بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 2, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10190001 -
     10190002 -
     10190003 -
     10190004 -
     10190005 -
     10190006 -
     10190007 -
     10190008 -
     10190009 -
     10190010 -
     10190011 -
     10190012 -
     10190013 -
     10190014 -
     10190015 -
     10190016 -
     10190017 -
     10190018 -
     10190019 -
     10190020 -
     10190021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

است و مى دانيم كه طريق ميانه و مستقيم ، همواره يكى است و بيش از يكى نيست ، چنانكه درآيه 153 سوره انعام مى خوانيم و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عن سبيله (و اين راه مستقيم من است ، پس آن را پيروى كنيد و به راههاىديگر نرويد كه شما را از راه او پراكنده مى سازد).
در اين آيه راه خدا يكى معرفى شده ، و راههاى منحرف و بيگانه از خدا، متعدد و پراكنده ،زيرا صراط مستقيم به صورت مفرد و طرق انحرافى به صورت جمع آورده شده است .
نتيجه اين كه عدالت هميشه ، همراه با نظام واحد است و نظام واحد، نشانه مبدأ واحد مىباشد، بنابراين عدالت به معنى واقعى در عالم آفرينشدليل بر يگانگى آفريدگار خواهد بود. (دقت كنيد)
3 - موقعيت دانشمندان :
در اين آيه ، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفتهاند و اين خود امتيازدانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند، و نيز از آيه استفاده مى شود كه امتياز دانشمندان ازاين نظر است كه در پرتو علم خود، به حقايق اطلاع يافته و به يگانگى خدا كهبزرگترين حقيقت است معترف اند.
روشن است كه آيه ، همه دانشمندان را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه درذيل اين آيه وارد شده (اولوا العلم ) به ائمه اطهار (عليه السلام ) تفسير شده از ايننظر است كه آنان ، روشن ترين مصداق (اولوا العلم ) هستند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ضمن تفسير آيه از جابر بن عبد الله انصارى از پيامبرگرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل مى كند كه فرمود:
ساعة من عالم يتكى على فراشه ينظر فى علمه خير من عبادة العابد سبعين عاما:
(يك ساعت از زندگى دانشمندى كه بر بستر خود تكيه كرده و در
اندوخته هاى علمى خود مى انديشد، بهتر از هفتادسال عبادت عابد است )!
در ذيل آيه جمله (لا اله الا هو) تكرار شده است ، اين تكرار گويا اشاره به اين استكه همانطور كه در آغاز آيه ، شهادت خداوند و فرشتگان و دانشمندان آمده است ، هر كس اينگواهى را مى شنود، بايد او هم ، با شهادت آنها هم صدا گردد و گواهى بر وحدت معبودبدهد.
و از آنجا كه جمله (لا اله الا هو) به عنوان اداى حق تعظيم خداوند و اظهار توحيد است ،با دو است (عزيز و) (حكيم ) (توانا و دانا) ختم شده است ، زيرا قيام به عدالتنيازمند به قدرت و حكمت است ، تنها خداوندى كه بر هر چيز قادر و به همه چيز آگاه است، مى تواند، عدالت را در جهان هستى برقرار سازد.
اين آيه از آياتى است كه همواره مورد توجهرسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و كرارا در مواقع مختلف آن را تلاوت مىفرمود: زبير بن عوام مى گويد: شب عرفه در خدمترسول خدا بودم ، شنيدم كه مكررا اين آيه را مى خواند.
آيه و ترجمه


ان الدين عند الله الاسلم و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيابينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب(19)


ترجمه :
19 - دين در نزد خدا، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق ) است . و كسانى كه كتابآسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن ) ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهى و علم ، آنهم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود، و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، (خدا به حساب او مىرسد، زيرا) خداوند، سريع الحساب است .
تفسير:
روح دين همان تسليم در برابر حق است !
بعد از بيان يگانگى معبود به يگانگى دين پرداخته ، مى فرمايد: دين در نزد خدا،اسلام است (ان الدين عند الله الاسلام ).
واژه (دين ) در لغت در اصل به معنى جزا و پاداش است ، و به معنى اطاعت و پيروى ازفرمان نيز آمده است ، و در اصطلاح مذهبى عبارت از مجموعه قواعد و قوانين و آدابى استكه انسان در سايه آنها مى تواند به خدا نزديك شود و به سعادت دو جهان برسد و ازنظر اخلاقى و تربيتى در مسير صحيح گام بردارد.
واژه (اسلام ) به معنى تسليم است ، بنابراين معنى جمله (ان الدين عند الله الاسلام) اين است كه آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان او است ، و در واقعروح دين در هر عصر و زمان چيزى جز تسليم در برابر حق نبوده و نخواهد بود، منتها ازآنجا كه آيين پيامبر اسلام ، آخرين و برترين آيينها است نام اسلام براى آن انتخاب شدهاست و گر نه از يك نظر همه اديان الهى ، اسلام است ، و
همانگونه كه سابقا نيز اشاره شد، اصول اديان آسمانى نيز يكى است هر چند باتكامل جامعه بشرى ، خداوند اديان كاملترى را براى آنها فرستاده تا به مرحله نهايىتكامل كه دين خاتم پيامبران ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است رسيده .
امير مومنان على (عليه السلام ) در گفتارى كه در كلمات قصار نهج البلاغه از اونقل شده اين حقيقت را ضمن بيان عميقى روشن فرموده است :
لانسبن الاسلام نسبة لم ينسبها احد قبلى : الاسلام هو التسليم ، و التسليم هو اليقين ، واليقين هو التصديق ، و التصديق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء و الاداء هوالعمل :
در اين عبارت امام (عليه السلام ) نخست مى فرمايد: مى خواهم اسلام را آن چنان تفسير كنمكه هيچ كس نكرده باشد، سپس شش مرحله براى اسلام بيان فرموده است .
نخست مى فرمايد: اسلام همان تسليم در برابر حق است ، سپس اضافه مى كند تسليمبدون يقين ممكن نيست (زيرا تسليم بدون يقين ، تسليم كوركورانه است نه عالمانه ) بعدمى فرمايد: يقين هم ، تصديق است (يعنى تنها علم و دانائى كافى نيست ، بلكه بهدنبال آن ، اعتقاد و تصديق قلبى لازم است ) سپس مى فرمايد: تصديق همان اقرار است(يعنى كافى نيست كه ايمان تنها در منطقه قلب و روح انسان باشد، بلكه با شهامت وقدرت بايد آن را اظهار داشت ) سپس اضافه مى كند: اقرار همان انجام وظيفه است (يعنىاقرار تنها گفتگوى زبانى نيست بلكه تعهد وقبول مسئوليت است ) و در پايان مى فرمايد: انجام مسئوليت همانعمل است (عمل به فرمان خدا و انجام برنامه هاى الهى ) زيرا تعهد و مسئوليت چيزى جزعمل نمى تواند باشد، و آنها كه نيروى خود را در گفتگوها، طرحها، جلسات و انجمنها ومانند آن صرف مى كنند و فقط حرف مى زنند، نه تعهدى را پذيرفته اند و نه
مسئوليتى و نه از روح اسلام آگاهى دارند.
اين روشنترين تفسيرى است كه براى اسلام در تمام جنبه ها مى توان بيان كرد.
سپس به بيان سرچشمه اختلافهاى مذهبى كه على رغم وحدت حقيقى دين الهى به وجود آمدهمى پردازد و مى فرمايد: آنها كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلافنكردند مگر بعد از آنكه آگاهى و علم به سراغشان آمد و اين اختلاف به خاطر ظلم و ستمدر ميان آنها بود (و ما اختلف الذين اتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ).
بنابراين ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانيا انگيزهاى جز طغيان و ظلم وحسد نداشت .
يهود در مورد جانشين موسى بن عمران به اختلاف و نزاع پرداختند و خونهاى زيادىريختند و مسيحيان در امر توحيد و آلوده ساختن آن بر شرك و تثليث راه اختلاف پوييدند وهر دو در مورد دلايل پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در كتب آنها آمده بود،تخم اختلاف پاشيدند، گروهى پذيرا شدند و گروهى انكار كردند.
كوتاه سخن اينكه : اديان آسمانى همواره با مدارك روشن و معجزات انبياء همراه بوده وبراى حقيقت جويان ابهامى باقى نمى گذاشته ، مثلا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آلهو سلم ) علاوه بر معجزات آشكار، از جمله قرآن مجيد ودلايل روشنى كه در متن اين آيين آمده ، اوصاف و مشخصاتش در كتب آسمانى پيشين كهبخشهائى از آن در دست يهود و نصارى وجود داشت بيان شده بود و به هميندليل دانشمندان آنها قبل از ظهور او بشارت ظهورش را با شوق و تاكيد فراوان مى دادند،اما همين كه مبعوث شد چون منافع خود را در خطر مى ديدند از روى طغيان و ظلم و حسد همهرا
ناديده گرفتند.
به همين دليل در پايان آيه سرنوشت آنها و امثال آنها را بيان كرده ، مى گويد: هر كسبه آيات خدا كفر ورزد (خدا حساب او را مى رسد زيرا) خداوند حسابش سريع است (و منيكفر بايات الله فان الله سريع الحساب ).
آرى كسانى كه آيات الهى را بازيچه هوسهاى خود قرار دهند، نتيجه كار خود را در دنيا وآخرت مى بينند، خداوند به سرعت به حساب اعمال آنها رسيدگى مى كند و به هر كدامجزا و كيفر مناسب مى دهد (در تفسير جمله سريع الحسابذيل آيه 202 سوره بقره ، بحث كافى كردهايم ).
منظور از آيات الله در اينجا تمام آيات الهى و براهين او و كتابهاى آسمانى است ، و حتىاحتمالا آيات تكوينى الهى را نيز در عالم هستىشامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران ، آن را به خصوص تورات ياانجيل و يا مانند آن تفسير كرده اند، هيچ دليلى ندارد.
نكته :
سرچشمه اختلافهاى مذهبى
موضوع جالبى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : سرچشمه اختلافها و كشمكشهاىمذهبى ، معمولا از جهل و بيخبرى نيست ، بلكه بيشتر به خاطر بغى و ظلم و انحراف از حقو اعمال نظرهاى شخصى است اگر مردم مخصوصا طبقه دانشمندان تعصب و كينه توزى وتنگ نظريها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و باواقعبينى و روح عدالت خواهى احكام خدا را بررسى نمايند جاده حق بسيار روشن خواهد بودو اختلافات به سرعت حل مى شود.
اين آيه در واقع پاسخ دندان شكنى است به آنها كه مى گويند: (مذهب در ميان بشرايجاد اختلاف كرده است و خونريزيهاى فراوانى درطول تاريخ به بار
آورد) اين ايراد كنندگان مذهب را با (تعصبات مذهبى ) و افكار انحرافى اشتباه كردهاند زيرا ما هنگامى كه دستورهاى مذاهب را مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم همه يك هدف راتعقيب مى كنند و همه براى سعادت انسان آمده اند اگر چه با گذشت زمانتكامل يافته اند، در واقع اديان آسمانى همچون دانه هاى باران هستند كه از آسماننازل مى گردد دانه هاى باران همه حياتبخش هستند ولى هنگامى كه روى زمينهاى آلوده مىريزند كه يكى شور است و ديگرى تلخ به رنگها و طعمهاى مختلف در مى آيند ايناختلافات مربوط به باران نيست بلكه مربوط به اين زمينهاى آلوده است منتها روىاصل تكامل آخرين آنها كاملترين آنها است .
آيه و ترجمه


فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن وقل للذين اوتوا الكتب و الامين اسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلغو الله بصير بالعباد(20)


ترجمه :
20 - اگر با تو، به گفتگو و ستيز برخيزند، (با آنها مجادله نكن ! و) بگو: من وپيروانم ، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسليم شده ايم .
و به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و بيسوادان (مشركان ) بگو: آيا شما همتسليم شده ايد؟ اگر (در برابر فرمان و منطق حق ،) تسليم شوند، هدايت مى يابند، واگر سرپيچى كنند، (نگران مباش ! زيرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت ) است ، و خدانسبت به (اعمال و عقايد) بندگان ، بيناست .
تفسير:
از جدال و تسيز بپرهيز
به دنبال بيان سرچشمه اختلافات دينى به گوشهاى از اين اختلاف كه همان بحث وجدال يهود و نصارى با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، در اين آيهاشاره مى كند، مى فرمايد: اگر با تو به گفتگو و ستيز برخيزند (با آنها) مجادله نكنو بگو: من و پيروانم در برابر خداوند، تسليم شده ايم (فان حاجوكفقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن ).
(حاجوك ) از ماده (محاجه ) در لغت به معنى بحث و گفتگو واستدلال و دفاع از يك عقيده يا يك مساله است .
طبيعى است كه طرفداران هر آيينى در مقام دفاع از عقيده خود برمى آيند و خود را حق بهجانب معرفى مى كنند، از اين رو قرآن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مىگويد: ممكن است اهل كتاب (يهود و نصارى ) با تو بحث كنند و بگويند ما در برابر حقتسليم هستيم ، و حتى در اين باره پافشارى كنند چنانكه مسيحيان نجران در
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين بودند.
خداوند در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه از بحث و مجادله با آنها دورى كن و بهجاى آن براى راهنمائى و قطع مخاصمه (بگو: به آنها كهاهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و همچنين درس نخوانده ها (مشركان ) آيا شما هم (همچون منكه تسليم فرمان حقم ) تسليم شده ايد) (وقل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ء اسلمتم ).
(اگر به راستى تسليم شوند هدايت يافته اند، و اگر رويگردان شوند و سرپيچىكنند بر تو ابلاغ (رسالت ) است و تو مسئولاعمال آنها نيستى (فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ ).
بديهى است منظور تسليم زبانى و ادعائى نيست ، بلكه منظور تسليم حقيقى و عملى دربرابر حق است ، اگر آنها در برابر سخنان حقيقى سر تسليم فرود آورند، با توجهبه اينكه دعوت تو آشكار و آميخته با منطق ودليل روشن است مسلما ايمان مى آورند و اگر ايمان نياورند تسليم حق نيستند و تنها دعوىاسلام و تسليم در برابر فرمان حق دارند.
كوتاه سخن اينكه : وظيفه تو ابلاغ رسالت است ، آميخته بادليل و برهان ، و اگر روح حقجويى در آنها باشد پذيرا مى شوند، و اگر نشوند تووظيفه خود را انجام دادهاى .
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند به اعمال و افكار بندگان خود بينا است (و اللهبصير بالعباد).
او مدعيان دروغى تسليم را از راستگويان مى شناسد و نيات محاجه كنندگان را كه براىچه هدفى بحث و گفتگو مى كنند مى داند، و اعمال همه را از نيك و بد مى بيند و به هر كسجزاى مناسب مى دهد.

نكته ها
1 - از اين آيه به طور ضمنى استفاده مى شود كه از ادامه بحث و محاجه با مردم لجوجىكه تسليم منطق صحيح نيستند، بايد پرهيز كرد.
2 - منظور از (اميين ) كسانى كه نوشتن و خواندن نمى دانند در اين آيه مشركان مىباشند علت اين كه از مشركان در برابر اهل كتاب (يهود و نصارى ) به اين نام تعبيرشده به خاطر اين است كه مشركان كتاب آسمانى نداشتند تا مجبور به فرا گرفتن ،خواندن و نوشتن شوند.
3 - از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه روش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )هرگز تحميل فكر و عقيده نبوده است ، بلكه كوشش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردمروشن شود و سپس آنان را به حال خود وامى گذاشته كه خودشان تصميم لازم را درپيروى از حق بگيرند.

آيه و ترجمه


ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط منالناس فبشرهم بعذاب اليم(21) اولئك الذين حبطت اعملهم فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من نصرين(22)


ترجمه :
21 - كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را بناحق مى كشند، و (نيز)مردمى را كه امر به عدالت مى كنند به قتل مى رسانند، به كيفر دردناك (الهى ) بشارتده !
22 - آنها كسانى هستند كه اعمال (نيكشان ، به خاطر اين گناهان بزرگ ،) در دنيا و آخرتتباه شده ، و ياور و مددكار (و شفاعت كننده اى ) ندارند.
تفسير:
نشانه هاى سركشى آنان
در تعقيب آيه گذشته كه به طور ضمنى نشان ميداد يهود و نصارى و مشركانى كه باپيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گفتگو و ستيز برخاسته بودند تسليمحق نبودند در اين آيه به بعضى از نشانه هاى اين مساله اشاره مى كند، مى فرمايد:كسانى كه به آيات خدا كافر مى شوند، و پيامبران را بناحق مى كشند و (همچنين ) كسانىرا از مردم كه امر به عدل و داد مى كنند به قتل ميرسانند، آنها را به مجازات دردناك(الهى ) بشارت بده (ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلونالذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ).
در اين آيه نخست به سه گناه بزرگ آنها اشاره شده (كفر ورزيدن
پروردگار، كشتن پيامبران ، بناحق و كشتن كسانى كه از برنامه هاى پيامبران دفاع مىكردند و مردم را به عدالت دعوت مى نمودند) و هر يك از اين گناهان به تنهائى كافىبود كه ثابت كند آنها تسليم فرمان حق نيستند، بلكه صداى حقگويان را در گلو خفه مىكنند.
تعبير به (يكفرون ) و (يقتلون ) به صورت(فعل مضارع ) اشاره به اين است كه كفر ورزيدن و كشتن انبياء و آمران به عدالت ،گوئى جزئى از برنامه زندگى آنها شده بود و مستمرا آن را انجام داده و مى دهند (توجهداشته باشيد كه فعل مضارع دليل بر استمرار است ).
البته اين اعمال ، بيشتر روش يهود بود كه امروز نيز دراشكال ديگرى ادامه دارد، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه مفهوم آيه عموميت داشتهباشد.
سپس در دنباله اين آيه و آيه بعد، به سه كيفر و سرنوشت شوم آنها اشاره مى كند:نخست عذاب اليم و دردناك بود كه در بالا گذشت .
ديگر اينكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كهاعمال نيكشان در دنيا و آخرت نابود گشته ) و اگراعمال نيكى انجام داده اند تحت تاثير گناهان بزرگ آنان اثر خود را از دست داده است(اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ).
ديگر اينكه (آنها در برابر مجازاتهاى سخت الهى هيچ يار و ياور (و شفاعت كننده اى )ندارند) (و ما لهم من ناصرين ).
همانگونه كه در ذيل آيه 61 سوره بقره گفته شد، تاريخ پر ماجراى يهود نشان مى دهدكه آنها علاوه بر انكار آيات الهى در كشتن پيامبران و مناديان حق ، فوق العاده جسوربودند، و مجاهدانى را كه به حمايت آنها برمى خاستند از دم شمشير مى گذراندند، مسلماست مجازاتهاى سهگانه بالا كه درباره آنها گفته شد در مورد همه كسانى كهاعمال شبيه آنها دارند جارى است .
نكته ها
1 - در آيه اول آمران به عدالت و دعوت كنندگان به معروف و حق در رديف پيامبرانشمرده شده اند و كفر به خداوند و كشتن پيامبران و كشتن اينگونه افراد در يك سطحقرار گرفته است و اين نهايت اهتمام اسلام را به مساله بسط عدالت در اجتماع روشن مىسازد.
از آيه دوم شدت مجازات كسانى كه اقدام بهقتل چنين مردم صالحى بكنند به خوبى روشن مى شود، زيرا سابقا گفتهايم حبط دربارههمه گناهان نيست بلكه در مورد گناهان شديدى است كهاعمال نيك را نيز از ميان ميبرد و از همه گذشته نفى شفاعت از اين اشخاص نشانه ديگرىبر شدت گناه آنها است .
2 - منظور از (بغير حق ) اين نيست كه مى توان پيامبران را به حق كشت بلكه منظور ايناست كه قتل پيامبران هميشه به غير حق و ظالمانه بوده است و به اصطلاح بغير حق قيدتوضيحى است كه براى تاكيد آمده .
3 - از جمله (فبشرهم بعذاب اليم ) (آنها را به عذاب شديد بشارت بده ) استفاده مىشود كه كافران معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيزمشمول اين آيه بوده اند در حالى كه مى دانيم آنهاقاتل هيچ يك از انبياء نبوده اند و اين به خاطر آن است كه هر كس راضى به برنامه ومكتب و اعمال جمعيتى باشد در اعمال نيك و بد آنها سهيم است و چون اين دسته از كفار(مخصوصا يهود) نسبت به برنامه هاى پيشينيان خود واعمال خلاف آنها سخت وفادار بودند مشمول سرنوشت آنها خواهند بود.
4 - كلمه (بشارت ) در اصل به معنى خبرهاى نشاطانگيز است كه اثر آن در بشره وصورت انسان آشكار مى گردد، به كار بردن كلمه بشارت در مورد عذاب در اين آيه وبعضى ديگر از آيات قرآن در واقع يك نوع تهديد و استهزاء به افكار
گنهكاران محسوب مى شود و اين شبيه سخنى است كه در ميان ما نيزمتداول است كه اگر كسى كار بدى را انجام داد در مقام تهديد و استهزاء به او ميگوييممزد و پاداش تو را خواهيم داد!.
5 - در حديثى از ابو عبيده جراح مى خوانيم كه مى گويد: ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدم كداميك از مردم عذابش در روز قيامت ازهمه شديدتر است ؟
فرمود: (كسى كه پيامبرى را به قتل برساند يا مردى را كه امر به معروف و نهى ازمنكر مى كند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذينيامرون بالقسط من الناس ).
سپس افزود: (اى ابا عبيده ! بنى اسرائيل 43 پيامبر را در آغاز روز در يك ساعت كشتند،در اين حال 112 نفر از عابدان بنى اسرائيل قيام كردند و قاتلين را امر به معروف ونهى از منكر نمودند، آنها نيز در همان روز كشته شدند، و اين همان است كه خداوند مىفرمايد: فبشرهم بعذاب اليم ).
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتب الله ليحكم بينهم ثم يتولىفريق منهم و هم معرضون(23) ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودت و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون(24) فكيف اذا جمعنهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون(25)


ترجمه :
23 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى ) داشتند، به سوى كتاب الهىدعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، سپس گروهى از آنان ، (با علم و آگاهى ،) روىميگردانند، در حالى كه (از قبول حق ) اعراض دارند؟
24 - اين عمل آنها، به خاطر آن است كه مى گفتند: (آتش (دوزخ )، جز چند روزى به مانمى رسد. (و كيفر ما، به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم ، بسيار محدود است .) )اين افترا (و دروغى كه به خدا بسته بودند،) آنها را در دينشان مغرور ساخت (و گرفتارانواع گناهان شدند).
25 - پس چگونه خواهند بود هنگامى كه آنها را براى روزى كه شكى در آن نيست ( روزرستاخيز ) جمع كنيم ، و به هر كس ، آنچه (ازاعمال براى خود) فراهم كرده ، بطور كامل داده شود؟ و به آنها ستم نخواهد شد (زيرامحصول اعمال خود را مى چينند).
شان نزول :
در تفسير (مجمع البيان ) از ابن عباس نقل شده كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) زن و مردى از يهود خيبر مرتكب زناى محصنه شدند با اينكه در تورات دستورمجازات سنگباران درباره اين چنين اشخاص داده شده بود، چون آنها از طبقه اشراف بودند
يهود از اجراى اين دستور در مورد آنها سرباز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم ) مراجعه كرده داورى بطلبند به اين اميد كه مجازاتخفيفترى از طرف او درباره آنها تعيين شود. هنگامى كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهو آله و سلم ) مراجعه كردند.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مىكند، آنها پذيرفتند و ابن صوريا را كه از دانشمندان آنان بود از فدك به مدينه دعوتكردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را شناخت فرمود: تو ابن صوريا هستى؟!
عرض كرد: بلى
فرمود: تو اعلم علماى يهود مى باشى ؟ گفت : اين چنين فكر مى كنند! پيغمبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) دستور داد قسمتى از تورات را كه آيه (رجم ) (سنگباران ) در آنبود پيش روى او بگذارند، او كه قبلا از جريان آگاه شده بود هنگامى كه به اين قسمترسيد دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند (عبدالله بن سلام ) كه قبلا ازدانشمندان يهود بود و سپس اسلام اختيار كرده بود حضور داشت فورا متوجه پرده پوشى(ابن صوريا) شد و برخاست و دست او را از روى اين جمله برداشت و آن را از متنتورات قرائت كرد، و گفت تورات مى گويد بر يهود لازم است هر گاه زن و مردى مرتكبزناى محصنه شوند هنگامى كه مدرك كافى بر جرم آنها وجود داشته باشد سنگ بارانشوند، سپس پيامبر دستور داد مجازات مزبور طبق آيين آنها در مورد اين دو مجرم اجرا شودجمعى از يهود خشمناك شدند و اين آيه درباره وضع آنهانازل گرديد.
تفسير:
چرا تسليم حق نيستند؟
به دنبال آيات گذشته كه سخن از محاجه و بحث و گفتگوهاى لجوجانه گروهى ازاهل كتاب به ميان آورد، در اين آيات روشن مى سازد كه آنها تسليم پيشنهادهاى منطقىنبودند و انگيزه هاى اين عمل و نتايج آن را نيز بازگو مى كند.
در آيه نخست مى فرمايد: (آيا مشاهده نكردى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانىداشتند و دعوت به سوى كتاب الهى شدند تا در ميان آنها داورى كند ولى عدهاى از آنهاروى گردانيدند و از قبول حق اعراض نمودند) اين در حالى بود كه كتاب آسمانى آنهاحكم الهى را بازگو كرده بود و آنها از آن آگاهى داشتند (الم تر الى الذين اوتوا نصيبامن الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ).
آرى آنها به همان حكم موجود در كتاب مذهبى خويش نيز گردن نمينهادند و با بهانهجوئىو مطالب بى اساس از اجراى حدود الهى سرپيچى مى كردند.
ضمنا از جمله (اوتوا نصيبا من الكتاب ) بر مى آيد كه تورات (و انجيلى ) كه در دستيهود و نصارى در آن عصر بود، تمام تورات وانجيل اصلى نبود، بلكه تنها قسمتى از آن بود احتمالا و قسمت بيشتر از اين دو كتابآسمانى ، از ميان رفته يا تحريف شده بود.
آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز اين معنى را تاييد مى كند و شواهد و علايم تاريخى نيزمؤ يد آن است كه اينجا جاى شرح آن نيست .
در آيه بعد دليل مخالفت و سرپيچى آنها را شرح مى دهد كه آنها بر اساس يك فكرباطل معتقد بودند از نژاد ممتازى هستند (همانگونه كه امروز نيز چنين فكر
مى كنند و نوشته ها و اعمال آنها گواه بر نژاد پرستى شديد آنها است ).
آنها معتقد بودند ارتباط ويژهاى با پروردگار دارند تا آنجا كه خود را فرزندان خدا مىناميدند و مى گفتند: نحن ابناء الله و احباؤ ه : (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم) و به همين دليل براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهىقايل بودند، لذا قرآن در اين آيه مى گويد ايناعمال و رفتار به خاطر آن است كه گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نميرسد و اگرمجازاتى داشته باشيم بسيار محدود است (ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ايامامعدودات ).
(معدود) يعنى قابل شمارش ، و معمولا به اشياء كم گفته مى شود، زيرا اشياء زيادقابل شمارش نيستند يا شمارش آنها مشكل است .
منظور از (اياما معدودات ) يا همان چهل روزى است كه آنها در غياب موسى (عليه السلام) گوسالهپرستى كردند و اين گناه عظيمى بود كه حتى خودشان نمى توانستند آن راانكار كنند.
و يا منظور روزهاى معدودى از عمرشان بود كه به گناهان فوق العاده صريح دست زدهبودند تا آنجا كه خودشان هم قادر به انكار، يا توجيه و پردهپوشى بر آن نبودند.
سپس مى افزايد: آنها اين امتيازات دروغين را به خدا نسبت ميدادند (و اين افترا و دروغى راكه به خدا بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود) (و غرهم فى دينهم ماكانوا يفترون ).
قرآن مجيد در سومين و آخرين آيه مورد بحث ، خط بطلان بر تمام اين ادعاهاى واهى وخيالات باطل ميكشد و مى گويد: (پس چگونه خواهد بود
هنگامى كه آنها را در روزى كه در آن شكى نيست جمع كنيم ، و به هر كس آنچه را به دستآورده داده شود و به آنها ستم نخواهد شد) (فكيف اذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيتكل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ).
آرى در آن روز همه در دادگاه عدل الهى حاضر خواهند شد، و هر كس نتيجه كشته خود را درومى كند، و اعمال هر كس به او تسليم مى شود و مجازات آنها هر چه باشد هرگز ظالمانهنيست زيرا محصول اعمال خود آنها است ، و آن روز است كه مى فهمند هيچ امتيازى برديگران ندارند و عدل الهى همه را شامل مى شود.
ضمنا از جمله (ما كسبت ) به روشنى اين معنى به دست مى آيد كه پاداش و كيفر قيامت ونجات و بدبختى در جهان ديگر، تنها بستگى بهاعمال خود انسان دارد نه به پندارهاى واهى و خيالاتباطل .
نكته ها
1 - آيا ممكن است انسان دروغى بگويد و يا افترائى به خدا ببندد و بعد خودش تحتتاثير آن واقع گردد و به آن مغرور شود، آن چنان كه قرآن در آيات فوق درباره يهودنقل مى كند آيا اين باوركردنى است ؟
پاسخ اين سوال چندان مشكل نيست زيرا مساله فريب وجدان ازمسائل مسلم روانشناسى امروز است كه گاهى دستگاه فكر و انديشه در پىاغفال وجدان بر مى آيد و چهره حقيقت را در نظر وجدان خويش ‍ دگرگون مى سازد، بسيارديدهايم افراد آلوده به گناهان بزرگى همچونقتل و سرقت و يا اعتيادهاى گوناگون با اين كه زشتىاعمال خود را به خوبى درك مى كنند براى به دست آوردن آرامش كاذب وجدان مى كوشندمردم را مستحق اين گونه اعمال ، جلوه دهند و يا اينكه براى توجيه اعتيادهاى زيان بار خودگرفتاريهاى زندگى و مشكلات طاقتفرساى اجتماعى را بهانه مى كنند تا پناه بردنخويش را به مواد مخدر توجيه نمايند به علاوه اينگونه افترائات و امتيازات دروغين رانسلهاى پيشين اهل كتاب درست
كرده بودند و تدريجا براى نسلهاى آينده كه از واقعيت آگاهى چندانى نداشتند، (و براىكشف حقيقت به خود زحمت نميدادند) به صورت عقيده مسلمى در آمده بود.
2 - ممكن است گفته شود اعتقاد به عذاب و كيفر محدود در ميان ما مسلمانان نيز هست زيرا مامعتقديم كه مسلمانان براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجاتآنان مى شود.
ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه ما هرگز معتقد نيستيم كه يك مسلمان گنهكار وآلوده به انواع جنايات فقط چند روزى عذاب الهى ميبيند بلكه ما معتقديم ساليان دراز كهمدت آن را جز خدا نمى داند گرفتار مجازات خواهد بود ولى مجازات او به خاطر ايمانشابدى و جاويدان نمى باشد و اگر در ميان مسلمانان راستى افرادى پيدا شوند كه چنينامتيازى براى خود قايل باشند و معتقد گردند كه در پناه نام اسلام و ايمان به پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه اطهار (عليهمالسلام ) مجازند هر گناهى را مرتكبشوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اشتباه اند و از روح اسلام وتعليمات آن بر كنار مى باشند.
به علاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانانقايل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خودايمان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كهباشند در حالى كه يهود اين امتياز را براى نژاداسرائيل قايل بودند نه براى اقوام ديگر.
قرآن به اين امتياز دروغين آنها پاسخ گفته و در سوره مائده آيه 18 مى گويد:بل انتم بشر ممن خلق ، (شما هم بشرى همچون ساير افراد بشر هستيد).
آيه و ترجمه


قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير(26) تولج الليل فى النهار و تولج النهار فىاليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب(27)


ترجمه :
26 - بگو: (بار الها! مالك حكومتها تويى ، به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى ، واز هر كس بخواهى ، حكومت را مى گيرى ، هر كس را بخواهى ، عزت مى دهى ، و هر كه رابخواهى خوار مى كنى .
تمام خوبيها به دست توست ، تو بر هر چيزى قادرى .
27 - شب را در روز داخل مى كنى ، و روز را در شب ، و زنده را از مرده بيرون مى آورى ، ومرده را از زنده ، و به هر كس بخواهى ، بدون حساب ، روزى مى بخشى .
شان نزول :
مفسر معروف (طبرسى ) در (مجمع البيان ) دو شاءننزول براى آيه اول ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را تعقيب مى كنند:
1 - هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكه را فتح نمود، به مسلماناننويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهد گرفت ،منافقان كه دلهايشان به نور ايمان روشن نشده بود و روح اسلام را درك نكرده بودند،اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )به مدينه و مكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد در اين هنگام ، آيهاول نازل شد.
2 - هنگامى كه پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اتفاق مسلمانانمشغول حفر خندق در اطراف مدينه بود و با نظم خاصى مسلمانان ، گروه گروه با سرعتو جديت ، مشغول حفر خندق بودند تا پيش ‍ از رسيدن سپاه دشمن ، اين وسيله دفاعى ،تكميل گردد، ناگهان در ميان خندق سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان ازشكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند، سلمان به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) رسيد و جريان را عرض كرد، پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت ومحكم بر روى سنگ فرود آورد، از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن كرد، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) تكبير فتح و پيروزى گفت ، مسلمانان نيز با او هم صداشده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد، بار ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلنگرا بر سر سنگ فرود آورده مجددا جرقهاى جستن كرد و قسمتى از سنگ شكست و صداىتكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان ، فضاى اطراف را پر كرد، براى سومين بار، كلنگ رابلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد، مجددا از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقهاى جستننمود و اطراف خود را روشن ساخت ، و بقيه سنگ درهم شكسته شد و براى سومين بارصداى تكبير در خندق پيچيد.
سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در ميان جرقهاى كه باراول جستن كرد، كاخهاى حيره و مدائن را ديدم و برادرمجبرئيل به من بشارت داد كه آنها در زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت ! در درونجرقه دوم كاخهاى روم را ديدم ، و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهدگرفت ، در سومين جرقه ، كاخهاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كهمسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال ، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان بهشما مژده باد!...
مسلمانان راستين از خوشحالى در پوست نميگنجيدند و خدا را شكر مى كردند. اما منافقان ،چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض ، گفتند:
چه آرزوى باطل و چه وعده محالى ؟! در حالى كه اينها از ترس جان خود، حالت دفاعىبه خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، ياراى جنگ ندارند،خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند، در اين موقع آيات مورد بحثنازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
همه چيز به دست اوست !
در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) براى خودقايل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند (علاوه بر اين مدعى بودند حاكميت ومالكيت نيز از آن آنها است ) خداوند در اين دو آيه ادعاىباطل آنان را با اين بيان جالب رد مى كند، مى فرمايد: (بگو: بارالها! مالك ملكهاتوئى ، تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بدانى حكومت مى بخشى و از هر كسبخواهى حكومت را جدا ميسازى ) (قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزعالملك ممن تشاء).
(هر كس را بخواهى بر تخت عزت مينشانى ، و هر كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرارمى دهى ) (و تعز من تشاء و تذل من تشاء).
و در يك جمله (كليد تمام خوبيها به دست تواناى تو است ، زيرا تو بر هر چيزتوانائى ) (بيدك الخير انك على كل شى ء قدير).
ناگفته پيدا است كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب وبى دليل چيزى را به كسى ميبخشد و يا از او مى گيرد، بلكه مشيت او از روى حكمت ومراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به خاطرشايستگيها است ، و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتها است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه لفظ (خير)افعل التفضيل است و معادل فارسى آن (بهتر) مى باشد، و براى برترى چيزى برچيز ديگر ذكر مى شود ولى در بسيارى از موارد، به معنى خوب (بدون مفهوم صفتتفضيلى ) نيز به كار ميرود و ظاهر اين است كه در آيه مورد بحث به معنى دوم است .يعنى سرچشمه تمام خوبيها از او و به دست او است .
جمله (بيدك الخير) با توجه به الف و لام استغراق در (الخير) و مقدم شدن خبربر مبتدا (زيرا بيدك الخير فرموده نه الخير بيدك ) نشان مى دهد كه تمام خيرها وبركات و نيكها و خوبيها، در دست خدا است ، و ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه همعزت ، خير است و هم ذلت ، و هم بخشيدن حكومت و هم گرفتن آن ، هر كدام در جاى خود خيراست و بر طبق قانون عدالت ، و شرى وجود ندارد، جانيان و بدكاران ، خيرشان در آن استكه در زندان باشند، و نيكوكاران با ايمان ، خيرشان در آزادى است .
به تعبير ديگر در جهان هستى شرى وجود ندارد، اين ما هستيم كه خيرات رامبدل به شر مى كنيم و اگر مى گويد: خير تنها به دست تو است و از شر سخنى نمىگويد، به خاطر آن است كه شرى از ذات پاك او صادر نمى شود.
جمله (انك على كل شى ء قدير) در واقع دليلى است بر تمام آنچه در اين آيه آمده زيراوقتى او بر هر چيز قادر است ، حكومت و عزت و خيرات به دست او است .
سؤ ال :
در اينجا سؤ ال مهمى مطرح است و آن اينكه ممكن است كسانى از آيه فوق چنين نتيجهبگيرند كه ، هر كس به حكومتى مى رسد و يا از حكومت ، سقوط مى كند، خواست خدا بوده ونتيجه اين سخن ، امضاى تمام حكومتهاى جباران و ستمگران تاريخ ازقبيل حكومت چنگيز و هيتلر و... مى باشد، اتفاقا در تاريخ نيز
مى خوانيم كه يزيد بن معاويه هم براى توجيه حكومت ننگين و ظالمانه خود به اين آيهاستدلال كرد.
به همين جهت در كلمات مفسران ، براى حل اين اشكال توضيحاتى درباره آيه ديده مى شوداز جمله اين كه : آيه مخصوص به حكومتهاى الهى است و يا مخصوص به حكومت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پايان دادن به حكومت جباران قريش است .
ولى حق اين است كه آيه يك مفهوم كلى و عمومى دارد كه طبق آن ، تمام حكومتهاى خوب و بدبر طبق مشيت خداست ، ولى با اين توضيح كه : خداوند يك سلسلهعوامل و اسباب براى پيشرفت و پيروزى در اين جهان آفريده است ، و استفاده از آثار ايناسباب همان مشيت خدا است .
بنابراين خواست خدا يعنى آثارى كه در آن اسباب وعوامل آفريده شده است : حال اگر افراد ستمگر و ناصالحى (همچون چنگيز و يزيد وفرعون و مانند اينها) از آن وسايل استفاده كردند و ملتهائى ضعيف و زبون و ترسو، بهآن تن در دادند و حكومت ننگين آنها را تحمل كردند، اين نتيجهاعمال خود آنها است ، كه گفته اند: (هر ملتى لايق همان حكومتى است كه دارد)!
ولى اگر ملتها آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دستصالحان دادند و حكومتهاى عادلانهاى به وجود آوردند باز نتيجهاعمال آنها است كه بستگى به طرز استفاده ازعوامل و اسباب الهى دارد.
در حقيقت آيه ، بيدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است كه بهوش باشند، و ازوسايل پيروزى بهره گيرند و پيش از آنكه افراد ناصالح بر آنها چيره شوند و مقاماتحساس اجتماع را از دست آنها بگيرند آنها بكوشند و سنگرها رااشغال كنند.
كوتاه سخن اينكه : خواست خداوند همان است كه در عالم ، اسباب آفريده تا چگونه ما ازعالم اسباب استفاده كنيم .
در آيه بعد براى تكميل اين معنى و نشان دادن حاكميت خداوند بر تمام عالم هستى مىافزايد: (شب را در روز داخل مى كنى و روز را در شب و موجود زنده را از مرده خارج مىسازى و مرده را از زنده ، و به هر كس اراده كنى بدون حساب روزى مى بخشى ) (تولجالليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت منالحى و ترزق من تشاء بغير حساب ).
و به اين ترتيب مساله تغيير تدريجى شب و روز، كوتاه شدن شب در نيمى ازسال ، كه از آن تعبير به داخل شدن شب در روز شده است و بلند شدن شبها در نيم ديگر(دخول روز در شب ) و همچنين خارج شدن موجودات زنده از مرده ، و موجودات مرده از زنده ، وروزيهاى فراوانى كه نصيب بعضى از افراد مى شود، هر يك نشانه بارزى از قدرتمطلقه اوست .
نكته ها
1 - (ولوج ) در لغت به معنى دخول است ، اين آيه مى گويد: خداوند، شب را در روز وروز را در شب داخل مى كند (در هشت مورد ديگر قرآن نيز، به اين معنى اشاره شده است ).
منظور از اين جمله همان تغيير تدريجى محسوسى است كه در شب و روز، درطول سال ، مشاهده مى كنيم ، اين تغيير بر اثر انحراف محور كره زمين نسبت به مدار آنكه كمى بيش از 23 درجه است و تفاوت زاويه تابش خورشيد مى باشد، لذا مى بينيم دربلاد شمالى (نقاط بالاى خط استوا) در ابتداى زمستان ، روزها كم كم
بلند و شبها، كوتاه مى شود تا اول تابستان ، سپس به عكس ، شبها بلند و روزهاكوتاه مى شود و تا اول زمستان ادامه دارد. اما در بلاد جنوبى (نقاط پايين خط استوا)درست به عكس است .
بنابراين ، خداوند دائما، شب و روز را در يكديگرداخل مى كند، يعنى از يكى كاسته به ديگرى مى افزايد.
ممكن است گفته شود كه در خط حقيقى استوا و همچنين در نقطه اصلى قطبشمال و جنوب ، شب و روز در تمام سال مساوى هستند و هيچگونه تغييرى پيدا نميكند، شب وروز در خط استوا در تمام سال هر كدام دوازده ساعت و در نقطه قطب در تمامسال ، يك شب 6 ماهه و يك روز به همان اندازه است ، بنابراين آيه جنبه عمومى ندارد.
پاسخ :
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : خط استواى حقيقى ، يك خط موهوم بيش نيست و هميشهزندگى واقعى مردم يا اين طرف خط استوا است يا آن طرف ، و همچنين نقطه قطب ، نقطهبسيار كوچكى بيش نيست و زندگى ساكنان مناطق قطبى (اگر ساكنانى داشته باشد)حتما در مكانى وسيعتر از نقطه حقيقى قطب است ، بنابراين هر دو دسته اختلاف شب و روزدارند.
آيه ممكن است علاوه بر معنى فوق ، معنى ديگرى را هم در بر داشته باشد و آن اينكه شبو روز در كره زمين به خاطر وجود طبقات جو در اطراف اين كره به صورت ناگهانىايجاد نمى شود، بلكه روز، به تدريج از فجر و فلق شروع شده و گسترده مى گرددو شب از شفق و سرخى طرف مشرق به هنگام غروب آغاز، و تدريجا تاريكى همه جا را مىگيرد.
تدريجى بودن تغيير شب و روز به هر معنى كه باشد آثار سودمندى در زندگانىانسان و موجودات كره زمين دارد، زيرا پرورش گياهان و بسيارى از جانداران در پرتونور و حرارت تدريجى آفتاب صورت مى گيرد، به اين معنى كه از
آغاز بهار كه نور و حرارت ، روز به روز، افزايش مى يابد، گياهان و بسيارى ازحيوانات هر روز مرحله تازه اى از تكامل خود را طى مى كنند و چون با گذشت زمان ، نور وحرارت بيشترى لازم دارند و اين موضوع به وسيله تغييرات تدريجى شب و روز تامين مىگردد، مى توانند به نقطه نهايى تكامل خود برسند.
هر گاه شب و روز هميشه يكسان بود، نمو و رشد بسيارى از گياهان و حيوانات ، دچاراختلال مى شد و فصول چهارگانه كه لازمه اختلاف شب و روز و (چگونگى زاويهتابش آفتاب است از بين مى رفت و طبعا انسان از فوايد اختلاففصول بى بهره مى ماند.)
همچنين اگر معنى دوم در تفسير آيه را در نظر بگيريم كه آغاز شب و روز، تدريجى استنه ناگهانى و حتما شفق و بين الطلوعين در ميان اين دو است ، روشن مى شود كه اينتدريجى بودن شب و روز، براى ساكنان زمين نعمت بزرگى است ، زيرا كم كم باتاريكى يا روشنائى آشنا مى شوند و نيروهاى جسمى و زندگى اجتماعى آنان بر آنمنطبق مى گردد، در غير اين صورت ، مسلما ناراحتيهايى به وجود مى آمد.
2 - جمله (تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى ) و شبيه آن در چندين آيه ازقرآن مجيد به چشم مى خورد كه مى گويد: (خداوند زنده را از مرده و مرده را از زندهبيرون مى آورد).
منظور از بيرون آوردن (زنده ) از (مرده ) همان پيدايش حيات از موجودات بيجان است، زيرا مى دانيم آن روز كه زمين آماده پذيرش حيات شد، موجودات زنده از مواد بيجان بهوجود آمدند، از اين گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، مواد بى جان ، جزوسلولها شده ، تبديل به موجود زنده مى گردند.
پيدايش مردگان از موجودات زنده ، نيز دائما درمقابل چشم ما مجسم است .
در حقيقت آيه اشاره به قانون تبادل دائمى مرگ و حيات است كه
عموميترين و پيچيده ترين و در عين حال جالبترين قانونى است كه بر ما حكومت مى كند.
براى اين آيه ، تفسير ديگرى نيز هست كه با تفسير گذشته ، منافاتى ندارد و آن مسئلهزندگى و مرگ معنوى است ، چه اين كه مى بينيم گاهى افراد با ايمان كه زندگانحقيقى هستند از افراد بى ايمان كه مردگان واقعى محسوب مى شوند به وجود مى آيند وگاهى به عكس ، افراد بى ايمان از افراد با ايمان متولد مى شوند.
قرآن زندگى و مرگ معنوى را در آيات متعددى به (كفر) و (ايمان ) تعبير كردهاست .
مطابق اين تفسير، قرآن مساله به هم ريختن قانون توارث را كه بعضى از دانشمندان آنرا از قوانين قطعى طبيعت مى دانند، اعلام مى دارد، زيرا انسان به خاطر داشتن آزادى ارادهمانند موجودات بى جان طبيعت نيست كه تحت تاثير اجبارىعوامل مختلف باشد، و اين خود يكى از قدرتنمائيهاى خدا است كه آثار كفر را از وجودفرزندان كافر (آنها كه مى خواهند واقعا مؤ من باشند) مى شويد، و آثار ايمان را از وجودفرزندان مؤ من (آنها كه مى خواهند واقعا كافر باشند) از بين مى برد و ايناستقلال اراده ، كه حتى مى تواند بر زمينه هاى مساعد و نامساعد ارثى پيروز گردد ازناحيه اوست .
همين معنى در روايتى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما رسيده استچنانكه در تفسير (الدر المنثور) از سلمان فارسىنقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه (تخرج الحى منالميت ...) فرمود: يعنى مؤ من را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤ من خارج مى سازد.
3 - جمله (و ترزق من تشاء بغير حساب ) به اصطلاح ازقبيل ذكر (عام ) بعد از (خاص ) است زيرا در جمله هاىقبل ، نمونه هايى از روزيهاى خداوند به بندگان ، بيان شده است و در اين جمله مساله ،به صورت كلى و عموميتر در تمام مواهب و ارزاق ذكر گرديده يعنى نه تنها عزت وحكومت و حيات و مرگ به دست خدا است
بلكه هر نوع روزى و موهبتى از ناحيه او است .
جمله (بغير حساب ) (بدون حساب ) اشاره به اين است كه درياى مواهب الهى آن قدروسيع و پهناور است كه هر قدر به هر كس ببخشد كمترين تاثيرى براى او نمى كند ونياز به نگاه داشتن حساب ندارد، زيرا حساب را آنها نگه مى دارند كه سرمايه محدودىدارند، و بيم تمام شدن يا كمبود سرمايه درباره آنها ميرود، چنين اشخاصى هستند كهدائما در عطاياى خود حسابگرند. مبادا سرمايه آنها از دست برود، اما خداوندى كه درياىبى پايان هستى و كمالات است ، نه بيم كمبود دارد، و نه كسى از او حساب مى گيرد، ونه نيازى به حساب دارد.
از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه اين جمله ، منافات با آياتى كه بيان تقدير الهىو اندازه گيرى و لياقت و شايستگى افراد و حكمت و تدبير آفرينش را بيان مى كند،ندارد.
4 - سوال ديگرى در اينجا مطرح است و آن اينكه : از نظر قانون آفرينش و حكمعقل و دعوت انبياء، هر كسى در كسب سعادت و خوشبختى و عزت و ذلت و تلاش و كوششبراى كسب روزى خويش ‍ مختار و آزاد است ، پس چگونه در آيه فوق ، همه اينها به خداوندنسبت داده شده است ؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه سرچشمه اصلى عالم آفرينش و تمام مواهب و قدرتهائى كهافراد دارند، خداست ، اوست كه همه امكانات را براىتحصيل عزت و خوشبختى در اختيار بندگان ، قرار داده ، و اوست كه قوانينى در اين عالموضع كرده كه اگر پشت پا به آن بزنند، نتيجه آن ، ذلت است ، و به هميندليل همه اينها را مى توان به او نسبت داد، ولى اين نسبت هرگز منافات با آزادى ارادهبشر ندارد، زيرا انسان كه از اين قوانين و مواهب ، از اين قدرتها و نيروها، حسن استفاده ،يا سوء استفاده مى كند.
آيه و ترجمه


لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين و منيفعل ذلك فليس من الله فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقئة و يحذركم الله نفسه و الى اللهالمصير(28)


ترجمه :
28 - افراد با ايمان نبايد به جاى مومنان ، كافران را دوست و سرپرست خود انتخابكنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مىشود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيه كنيد). خداوندشما را از (نافرمانى ) خود، بر حذر مى دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست .
تفسير:
با دشمنان طرح دوستى نريزيد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خدا است ، و دراين آيه به همين مناسبت مؤ منان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند، زيرا اگراين دوستيها به خاطر كسب قدرت و ثروت و عزت است ، همه اينها به دست خدا است .
مى فرمايد: (افراد با ايمان نبايد غير از مؤ منان (يعنى ) كافران را دوست و ولى وحامى خود انتخاب كنند) (لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation