همه اينها ساخته وضع اقتصادی موجود است ( 1 ) . از نظر ماركسيستها هيچ چيزی در مقابل روابط توليدی از خود اصالت ندارد بلكه محصول جبری روابط توليدی است و نوع روابط توليدی هم محصول وضع ابزار توليد است ( 2 ) . از اينجا نظريه جبر اقتصادی تاريخ پيش میآيد . در باب تاريخ دو نظريه هست : يكی اينكه بر تاريخ هيچ گونه جبر يعنی ضرورت و حتميت حاكم نيست ، يعنی يك سلسله قوانين جبری لا يتخلف بر تاريخ حكومت نمی كند . چرا ؟ چون اراده انسان دخالت دارد ، از نظر فرنگيها ، آنها كه به آزادی اراده قائل هستند ، اين آزادی را بر ضد قانون علت و معلول میدانند ، نظير حرف نائينی و همه آنهائی كه میگويند : لازمه فاعل مختار بودن اينستكه علت در كار نباشد ، انسان علت كار خودش نيست ، فاعل كار خودش است ، خدا هم فاعل عالم است نه علت آن ، چون اگر بگوييم علت ، معنايش ضرورت ترتب معلول بر علت است ، و اگر قائل به ضرورت شويم ، ديگر فاعل مختار نيست بلكه موجب است ، و اين همان بحث معروفی است كه از قديم مطرح بوده است . مخالفينشان جواب میدهند ، اگر هم ما قائل به ضرورت ترتب بر علت بشويم ، فاعل ، موجب ( به كسر جيم ) است نه موجب ( به فتح جيم ) و موجب بودن مستلزم موجب بودن نيست . به هر حال ، فرنگيها عموما در باب اختيار ، اعتقادشان همين است كه اگر موجودی مختار باشد ، اصل عليت بر وجود او حاكم نيست . اگر كسی چنين اعتقادی داشت ناچار میگويد هيچ ضرورتی بر تاريخ حكم فرمانيست و لذا تاريخ قابل پيش بينی نيست چون پيش بينی براساس علت و معلول است ، وقتی ما بدانيم اين امر ، علت معلول خاص است ، میدانيم معلول به دنبال آن خواهد آمد ، باز اين معلول ، به نوبه خود علت است برای معلول ديگری ، و هم چنين . ولی اگر عليت در كار نباشد ، ناچار تصادف بايد در كار باشد يا به قول بعضی ، پاورقی : |