بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 13, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نافع نظرى به ابى جعفر (عليه السلام ) انداخت در حالى كه در ركن بيت بود و مردماطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت يا اميرالمؤ منين ! اين كيست كه اينقدر مردماطرافش را گرفته اند؟ گفت : اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن على است ، نافع گفت شاهدباش ‍ كه مى روم و از مسائلى پرسش مى كنم كه در جواب عاجز بماند، سؤ الاتى بهميان مى آورم كه جز پيغمبر و يا وصى پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمى تواند جواببگويد، گفت برو و سعى كن سؤ الاتى را مطرح كنى تا شرمنده اش سازى .
نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده رو به ابى جعفر كرد و گفت : اى محمدبن على من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده ام وحلال و حرام آنها را ياد گرفته ام اينك آمده ام تا از تو سؤ الاتى كنم كه جواب آنها راجز پيغمبران و يا اوصياى آنان نمى دانند، راوى مى گويد امام ابى جعفر (عليه السلام )سرش را بلند كرد و فرمود بپرس هر چه را كه مى خواهى .
نافع گفت به من بگو ببينم بين عيسى (عليه السلام ) و خاتم الانبياء چندسال فاصله بود؟ فرمود نظريه خودم را بگويم يا راى ترا؟ عرض ‍ كرد هر دو را،فرمود بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا برقول تو ششصد سال بوده ، گفت : بگو ببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: (وسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهة يعبدون ) چيست ؟ و با اينكهبين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و پيغمبرقبل او عيسى پانصد سال فاصله است اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟.
حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود: (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا) و از جمله آياتى كهخداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرينرا محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا اذان و اقامه را دوتا دوتا بگويد، و او در اذانشگفت حىّ على خير العمل آنگاه به انبياء نماز گزارد.
و چون از نماز فارغ شد رو به ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مى دهيد
(عقايد دينى شما چيست ؟) و چه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند ما شهادت مى دهيم به اينكهمعبودى نيست جز خداى تعالى و او را شريكى نيست و نيز شهادت مى دهيم بر اينكه تورسول خدائى بر اين معنا از ما عهد و ميثاقها گرفته اند، نافع گفت درست فرمودى اىابا جعفر.
و در علل به سند خود از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت من از حضرت زين العابدينعلى بن الحسين (عليهماالسلام ) در باره خداىعزوجل پرسيدم كه آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: (تعالى اللّه عنذلك : خدا بزرگتر از اين است ) عرض كردم اگر خداوند به مكان وصف نمى شود پسچرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند او را به آسمان برد، مگر خدا درآسمان است ؟ فرمود: نه اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت و واقعيت آسمانها وآنچه در آنها (از عجائب صنع و بدايع خلقت ) است را به او نشان دهد.
پرسيدم پس اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (ثّم دنا فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنىچه معنا دارد؟ و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به كجا نزديك شد؟ (كه بيش ازدو تيرانداز و يا كمتر فاصله نماند؟) فرمودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به حجابهاى نورى نزديك شد و در آنجاملكوت آسمانها را مشاهده كرد، آنگاه تدلى (نزديكى ) نموده و از طرف پائين ملكوت زمينرا نگريست تا آنجا كه پنداشت نزديكيهاى زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمترفاصله نبود خلاصه جمله (قاب قوسين او ادنى ) ناظر به فاصله آنجناب با زميناست .
حديثى از امام باقر (ع ) درباره معراج پيامبر (ص ) و شرح كلماتى از آن
و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت : من در مسجد الحرامنشسته بودم و حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز در گوشه اى نشسته بود، سربلند كرده نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود: (سبحان الّذى اسرىبعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى ) سه بار اين آيه را تكرار كرد، آنگاهمتوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويندخداوند رسول خود را از مسجد الحرام به بيت المقدس برد، فرمود اينطور نيست كه آنانمى گويند ليكن از اينجا به اينجا سيرش دادند و با دست اشاره به آسمان كرد و فرمودما بين آن دو حرم است .
پرسيد آيا در چنين جائى مرا تنها مى گذارى ؟ گفت تو پيش برو كه به خدا سوگندبه جائى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدانجا نرسيده و نخواهد رسيد اينجا بود كهپروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود، پرسيدم فدايت شومسبحه چيست ؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كردو سه نوبت گفت (جلال ربّى جلال ربّى ) آنگاه خطاب شد كه اى محمد، گفت لبيك يارب ، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت : خداوندا تومنزهى من علمى ندارم جز آنچه كه تو به من آموختى .
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آنرادر ميان دو كتفم احساس كردم ، آنگاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد مگر آنكهپاسخ آن را دانستم ، در پايان پرسيد اى محمد! سكان آسمانها در چه چيز مخاصمه ونزاع دارند؟ گفتم در درجات و كفارات و حسنات .
فرمود: اى محمد نبوتت بپايان رسيد، و خوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خوددر نظر گرفته اى ؟ عرض كردم : پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى رامطيع تر از على براى خود نيافتم ، فرمود: اى محمد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبتبه دستورات منست ، عرض كردم : پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت بخودمعلاقمندتر از على نيافتم ، فرمود: و همچنين نسبت به من ، پس اى محمد! او را بشارت بدهبه اينكه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ايستكه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام ، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، علاوه بر اين ، من او را به خصائصى اختصاص دادهام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام .
عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من وصاحب و وزير و وارث من است ، فرمود: اين امرىاست كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوهبر اين من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام ، چهار چيز را كه گره آنهابه دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.
مؤ لف : اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (از اينجا به اينجا سيرش دادند) مقصود ايناست كه آنجناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (و ما بين كعبه و بيت المعمور حرماست )
نه اينكه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصىرفته است ، چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى همان بيت المقدس است ،نه اينكه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصودحضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آنجا هم گذشته به بيتالمعمور كه در آسمانها است برده شده .
و اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (اينجا بود كه پروردگارخود را ديدم ) معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنانكه در پاره اى ازروايات قبلى خود آنحضرت تصريح به آن كرده بود، رواياتى هم كه رويت را به رويتقلبى تفسير مى كند مؤ يد اين معنا است .
و اينكه فرمود: (تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود) معنايش اين است كه در نزديكى به خدا به جائى رسيد كه ميان خدا و پيامبر جزجلال او فاصله اى نماند.
و اينكه فرمود: (خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت ...) كنايه است از رحمتالهى ، و حاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه او به قلبم وارد شد كه هر شك و ريبىرا از ميان برد.
روايتى درباره معراج پيامبر (ص ) ازطريقاهل سنت و نقد و بررسى مضامين آن
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم و ابن مردويه از طريق ثابت از انس روايتكرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: براق را برايم آوردند،حيوانى بود سفيد و دراز، و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازهچشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجابراق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم وداخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم .
آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفى شراب و ظرفى شير برايم آورد، من شير را انتخابكردم جبرئيل گفت ، فطرت را اختيار كردى ، آنگاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آنجااجازه ورود خواست ، پرسيدند تو كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند همراهت كيست ؟ گفت :محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، پرسيدند مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ،در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاىخير كرد.
آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آنجا نيزجبرئيل اذن ورود خواست ، پرسيدند: تو كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى باتو است ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راهدادند، ناگهان دو پسر خاله ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتندو برايم دعاى خير كردند.
سپس به آسمان سوم برده شديم در آنجا نيزجبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند: تو كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: همراهت كيست؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند،ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبائى داشت مرحبا گفت و برايم دعاى خير نمود.
آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم ، جبرئيلاجازه ورود خواست ، پرسيدند كيستى ؟ گفت جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تو است ؟گفت محمد است ، پرسيدند مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، آنگاه ما را راه دادندوارد شديم و من به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.
آنگاه به آسمان پنجم رفتيم ، و جبرئيل اجازه ورود خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت :جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرىمبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ، و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايمدعاى خير كرد.
سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آنجا نيزجبرئيل اجازه خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: به همراه تو كيست ؟گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند واردشديم و من موسى را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.
پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست ، پرسيدند: كيستى ؟ گفت: جبرئيلم ، گفتند آن كيست ؟ گفت محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده ؟ گفت آرى مبعوث شدهاجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود و هرروز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند و ديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هرروز يك عده اى ديگر او را ديدار مى كردند.
از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم ، برگ درخت سدر را در آنجا ديدم كهمانند گوش فيل بود و ميوه اش همچون كوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فراگرفت وضعش تغيير كرد، در نتيجه احدى از خلق خدا قادر نيست كه زيبائى آن را توصيفكند، آنجا بود كه خداوند به من وحى كرد آنچه را كه كرد، و پنجاه نماز بر من واجب كردتا در هر شبانّه روز به جاى آورم ، پس فرود آمدم تا به موسى رسيدم ، او پرسيد: خداچه چيز بر امت تو واجب كرد؟ گفتم پنجاه نماز گفت برگرد نزد پروردگارت ، چرا كهامت تو طاقت اين مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دستآوردم .
من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده خداىتعالى پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف دادهشد، گفت : امتت طاقت اين را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن ، مىفرمايد من همچنان برمى گشتم و تخفيف مى گرفتم تا آنكه خداى تعالى فرمود: اىمحمد! حال رسيد به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و درنتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه اى راانجام دهد اگر نتوانست انجام دهد يك حسنه به حسابش مى نويسند و اگر انجام داد ده حسنهبه حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر كسى تصميم گرفت گناهى را مرتكب شوداما به آن گناه دست نيازيد چيزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتكب شد يكسيئه برايش ‍ حساب مى شود، اينجا بود كه به سوى موسى برگشته و جريان رابرايش گفتم ، باز موسى گفت كه نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير، گفتم: نه آنقدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مى كشم .
مؤ لف : اين روايت از انس به طرق مختلفى نقل شده ، از آن جمله طريق بخارى و مسلم و ابنجرير و ابن مردويه است كه از طريق شريك بن عبد اللّه بن ابى نمر از انس روايت كردهو روايتش چنين است كه گفت : شبى كه رسول خدا را از مسجد كعبه به معراج بردند سهنفر قبل از اينكه به آنجناب وحى بيايد نزد او آمدند در حاليكه آنجناب در مسجد الحرامخوابى ده بود يكى از آن سه نفر از بقيه پرسيد كداميك از ايشان است ؟ وسطى گفت :بهتراز همه او است ، ديگرى گفت بگيريد بهتر از همه را، و اين جريان در آن شب زيادادامه نيافت و از نظر آنجناب ناپديد شدند تا آنكه در شبى ديگر آمدند در حالى كهديدگان آنجناب بسته بود ولى دلش بيدار بود و مى ديد (البته اين اختصاص به آنشب و به آنحضرت ندارد اصولا انبياء چنين هستند كه ديدگانشان بسته مى شود و ليكندلهايشان بيدار است و مى بيند) هيچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند واز ميان آنان جبرئيل جلو آمد و بين گلو تا آخر سينه آنجناب را شكافته و قسمت سينه واندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا اينكه اندرونش پاكيزه گشت ، آنگاه طشتى طلائىپر از ايمان و حكمت آورده و سينه و رگهاى گردنش را از آن پر كرد آنگاه ، روى همگذاشته (بهبودش بخشيد) و سپس به آسمان دنيايش ‍ عروج داد. (راوى حديث را طبق حديثقبلى ادامه مى دهد).
مساءله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت ، بيان يكحالت مثالى است كه آنجناب مشاهده كرده نه اينكه طشتى مادى و از طلا در كار باشد وهمچنانكه بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى بنام ايمان و حكمت شود بلكه همين پركردن دل آنجناب از ايمان و حكمت ، خود قرينه اى است بر اينكه طشت هم امرى معنوى ومثالى بوده .
اخبار معراج از اينگونه مشاهدات مثالى و تمثيل هاى روحى پر است و اين معنا در عده اى ازاخبار معراجيه كه از طرق عامه نقل شده ديده مى شود، و پر واضح است كه هيچ اشكالى همندارد.
ظاهر اين روايت اين است كه معراج پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )قبل از بعثت بوده كه هنوز وحى به او نازل نشده بود ديگر اينكه از آن بر مى آيد كه اينپيشامد در خواب بوده نه در بيدارى . اما اينكهقبل از بعثت بوده باشد احتمالى است كه معظم روايات وارده در معراج كه شايد از حدشمارش هم بيرون باشد آن را رد مى كند و علماى اين بحث نيز همه اتفاق نظر دارند براينكه معراج بعد از بعثت بوده .
علاوه بر اين ، خود حديث هم با اين احتمال سازگار نيست ، و آنرا دفع مى كند زيرا در آنآمده است كه در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفيف ، به راهنمائى موسى، پنج نماز واجب شده است ، و واجب شدن نمازقبل از نبوت چه معنائى دارد؟ پس ‍ ناگزير بايد صدر حديث را كه داشتقبل از آنكه به آنجناب وحى مى آمد نزد او آمدند بر اينحمل كنيم كه ملائكه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آنگاه شببعد كه آنحضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.
و در روايات ما اماميه آمده است كه آن عده كه در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابيدهبودند عبارت بودند از حمزه بن عبد المطلب و جعفر و على دو فرزند ابيطالب .
اما اينكه اين واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممكن است . - البته بعيد است -بگوئيم كه مساءله شكافتن سينه و شستشوى اندرون آنحضرت در خواب بوده ولى پس ازآن بيدارش كرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف اين است كه ظهور اين روايت دراينكه تمامى جريانات معراج ، در خواب واقع شده بيشتر است ، و روايات بعدى هم دلالتبر آن دارد.
رد رواياتى كه بنابر آنها معراج جسمانى نبوده و در عالم رؤ يا صورت گرفتهاست
از آن جمله روايتى است كه در الدر المنثور آمده و آن اين است كه ابن اسحاق و ابن جرير ازمعاويه بن ابى سفيان روايت كرده اند كه هر وقت در باره مساءله معراجرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از معاويه پرسش مى شد در جواب مى گفت :(رؤ ياى صادقه از پيش خدا بود).
مؤ لف : ولى ظاهر آيه كريمه كه مى فرمايد (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا منالمسجد الحرام تا جمله : لنريه من آياتنا) ايناحتمال و اين گفته معاويه را رد مى كند و هم چنين آياتاول سوره نجم . - مثلا در آن آيات اين جمله است كه : (ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى منآيات ربهّ الكبرى ) چشم منحرف نشد و خطا نكرد او بزرگترين آيات پروردگار خودرا ديد. علاوه بر اين كه آيه در مقام منت نهادن است ، در عينحال ثناى بر خداى سبحان نيز هست كه چنين پيشامد بى سابقه را پيش آورده و چنين قدرتنمائى عجيبى را انجام داده ، و پر واضح است كه مساءله (قدرت نمائى ) با (خوابديدن ) به هيچوجه سازگار نيست ، خلاصه خواب ديدن پيغمبر بى سابقه و قدرتنمائى نيست چون خواب را همه كس چه صالح و چه طالح مى بيند و چه بسا فاسق وفاجر خوابهائى مى بينند كه بسيار عجيب تر است از خوابهائى كه يك مؤ من متقى مىبيند.
و اصلا خواب در نظر عامه مردم بيش از يك نوعتخيل چيز ديگرى نيست كه عامه آن را دليل بر قدرت يا سلطنت بدانند منتهى اثرى كهدارد اين است كه با ديدن آن تفالى بزنند و اميدوار خيرى شوند و يا با ديدن آن تطيرىبزنند و احتمال پيشامد ناگوارى را بدهند.
و نيز در همان كتاب است كه ابى اسحاق و ابن جرير از عايشه روايت كرده اند كه گفت :من بدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از بسترم غايب نديدم و در آن شبخداوند روح او را به معراج برد.
مؤ لف : همان اشكالى كه به روايت قبلى وارد بود بر اين روايت نيز وارد است . علاوه براين در سقوط اين روايت از درجه اعتبار، همين بس كه تمام راويان حديث و تاريخ نويساناتفاق كلمه دارند بر اينكه معراج قبل از هجرت به مدينه واقع شده ، و ازدواجرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با عايشه بعد از هجرت و در مدينه اتفاقافتاده آنهم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راويان در اين مطلب اختلافنكرده اند.
خود آيه نيز صريح است در اينكه معراج آنجناب از مكه و مسجد الحرام بوده .
و نيز در همان كتاب است كه ترمذى (وى روايت را حسن دانسته ) و طبرانى و ابن مردويه ازابن مسعود روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: منابراهيم را در شب معراج ديدم به من گفت : اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ايشانبگو كه زمين بهشت ، زمين پاكيزه و قابل كشت و زرع و آب آن گواراست ، و همه آن دشتهموار است و نهالهائى كه مى توانيد بفرستيد كلمه سبحان اللّه والحمد للّه و لا اله الااللّه و اللّه اكبر و كلمه لا حول و لا قوّة الا باللّه است .
پيامبر (ص ) از حضرت فاطمه (س ) بوى بهشت استشمام مى كند
و نيز در همان كتابست كه طبرانى از عايشه روايت كرده كه گفت :رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردندداخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيد برگ تر و خوشميوه تر از آن نديده بودم يك دانه از ميوه هاى آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه اى شددر صلب من ، وقتى به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اينك هروقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بويم .
و در تفسير قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبيده از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بسيار فاطمهرا مى بوسيد، اين كار براى عايشه خوشايند نبود،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اى عايشه ! وقتى مرا به آسمان بردندداخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزديك درخت طوبى برد و از ميوه هايش به من داد و من خوردم، خداوند همان ميوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمين هبوط نمودم باخديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اينك هيچ وقت او را نمى بوسم مگر آنكه بوىدرخت طوبى را از او استشمام مى كنم .
و در الدر المنثور است كه طبرانى در كتاب اوسط از ابن عمر روايت كرده كه وقتىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به معراج بردند خداوند به او وحى كرد كهبايد اذان بگويد چون نازل شد (به جبرئيل رسيد)جبرئيل اذان را به او ياد داد.
و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه اذان رادر شب معراج تعليم رسول خدا كردند، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند.
شرح و تفضيل اولين نماز پيامبر در شب معراج از زبان مبارك امام كاظم (ع )
و در كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت :
من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراىيك ركوع و دو سجده شد؟ و با اينكه سجده دوتا است چرا دو ركعت حساب نمى شود؟فرمود: حال كه اين مطلب را سؤ ال كردى حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمى ،اولين نمازى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بجا آورد نمازى بود كه درآسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداىعزوجل خواند.
و شرحش چنين است كه وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند وآنجناب به پاى عرش الهى رسيد به او خطاب شد اى محمد ! به چشمه صاد نزديك شو ومحل هاى سجده خود را بشوى و پاكيزه كن و براى پروردگارت نماز بخوان ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بدانجا كه خدايش دستور داده بود نزديك شدهو وضو گرفت ، وضوئى طولانى و سير، آنگاه در برابر پروردگار جبار تبارك وتعالى به ايستاد. خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح كند، او نيز (با گفتن اللّهاكبر) نماز را شروع كرد. دستور رسيد اى محمد! بخوان : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمدللّه ربّ العالمين تا آخر سوره ، او چنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداىرا بخواند و بگويد بسم اللّه الرّحمن الرّحيمقل هو اللّه احد اللّه الصمد، در اينجا خداى تعالى از تلقين بقيه سوره باز ايستادرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت :قل هو اللّه احد اللّه الصمد. آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگويد لم يلد و لم يولد ولم يكن له كفوا احد، باز خداى تعالى از تلقين بقيه باز ايستاد ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خودش پس از اتمام سوره گفت كذلك اللّهربّى ، كذلك اللّه ربّى .
بعد از آنكه رسول خدا اين را بگفت خداى تعالى دستورش داد كه براى پروردگارشركوع كند رسول خدا ركوع كرد و دستور داده شد درحال ركوع بگويد (سبحان ربّى العظيم و بحمده )رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت ، دستور آمد سر از ركوع بردارد،رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگارمتعال ايستاد دستور آمد كه اى محمد! سجده كن براى پروردگارترسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو (سبحان ربّى الاعلى و بحمده) او اين ذكر را هم سه بار تكرار كرد. دستور رسيد بنشيند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نشست جلالت پروردگارجل جلاله را متذكر گشته بى اختيار و بدون اينكه دستور داشته باشد به سجده افتاد ومجددا سه بار تسبيح گفت ، خداى تعالى دستور داد برخيزد آنجناب تمام قامت برخاست ،و در برخاستن آن جلالتى كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد.
خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همانطور كه در ركعتاول خواندى ، آنجناب انجام داده بعد از آنكه يكباره سجده كرد نشست باز متذكرجلال پروردگار تبارك و تعالى گشته بى اختيار به سجده افتاد بدون اينكه دستورداشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار، خداوند ترا ثابت قدم كند وگواهى ده كه معبودى نيست به غير از خدا، و اينكه محمد فرستاده خداست و قيامت آمدنى استو شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را زنده مى كند و بگو (اللّهم صلّ علىمحمّد و آل محمّد كما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم وآل ابراهيم انّك حميد مجيد اللّهمّ تقبّل شفاعته فى امّته و ارفع درجته )رسول خدا همه اينها را گفت .
خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزير افكند و گفت (السلام عليك ) پس خداى جبّارجل جلاله جوابش داد و گفت : (و عليك السلام يا محمد) به نعمت من نيرو بر طاعتميافتى و به عصمتم . ترا پيغمبر و حبيب خود كردم .
امام ابوالحسن (عليه السلام ) سپس فرمود نمازى كه خداى تعالى دستور داد دو ركعت بودو دو سجده داشت و او همانطور كه برايت گفتم در هر ركعت دو سجده به جا آورد و مشاهدهعظمت پروردگارش او را بى اختيار به تكرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دوسجده را واجب كرد.
پرسيدم فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا ماءمور شد از آنغسل كند چه بود؟ فرمود: چشمه ايست كه از يكى از اركان عرش ‍ مى جوشد و آن را آبحيات مى گويند و همان است كه خداى تعالى در قرآن از آن ياد كرده و فرموده (ص والقرآن ذى الذّكر) و خلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه وضو بگيرد و قرائت كند ونماز بخواند.
مؤ لف : در اين معنا روايت ديگرى نيز هست .
روايتى كه مى گويد معراج دو مرتبه صورت گرفته است
در كافى به سند خود از على بن حمزه روايت كرده كه گفت در حضور حضرت صادق(عليه السلام ) بودم كه ابو بصير از آنجناب پرسيد: فدايت شومرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود دو نوبتجبرئيل او را در موقعى برد و به او گفت : اينجا باش كه در جائى قرار گرفته اى كهتاكنون نه فرشته اى بدان راه يافته و نه پيغمبرى ، اينجاست كه پروردگارتصلات مى گزارد. پرسيد چگونه صلات مى گزارد؟ گفت : مى گويد: (سبوح قدوس) منم پروردگار ملائكه و روح ، رحمتم از غضبم پيشى گرفته استرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت : (عفوك عفوك ).
فرمود: در آنحال نزديكيش به پروردگار همانقدر بوده است كه قرآن در باره اشفرموده : (قاب قوسين اوادنى ) ابوبصير به آنجناب عرض كرد (قاب قوسيناوادنى ) يعنى چه ؟ فرمود: ما بين دستگيره كمان تا سر كمان سپس فرمود: ميان آن دوحجابى است داراى تلالو و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از دريچه اى به قدر سوراخ سوزن عظميىرا كه جز خدا نمى داند مشاهده نمود....
مؤ لف : آيات سوره نجم هم مؤ يد اين روايت است كه مى گويد معراج دو بار اتفاقافتاد:(صلواتى ) هم كه در اين روايت بود ظاهرا بايد درست باشد چون معناى صلواتدر لغت به معنى ميل و انعطاف است . و ميل و انعطاف از خداى سبحان (بطورى كه گفتهشد) (رحمت ) و از عبد (دعا) است . گفتارى هم كهجبرئيل از خداى تعالى در صلواتش نقل كرد كه مى فرمايد: (رحمت من از غضبم پيشىگرفته ) خود مؤ يد اين معنا است . و نيز به همين جهت بود كهجبرئيل آن جناب را در آن موقف نگاهداشت موقفى كه خود او گفت هيچ فرشته و پيغمبرىبدانجا راه نيافته است ، و لازمه اين وصفى كه براى آنموقف كرده اين است كه موقفمذكور و اسطه اى ميان خلق و خالق و آخرين حدى ازكمال بوده كه ممكن است يك انسان بدانجا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است كه رحمتالهى در آن ظهور كرده ، و از آنجا به مادون و پائين تر افاضه مى شود، و به همين جهتدر آنجا باز داشته شد كه رحمت خداى را (بخود و بمادون خود) ببيند.
خلاصه آنچه از روايات اسراء و معراج استفاده مى شود در مجمع البيان طبرسى
و در مجمع البيان خلاصه آنچه را كه از روايات استفاده مى شود چنين آورده است كه :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:جبرئيل در موقعى كه من در مكه بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخيز و من برخاسته بااو به طرف درب به راه افتادم و ديدم كه ميكائيل واسرافيل نيز با او آمده اند. جبرئيل براق را - كه حيوانى بزرگتر از الاغ و كوچكتر ازقاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و يالى چونيال اسب و پاهائى چون پاهاى شتر داشت - حاضر كرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دوبال از قسمت رانهايش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود كه چشمش كار مى كردجبرئيل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و براه افتادم تا به بيت المقدسرسيدم .
آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اينجا كه وقتى به بيت المقدس رسيدم فرشتگانىاز آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزه به من بشارت دادند و احترام كردند و من در آنجابه نماز ايستادم .
و در بعضى از روايات اين باب آمده است كه ابراهيم هم در ميانخيل انبياء مرا بشارت داد، آنگاه از وصف موسى و عيسى گفت و فرمود: سپسجبرئيل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آنجا نشانيد كه ناگهان نردبان ومعراجى ديدم كه هرگز به زيبائى و جمال آن نديده بودم .
پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملكوتش را ديدم ، ملائكه آنجا به من سلامكردند آنگاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد در آنجا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا راملاقات كردم سپس ، به آسمان سوم عروجم داد در آنجا يوسف را ديدم ، مرا به آسمانچهارم بالا برد در آنجا ادريس را ديدم به آسمان پنجم برد در آنجا هارون را ديدم بهآسمان ششم بالا برد در آنجا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند سپس به آسمان هفتمعروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى ديدم و در حديث ابو هريره آمده است كه در آسمانششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم .
آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى علّيين رفتيم و اعلى عليين را وصف نمودهو در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت ودوزخ را ديدم و عرش سدرة المنتهى را نظاره كردم و سپس به مكه بازگشتم .
همينكه صبح شد داستان را براى مردم شرح دادمابوجهل و مشركين مرا تكذيب كردند مطعم بن عدى گفت : تو چنين مى پندارى كه در يك شبدو ماه راه را پيموده اى من شهادت مى دهم بر اينكه تو از دروغگويانى .
راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند بگو ببينم در اين سفر چه چيرها ديدىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدمكه شترى گم كرده دنبالش مى گشتند و در كاروانشان ظرف بزرگى از آب بود، از آبنوشيدم و روى ظرف را پوشاندم ، شما مى توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را درقدح ديدند يا نه . قريش گفتند: اين يك نشانه ، سپس فرمود به كاروان فلان قبيلهبرخوردم و ديدم كه شتر فلانى فرار كرده و دستش شكسته بود شما از ايشان بپرسيد،گفتند: اين دو نشانه ، آنگاه پرسيدند از كاروان ما چه خبر دارى ؟ فرمود كاروان شما رادر تنعيم ديدم ، آنگاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براى آنان مطالبى گفت وفرمود: پيشاپيش كاروان شترى خاكسترى رنگ در حركت بود كه دو فزاره بر دوش داشتدر موقع طلوع خورشيد پيدايشان مى شود گفتند اين هم نشانه اى ديگر.
در تفسير عياشى از هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن شب كه به معراج رفت هم نماز عشاء را درمكه خواند و هم نماز صبح را.
مؤ لف : و در پاره اى از اخبار آمده كه آن جناب نماز مغرب را در مسجد الحرام خواند و بعداز آن برنامه معراجش شروع شد و ميان اين دو روايت منافاتى نيست ، همچنانكه ميان نمازخواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نيست ، چرا كه نمازقبل از معراج واجب شده بود، و ليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشدهبود.
باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه آنجناب از روزاول بعثتش نماز مى خواند، همچنانكه در سوره علق كه اولين سوره است فرموده : (ارايتالّذى ينهى عبدا اذا صلّى - هيچ يادت هست آن كسى را كه نهى مى كرد بنده اى را كه نمازمى خواند) رواياتى هم آمده كه آنجناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على (عليهالسلام ) و خديجه نماز مى خواند.
دو روايت درباره نحوه تعيين ركعات نماز
و در كافى از عامرى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد ازآنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) معراج رفت در مراجعت ده ركعت نماز بجاآورد هر دو ركعت به يك سلام ، و چون حسن و حسين (عليهماالسلام ) متولد شدندرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد وخداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چيزى اضافه نكرد براى اين بودكه در هنگام فجر ملائكه شب مى رفتند و ملائكه روز مى آمدند.
و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكندرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همه را دو ركعتى كرد مگر مغرب را كه از آنچيزى كم نكرد در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد. و احكام سهو هم تنها مربوط بهركعت هايى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه كرد و اگر كسىدر اصل واجب يعنى در دو ركعت اول شك كند بايد نماز را از سر بگيرد.
مرحوم صدوق در كتاب فقيه به سند خود از سعيد بن مسيب روايت كرده كه : (وى از علىبن الحسين (عليهماالسلام ) پرسيده است ، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب استبر مسلمانان واجب شد؟
فرمود: در مدينه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن ، كه خداوند جهاد را بر مسلمانانواجب نمود، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هفت ركعت به آن اضافه كرد،دو ركعت در نماز ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء و نمازصبح را به حال خود به همان دو ركعتى كه در مكه واجب شده بود باقى گذارد...).
درجه رفيع آرايشگر خانواده فرعون نزد خدا
و در الدر المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى (دركتاب دلائل ) به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بوئىپاكيزه از پيش رويم گذشت به جبرئيل گفتم اين بوى خوش از كجا است ؟ گفت : بوىمشاطه و آرايشگر خانواده فرعون بود، چرا كه او روزىمشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و گفت : بسماللّه . دختر فرعون گفت مقصودت نام پدر من است ؟ گفت : خير، مقصودم پروردگار خودم وپروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسيد مگر تو غير از پدر من پروردگار ديگرىدارى ؟ گفت : آرى . پرسيد به پدرم بگويم ؟ گفت : بگو!.
دختر فرعون نزد پدرش رفته و جريان را براى اونقل كرد. فرعون آرايشگر و دخترش را احضار كرد و پرسيد آيا غير از من پروردگارديگرى دارى ؟ گفت : آرى پروردگار من و تو خدايى است كه در آسمانها است ، فرعوندستور داد مجسمه گاوى كه از مس بود گداخته كردند و آن زن بيچاره و بچه هايش را درآن افكندند همينكه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند، گفت : من درخواستى از تودارم . پرسيد چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندىاستخوانهاى ما را جمع آورى نموده و دفن كنى ...! فرعونقبول كرد و گفت اينكار را مى كنم زيرا تو به گردن ما حق دارى . آنگاه آنان را بهنوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند كهطفل شير خوارش را بسوزانند، مادرش فريادى كشيد،طفل گفت : اى مادر پيش بيا و عقب نرو كه تو بر حقى ، سرانجام او و فرزندانش در آنمجسمه مسى سوختند.
ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكى به زبان آمده اند، يكى همين كودكاست ، دومى آن شاهدى بود كه به بيگناهى يوسف شهادت داد و سومىطفل شيرخوار در داستان جريح و چهارمى عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) مى باشد.
مؤ لف : اين روايت به طرز ديگرى از ابن عباس از ابى بن كعب ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود شبى كه مرا به معراج بردند ازجمعيتى عبور دادند كه لبهايشان را با قيچى هاى آتشى مى بريدند و دوباره جايش سبزمى شد، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت : اينها خطيبهائى از امت تواند كه به مردمچيزى مى گويند كه خود عمل نمى كنند.
مؤ لف : و اين نوع تمثلات برزخى كه نتايجاعمال و عذابهاى آماده شده براى هر يك را مجسم مى سازد. در اخبار معراجيه بسيار است كهپاره اى از آنها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت .
اقوال مختلف درباره زمان و مكان معراج و اينكه جسمانى بوده يا روحانى
اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراجنقل كرديم فقط مختصرى از آن بود و گرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است كه بهحد تواتر مى رسد و جمع كثيرى از صحابه مانند مالك و شداد بن اويس و على بنابيطالب (عليه السلام ) و ابو سعيد خدرى و ابو هريره و عبد اللّه بن مسعود و عمر بنخطاب و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عباس و ابى ابن كعب و سمره بن جن دب و بريده وصهيب بن سنان و حذيفه بن يمان و سهل بن سعد و ابو ايوب انصارى و جابر بن عبداللّه و ابو الحمراء و ابو الدرداء و عروه و ام هانى و ام سلمه و عايشه و اسماء دختر ابىبكر همگى آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند، و جمعبسيارى از راويان شيعه از امامان اهل بيت (عليهم السلام )نقل نموده اند.
از دانشمندان اسلامى هم همه آنهائى كه كلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر اينكهمعراج در مكه معظمه و قبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است ، همچنانكه خود آيه موردبحث هم آن را افاده مى كند و مى فرمايد (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى ... : منزه است آن خدائى كه بنده خود را شبانه از مسجد الحرامبه مسجد اقصى برد...) و بسيارى از روايات هم كه داستان گفتگوى آن جناب را باقريش نقل مى كند بر اين معنى دلالت دارد، زيرا از مجموع آنها هم بر مى آيد كهرسول خدا جريان شب گذشته خود را براى قريشنقل نموده و آنان انكار نموده اند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به عنواننشانه ، عدد ستونهاى مسجد اقصى را برايشان گفت ، و جزئياتى كه در راه و ازكاروانهاى بين راه مشاهده كرده بود نقل كرد.
و اما در اينكه معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است ، بعضى گفته اند:سال دوم بعثت بوده و اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى ديگر از آن جملهصاحب خرائج از على (عليه السلام ) نقل كرده كه وى فرمود: درسال سوم بعثت اتفاق افتاده ، بعضى آن را درسال پنجم و يا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازدهسال بعد از بعثت و بعضى يك سال و پنج ماهقبل از هجرت و بعضى يك سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماهقبل از آن دانسته اند.
هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهميت ندارد، علاوه بر اينمستند و دليلى هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد در دست نيست ، لذا از اين بحث صرفنظر مىنمائيم .
چيزى كه بايد خاطر نشان ساخت اين است كه روايات وارده از اماماناهل بيت ، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آيات سوره نجم هم همين معنا استفاده مى شود،زيرا در آنجا دارد: (و لقد رآه نزلة اخرى : بتحقيق آن را دفعه ديگرى بديد) تا آخركه انشاء اللّه به تف سير آن سوره به زودى خواهيد رسيد. و بنابراين جزئياتى كه درباره معراج در روايات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممكن است يكدسته آنها مربوطبه معراج اول و يكدسته ديگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى ديگر مشاهداتى باشدكه آن حضرت در هر دو معراج مشاهده كرده است .
آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده اند، بعضى گفته اند از شعبابيطالب به معراج رفتند، بعضى ديگر محل آن را خانه ام هانى دانسته كه پاره اى ازروايات هم بر آن دلالت دارد، آنگاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداى آن را مسجد الحرامدانسته چنين تاءويل مى كنند كه مقصود از آن تمامى حرم است كه آن را مجازا مسجد الحرامناميده .
بعضى ديگر گفته اند از مسجد الحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد ودليل ديگرى كه بتواند آيه را تاءويل كند در دست نيست .
ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم دوباره اتفاق افتاده بگوئيم : يكى از دو معراج از مسجدالحرام بوده و يكى ديگر از خانه ام هانى و اما اينكه از شعب ابيطالب بوده باشد دررواياتى كه متضمن آنست چنين آمده كه ابو طالب (عليه السلام ) در تمامطول شب دنبال آنحضرت مى گشت ،
و به او دست نمى يافت تا آنچه با بنى هاشم در مسجد الحرام جمع شده شمشيرها رابرهنه نموده قريش را تهديد كردند كه اگر محمدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پيدا نشود چنين و چنان مى كنيم ، در همينحال بودند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آسماننازل شده نزد ايشان آمد، و مشاهدات خود را براى قريش تعريف كرد: و پر واضح است كهاين همه جزئيات و خصوصيات تصور نمى رود در ايامى اتفاق افتاده باشد كه ابىطالب (عليه السلام ) در شعب محاصره و دست بگريبان آن شدائد و بلايا بوده .
و به هر حال معراجى كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مى كند معراجى كه به بيتالمقدس بود ابتدايش مسجد الحرام بوده و آيه شريفه در اين معنىكمال ظهور را دارد، و جهت ندارد كه ما آن را تاءويل كنيم .
باز اختلاف ديگرى كرده اند در كيفيت معراج ، بعضى گفته اند: هم روحانى و هم جسمانىبوده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با بدن خاكى خود از مسجد الحرام بهبيت المقدس و از آنجا نيز با جسد و روحش به آسمانها عروج نموده است ، و اينقول بيشتر مفسرين است .
بعضى ديگر گفته اند: با روح و جسدش تا بيت المقدس و از آنجا با روح شريفش بهآسمانها عروج نموده است و اين قول گروهى از مفسرين است . و بعضى گفته اند: باروحش بوده و اين خود از رؤ ياهاى صادقى است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده ، و اينقول نادرى از مفسرين است .
در مناقب گفته : مردم در معراج اختلاف كرده اند، و خوارج آن را انكار و فرقه جهميهمعترض شده اند به اينكه روحانى و به صورت رؤ يا بوده است ،ولى فرقه اماميه وزيديه و معتزله گفته اند تا بيت المقدس روحانى و جسمانى بوده ، چون آيه شريفهدارد: (تا مسجد اقصى ).
عده اى ديگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها را هم با جسد و روح خود معراجكرده است ، و اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذيفه و انس و عايشه و امهانى روايت شده است .
و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمى كنيم ، و چگونه انكار كنيم بااينكه سابقه آن در دست هست ، و آن معراج موسى بن عمران (عليهماالسلام ) است كه خداىتعالى او را با جسد و روحش تا طور سينا برد،
و در قرآن در خصوص آن فرموده : (و ما كنت بجانب الطّور: تو در جانب طور نبودى ) ،و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا***برده در قرآن فرموده (و كذلك نرى ابراهيم ... : اينچنين به ابراهيم نشان داديم ...)،و عيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده : (و رفعناه مكانا عليا : او را تا جايىبلند عروج داديم ) و در باره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده :(فكان قاب قوسين : پس تا اندازه قاب دو قوس رسيد) و معلوم است كه اين بخاطرعلو همت آن حضرت بود، اين بود گفتار صاحب مناقب .
نظر مؤ لف درباره معراج پيامبر اكرم (ص )
ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است كهاصل (اسراء) و (معراج ) از مسائلى است كه هيچ راهى به انكار آن نيست چون قرآندر باره آن به تفصيل بيان كرده ، و اخبار متواتر، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و اماماناهل بيت برطبق آن رسيده است .
و اما در باره چگونگى جزئيات آن ، ظاهر آيه و روايات محفوف به قرائنى است كه آيهرا داراى ظهور نسبت به آن جزئيات مى كنند. ظهورى كه به هيچ وجهقابل دفع نيست ، و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مى شود كهآنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته ، و اما عروجش به آسمانها،از ظاهر آيات سوره نجم كه به زودى انشاء اللّه به تفسيرش خواهيم رسيد و صريحروايات بسيار زيادى كه بر مى آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمى توان آنرا انكار نمود، چيزى كه هست ممكن است بگوئيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است .
و ليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه به صورت رؤ ياى صادقهبوده است ، چه اگر صرف رؤ يا مى بود ديگر جا نداشت آيات قرآنى اينقدر در باره آناهميت داده و سخن بگويد، و در مقام اثبات كرامت در باره آنجناب برآيد.
و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آنجناب قصه را بر ايشاننقل كرد آنطور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كه آنجناب در بين راه ديده ونقل فرموده با رؤ يا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برايش تصور نمى شود.
بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدس آنجناب به ماوراى اين عالم مادىيعنى آنجائى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى و اقدار از آنجاصادر مى شود عروج نموده و آن آيات كبراى پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء ونتايج اعمال برايش مجسم شده ، ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده است ،
ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتى الهى ديده كه جز با عبارات :(عرش ) (حجب ) (سرادقات ) تعبير از آنها ممكن نبوده است .
اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چونقائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردى راقائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت در وصف امور غير محسوسه اوصافى را برمى شمارد كه محسوس و مادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم و حجب وسرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه اى كه محسوس ‍ آدمى واقعنمى شوند و احكام ماده را ندارند، و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقاماتصالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايجاعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه و استعارهحمل نموده ، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانستهقائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاى ديگرى ازاين قبيل را ملتزم گردند.
و نيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسان ها معراج جسمانىرسول خدا را انكار كرده اند ناگزير شده اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواببوده چون رؤ يا به نظر ايشان يك خاصيت مادى است براى روح مادى ، و آنگاه ناچار شدهاند آيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشتهتاءويل كنند گواينكه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان جور نمى آيد.
بحثى ديگر
(تقسيم جزئيات مربوط به معراج به چهار قسم ، از نظر معنى و سند)
در مجمع البيان مى گويد: موضعى كه آنجناب بدانجا سير داده شد مورد اختلاف است كهكجا بوده ، نظر ما اين است كه بيت المقدس ‍ بوده چون قرآن كريم اين مطلب را به آنصراحت بيان نموده كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار نمايد. و اينكه بعضى هاگفته اند: اين جريان در خواب واقع شده كلامى است ظاهر البطلان ، زيرا اگر خواب مىبود ديگر معجزه و برهان نبود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation