِيـُدْرِكـَهُ فـَلْيـَكـُنْ سـُروُرُكَ بـِم انـِلْتَ مـِنْ آخـِرَتـِكَ وَلْيـَكـُنْ اَسـَفـُكـَعـَل ى م اف اتـَك مـِنـْه ا وَم ا نـِلْتَ مـِنْ دُنْي اكَ فَلا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحا وَم اف اتَكَ مِنْه ا فَلاتَاءْسَ عَلَيْهِ جَزَعا وَلْيَكُنْ هَمُّكَ فيم ا بَعْدَ الْمَوْتِ؛(28)
يعنى همانا مردم را گاهى مسرور و خشنود مى سازد يافتن چيزى كه از او فوت نخواهد شدو در قـضـاى خـدا تـقـديـر يـافـتـه كـه بـه او بـرسـد و انـدوهـنـاك وبـدحـال مـى كند او را نيافتن چيزى كه نمى تواند او را درك كند و نبايد كه آن را بيابد؛چـه هم به حكم خدا ادراك آن از براى او مُحال باشد پس بايد كه سرور و خوشحالى تودر آن چـيـزى بـاشد كه از آخرت به دست كنى و غصه و غم تو بر آن چيزى باشد كه ازفـوائد آخـرت از دسـت تو بيرون رود، لاجرم بدانچه از منافع و فوائد دنيويه به دستآورى زياده خوشحال مباش و به فراهم آمدن اموال دنيا فرحان مشو و چون دنيا با تو پشتكند غمگين و در جزع مباش و اهتمام تو در كارى بايد كه بعد از مرگ به كار آيد.
ابـن عـبـاس پـس از آنـكـه ايـن مـكـتـوب را قـرائت كـرد گـفـت كـه مـن بـعـد از كـلمـاترسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم از هـيـچ كـلامـى نـفـع نـبـردممثل آنچه از اين كلمات نفع بردم !
بالجمله ؛مطالعه اين كلمات از براى زهد در دنيا هر عاقلى را كافى و وافى است .
عبادت حضرت على عليه السّلام
وجـه ششم : آنكه حضرت اَعْبَد مردم و سيّد عابدين و مصباح مُتَهَجّدين بود، نمازش از همهكـس بـيـشـتـر و روزه اش فـزونتر بود، بندگان خدا از آن جناب نماز شب و ملازمت در اقامتنوافل را آموختند و شمع يقين را در راه دين از مشعل او افروختند، پيشانى نورانيش از كثرتسـجـود پـيـنـه كـرده بـود و مـحـافـظـت آن بـزرگـوار بـر اداىنـوافـل بـه حـدّى بود كه نقل شده در ليلة الهرير در جنگ صِفّين بين الصَّفَّيْن نطعىبرايش گسترده بودند و بر آن نماز مى كرد و تير از راست و چپ او مى گذشت و بر زمينمـى آمـد و ابـدا آن حـضـرت را در سـاحـت وجـودش تـزلزلى نـبـود و بـه نـمـاز خـودمـشـغـول بود و وقتى تيرى به پاى مباركش فرو رفته بود خواستند آن را بيرون آورندبـه طـريـقـى كـه درد آن بـر آن جـنـاب اثـر نـكـنـد صـبـر كـردنـد تـامـشـغـول نـماز شد آنگاه بيرون آوردند؛ چه آن وقت توجّه كلّى آن جناب به جانب حق تعالىبود و ابدا به غير او التفاتى نداشت و به صحّت پيوسته كه آن جناب در هر شب هزارركعت نماز مى گزارد و گاه گاهى از خوف و خشيت الهى آن حضرت را غشى طارى مى شد وحـضرت على بن الحُسَين عليه السّلام با آن كثرت عبادت و نماز كه او را ذوالثَّفِنات وزين العابدين مى گويند فرموده :
وَمَنْ يَقْدِرُ عَلى عِب ادَةِ عَلىِّ بْنِ ابى طالب عليه السّلام ؟!
يـعـنى كه را توانائى است بر عبادت على بن ابى طالب عليه السّلام و چه كسى قدرتدارد كه مثل على عليه السّلام عبادت خدا كند؟!(29)
حلم و عفو حضرت على عليه السّلام
وجه هفتم : آنكه آن حضرت اَحْلَم مردم و عفو كننده ترين مردمان بود از كسى كه با او بدىكـنـد و صـحـت ايـن مـطـلب مـعـلوم است از آنچه كرد با دشمنان خود مانند مروان ابن الحكم وعـبـداللّه بـن زبـيـر و سـعـيـد بـن العـاص كـه در جـنـگجـمـل بـرايـشـان مـسـلط شـد و ايـشان اسير آن حضرت شدند، آن جناب تمامى را رها كرد ومـتـعـرّض ايـشـان نشد و تلافى ننمود و چون بر صاحب هودج عايشه ظفر يافت به نهايتشـفـقـت و لطـف ، مراعات او نمود؛ و اهل بصره شمشير بر روى او و اولادش كشيدند و ناسزاگـفـتـنـد، چـون بـر ايـشـان غـلبـه كـرد شـمـشـيـر از ايـشـان بـرداشـت و آنـها را امان داد وامـوال و اولادشـان را نـگـذاشـت غـارت كـنـنـد. و نيز اين مطلب پر ظاهر است از آنچه در جنگصِفّين با معاويه كرد كه اوّل لشكر مُعاويه سَرِ آب را گرفته ملازمان آن حضرت را ازآن مـنـع كـردند بعد از آن ، آن جناب آب را از تصرّف ايشان گرفت و آنها را به صحراىبـى آبـى رانـد اصـحاب آن حضرت گفتند تو هم آب را از ايشان منع فرما تا از تشنگىهلاك شوند و حاجت به جنگ و جدال نباشد، فرمودند: وَاللّه ! آنچه ايشان كردند من نمى كنمو شـمـشـيـر مـُغـنـى اسـت مرا از اين كار و فرمان كرد تا طرفى از آب گشودند تا لشكرمُعاويه نيز آب بردارند.(30)
و جـمـع كـثـيـرى از عـلمـاى سـنـّت در كـتـب خـود نـقـل كـرده انـد كـه يـكـى از ثـقـاتاهل سنّت گفت : على بن ابى طالب عليه السّلام را در خواب ديدم گفتم : يا اميرالمؤ منين !شـمـا وقـتى كه فتح مكّه فرموديد خانه ابوسفيان را مَاءْمَن مردم نموديد و فرموديد هركهداخـل خـانـه ابوسفيان شود بر جان خويش ايمن است ، شما اين نحو احسان در حق ابوسفيانفـرمـوديـد، فـرزنـد او در عـوض تـلافى كرد فرزندت حسين عليه السّلام را در كربلاشـهـيـد نـمـود و كـرد آنـچـه كرد، حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصّيفى را در اين بابنـشنيدى ؟ گفتم : نشنيدم ، فرمود: جواب خود را از او بشنو، گفت : چون بيدار شدم مبادرتكردم به خانه ابن الصّيفى كه معروف است به (حيص و بَيص ) و خواب خود را براىاو نـقـل كـردم تـا خـواب مـرا شـنـيـد شـهقه زد و سخت گريست و گفت : به خدا قسم كه ايناشـعـارى را كه اميرالمؤ منين عليه السّلام فرموده من در همين شب به نظم آوردم و از دهان منهنوز بيرون نشده و براى احدى ننوشته ام پس انشاد كرد از براى من آن ابيات را:
شعر :
مَلَكْنا فَكانَ الْعَفْوُمِنّا سَجِيَّةً

فَلَمّا مَلَكْتُمْ سالَ بِالدَّمِ اَبْطَحُ
وَحَلَّلْتُم قتْلَ الاُسارى وَطالَ ما
غَدَوْنا عَلَى الاَسْرى فَنَعْفُو وَنَصْفَحُ
وَحَسْبُكُم ه ذَا التَّفاوُتُ بَيْنَنا
وَكُلُّ اِنآءٍ بَالَّذي فيهِ يَرْشَحُ(31)
حسن خلق حضرت على عليه السّلام
وجه هشتم :حُسْن خُلق و شكفته روئى آن حضرت است . و اين مطلب به حدّى واضح است كهدشمنانش به اين عيب كردند، عمروعاص مى گفت كه او بسيار دِعابَة و خوش طبعى مى كند وعـمـرو ايـن را از قـول عـمـر بـرداشـتـه كـه او بـراى عـذر ايـنكه خلافت را به آن حضرتتـفـويض نكند اين را، عيب او شمرد. صَعْصَعْة بن صُوْحان و ديگران در وصف او گفتند: درمـيـان مـا كـه بـود مـثـل يكى از ما بود، به هر جانب كه او را مى خوانديم مى آمد و هرچه مىگـفـتـيـم مـى شـنـيـد و هـرجـا كـه مـى گـفـتـيـم مـى نـشـسـت و بـا ايـنحـال ، چـنـان از آن حـضـرت هـيـبـت داشـتـيم كه اسير دست بسته دارد از كسى كه با شمشيربرهنه بر سرش ايستاده باشد و خواهد گردنش را بزند.(32)
و نقل شده كه روزى معاويه به قيس بن سعد، گفت : خدا رحمت كند ابوالحسن را كه بسيارخـنـدان و شـكـفـتـه و خـوش طـبـع بـود، قـيـس گـفـت : بـلى چـنـيـن بـود ورسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نـيز با صحابه خوش طبعى مى نمود و خندانبـود، اى مـعـاويـه ! تـو بـه ظـاهـر چـنـين نمودى كه او را مدح مى كنى امّا قصد ذمّ آن جنابنـمـودى واللّه ! آن جـنـاب با آن شكفتگى و خندانى ، هيبتش از همه كس افزون بود و آن هيبتتـقـوى بـود كـه آن سـرور داشـت نـه مـثـل هـيـبـتـى كـهاراذل و لِئام شام از تو دارند.(33)
سبقت حضرت على عليه السّلام در ايمان
وجـه نـهـم : آنـكـه آن حـضـرت اسـبـق نـاس بـود در ايـمـان بـه خـدا ورسـول ؛ چـنانچه عامّه و خاصّه به اين فضيلت معترفند و دشمنان او انكار او نمى توانندنمود؛ چنانكه خود اميرالمؤ منين عليه السّلام اين منقبت را در بالاى منبر اظهار فرمود و احدىانكار آن نكرد.(34)
از جناب سلمان روايت شده كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
اَوَّلُكُمْ وُرُودا عَلَىَّ الْحوضَ وَاَوَّلُكُمْ اِسْلاما عَلِىُّ بْنُ ابى طالب .(35)
و نـيـز آن حـضـرت بـه فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام ، فـرمـود: زَوَّجْتُكِ اَقْدَمَهُمْ اِسلاما وَاَكثْرَهُمْعِلْما.(36)و اَنَس گفته كه برانگيخت حق تعالى پيغمبر صلى اللّه عليه و آلهو سلّم را در روز دوشنبه و اسلام آورد على عليه السّلام در روز سه شنبه .(37)
و خزيمة بن ثابت انصارى در اين باب گفته :
شعر :
م آ كُنْتُ اَحْسِبُ هذَا الاَمْرَ مُنْصَرِفا
عَنْ هاشِمٍ ثُمَّ مِنْها عَنْ اَبى حَسَنٍ
اَلَيْسَ اَوَّل مَنْ صَلّى بِقِبْلَتِهِمْ
وَاَعْرِفُ النّاسِ بِالا ثارِ وَالسُّنَنِ
وَ آخِرُ النّاسِ عَهْدا بِالنَّبِىِّ وَمَنْ
جِبْرِيلُ عَوْنٌ لَهُ فِى الْغُسْلِ وَالْكَفَنِ(38)
شـيـخ مـفـيـد رحمه اللّه روايت كرده از يحيى بن عفيف كه پدرم با من گفت : روزى در مكّه باعـبـّاس بـن عـبـدالمـطـّلب نـشـسـتـه بـودم كـه جـوانـىداخـل مـسـجـد الحـرام شـد و نـظـر بـه سـوى آسـمـان افـكـنـد و آن هـنـگـام وقـتزوال بود پس رو به كعبه نمود و به نماز ايستاد، در اين هنگام كودكى را ديدم كه آمد درطرف راست او به نماز ايستاد و از پس آن زنى آمد و در عقب ايشان ايستاد، پس آن جوان بهركـوع رفـت و آن كـودك و زن نـيز ركوع كردند، پس آن جوان سر از ركوع برداشت و بهسـجده رفت آن دو نفر نيز متابعت كردند، من شگفت ماندم و به عبّاس گفتم : امر اين سه تنامـرى عظيم است ! عبّاس گفت : بلى ، آيا مى دانى ايشان كيستند؟ اين جوان محمّد بن عبداللّهبـن عبدالمطّلب فرزند برادر من است و آن كودك على بن ابى طالب فرزند برادر ديگرمـن اسـت و آن زن خـديجه دختر خُوَيْلد است ، همانا بدانكه فرزند برادرم محمّد بن عبداللّهمـرا خـبـر داد كه او را خدائى است پروردگار آسمانها و زمين است و امر كرده است او را بهايـن ديـنـى كـه بـر طـريـق او مـى رود، و به خدا قسم كه بر روى زمين غير از اين سه تنكسى بر دين او نيست .(39)
فصاحت حضرت على عليه السّلام
وجـه دهـم : آنكه آن حضرت افصح فصحاء بود و اين مطلب به مرتبه اى واضح است كهمـُعـاويـه اذعـان بـه آن نموده چنانچه گفته : واللّه كه راه فصاحت و بلاغت را بر قريش ‍كـسـى غـيـر عـلى نـگـشـوده و قانون سخن را كسى غير او تعليم ننموده .(40) وبـلغـاء گـفـتـه انـد در وصـف كـلام آن جـنـاب كـه دوَن كـَلامِ الْخـالقِ و فـوقَ كَلامِ الْمَخْلُوق(41)و كـتـاب (نـهـج البـلاغـه ) اَقـْوى شـاهـدى اسـت در ايـن بـاب و خـدا ورسول داند اندازه فصاحت و دقائق حكمت كلمات آن حضرت را و هيچ كس آرزو نكرده است و درخاطرى نگذشته است كه مانند خُطَب و كلمات آن حضرت تلفيق كند و اگر بعضى از علماىسـنّت و جماعت خطبه شقشقية را از خُطَب آن حضرت نشمردند و منسوب به سيد رضى جامعنـهـج البـلاغـه كـردنـد مـطـلبـى دقـيـق در ايـن بـاب مـلحـوظ نـظـر داشـتـه انـد والاّ بـراهل ادب و خبره پوشيده نيست سخافت قول ايشان ؛ چه علماى اخبار ذكر كرده اند كه پيش ازولادت سـيـد رضى رحمه اللّه اين خطبه را در كتب سالفه يافتند. و شيخ مفيد كه ولادتشبـيـسـت و يـك سال قبل از سيد رضى رحمه اللّه واقع شده اين خطبه را در كتاب (ارشاد)نـقـل كرده و فرموده كه جماعتى از اهل نقل به طُرُق مختلفه از ابن عباس روايت كرده اند كهامـيـرالمـؤ منين عليه السّلام اين خطبه را در رَحْبَه انشاء فرمود و من نيز در خدمت آن حضرتحـاضـر بـودم .(42) و ابـن ابى الحديد و فصحاى عرب و علماى ادب متفقند كهسـيـد رضـى رحـمـه اللّه و غـيـر او ابـدا بـه امـثـال ايـن كـلمـات تـَفـَوُّه نـتـوانـنـدكرد.(43)
معجزات حضرت على عليه السّلام
وجه يازدهم : معجزات باهرات آن جناب است :
بدان كه معجزه آن است كه بر دست بشرى امرى ظاهر گردد كه از حدّ بشر بيرون باشدو مـردمـان از آوردن بـه مـثـل آن عـاجـز بـاشند لكن واجب نمى كند كه از صاحب معجزه هموارهمـعـجـزه اش آشـكـار بـاشـد و هـر وقت كه صاحب معجزه ديدار گردد معجزه او نيز ديده شودبـلكـه صـاحـب مـعـجزه چون از درِ تَحَدّى بيرون شدى يا مدّعى از وى معجزه طلبيدى اجابتفـرمـودى و امـرى بـه خـارق عادت ظاهر نمودى . امّا بسيارى از معجزات اميرالمؤ منين عليهالسـّلام هـمـواره مـلازم آن حـضـرت بـود و دوست و دشمن نظاره مى كرد و هيچ كس را نيروىانـكـار آن نـبـوده و آنها زياده از آن است كه نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت استكه به اتّفاق دوست و دشمن كَرّار غير فَرّار و غالب كلّ غالب است . و اين مطلب بر ناظرغـزوات آن حـضـرت مـانند بدر و اُحُد و جنگهاى بصره و صِفّين و ديگر حُروب آن حضرتواضـح و ظـاهـر اسـت و در ليـلةُ الهـَرير(44) زياده از پانصد كس و به قولىنـُهـصـد كـس را با شمشير بكشت و به هر ضربتى تكبير گفت و معلوم است كه شمشير آنحـضـرت بـر درع آهـن و (خـُودِ) فولاد فرود مى آمد و تيغ آن جناب آهن و فولاد مى دريد ومـرد مـى كـشـت ، آيـا هيچ كس اين را تواند يا در خور تمناى اين مقام تواند بود؟ و اميرالمؤمـنـيـن عـليـه السـّلام در ايـن غـزوات اظـهار خرق عادت و معجزات نخواست بنمايد بلكه اينشجاعت و قوّت ملازم قالب بشريّت آن حضرت بود.
ابـن شـهـر آشـوب قـضـايـاى بـسـيـار در بـاب قـوّت آن حـضـرتنـقـل نـمـوده مـانـنـد دريـدن آن حـضـرت قـمـاطـ(45) را درحال طفوليّت و كشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر كهدر مهد جاى داشت ، و مادر او را حيدره ناميد و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در كوفه ومـشـهـد، اثـر كـف او در تـكـريـت و مـوصـول و غـيـره و اثـر شـمـشـيـر او در صـخـرهجـبـل ثـور در مـكـّه و اَثـَر نـيـزه او در كـوهى از جبال باديه و در سنگى در نزد قلعه خيبرمـعـروف بـوده اسـت . و حـكـايـت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى (46) و طوقكـردن آن را در گـردن خـالدبـن الوليد و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه ووسـطـى بـه نـحوى كه خالد نزديك به هلاكت رسيد و صيحه منكره كشيد و در جامه خويشپـليـدى كـرد بر همه كس ‍ معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظيم را از روى چشمه آبدر راه صـِفـّيـن و چـنـد ذراع بـسـيـار او را دور افكندن در حالتى كه جماعت بسيار از قلع(47) آن عـاجـز بـودنـد و حـكـايـت قـَلْع بـاب خـيـبـر وقـتـل مـرحـب اَشـْهـَر اسـت از آنـكـه ذكـر شـود و مـا در تـاريـخاحوال حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن اشاره كرديم .
ابـن شـهـر آشـوب فـرموده چيزى كه حاصلش اين است كه از عجايب و معجزات اميرالمؤ منينعـليـه السـّلام آن اسـت كـه آن حـضـرت در سـاليـان دراز كـه در خـدمـت حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم جهاد همى كرد و در ايّام خلافت خود كه با ناكثين وقـاسـطـيـن و مـارقـين جنگهاى سخت همى كرد هرگز هزيمت نگشت و او را هرگز جراحتى منكرنـرسـيـد و هـرگـز بـا مـبـارزى قـتال نداد الاّ آنكه بر وى ظفر جست و هرگز قِرْنى از وىنـجـات نـيـافـت و در تـحـت هـيـچ رايـت قـتـال نـداد الاّ آنـكـه دشـمـنـان را مـغـلوب وذليـل سـاخـت و هـرگـز از انـبوه لشكر خوفناك نگشت و همواره به جانب ايشان هَرْوَله كنانرفـت ؛ چـنـانـكـه روايـت شـده كـه در يـوم خـنـدق بـه آهـنـگ عـَمـْروبـن عـبـدودچـهـل ذراع جـسـتـن كرد و اين از عادت خارج است و ديگر قطع كردن او پاهاى عمرو را با آنثياب و سلاح كه عمرو پوشيده بود، و ديگر دو نيمه كردن مرحب جهود را از فرق تا بهقدم با آنكه همه تن او محفوف در آهن و فولاد بود(48) الخ .
ديـگـر فـصاحت و بلاغت آن حضرت است كه به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب كلام آنجناب فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالق است ؛ چنانكه به اين مطلب اشاره شد.
ديـگـر عـلم و حـكـمـت آن حـضـرت اسـت كـه انـدازه او را جـز خـدا ورسول كسى نداند و شرح كردن آن نتواند؛ چنانكه به برخى از آن اشاره شد؛ پس كسىكـه بـى مـعـلّمـى و مـدرّسـى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حكمت چنان عُروج كند كه هيچآفريده تمنّاى آن مقام نتواند كرد، معجزه آشكار باشد.
ديـگـر جـود و سـخـاوت آن حـضـرت اسـت كـه هـر چـه بـه دسـت كـردبـذل كـرد و بـا فـاطـمه و حَسَنَيْن عليهماالسّلام سه شب رُوزه با روزه پيوستند و طعامخويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند و در ركوع انگشترى قيمتى انفاق كرد و حق تعالىدر شـاءن او و اهـل بـيـت او سـوره (هـَلْ اَتـى ) و آيـه اِنَّمـانازل فرمود و گذشت كه آن حضرت به رشح جبين و كدّ يمين هزار بنده آزاد فرمود.
و ديـگـر عـبـادت و زهد آن حضرت است كه به اتّفاق علماى خبر هيچ كس آن عبادت نتوانستكـرد و در تـمـامـى عـمـر بـه نان جوين قناعت فرمود و از نمك و سركه خورشى افزونترنـخواست و با آن قوت آن قوّت داشت كه به برخى از آن اشارت نموديم و اين نيز معجزهباشد؛ زيرا كه از حدّ بشر بيرون است . و از اين سان است عفو و علم و رحمت او و شدّت ونـقـمـت او و شـرف او و تـواضـع او كـه تـعـبـيـر از او مى شود به (جمع بين الاضداد) و(تـاءليـف بـيـن الاَشـْتـات ) و ايـن نـيـز از خـوارق عـادات وفـضـائل شـريـفه آن حضرت باشد؛ چنانكه سيّد رضى رضى اللّه عنه در افتتاح (نهجالبـلاغـه ) بـه ايـن مـطـلب اشـاره كـرده و فـرمـوده : اگـر كـسـىتاءمّل و تدبر كند در خُطَب و كلمات آن حضرت و از ذهن خود خارج كند كه اين كلمات از آنمـشـرع فصاحت است كه عظيم القدر و نافذ الامر و مالك الرّقاب بوده شكّ نخواهد كرد كهصـاحـب ايـن كـلمـات بـايـد شـخـصـى بـاشـد كـه غـيـر از زهـد و عـبـادت حـظّ وشـغـل ديـگـر نـداشته باشد و بايد كسى باشد كه در گوشه خانه خود غنوده يا در سركـوهـى اعـتزال نموده باشد كه غير از خود كسى ديگر نديده باشد و ابدا تصوّر نخواهدكـرد و يقين نخواهد نمود كه اين كلمات از مثل آن حضرت كسى باشد كه با شمشير برهنهدر درياى حَرْب غوطه خورده و تن هاى اَبْطال را بى سر نموده و شجاعان روزگار را بهخـاك هـلاك افـكـنـده و پـيـوسـتـه از شـمـشـيـرش خـون مـى چـكـيـده و بـا ايـنحـال زاهـِدُ الزُّهـاد و بـَدَلُ الاَبـْدال بـوده و ايـن ازفضايل عجيبه و خصايص لطيفه آن جناب است كه مابين صفتهاى متضادّه جمع فرموده انتهى.(49)
وَلَنعمَ ما ق الَ الصَّفِىّ الحلّى فى مدح اميرالمؤ منين عليه السّلام :
شعر :
جُمِعَتْ فى صِفاتِكَ الاَضْدادُ
فَلِهذ ا عَزَّتْ لَكَ الاَنْد ادُ
زاهِدٌ ح اكِمٌ حَلي مٌ شُج اعٌ
ف اتِكٌ ن اسِكٌ فَقي رٌ جَوا دٌ
شِيَمٌ ما جُمِعْنَ فى بَشَرٍ قَطُّ
وَلا حازَ مِثْلَهُنَّ الْعِبادُ
خُلُقٌ يُحْجِلُ النَّسيمَ مِنَ
اللُّطْفِ وَبَاْسٌ يَدوبُ مِنْهُالْجَمادُ
بـالجـمـله ؛ آن حـضرت در جميع صفات از همه مخلوقات جز پسر عمّش برترى دارد لاجرموجـود مـبـاركـش انـدر آفـريـنـش مـحـيـط مـمـكـنـات و بـزرگـتـرين معجزات است و هيچ كس رامـجـال انـكـار آن نيست بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى يا آيَةَ اللّهِ الْعُظْمى وَالنَّبَاء الْعَظيمَ. امّا معجزاتىكـه گاهى از آن حضرت ظاهر شده زياده از حَدّ و عَدّ است و اين احقر در اين مختصر به طوراجـمـال اشـاره بـه مـخـتـصـرى از آن مـى نـمـايـم كـه فـهـرسـتـى بـاشـد از بـراىاهل تميزّ و اطّلاع .
از جـمـله مـعـجزات آن حضرت ، معجزات متعلّقه به انقياد حيوانات و جنّيان است آن جناب را؛چـنـانـچـه ايـن مطلب ظاهر است از حديث شير و جُوَيْرِيَة ابْنِ مُسْهِرْ(50)و مخاطبهفرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر كوفه (51) و تكلّم كردن مرغان و گرگ وجرّى با آن حضرت و سلام دادن ماهيان فرات آن جناب را به امارت مؤ منان (52)و بـرداشـتـن غـراب كـفـش آن حـضـرت را و افـتـادن مارى از آن (53) و قضيّه مردآذربايجانى و شتر سركش او(54) و حكايت مرد يهودى و مفقود شدن مالهاى او وآوردن جـنـّيـان آنـها را به امر اميرمؤ منان (55) و كيفيت بيعت گرفتن آن جناب ازجنّها به وادى عقيق و غيره .(56)
ديگر معجزات آن حضرت است تعلّق به جمادات و نباتات مانند رَدّ شَمْس براى آن حضرتدر زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و بـعـد از مـمـات آن حـضـرت در ارضبـابل و بعضى در جواز ردّ شمس كتابى نوشته اند و ردّ شمس را در مواضِع عديده براىآن حـضـرت نـگـاشـتـه انـد.(57) و ديـگـر تـكلّم كردن شمس است با آن جناب درمـواضـع مـتعدّده و ديگر حكم آن حضرت به سكون زمين هنگامى كه زلزله حادث شد در زمينمـديـنـه زمـان ابـوبكر و از جنبش باز نمى ايستاد و به حكم آن جناب قرار گرفت و ديگرتنطّق كردن حِصى در دست حق پرستش و ديگر حاضر شدن آن حضرت به طىّ الارض درنـزد جـنـازه سـلمـان در مدائن و تجهيز او نمودن و تحريك آن حضرت ابوهريره را به طىّالارض و رسـانـيـدن او را بـه خـانـه خـويش ‍ هنگامى كه شكايت كرد به آن حضرت كثرتشوق خويش را به ديدن اهل و اولاد خود.(58)

next page

fehrest page

back page