|
|
|
|
|
|
و حال آنكه در روايات دارد كه پيغمبر ما به آسمان عروج كرد و اين مضمون را بسيارى ازصحابه از قبيل ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبد اللّه و حذيفه و عايشه و ام هانى وديگران روايت كرده اند چيزى كه هست در نقل جزئيات آن كم و زياد دارند. 1 - يا خصوصياتى هستند كه هم اخبار متضمن آنها، متواتر است و به هيچ وجه نمى توانانكارش نمود و هم اينكه علم ما مى تواند به صحت آنها حكم كند. 2 - و يا جزئيات و خصوصياتى هستند كه هر چند اخبار در دلالت بر آنها به حد تواترنمى رسد و ليكن از آنجائى كه امورى غير معقول و مخالف بااصول نيستند، و خلاصه عقل حكم به امكان آنها مى كند، كه ما نيز آنها را انكار ننموده ، وتجويزش مى كنيم ، و مى گوئيم ممكن است چنين وقايعى اتفاق افتاده باشد و با فرضتواتر حكم قطعى مى كنيم كه اينگونه امور در بيدارى اتفاق افتاده . 3 - و يا امورى است كه ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند و ليكن وضع رواياتىكه بر آنها دلالت مى كند طورى است كه مى توان ظاهرش راتاءويل نمود و محمل معقولى برايش درست كرد، دراين صورت از ظاهر آن رواياتصرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى كنيم ، حملى كه هم با حق بسازد و هم بادليل و روايت . 4 - و يا امورى است كه نه ظاهرش معقول و صحيح است و نه ممكن است برمحمل صحيحى حملشان نمود، و حمل نمودن آنها به اصطلاح بدون سريش صورت نمىگيرد، اينگونه جزئيات و خصوصيات راجع به معراج راقبول ننموده ادله آنها را رد مى كنيم . از جمله مطالبى كه در باره معراج جزء دستهاول است ، يعنى مورد يقين است اصل معراج است و اينكه اجمالا آن جناب را به معراج بردهاند. و از جمله مطالبى كه جزء دسته دوم است اين است كه آنجناب آسمانها را گشته و انبياء وعرش و سدرة المنتهى و بهشت و دوزخ را ديده است . و مطالب جزء دسته سوم از قبيل ديدن اهل بهشت و تنعم آنان واهل دوزخ و كيفيت عذاب ايشان است كه مى توان بر اين معناحمل كرد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اسماء و صفات ايشان را ديده و بهاصطلاح ليست بهشتيان و دوزخيان را قرائت فرموده است . و مطالبى كه جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روايات آن نيست ، مطالبىاست كه از ظاهر ادله آن تشبيه بر مى آيد مثل سخن گفتن علنى با خدا و ديدن خدا و با اوبر تخت نشستن و امثال آن كه ظاهرش جسمانيت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا ازآنها منزه است ، و از همين دسته است آن روايتى كه دارد شكمرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را شكافته ودل او را شستند. چون دل آنجناب از هر بدى و عيبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى كه مركزآن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتياج به شستشو دارد. و بسيار خوب گفته است ، جز اينكه بيشتر مثالهائى كه آورده مورداشكال است ، مثلا گردش در آسمانها و ديدن انبياء وامثال آن و همچنين شكافتن سينه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و شستشوى آن رااز دسته چهارم شمرده و حال آنكه از نظر عقل هيچ اشكالى ندارد. زيرا مى توان گفت همهآنها از باب تمثلات برزخى و يا روحى بوده است ، و روايات معراج پر است از اين نوعتمثلات ، مانند مجسم شدن دنيا در هياءت زنى كه همه رقم زيور دنيائى به خود بسته وتمثل دعوت يهوديت و نصرانيت و ديدن انواع نعمت ها و عذابها براى بهشتيان و دوزخيان وامثال اينها. از جمله مؤ يداتى كه گفتار ما را تاءييد مى كند اختلاف لحن اخبار اين باب است در بيانيك مطلب ، مثلا در بعضى از آنها در باره صعودرسول خدا به آسمان مى گويد كه به وسيله براق صورت گرفته و در بعضى ديگربال جبرئيل مده و در بعضى نردبانى كه يكسرش روى صخره بيت المقدس و سر ديگرشبه بام فلك و آسمانها رفته است ، و از اين قبيل اختلاف تعبير در بيان يك حقيقت بسياراست كه اگر كسى بخواهد دقت كند در خلال روايات اين باب بسيار خواهد ديد. بنابراين از همين جا مى توان حدس زد كه منظور از اين بيانات مجسم ساختن امرى غيرجسمى و غير مادى است به صورت امرى مادى به نحوتمثيل و يا تمثيل و وقوع اينگونه تمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امرى است واضح كه بههيچ وجه نمى شود انكارش كرد. سوره اسرى ، آيات 2 - 8
و آتينا موسى الكتاب و جعلناه هدى لبنى اسرئيل الا تتّخذوا من دونى وكيلا(2) ذرّيه منحملنا مع نوح انّه كان عبدا شكورا(3) و قضينا الى بنىاسرئيل فى الكتاب لتفسدنّ فى الارض مرّتين و لتعلنّ علوّا كبيرا(4) فاذا جاء وعداوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد فجاسواخلل الّديار و كان وعدا مفعولا (5) ثمّ رددنا لكم الكرّة عليهم و امددناكمبامول و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا(6) ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها فاذا جاءوعد الآخرة ليسوؤ ا وجوهكم و ليد خلوا المسجد كما دخلوهاوّل مرة و ليتبّروا ما علوا تتبيرا(7) عسى ربّكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنّمللكافرين حصيرا(8).
| ترجمه آيات و به موسى كتاب تورات را فرستاديم و آن را وسيله هدايت بنىاسرائيل قرار داديم تا غير من كه خداى عالمم هيچكس را حافظ و نگهبان فرا نگيرند (2). اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى ) سوار كرديم ، او بنده شكرگزارى بود(3). و در كتاب تورات يا در لوح محفوظ و كتاب تكوين الهى خبر داديم و چنين مقدر كرديم كهشما بنى اسرائيل دوبار حتما در زمين فساد و خونريزى مى كنيد و تسلط و سركشى سختو ظالمانه مى يابيد (يكبار بقتل شعيا و مخالفت آرميا و بار ديگربقتل زكريا و يحيى مبادرت مى ورزند)(4). پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بختالنصر) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه هاى شما نيز جستجو كنند و اينوعده انتقام ، حتمى خواهد بود (5). آنگاه شما را روبروى آنها قرار داده و بر آنها غلبه دهيم و بهمال و فرزندان نيرومند مدد بخشيم و عده جنگجويان شما را بسيار گردانيم (تا بر دشمنو لشكر بخت النصر غلبه كنيد) (6). (شما بنى اسرائيل و همه اهل عالم ) اگر نيكى و احسان كرديد بخود كرده و اگر بدى وستم كرديد باز بخود كرده ايد و آنگاه كه وقت انتقام ظلم هاى شما (كشتن يحيى و زكريا ويا عزم قتل عيسى ) فرا رسيد باز بندگانى قوى و جنگ آور را بر شما مسلط مى كنيم تااثر بيچارگى و خوف و اندوه رخسار شما ظاهر شود و به مسجد بيت المقدس ، معبدبزرگ شما - مانند بار اول - داخل شوند و ويران كنند و به هر چه رسند نابود ساخته وبه هر كس تسلط يابند به سختى هلاك گردانند (7). اى رسول ما! باز هم به بنى اسرائيل بشارت ده كه اميد است خدا به شما اگرتوبهكرده و صالح شويد مهربان گردد و اگر به عصيان و ستمگرىبرگرديد ما هم بهعقوبت و مجازات شما باز مى گرديم و جهنم را زندانكافران قرار داده ايم (8). بيان آيات از ظاهر سياق اين آيات كه در صدر سوره قرار دارند چنين برمى آيد كه در مقام بيان اينمعنا است كه سنت الهى در امتها و اقوام مختلف انسانى همواره بر اين بوده است كه ايشان رابه راه بندگى و توحيد هدايت نموده و رسيدن به آن را برايشان ممكن ساخته و ايشان رادر پذيرفتن و نپذيرفتن مخير نموده است ، نعمت هاى دنيا و آخرت را در اختيارشان قرار دادو ايشان را به همه رقم اسبابى كه در اطاعت و معصيت بدان نيازمندند مسلح و مجهز ساختتا اگر اطاعت و احسان كنند به سعادت دنيا و آخرت پاداششان دهد، و اگر گناه و عصيانورزند به نكال و خوارى در دنيا و عذاب آخرت كيفرشان كند. بنابراين مى توان گفت كه هفت آيه مذكور به منزله مثالى است كه كيفيت و چگونگىجريان اين سنت عمومى را در بنى اسرائيل مجسم مى سازد، بدين شرح كه خدا برپيغمبرشان كتاب نازل كرد، و آن را هدايتى قرار داد تا به وسيله آن به سوى خدايشانراه يابند، و در آن كتاب چنين پيشگوئى كرد كه به زودى ترقى نموده و در اثر همانترقى ، طغيان و تباهى خواهند ورزيد و خداوند با مسلط نمودن دشمن ، بر آن قوم ، انتقامسختى از آنان خواهد گرفت و خوارشان خواهد ساخت و دشمن آنقدر از ايشان بكشد و اسير كند تا آن كه غرور وطغيانشان فروكش نموده دوباره به سوى اطاعت خدا برمى گردند، در آنوقت خدا هم بهنعمت و رحمت خود برگشته باز سرو سامانى به ايشان خواهد داد، باز براى بار دومطغيان خواهند ورزيد و خدا هم به عذاب خود برمى گردد. از اين بيان اين نتيجه به دست مى آيد كه آيات هفتگانه مورد بحث به منزله توطئه وزمينه چينى براى بيان جريان همين سنت است در امت اسلام ، و در حقيقت اين چند آيه نظير جملهمعترضه است ميان آيه اول و آيه نهم .
و آتينا موسى الكتاب و جعلناه هدى لبنى اسرائيل الا تتّخذوا من دونى وكيلا
|
اشاره به مورد استعمال كلمه (كتاب ) مجيد كلمه (كتاب ) در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمىواجب شده ، و در آنچه از عقايد و اعمال اختلاف داشته اند داورى مى كرده ، اطلاق شده است ،و اطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتابمشتمل بر وظايفى اعتقادى و عملى است كه بايد به آن معتقد شده وعمل كنند، و بعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده : (ما كتاب را براى موسىفرستاديم ) و نفرمود: (تورات را فرستاديم ) تا بفهماند كه كتاب نامبردهمشتمل بر شرايطى است كه اخذ و عمل به آنها بر آنان فرض و واجب است . و از همينجا روشن مى شود كه جمله : (و جعلناه هدى لبنىاسرائيل ) به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است و هدايت بودن آن همين است كهشرايع پروردگارشان را برايشان بيان مى كند، شرايعى كه اگر به آنها معتقد شوندو عمل كنند به سوى حق راه مى يابند و به سعادت دو سرانائل مى گردند. و كلمه : (ان ) در جمله : (الا تتّخذوا من دونى وكيلا) تفسيريه است ومدخول ان ، محصّل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشانمشتمل بر آنست . پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصل آن معارفى كه كتاب بيانش مى كند و ايشانرا به آن راهنمائى مى نمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مى كند، و ازاينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مى دهد و بنابراين جمله : (الا تتّخذوا مندونى وكيلا) تفسير جمله : (و جعلناه هدى لبنىاسرائيل ) خواهد بود، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله : (لا تتّخذوا) بهبنى اسرائيل برگردد، همچنانكه ظاهر هم همين است ، و اما اگراحتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دو برگردد در اين : 47***
و در اين جمله التفاتى به كار رفته ، و آن را التفات از تكلم با غير (ما) به تكلم تنها(من ) است اول فرمود: (ما قرار داديم ) پس از آن فرمود: (غير من راوكيل نگيريد) و وجه آن بيان اين نكته است كه دراول به منظور تعظيم و همچنين به منظور حفظ وحدت سياق ، به صورت تكلم با غير،آورده شد و اشكالى هم وارد نمى شد و اما اگر در دومى هم به همين صورت مى آورد و مىفرمود: (بغير ما وكلائى نگيريد) شنوندهخيال مى كرد كه خدايان متعددند و اين با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آنست مناسبنبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياققبل صرفنظر نموده و جمله را به صيغه تكلم تنهائى آورد. و بعد از آنكه اين محذور برطرف شد دوباره به سياق سابق عودت نموده و فرمود:(ذريّة من حملنا). وجه اينكه وكيل گرفتن خدا شرك است و اما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است ؟ جهتش اين است كهوكيل آن كسى است كه شوؤ ن ضرورى موكل خود را اصلاح نموده و به برآورده كردنحوائجش اقدام نمايد، و چنين كسى غير از خداى سبحان نمى تواند باشد، پس اگر كسىغير او پروردگارى اتخاذ كند در حقيقت غير خدا راوكيل اتخاذ نموده است .
ذرية من حملنا مع نوح انّه كان عبدا شكورا
|
معناى (ذريه ) و وجه منصوب بودن آن در آيه (ذريه ) به اين عنايت بر اولاد اطلاق مى شود كه آنها اولاد صغيرى هستند كه بهپدران خود ملحق مى شوند، و اگر در آيه شريفه به صداى بالا آمده بخاطر اختصاصاست . و اختصاص خود عنايت خاص متكلم را مى رساند و مى فهماند كه متكلم از اين حكمى كه درباره كلمه (ذريه ) كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته ، وبنابراين ، همين اختصاص به منزله تعليل بوده و خاصيت آن را دارد، همچنانكه به صداىبالا بودن كلمه : (اهل ) در آيه : (يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجساهل البيت ) همين خاصيت را افاده نموده و چنين معنا مى دهد: (خدا مى خواهد رجس را از شماببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد). در آيه مورد بحث هم جمله (ذرّيّه من حملنامع نوح ) آيه قبلى خود راتعليل مى كند، همچنانكه جمله (انّه كان عبدا شكورا) آن جمله راتعليل مى كند. و اما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در بارهسرنشينان كشتى نوح وعده هاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود: (اىنوح از كشتى فرود آى كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى كه هميشهبا تواند اختصاص يافته و امتهايى كه (خود سر و ستمگر شوند) ما پس از آنكه بهآنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد). بنابراين فرستادن كتاب براى موسى و هدايت بنىاسرائيل به وسيله آن ، وفاى به همان وعده نيكوئى است كه به پدرانشان يعنى بهسرنشينان كشتى نوح داده بود و هم اجراى سنت الهى است كه در امتهاى گذشتهاعمال مى شد. پس گوئى چنين فرموده كه (ما بر موسى كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بنىاسرائيل قرار داديم ، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سواربر كشتيشان كرديم ، و سلامتى و بركات را وعده شان داديم ). و اما دوم ، براى اينكه اين سنت يعنى سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد، عيناهمان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود، و با قيام به آن ، شكرنعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكررگفته ايم : كه شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت اورا گذارده ، و سنت او را تا بقاء دنيا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روزقيامت در هر كلمه طيب و عمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند او را شريك در اجر نمودههمچنانكه خود فرموده : (و جعلنا ذرّيّته هم الباقين ، و تركنا عليه فى الآخرين ، سلامعلى نوح فى العالمين ، انّا كذلك نجزى المحسنين ). خلاصه معناى آيه و اشاره به اختلاف مفسرين در اعراب آن بنابراين ، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بندهاى شكور بود پاداش داديم و دعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه دركشتى با او بودند اجرا نموده ، مثلا بر يكى از ذريه اش موسى كتابنازل كرديم و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم . از جمله : (ذرّيّة من حملنا مع نوح ) و جمله : (و جعلنا ذرّيّته هم الباقين ) بخوبىبر مى آيد كه مردم امروز، همه ذريّه پسرى و دخترى نوح مى باشند، و اگر تنها ذريهپسرى او بودند و مقصود از جمله (آنها كه در كشتى با نوح سوار كرديم ) پسراننوح باشند بهتر و بلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح ، و اين خود روشن است. مفسرين در اعراب آيه ، وجوه بسيار ديگرى دارند، از جمله گفته اند: كلمه (ذريه )منصوب به ندائى است كه حذف شده ، و تقدير آن چنين بوده (اى ذريه كسانى كه بانوح بر كشتى نشانديم ) و يا گفته اند مفعولاول جمله : (تتّخذوا) است و مفعول دوم آن كلمه : (وكيلا) است و تقدير كلام اين استكه : (به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذريه كسانى كه با نوح در كشتيشاننشانديم وكيل مگيريد) و يا گفته اند بدل است از كلمه موسى كه در آيه قبلى بود ولىسخافت هيچيك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست . وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمى از وجوه مذكور ندارد، و آن اين است كه گفته اند:ضمير در (انه ) به موسى بر مى گردد نه به نوح ! و جمله ،تعليل فرستادن كتاب به موسى و آن را هدايت بنىاسرائيل قرار دادن است البته در صورتى كه ضمير (هاء) در (و جعلناه ) را بهموسى برگردانيم نه به كتاب .
و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدنّ فى الارض مرّتين و لتعلنّ علوا كبيرا.
|
معناى مختلف واژه (قضاء) و معناى آيه : (و قضينا الىبنىاسرائيل لتفسدن فى الارض ...) راغب در مفردات در معناى (قضاء) گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است ،چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر كدام بر دو وجه است يكى الهى و ديگرى بشرى ،از جمله قضاء الهى اين است كه فرموده : (و قضى ربّك الا تعبدوا الا ايّاه ). خدا دستورداده كه جز او را نپرستيد: و نيز در همين معنااست كه فرموده : (و قضينا الى بنىاسرائيل فى الكتاب ) يعنى ما اعلام كرديم و حكم را فيصله يافته كرديم و به ايشانبه وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه ... و بر همين معناحمل مى شود آيه : (و قضينا اليه ذلك الامر انّ دابر هؤ لاء مقطوع ) اين امر را به وىحكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود. و اما قضاء فعلى و عملى الهى اين است كه مى فرمايد: (و اللّه يقضى بالحقّ و الّذينيدعون من دونه لا يقضون بشى ء : تنها خداست كه به حق حكم مى كند و غير او آنچه رابه خدائى مى خوانند هيچ حكم (و اثرى ) نخواهند داشت نه به حق و نهبباطل ). (فقضيهنّ سبع سموات فى يومين : پس آنها را در دو روز هفت آسمان كرد) كه قضاء درآن به معناى ابداء و فراغت از ايجاد است و اين آيه در حقيقت در معنى همان آيه : (بديعالسّموات و الارض )است . و اما (قضاء) در قول بشرى اين است كه مى گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمىكه حاكم مى كند از مقوله كلام است و در قضاء فعلى بشرى ، آيه شريفه مى فرمايد:(فاذا قضيتم مناسككم : پس چون مناسك خود را بپايان رسانديد) و همچنين مى فرمايد:(ثمّ ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم : پس آلودگيهاى خود رازائل نموده به نذرهاى خود وفا كنند. و كلمه (علو) به معناى ارتفاع و در آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم و تعدى، زيرا(علّو) عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسيرى ، در جاى ديگر قرآن نيز به اينمعنا آمده است آنجا كه فرموده : (انّ فرعون علا فى الارض وجعل اهلها شيعا : فرعون در زمين علو كرد و اهل زمين را فرقه فرقه نمود). و معناى آيه اين است كه ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد خبر داده و اعلامنموديم ، خبرى قاطع ، كه سوگند مى خورم و قطعى مى گويم كه شما نژاد و گروهبنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از (زمين ) سرزمين فلسطينو اطراف آنست - و اين فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد. و در زمين طغيان و علّو بزرگى خواهيد نمود.
فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا...
|
راغب در مفردات در معناى كلمه (باءس ) مى گويد: (بؤ س ) و (باءس ) و(باساءء) به معناى شدت و مكروه است ، با اين تفاوت كه بؤ س بيشتر در فقر و جنگو باءس و باساءء بيشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آيه شريفه : (و اللّه اشدّباسا و اشدّ تنكيلا). و در مجمع البيان مى گويد: ماده (جوس ) به معناى سر زدن به اينجا و آنجا است ،مثلا گفته مى شود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم و يدوسهم يعنىبگردد و يك يك را پيدا نموده لگدمال كند، ابوعبيده هم در معناى اين كلمه گفته است : هر جا را كه آمد و شد كرده پا نهاده باشى حوس و جوس كرده اى ، آنگاه گفته است :بعضى گفته اند جوس به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجو است . توضيح معناى آيه شريفه : (فاذا جاء وعد اوليهما...) و اشاره به ضعفوجوهديگرى كه در اين باره گفته شده است و اينكه فرمود: (فاذا جاء وعد اوليهما) تفريعى است بر جمله : (لتفسدنّ...) وضمير تثنيه (هما) به مرتين برمى گردد، و معنايش اين است كه دو بار فساد مى كنيد،و بنابراين معناى (اوليهما) افساد اولى است و مراد به (وعد اولى ) وعدهاول از آندو وعده و آن نكال و نقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده ، و در نتيجه وعدبه معناى موعود خواهد بود، و آمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز و عملى كردن آنست ، وهمين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان دو تا وعده داده ، واگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده ، و گويا فرموده : در زمين دو نوبتفساد مى كنيد و ما وعده تان داده ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتى افساداول كرديد... همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم ومعناى آيه كه فرمود: (بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد) اين است كه بندگاننيرومند خود را بسيج كرديم و فرستاديم تا شما راذليل نموده و از شما انتقام بگيرند. و دليل اينكه گفتيم بعث بمنظور انتقام و ذليل كردن بوده جمله : (اولى باس شديد...)است . و در اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائيل وقتل عام و اسارت و غارت و تخريب آنان را(بعث الهى ) خوانده ، اشكالى ندارد چرا كهاين بعث و برانگيختن بر سبيل كيفر و در برابر فساد و طغيان و ظلم به غيرحق بنىاسرائيل بوده است ، پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدمكش و مسلطساختن آنان بر بنى اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده ، بلكه خود ايشان به خود ظلمكردند. و از همينجا روشن مى شود كه در آيه شريفه هيچ دليلى وجود ندارد كه دلالت كند برگفتار آن مفسرى كه گفته است : (قومى كه خداى تعالى بر بنىاسرائيل مسلط كرد بندگانى مؤ من بوده اند) چون فرموده (ما برانگيختيم )، و نيزفرموده (عده اى از بندگان خود را فرستاديم ). زيرا هيچيك از اين دو دليل دلالتى بر مؤ من بودن آنان ندارد، اما اولى به خاطر اينكه برانگيختن و وادار نمودن كفار براى قلع و قمع كردن مردمى در صورتى كه از بابمجازات باشد بعث الهى است و لازم نيست كه مجازات الهى هميشه به دست مؤ منين صورتگيرد. و اما دومى به خاطر اينكه كفار هم بندگان خدايند، آنهم درمثل اين آيه كه بندگان را به وصف باءس و شدت و خونخوارى توصيف نموده . قول ديگرى نيز هست كه بى شباهت بقول اين مفسر نيست ، و آن اين است كه ممكن است افرادمبعوث شده ، مؤ منينى بوده اند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند، ونيز ممكن است كه كفارى بوده اند كه يكى از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اينطايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند مسلط ساختهباشد و ليكن همان اشكالى كه بقول قبلى وارد مى شد بر اينقول نيز وارد مى گردد. و جمله (و كان وعدا مفعولا) تاكيد است بر حتمى بودن قضاء و معنايش اين است كه چونزمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد از ميان مردم بندگانى نيرومندو خونخوار را عليه شما برمى انگيزيم تا سرزمينهاى شما را با قهر و غلبه مسخرنموده و تا مركز سرزمينهايتان پيش روى كنند و شما راذليل و استقلال و علو و آقائيتان را تباه سازند و اين خود وعده ايست شدنى كه گريزى ازآن نيست .
ثمّ رددنا لكم الكرّة عليهم و امد دناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا
|
در مجمع البيان گفته است كه : كلمه : (كره ) به معناى (برگشتن ) و هم به معناى(دولت ) است ، (نفير) به معناى (نفر و عددرجال ) است ، و زجاج در معناى آن گفته است : ممكن هم هست كه (نفير) جمع (نفر)باشد، همچنانكه در جمع (عبد)، (عبيد) و در جمع (ضئان ) (گوسفند)، (ضئين) و در جمع معز (بز) معيز و در جمع كلب (سگ ) كليب هم مى گويند، و(نفر) انسان(نفر) - با سكون - (نفير) و (نافرة ) به معناى گروهى است كه او را يارى مىكنند، و با او كوچ مى كنند. و معناى آيه روشن است ، و ظاهرش اين است كه بنىاسرائيل به زودى به دولت سابق خود باز گشته و بعد از عذاب باراول بر دشمنان مسلط مى شوند، و از چنگ استعمار رهائى مى يابند و به تدريج و دربرهه اى از زمان اين برگشتن صورت خواهد گرفت ، و آيه بعدى كه مى فرمايد: (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها) اشعار وبلكه با كمك سياق ، دلالت دارد بر اينكه اين واقعه يعنى برگشتن دولت بنىاسرائيل و غلبه كردنشان بر دشمنان به خاطر برگشتن از كفر و فسق به ايمان و نيكىاست ، و اين هم ثمره چشيدن وبال و آثار تلخ بديهاىقبل است ، همچنانكه وعده و يا به تعبير ديگر عذاب دومى هم به خاطر برگشتن از ايننيكيها به سوى بدى است . آثار نيك و بد اعمال به عامل برمى گردد (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و اناساءتمفلها)
ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها
|
(لام ) در (لانفسكم ) و همچنين در (فلها) لام اختصاص است يعنى : هر يك از احسان واسائه شما مختص به خود شما است ، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد، و اينخود سنت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسى را - چه خوب و چه بد - به خود اوبرمى گرداند، بنابراين آيه مورد بحث ، در معناى آيه : (تلك امه قد خلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم ) مى باشد. پس آيه ، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هرعمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش برمى گردد، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساندكه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مى شود تا گفته شود چرا بهجاى (فلها) نفرمود: (فعليها) همچنانكه در آيه ديگر فرمود: (لها ما كسبت و عليهاما اكتسبت ). بنابراين ديگر نيازى به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضى به خود داده و گفته اند:(لام ) در جمله (و ان اساتم فلها) به معنى (على ) است و آنكه ديگرى گفته كهبمعناى (الى ) است ، زيرا اسائه با اين حرف متعدى مى شود و گفته مى شود:(اساء الى فلان و يسى ء اليه اساءة ) يعنى بدى كرد به فلانى يا بدى مى كند ويا آن ديگرى كه گفته است : لام مزبور براى استحقاق و نظير لامى است كه در (لهمعذاب اليم است ). و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم لام ، لام اختصاص استاشكال شود به اينكه واقع مطلب خلاف آنست ، زيرا كه بسيار مى بينيم كه اثر احسانبه خود احسان كننده بر نگشته بلكه عايد غير او مى شود و يا اثر گناه و بدى به خودبدكار نرسيده و عايد غير او مى شود. ولى جوابش روشن است ، و آن اين است كه صاحب ايناشكال غفلت ورزيده از اينكه قرآن كريم چه نظرى نسبت به آثاراعمال دارد و اينكه اثر هر عملى به عاملش برمى گردد مربوط به آثار اخروىاعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطى ندارد، و در اين باره فرموده است :(من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون ). و اما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غيرفاعل نرسد بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان اثرعمل شخصى را به شخص ديگر نيز مى رساند بنابراين اينطور نيست كه هر فاعلىبتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيممشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خودفاعل اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفى به خودش برمى گردد. بنابراين نيكوكار سهمى از عمل نيك و بدكار سهمى ازعمل بد خود دارد، همچنانكه فرمود: (فمن يعملمثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره ). پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، و بطور دائم به غير او نمى رسد، و اين همانمعنائى است كه از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: تو هيچ احسانى به غيرنمى كنى و هيچ بدى نيز به غير نمى كنى آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.
فاذا جاء وعد الا خره ليسووا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوهاول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا
|
(تتبير) به معناى هلاك كردن و از ماده تبار به معنى هلاك و دمار است .
و كلمه : (ليسووا) از مسائه به معناى غصه دار كردن است . گفته مى شود (ساء زيدفلانا) يعنى اندوهناك كرد او را و اين كلمه بطورى كه بعضى هم گفته اند: متعلق استبه فعل مقدر كه بخاطر اختصار حذف شده . و لام در آن براى غايت است ، و تقدير آن چنين است : (بعثناهم ليسووا وجوهكم بظهورالحزن و الكابه فيها - ما آن بندگان خود را برانگيختيم براى اينكه نشانه هاىناراحتى و حزن و اندوه را در چهره هايتان آشكار سازند، بطورى كه آثار ذلت و مسكنت وخوارى و بردگى از سر و رويتان ببارد، و همه اينها به وسيلهقتل عام و غارت ها و اسيريها كه در شما اعمال مى كنند صورت بگيرد). و مقصود از مسجد در جمله : (و ليد خلوا المسجد كما دخلوهاول مرة ) مسجد اقصى بيت المقدس - است و به حرف آن كس كه گفته مراد از مسجد تمامىسرزمين بيت المقدس است ، و مجازا آن را مسجد خوانده نبايد اعتنا كرد. اين كلام دلالت بر چند نكته دارد: اول اينكه دشمنان بنىاسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده و آن را به قوه قهريه گرفتند، و اگر درقرآن كريم آن را نياورده به منظور اختصار بوده است ، دوم اينكهداخل شدن در مسجد براى هتك حرمت و تخريب آن بوده ، سوم اينكه اين مهاجمين و مبعوثينبراى مجازات بنى اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان همانها بودند كه در باراول مبعوث برايشان شدند. و معناى جمله (و ليتبروا ما علوا تتبيرا) اين است كه هلاك كنند و نابود سازند (هركسى را) كه بر آن دست يابند، مردم را كشته ،اموال را سوزانيده ، خانه ها را خراب و شهرها را ويران سازند. احتمال هم دارد كه (ما) مصدريه و به معناى مدت باشد، و مضاف حذف شده ، تقديرچنين باشد: (و ليتبروا مده علوهم تتبيرا) ولى معناىاول به فهم نزديك تر و با سياق آيه مناسب تر است . از مقايسه ميان وعد اول يعنى جمله (بعثنا عليكم عبادا لنا...) و وعد دوم يعنى جمله(ليسووا وجوهكم ...) اين معنا به دست مى آيد كه وعده دوم بر بنىاسرائيل سخت تر بوده و در آن وعده نزديك بوده كه به كلى نابود شوند، و در دلالتبر اين معنا همين عبارت كافى است كه فرمود: (و ليتبروا ما علوا تتبيرا). و معناى آيه اين است كه وقتى زمان وعده دوم رسيد، يعنى بنىاسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتيم تا بافراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان چهره هايشان رااندوهگين نموده و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصى شوند و هر چه را كه بر آنغلبه يافتند هلاك نموده و سرزمينهائى را كه از آن عبور كردند ويران سازند.
عسى ربكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنّم للكافرين حصيرا
|
حصير از ماده (حصر) و به طورى كه گفته اند به معناى حبس كردن و در مضيقه قراردادن است همچنانكه در جاى ديگر قرآن فرموده : (و احصروهم ) يعنى برايشان تنگبگيريد. و معناى جمله (عسى ربكم ان يرحمكم ) - بطورى كه از سياق برمى آيد - اين است كهاميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند، و اين وعده اميدوار كنندهمشروط است به توبه ايشان و اينكه به طاعت و احسان برگردند. بهدليل جمله (و ان تعودوا نعد) كه تهديد مى كند اگر باز هم به فساد برگرديد مانيز به عقوبت و نكال بر مى گرديم و ما جهنم را براى كافران حصير و محلى محصورقرار مى دهيم تا نتوانند از آن خارج شوند. و در جمله (عسى ربكم ان يرحمكم از تكلم ) با غير به غيبت التفات شده است ، و گوياوجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى اقتضاىآن را دارد و آن اصل اين است كه : بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقتخود مشى كنند - رحم كند و به سوى فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزى خلقتخود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند و چون اشاره به اين نكته باعث مى شدربوبيت خداى تعالى يادآورى شود لازم بود سياق تكلم با غير (ما چنين و چنان مى كنيم )به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت (پروردگارتان چنين و چنان كند)مبدل شود، و بعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلى برگردد. بحث روايتى چرا نوح (ع ) عبد شكور خوانده شده است در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: اگر خداوند نوح (عليه السلام ) را عبد شكور ناميد براى اينبود كه آن جناب در هر صبح و شام مى گفت : بار الها من گواهى مى دهم كه اگر در شب وروز قرين نعمتها و عافيتم ، همه آنها از تو است و تو يگانه اى هستى بى شريك ، حمد وشكر تو به خاطر آن نعمتها بر من فرض است مؤ لف : اين معنا با مختصر تفاوتى به چند طريق در كافى و تفسير قمى و عياشىروايت شده است . و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى فاطمه روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: نوح هيچ چيز كوچك و يا بزرگى را برنمىداشت مگر آنكه بسم اللّه و الحمد لله ، مى گفت و به همين جهت خداوند او را بنده شكورناميد. مؤ لف : اين روايات با رواياتى كه قبلا شكر را به اخلاص تفسير مى كرد منافاتندارد، زيرا پر واضح است كه شخصى مثل نوح (عليه السلام ) دعا نمى كند مگر آنكهحقيقت معناى دعا را داشته باشد، و چنين دعائى منفك از اخلاص در بندگى نيست . روايتى در ذيل آيه (لتفسلان فى الارض مرتين ...) و در تفسير برهان از ابن قولويه نقل كرده كه وى بسند خود از صالح بنسهل از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين ) فرمود:يكى كشته شدن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و يكى ضربت خوردن حسن بن على(عليهماالسلام ) است و در تفسير (و لتعلن علوا كبيرا) فرموده : مقصود كشتن حسين بنعلى (عليهماالسلام ) و درباره جمله : (فاذا جاء وعد اوليهما) فرمود: وقتى كه حسينيارى شود (بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد فجاسواخلال الديار) قبل از قيام قائم قومى برانگيخته شود كه هيچ خونى ازآل محمد را بى انتقام نگذارند و انتقام همه خونهاى ريخته شده ازاهل بيت را بگيرند (و كان وعدا مفعولا) و اين وعده اى است شدنى . مؤ لف : در اين معنا روايتهاى ديگرى نيز هست كه سياقش مانند اين روايت تطبيق حوادثىاست كه در اين امت واقع مى شود و در ميان بنىاسرائيل اتفاق افتاده است ، و در حقيقت در مقام تصديق مطلبى است كهرسول خدا پيش بينى كرده و فرموده بود: اين امت به زودى همان را كه بنىاسرائيل مرتكب شد دقيقا و طابق النعل بالنعل مرتكب خواهد شد، حتى اگر بنىاسرائيل داخل سوراخى رفته باشد اين امت نيز خواهد رفت ، پس اين روايات را نبايد جزورواياتى شمرد كه آيه مورد بحث را تفسير مى كند بلكه تنها در مقام جرى و تطبيق است ،چرا كه مى بينيم هر كدام از اين روايتها آيه را بگونه اى تطبيق كرده اند. و اما در اصل داستان كه آيات مورد بحث متضمن آن است روايتها اختلاف عجيبى دارند،بطورى كه از انسان نسبت به اين روايتها سلب اطمينان مى شود و به همين جهت ، از ايرادآنها در اينجا صرف نظر كرديم ، هر كه بخواهد بايد به جوامع حديث چه از عامه(اهل سنت ) چه از خاصه (شيعه ) مراجعه نمايد. مقصود از دو بار سركوب شدن و هلاكتبنىاسرائيل بر اثر دو با فسادانگيزى آنان بر روى زمين آرى از آن روزى كه بنى اسرائيلاستقلال يافته و در ميان سرها سرى بلند كردند بلا و گرفتارى بسيارى ديدند، -بطورى كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است . و آيات موردبحث با دو تاى آنها قابل انطباق هست و ليكن آن حادثه اى كه بطور مسلم يكى از دوحادثه مورد نظر آيات است ، حادثه ايست كه به دست بخت النصر (نبوكد نصر) يكى ازسلاطين بابل در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است . وى پادشاهى نيرومند و صاحب شوكت و يكى از ستمكاران عهد خود به شمار مى رفت و درآغاز از بنى اسرائيل حمايت مى كرد و ليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد لشكرهاىبى شمار به سرشان گسيل داشت ، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد وهمه را ويران ساخت ، مسجد اقصى را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت ومردم را قتل عام نمود، بطورى كه جز عده قليلى از ايشان آن هم از زنان و كودكان و مردانضعيف ، كسى باقى نماند. باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و بهبابل كوچ داد، بنى اسرائيل همچنان در ذلت و خوارى و بى كسى دربابل بسر مى بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او ، احدى نبود كهاز ايشان حمايت و دفاع كند. تا آنكه كسراى كورش يكى از پادشاهان ايران تصميمگرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح كند. وقتى فتح كرد نسبت به اسراى بنىاسرائيل تلطف و مهربانى نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمين مقدسبروند و ايشان را در تجديد بناى هيكل (مسجد اقصى ) و تجديد بناهاى ويران شده كمكنمود، و به عزرا يكى از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد، و اينحوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از ميلاد بود. و آنچه از تاريخ يهود برمى آيد اين است كهاول كسى كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند بخت النصر بود كهدر اين نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آنكس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويرانكرد قيصر روم اسپيانوس بود كه تقريبا يك قرنقبل از ميلاد مى زيسته و وزير خود طوطوز را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش راذليل ساخته و تنبيه نمايد. و بعيد نيست كه اين دو حادثه ، مورد نظر اين آيات باشد، زيرا بقيه حوادثى كه تاريخبراى بنى اسرائيل نشان مى دهد طورى نبوده كه به كلى آنان را از بين بر ده واستقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد، به خلاف داستان بخت النصر كه همه آنان و آقائى و استقلالشان را تا زمان كورش بهكلى از بين برد. آنگاه كورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى بهزندگيشان داد. بار ديگر روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند وديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند. و اين احتمال هيچ وجه بعيدى در آن نيست مگر همانى كه در تفسير آيات مورد بحث به آناشاره كرديم ، و آن اين بود كه از آيات برمى آيد منقرض كننده بنىاسرائيل در هر دو نوبت يك طايفه بوده اند، و گرنه نمى فرمود (ثم رددنا لكم الكرهعليهم ) زيرا اين عبارت اشعار بر اين دارد كه خداوند بنىاسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان باراول خود غلبه كنند و تلافى در آوردند و جمله (فاذا كان وعد الاخرة ليسووا وجوهكم)اشعار بر اين دارد كه براى نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه يافته اند. چون ظاهراين است كه ضمير جمع در اين جمله به همان جمله (عبادا لنا)برگردد. و ليكن اين تنهااشعارى است بدون اينكه ظهور داشته باشد، چون عبارت با ايناحتمال هم مى سازد كه جبران حمله اول به دست قومى غير از بنىاسرائيل انجام شده باشد يعنى خداوند به دست مردمى ديگر انتقام بنىاسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد، و بنىاسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند و ضمير جمع هم به گروهى برگردد كه ازسياق استفاده مى شود، و همانطور كه گفتيم سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين درمرتبه دوم همان مبعوثين در مرتبه اولند، بلكه با غير ايشان هم مى سازد. سوره اسرى ، آيات 9 - 22
انّ هذا القرآن يهدى للّتى هى اقوم و يبشّر المؤ منين الّذين يعملون الصّالحات انّ لهماجرا كبيرا(9) و انّ الّذين لا يؤ منون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما (10) و يدع الانسانبالشّرّدعاءه بالخير و كان الانسان عجولا (11) و جعلنااللّيل و النّهار آيتين فمحونا آية اللّيل و جعلنا آيه النّهار مبصرة لتبتغوا فضبلا منربّكم و لتعلموا عدد السّنين و الحساب و كلّ شى ء فصلناه تفصيلا(12) و كلّ انسانالزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتبا يلقية منشورا(13) اقرا كتابك كفىبنفسك اليوم عليك حسيبا(14) من اهتدى فانّما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها و لاتزر وازرة وزر اخرى و ما كنّا معذّبين حتّى نبعث رسولا (15) و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنامترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فد مّرناها تدميرا(16) و كم اهلكنا من القرون منبعد نوح و كفى بربّك بذنوب عباده خبيرا بصيرا(17) من كان يريد العاجلة عجلنا لهفيها ما نشاء لمن نريد ثمّ جعلنا له جهنّم يصليها مذموما مدحورا(18) و من اراد الاخرة وسعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا(19) كلا نمدّ هولاء و هولاء من عطاءربّك و ما كان عطاء ربّك محظورا(20) انظر كيف فضّلنا بعضهم على بعض و للآخرة اكبردرجت و اكبر تفضيلا (21) لا تجعل مع اللّه الها آخر فتقعد مذموا مخدولا (22).
| ترجمه آيات همانا اين قرآن خلق را به راست تر و استوارترين طريقه هدايت مى كند واهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مى دهد (9). و بر آنانكه به عالم آخرت ايمان نمى آورند البته عذاب دردناك مهيا ساخته ايم (10). انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مى جويد چه بسا به نادانى شر وزيان خود را مى طلبد و انسان بسيار شتاب كار است (11). و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آنگاه از آيت شب و روشنى آنكاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزىحلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره ساله او حساب اوقات را بدانيد و هر چيز رامفصل بيان كرديم (12). و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرينهميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامهاعمال اوست بر او بيرون آريم در حاليكه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آنرا يكمرتبه ملاحظه كند (13). و به او خطاب رسد كه تو خود كتاب اعمالت را بخوان و بنگر تا در دنيا چه كرده اىكه تو خود تنها براى رسيدگى بحساب خويش كافى هستى (14). هر كس راه هدايت يافت تنها بنفع و سعادت خود يافته و هر كس به گمراهى شتافت آنهمبه زيان و شقاوت خود شتافته و هيچ كسى بارعمل ديگرى را به دوش نگيرد و ما تا رسول نفرستيم هرگز كسى را عذاب نخواهيم كرد(15). و ما چون اهل ديارى را بخواهيم به كيفر گناه هلاك سازيم پيشوايان و منعمان آن شهر راامر كنيم راه فسق و تبه كارى و ظلم در آن ديار پيش گيرند و آنجا تنبيه و عقاب لزومخواهد يافت آنگاه همه را بجرم بدكارى هلاك مى سازيم (16). چه بسيارى از ملل و اقوامى را بعد از نوح به جرم كفر و عصيان هلاك كرديم و تنها خداىتو كه بر گناهان بندگانش آگاه و با خبر است كفايت مى كند كه به مصلحت هر كه راخواهد عفو و هر كه را خواهد عقاب كند (17). هر كه دنياى نقد و زودگذر را بخواهد ما هم برايش در آن عجله مى كنيم . البته براى هركه بخواهيم و هر قدر كه بخواهيم ، آنگاه جهنم را برايش معين مى كنيم كه ملامت زده و راندهشده در آن شود (18). و هر كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد آنان سعيشانقبول شده و صاحب اجر خواهند بود (19). هر يك را از عطاء پروردگارت مدد مى كنيم ، اينها را و آنها را، و از عطاء پروردگار توجلوگيرى نمى شود (20). ببين چگونه بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تازه اين برتريها دنيويستبرترى آخرت بيشتر و بزرگتر است (21). با خدا معبودى ديگر شريك مگير تا در نتيجه ملامت زده و تنها و بى يار نشوى (22). بيان آيات آيات سابق از سوره مورد بحث ، جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق و دينتوحيد خاطرنشان مى كرد و خلاصه آن سنت اين بود كه خداوند هر كس را كه دعوت حق رااجابت كند در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند و هر كه را كه به حق كفر ورزيده و از امر اوسرپيچى نمايد در دنيا و آخرت عقاب كند. و اگر نزول تورات و حوادثى را كه بعد از آن ، براى بنىاسرائيل پيش آمده ، ذكر فرمود از باب تطبيق حكمكل اين سنت بر افراد و مصاديق آن بود. و اين دسته از آيات جريان همان سنت را در اين امت خاطر نشان مى سازد، و مى فرمايد كهبه همان نحو كه در امت موسى (عليه السلام ) جريان يافت در اين امت نيز جريان مىيابد، آنگاه نتيجه مى گيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده و همواره ملازم طريقتوحيد باشند، و در آخر مى فرمايد: (و لا تجعل مع اللّه الها اخر فتقعد مذموما مخذولا).
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم
|
توضيح در مورد اينكه قرآن بدانچه (اقوم ) است هدايت مى كند و اينكه اسلامدين(قيم ) است يعنى اين قرآن هدايت مى كند بسوى دينى كه اقوام از هر دين و مسلطتر بر اداره امور بشراست همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (قل اننى هدينى ربّى الى صراط مستقيم دينا قيمامله ابراهيم حنيفا). و اقوم افعل تفضيل از قيام است و معناى اصلى قيام ، ضد قعود است كه اين خود يكى ازمعتدل ترين حالات آدمى است و انسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايشمسلطتر است به خلاف قعود و يا طاقباز و يا دمر وامثال آن ، ولى اين كلمه را در نيكو انجام دادن هر كاراستعمال كرده اند و به كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، و بدون عجز و خستگى وبا حسن اداره آن را از آب در آورد مى گويند فلانى قائم به فلان امر است يعنى آن امر رامراقب و نگهدارست ، و حال آن را آنطور كه مناسب آنست رعايت مى نمايد. در آيه مورد بحثخداى تعالى اين ملت حنيف را ملتى قائم ناميده و در جاى ديگر درباره آن فرموده :(فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ) و نيز فرموده : (فاقم وجهك للدين القيم ). و اين بدان جهت است كه اين دين خير دنيا و آخرت ملت خود را تاءمين و تضمين نموده و قائمبر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است . و اين نيز نيست مگر بخاطر اينكه اين دين موافقبا مقتضيات فطرت انسانى و ناموسى است كه خداوند بر اساس آن ناموس او را خلقكرده و او را به حسب آن ناموس مجهز به ابزارى فرموده كه او را به سوى غايت و هدفاز خلقتش و سعادتى كه برايش در نظر گرفته شده راهنمائى مى كند. و بنابراين ، توصيف اين ملت در آيه مورد بحث به وصف (اقوم ) (قائم تر) يا درمقايسه با ساير ملتها است و يا در مقايسه با ساير شريعتها، اين را مى دانيم كه براىهر ملتى سنتى است كه آن را براى خود برگزيده اند تا سودشان برساند و به دردزندگيشان بخورد، و ليكن اين سنتها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد درپاره اى ديگر به ضررشان تمام مى شود، و اگر پاره اى از هواها و اميالشان را تاءمينمى كند قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مى كند، همانا در ميان همه سنتها اين تنهااسلام است كه قائم به مصالح حيات و تمامى اهداف دنيايى و آخرتى جامعه است ، بدوناينكه خيرى از ايشان سلب كرده و از بين برده باشد بنابراين ملت حنيف اقوم است برحيات انسانى تا ديگر ملل . و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبل مانند شريعت نوح و موسى و عيسى(عليهماالسلام ) باشد (همچنانكه ظاهرش هم همين است چون درمقابل اين آيه ، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنىاسرائيل مى خواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى
|
|
|
|
|
|
|
|