|
|
|
|
|
|
(و هر كس چنين كند در هيچ چيز از خداوند نيست ) و رابطه خود را به كلى ازپروردگارش گسسته است (و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء). اين آيه در زمانى نازل شد كه روابطى در ميان مسلمانان و مشركان با يهود نصارى وجود داشت ، و چون ادامه اين ارتباط، براى مسلمين زيانبار بود، مسلمانان از اينكار نهى شدند، اين آيه در واقع يك درس مهم سياسى اجتماعى به مسلمانان مى دهد كهبيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور هرگز نپذيرند، و فريب سخنان جذابو اظهار محبتهاى به ظاهر صميمانه آنها را نخورند، زيرا ضربه هاى سنگينى كه درطول تاريخ بر افراد با ايمان و با هدف واقع شده در بسيارى از موارد از اين رهگذربوده است . تاريخچه استعمار مى گويد: هميشه ظالمان استثمارگر در لباس دوستى و دلسوزى وعمران و آبادى ظاهر شده اند. فراموش نبايد كرد (واژه استعمار كه به معنى اقدام به عمران و آبادى است نيز از همين جاگرفته شده ) آنها به نام عمران و آبادى وارد مى شدند و هنگامى كه جاى پاى خود رامحكم مى كردند، بيرحمانه بر آن جامعه مى تاختند و همه چيز آنها را به يغما مى بردند. جمله (من دون المومنين ) اشاره به اين است كه در زندگى اجتماعى هر كس نياز بهدوستان و ياورانى دارد، ولى افراد با ايمان بايد اولياى خود را از ميان افراد با ايمانانتخاب كنند و با وجود آنان چه نيازى به كفار بى رحم و ستمگر است ، و تكيه بر وصفايمان و كفر، اشاره به اين است كه اين دو از يكديگر بيگانه و آشتى ناپذيرند. جمله (فليس من الله فى شى ء) اشاره به اين است كه : افرادى كه با دشمنان خداپيوند دوستى و همكارى برقرار سازند، ارتباطشان با خداوند و خدا پرستان گسسته مىشود. سپس به عنوان يك استثناء از اين قانون كلى مى فرمايد: (مگر اينكه از آنها بهپرهيزيد) و تقيه كنيد (الا ان تتقوا منهم تقية ). همان تقيهاى كه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات و سرانجام پيروزى بر دشمن است . در چنين موردى ، جايز است كه مسلمانان با افراد بى ايمان ، به خاطر حفظ جان خود ومانند آن ابراز دوستى كنند. و در پايان آيه ، هشدارى به همه مسلمانان داده ، مى فرمايد: (خداوند شما را از(نافرمانى ) خود بر حذر مى دارد، و بازگشت (همه شما) به سوى خداست ) (و يحذركمالله نفسه و الى الله المصير). اين دو جمله ، بر مساله تحريم دوستى با دشمنان خدا تاكيد مى كند، از يك سو مى گويداز مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهيزيد، و از سوى ديگر مى فرمايد: (اگر مخالفتكنيد بازگشت همه شما به سوى او است و نتيجهاعمال خود را خواهيد گرفت ). نكته ها 1 - تقيه يك سپر دفاعى است درست است كه گاهى انسان به خاطر هدفهاى عاليتر، به خاطر حفظ شرافت ، و به خاطرتقويت حق و كوبيدن باطل حاضر است از جان عزيز خود نيز در اين راه بگذرد، ولى آياهيچ عاقلى ميتواند بگويد جايز است انسان بدون هدف مهمى جان خود را به خطر اندازد؟اسلام صريحا اجازه داده كه انسان در موردى كه جان يامال و ناموس او در خطر است و اظهار حق ، هيچگونه نتيجه و فايده مهمى ندارد موقتا ازاظهار آن خوددارى كند و به وظيفه به طور پنهانىعمل نمايد. چنانكه قرآن در آيه فوق خاطر نشان ساخته و با تعبير ديگر در آيه 106 سورهنحل مى فرمايد: (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان )، مگر كسى كه از روى اجبارچيزى بر خلاف ايمان اظهار مى كند و قلب او با ايمان مطمئن و آرام است . تواريخ و كتب حديث اسلامى نيز سرگذشت (عمار) و پدر و مادرش را فراموش نكرده كه در چنگال بت پرستان گرفتار شدند و آنها را شكنجه دادند كه ازاسلام بيزارى بجويند پدر و مادر عمار از اين كار خوددارى كردند و به دست مشركانكشته شدند ولى عمار آنچه را كه آنها ميخواستند با زبان اظهار داشت و سپس گريه كناناز ترس خداوند بزرگ به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود: (ان عادوا لك فعد لهم )، (اگر باز همگرفتار شدى و از تو خواستند آنچه ميخواهند بگو) و به اين وسيله اضطراب و وحشت وگريه او را آرام ساخت . نكتهاى كه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه تقيه در همه جا يك حكم ندارد بلكهگاهى واجب و گاهى حرام و زمانى مباح مى باشد. وجوب تقيه در صورتى است كه بدون فايده مهمى جان انسان به خطر بيفتد، اما درموردى كه تقيه موجب ترويج باطل و گمراه ساختن مردم و تقويت ظلم و ستم گردد حرام وممنوع است . روى اين اساس تمام ايراداتى كه در اين زمينه شده پاسخ داده خواهد شد در حقيقت اگرخورده گيران در اين باره تحقيق مى كردند واقف مى شدند كه شيعه در اين عقيده تنها نيستبلكه مساله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است . زيرا تمام مردم عاقل و خردمند جهان هنگامى كه خود را بر سر دو راهى ببينند كه يا بايداز اظهار عقيده باطنى خود چشم بپوشند و يا با اظهار عقيده خود جان ومال و حيثيت خود را به خطر افكنند، تحقيق مى كنند اگر اظهار عقيده در موردى باشد كهارزش براى فدا كردن جان و مال و حيثيت داشته باشد در چنين موقعى اقدام به اينفداكارى را صحيح مى شمارند و اگر اثر قابل ملاحظه اى در آن نبينند از اظهار عقيدهچشم مى پوشند. 2 - تقيه يا تغيير شكل مبارزه در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى زمانهائى پيش مى آيد كه مدافعان حقيقتاگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودىسپرده مى شود و يا لااقل در معرض مخاطره قرار مى گيرد مانند وضع شيعيان على (عليهالسلام ) در زمان حكومت غاصب بنى اميه در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كهنيروهاى خود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يامخفيانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتىيك نوع تغيير شكل مبارزه محسوب مى شود كه ميتواند آنها را از نابودى نجات دهد، و درادامه مجاهدات خود پيروز گرداند، كسانى كه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان ميكشندمعلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامهمبارزه به شكل صحيح و منطقى ؟ راه دوم همان تقيه است و راهاول چيزى است كه هيچ كس نمى تواند آن را تجويز كند. از آنچه گفتيم روشن شد كه تقيه يك اصل مسلم قرآنى است ولى در موارد معين و حسابشده كه ضابطه آن در بالا آمد، و اينكه مى بينيم بعضى از ناآگاهان تقيه را از ابداعاتپيروان اهل بيت (عليهمالسلام ) مى شمرند دليل بر اين است كه با آيات قرآن آشنائىزيادى ندارند. آيه و ترجمه
قل إ ن تخفوا ما فى صدوركم أ و تبدوه يعلمه الله و يعلم ما فى السموت و ما فى الارض و الله على كل شى ء قدير (29)
|
ترجمه : 29 - بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شماست ، پنهان داريد يا آشكار كنيد ، خداوند آن رامى داند، و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است ، آگاه مى باشد، و خداوند بر هر چيزىتواناست . تفسير: او از اسرار درون شما آگاه است در آيه قبل ، دوستى و همكارى با كافران و دشمنان خدا، و تكيه كردن بر آنان شديدامورد نهى واقع شده ، جز در موارد تقيه ، و از آنجا كه بعضى ، ممكن است همين استثناء رابهانهاى براى برگزيدن كافران به دوستى و تن در دادن به ولايت و حمايت آنها قراردهند، و با سوء استفاده از عنوان تقيه با دشمنان اسلام رابطه برقرار سازند در اين آيهبه آنها هشدار داده ، مى فرمايد: (بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شما است ، پنهانسازيد يا آشكار كنيد خداوند آن را مى داند)(قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه الله ). نه تنها اسرار درون شما را مى داند بلكه (آنچه را كه در آسمانها و آنچه را در زميناست (نيز) مى داند (و علاوه بر اين آگاهى وسيع ) خداوند بر هر چيزى توانا است ) (ويعلم ما فى السموات و ما فى الارض و الله علىكل شى ء قدير). بنابراين او با علم بيپايانش كه پهنه زمين و آسمان را فرا گرفته ، از نيات همه شمابا خبر است ، و قدرت بر كيفر دادن گنهكاران را نيز دارد. آيه و ترجمه
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو أ ن بينها و بينه أ مدابعيدا و يحذركم الله نفسه و الله رءوف بالعباد (30)
|
ترجمه : 30 - روزى كه هر كس ، آنچه را از كار نيك انجام داده ، حاضر ميبيند، و آرزو مى كند مياناو، و آنچه از اعمال بد انجام داده ، فاصله زمانى زيادى باشد. خداوند شما را از (نافرمانى ) خودش ، بر حذر مى دارد، و (در عينحال ،) خدا نسبت به همه بندگان ، مهربان است . تفسير: حضور اعمال انسانها در قيامت اين آيه تكميلى است بر آنچه در آيه قبل آمد، و از حضوراعمال نيك و بد در قيامت پرده بر مى دارد، مى فرمايد: (به ياد آوريد روزى را كه هركس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر ميبيند و همچنين آنچه را از كار بد، انجام داده است) (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء). (در حالى كه دوست مى دارد ميان او و آن اعمال بد فاصله زمانى زيادى باشد) (تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا). نميگويد آرزو مى كند اعمال بدش نابود شود زيرا مى داند چيزى در جهان نابود نمىشود، بلكه آرزو مى كند با آن فاصله بگيرد. (امد) در لغت به معنى زمان محدود است ، و تفاوت آن با (ابد) اين است كه ابد، زماننامحدود را مى گويد، و غالبا امد توجه به انتهاى زمانى و سر رسيد مدت دارد، هر چند به معنى زمان محدود (در برابر نامحدود) نيز به كار ميرود . آرى گناهكاران ، و نيكوكاران همگى اعمال خود را در آن روز حاضر ميبينند، با اين تفاوتكه نيكوكاران از مشاهده اعمال خويش خوشحال و مسرور مى شوند و بدكاران از مشاهدهاعمال خود چنان در وحشت فرو مى روند كه آرزو مى كنند از آن فاصله بگيرند نه فاصلهمكانى ، كه فاصله زمانى دور و دراز كه براى ابراز تنفر از فاصله مكانى رساتر است، زيرا در فاصله مكانى احتمال حضور نزد او وجود دارد، ولى در فاصله زمانى به هيچوجه امكانپذير نيست . مثلا كسى كه در مناطق دور دستى از صحنه جنگ جهانى زندگى ميكرد ، باز كم و بيش ،احساس اضطراب و نگرانى داشت زيرا ممكن بود دامنه جنگ به آنجا كشيده شود ولى ما كهامروز دهها سال از زمان جنگ فاصله گرفته ايم ، هيچگونه احساس نگرانى نداريم كه آنجنگها ما را هم فرا بگيرد (ممكن است جنگ جهانى ديگرى روى بدهد) ولى سرايت آن جنگهاىپيشين به امروز معنى ندارد. بعضى از مفسران احتمال داده اند كه (امد) در اينجا فاصله مكانى باشد (همانگونه كهمجمع البيان از بعضى نقل كرده است ) ولى اين واژه ظاهرا در لغت جز به معنى زمان ياسررسيد زمان نيامده است . و در پايان آيه ، باز براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: (خداوند شما را از (نافرمانى )خويش بر حذر مى دارد و در عين حال خدا نسبت به همه بندگان مهربان است ) (و يحذركمالله نفسه و الله رؤ ف بالعباد). در واقع ، اين جمله معجونى است از بيم و اميد، از يك سو اعلام خطر مى كند و هشدار مى دهد،و از سوى ديگر بندگان را به لطفش اميدوار مى سازد تا تعادلى ميان خوف و رجا كهعامل مهم تربيت انسان است برقرار شود، ايناحتمال نيز وجود دارد كه اين دو جمله تاكيد بر يكديگر باشد و به اين ميماند كه كسىبه ديگرى بگويد من تو را از اين كار خطرناك بر حذر ميدارم و من به تو مهربانم كه اعلام خطر ميكنم . حضور اعمال و تجسم آن در قيامت قرآن مجيد در آيه مورد بحث و آيات زياد ديگرى از اين حقيقت پرده بر مى دارد كه در قيامتاعمال نيك و بد انسان ، هر كدام در شكلى تجسم يافته و در عرصه محشر حاضر مى شود. واژه (تجد) از ماده (وجدان ) (يافتن ) ضد فقدان و نابودى است و كلمه (خير) و(سوء) كه به صورت نكره آمده در اينجا مفيد عموم است ، يعنى هر انسانى در آن روزتمام اعمال خوب و بد خود را - هر چند كم باشد - در نزد خود مى يابد. گر چه جمعى از مفسرين اصرار دارند اين آيه ، و آيات مانند آن را توجيه كنند و بگويندمنظور از حاضر شدن اعمال ، حضور پاداش و كيفر آنها است و يا اينكه منظور حضور نامهعمل است كه تمام اعمال آدمى از نيك و بد در آن ثبت شده است . ولى پيدا است كه اين توجيهات ، با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا اين آيه به روشنىمى گويد كه انسان در روز رستاخيز، (خودعمل ) را مى يابد، و در ذيل آيه مى خوانيم گناهكار آرزو دارد كه بين او وعمل زشتى كه انجام داده جدائى بيفتد، و در اينجا نيز خودعمل ، مورد بحث آيه است نه نامه عمل و نه كيفر و پاداش آنها. گواه ديگر اينكه در آيه مورد بحث مى خوانيم : گناهكار دوست مى دارد ميان او و عملشفاصله زيادى بيفتد و هرگز آرزوى از بين رفتنعمل خود را نميكند. اين نشان مى دهد كه نابودىاعمال امكانپذير نيست و به همين دليل تمناى آن را نمى نمايد. آيات فراوان ديگرى نيز اين مطلب را تاييد مى كند مانند آيه 49 سوره كهف (و وجدوا ماعملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا) (گنهكاران در روز رستاخيز، تماماعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر ميبينند و خداوند به هيچ كس ، ستم نمى كند). و آيه 7 و 8 سوره زلزال :) (فمن يعملمثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )؛ (هر كس اندكى كار نيك يا بد انجام دهد،خود آن را خواهد ديد). همانطور كه گفتيم گاهى بعضى از مفسران ، لفظ (جزاء) را در اين آيات تقديرگرفته اند، و اين خلاف ظاهر آيات است . از بعضى آيات به دست مى آيد كه اين جهان كشتزار جهان ديگر است وعمل انسان بسان دانهاى است كه كشاورز در دل خاك ميافشاند، سپس همان دانه رشد و نموكرده همان دانه را با مقادير زيادترى برداشت مى كند،اعمال انسان نيز با تبدلات و تغييرات بيشترى كه لازمه سراى رستاخيز است به خودانسان باز مى گردد چنانكه خداوند در سوره شورى آيه 20 مى فرمايد: (من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه )؛ (هر كس كشت آخرت را بخواهد كشته اورا افزايش مى دهيم ). از بعضى از آيات ديگر به دست مى آيد كه كارهاى نيك اين جهان در جهان ديگر بهصورت نور و روشنايى در مى آيند، منافقان از مؤ منان مطالبه اين نور را مى كنند، و مىگويند: (انظرونا نقتبس من نوركم )؛ (صبر كنيد تا ما از نور شما بهره گيريم ). و به آنها گفته مى شود: (ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا)؛ (بازگرديد، اين نور رااز دنيا طلب كنيد). اين آيات و دهها آيات ديگر ميرساند كه ما، در روز رستاخيز عينعمل را به صورت كاملتر مييابيم و اين همان تجسماعمال است كه دانشمندان اسلامى به آن قائلاند. روايات بسيارى نيز از پيشوايان بزرگ اسلام بر اين مطلب گواهى مى دهند كه ما دراينجا به يك نمونه اكتفا مى كنيم : پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كردهبود، فرمود: (و انه لا بد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حى و تدفن معه و انت ميتفان كان كريما اكرمك و ان كان لئيما اسلمك ثم لا يحشر الا معك و لا تحشر الا معه و لاتسئل الا عنه فلا تجعله الا صالحا فانه ان صلح انست به ، و ان فسد لا تستوحش الا منهو هو فعلك ): (اى قيس ! ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ ، همراه تو دفن مى شود، در حالى كهاو زنده است و با او دفن ميشوى در حالى كه تو مردهاى ، اگر او نيك و گرامى باشد، تورا گرامى مى دارد و هر گاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى كند، سپس او با كسىجز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او به صحنه رستاخيز نمى آئى ، از تودرباره غير آن سؤ الى نمى شود، بنابراين ، سعى كن آن را به صورت شايسته انجامدهى ، زيرا اگر آن ، شايسته باشد، با او انس ميگيرى و گر نه از هيچ كس جز او وحشتندارى و آن (عمل ) تو است ). براى روشن شدن اين بحث لازم است قبلا چگونگى پاداش و كيفراعمال را مورد بررسى قرار دهيم . نظرات دانشمندان درباره چگونگى پاداش و كيفر الهى دانشمندان درباره پاداش و كيفر اعمال ، عقايد گوناگونى دارند: 1 - دسته اى از آنها معتقدند كه جزاء اعمال ، مانند پاداش و كيفرهاى اين جهان ، روىقرارداد است يعنى چنانكه در اين جهان براى هر كار بدى كيفرى از طرف قانونگزاران تعيين شده است ، خداوند بزرگ براى هر عملى ، كيفر و يا پاداشخاصى معين نموده است ، اين نظريه همان نظريه اجر و مزد، و كيفرهاى مقرراتى است . 2 - دسته ديگرى معتقدند كه تمام كيفرها و پاداشها، مخلوق نفس و روح انسانى است كهروح انسانى بى اختيار در آن جهان آنها را خلق مى كند، به اين بيان كه :اعمال نيك و بد در اين جهان در روح انسانى ، ملكاتى خوب و بد، ايجاد مى نمايد و اينملكات ، خميره انسان و جزء ذات او ميگردند، و هر يك از اين ملكات ، صورتى مناسب خويش، از نعمت و عذاب ايجاد مى كند، اشخاص خوش باطن در اين جهان با يك سلسله از افكار وتصورات نيك سر و كار دارند، و افراد ناپاك در خواب و بيدارى با افكارباطل و تصورات بد خويش مشغول اند. اين ملكات در روز رستاخيز، خلاق نعمتها و شكنجه ها و دردها و آرامش و عذاباند، و بهعبارت ديگر آنچه درباره نعمتهاى بهشت و مجازاتهاى دوزخ مى خوانيم ، همان مخلوقاتصفات خوب و بد انسان است ، نه چيز ديگر. 3 - دسته ديگرى از دانشمندان بزرگ اسلام ، راه ديگرى را انتخاب نموده و شواهد زيادىاز آيات و روايات را براى آن آورده اند و خلاصه آن اين است : هر كردارى از ما، خواه خوبو خواه بد، يك صورت دنيوى دارد، كه ما آن را مشاهده مينماييم و يك صورت اخروى ، كه هماكنون در دل آن عمل نهفته است و روز رستاخيز پس از تحولاتى كه در آن رخ مى دهد،شكل دنيوى خود را از دست داده و با شكل روز رستاخيز جلوه مى كند و باعث آرامش و راحتىعمل كننده يا آزار او مى گردد. از ميان نظرات فوق ، نظر اخير با ظواهر بسيارى از آيات قرآن كاملا تطبيق مى كند،بنابراين ، اعمال انسان كه اشكال مختلفى از انرژيها هستند، طبق قانون بقاء (ماده و انرژى ) هيچگاه از ميان نميروند و همواره در اين جهان باقى خواهند بود، گرچهما با مطالعه سطحى چنين ميپنداريم كه از ميان رفته اند. بقاى اين اعمال و ابديت آنها از يك سو سبب مى شود كه در رستاخيز، به هنگام محاسبهاعمال ، هر كسى تمامى اعمال خود را ببيند و جائى براى انكار باقى نماند و از سوىديگر سبب مى شود كه در ميان اعمال خود، در رستاخيز زندگى كند، رنج ببرد و يا آرامشبيابد، گرچه وسايل انسانى هنوز قادر نيست كه حوادث گذشته را جز آنچه مربوط بهچند لحظه قبل است كشف كند ولى مسلم است اگر دستگاهى كاملتر به وجود آيد و يا(ديد) و (دركى ) كاملتر داشته باشيم ميتوانيم همه آنچه را كه در گذشته روىداده است ، احساس و درك كنيم (البته مانعى ندارد كه قسمتى از پاداش و كيفرها هم جنبهقرار دادى داشته باشد). تجسم اعمال از نظر علم روز براى اثبات امكان تجسم اعمال گذشته ، مى توان ازاصول مسلم (فيزيك ) امروز استفاده كرد زيرا از نظر علم فيزيك مسلم است كه ماده ،تبديل به انرژى (جسم تبديل به نيرو) مى شود، چه اين كه آخرين نظريه درباره ماده وانرژى اين است كه (ماده ) و (نيرو) دو مظهر از يك حقيقت هستند و ماده ، انرژى متراكمو فشرده است كه در شرايط معينى به نيرو مبدل مى گردد، گاهى انرژى نهفته در يكگرم ماده ، معادل با قدرت انفجار متجاوز از سى هزار تن ديناميت است . نتيجه اين كه ماده و انرژى ، جلوههائى از يك حقيقت هستند و با توجه به عدم فناى انرژىو ماده هرگز مانعى نخواهد داشت كه نيروها و انرژيهاى پخش شده بار ديگر به حالتتراكم در آيند و حالت جرمى و جسمى بخود بگيرند و نيروهائى كه در راه اصلاح ودرستكارى يا در راه جور و ستم به كار برده شده اند به حالت فشرده در آيند و بهصورت جسمانى خاص در روز رستاخيز مجسم گردند و در صورتى كهاعمال نيكى باشند به صورت نعمتهاى جالب و زيباى مادى و اگراعمال بد و شرى باشند، در قيافه وسايل شكنجه و عذاب مجسم گردند. آيه و ترجمه
قل إ ن كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم(31) قل أ طيعوا الله و الرسول فإ ن تولوا فإ ن الله لا يحب الكفرين (32)
|
ترجمه : 31 - بگو: اگر خدا را دوست ميداريد، از من پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوستبدارد، و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است . 32 - بگو: از خدا و فرستاده (او)، اطاعت كنيد! و اگر سرپيچى كنيد، خداوند كافران رادوست نميدارد. شان نزول : درباره آيات فوق دو شان نزول در تفسير مجمع البيان و المنار، آمده است : نخست اين كهجمعى در حضور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعاى محبت پروردگار كردند، درحالى كه عمل به برنامه هاى الهى در آنها كمتر ديده مى شد، آيات فوقنازل گرديد و به آنها پاسخ گفت . ديگر اين كه جمعى از مسيحيان نجران در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) آمدند و ضمن سخنان خود، اظهار داشتند كه ما اگر مسيح (عليه السلام ) را فوقالعاده احترام ميگذاريم ، به خاطر محبتى است كه به خدا داريم ، آيات فوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير: محبت واقعى اين است ! همانگونه كه در شان نزول خوانديم گروهى بودند: كه دم از دوستى پيام اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا ساير انبياء ميزدند، آيات فوق ، مفهوم دوستىواقعى را تبيين مى كند و فرق آن را با محبت كاذب و دروغين روشن مى سازد. نخست مى فرمايد: (بگو: اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد تا خدا شما رادوست بدارد و گناهانتان را ببخشد كه خدا آمرزنده مهربان است )(قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم ). يعنى محبت تنها يك علاقه قلبى ضعيف و خالى از هر گونه اثر نيست بلكه بايد آثارآن ، در عمل انسان منعكس باشد، كسى كه مدعى عشق و علاقه به پروردگار است ، نخستيننشانهاش اين است كه از پيامبر و فرستاده او پيروى كند. در حقيقت اين ، يك اثر طبيعى محبت است كه انسان را به سوى (محبوب ) و خواسته هاىاو ميكشاند، البته ممكن است ، محبتهاى ضعيفى يافت شود كه شعاع آن ، از قلب به بيروننيفتد، اما اينگونه محبتها به قدرى ناچيز است كه نميتوان نام محبت بر آن گذاشت ، يك محبتاساسى حتما آثار عملى دارد، حتما دارنده آن را با محبوب پيوند مى دهد، و در مسيرخواستهاى او به تلاش پرثمر وا مى دارد. دليل اين موضوع روشن است ، زيرا عشق و علاقه انسان به چيزى حتما به خاطر اين استكه كمالى در آن يافته است ، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوتى در آن نيست ،عشق نميورزد، بنابراين ، عشق انسان به خدا به خاطر اين است كه او منبع و سرچشمهاصلى هر نوع كمال است ، مسلما چنين وجودى ، تمام برنامه ها و دستورهايش نيزكامل است ، و در اين حال چگونه ممكن است انسانى كه عاشقتكامل و پيشرفت است از آن برنامه ها، سرباز زند، و اگر سرباز زد، آيا نشانه عدمواقعيت عشق و محبت او نيست ؟ اين آيه نه تنها به مسيحيان نجران ، يا مدعيان محبت پروردگار در عصر پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم ) پاسخ مى گويد، بلكه يكاصل كلى در منطق اسلام براى همه اعصار و قرون است ، آنها كه شب و روز دم از عشق پروردگار يا عشق و محبت پيشوايان اسلام ومجاهدان راه خدا و صالحان و نيكان ميزنند اما درعمل ، كمترين شباهتى به آنها ندارند، مدعيان دروغينى بيش نيستند. آنها كه سر تا پا آلوده گناه اند، با اين حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم )، امير مؤ منان (عليه السلام ) و پيشوايان بزرگ مى دانند، و ياعقيده دارند كه ايمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطى باعمل ندارد، از منطق اسلام به كلى بيگانه اند. در (معانى الاخبار) از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: ما احب الله من عصاه : (كسى كه گناه مى كند، خدا را دوست نمىدارد). سپس اين شعر معروف را قرائت فرمود:
تعصى الاله و انت تظهر حبه |
(معصيت پروردگار ميكنى ، با اين حال اظهار محبت او مينمايى - به جانم سوگند، اين كارعجيبى است ! اگر محبت تو صادقانه بود، اطاعت فرمان او ميكردى - زيرا كسى كه ديگرىرا دوست مى دارد، از فرمان او پيروى مى كند). قرآن در جمله (يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم ) مى گويد: اگرمحبت خدا داشتيد و اثرات آن در عمل و زندگى شما آشكار شد خداوند هم شما را دوست مىدارد و به دنبال اين دوستى ، اثراتش در مناسبات او با شما آشكار مى گردد؛ گناهانتانرا ميبخشد و شما را مشمول رحمتش مى كند. دليل دوستى متقابل خداوند نيز روشن است ، زيرا او وجودى است از هر نظركامل و بى پايان و به هر موجودى كه در مسيرتكامل گام بر دارد بر اثر سنخيت پيوند محبت خواهد داشت . از اين آيه ضمنا روشن مى شود كه محبت يك طرفه نمى تواند وجود داشته باشد، زيرا هر محبتى دارنده آن را دعوت مى كند كه عملا در راه خواسته هاى واقعى(محبوب ) گام بردارد و در چنين حالى به طور قطع ، محبوب نيز به او علاقه پيدامى كند. ممكن است در اينجا سؤ ال شود كه اگر شخص محب ، همواره اطاعت فرمان محبوب كند، ديگرگناهى براى او باقى نميماند كه بخشوده شود، پس جمله يغفر لكم ذنوبكم موضوعنخواهد داشت . در پاسخ بايد گفت : اولا ممكن است اين جمله اشاره به بخشش گناهان سابق باشد وثانيا شخص محب استمرار بر معصيت محبوب نميكند، ولى ممكن است بر اثر طغيان و غلبهشهوات ، گاهى لغزشى از او سرزند كه در پرتو اطاعتهاى مستمر او بخشوده خواهد شد. نكته : دين و محبت در روايات متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده كه دين چيزى جز محبت نيست ، از جمله دركتاب خصال و كافى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: (هل الدين الا الحب ثم تلا هذه الاية ان كنتم تحبون الله فاتبعونى)؛ (آيا دين جز محبت است ، و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود). منظور از اين روايات اين است كه روح و حقيقت دين همان ايمان و عشق به خدا است ايمان وعشقى كه شعاع آن ، تمام وجود انسان را روشن مى كند و همه اعضاء و دستگاههاى تن تحتتاثير آن قرار ميگيرند، و اثر بارز و روشن آن پيروى از فرمان خدا است . در آيه بعد، بحثى را كه در آيه قبل آمده بود تعقيب كرده ، مى فرمايد: (بگو: اطاعتكنيد خدا و فرستاده او را) (قل اطيعوا الله والرسول ). بنابراين چون شما مدعى محبت او هستيد بايد با اطاعت از فرمان او و پيامبرش اين محبت راعملا اثبات كنيد. سپس مى افزايد: (اگر آنها سرپيچى كنند، خداوند كافران را دوست ندارد) (فانتولوا فان الله لا يحب الكافرين ). سرپيچى آنها نشان مى دهد كه محبت خدا را ندارند، بنابراين خدا هم آنها را دوست ندارد،زيرا محبت يك طرفه بى معنى است . ضمنا از جمله (اطيعوا الله و الرسول ) استفاده مى شود كه اطاعت خدا و پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم ) از هم جدا نيستند، به هميندليل در آيه قبل تنها سخن از پيروى و اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودو در اينجا سخن از هر دو است . آيه و ترجمه
إ ن الله اصطفى ءادم و نوحا و ءال إ برهيم وءال عمرن على العلمين (33) ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (34)
|
ترجمه : 33 - خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد. 34 - آنها فرزندان (و دودمانى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت ،) بعضىاز بعض ديگر گرفته شده بودند، و خداوند، شنوا و داناست (و از كوششهاى آنها درمسير رسالت خود، آگاه مى باشد). تفسير: نياكان مريم اين آيات ، سرآغازى است براى بيان سرگذشت مريم و اشاره اى به مقامات اجداد او ونمونه بارزى است از محبت واقعى به پروردگار و ظهور آثار اين محبت درعمل ، كه در آيات گذشته به آن اشاره شده بود. نخست مى فرمايد: (خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر عالميانبرگزيد) (ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران على العالمين ). (اصطفى ) از ماده صفو (بر وزن عفو) به معنى خالص شدن چيزى است و صفوة بهمعنى خالص هر چيزى است ، سنگ صاف را در لغت عرب از اين نظر صفا مى گويند كهداراى خلوص و پاكى است ، بنابراين اصطفاء به معنى انتخاب كردن قسمت خالص چيزىاست . آيه فوق مى گويد: (ما آدم و نوح و خاندان ابراهيم و عمران را برگزيديم ) ممكن است اين گزينش ، تكوينى باشد و يا تشريعى ، به اين معنى كه خداوند آفرينشآنها را از آغاز، آفرينش ممتازى قرار داد، هر چند با داشتن آفرينش ممتاز، هرگز مجبور بهانتخاب راه حق نبودند، بلكه با اراده و اختيار خود اين راه را پيمودند، سپس به خاطر اطاعتفرمان خدا و تقوا و پرهيزكارى و كوشش در راه هدايت انسانها، امتيازهاى جديدى كسبكردند كه با امتياز ذاتى آنها آميخته شد و به صورت انسانهايى برگزيده در آمدند. و در آيه بعد مى افزايد: (آنها فرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعض ديگرگرفته شده بودند) (ذرية بعضها من بعض ). اين برگزيدگان الهى از نظر اسلام و پاكى و تقوا و مجاهده براى راهنمايى بشرهمانند يكديگر بودند، و همچون نسخه هاى متعدد از يك كتاب كه هر يك از ديگرى اقتباسشده باشد. و در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى كند كه خداوند مراقب كوششها و تلاشهاى آنهابوده ، و سخنانشان را شنيده است و از اعمالشان آگاه است مى فرمايد: (خداوند شنوا ودانا است ) (و الله سميع عليم ). در آيات فوق علاوه بر آدم ، به تمام پيامبران اولو العزم اشاره شده است ، نام نوح ،صريحا آمده ، و آل ابراهيم هم خود او و هم موسى و عيسى و پيامبر اسلام (صلى الله عليهو آله و سلم ) را شامل مى شود، و ذكر آل عمران اشاره مجددى به مريم و حضرت مسيح(عليه السلام ) است و تكرار آن براى اين است كه مقدمهاى براى شرححال آنان در آيات آينده باشد. نكته ها 1 - امتيازات پيامبران در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اين امتياز ذاتى اگر چه آنها را مجبور به پيمودن راه حقنميكرد و با مساله اختيار و اراده منافات نداشت ولى باز يك نوع تبعيض محسوب مى شود. در پاسخ بايد گفت : كه يك آفرينش آميخته با نظام صحيح چنين تفاوتى را ايجاب مىكند (دقت كنيد) مثلا بدن انسان يك آفرينش منظم است و براى تامين اين نظام تفاوتهائى درميان اعضاء بايد باشد اگر تمام سلولهاى تن انسان به ظرافت سلولهاى شبكيه چشم ويا به استحكام و قدرت سلولهاى استخوان ساق پا و يا به حساسيت سلولهاى مغز و يابه تحرك سلولهاى قلب باشد مسلما سازمان بدن به هم ميريزد بلكه بايد سلولهائىهمچون مغز در بدن باشد و رهبرى عضلات و اعضاء بدن را به عهده بگيرد و سلولهاىمحكم استخوانى استقامت بدن را حفظ كند سلولهاى ظريف و حساس از كوچك ترين حوادثآگاه گردد و سلولهاى متحرك جنبش بيافريند. هيچكس نمى تواند بگويد چرا همه بدن مغز نيست و يا مثلا در گياه چرا همه سلولها بهظرافت و لطافت و زيبائى گلبرگها نميباشند زيرا چنين وضعى ساختمان گياه را بهكلى دستخوش فنا و نيستى مى كند. ولى نكته قابل توجه اينجا است كه اين (امتياز) ذاتى كه براى ايجاد يك سازمان منظمنهايت لزوم را دارد ساده نيست ، بلكه توام با يك مسئوليت عظيم به اندازه اين امتياز مىباشد. وجود اين مسئوليت سنگين تعادل كفه هاى ترازوى خلقت آنها را تامين خواهد كرد،يعنى به همان نسبت كه پيامبران و رهبران بشر امتياز دارند، همان اندازه مسؤ وليت نيزدارند و ديگران كه امتياز متفاوتى دارند مسؤ وليت كمترى خواهند داشت . از اينها گذشته امتيازات ذاتى براى نزديكى انسان به خدا هرگز كافى نيست بلكهبايد با امتيازات اكتسابى همراه باشد. 2 - آيه در صدد بيان همه برگزيدگان خدا نيست بلكه تنها اشاره به جمعى از آنها مىكند و اگر بعضى از پيامبران كه از اين دودمان نيستند، در آن ذكر نشده انددليل بر عدم برگزيدن آنها نمى باشد، ضمنا بايد توجه داشت كهآل ابراهيم موسى بن عمران و پيامبر اسلام و برگزيدگان خاندان او را نيزشامل مى شود، زيرا همه آنها از دودمان ابراهيم هستند. 3 - به گفته (راغب ) در كتاب مفردات كلمه(آل ) از (اهل ) گرفته شده و تنها تفاوتى كه بااهل دارد اين است كه (آل ) معمولا به نزديكان افراد بزرگ و شريف گفته مى شود ولى(اهل ) معنى وسيعى دارد و بر همه اطلاق مى گردد، همچنينآل به افراد انسان اضافه مى شود ولى كلمهاهل به زمان و مكان و هر چيز ديگر اضافه مى شود، مثلا مى گويند:اهل فلان شهر اما نميگويند آل فلان شهر. 4 - ناگفته پيداست كه منظور از برگزيدگانآل ابراهيم و آل عمران اين نيست كه تمام فرزندان ابراهيم و عمران از برگزيدگانهستند، زيرا ممكن است در ميان آنها حتى افراد كافرى وجود داشته باشند بلكه منظور ايناست كه جمعى از دودمان آنها برگزيده شده اند. 5 - (عمران ) در آيه فوق همان پدر (مريم ) است نه پدر (موسى ) زيرا هركجا در قرآن نام عمران برده شده اشاره به پدر مريم مى باشد و آيات بعد كه شرححال مريم را بيان مى كند نيز گواه اين مطلب است . 6 - در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده است به اين آيهبراى معصوم بودن انبياء و امامان استدلال شده است ، زيرا خداوند هرگز افراد گنهكار وآلوده به شرك و كفر و فسق را انتخاب نميكند بلكه آنهائى را برميگزيند كه ازآلودگيها بركنار و معصوم باشند (البته مراحلى از عصمت را مى توان از آيه استفاده كرد). 7 - بعضى از نويسندگان اخير به اين آيه براى مساءلهتكامل انواع استدلال كرده اند و معتقدند كه آيه دلالت بر اين دارد كه (آدم ) نخستينانسان نبود بلكه در زمان آدم انسانهاى بسيارى وجود داشتند كه خداوند آدم را از ميان آنهابرگزيد و نسلى ممتاز از فرزندان او به وجود آورد. و تعبير به (على العالمين ) در آيه فوق را گواه بر اين معنى مى دانند و مى گويند:در عصر آدم عالميان يعنى جامعه انسانى وجود داشته . بنابراين مانعى ندارد كه انسان نخستين كه ميليونهاسال قبل به وجود آمده از حيوانات ديگر تكامل يافته و (آدم ) تنها يك انسانبرگزيده بوده باشد! ولى در برابر اين سخن بايد گفت كه هيچگونه دليلى در دست نيست كه منظور از(عالمين ) در اينجا انسانهاى معاصر آدم بوده باشند بلكه ممكن است مجموع جامعهانسانيت در تمام طول تاريخ بوده باشد، و بنابراين معنى آيه چنين مى شود: خداوند ازميان تمام جامعه بشريت در طول تاريخ انسانهائى را برگزيد كه نخستين آنها آدم و سپسنوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران بود و از آنجا كه اين برگزيدگان هر كدام درعصر و زمانى ميزيسته اند مى فهميم كه منظور از عالمين تمام جامعه انسانى در همه اعصارو قرون بوده است . بنابراين لزومى ندارد كه معتقد باشيم در عصر آدم انسانهاى زيادىوجود داشته اند كه آدم از ميان آنها برگزيده شده باشد - دقت كنيد!. آيه و ترجمه
إ ذ قالت امرأ ت عمرن رب إ نى نذرت لك ما فى بطنى محررافتقبل منى إ نك أ نت السميع العليم (35) فلما وضعتها قالت رب إ نى وضعتها أ نثى و اللهأ علم بما وضعت و ليس الذكر كالا نثى و إ نى سميتها مريم و إ نى أ عيذها بك و ذريتها منالشيطن الرجيم (36)
|
ترجمه : 35 - (به ياد آوريد) هنگامى را كه همسر عمران گفت : خداوندا! آنچه را در رحم دارم ،براى تو نذر كردم ، كه محرر (و آزاد، براى خدمت خانه تو) باشد. از من بپذير، كه توشنوا و دانايى ! 36 - ولى هنگامى كه او را به دنيا آورد، (و او را دختر يافت ،) گفت : خداوندا! من او رادختر آوردم - ولى خدا از آنچه او به دنيا آورده بود، آگاهتر بود - و پسر، همانند دخترنيست . (دختر نمى تواند وظيفه خدمتگزارى معبد را همانند پسر انجام دهد). من او را مريم نامگذاردم ، و او و فرزندانش را از (وسوسه هاى ) شيطان رانده شده ، در پناه تو قرار مىدهم . تفسير: عمران و دخترش مريم به دنبال اشاره اى كه به عظمت آل عمران در آياتقبل آمده بود در اين آيات سخن از عمران و دخترش مريم به ميان مى آورد، و به طور فشردهچگونگى تولد و پرورش و بعضى از حوادث مهم زندگى اين بانوى بزرگ را بيان مىكند. توضيح اينكه : از تواريخ و اخبار اسلامى و گفته مفسران استفاده مى شود كه (حنة )و (اشياع ) دو خواهر بودند كه اولى به همسرى عمران كه از شخصيتها برجسته بنى اسرائيل بود در آمد و دومى را زكريا پيامبر خدا به همسرى انتخاب كرد. همسر عمران (حنه ) سالها گذشت كه فرزندى از او متولد نشد روزى زير درختىنشسته بود پرنده اى را ديد كه به جوجه هاى خود غذا مى دهد مشاهده اين محبت مادرانه آتشعشق فرزند را در دل او شعلهور ساخت و از صميمدل از درگاه خدا تقاضاى فرزندى كرد و چيزى نگذشت كه اين دعاى خالصانه به هدفاجابت رسيد و باردار شد. از بعضى از روايات استفاده مى شود كه خداوند به عمران وحى فرستاده بود كه پسرىپر بركت كه ميتواند بيماران غير قابل علاج را درمان كند و مردگان را به فرمان خداحيات بخشد به او خواهد داد كه به عنوان پيامبر به سوى بنىاسرائيل فرستاده مى شود. او اين جريان را با همسر خود (حنه ) در ميان گذاشت لذا هنگامى كه او باردار شدتصور كرد فرزند مزبور همان است كه در رحم دارد بى خبر از اين كه كسى كه در رحماو است مادر آن فرزند (مريم ) مى باشد و به هميندليل نذر كرد كه پسر را خدمتگزار خانه خدا (بيت المقدس ) نمايد اما به هنگام تولدمشاهده كرد كه دختر است در اين موقع نگران شد كه با اين وضع چه كند. زيرا خدمتكاران بيت المقدس از ميان پسران انتخاب مى شدند و سابقه نداشت دخترى بهاين عنوان انتخاب گردد. با توضيح بالا، به تفسير آيات باز ميگرديم : در نخستين آيه مى فرمايد: به يادآريد هنگامى را كه همسر عمران گفت : خداوندا! آنچه را در رحم دارم براى تو نذر كردم كه محرر (و آزاد براى خدمت خانه تو)باشد، آن را از من بپذير كه تو شنوا و دانائى ) (اذ قالت امرأ ت عمران رب انى نذرتلك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم ). در اين آيه اشاره به نذر همسر عمران به هنگام باردارى شده ، او تصور ميكرد فرزندش(با توجه به بشارت خداوند) پسر است ، و از اين رو واژه (محررا) (يامعادل ديگر در زبان ديگر) را به كار برد، نه (محررة ) و از خدا خواست كه نذر او راپذيرا شود. واژه (محررا) از ماده تحرير گرفته شده كه به معنى آزاد ساختن است . و در اصطلاحآن زمان به فرزندانى گفته مى شد كه به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند، تا نظافتو ساير خدمات را بر عهده گيرند و به هنگام فراغتمشغول عبادت پروردگار شوند، و از آنجا كه آنها از هر گونه خدمت به پدر و مادر آزادبودند، به آنها محرر گفته مى شد، و يا از اين جهت كه خالص از هر گونه تلاش وكوشش دنيوى بوده اند، به آنها محرر مى گفتند. بعضى گفته اند كه اين دسته از كودكان از موقعى كه توانائى بر اين خدمات داشتندتا سن بلوغ ، وظايف خود را زير نظر پدران و مادران انجام ميدادند و پس از رسيدن بهسن بلوغ ، تعيين سرنوشتشان به دست خودشان بود، اگر ميخواستند به كار در معبدپايان داده و بيرون ميرفتند و اگر تمايل داشتند بمانند مى ماندند. بعضى گفته اند: اقدام همسر عمران به نذر،دليل بر آن است ، كه عمران در همان حال باردارى او از دنيا رفته بود، و گر نه بعيدبود او مستقلا چنين نذرى كند. سپس مى افزايد: (هنگامى كه فرزند خود را به دنيا آورد (و او را دختر يافت ) گفت :پروردگارا! من او را دختر آوردم ) (فلما وضعتها قالت رب انى وضعتها انثى ). البته خدا از آنچه او به دنيا آورده بود آگاهتر بود) (و الله اعلم بما وضعت ). سپس افزود: (تو ميدانى كه دختر و پسر (براى هدفى كه من نذر كردهام ) يكساننيستند) (و ليس الذكر كالانثى ). دختر، پس از بلوغ ، عادت ماهانه دارد و نمى تواند در مسجد بماند، به علاوه نيروىجسمى آنها يكسان نيست ، و نيز مسائل مربوط به حجاب و باردارى و وضعحمل ادامه اين خدمت را براى دختر مشكل مى سازد و لذا هميشه پسران را نذر مى كردند. از قرائن موجود در آيه و رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده است ، استفاده مى شود كه(و ليس الذكر كالانثى ) (پسر همانند دختر نيست ) از زبان مادر مريم است هر چندبعضى احتمال داده اند از كلام خدا باشد ولى بعيد به نظر مى رسد. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مادر مريم ، قاعدتا ميبايست بگويد: (و ليست الانثىكالذكر) (اين دختر همانند پسر نيست ) زيرا او دختر آورده بود نه پسر و لذا گفته اند:جمله تقديم و تاخيرى دارد همانگونه كه در بسيارى از عبارات عربمعمول است ، و چه بسا ناراحتى ناگهانى كه هنگام وضعحمل به او دست داد سبب شد سخن خود را اين چنين ادا كند، چرا كه او علاقه داشت صاحبپسرى شود تا خدمتگزار بيت المقدس باشد، همين علاقه سبب شد كه بى اختيار به هنگامسخن گفتن نام پسر را مقدم دارد. سپس افزود: (من او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از ( وسوسه هاى ) شيطانرجيم و رانده شده (از درگاه خدا) در پناه تو قرار مى دهم ) (و انى سميتها مريم و انىاعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ). (مريم ) در لغت به معنى زن عبادتكار و خدمتگزار است و از آنجا كه اين نامگذارى بهوسيله مادرش بعد از وضع حمل انجام شد، نهايت عشق و علاقه اين مادر با ايمان را براىوقف فرزندش در مسير بندگى و عبادت خدا نشان مى دهد، و نيز به هميندليل بود كه او پس از نامگذارى ، نوزادش و فرزندانى را كه در آينده از او به وجود مىآيند، در برابر وسوسه هاى شيطانى به خداوند سپرد. آيه و ترجمه
فتقبلها ربها بقبول حسن و أ نبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلمادخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يمريم أ نى لك هذا قالت هو من عند الله إ نالله يرزق من يشاء بغير حساب (37)
|
ترجمه : 37 - خداوند، او ( مريم ) را به طرز نيكويى پذيرفت ، و به طرز شايستهاى ،(نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد)، و كفالت او را به زكريا سپرد. هر زمانزكريا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آن جا ميديد. از او پرسيد: اى مريم !(اين را از كجا آورده اى ؟!) گفت : (اين از سوى خداست . خداوند به هر كس بخواهد،بى حساب روزى مى دهد). تفسير: پرورش مريم در سايه عنايت الهى اين آيه ادامه بحث آيه گذشته درباره سرگذشت مريم است ، مى فرمايد:(پروردگارش او را به طرز نيكوئى پذيرفت و به طور شايستهاى (گياه وجود) او رارويانيد و پرورش داد) (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا). مادر مريم باور نميكرد او به عنوان خدمتگزار خانه خدا (بيت المقدس ) پذيرفته شود بههمين دليل آرزو داشت فرزندش پسر باشد، زيرا سابقه نداشت دخترى براى اين كار،انتخاب گردد، ولى طبق آيه فوق خداوند اين دختر پاك را براى نخستين بار جهت اين خدمتروحانى و معنوى پذيرفت . بعضى از مفسران گفته اند: نشانه پذيرش او اين بود كه مريم بعد از بلوغ در دورانخدمتگزارى بيت المقدس هرگز عادت ماهانه نديد تا مجبور نگردد از اين مركز روحانى دور شود يا اينكه حضور غذاهاى بهشتى در برابر محراب او دليلى براين پذيرش بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه قبولى اين نذر و پذيرش مريم ، به صورت الهام بهمادرش اعلام شده باشد. تعبير به (انبتها) از ماده انبات به معنى رويانيدن در مورد پرورش مريم اشاره بهجنبه هاى تكامل معنوى ، روحانى و اخلاقى مريم است . ضمنا اين جمله اشاره به نكته لطيفى دارد و آن اينكه كار خداوند، انبات و رويانيدن استيعنى همانگونه كه در درون بذر گلها و گياهان استعدادهايى نهفته است كه زير نظرباغبان پرورش مى يابد و آشكار مى شود، در درون وجود آدمى و اعماق روح و فطرت اونيز همه گونه استعدادهاى عالى نهفته شده است كه اگر انسان خود را تحت تربيتمربيان الهى كه باغبانهاى باغستان جهان انسانيتاند قرار دهد، به سرعت پرورش مىيابد و آن استعدادهاى خدا داد آشكار مى شود، و انبات به معنى واقعى كلمه صورت مىگيرد. سپس مى افزايد: (خداوند زكريا را سرپرست وكفيل او قرار داد) (و كفلها زكريا). (كفلها) از ماده (كفالت ) در اصل به معنى (ضميمه كردن چيزى به ديگرى )است و به همين مناسبت به افرادى كه سرپرستى كودكى را به عهده ميگيرندكافل يا كفيل گفته مى شود، زيرا در حقيقت او را ضميمه وجود خود مى كنند. اين ماده هر گاه به صورت ثلاثى مجرد (كفل بدون تشديد)استعمال شود به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و كفالت است ، و هنگامى كه بهصورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى برگزيدن و قرار دادنكفيل براى ديگرى است . در تاريخ آمده است ، پدر مريم (عمران ) قبل از تولد او چشم از جهان فرو بست و مادر او را بعد از تولد به بيت المقدس نزد دانشمندان و علماى يهود آورد و گفت :اين كودك هديه به بيت المقدس است ، سرپرستى او را يك نفر از شما به عهده بگيرد، وچون آثار عظمت در چهره او نمايان بود و در خاندان شايستهاى متولد شده بود، گفتگو درميان دانشمندان بنى اسرائيل در گرفت و هر يك مى خواست افتخار سرپرستى مريم ،نصيب او شود، سرانجام طى مراسم خاصى كه شرح آن در تفسير آيه 44 همين سورهخواهد آمد، زكريا كفالت او را بر عهده گرفت . هر چه بر سن مريم افزوده مى شد، آثار عظمت وجلال در وى نمايانتر ميگشت و به جايى رسيد كه قرآن در ادامه اين آيه درباره او مىگويد: (هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد غذاى جالب خاصى نزد او مى يافت )(كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا). (محراب ) محل ويژهاى است كه در معبد براى امام آن معبد يا افراد خاصى در نظرگرفته مى شود، و براى نامگذارى آن به اين اسم جهاتى ذكر كرده اند كه از همهبهتر، سه جهت زير است : نخست اين كه از ماده (حرب ) به معنى جنگ گرفته شده است چون مؤ منان ، در اينمحل به مبارزه با شيطان و هوسهاى سركش بر مى خيزند، ديگر اينكه (محراب )اصولا به معنى بالاى مجلس است و چون محل محراب را در بالاى معبد قرار مى دهند به ايننام ناميده شده است در ضمن بايد توجه داشت كه وضع محراب در ميان بنىاسرائيل چنانكه گفته اند با وضع محرابهاى ما تفاوت داشت آنها محراب را از سطح زمينبالاتر ميساختند به طورى كه چند پله مى خورد و اطراف آن مانند ديوارهاى اطاق آن رامحفوظ ميكرد به طورى كه افرادى كه در داخل محراب بودند، از بيرون كمتر ديده مىشدند. سوم اينكه : محراب به معنى تمام معبد است كه جايگاه مبارزه با هواى نفس و شيطان بودهاست . مريم تحت سرپرستى زكريا بزرگ شد و آن چنان غرق عبادت و بندگى خدا بود كهبه گفته ابن عباس هنگامى كه نهساله شد، روزها را روزه ميگرفت و شبها را به عبادت مىپرداخت و آن چنان در پرهيزگارى و معرفت و شناسائى پروردگار پيش رفت كه از احبارو دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت . و هنگامى كه زكريا در كنار محراب او قرار ميگرفت و براى ديدار او مى آمد، غذاهاىمخصوصى كنار محراب او مشاهده ميكرد كه از آن به تعجب ميافتاد روزى به او گفت :(اين غذا را از كجا آوردى )؟ (قال يا مريم انى لك هذا). مريم در جواب گفت : (اين از طرف خدا است و اوست كه هر كس را بخواهد بى حساب روزىمى دهد) (قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب ).
|
|
|
|
|
|
|
|