|
|
|
|
|
|
مطابق پيشگويى و بشارت موسى (عليه السلام )، جمعيت يهودقبل از آمدن عيسى (عليه السلام ) منتظر ظهور او بودند اما هنگامى كه ظاهر گشت و منافعنامشروع جمعى از منحرفان بنى اسرائيل به خطر افتاد، تنها گروه محدودى گرد مسيح(عليه السلام ) را گرفتند، و كسانى كه احتمال مى دادند پيروى از آيين او موقعيت و مقام ومنافع آنها را به خطر مى اندازند، از پذيرفتن آن سرپيچى كردند آيه نخست ناظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه عيسى (عليه السلام ) احساسكفر (و مخالفت ) از آنها كرد، گفت : چه كسانى ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آييناو) خواهند بود؟ (فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله ). در اينجا تنها گروه اندكى به اين دعوت پاسخ مثبت دادند، اينها همان افراد پاكى بودندكه قرآن از آنان به عنوان حواريون نام برده است حواريون (شاگردان ويژه مسيح )گفتند: ما ياوران (آيين ) خدا هستيم ، به او ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما اسلامآورده و تسليم آيين حق شدهايم (قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانامسلمون ). قابل توجه اينكه حواريون در پاسخ عيسى (عليه السلام ) نگفتند ما ياور توايم ، بلكهبراى اينكه نهايت توحيد و اخلاص خود را اثبات كنند و سخن آنان هيچگونه بوى شركندهد گفتند: ما ياوران خدائيم و آيين او را يارى مى كنيم و تو را بر اين حقيقت گواه مىگيريم ، گويا آنها نيز احساس مى كردند كه در آينده افراد منحرفى ادعاى الوهيت مسيح(عليه السلام ) خواهند كرد و بايد به آنها دستاويزى نداد. ضمنا تعبير به اسلام در آيه فوق دليل بر اين است كه اسلام آيين تمام انبياء بوده است. و در اينجا بود كه حضرت مسيح (عليه السلام ) صف دوستان خالص خود را از دشمنان ومنافقان جدا ساخت ، تا برنامه ريزى او دقيق و منسجم باشد همان كارى كه پيامبر اسلامدر بيعت عقبه ، انجام داد. در آيه بعد جمله هايى نقل شده كه بيانگر نهايت اخلاص حواريون است ، آنها پس ازقبول دعوت مسيح (عليه السلام ) و اعلام آمادگى براى همكارى و كمك به او، ايمان خويشرا به پيشگاه خداوند عرضه داشتند و گفتند: پروردگارا! ما به آنچهنازل كردهاى ايمان آورديم و از فرستاده (تو حضرت مسيح ) پيروى نموديم ، پس ما رادر زمره گواهان بنويس (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعناالرسول فاكتبنا مع الشاهدين ). آنها نخست ايمان خود را به آنچه نازل شده بود اظهار داشتند، ولى چون ايمان بهتنهايى كافى نبود، مساله عمل به دستورهاى آسمانى و پيروى از مسيح (عليه السلام )را كه گواه زنده ايمان راسخ آنها بود پيش آوردند، زيرا هنگامى كه ايمان در روح و جانانسان رسوخ كند، حتما در عمل او انعكاس مى يابد، و بدونعمل ممكن است تنها يك ايمان پندارى باشد نه واقعى ، و سپس از خدا تقاضا كردند نامآنها را در زمره شاهدان و گواهان كه در اين جهان ، مقام رهبرى امتها را دارند و در جهانديگر مقام شفاعت و گواهى بر اعمال را ثبت نمايد. پس از شرح ايمان حواريون ، در سومين آيه اشاره به نقشه هاى شيطانى يهود كرده ، مىگويد: آنها (يهود و ساير دشمنان مسيح براى نابودى او و آيينش ) نقشه كشيدند وخداوند (براى حفظ او و آيينش ) چاره جويى كرد، و خداوند بهترين چاره جويان است (ومكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ). بديهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پيشى مى گيرد، چرا كه آنها معلوماتى اندكو محدود دارند و علم خداوند بى پايان است ، آنها براى پياده كردن طرحهاى خود قدرتناچيزى دارند در حالى كه قدرت او بى پايان است . نكته ها 1 - حواريون چه كسانى بودند؟ (حواريون ) جمع (حوارى ) از ماده (حور) به معنى شستن و سفيد كردن است وگاهى به هر چيز سفيد نيز اطلاق مى شود، و لذا غذاهاى سفيد را عرب (حوارى ) مىگويد، و حوريان بهشتى را نيز به اين جهت حورى مى گويند كه سفيد پوست اند ياسفيدى چشمانشان درخشنده (و سياهى آن كاملا سياه است ). اما درباره علت نامگذارى شاگردان مسيح (عليه السلام ) به اين نام ، احتمالات متعددى دادهشده ، ولى آنچه نزديك تر به ذهن مى رسد و در احاديث پيشوايان بزرگ دينى آمده است ،اين است كه آنها علاوه بر اينكه قلبى پاك و روحى با صفا داشتند در پاكيزه ساختن وروشن نمودن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان داشتند. در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام )نقل شده كه از آن حضرت سوال كردند: (چرا حواريون به اين نام ناميده شدند؟) امام (عليه السلام ) فرمود: جمعى از مردم چنين تصور مى كنند كه آنهاشغل لباس شويى داشته اند ولى در نزد ما علت آن اين بوده كه آنها هم خود را ازآلودگى به گناه پاك كرده بودند، و هم براى پاك كردن ديگران كوشش داشتند.) 2 - حواريون از نظر قرآن و انجيل قرآن در سوره صف آيه 14 درباره (حواريون ) سخن گفته و ايمان آنان را متذكر شدهاست ، ولى از جمله هائى كه انجيل درباره حواريون دارد استفاده مى شود كه آنان دربارهمسيح همگى لغزشهائى داشته اند. و در انجيل متى و لوقا باب 6 اسامى حواريون چنين آمده است : 1 - پطرس 2 - اندرياس 3 - يعقوب 4 - يوحنا 5 - فيلوپس 6 - برتولولما 7 - توما 8- متى 9 - يعقوب ابن حلفا 10 - شمعون - ملقب به (غيور) 11 - يهودا برادر يعقوب12 - يهوداى اسخريوطى كه به مسيح خيانت كرد. مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه حواريون به همراه عيسى درسفرها به راه مى افتادند و هر گاه تشنه يا گرسنه مى شدند به فرمان خداوند غذا وآب براى آنها آماده مى شد، آنها اين جريان را افتخار بزرگى براى خود دانستند و ازمسيح پرسيدند آيا كسى بالاتر از ما پيدا مى شود؟ او گفت : آرى(افضل منكم من يعمل بيده و ياكل من كسبه ) (از شما بالاتر كسى است كه زحمت بكشدو از دست رنج خودش بخورد... و به دنبال اين جريان آنها به شستشوى لباس و گرفتن اجرت در برابر آنمشغول شدند (و عملا به همه مردم درسى دادند كه كار و كوشش ننگ و عار نيست ). 3 - منظور از مكر الهى چيست ؟ (مكر) در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد درفارسى امروز مكر به نقشه هاى شيطانى و زيان بخش گفته مى شود، در حالى كه درلغت عرب هر نوع چاره انديشى را مكر مى گويند كه گاهى خوب و گاهى زيان آور است . در كتاب مفردات راغب مى خوانيم : المكر صرف الغير عما يقصده : مكر اين است كه كسى رااز منظورش باز دارند (اعم از اينكه منظورش خوب باشد يا بد). در قرآن مجيد نيز گاهى ماكر با كلمه خير ذكر شده مانند: (و الله خير) الماكرين(خداوند بهترين چارهجويان است ) و گاهى مكر با كلمه سيى ء آمده است مانند: (و لا يحيق المكر السيى ء الا باهله ) (نقشه و انديشه بد جز به صاحبشاحاطه نخواهد كرد). بنابراين منظور از آيه مورد بحث و آيات متعدد ديگرى كه مكر را به خدا نسبت مى دهد ايناست كه دشمنان مسيح با طرحهاى شيطانى خود ميخواستند جلو اين دعوت الهى را بگيرنداما خداوند براى حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آيينش تدبير كرد و نقشه هاى آنها نقشبر آب شد و همچنين در موارد ديگر. آيه و ترجمه
اذ قال الله يعيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا وجاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيماكنتم فيه تختلفون(55)
|
ترجمه : 55 - (به ياد آوريد) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: من تو را بر ميگيرم و به سوىخود، بالا ميبرم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك ميسازم ، و كسانى را كه از توپيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار ميدهم ، سپسبازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى ميكنم . تفسير: بازگشت مسيح به سوى خداوند اين آيه همچنان ادامه آيات مربوط به زندگى حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، معروفدر ميان مفسران اسلام ، به استناد آيه 157 سوره نساء اين است كه مسيح (عليه السلام )هرگز كشته نشد (و از توطئه اى كه يهود با همكارى بعضى از مسيحيان خيانتكار براىاو چيده بودند رهايى يافت ) و خداوند او را به آسمان برد. هر چند مسيحيان طبق انجيلهاى موجود مى گويند مسيح كشته شد و دفن گرديد و سپس از ميانمردگان برخاست و مدت كوتاهى در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد آيه فوقناظر به همين معنى است ، مى فرمايد: به ياد آريد (هنگامى را كه خدا به عيسى گفت : منتو را بر ميگيرم و به سوى خود بالا ميبرم ) (اذقال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى ). بعضى تصور كرده اند كه واژه (متوفيك ) از ماده وفات به معنى مرگ است ، به هميندليل چنين ميپندارند كه با عقيده معروف ميان مسلمانان درباره عدم مرگ حضرت عيسى و زندهبودن او منافات دارد. در حالى كه چنين نيست ، زيرا ماده فوت به معنى از دست رفتن است ولى (توفى )(بر وزن ترقى ) از ماده (وفى ) به معنىتكميل كردن چيزى است و اينكه عمل به عهد و پيمان را وفا مى گويند به خاطرتكميل كردن و به انجام رسانيدن آن است ، و نيز به هميندليل اگر كسى طلب خود را به طور كامل از ديگرى بگيرد، عرب مى گويد: توفىدينه ، يعنى طلب خود را به طور كامل گرفت . در آيات قرآن نيز توفى به معنى گرفتن به طور مكرر به كار رفته است مانند: و هوالذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار: او كسى است كه روح شما را در شب مىگيرد و از آنچه در روز انجام مى دهيد آگاه است . در اين آيه مساله خواب به عنوان توفى روح ذكر شده ، همين معنى در آيه 42 سوره زمر وآيات ديگرى از قرآن نيز آمده است ، درست است كه واژه توفى گاهى به معنى مرگ آمده ومتوفى به معنى مرده است ، ولى حتى در اينگونه موارد نيز حقيقتا به معنى مرگ نيست ،بلكه به معنى تحويل گرفتن روح مى باشد و اصولا در معنى توفى ، مرگ نيفتاده ، وماده فوت از ماده وفى به كلى جدا است . با توجه به آنچه گفته شد معنى آيه مورد بحث روشن مى شود كه خداوند مى فرمايد:اى عيسى ! تو را بر ميگيرم و به سوى خود ميبرم (البته اگر توفى تنها به معنىگرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است ). سپس مى افزايد: و تو را از كسانى كه كافر شدند پاك ميسازم (و مطهرك من الذين كفروا). منظور از اين پاكيزگى ، يا نجات او از چنگال افراد پليد و بى ايمان است ، و يا ازتهمتهاى ناروا و توطئه هاى ناجوانمردانه ، كه در سايه پيروزى آيين او،حاصل شد، همانگونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سورهفتح مى خوانيم : انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر، مابراى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ، تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو راببخشد. يعنى از گناهانى كه به تو در گذشته نسبت مى دادند و زمينه آن را براى آينده نيزفراهم ساخته بودند پاك سازد. و نيز ممكن است منظور از پاك ساختن او، بيرون بردن مسيح (عليه السلام ) از آن محيطآلوده باشد. سپس مى افزايد: ما پيروان تو را تا روز رستاخيز بر كافران برترى ميدهيم (وجاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ). اين بشارتى است كه خدا به مسيح و پيروان او داد تا مايه دلگرمى آنان در مسيرى كهانتخاب كرده بودند گردد. اين آيه يكى از آيات اعجاز آميز و از پيشگوييها و اخبار غيبى قرآن است كه مى گويدپيروان مسيح (عليه السلام ) همواره بر يهود كه مخالف مسيح (عليه السلام ) بودندبرترى خواهند داشت . در دنياى كنونى ، اين حقيقت را با چشم خود مى بينيم كه يهود و صهيونيستها بدونوابستگى و اتكاء به مسيحيان ، حتى يك روز نميتوانند به حيات سياسى و اجتماعى خودادامه دهند، روشن است كه منظور از (الذين كفروا)، جماعتى از يهود مى باشند كه بهمسيح (عليه السلام ) كافر شدند. و در پايان آيه مى فرمايد: سپس بازگشت همه شما به سوى من است ، و من در ميان شمادر آنچه اختلاف داشتيد داورى ميكنم (ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ). يعنى آنچه از پيروزيها گفته شد مربوط به اين جهان است محاكمه نهايى و گرفتننتيجه اعمال چيزى است كه در آخرت خواهد آمد. نكته : آيا آيين مسيح (عليه السلام ) تا پايان جهان باقى خواهد بود؟ در اينجا سوالى پيش مى آيد كه طبق اين آيه ، يهود و نصارى تا دامنه قيامت در جهانخواهند بود، و همواره اين دو مذهب به زندگى خود ادامه خواهند داد، با اينكه در اخبار وروايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم ، كه او همه اديان را زير نفوذ خوددر مى آورد پاسخ اين سؤ ال از دقت در روايات مزبور روشن مى شود، زيرا در روايات مربوط بهظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم كه هيچ خانهاى در شهر و بيابان نمى ماند مگر اينكهتوحيد در آن نفوذ مى كند، يعنى اسلام به صورت يك آيين رسمى همه جهان را فرا خواهدگرفت و حكومت به صورت يك حكومت اسلامى در مى آيد، و غير از قوانين اسلام چيزى برجهان حكومت نخواهد داشت ولى هيچ مانعى ندارد كه اقليتى از يهود و نصارى ، در پناهحكومت حضرت مهدى عج با شرايط اهل ذمه وجود داشته باشند. زيرا ميدانيم حضرت مهدى عج مردم را از روى اجبار به اسلام نمى كشاند، بلكه با منطقپيش ميرود، و توسل او به قدرت و نيروى نظامى براى بسط عدالت ، و برانداختنحكومتهاى ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است ، نه براى اجبار بهپذيرفتن اين آيين ، و گر نه آزادى و اختيار مفهومى نخواهد داشت . آيه و ترجمه
فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من نصرين(56) و اما الذين امنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و الله لا يحب الظالمين(57) ذلك نتلوه عليك من الايت و الذكر الحكيم(58)
|
ترجمه : 56 - اما آنها كه كافر شدند، (و پس از شناختن حق ، آن را انكار كردند،) در دنيا و آخرت ،آنان را مجازات دردناكى خواهم كرد، و براى آنها، ياورانى نيست . 57 - اما آنها كه ايمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطوركامل خواهد داد، و خداوند، ستمكاران را دوست نميدارد. 58 - اينها را كه بر تو مى خوانيم ، از نشانه ها (ى حقانيت تو) است ، و يادآورى حكيمانهاست . تفسير: سرنوشت پيروان و مخالفان مسيح (ع ): آيه اول و دوم دنباله خطاب به حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه در آيهقبل درباره پيروان و مخالفان او آمده بود، و سومين آيه خطاب به شخصرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . در آيه نخست مى فرمايد: بعد از آنكه مردم به سوى خدا بازگشتند و او در ميان آنانداورى كرد، صفوف از هم جدا مى شود اما كسانى كه كافر شدند (و حق را شناختند و انكاركردند) آنها را مجازات شديدى در دنيا و آخرت خواهم كرد و ياورانى ندارند (فاما الذينكفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين ). در اين آيه علاوه بر عذاب آخرت كه نتيجه داورى پروردگار در قيامت است ، به مجازات شديد دنيا نيز اشاره شده است كه دامنگير افراد كافر، و مخالفان حق وعدالت خواهد شد، در حالى كه هيچ كس توانايى حمايت از آنها را نخواهد داشت . سپس به گروه دوم اشاره كرده ، مى فرمايد: اما كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند خداوند پاداش آنها را به طوركامل خواهد داد (و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ). و باز تاكيد مى كند: خداوند هرگز ستمگران را دوست ندارد (و الله لا يحب الظالمين ). مقدم داشتن سرنوشت كافران بر مؤ منان ، به خاطر آن است كه كسانى كه نسبت به مسيح(عليه السلام ) كافر شدند اكثريت را داشتند. ضمنا از اينكه در آيه نخست اشاره به عذاب دنيا نيز شده به خوبى استفاده مى شود كهكافران (منظور در اينجا يهود است ) گرفتار مجازاتهاى دردناكى در همين جهان نيز خواهندشد، و تاريخ ملت يهود شاهد اين مدعاست . جالب اينكه در آيه اول تنها تكيه بر كفر شده ولى در آيه دوم ايمان وعمل صالح هر دو با هم آمده است ، اشاره به اينكه كفر به تنهايى ميتواند منشا عذاب الهىگردد ولى ايمان به تنهايى براى نجات كافى نيست ، بلكهعمل صالح نيز مى طلبد. در ضمن جمله و الله لا يحب الظالمين گويا ناظر به اين نكته است كه تمام شعب كفر واعمال سوء، در ظلم به معنى وسيع آن خلاصه مى شود، و مسلم است خدايى كه ظالمان رادوست ندارد هرگز در حق بندگان ستم نخواهد كرد و اجر آنها را به طوركامل خواهد داد. در آخرين آيه پس از شرح داستان مسيح (عليه السلام )، و گوشهاى از تاريخ پرماجراى او، در آيات پيشين روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )كرده ، مى گويد: اينها را كه بر تو مى خوانيم از نشانه هاى حقانيت تو و يادآورىحكيمانه است كه به صورت آيات قرآن بر تونازل گرديده و خالى از هر گونه باطل و خرافه است (ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكرالحكيم ). اين در حالى است كه ديگران سرگذشت اين پيامبر بزرگ را به هزار گونه افسانهدروغين و خرافات و بدعتها آلوده اند. آيه و ترجمه
ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون(59) الحق من ربك فلا تكن من الممترين(60)
|
ترجمه : 59 - مثل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است ، كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: (موجود باش !) او هم فورا موجود شد. (بنابراين ، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليلبر الوهيت او نيست ). 60 - اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو، بنابراين ، از ترديد كنندگان مباش ! شان نزول: همانطور كه در آغاز سوره مشروحا بيان شد، مقدار زيادى از آيات اين سوره در پاسخگفتگوهاى مسيحيان نجران ، نازل شده است ، چون آنها در يك هيات شصت نفرى به اتفاقچند نفر از رؤ سا و بزرگان خود به عنوان نمايندگى براى گفتگو با پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه وارد شده بودند. از جمله مسائلى كه در اين گفتگو مطرح شد اين بود كه آنها از پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) پرسيدند: ما را به چه چيز دعوت ميكنى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) فرمود: به سوى خداوند يگانه ، و اينكه از طرف او رسالت خلق را دارم و مسيح(عليه السلام ) بندهاى از بندگان او است ، و حالات بشرى داشت و مانند ديگران غذا مىخورد. آنها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى (عليه السلام ) بدون پدر اشاره كرده و آنرا دليل بر الوهيت او خواندند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد و چون حاضربه قبول پاسخ نشدند، آنها را دعوت به مباهله كرد كه شرح آن به زودى خواهد آمد. تفسير: نفى الوهيت مسيح همانگونه كه در شان نزول آمد، اين آيات ناظر به كسانى است كه ولادت حضرت مسيح(عليه السلام ) را بدون پدر، دليل بر فرزندى او نسبت به خدا، و يا الوهيتش مىگرفتند، آيه نخست مى گويد: مثل عيسى نزد خدا همچونمثل آدم است كه او را از خاك آفريد، سپس به او فرمود: موجود باش ، او نيز بلافاصلهموجود شد! (ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون ). و با اين استدلال كوتاه و روشن ، به ادعاى آنها پاسخ مى گويد كه اگر مسيح (عليهالسلام ) بدون پدر به دنيا آمد، جاى تعجب نيست ، ودليل بر فرزندى خدا يا عين خدا بودن نمى باشد، زيرا موضوع آفرينش آدم (عليهالسلام )، از اين هم شگفت انگيزتر بود، او بدون پدر و مادر به دنيا آمد، سپس بهغافلان مى فهماند: كه هر كارى در برابر اراده حق ،سهل و آسان است تنها كافى است بفرمايد: موجود باش ، آن هم موجود مى شود. اصولا مشكل و آسان نسبت به مخلوقات است كه قدرت محدودى دارند و اما آن كس كه قدرتشنامحدود است ، تقسيم كارها به مشكل و آسان ، براى او مفهومى ندارد براى او آفريدن يكبرگ ، يا آفرينش يك جنگل در هزاران كيلومتر يكسان است ، و آفرينش يك ذره خاك بامنظومه شمسى ، مساوى است . در دومين آيه براى تاكيد آنچه در آيات قبل آمد، مى فرمايد: اينها را (كه درباره حضرتمسيح (عليه السلام ) و چگونگى ولادت او و مقاماتش ) بر تو مى خوانيم حقى است از سوىپروردگارت ، و چون حق است ، هرگز از ترديد كنندگان در آن مباش (الحق من ربك فلاتكن من الممترين ). در مورد جمله (الحق من ربك ) مفسران دو احتمال داده اند نخست اينكه جمله مركب از مبتدا وخبر باشد (الحق مبتدا، من ربك خبر) بنابراين معنى آن چنين مى شود كه حق همواره از طرفپروردگار خواهد بود زيرا حق به معنى واقعيت است ، و واقعيت عين هستى است ، و هستيها همهاز وجود او ميجوشد، باطل ، عدم و نيستى است و با ذات او بيگانه است . ديگر اينكه جمله مزبور خبر مبتداى محذوفى است كه (ذلك الاخبار) بوده باشد، يعنىاين خبرهايى كه به تو داده شد، همگى حقايقى است از طرف پروردگار و هر دو معنى باآيه سازگار است . آيه و ترجمه
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا ونساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكذبين(61)
|
ترجمه : 61 - هر گاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح ) به تو رسيده ، (باز) كسانى باتو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم ،شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوسخود دعوت كنيم ، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم ، و لعنت خدا را بر دروغگويانقرار دهيم . شان نزول : گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن درباره هيات نجرانى مركب از عاقب و سيد وگروهى كه با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود، در اين هنگامآيه (ان مثل عيسى عند الله ...) نازل شد و هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) آنها را به مباهله دعوت كرد. آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، ب شخصيتهاى نجران ، اسقف (روحانى بزرگشان ) به آنها گفت : شما فردا به محمد (صلىالله عليه و آله و سلم ) نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانوادهاش براى مباهله آمد، از مباهلهبا او بترسيد، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد، زيرا چيزى در بساط ندارد، فرداكه شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه دست على بن ابى طالب(عليه السلام ) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهماالسلام ) در پيش روى او راه ميرفتندو فاطمه (عليهاالسلام ) پشت سرش بود، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقفآنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آنچند نفر آمدند، درباره آنها سؤ ال كرد به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترينخلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على (عليه السلام ) هستند و آنبانوى جوان دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) است كه عزيزترين مردم نزد او، و نزديكترين افراد به قلب او است ... سيد به اسقف گفت : براى مباهله قدم پيش گذار. گفت : نه ، من مردى را ميبينم كه نسبت به مباهله باكمال جرات اقدام مى كند و من ميترسم راستگو باشد، و اگر راستگو باشد، به خدا يكسال بر ما نميگذرد در حالى كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشتهباشد. اسقف به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: اى ابو القاسم ! ما باتو مباهله نميكنيم بلكه مصالحه ميكنيم ، با ما مصالحه كن ، پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله (يك قواره پارچه خوب لباس ) كه حداقل قيمت هر حلهاى چهل درهم باشد، و عاريت دادن سى دست زره ، و سى شاخه نيزه ، و سىراءس اسب ، در صورتى كه در سرزمين يمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد، و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) ضامن اين عاريتها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهدنامهاى در اين زمينه نوشته شد. و در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت : من صورتهائى را ميبينم كه اگر ازخداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند چنين خواهد كرد هرگز با آنها مباهله نكنيد كههلاك خواهيد شد، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين نخواهد ماند. تفسير: مباهله با مسيحيان نجران اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه در آنها بر نفى خدا بودن مسيح (عليه السلام) شده بود، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد: هر گاه بعد از علمو دانش كه (درباره مسيح ) براى تو آمده (باز) كسانى با تو در آن به محاجه و ستيزبرخاستند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت ميكنيم و شما هم فرزندان خودرا، ما زنان خويش را دعوت مينماييم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كسانى كه بهمنزله جان هستند) دعوت ميكنيم ، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله ميكنيم و لعنت خدارا بر دروغگويان قرار ميدهيم (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلمفقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمنبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ). ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و سپسپراكنده شوند زيرا چنين عملى به تنهايى هيچ فايدهاى ندارد، بلكه منظور اين است كهاين نفرين مؤ ثر گردد، و با آشكار شدن اثر آن ، دروغگويان به عذاب گرفتار شوندو شناخته گردند. به تعبير ديگر، گرچه در اين آيه به تاثير و نتيجه مباهله تصريح نشده اما از آنجاكه اين كار به عنوان آخرين (حربه )، بعد از اثر نكردن منطق واستدلال ، مورد استفاده قرار گرفته دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجىاين نفرين است نه تنها يك نفرين ساده . نكته ها 1 - دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله و سلم ) در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشنپيشين كسى درباره عيسى با تو گفتگو كند، و بهجدال برخيزد، به او پيشنهاد مباهله كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو همفرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد. مسئله (مباهله ) به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهى بودكه صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مىكرد. چگونه ممكن است كسى كه به تمام معنى به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشتهباشد وارد چنين ميدانى گردد؟ و از مخالفان خود دعوت كند بياييد با هم به درگاه خدابرويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد، و شما به سرعت نتيجه آن را خواهيدديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات مى كند، مسلما ورود در چنين ميدانى بسيارخطرناك است زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان آشكار نشودنتيجه اى جز رسوائى دعوت كننده نخواهد داشت ، چگونه ممكن است آدمعاقل و فهميده اى بدون اطمينان به نتيجه ، در چنين مرحلهاى گام بگذارد؟ از اينجا است كهگفته اند دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مباهله ، يكى از نشانه هاىصدق دعوت و ايمان قاطع او است ، قطع نظر از نتايجى كه بعدا از مباهله به دست آمد. در روايات اسلامى وارد شده هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان نجراناز پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند، و با بزرگان خود به شور بنشينند،نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روانشناسى سرچشمه مى گرفت اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد با سر و صدا و جمعيت وجار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد، زيرا حقيقتى در كار او نيست كهمتوسل به جار و جنجال شده است ، و اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان نزديك وفرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با او بهپرهيزيد كه خطرناك است ! آنها طبق قرار قبلى به ميعادگاه رفتند ناگاه ديدند كه پيامبر فرزندانش حسن و حسين(عليهماالسلام ) را در پيش رو دارد، و على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) همراهاو هستند و به آنها سفارش مى كند هر گاه من دعا كردم شما آمين بگوييد، مسيحيان هنگامىكه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتادند، و از اقدام به مباهله خوددارى كرده ،حاضر به مصالحه شدند و به شرايط ذمه و پرداختن ماليات (جزيه ) تن در دادند. 2 - مباهله سند زندهاى براى عظمت اهلبيت (عليهمالسلام ) غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حقاهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده است و پيامبر تنها كسانى را كه همراه خود به ميعادگاه برد فرزندانش حسن وحسين (عليهماالسلام ) و دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) و على (عليه السلام ) بودند،بنابراين منظور از (ابناءنا) در آيه منحصرا حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستند،همانطور كه منظور از نساءنا فاطمه (عليهاالسلام )، و منظور از (انفسنا) تنها على(عليه السلام ) بوده است و احاديث فراوانى در اين زمينهنقل شده است . ولى بعضى از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند كوشيده اند كه ورود احاديث را دراين زمينه انكار كنند، مثلا نويسنده تفسير المنار درذيل آيه مى گويد: اين روايات همگى از طرق شيعه است ، و هدف آنها مشخص است ، و آنهاچنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را، حتى بر بسيارى ازدانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند!! اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه على رغم پندارهاى تعصب آلودنويسنده المنار بسيارى از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهى نمى شود،و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها وكتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد. براى روشن شدن اين حقيقت قسمتى از روايات آنان را در اين باب با ذكر مدارك در اينجامى آوريم : (قاضى نور الله شوشترى ) در جلد سوم از كتاب نفيس (احقاق الحق ) طبع جديدصفحه 46 چنين مى گويد: مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه (ابناءنا) در آيه فوق اشاره به حسن و حسين(عليهماالسلام ) و (نساءنا) اشاره به فاطمه (عليهاالسلام ) و (انفسنا) اشاره بهعلى (عليه السلام ) است . سپس (در پاورقى كتاب مزبور) در حدود شصت نفر از بزرگاناهل سنت ذكر شده اند كه تصريح نموده اند آيه مباهله دربارهاهل بيت (عليهمالسلام ) نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا76 مشروحا آورده است . از جمله شخصيتهاى سرشناسى كه اين مطلب از آنهانقل شده افراد زير هستند: 1 - (مسلم بن حجاج نيشابورى ) صاحب (صحيح ) معروف كه از كتب ششگانه مورداعتماد اهل سنت است در جلد 7 صفحه 120 (چاپ محمد على صبيح - مصر). 2 - (احمد بن حنبل ) در كتاب (مسند) جلد 1 صفحه 185 (چاپ مصر). 3 - (طبرى ) در تفسير معروفش در ذيل همين آيه جلد سوم صفحه 192 (چاپ ميمنية -مصر). 4 - (حاكم ) در كتاب (مستدرك ) جلد سوم صفحه 150 (چاپ حيدر آباد دكن ). 5 -(حافظ ابو نعيم اصفهانى ) در كتاب (دلائل النبوة ) صفحه 297 (چاپ حيدرآباد). 6 - (واحدى نيشابورى ) در كتاب (اسبابالنزول ) صفحه 74 (چاپ الهندية مصر). 7 - (فخر رازى ) در تفسير معروفش جلد 8 صفحه 85 (چاپ البهيه مصر). 8 - (ابن اثير) در كتاب (جامع الاصول ) جلد 9 صفحه 470 (طبع السنة المحمدية -مصر). 9 - (ابن جوزى ) در (تذكرة الخواص ) صفحه 17 (چاپ نجف ). 10 - (قاضى بيضاوى ) در تفسيرش جلد 2 صفحه 22 (چاپ مصطفى محمد مصر). 11 - (آلوسى ) در تفسير (روح المعانى ) جلد سوم صفحه 167 (چاپ منيريهمصر). 12 - (طنطاوى ) مفسر معروف در تفسير (الجواهر) جلد دوم صفحه 120 (چاپمصطفى البابى الحلبى - مصر). 13 - (زمخشرى ) در تفسير (كشاف ) جلد 1 صفحه 193 (چاپ مصطفى محمد - مصر). 14 - (حافظ احمد بن حجر عسقلانى ) در كتاب (الاصابة ) جلد 2 صفحه 503 (چاپمصطفى محمد - مصر). 15 - (ابن صباغ ) در كتاب (الفصول المهمة ) صفحه 108 (چاپ نجف ). 16 - علامه (قرطبى ) در تفسير (الجامع لاحكام القرآن ) جلد 3 صفحه 104 (چاپمصر سال 1936). در كتاب (غاية المرام ) از صحيح مسلم در بابفضائل على بن ابى طالب نقل شده كه : روزى معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت :چرا ابو تراب (على (عليه السلام ) را سب و دشنام نميگويى ؟! گفت : از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دربارهعلى (عليه السلام ) فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم ... (يكى از آنها اين بودكه ) هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها ازفاطمه و حسن و حسين و على (عليهماالسلام ) دعوت كرد و سپس فرمود: اللهم هؤ لاء اهلى :خدايا! اينها خاصان نزديك من اند. نويسنده تفسير (كشاف ) كه از بزرگان اهل تسنن است درذيل آيه مى گويد: اين آيه قويترين دليلى است كه فضيلتاهل كساء را ثابت مى كند. مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما درنزول اين آيه درباره اهل بيت (عليهمالسلام ) اتفاق نظر دارند، در تفسير نور الثقلينروايات فراوانى در اين زمينه نقل شده است . از جمله به نقل از كتاب (عيون اخبار الرضا) درباره مجلس بحثى كه مامون در دربارخود تشكيل داده بود، اين چنين مينويسد: امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) فرمود:خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستورداده : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا... و به دنبالنزول اين آيه ، پيامبر، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را با خود به مباهلهبرد... اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت (عليهمالسلام ) پيشى نگرفته ، و فضيلتىاست كه هيچ انسانى به آن نرسيده ، و شرفى است كهقبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است . 3 - پاسخ به يك سؤ ال در اينجا سؤ ال معروفى است كه فخر رازى و بعضى ديگر دربارهنزول آيه در حق اهل بيت (عليهمالسلام ) ذكر كرده اند كه چگونه ممكن است منظور از(ابناءنا) (فرزندان ما) حسن و حسين (عليهماالسلام ) باشد، در حالى كه ابناء جمعاست و جمع بر دو نفر گفته نمى شود، و چگونه ممكن است (نسائنا) كه معنى جمع داردتنها بر بانوى اسلام فاطمه (عليهاالسلام ) اطلاق گردد؟ و اگر منظور از (انفسنا)تنها على (عليه السلام ) است چرا به صيغه جمع آمده است ؟! پاسخ : اولا - همانطور كه قبلا به طور مشروح ذكر شد اجماع علماى اسلام و احاديث فراوانى كهدر بسيارى از منابع معروف و معتبر اسلامى اعم از شيعه و سنى در زمينه ورود اين آيه درمورد اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده است و در آنها تصريح شده پيغمبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) غير از على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حسن و حسين(عليهماالسلام ) كسى را به مباهله نياورد، قرينه آشكارى براى تفسير آيه خواهد بود،زيرا ميدانيم از جمله قرائنى كه آيات قرآن را تفسير مى كند سنت و شاننزول قطعى است . بنابراين ، ايراد مزبور تنها متوجه شيعه نمى شود. بلكه همه دانشمندان اسلام بايد به آن پاسخ گويند. ثانيا - اطلاق صيغه جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگى ندارد، و در قرآن و غير قرآن ازادبيات عرب و حتى غير عرب اين معنى بسيار است . توضيح اينكه : بسيار مى شود كه به هنگام بيان يك قانون ، يا تنظيم يك عهدنامه ،حكم به صورت كلى و به صيغه جمع آورده مى شود، و مثلا در عهدنامه چنين مينويسند كه :مسوول اجراى آن امضاء كنندگان عهدنامه و فرزندان آنها هستند، در حالى كه ممكن است يكىاز دو طرف تنها يك يا دو فرزند داشته باشد، خلاصه اينكه : ما دو مرحله داريم (مرحله قرارداد) و مرحله اجرا در مرحله قرارداد، گاهىالفاظ به صورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند، ولى در مرحله اجراممكن است مصداق ، منحصر به يك فرد باشد، و اين انحصار در مصداق منافات با كلىبودن مسئله ندارد. به عبارت ديگر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) موظف بود طبق قراردادى كهبا نصاراى نجران بست همه فرزندان و زنان خاص خاندانش و تمام كسانى را كه بهمنزله جان او بودند همراه خود به مباهله ببرد، ولى اينها مصداقى جز دو فرزند و يك زن ويك مرد نداشت (دقت كنيد). اضافه بر اين در آيات قرآن موارد متعددى داريم كه عبارت به صورت صيغه جمع آمدهاما مصداق آن به جهتى از جهات منحصر به يك فرد بوده است : مثلا در همين سوره آيه173 مى خوانيم : الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم : كسانى كهمردم به آنها گفتند دشمنان (براى حمله به شما) اجتماع كرده اند از آنها بترسيد. در اين آيه منظور از (الناس ) (مردم ) طبق تصريح جمعى از مفسران (نعيم بن مسعود)است كه از ابو سفيان اموالى گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند! و همچنين در آيه 181 مى خوانيم : لقد سمع اللهقول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء: خداوند گفتار كسانى را كه ميگفتند: خدا فقيراست و ما بينيازيم (و لذا از ما مطالبه زكات كرده است !) شنيد. منظور از (الذين ) در آيه طبق تصريح جمعى از مفسران (حى بن اخطب ) يا(فنحاص ) است . گاهى اطلاق كلمه جمع بر مفرد به عنوان بزرگداشت نيز ديده مى شود، همان طور كهدرباره ابراهيم مى خوانيم : ان ابرهيم كان امة قانتا لله :ابراهيم امتى بود خاضع در پيشگاه خدا در اينجا كلمه امت كه اسم جمع است بر فرد اطلاق شده است . 4 - نوههاى دخترى فرزندان ما هستند. ضمنا از آيه مباهله استفاده مى شود كه به فرزندان دختر نيز حقيقتا ابن گفته مى شودبر خلاف آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود ميدانستند، وميگفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا |
بنوهن ابناء الرجال الاباعد |
يعنى ، فرزندان ما تنها پسرزاده هاى ما هستند اما دخترزاده هاى ما - فرزندان مردم بيگانهمحسوب مى شوند نه فرزندان ما! اين طرز تفكر مولود همان سنت غلطى بود كه در جاهليتعرب دختران و زنان را عضو اصلى جامعه انسانى نميدانستند و آنها را در حكم ظروفىبراى نگاهدارى پسران مى پنداشتند! چنانكه شاعر آنها مى گويد: ** و انما امهات الناس اوعية مستودعات و للانساب اباء:*** مادران مردم ، حكم ظروفى براى پرورش آنها دارند - و براى نسب تنها پدران شناخته مىشوند! ولى اسلام اين طرز تفكر را به شدت در هم كوبيد و احكام فرزند را برفرزندان پسرى و دخترى يكسان جارى ساخت . در سوره انعام آيه 84 - 85 درباره فرزندان ابراهيم مى خوانيم : و من ذريته داود و سليمن و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين وزكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين از فرزندان (ابراهيم )، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون بودند و اينچنين نيكوكاران را پاداش ميدهيم و نيز زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همه از صالحانبودند. در اين آيه حضرت مسيح از فرزندان ابراهيم شمرده شده در حالى كه فرزند دخترى بودو اصولا پدرى نداشت . در رواياتى كه از طرق شيعه و سنى درباره امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) واردشده اطلاق كلمه (ابن رسول الله ) (فرزند پيغمبر) كرارا ديده مى شود. در آيات مربوط به زنانى كه ازدواج با آنها حرام است مى خوانيم : وحلائل ابنائكم (يعنى همسران پسران شما) در ميان فقهاى اسلام اين مسئله مسلم است كههمسران پسرها و نوه ها، چه دخترى باشند و چه پسرى بر شخص حرام است ومشمول آيه فوق مى باشند. 5 - آيا مباهله يك حكم عمومى است ؟ شكى نيست كه آيه فوق يك دستور كلى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نميدهد بلكهروى سخن در آن تنها به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى اينموضوع مانع از آن نخواهد بود كه مباهله در برابر مخالفان يك حكم عمومى باشد وافراد با ايمان كه از تقوا و خدا پرستى كامل برخوردارند به هنگامى كه استدلالات آنهادر برابر دشمنان بر اثر لجاجت به جائى نرسد از آنها دعوت به مباهله كنند. از رواياتى كه در منابع اسلامى نقل شده نيز عموميت اين حكم استفاده مى شود: در تفسيرنور الثقلين جلد 1 صفحه 351 حديثى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: (اگر سخنان حق شما را مخالفان نپذيرفتند آنها را به مباهله دعوت كنيد). راوى مى گويد: سؤ ال كردم چگونه مباهله كنم ؟ فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقى كن ) و گمان ميكنم كه فرمود: روزه بگير و غسل كن ، و با كسى كه ميخواهى مباهله كنى بهصحرا برو، سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن وبگو: خداوندا! تو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانهاى و آگاه از اسرارنهان هستى ، و رحمان و رحيمى ، اگر مخالف من حقى را انكار كرده و ادعاى باطلى داردبلائى از آسمان بر او بفرست ، و او را به عذاب دردناكى مبتلا ساز! و بعد بار ديگر اين دعا را تكرار كن و بگو: اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاىباطلى مى كند بلائى از آسمان بر او بفرست و او را به عذابى مبتلا كن ! سپس فرمود:چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد، به خدا سوگند كه هرگزنيافتم كسى را كه حاضر باشد اين چنين با من مباهله كند. ضمنا از اين آيه معلوم مى شود كه بر خلاف حملات بيرويه افرادى كه مى گوينداسلام عملا آيين مردان است و زنان در آن به حساب نيامده اند زنان در مواقع حساس بهسهم خود در پيشبرد اهداف اسلامى همراه مردان در برابر دشمن ميايستاده اند، صفحاتدرخشان زندگى فاطمه بانوى اسلام (عليهاالسلام ) و دخترش زينب كبرى (عليهاالسلام) و زنان ديگرى كه در تاريخ اسلام ، گام بر جاى گامهاى آنها نهاده اند، گواه اينحقيقت است . آيه و ترجمه
ان هذا لهو القصص الحق و ما من اله الا الله و ان الله لهو العزيز الحكيم(62) فان تولوا فان الله عليم بالمفسدين(63)
|
ترجمه : 62 - اين همان سرگذشت واقعى (مسيح ) است . (و ادعاهايى همچون الوهيت او، يا فرزند خدابودنش ، بى اساس است ). و هيچ معبودى ، جز خداوند يگانه نيست ، و خداوند توانا و حكيماست . 63 - اگر (با اين همه شواهد روشن ، باز هم از پذيرش حق ) روى گردانند، (بدان كهطالب حق نيستند، و) خداوند از مفسدهجويان ، آگاه است . تفسير: داستانهاى راستين در آيات فوق پس از شرح زندگى مسيح به عنوان تاكيد هر چه بيشتر مى فرمايد: اينهاسرگذشت واقعى مسيح است نه ادعاهائى همچون الوهيت مسيح يا فرزند خدا بودنش (ان هذالهو القصص الحق ). نه مدعيان خدائى او سخن حقى ميگفتند و نه آنهائى كه - العياذ بالله - فرزند نامشروعشميخوانند حق آن است كه تو آوردى و تو گفتى او بنده خدا و پيامبر بود كه با يك معجزهالهى از مادرى پاك ، بدون پدر تولد يافت . باز براى تاكيد بيشتر مى افزايد: و هيچ معبودى جز خداوند يگانه نيست (و ما من اله الاالله ). و خداوند يگانه قدرتمند و توانا و حكيم است و تولد فرزندى بدون پدر در برابرقدرتش مساله مهمى نيست (و ان الله لهو العزيز الحكيم ) آرى چنين كسى سزاوار پرستش است نه غير او. واژه (قصص ) مفرد است و به معنى قصه مى باشد و دراصل از ماده (قص ) (بر وزن صف ) به معنى جستجوى چيزى كردن گرفته شده ، مثلادر داستان موسى بن عمران مى خوانيم : (و قالت لاخته قصيه )، مادر موسى بهخواهرش گفت : به جستجوى موسى بپرداز. و اينكه تلافى خون را قصاص مى گويند به خاطر آن است كه جستجوى حق صاحب خوندر آن مى شود سرگذشتها و تاريخ پيشينيان را كه حالات و ماجراهاى زندگى آنها راجستجو مى كند نيز قصه مى گويند. از آنچه در بالا گفته شد معلوم شد كه مشار اليه در هذا سرگذشت مسيح است نه قرآنمجيد يا مجموعه تاريخ انبياء. در آيه بعد كسانى را كه از پذيرش اين حقايق سر باز ميزنند مورد تهديد قرار داده ، مىفرمايد: اگر (با اين همه دلايل و شواهد روشن باز هم ) روى برگردانند (بدان كه درجستجوى حق نيستند و فاسد و مفسدند) زيرا خداوند از مفسدان آگاه است (فان تولوا فانالله عليم بالمفسدين ). مسلم است جمعيتى كه پس از آن همه استدلالات منطقى قرآن درباره مسيح و همچنين عقبنشينى ازدعوت به مباهله تسليم حق نشوند و باز هم به گفتگوهاى لجوجانه خود ادامه دهند (حق جو)نيستند بلكه (مفسده جويانى ) هستند كه هدف آنها تخدير عقايد صحيح مردم است و مسلماخداوند آنها را ميشناسد و از نياتشان با خبر است و به موقع آنان را كيفر خواهد داد. آيه و ترجمه
قل ياهل الكتب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون(64)
|
ترجمه : 64 - بگو: (اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است ، كه جزخداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم ، و بعضى از ما، بعض ديگر را- غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد. هر گاه (از اين دعوت ،) سرباز زنند، بگوييد:گواه باشيد كه ما مسلمانيم !) تفسير: دعوت به سوى وحدت قرآن نخستين بار در ضمن آيات گذشته مسيحيان را دعوت بهاستدلال منطقى كرد و پس از مخالفت دعوت به مباهله نمود و چون دعوت به مباهله به مقداركافى در روحيه آنها اثر گذاشت به دليل اينكه حاضر به مباهله نشدند و شرايط ذمه راپذيرفتند بار ديگر از اين آمادگى روحى استفاده كرده ، مجددا شروع بهاستدلال مى كند - ولى اين استدلال با استدلالات سابق تفاوت فراوان دارد. در آيات گذشته دعوت به سوى اسلام با تمام خصوصيات بود ولى در اين آيه دعوتبه نقطه هاى مشترك ميان اسلام و آيينهاى اهل كتاب است روى سخن را به پيامبر كرده ، مىفرمايد: بگو: اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما مشترك است كه جزخداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر راغير از خداوند يگانه به خدائى نپذيرد (قل يااهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ). در واقع قرآن با اين طرز استدلال به ما مى آموزد، اگر كسانى حاضر نبودند در تماماهداف مقدس با شما همكارى كنند بكوشيد لااقل در اهداف مهم مشترك همكارى آنها را جلب كنيدو آن را پايهاى براى پيشبرد اهداف مقدستان قرار دهيد. آيه فوق يك نداى وحدت است در برابر تمام مذاهب آسمانى به مسيحيان مى گويد: شمامدعى (توحيد) هستيد و حتى ميگوييد مساله (تثليث ) (اعتقاد به خدايان سهگانه )منافاتى با (توحيد) ندارد و لذا قايل به وحدت در تثليث ميباشيد. و همچنين يهود در عين سخنان شرك آميز عزير را فرزند خدا پنداشتند مدعى توحيد بوده وهستند. قرآن به همه آنها اعلام مى كند: ما و شما در اصل توحيد مشتركيم بياييد دست به دست همداده اين اصل مشترك را بدون هيچ پيرايهاى زنده كنيم و از تفسيرهاى نابجا كه نتيجه آنشرك و دورى از توحيد خالص است خوددارى نمائيم . جالب اينكه در اين آيه با سه تعبير مختلف روى مساله يگانگى خدا تاكيد شده استاول با جمله (الا نعبد الا الله ) (جز خدا را نپرستيم ) و بعد با جمله (لا نشرك بهشيئا) (كسى را شريك او قرار ندهيم ) و سومين بار با جمله و (لا يتخذ بعضنا بعضااربابا من دون الله ) (بعضى از ما بعضى ديگر را به خدائى نپذيرد). ضمنا جمله اخير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه مسيح يكى از افراد انسان و هم نوع مااست نبايد او را به خدائى شناخت . اين احتمال نيز وجود دارد كه : بعضى از علماى منحرفاهل كتاب از مقام خود سوء استفاده مى كردند وحلال و حرام خدا را به دلخواه خويش تغيير ميدادند و ديگران از آنها پيروى مى كردند. توضيح اينكه : از آيات قرآن استفاده مى شود كه در ميان علماىاهل كتاب
|
|
|
|
|
|
|
|