|
|
|
|
|
|
و در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از ابى معمر سعدان از على (عليهالسلام) روايت ميكند كه در ذيل جمله (و رأ ى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها) فرموده :مظنه در اين جمله به معناى يقين است ، يعنى وقتى يقين كردند كه به عذاب در آمدنى هستند. و در الدر المنثور است كه احمد و ابو يعلى و ابن جرير و ابن حبان و حاكم - وى حديث راصحيح دانسته - و ابن مردويه از ابى سعيد خدرى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: روز قيامت كافر راپنجاه هزار سال سر پا نگه مى دارند، به خاطر اينكه او در دنياعمل نكرد. و كافر جهنم را از فاصله چهل سال راه مى بيند، و يقين ميكند در وى قرار خواهدگرفت . مؤ لف : اين حديث مويد گفتار قبلى ما است كه گفتيم مواقعه در آيه بين طرفين است ، چوندر اين روايت دارد كه آتش در وى واقع مى شود. سوره كهف ، آيات 60 - 82
و اذ قال موسى لفتئه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا(60)فلما بلغامجمع بينهما نسيا حوتهما فاتخذ سبيله فى البحر سربا(61) فلما جاوزاقال لفتئه ءاتنا غداءنا لقد لقينا من سفرنا هذانصبا(62)قال اريت اذ اوينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت و ما انسئنيه الا الشيطن اناذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا(63) قال ذلك ما كنا نبغ فارتدا على اثارهماقصصا(64) فوجدا عبدا من عبادنا ءاتينه رحمة من عندنا و علمنه من لدنا علما(65)قال له موسى هل اتبعك على أ ن تعلمن مما علمت رشدا(66)قال انك لن تستطيع معى صبرا(67) و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا(68)قال ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا اعصى لك امرا(69)قال فان اتبعتنى فلا تسلنى عن شى ء حتى احدث لك منه ذكرا(70) فانطلقا حتى اذاركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيا امرا(71)قال الم اقل انك لن تستطيع معى صبرا(72) قال لا تواخذنى بما نسيت و لا ترهقنى منامرى عسرا(73) فانطلقا حتى اذا لقيا غلما فقتلهقال اقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيا نكرا(74)قال الم اقل لك انك لن تستطيع معى صبرا(75)قال ان سالتك عن شى ء بعدها فلا تصحبنى قد بلغت من لدنى عذرا(76) فانطلقا حتىاذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها فابوا ان يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد أ ن ينقض فأقامه قال لو شئت لتخذت عليه اجرا(77) قال هذا فراق بينى و بينك سأ نبئكبتاويل ما لم تستطع عليه صبرا(78) أ ما السفينة فكانت لمسكين يعملون فى البحر فأ ردت أ ن أ عيبها و كان وراءهم ملك يأ خذكل سفينة غصبا(79) و أ ما الغلم فكان أ بواه مؤ منين فخشينا أ ن يرهقهما طغينا و كفرا(80)فأ ردنا أ ن يبدلهما ربهما خيرا منه زكوة و أ قرب رحما(81) و أ ما الجدار فكان لغلمينيتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان أ بوهما صلحا فأ راد ربك أ ن يبلغا أشدهما و يستخرجا كنزهما رحمة من ربك و ما فعلته عن امرى ذلكتاويل ما لم تسطع عليه صبرا(82).
|
ترجمه آيات و (ياد كن ) چون موسى به شاگرد خويش گفت : آرام نگيرم تا به مجمع دو دريا برسم ،يا مدتى دراز بسربرم ( 60 ). و همين كه به جمع ميان دو دريا رسيدند ماهيشان را از ياد بردند، و آن ماهى راه خود را بهطرف دريا پيش گرفت ( 61 ). و چون بگذشتند به شاگردش گفت : غذايمان را پيشمان بيار كه از اين سفرمان خستگىبسيار ديديم ( 62 ). گفت خبر دارى كه وقتى به آن سنگ پناه برديم من ماهى را از ياد بردم و جز شيطان مرابه فراموش كردن آن وا نداشت ، كه يادش نكردم و راه عجيب خود را پيش گرفت ( 63 ). گفت اين همان است كه مى جستيم ، و با پيجويى نشانه قدمهاى خويش بازگشتند ( 64 ). پس بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتى بدو داده بوديم و از نزدخويش دانشى به او آموخته بوديم ( 65 ). موسى بدو گفت : آيا تو را پيروى كنم كه به من از آنچه آموختهاى كمالى بياموزى ( 66). گفت تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد(67). چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى شكيبايى مى كنى ( 68 ). گفت : اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب نافرمانى تو نمى كنم ( 69). گفت : اگر به دنبال من آمدى چيزى از من مپرس تا در باره آن مطلبى با تو بگويم ( 70). پس برفتند و چون به كشتى سوار شدند آن را سوراخ كرد، گفت : آن را سوراخ كردىتا مردمش را غرق كنى حقا كه كارى ناشايسته كردى ( 71 ). گفت : مگر نگفتم كه تو تاب همراهى مرا ندارى ( 72 ). گفت : مرا به آنچه فراموش كردهام بازخواست مكن و كارم را بر من سخت مگير ( 73 ). پس برفتند تا پسرى را بديدند و او را بكشت . گفت : آيا نفس محترمى كه كسى رانكشته بود بيگناه كشتى حقا كارى قبيح كردى ( 74 ). گفت : مگر به تو نگفتم كه تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد ( 75 ). گفت اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم مصاحبت من مكن كه از جانب من معذور خواهى بود (76 ). پس برفتند تا به دهكدهاى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند و آنها از مهمان كردنشاندريغ ورزيدند، در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست بيفتد، پس آن را به پا داشت وگفت : كاش براى اين كار مزدى مى گرفتى ( 77 ). گفت اينك ( موقع ) جدايى ميان من و تو است و تو را از توضيح آنچه كه توانايىشكيبايى اش را نداشتى خبردار مى كنم ( 78 ). اما كشتى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند خواستم معيوبش كنم ، چونكه درراهشان شاهى بود كه همه كشتيها را به غصب مى گرفت ( 79 ). اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند ترسيدم به طغيان و انكار دچارشان كند ( 80 ). و خواستم پروردگارشان پاكيزهتر و مهربانتر از آن عوضشان دهد ( 81 ). اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى ازمال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشدخويش رسند و گنج خويش بيرون آرند، رحمتى بود از پروردگارت ، و من اين كار را ازپيش خود نكردم ، چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى آن را نداشتى (82 ). بيان آيات داستان موسى (ع ) و عالم و آنچه از آن استفاده مى شود در اين آيات داستان موسى و برخوردش در مجمع البحرين با آن عالمى كهتاويل حوادث را مى دانست براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تذكر مى دهد،و اين چهارمين تذكرى است كه در اين سوره دنبال امر آن جناب به صبر در تبليغ رسالتتذكار داده مى شود تا هم سرمشقى باشد براى استقامت در تبليغ و هم تسليتى باشد درمقابل اعراض مردم از ذكر خدا و اقبالشان بر دنيا، و هم بيانى باشد در اينكه اين زينتزودگذر دنيا كه اينان بدان مشغول شده اند متاعى است كه رونقش تا روزى معين است ، بنابراين ، از ديدن تمتعات آنان به زندگى و بهرهمنديشان به آنچه كه اشتهاء كننددچار ناراحتى نشود، چون در ماوراى اين ظاهر يك باطنى است و در ما فوق تسلط آنان برمشتهيات ، سلطنتى الهى قرار دارد. پس ، گويا يادآورى داستان موسى و عالم براى اشاره به اين است كه اين حوادث ووقايعى هم كه بر وفق مراد اهل دنيا جريان مى يابد، تاويلى دارد كه به زودى برايشان روشن خواهد شد، و آن وقتى است كه مقدر الهى به نهايتاجل خود برسد و خداى اذن دهد تا از خواب غفلت چندين ساله بيدار شوند، و براى يكنشاة ديگرى غير نشاة دنيا مبعوث گردند. در آن روزتاويل حوادث امروز روشن مى شود، آن وقت همانهايى كه گفتار انبياء را هيچ ميانگاشتندمى گويند: عجب ! رسولان پروردگار، سخن حق مى گفتند و ماقبول نمى كرديم . و اين موسى كه در اين داستان اسم برده شده همان موسى بن عمران ،رسول معظم خداى تعالى است كه بنا به روايات وارده از طرق شيعه و سنى يكى ازانبياء اولوا العزم و صاحب شريعت است . سخن مفسرين درباره داستان مذكور و شخصيتهاى آن بعضى هم گفته اند: اين موسى غير موسى بن عمران بلكه يكى از نواده هاى يوسف بنيعقوب (عليهماالسلام ) بوده است ، و اسمش موسى فرزند ميشا فرزند يوسف بوده ، وخود از انبياى بنى اسرائيل بوده است . و ليكن ايناحتمال را يك نكته تضعيف مى كند، آنچنان كه ديگر نبايد بدان وقعى نهاد، و آن نكته ايناست كه قرآن كريم نام موسى را در حدود صد و سى و چند مورد برده ، و در همه آنهامقصودش موسى بن عمران بوده است ، اگر در خصوص اين يك مورد غير موسى بن عمرانمنظور بود، بايد قرينه مى آورد تا ذهن به جاى ديگرىمنتقل نگردد. بعضى ديگر گفته اند: داستانى است فرضى و تخيلى كه براى افاده اين غرضتصوير شده كه كمال معرفت ، آدمى را به سرچشمه حيات رسانيده از آب زندگىسيرابش مى كند، و در نتيجه حياتى ابدى مى يابد كه دنبالش مرگ نيست ، و سعادتىسرمدى به دست مى آورد كه مافوقش هيچ سعادتى نيست . ليكن اين وجه جز با تقدير گرفتن درست نمى شود، و تقدير همدليل مى خواهد، و ظاهر كتاب عزيز مخالف آن است ، و در آن هيچ خبرى از قضيه چشمه حياتنيست ، و جز گفته بعضى از مفسرين و قصهسرايان ازاهل تاريخ ماخذى اصيل و قرآنى كه بتوان به آن استناد جست ندارد. وجدان حسى هم آن را تاييد نكرده و در هيچ ناحيه از نواحى كره زمين چنين چشمهاى يافتنشده است . و در باره آن جوانى كه همراه موسى (عليهالسلام ) بوده بعضى گفته اند وصى اويوشع بن نون بوده ، و اين معنا را روايات هم تاييد مى كند. و بعضى گفته اند: از اينجهت فتى نامى ده شده كه همواره در سفر و حضر همراه او بوده است ، و يا از اين جهت بودهكه همواره او را خدمت مى كرده است . و اما آن عالمى كه موسى ديدارش كرد و خداى تعالى بدون ذكر نامش به وصف جميلش اورا ستوده و فرموده : (عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا) علما اسمش - بهطورى كه در روايات آمد - خضر يكى از انبياء معاصر موسى بوده است . و در بعضىديگر آمده كه خدا خضر را طول عمر داده و تا امروز هم زنده است . و اين مقدار از مطالب درباره خضر عيبى ندارد، و قابل قبول هم هست ، زيراعقل و يا دليل نقل قطعى بر خلافش نيست ، و ليكن به اينمقال اكتفاء نكرده اند، و در باره شخصيت او در ميان مردم حرفهايى طولانى در تفاسيرمطول آمده و قصه ها و حكاياتى در باره اشخاصى كه او را ديده اندنقل شده كه روايات راجع به آن خالى از اساطيرقبل از اسلام و مطالب جعلى و دروغى نيست . آغاز داستان موسى و همراه خود
و اذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا.
|
ظرف (اذ) متعلق به مقدر است ، و جمله ، عطف است بر همان نقطه عطفى كه تذكيرهاىسه گانه سابق بدانجا عطف مى شد. و كلمه (لا ابرح ) به معناى (لاازال ) است ، و اين كلمه از افعال ناقصه است كه خبرش به منظور اختصار حذف شده ،چون جمله (حتى ابلغ ) بر آن دلالت مى كند، و تقدير آن چنين است :( لا ابرح امشى -مدام خواهم رفت ، و يا سير خواهم كرد ). و در باره اينكه مجمع البحرين كجاست ؟ بعضى گفته اند: منتهى اليه درياى روم (مديترانه ) از ناحيه شرقى ، و منتهى اليه خليج فارس از ناحيه غربى است ، كهبنابراين مقصود از مجمع البحرين آن قسمت از زمين است كه به يك اعتبار در آخر شرقىمديترانه و به اعتبار ديگر در آخر غربى خليج فارس قرار دارد، و به نوعى مجاز آن رامحل اجتماع دو دريا خوانده اند. كلمه (حقب ) به معناى دهر و روزگار است ، و اگر نكرده آمده بدين جهت است كه بروصفى محذوف دلالت كند چه تقدير كلام : (حقبا طويلا - روزگارى دراز) است . و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است : به ياد آر آن زمانى را كه موسى به جوانملازم خود گفت مدام راه مى پيمايم تا به مجمع البحرين برسم و يا روزگارى طولانىبه سير خود ادامه دهم .
فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما فاتخذ سبيله فى البحر سربا
|
ظاهرا اضافه (مجمع ) بر كلمه (بينهما) اضافه صفت به موصوف است واصل آن چنين است : بين دو دريا كه اينچنين صفت دارد كه مجمع آن دو است . حكايت ماهى بريان شده كه خود را به دريا انداخته است ( نسيا حوتهما) - از دو آيه بعد استفاده مى شود كه ماهى مذكور ماهى نمك خورده و يابريان شده بوده و آن را با خود برداشته اند كه در بين راه غذايشان باشد، نه اينكهماهى زندهاى بوده . و ليكن همين ماهى بريان شده در آنمنزل كه فرود آمدند زنده شده و خود را به دريا انداخته است و جوان همراه موسى نيززنده شدن آن را و شنايش را در آب دريا ديده . چيزى كه هست يادش رفته بود كه بهموسى بگويد و موسى هم فراموش كرده بود كه از او بپرسد ماهى كجاست ، و بنابرايناينكه فرموده (نسيا حوتهما - هر دو، ماهى خود را فراموش كردند) معنايش اين مى شودكه موسى فراموش كرد كه ماهى در خورجين است و رفيقش هم فراموش كرد كه به وىبگويد ماهى زنده شد و به دريا افتاد. اين آن معنايى است كه مفسرين هم استفاده كرده اند ولى بايد دانست كه آيات مورد بحثصريح نيست در اينكه ماهى مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از ظاهر(فراموش كردند ماهيشان را) و از ظاهر كلام رفيق موسى كه گفت :( من ماهى رافراموش كردم ) اين معنا استفاده مى شود كه ماهى را روى سنگى لب دريا گذاشته بودهاند و به دريا افتاده و يا موج دريا آن را به طرف خود كشيده است و در اعماق دريا فرورفته و ناپديد شده است . اين معنا را روايات تاييد ميكند، زيرا در آنها آمده كه قضيه گمشدن ماهى علامت ديدار با خضر بوده نه زنده شدن آن - و خدا داناتر است . ( فاتخذ سبيله فى البحر سربا) - كلمه (سرب ) به معناى مسلك و مذهب است .(سرب ) و (نفق ) عبارت است از راهى كه در زير زمين كنده شده و از نظر عمومپنهان است . گويا راهى را كه ماهى موسى پيش گرفته و به دريا رفت تشبيه به نقبىكرده كه كسى پيش بگيرد و ناپديد شود.
فلما جاوزا قال لفتيه اتنا غداءنا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا
|
در مجمع البيان گفته : (نصب )، و( صب ) و (تعب ) هر سه نظير همند و عبارتنداز آن سستى كه از ناحيه خستگى دست مى دهد. و مراد از (غداء) عبارت است از هر چه كه با آن چاشت كنند. و از همين كلمه فهميده مىشود كه موسى اين سخن را در روز گفته . و معنايش اين است : بعد از آنكه از مجمع البحرين گذشتند موسى به جوان ملازم خودفرمود تا چاشتشان كه عبارت از همان ماهيى بوده كه با خود برداشته بودند بياوردزيرا از مسافرت خود خسته شده به تجديد نيرو نيازمند شده اند.
قال ارايت اذ اوينا الى الصخرة ...
|
اين جمله حكايت پاسخ آن جوان به موسى (عليهالسلام ) است كه به ياد آن جناب مىاندازد آن ساعتى را كه در كنار صخره ، منزل كردند. و دلالت مى كند بر اينكه صخره درهمان منزل و در كنار آب قرار داشته چون جلوتر فرمود:(ماهى راه خود را به سوى درياپيش گرفت ) و در اينجا مى فرمايد آنجا (كه كنار صخره نشسته بوديم ) و با درنظر گرفتن جملهاى كه گذشت كه اين جريان در مجمع البحرين بودهحاصل پاسخى كه به موسى داده اين مى شود كه غذايى نداريم تا با آن سد جوع كنيم ،چون غذاى ما همان ماهيى بود كه زنده شد و در دريا شناور گشت . آرى ، وقتى به مجمعالبحرين رسيديم و در كنار آن صخره منزل كرديم ( ماهى به دريا رفت ) و من فراموشكردم به شما خبر دهم . بنابراين ، جمله (ا رايت اذ اوينا الى الصخرة ) به ياد آن جناب مى آورد آن حالى راكه نزد صخره منزل كردند تا اندكى استراحت كنند. و در جمله (فانى نسيت الحوت )حال در تقدير است ، (و تقدير كلام من حال ماهى را فراموش كردم است ).دليل اين تقدير به طورى كه ديگران هم گفته اند جمله (و ما انسانيه ) است ، وتقديرش (و ما انسانى ذكر الحوت لك الا الشيطان - يادآورى ماهى را براى تو از يادمنبرد مگر شيطان ) مى باشد. پس معلوم مى شود وى خود ماهى را فراموش نكرده بوده ،بلكه ذكر آن را فراموش كرده ، يعنى يادش رفته كه براى موسى تعريف كند. اشاره به اينكه انبياء (عليهم السلام ) از مطلق آزار و ايذاء شيطان مصوننيستند و اگر مساله فراموشى را به شيطان و تصرفات او نسبت داده عيبى و اشكالى ندارد، وبا عصمت انبياء از تصرف شيطان منافات ندارد، زيرا انبياء (عليهمالسلام ) از آنچه برگشتش به نافرمانى خدا باشد ( از آن جملهسهل انگارى در اطاعت خدا ) معصومند، نه مطلق ايذاء و آزار شيطان حتى آنهائى كه مربوطبه معصيت نيست ، زيرا در نفى اينگونه تصرفات دليلى در دست نيست ، بلكه قرآنكريم اينگونه تصرفات را براى شيطان در انبياء اثبات نموده است . آنجا كه مىفرمايد: (و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ). ( و اتخذ سبيله فى البحر عجبا) - يعنى راه خود را در دريا گرفت و رفت اماگرفتنى عجيب . بنابراين ، كلمه (عجبا) وصفى است كه در جاى موصوف خود كه مطلق(اتخاذ) باشد نشسته است . بعضى گفته اند: جمله ( و اتخذ سبيله فى البحر)كلام رفيق موسى (عليهالسلام ) بوده ، و كلمه (عجبا) كلام خود آن جناب است ، ولىسياق اين قول را نمى پذيرد. باقى ميماند اين نكته كه بايد دانست آن احتمالى كه در جمله (نسيا حوتهما...) داديم دراين جمله نيز مى آيد - و خدا داناتر است .
قال ذلك ما كنا نبغ فارتدا على اثارهما قصصا
|
كلمه (بغى ) به معناى طلب كردن است . و جمله (فارتدا) از مصدر ارتداد به معناىبرگشتن به نقطه نخستين است . و مقصود از آثار جاى پاها است . و كلمه (قصص ) بهمعناى دنبال جاى پا را گرفتن و رفتن است . معناى آيه اين است كه موسى گفت : اينجريان كه در باره ماهى اتفاق افتاد همان علامتى بود كه ما در جستجويش بوديم ، لا جرماز همانجا برگشتند، و درست از آنجا كه آمده بودند ( با چه دقتى ) جاى پاى خود راگرفته پيش رفتند. از جمله (ذلك ما كنا نبغ فارتدا) كشف مى شود، كه موسى (عليهالسلام ) قبلا از طريقوحى مامور بوده كه خود را در مجمع البحرين به عالم برساند، و علامتى به او دادهبودند، و آن داستان گم شدن ماهى بوده ، حال يا خصوص قضيه زنده شدن و به درياافتادن و يا يك نشانى مبهم و عمومى ترى ازقبيل گم شدن ماهى و يا زنده شدن آن - و يا مرده زنده شدن ، و ياامثال آن بوده است ، و لذا مى بينيم حضرت موسى به محضى كه قضيه ماهى را مى شنودمى گويد: (ما هم در پى اين قصه بوديم ) و بى درنگ از همانجا برگشته خود را بهآن مكان كه آمده بود مى رسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد مى نمايند. ملاقات موسى (عليه السلام ) با بنده اى از بندگان خدا خضر (ع ) كه به او رحمتوعلم داده شده
فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا...
|
* هر نعمتى ، رحمتى است از ناحيه خدا به خلقش ، ليكن بعضى از آنها در رحمت بودنشاسباب عالم هستى واسطه است ، مانند نعمتهاى مادى ظاهرى ، و بعضى از آنها بدونواسطه رحمت است ، مانند نعمتهاى باطنى از قبيل نبوت و ولايت و شعبه ها و مقامات آن . و از اينكه رحمت را مقيد به قيد (من عندنا) نموده كه مى فهماند كسى ديگر غير خدا درآن رحمت دخالتى ندارد، فهميده مى شود كه منظور از رحمت مذكور همان رحمت قسم دوم يعنىنعمتهاى باطنى است . و از آنجائى كه ولايت مختص به ذات بارى تعالى است همچنانكه خودش فرموده (فاللههو الولى ) ولى نبوت چنين نيست ، زيرا غير خدا ازقبيل ملائكه كرام نيز در آن دخالت داشته ، وحى وامثال آن را انجام مى دهند، لذا مى توان گفت منظور از جمله (رحمة من عندنا) - كه با نونعظمت ( من عندنا ) آورده شده و نفرموده (من عندى - از ناحيه من ) - همان نبوت است ، نهولايت . و به همين بيان تفسير آن كسى كه كلمه مذكور را به نبوت معنا كرده تاييد مىشود. ( و علمناه من لدنا علما) - اين علم نيز مانند رحمت علمى است كه غير خدا كسى در آن صنعىو دخالتى ندارد، و چيزى از قبيل حس و فكر در آن واسطه نيست . و خلاصه ، از راه اكتسابو استدلال به دست نمى آيد. دليل بر اين معنا جمله (من لدنا) است كه مى رساند منظوراز آن علم ، علم لدنى و غير اكتسابى و مختص به اولياء است . و از آخر آيات استفاده مىشود كه مقصود از آن ، علم به تاويل حوادث است . تقاضاى تعليم از طرف موسى (ع ) و پاسخ حضرت حضر (ع )
قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا
|
كلمه (رشد) در معنا مخالف (غى ) است ، آن به معناى اصابت به واقع و صواب واين به معناى خطا رفتن است . كلمه (رشد) در آيه شريفه ،مفعول له و يا مفعول به است . و معناى آيه اين است كه : موسى گفت آيا اجازه مى دهى كهبا تو بيايم ، و تو را بر اين اساس پيروى كنم كه آنچه خدا به تو داده براى اينكهمن هم به وسيله آن رشد يابم به من تعليم كنى ؟ و ( يا ) آنچه را كه خدا از رشد بهتو داده به من هم تعليم كنى ؟.
قال انك لن تستطيع معى صبرا
|
در اين جمله خويشتن دارى و صبر موسى را در برابر آنچه از او مى بيند با تاكيد نفىمى كند، و خلاصه مى گويد: تو نمى توانى آنچه را كه در طريق تعليم از من مى بينىتحمل كنى و دليل بر اين تاكيد چند چيز است ،اول كلمه (ان ). دوم آوردن كلمه صبر است به صورت نكره در سياق نفى ، چون نكرهدر سياق نفى ، افاده عموميت مى كند. سوم اينكه گفت : تو استطاعت و توانايى صبر راندارى و نفرمود (نسبت به آنچه كه تو را تعليم دهم صبر ندارى ). چهارم اينكه قدرت بر صبر را با نفى سبب قدرت كه عبارت است از احاطه و علم به حقيقتو تاويل واقع نفى مى كند پس در حقيقت فعل را با نفى يكى از اسبابش نفى كرده ، و لذامى بينيم موسى در هنگامى كه آن عالم معنا و تاويل كرده هاى خود را بيان كرد تغيرىنكرد، بلكه در هنگام ديدن آن كرده ها در مسير تعليم بر او تغير كرد، و وقتى برايشمعنا كرد قانع شد. آرى ، علم حكمى دارد و مظاهر علم حكمى ديگر. نظير اين تفاوتى كه در علم و در مظاهر علم رخ داده داستان موسى (عليهالسلام ) است درقضيه گوساله كه در سوره اعراف آمده ، با اينكه خداى تعالى در ميقات به او خبر دادكه قوم تو بعد از آمدنت به وسيله سامرى گمراه شدند، و خبر دادن خدا از هر خبر ديگرىصادقتر است ، با اين وصف آنجا هيچ عصبانى نشد ولى وقتى به ميان قوم آمد و مظاهر آنعلمى را كه در ميقات به دست آورده بود با چشم خود ديد پر از خشم و غيظ شده الواح راانداخت ، و موى سر برادر را گرفت و كشيد. پس جمله (انك لن تستطيع معى صبرا...) اخبار به اين است كه تو طاقت روش تعليمىمرا ندارى ، نه اينكه تو طاقت علم را ندارى .
و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا
|
كلمه (خبر) به معناى علم است ، و علم هم به معناى تشخيص و تميز است ، و معنا اين استكه : خبر و اطلاع تو به اين روش و طريقه احاطه پيدا نمى كند.
قال ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا اعصى لك امرا
|
موسى (عليهالسلام ) در اين جمله وعده مى دهد كه به زودى خواهى ديد كه صبر مى كنم وتو را مخالفت و عصيان نمى كنم ، ولى وعده خود را مقيد به مشيت خدا كرد تا اگر تخلفنمود دروغ نگفته باشد. و جمله (و لا اعصى ...) عطف است بر كلمه (صابرا) چونكلمه مزبور هر چند وصف است ، ولى معناى فعل را مى دهد، و بنابراين وعده (لا اعصى) هم مقيد به مشيت هست . پس اگر نهى او را ازسوءال مخالفت كرد بارى وعده (لا اعصى ) را خلف نكرد، چون اين وعده نيز مقيد بوده .
قال فان اتبعتنى فلا تسلنى عن شى ء حتى احدث لك منه ذكرا
|
ظاهر اين است كه كلمه (منه ) متعلق به كلمه (ذكرا) باشد، و احداث ذكر از هر چيزبه معناى ابتداء و آغاز به ذكر آن است بدون اينكه از طرفمقابل تقاضايى شده باشد. و معناى جمله اين است كه : اگر پيروى مرا كردى بايد از هرچيزى كه ديدى و برايت گران آمد سؤ ال نكنى تا خودم در بيان معنا و وجه آن ابتداء كنم. و در اين جمله اشاره است به اينكه به زودى از من حركاتى خواهى ديد كه تحملش برتو گران مى آيد، ولى به زودى من خودم برايت بيان مى كنم . اما براى موسى مصلحتنيست كه ابتداء به سؤ ال و استخبار كند، بلكه سزاوار او اين است كه صبر كند تاخضر خودش بيان كند. ادب و تواضع فراوان موسى (ع ) در برابر استاد (خضر عليه السلام ) مطلب عجيبى كه از اين داستان استفاده مى شود رعايت ادبى است كه موسى (عليهالسلام )در مقابل استادش حضرت خضر نموده ، و اين آيات آن را حكايت كرده است ، با اينكه موسى(عليهالسلام ) كليم الله ، و يكى از انبياى اولوا العزم و آورنده تورات بوده ، مع ذلكدر برابر يك نفر كه مى خواهد به او چيز بياموزد چقدر رعايت ادب كرده است !. از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است ، مثلا از هماناول تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بيان نكرد، بلكه به صورت استفهام آوردهو گفت : آيا مى توانم تو را پيروى كنم ؟ دوم اينكه همراهى با او را به مصاحبت و همراهىنخواند، بلكه آن را به صورت متابعت و پيروى تعبير كرد. سوم اينكه پيروى خود رامشروط به تعليم نكرد، و نگفت من تو را پيروى مى كنم به شرطى كه مرا تعليم كنى ،بلكه گفت : تو را پيروى مى كنم باشد كه تو مرا تعليم كنى . چهارم اينكه رسما خودرا شاگرد او خواند. پنجم اينكه علم او را تعظيم كرده به مبدئى نامعلوم نسبت داد، و بهاسم و صفت معينش نكرد، بلكه گفت (از آنچه تعليم داده شدهاى ) و نگفت از (آنچه مىدانى ). ششم اينكه علم او را به كلمه (رشد) مدح گفت و فهماند كه علم تو رشد است( نه جهل مركب و ضلالت ). هفتم آنچه را كه خضر به او تعليم مى دهد پارهاى از علمخضر خواند نه همه آن را و گفت : (پارهاى از آنچه تعليم داده شدى مرا تعليم دهى )و نگفت (آنچه تعليم داده شدى به من تعليم دهى ). هشتم اينكه دستورات خضر را امراو ناميد، و خود را در صورت مخالفت عاصى و نافرمان او خواند و به اين وسيله شاناستاد خود را بالا برد. نهم اينكه وعدهاى كه داد وعده صريح نبود، و نگفت من چنين و چنانمى كنم ، بلكه گفت : ان شاء الله به زودى خواهى يافت كه چنين و چنان كنم . و نيز نسبتبه خدا رعايت ادب نموده ان شاء الله آورد. خضر (عليهالسلام ) هم متقابلا رعايت ادب را نموده اولا با صراحت او را رد نكرد، بلكهبه طور اشاره به او گفت كه : تو استطاعت بر تحمل ديدن كارهاى مرا ندارى . و ثانيا وقتى موسى (عليهالسلام ) وعدهداد كه مخالفت نكند امر به پيروى نكرد، و نگفت : (خيلى خوب بيا) بلكه او را آزادگذاشت تا اگر خواست بيايد، و فرمود:( فان اتبعتنى - پس اگر مرا پيروى كردى). و ثالثا به طور مطلق از سؤ ال نهيش نكرد، و به عنوان صرف مولويت او را نهىننمود بلكه نهى خود را منوط به پيروى كرد و گفت : (اگر بنا گذاشتى پيرويم كنىنبايد از من چيزى بپرسى ) تا بفهماند نهيش صرف اقتراح نيست بلكه پيروى او آن رااقتضاء مى كند. صبر نياوردن موسى (ع ) به سكوت دربرابراعمال خضر (ع )
فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا
|
كلمه (امر) - به كسر همزه - به معناى داهيه عظيم و مصيبت بزرگ است . و جمله(فانطلقا) تفريع بر مطلب قبلى است ، و مقصود از آن - روانه شدن - موسى و خضراست . از اين جمله برمى آيد كه از اينجا به بعد ديگر جوان همراه موسى با آن دو روانهنشده است . لام در جمله (لتغرق اهلها) لام غايت است ، زيرا هر چند كه عاقبت سوراخ كردنكشتى غرق شدن است و قطعا خضر منظورش به دست آمدن اين غايت و نتيجه نبوده ، و ليكنبسيار مى شود كه عاقبت قهرى و ضرورى از باب ادعا و مجازا غايت منظور نظر گرفتهمى شود، چون شنونده و يا خواننده خود مى داند كه اين عاقبت منظور نظر نيست همچنان كهبسيار مى شود كه مى گويى : فلانى ، آيا مى خواهى با انجام اين كار خودت را هلاككنى ؟.
قال الم اقل انك لن تستطيع معى صبرا
|
در اين جمله سؤ ال موسى (عليهالسلام ) را بيجا قلمداد نموده مى گويد: آيا نگفتم كه توتوانايى تحمل با من بودن را ندارى ؟ و با اين جمله همى ن گفته خود را كه در سابقنيز خاطر نشان ساخته بود مستدل و تاييد مى نمايد.
قال لا تؤ اخذنى بما نسيت و لا ترهقنى من امرى عسرا
|
كلمه (رهق ) به معناى احاطه و تسلط يافتن به زور است ، و (ارهاق ) به معناىتكليف كردن است . و معناى جمله اين است كه مرا به خاطر نسيانى كه كردم و از وعدهاى كهدادم غفلت نمودم مؤ اخذه مكن و در كار من تكليف را سخت مگير. و چه بسا نسيان را به تركتفسير كنند، ليكن تفسير اول روشنتر است ، و به هرحال جمله مورد بحث عذرخواهى موسى (عليهالسلام ) است .
فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا
|
قبل از اين جمله مطلبى به منظور اختصار حذف شده ، و تقدير كلام اين است كه : موسى وخضر از كشتى بيرون شده به راه افتادند. غرض اصلى آيات بيان يك داستان و سه اعتراض است نه بيان سه داستان كلمه (فقتله ) در جمله (حتى اذا لقيا غلاما فقتله ) با حرف فاء عطف شده بر شرط(اذا) و كلمه (قال ) جزاء شرط است . اين آن نكتهاى است كه از ظاهر كلام استفاده مىشود، و از همين جا معلوم ميشود كه عمده مطلب و نقطه اتكاء كلام بيان اعتراض موسى است، نه بيان قضيه قتل ، و نظير اين نكته در آيه بعد كه مى فرمايد: (فانطلقا حتى اذااتيا اهل قرية ... لو شئت ) نيز به چشم مى خورد، بر خلاف آيه قبلى كه مى فرمود:(فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقهاقال ) كه جزاء (اذا) در آن ، جمله (خرقها) است . و جمله(قال ...) كلامى جداگانه و جديد است . و بنابراين ، پس اين آيات مى خواهد يك داستان را بيان كند كه موسى سه مرتبه يكىپس از ديگرى به خضر اعتراض كرده است نه اينكه خواسته باشد سه داستان را بيانكرده باشد كه موسى در هر يك اعتراضى نموده ، پس كانه گفته شده : داستان چنين وچنان شد و موسى بر او اعتراض كرد، دوباره اعتراض كرد، بار سوم هم اعتراض كرد.پس غرض و نقطه اتكاء كلام ، بيان سه اعتراض موسى است ، نهعمل خضر و اعتراض موسى تا سه داستان بشود. اين را بدان جهت گفتيم كه وجه فرق ميان اين سه آيه روشن شود كه چرا در اولى(خرقها) جواب (اذا) قرار گرفته ولى جمله (قتله ) و (وجدا) و جمله (اقامه) در آيه دوم و سوم جواب قرار نگرفته بلكه جزء شرط و معطوف بر آن شده است ؟ -دقت فرمائيد. كلمه (زكية ) در جمله (اقتلت نفسا زكية ) به معناى طاهره است ، و مراد، طهارت وپاكى او از گناه است ، چون آن كسى كه به دست خضر كشته شد كودكى بوده كه بهطورى كه از كلمه (غلاما) استفاده مى شود به سن بلوغ نرسيده بوده ، و اين پرسش موسى پرسش انكارى بوده است . و جمله (بغير نفس ) معنايش اين است كه (بدون اينكه او كسى را كشته باشد تا مجوزكشته شدنش به قصاص باشد) چون اين بچه غير بالغ كسى را نكشته بود. و چهبسا از جمله (بغير نفس ) استفاده شود كه مقصود از نفس اولى هم جوانى بالغ استيعنى آنكه به دست خضر كشته شده نيز بالغ بوده ، و كلمه (غلام ) هم مطلق است ،يعنى هم جوان نابالغ را شامل مى شود و هم بالغ را، و بنابرايناحتمال ، معنا چنين مى شود آيا بدون قصاص نفس برى از گناه مستوجبقتل را كشتى ؟. (لقد جئت شيئا نكرا) - يعنى كارى بس منكر و زشت كردى ، كه طبع آن را ناشناس مىداند، و جامعه بشرى آن را نمى شناسد. و اگر سوراخ كردن كشتى را (امر) يعنىكارى خطرناك خواند كه مستعقب مصائبى است و كشتن جوانى بى گناه را كارى منكر خواندبدين جهت است كه آدمكشى در نظر مردم كارى زشتتر و خطرناكتر از سوراخ كردن كشتىاست . گو اينكه سوراخ كردن كشتى مستلزم غرق شدن عده زيادى است ، و ليكن در عينحال چون به مباشرت نيست ، و آدمكشى به مباشرت است ، لذا آدمكشى را (نكر) خواند.
قال الم اقل لك انك لن تستطيع معى صبرا
|
معناى اين جمله روشن است ، و زيادى كلمه (لك ) يك نوع اعتراضى است به موسى كهچرا به سفارشش اعتناء نكرد. و نيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه دراول امر به او گفته بود: (انك لن تستطيع معى صبرا). و يا اگر شنيدهخيال كرده كه شوخى كرده است ، و يا با او نبوده ، و لذا گويا مى گويد: اينكه گفتم(انك لن تستطيع معى صبرا) با تو بودم ، و غير از تو منظورى نداشتم .
قال ان سالتك عن شى ء بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنى عذرا
|
ضمير در (بعدها) به (هذه المرة ) و يا (هذه المسالة ) كه در تقدير است برمىگردد، و معنايش اين مى شود كه : اگر بعد از اين دفعه و يا بعد از اين سؤال بار ديگر سؤ الى كردم ديگر با من مصاحبت مكن ، يعنى ديگر مى توانى با من مصاحبتنكنى . (قد بلغت من لدنى عذرا) يعنى به عذرى كه از ناحيه من باشد رسيدى ، و به نهايتشهم رسيدى . بخش سوم داستان موسى و خصر (ع ): بناى ديوار مشرف به سقوط
فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها...
|
آن كلامى كه در آيه قبل در باره (فانطلقا) و (فقتله ) گذشت عينا در اين آيه نيزدر جملات (فانطلقا) (فابوا) (فوجدا) (فاقامه ) مى آيد. جمله (استطعما اهلها) صفت آن قريه است ، و اگر فرمود: (تا آمدند به آن دهى كه (اين صفت داشت كه ) از اهلش غذا خواستند) و نفرمود (بدهى كه از ايشان غذا خواستند)براى اين است كه تعبير دهى كه از ايشان غذا خواستند تعبير بدى است ، به خلاف اينكهاول گفته شود آمدند نزد دهى و اهل در تقدير گرفته شود، چون قريه هم نصيبى از آمدنبه سويش دارد، لذا جائز است مجازا همان قريه را در جاى اهل بگذاريم ، به خلاف غذا خواستن از قريه كهمخصوص اهل قريه است ، و بنابراين كلمه (اهلها) از باب به كار بردن اسم ظاهر درجاى ضمير نيست . و اگر نفرمود: (حتى اذا اتيا قرية استطعما اهلها) بدين جهت بود، هر چند كه اگراينطور فرموده بود كلمه (قرية ) در معناى حقيقيشاستعمال شده بود، و ليكن از آنجائى كه غرض عمده از اين كلام مربوط به جزاء يعنىجمله (قال لو شئت لتخذت عليه اجرا) بوده ، و گرفتن مزد از قريه معنا نداشته ، لذافرموده : (حتى اذا اتيا اهل قرية ). و همين خود دليل بر اين است كه اقامه جدار در حضوراهل ده بوده ، و به همين جهت احتياجى نبوده كه بفرمايد (لو شئت لتخذت عليه منهم اجرا)و يا (من اهلها اجرا) يعنى چه ميشد كه از ايشان ( و يا ازاهل اين ده ) در برابر اين عمل مزدى مى گرفتى ، و كلمه : (از ايشان ) و يا (ازاهل ده ) را انداخته است - دقت فرمائيد. و مراد از (استطعام طلب ) طعام است به عنوان مى همانى و لذا دنبالش فرمود: (فابوا- پس از اينكه ميهمانشان كنند مضايقه نمودند). معناى (انقضاض ) در جمله (فوجدافيها جدارا يريد ان ينقض ) سقوط و فرو ريختن است ، و اينكه فرموده : مى خواستسقوط كند معنايش اين است كه در شرف سقوط بود. و اينكه فرموده : (فاقامه ) معنايش اين است كه خضر آن را درست كرد ولى ديگرنفرمود: چگونه درستش كرد، آيا به طور معجزه و خرق عادت بوده يا از طريق معمولىخرابش كرده و از نو بنيانش نهاده ، و يا با بكار بردن ستون از سقوطش جلوگيرىنموده است . چيزى كه هست از اينكه موسى به وى گفت : چرا مزد از ايشان نگرفتى شايداستفاده شود كه از راه ساختمان آن را اصلاح كرده اند، نه از راه معجزه ، چون معهود از مزدگرفتن در صورت عمل كردن معمولى است . در جمله (لو شئت لتخذت عليه اجرا) كلمه (تخذ) به معناى اخذ است ، و ضمير در(عليه ) به اقامهاى برمى گردد كه از مفهوم (فاقامه ) استفاده مى شود، چوناقامه مصدر است ، هم ضمير مذكر به آن برمى گردد، و هم مؤ نث ، و سياق گواهى مى دهدبر اينكه موسى و خضر گرسنه بوده اند. و مقصود موسى از اينكه گفت (خوب است دربرابر عملت اجرتى بگيرى ) اين بوده كه با آن اجرت غذايى بخرند تا سد جوعكنند. جدا شدن موسى و خضر (ع ) موسى (ع ) رابهتاءويل اعمال خود (سوراخ كردن كشتى ،قتل نوجوان و بناى ديوار)
قال هذا فراق بينى و بينك سانبئك بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا
|
كلمه (هذا) اشاره است به گفته موسى ، يعنى اين حرف تو سبب فراق ميان من و توشد. و يا به قول بعضى اشاره به وقت است ، يعنى حالا ديگر وقت فراق ميان من و تورسيد. و ممكن است اشاره به خود فراق باشد، يعنى اين فراق ميان من و تو است كه فرارسيد. كانه فراق ، امرى غايب بوده حالا يعنى به محض گفتن موسى (كه خوب استمزدى بگيرى ) فرا رسيده است . و اگر گفت :( فراق بين من و بين تو) و نفرمود: (فراق بين ما) به خاطر تاكيدبوده . و اگر خضر اين حرف را بعد از سؤ ال سوم موسى گفت و جلوتر نگفت براى اينبوده كه در آن دو نوبت موسى (عليهالسلام ) يا عذرخواهى مى كرده همچنان كه در نوبتاول چنين كرده و يا از او مهلت مى خواسته همچنان كه در نوبت دوم چنين كرد. خود موسىخضر را براى نوبت سوم معذور داشت و گفت بعد از سؤال دوم اگر بار سوم از چيزى پرسيدم ديگر با من مصاحبت مكن . بقيه جملات آيه روشناست . ( اما السفينة فكانت لمساكين ...). از اين جمله شروع كرده به تفصيل آن وعدهاى كه اجمالا داده و گفته بود به زودى تو راخبر مى دهم . جمله (ان اعيبها) يعنى آن را معيوب كنم . و همين خود قرينه است بر اينكه مقصود از(كل سفينة ) هر سفينه سالم و غير معيوب بوده است . (و كان وراءهم ملك ) - كلمه (وراء) به معناى پشت سر است ، و ظرفى است درمقابل ظرفى ديگر كه همان روبروى آدمى است كه به آن (قدام ) و (امام ) مىگويند، و ليكن گاهى كلمه (وراء) بر جوى كه در آن جو دشمنى خود را پنهان كرده وآدمى از آن غافل باشد اطلاق مى شود، هر چند كه پشت سر نباشد، بلكه روبرو باشد. ونيز بر جهتى كه در آن چيزى باشد كه آدمى از آن روگردان است و يا در آن چيزى باشدكه آدمى را از غير خودش به خودش مشغول مى كند، هر چند كه پشت سر نباشد. كانه آدمىروى خود را از آن چيز به طرف خلاف آن برمى گرداند، همچنانكه خداى تعالى هر سهمعنا را استعمال كرده و فرموده : (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) و نيزفرموده : (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب ) و نيز فرموده : (والله من ورائهم ). و خلاصه معناى آيه اين است كه : كشتى مزبورمال عدهاى از مستمندان بوده كه با آن در دريا كار مى كردند، و لقمه نانى به دست مىآوردند، و در آنجا پادشاهى بود كه كشتيهاى دريا را غصب مى كرد، من خواستم آن را معيوبكنم تا آن پادشاه جبار بدان طمع نبندد، و از آن صرفنظر كند. ( و اما الغلام فكان ابواه مؤ منين فخشينا ان يرهقهما طغيانا و كفرا ). از نظر سياق و از نظر جمله ( و ما فعلته عن امرى ) كه خواهد آمد بطور روشن چنينبه نظر مى رسد كه مراد از (خشيت ) به طور مجاز پرهيز از روى رأ فت و رحمت باشد،نه معناى حقيقيش كه همان تاثر قلبى خاص است . چون خداى تعالى در آيه (و لا يخشون احدا الا الله ) معناى حقيقى خشيت را از انبياىعظامش نفى كرده است . و نيز بطور روشن چنين به نظر مى رسد كه منظور از جمله (ان يرهقهما طغيانا و كفرا)اين باشد كه پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تاثير روحى وادار بر طغيان و كفركند، چون پدر و مادر محبت شديد نسبت به فرزند خود دارند. ليكن جمله (و اقرب رحما)كه در آيه بعدى است تا حدى تاييد مى كند كه دو كلمه (طغيانا) و (كفرا) دو تميزباشند براى (ارهاق ) يعنى در حقيقت دو وصف باشند براى غلام نه براى پدر ومادرش .
فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكوة و اقرب رحما
|
مقصود از اينكه فرمود (ما خواستيم خدا به جاى اين فرزند فرزندى ديگر به آن دوبدهد كه از جهت زكات (طهارت ) بهتر از او باشد) اين است كه از جهت صلاح و ايمانبهتر از او باشد، چون در مقابل طغيان و كفر كه در آيه قبلى بود همان صلاح و ايماناست ، اصل كلمه (زكات ) به طورى كه گفته شده طهارت و پاكى است . و مراد از اينكه فرمود (نزديك تر از او از نظر رحم باشد) اين است كه از او بيشترصله رحم كند، و بيشتر فاميل دوست باشد، و به همين جهت پدر و مادر را وادار به طغيان وكفر نكند. و اما اگر بگوييم (يعنى مهربانتر به پدر و مادر باشد) با جمله (اقربمنه ) مناسب نيست ،چون معمولا نمى گويند در مهر و محبت نزديكتر باشد، و معناى قبلىمناسبتر است . و اين معنا همانطور كه از نظر خواننده گذشت تاييد مى كند كه منظور از جمله ( لايرهقهما طغيانا و كفرا) كه در آيه قبلى بود اين باشد كه فرزند نامبرده پدر و مادر رابا طغيان و كفر خود ارهاق كند، يعنى طاغى و كافر كند، نه اينكه به آنها تكليف كند كهطاغى و كافر شوند. و اين آيه به هر حال اشاره به اين دارد كه ايمان پدر و مادرش نزد خدا ارزش داشته ، آنقدر كه اقتضاى داشتن فرزندى مؤ من و صالح را داشته اند كه با آن دو صله رحم كند، وآنچه در فرزند اقتضاء داشته خلاف اين بوده ، و خدا امر فرموده تا او را بكشد، تافرزندى ديگر بهتر از او و صالحتر و رحم دوستتر از او به آن دو بدهد.
و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحا
|
بعيد نيست كه از سياق استظهار شود كه مدينه ( شهر ) مذكور در اين آيه غير از آنقريهاى بوده كه در آن ديوارى مشرف به خرابى ديده و بنايش كردند، زيرا اگر مدينههمان قريه بوده ديگر زياد احتياج نبوده كه بفرمايد: دو غلام يتيم در آن بودند، پسگويا عنايت بر اين بوده كه اشاره كند بر اينكه دو يتيم و سرپرست آن دو در قريهحاضر نبوده اند. ذكر يتيمى دو پسر، و وجود گنجى متعلق به آن دو در زير ديوار، و اين معنا كه اگرديوار بريزد گنج فاش گشته از بين مى رود، و اينكه پدر آن دو يتيم مردى صالحبوده ، همه زمينه چينى براى اين بوده كه بفرمايد: (فاراد ربك ان يبلغا اشدهما ويستخرجا كنزهما)، و جمله رحمة من ربك تعليل اين اراده است . پس رحمت خداى تعالى سبب اراده او است به اينكه يتيمها به گنج خود برسند، و چونمحفوظ ماندن گنج منوط به اقامه ديوار روى آن بوده ، لا جرم خضر آن را به پا داشت ، وسبب برانگيخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو بوده كه مرگش رسيده و دو يتيم ويك گنج از خود به جاى گذاشته است . در موافقت دادن ميان صلاح پدر ايتام و دفينه كردنش گنج را براى فرزندان بحثهايىطولانى كرده اند با اينكه خداى تعالى دفينه كردنپول را مذمت نموده و فرموده : (و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فىسبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ). لكن آيه مورد بحث متعرض بيش از اين نيست كه در زير ديوار گنجى از براى آن دو يتيمبوده ، و ديگر دلالت ندارد بر اينكه پدرشان آن را دفن كرده باشد. علاوه بر اينكهبه فرضى هم كه پدر آنان دفن كرده باشد توصيف پدر آنان به اينكه مردى صالحبوده خود دليل بر اين است كه گنج مزبور هر چه بوده مذموم نبوده . از اين هم كهبگذريم ممكن است پدر صالح آندو گنجى را به ملاك جايزى براى فرزندانش دفن كردهباشد. اين كار بالاتر از سوراخ كردن كشتى نيست ، چطور آن دو كار باتاويل امر الهى جائز باشد اينهم لابد تاويلى داشته است ، البته در اين ميان روايتىهست كه در بحث روايتى آينده خواهد آمد - ان شاء الله تعالى . اين آيه دلالت دارد بر اينكه صلاح انسان گاهى در وارث انسان اثر نيك مى گذارد، وسعادت و خير را در ايشان سبب مى گردد، همچنانكه آيه شريفه (و ليخش الذين لوتركوا من خلقهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ...) نيز دلالت دارد بر اينكه صلاح پدر ومادر در سرنوشت فرزند مؤ ثر است . و اينكه فرمود (و ما فعلته عن ) امرى كنايهاست از اينكه حضرت خضر هر كارى كه كرده به امر ديگرى يعنى به امر خداى سبحانبوده نه به امرى كه نفسش كرده باشد. كلمه (تستطع )از (استطاع ،يسطيع ) به معناى (استطاع ، يستطيع ) است . دراول سوره آل عمران هم گذشت كه تاويل در عرف قرآن عبارت است از حقيقتى كه هر چيزىمتضمن آن است و وجودش مبتنى بر آن و برگشتش به آن است ، مانندتاويل خواب كه به معناى تعبير آن است ، و تاويل حكم كه همان ملاك آن است ، وتاويل فعل كه عبارت از مصلحت و غايت حقيقى آن ، وتاويل واقعه علت واقعى آن است ، و همچنين است در هر جاى ديگرى كهاستعمال شود. پس اينكه فرمود: (ذلك تاويل ما لم تسطع ...) اشارهاى است از خضر به اينكه آنچهبراى وقايع سهگانه تاويل آورد و عمل خود را در آن وقايع توجيه نمود سبب حقيقى آنوقايع بوده نه آنچه كه موسى از ظاهر آن قضايا فهميده بود، چه آن جناب از قضيهكشتى تسبيب هلاكت مردم ، و از قضيه كشتن آن پسر،قتل بدون جهت ، و از قضيه ديوار سازى سوء تدبير در زندگى را فهميده بود. بعضى از مفسرين گفته اند: خضر (عليهالسلام ) در كلام خود ادبى زيبا نسبت بهپروردگار خود رعايت كرده و آن قسمت از كارها را كه خالى از نقص نبوده به خود نسبتداده مثلا گفته است : (فاردت ان اعيبها) و آنچه انتسابش هم به خود و هم به خدا جائزبوده با صيغه متكلم مع الغير تعبير كرده ، و مثلا گفته است : (فاردنا ان يبدلهماربهما) و يا فرموده : فخشينا و آنچه كه مربوط به ربوبيت و تدبير خداى تعالىبوده به ساحت مقدس او اختصاص داده ، و فرموده : (فاراد ربك ان يبلغا اشدهما). بحثى تاريخى در دو فصل 1 - داستان موسى و خضر در قرآن خداى سبحان به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بندهاى دارد كه داراى علمى است كه وىآن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود او را در آنجا خواهد ديد به اين نشانهكه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد همانجا او را خواهد يافت . موسى (عليهالسلام ) تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فراگيرد، لا جرم به رفيقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و باخود يك عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسيدند و چون خسته شدهبودند بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بياسايند وچون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش كردند. از سوى ديگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مرده اش به آب افتاد - رفيقموسى با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راهخود ادامه دادند تا آنكه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند موسىبه او گفت غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم . در آنجا رفيق موسىبه ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا كه روىتخته سنگ نشسته بوديم ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد تاناپديد گشت ، من خواستم به تو بگويم ولى شيطان از يادم برد - و يا ماهى رافراموش كردم در نزد صخره پس به دريا افتاد و رفت .
|
|
|
|
|
|
|
|