بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دوره کامل قصه های قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبیاء(ع ), سید محمد صوفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HGESEH01 -
     HGESEH02 -
     HGESEH03 -
     HGESEH04 -
     HGESEH05 -
     HGESEH06 -
     HGESEH07 -
     HGESEH08 -
     HGESEH09 -
     HGESEH10 -
     HGESEH11 -
     HGESEH12 -
     HGESEH13 -
     HGESEH14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بسم الله الرحمن الرحيم
الى محمد رسول الله من النجاشى
سلام عليك يا نبى اله و رحمة الله و بركاته . الذى لااله الا هوالذى هدانى للاسلام...).
در اين نامه نجاشى نام رسول اكرم (ص ) را بر نام خود مقدم داشت و صريحااعلام نمودكه اسلام پذيرفته و در سلك مسلمانان در آمده است . ضمنا فرزند خود (ارها) را نيز بهحضورآن حضرت فرستاد و اعلام داشت كه اگر پيغمبر اكرم (ص ) دستور فرمايد، خوددر مدينه حضور رسول الله (ص ) مشرف شود.
دو هيئت نيز از جانب نجاشى رهسپار مدينه شدند و مكاتبات ديگرى نيز ميان او ورسول الله (ص ) جريان يافت و به هر حال نجاشى و جمعى از مردم حبشه به اسلامگرويدند.
اولين نتيجه اى كه اسلام آوردن نجاشى براى كشور و ملت حبشه داشت ،استقلال حبشه بود. زيرا پيش از آن مستعمره روم به شمار مى آمد و همه ساله مى بايستمبالغى باج بپردازند. ولى نجاشى پس از مسلمان شدن ، حاضر نشد چيزى به روم بدهدو سوگند ياد كرد كه به هيچ قيمت باج ندهد.
اين خبر به امپرطور روم رسيد ولى اقدامى عليه نجاشى نكرد: برادرش ‍ گفت : آيانجاشى را كه بنده تست به حال خود وا مى گذارى كه خراج نپردازد و پيرو آئين ديگرىشود؟ نجاشى مردى است كه به مذهبى تمايل پيدا كرده و آن را براى خود اختبار نموده : مندرباره او چه اقدامى كنم ؟ به خدا سوگند اگر سلطنتم به خطر نمى افتاد: همان راهىكه نجاشى رفته : من هم مى رفتم .
جمعى از درباريان خائن كه اسلام آوردن نجاشى را بر خلاف منافع و مصالح شخصىخود مى پنداشتند، افكار عمومى را عليه او تحريك كردند و مردم عوام را بر اوشورانيدند.
تظاهرات شديدى عليه پادشاه انجام گرفت و او براى خاموش ساختن آتش ‍ فتنه روىكاغذ نوشت : شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و پيامبر اوست وگواهى مى دهم كه عيسى نيز بنده و فرستاده خدا و كلمه مقدس الهى بود كه به مريمالقا فرمود.
سپس كاغذ را در گريبان خود پنهان نمود و برابر جمعيت آمد و گفت : اى ملت حبشه ! آيا مندر گذشته مهربان ترين مردم نسبت به شما نبوده ام !؟ گفتند: چرا! گفت : روشن منتاكنون با شما چگونه بوده است !؟ گفتند: روشن پسنديده اى بوده و ما هيچ گونهشكايتى نداريم . گفت : پس اين تظاهرات مى گويد عيسى بنده خدا است ! نجاشى گفت :پس شما چه مى گوئيد؟ گفتند: ما مى گوئيم عيسى پسر خداست . نجاشى دست روىكاغذى كه در جامه خود پنهان كرده بود، گذاشت و گفت : بخدا قسم من هم عقيده دارم كهعيسى همين است و غير از اين نيست ! (مقصودش مضمون كاغذ بود، نه آنچه تظاهر كنندگانمى گفتند) مردم با شنيدن اين بيانات ، دست از تظاهرات برداشتند و متفرق شدند.
در نتيجه نقشه خائنين و دشمنان نجاشى ، نقش بر آب شد خداوندمتعال او را از گزند مخالفين نگهدارى فرمود.
دومين نامه اى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) فرستاده شد، نامه اى بود براى خسروپرويز شاهنشاه ايران .
متن نامه چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله ، الى كسرى عظيم فارس
سلام على من اتبع الهدى ،
و آمن بالله و رسوله
و شهد ان لا اله الا الله ، وحده لاشريك له ،
و ان محمدا عبده و رسوله ،
ادعوك بدعية الاسلام
فانى انا رسول الله الى الناس كافة ، لانذر من كان حيا و يحقالقول على الكافرين
اسلم تسلم ، فان ابيت فعليك اثم المجوس .
محمد رسول الله
ترجمه نامه :
بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از جانب محمد فرستاده خدا، بسوى كسرى ، رهبر وزمامدار ايران ، درود بر آنكس كه به راه هدايت قدم گذارد و به خدا و رسولش ايمان آوردو گواهى دهد كه معبودى جز ذات يكتاى الهى قابل پرستش نيست و بى شريك و بى همتااست و محمد بنده و فرستاده اوست . من تو را به اسلام و كلمه حق دعوت مى كنم . زيرا منرسول خدايم كه براى راهنمائى ملت ها فرستاده شده ام . آمده ام تا زنده دلان را از عذابدردناك الهى بيم دهم و بر انان كه قلبى مرده و جانى افسرده دارند، پس از بيان حقيقت ،حجت تمام شود. تو اى پادشاه ايران ! دعوت حق را بپذير و در برابر اسلام تسليم شوتا از عذاب هاى دنيا و آخرت مصون بمانى ، و گرنه مسؤ ليت گمراهى مجوسان بهگردن تو خواهد بود.
اين نامه توسط عبدالله بن حذاقه سهمى ، به دربار ايران فرستاده شد.
در اين روزگار ايران هم ، مانند ساير كشورها وضعى نابسامان داشت .
از هيچ جانب نور اميدى نمى درخشيد و بوى نجاتى شنيده نمى شد. همه درها مسدود و همهراه ها كوبيده شده بود. در آن هنگام ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد و دست غيب براىنجات ملت ها دراز گرديد. پيامبر اسلام (ص ) براى راهنمائى خلق ها برانگيخته و اينكپيك سعادت به سوى ايران مى آيد و از گرد راه مى رسد.
فرستاده رسول اكرم (ص ) پس از تحمل رنج ها و مشقت ها خود را به دربار پادشاه ايرانرسانيد. دربارى كه در دنياى آن روز از نظر عظمت و زيبائى نظير نداشت .
عبدالله وارد شد و مطلب رابا درباريان در ميان گذاشت . آنان موضوع را به اطلاع شاهرساندند. وى دستور داد مجلس را آراستند و اذن ورود به نمايندهرسول اكرم (ص ) داد.
عبدالله به مجلس خسرو پرويز درآمد. ولى آن تواضع و تذللى كه ديگران در برابرشاه از خود نشان مى دادند، ابراز نكرد. پرويز به يكى از حاضرين اشاره كرد كه نامهپيغمبر را از عبدالله بگيرد. او گفت : من از جانبرسول خدا(ص ) ماءمورم كه نامه را به دست شاه بدهم و به دست ديگرى نخواهم داد.پرويز موافقت كرد و عبدالله جلو رفت و نامه را به دست او داد.
شاه ، نامه را از دست عبدالله گرفت و به مترجم دربار دستور داد فورا آن را ترجمهكند. اولين فراز نامه ، يعنى جمله (نامه ايست از محمد(ص )، پيامبر خدا به سوى كسرى...) ترجمه شد. براى شاه ايران جمله اى ناگوارتر از اين نبود كه كسى نام خود رابر نام او مقدم بدارد. شاه سخت برآشفت و چنان غضبناك شد كه فريادى كشيد و گفت :صاحب اين نامه كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است ؟ سپس دست برد و نامه را ازدست مترجم گرفت و آن را پاره پاره كرد. حتى اجازه نداد كه تا آخر نامه خوانده شودمطلب آن مفهوم گردد.
نامه رسان را نيز از مجلس راندند و به اين ترتيب ، خسرو پرويز از آن موقعيت حساساستفاده نكرد و كبر و غرور و نخوت ، او را از درك حقيقت و پيمودن راه سعادت باز داشت .
عبدالله توقف در مدائن را مصلحت نديد و بلافاصله راه مدينه را در پيش ‍ گرفت . چونبه حضور رسول خدا(ص ) رسيد، آنچه را مشاهده كرده بود، به عرض رسانيد.
پيغمبر(ص ) از روش ناپسند خسرو پرويز برنجيد و با اين جمله به او نفرينكرد:(اللهم مزق ملكه ) (خداوند ! پادشاهى و سلطنت او را به كيفر پاره كردن نامه مناز هم متلاشى كن .)
خسرو پرويز علاوه بر پاره كردن نامه پيامبر اسلام ،عمل ديگرى انجام داد كه در سرنوشت او بى تاءثير نبود. نامه اى به اين مضمون بهپادشاه يمن كه آن روز جزء مستعمرات ايران بود، نوشت : مردى از قريش در مكه ادعاىپيغمبرى كرده و به من نامه اى نوشته كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است . بارسيدن اين نامه دو نفر از ماءمورين خود را به سوى او بفرست كه او را توبه دهند. اگرحاضر نشد توبه كند، سر او را ببرند و براى من بفرستند.
باذان پادشاه يمن چون از فرمان شاهنشاه ايران مطلع شد، يكى از قهرمانان خود را بهنام بابويه كه هم مرد شمشير بود و هم اهل قلم به همراهى يك ايرانى به نام خرخسرهماءمور كرد كه به حجاز بروند و نامه اى هم به حضوررسول اكرم (ص ) نوشت و فرمان خسرو پرويز را هم با آن ضميمه كرد و ضمنا بهبابويه گرفت : در انجام اين ماموريت نهايت هوشيارى را به كار ببر، در امر محمد خوبدقت كن و رسيدگى و تحقيق به عمل آور. اگر او را دروغ گو و شياد دانستيد، دستگيرشكنيد و به دربار ايران بفرستيد و اگر راستگويش ديديد، به من گزارش دهيد.
ماءموران به مكه و از آنجا به مدينه رفتند و به حضوررسول اكرم (ص ) رسيدند. بابويه ماءموريت خود را به عرض رسانيد و اظهار داشت كهپادشاه ايران به پادشاه يمن دستور داده كه تو را به دربار ايران بفرستد. اينك اگردر برابر اين حكم تسليم باشى ، پادشاه يمن نامه اى درباره تو به خسرو پرويزخواهد نوشت تا از تو بگذرد و مورد عفوت قرار دهد. و گرنه خود و قوم خودت را بههلاكت رسانيده اى . زيرا قدرت پادشاه ايران بر كسى پوشيده نيست .
رسول اكرم (ص ) بدون آنكه به سخنان تهديدآميز آنها اعتنائى كند، آنان را به اسلامدعوت كرد و آياتى از قرآن كريم كه مشتمل بر نعمت هاى بهشت و عذابهاى دوزخ بود،برايشان قرائت فرمود. آنها اين دعوت را نپذيرفتند، ولى از هيبت مجلسرسول اكرم (ص ) و اثر بياناتش ترس و وحشتىمجهول بر آنها مستولى شده بود. بدين جهت تقاضا كردند كه اگر با ما به دربارايران نمى آئى ، جواب نامه پادشاه يمن را بنويس تا ما به كشور خود برگرديم .
چند روزى به انتظار گذشته . يك روز رسولاكرم (ص ) به ايشان فرمود بامداد فردا نزد من آئيد تا با شما سخن گويم . روز بعدآنها به اميد جواب حضور پيغمبر رفتند. رسول خدا(ص ) به آنها فرمود ديشبپروردگار من زمامدار شما را كشت و قتل او به دست فرزندش شيرويه اجرار شد. شما بهيمن برگرديد و به پادشاه خود بگوئيد كه دين من كشور خسروان را خواهد گرفت .اگر او دين مرا بپذيرد، سلطنتش دوام خواهد يافت وگرنه در انتظار سرنوشتى مانندخسرو پرويز باشد.
بابويه كه مردى عاقل و دانشمند بود، از اين سخنان مبهوت شد. ولى گفته هاىرسول خدا(ص ) را با قيد تاريخ در كاغذى ضبط كرد و سپس با تفاق همسفر ايرانيشخاك حجاز را بمقصد يمن ترك گفت .
چون به حضور پادشاه يمن رسيدند، تمام مشاهدات خود رانقل كردند. شاه درباره وضع زندگى پيغمبر اسلام (ص ) مطالبى پرسيد و ضمناسوال كرد آيا محمد دربان و شرطه و پاسبانى داشت ؟ گفتند: نه . هيچ محافظ ونگهبانى نداشت . زندگيش خيلى عادى و بدون تكلف بود. ولى ابهت و عظمتى بى نظير وهيبت و وقارى بى مانند داشت . با اينكه در زى سلاطين نبود، اما هيچ پادشاهى را در عظمتشبيه او نديده ايم . باذان گفت : با اين توضيحاتى كه شما مى دهيد، من محمد را پيغمبرخدا مى دانم . ولى براى اطمينان بيشتر، صبر مى كنم تا ببينم آنچه دربارهقتل خسرو پرويز گفته راست است يا نه . اگر آنچه گفته مطابق واقع بود، قطعافرستاده خدا است و اگر دروغ بود، درباره اش فكرى مى كنيم و آخرين تصميم را مىگيريم .
انتظار پادشاه يمن زياد به طول نيانجاميد. به فاصله چند روز نامه اى از شيرويه ،فرزند خسروپرويز رسيد و در آن چنين نوشته بود: من بخاطر مصالح ملت و مملكت پدرمرا كشتم . او بزرگان كشور را كشته و تفرقه ميان ملت انداخته بود. با رسيدن اين نامهاز مردم يمن براى من بيعت بگير و راجع به آن كسى كه در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده وپدرم دستور بازداشتش را به تو داده است ، هيچ گونه اقدامى نكن و وى را بهحال خود بگذار.
تاريخ كشته شدن پرويز كه در نامه قيد شده بود، مطابق با شبى بود كهرسول اكرم (ص ) به فرستادگان باذان فرموده بود. يعنى ساعت شش از شب سه شنبهدهم جمادى الاول سال هفتم هجرت .
با رسيدن اين نامه هيچ گونه ترديدى باقى نماند و پادشاه يمن قلبا به اسلامگرويد و مسلمان شد. جمعى از ايرانيان مقيم يمن نيزى اسلام را پذيرفتند و به فرمانشاه هيئتى براى تشرف به حضور پيامبر اسلام (ص ) به مدينه آمدند.
در اثر مسلمان شدن پادشاه يمن ، استقلال و تماميت آن كشور تامين شد و از زير نفوذ واستعمار دربار ساسانى نجات يافت .
ديگر نامه هائى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) به سران كشورها نوشته شد، نامه اىبه امپراطور روم هراكليوس بود.
متن نامه اين است :
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله ، الى هرقل عظيم الروم
سلام على من اتبع الهدى
اما بعد
فانى ادعوك بدعاية السلام
اسلم تسلم ، يوتك الله اجرك مرتين ،
فان توليت فانما عليك اثم الاكارين ،
و يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم
ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا
و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون
محمد رسول الله
ترجمه نامه : بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از محمد بن عبدالله (فرستاده خدا)بسوى هرقل بزرگ كشور روم . درود بر كسى كه به راه هدايت گام نهد و از آن پيروىكند. همانا من تو را بسوى اسلام دعوت مى كنم . دين اسلام را بپذير تا از گرفتارى هاىدنيا و آخرت مصون مانى و خداوند هم دوبار (يكى براى ايمان به عيسى بن مريم و يكىبه جهت قبول اسلام ) تو را پاداش دهد و اگر از اين دعوت سرپيچى كنى ، گناهگمراهى ملتت به دوش ‍ تو خواهد بود. اى پيروان تورات وانجيل ! بيائيد بسوى كلمه و هدفى كه ميان ما و شما موردقبول است . جز خداوند معبودى نگيريم و چيزى را با او شريك نسازيم و بعضى از ما،بعضى ديگر را عنوان ربوبيت ندهيم . اگر از اين دعوت روگردانيد، پس گواهى دهيد كهما مسلمانان تسليم اين عقيده ايم .محمد رسول الله
اين نامه توسط دحية بن خليفه كلبى فرستاده شد.
وى مطابق دستور رسول اكرم (ص ) ابتدا نزد حاكم بصرى (از توابع شام ) رفت وحاكم آنجا عدى بن حاتم را با وى همراه كرد و هر دو را بسوى پادشاه روم روانه ساخت .
وقتى آن دو به دربار قيصر رسيدند، خود را معرفى كردند و تقاضاى ملاقات نمودند.درباريان او را پس از انجام تشريفاتى به حضور پادشاه بردند. دحيه پيش رفت ونامه را بدست قيصر داد.
شاه نامه را گرفت و دستور داد آن را ترجمه كنند. مترجم اولين جمله نام را كه اين مضمونبود، ترجمه كرد:(نامه ايست از محمد رسول خدا، بسوىهرقل بزرگ روم ...) برادرزاده شاه كه جوانى خام و خودپسند بود از اينكه پيغمبراسلام نام خود را بر نام شاه مقدم نوشته است ، برآشفت برسينه مترجم زد و نامه را ازدستش كشيد كه پاره كند.
قيصر از اين عمل جسورانه برادرزاده خود ناراحت شد و او را سرزنش كرد و گفت : پسر!تو يك نادان كوچك يا ديوانه بزرگى هستى . مى خواهى نامه اى را كه هنوز ترجمه نشدهو من از موضوع آن مطلع نشده ام را پاره كنى ؟! به جان خودم قسم اگر نويسنده اين نامهپيغمبر خدا باشد، سزاوار است كه نام خود را بر نام من مقدم بنويسد.
مترجم بقيه نام را ترجمه كرد. يكى از اساقفه و دانشمندان دينى مسيح كه در مجلس حضورداشت ، پس از شنيدن مطالب نامه ، با صداى بلند گفت :
هو و الله الذى بشر نا به موسى و عيسى الذى كنا منتظره .
بخدا قسم او همان پيغمبرى است كه موسى و عيسى مژده آمدن او را به ما داده اند و ما مدتهادر انتظارش بوديم . قيصر نگاهى به اسقف مزبور افكند و نظر او را در مورد نامهرسول الله (ص ) خواست . او اظهار داشت من شخصا محمد را تصديق و از او پيروى مى كنم.
قيصر گفت : براى من نيز واضع و مسلم است كه محمد بن عبدالله همان پيغمبر موعود استكه مسيحيين در انتظارش هستند. ولى فعلا مرا آن توانائى نيست كه از او پيروى كنم واگر دين او را بپذيرم ، سلطنت و مملكت از دستم مى روم و روميان هم مرا زنده نخواهندگذاشت .
در عين حال كه صدق گفتار پيغمبر اسلام (ص ) براى قيصر مسلم بود، فعاليت هاىديگرى نيز براى اطمينان بيشتر انجام داد. نامه اى به يكى از دانشمندان بزرگ مسيحىكه در روميه ساكن بود نوشت و از او خواست كه اطلاعاتى راجع به پيغمبر اسلام دراخيتارش بگذارد. او در جواب نوشت همانا محمد بن عبدالله ، پيغمبر موعودى است كهاهل كتاب (يهوديان و مسيحيان ) انتظار او را دارند. او را تصديق كن و به او ايمان بياور.
ضمنا به يكى از وزراى خود دستور داد كه در شهرهاى شام و فلسطين جستجو كن و ازمردم حجاز كه به اين كشورها آمده اند، كسى را نزد من آور تا درباره محمد از او سوالاتىبكنم .
بر حسب اتفاق ، به ابوسفيان پدر معاويه كه از دشمنان سرسخت پيغمبر اسلام (ص )بود برخوردند. وى با عده اى از اهالى مكه براى تجارت به شام رفته بود. ماءمورينقيصر همه آنها را به حضور بردند.
قيصر بر تخت سلطنت تكيه زده و گروهى ازرجال و شخصيت هاى مملكتى نزدش بودند. وقتى مكيان وارد شدند، بر طبقمعمول مردم ، شاه را سجده كردند. قيصر به مترجم خود گفت : از اين عده بپرس كه كداميكبا محمد كه ادعاى پيغمبرى كرده ، خويشاوندى و بستگى دارند؟!
ابوسفيان گفت : من با او قرابت و خويشاوندى دارم و او عموزاده من (يعنى از قبيله من ) است .شاه ابوسفيان را نزديك خود طلبيد و دستور داد ساير عربها پشت سر او ايستادند. مترجمبه امر قيصر به آنها گفت : من شما را در اينجا آوردم تا اگر ابوسفيان در لابلاىسخنانش مطلبى بر خلاف حقيقت گفت ، سخنش را قطع كنيد و مراقب باشيد كه دروغنگويد.
پرسش ها از طرف قيصر بوسيله مترجم به اين شرح آغاز شد:
شاه : حسب و نسب اين مرد كه ادعاى پيغمبرى كرده و براى من نامه نوشته در ميان شماچگونه است ؟
ابوسفيان : محمد بن عبدالله در ميان ما داراى حسب و نسب بزرگ و از خاندان بزرگ وشريف است .
شاه : آيا قبل از محمد هم كسانى در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده اند يا نه ؟
ابوسفيان : نه . هيچ كس چنين ادعائى نكرده و تنها اوست كه چنين بساطى برپا كرده است .
شاه : سابقه محمد در ميان شما چگونه است ؟ آيا قبلا او را دروغگو مى دانستند يا راستگو؟
ابوسفيان : سابقه او در راستى و درستى مشهور است و هرگز كسى از وى دروغ و خلافنديده است .
شاه : آيا در ميان پدران و نياكانش پادشاهى وجود داشته يا نه ؟
ابوسفيان : نه هيچ يك از پدران و اجداد او پادشاه نبوده اند.
شاه : محمد از نظر عقل و خرد چگونه است ؟
ابوسفيان : از نظر عقل و خرد بر او خرده اى نتوان گرفت و مردى خردمند است .
شاه : كسانى كه به او ايمان آورده اند از چه طبقه اى هستند. آيا اعيان و اشرافند يا طبقاتزحمتكش و محروم ؟!
ابوسفيان : پيروان او را بينوايان و ضعفا تشكيل مى دهند.
شاه : با مرور زمان بر پيروان او افزوده مى شود يا رو به كاهش مى رود؟
ابوسفيان : روز به روز بر تعداد مسلمانان و پيروان او مى افزايد.
شاه : آيا پس از گرويدن به او كسى از دينش بر مى گردد و او را نكوهش ‍ مى كند يا همهدر پيروى او ثابت و استوارند؟
ابوسفيان هيچ كدام از پيروان او از دينش برنمى گردند و حتى در برابر آزارهاىدشمنان بر عقيده خود پايدارى مى كنند.
شاه : محمد به عهدها و پيمان هاى خود وفادار است يا نه و آيا براى پيشرفت كار خود بهخدعه و نيرنگ متوسل مى شود يا نه ؟
ابوسفيان : خدعه و مكرى در كارش نيست . ولى فعلا ما با او عهد و پيمان (پيمان حديبيه) داريم . نمى دانم در آينده نسبت به آن چگونه رفتار خواهد كرد.
شاه : جنگ ها و نزاع هاى ميان شما و او چگونه انجام مى شود و پيروزى با كدام طرف است؟
ابوسفيان : در بعضى از جنگها پيروزى با ما است و در برخى با او است . يكبار او درجنگ بدر بر ما غالب شد و من در آن جنگ شركت نداشتم ولى در جنگ ديگرى كه ما به شهراو حمله كرديم (جنگ احد) بسيارى از يارانش را كشتيم و شكم دريديم .
شاه : محمد مردم را به چه چيز دعوت مى كند و اساس دعوتش روى چه مسائلى استوار است؟
ابوسفيان : او مى گويد خدا را بپرستيد و شرك به او نياوريد. مى گويد نمازبخوانيد. زكات بدهيد. راستگو باشيد. به مستمندان انفاق كنيد. مى گويد با عفت باشيد.عهد و پيمان را رعايت نمائيد و در اداء امانت كوتاهى نكنيد.
پرسش هاى پادشاه روم به همين جا پايان يافت و سپس بوسيله مترجم خود منظورش را ازاين سوالات به اطلاع ابوسفيان و همراهانش رسانيد.
شاه گفت : اينكه از حسب و نسب محمد پرسيدم و تو جواب مساعد دادى ، آن است كه انبياء وپيامبران الهى حتما بايد از خانواده اصيل و شريف باشند.
پرسيدم قبل از او كسى ادعاى نبوت كرده يا نه . براى اين بود كه اگر كسى پيش از اواين ادعا را كرده احتمال مى رود كه محمد نيز از اين نقشه پيروى كرده باشد.
اينكه از راستگو بودنش پرسيدم و تو او را راستگو معرفى كرداى ، بدان جهت بود كهاگر كسى در امور دنيا و جريان زندگى خود به مردم دروغ نگويد، هرگز بر خدا دروغنخواهد بست .
پرسيدم آيا از پدران او كسى سلطنت داشته يا نه ، براى اين كه اگر يكى از پدران اوپادشاه بوده ، امكان دارد كه وى ميراث پدرى را مطالبه مى كند و داعيه پادشاهى برسر دارد.
اينكه از خصوصيات پيروانش پرسيدم بدان جهت بود كه پيروان انبياء را بيشتر طبقهمحروم و ضعفاى اجتماع تشكيل داده اند و در تمام ادوار تاريخ ، اين طبقه بر ساير طبقاتدر خداشناسى پيشقدم بوده اند.
سبب اينكه پرسيدم پيروانش رو به فزونى هستند يا نه . آن است كه دعوت پيامبرانهمواره رو به ترقى مى باشد تا كار رسالت خود را به پايان برسانند.
سوال ديگر من كه در مورد روش محمد بود، آن است كه در ميان پيامبران آسمانى هرگز مكرو حيله وجود ندارد و همچنين در مورد سوال از وضع جنگ هاى شما با او بدان جهت بود كهپيغمبران گاهى غالب مى شوند و گاهى مغلوب . ولى پيروزى واقعى و پايان موفقيتآميز نصيب آنها است .
در مورد تعليمات او پرسيدم و تو شرح دادى . بر من مسلم شد كه محمد فرستاده خدا است. زيرا تمام انبياء مردم را به پاكى و فضيلت دعوت كرده و از زشتى ها و ناپاكى هانهى نموده اند. اگر آنچه درباره او گفتى ، راست گفته باشى ، ديرى نخواهد گذشتكه همين نقطه اى را كه من بر آن نشسته ام ، مالك خواهد گرديد و من مى دانستم كهپيغمبرى از سلسله انبياء باقى مانده و خواهد آمد. امااحتمال نمى دادم از ميان شما برانگيخته شود و اينك هم اگر براى من امكان داشت به جانباو مى رفتم و به خدمتش مشرف مى شدم و اگر در خدمتش بودم باكمال افتخار پاى او را مى شستم .
پادشاه روم در اين مجلس با كمال صراحت عشق و علاقه خود را نسبت بهرسول محترم اسلام (ص ) اظهار داشت و پيامبرى او را تصديق كرد و پس از آن هم بابرخى از روحانيين مسيحى درباره قبول اسلام مذاكره نمود و در چند مورد با ملت روم نيزسخنى از اسلام به ميان آورد. ولى دانشمندان مسيحى او را منع كردند و ملت نادان روم سربه شورش برداشتند.
از آن به بعد هرقل براى حفظ مقام خود مبارزه با اسلام و مسلمين را آغاز و به طورى كهجمعى از مورخين معتقدند ماءمورين و بازرس هائى ماءمور كرد كه در سر راه ها مراقب باشندو از روابط پيغمبر اسلام (ص ) با اشخاص و مخصوصا با رؤ سا و بزرگان جلوگيرىكنند.
يكى از نامه رسان هاى پيغمبر، به نام حارث بن عمير ازدى در سرزمين موته نزديك شامبدست شر حبيل بن عمر و غسانى كه از ماءمورين پادشاه روم بود، گرفتار و به دستوراو كشته شد.
چون خبر كشته شدن حارث به رسول اكرم (ص ) رسيد، بى اندازه متاءثر شد و تصميمگرفت از قاتلين حارث خونخواهى كند و در دنبال همين تصميم جنگ موته كه بعدا شرحآن را خواهيم نوشت ، واقع شد.
نامه ديگرى از جانب رسول محترم اسلام (ص ) به عنوان پاپ اعظم نگاشته شد.
پاپ لقب رئيس و رهبر كاتوليك ها است و از كلمه يونانى (پاپاس ) كه به معنىپدر است ، نقل شده . از وقت عروج عيسى بن مريم تاسال 726 ميلادى برابر سال 108 قمرى پاپ ها يكى پس از ديگرى به رياست كليساو زعامت روحانى انتخاب مى شدند و فقط در امور دينى دخالت داشتند. ولى از اين تاريخبه بعد پاپ در امور سياسى نيز دخالت كرد و در انتخاب يا بركنارى فرمان روايانفعاليت هائى داشت .
جنگ هاى صليبى كه بين مسلمين و مسيحيان روى داد و دويستسال طول كشيد، به تحريك پاپ شروع شد و بطور خلاصه در تمام شؤ ون زندگانىمسيحيان پاپ دخالت هاى بى مورد مى كرد و به خصوص در مورد دانشمندان و نظرات آنهاكه با انجيل تطبيق نمى كرد، شدت عمل نشان داده مى شد. سازمان تفتيشعقايد(انگيزيسيون ) بوجود آمد تا جلوى افكار دانشمندان را بگيرد. چه بسياردانشمندانى به واسطه نظريات علمى خود، گرفتار كليسا و پاپ و آن سازمان خطرناكشدند و جان خود را از دست دادند. ولى آخر الامر در برابر پيشرفت علم و دانش ، كليساشكست خورد و مجددا پاپ به جايگاه اوليه خود، يعنى دخالت در امور دينى فقط، برگشتو از صحنه سياست و فعاليت هاى مملكتى بركنار شد.
مركز فرمانروايى پاپ تا سال 1309 ميلادى برابرسال 431 قمرى شهر رم بود. ولى پاپ كلمان پنجم مقر رياست روحانى را به شهرآوينيون فرانسه انتقال داد.
پاپ گروار يازدهم در سال 1377 ميلادى براى دعوت مردم به رم رفت و چون وى چشم ازجهان پوشيد، اهالى شهر آوينيون فرانسه اقدام به انتخاب پاپ نمودند و در رم نيزپاپ ديگرى انتخاب شد و به همين جهت تا هفتاد و يكسال ميان پاپ هاى اين دو شهر اختلاف و نزاع وجود داشت و همين اختلاف سبب شد كه قدرتكليسا كاسته و علاوه بر آن ، پيروان مسيح به دو فرقه (كاتوليك ) و(پروتستان) تقسيم شدند.
در زمان پيغمبر محترم اسلام (ص ) رياست روحانى مسيحيين را دانشمندى به نام ضغاطر كهاو را(انر) (ENOR) مى ناميدند، به عهده داشت و ساير علماى مسيحى از او پيروى مىكردند و نفوذش در ميان تمام طبقات مسيحيين به حدكامل بود و برخى از مورخين مى گويند كه وى از پادشاه روم در نظر مردم محترم تر وگرانقدرتر بود.
با همان نامه اى كه از طرف پيامبر اسلام به قيصر روم نوشته شد، نامه اى هم با پاپاعظم روم ضغاطر(اسگوتر) نگاشته شد و هر دو نامه توسط دحيه كلبىارسال گرديد.
متن نامه چنين بود:
سلام على من آمن . اما على اثر ذلك . فان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القاها الىمريم الزكية و انى اومن بالله و ما انزل الينا و ماانزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و مااوتى النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون و السلام على من اتبع الهدى .
ترجمه :(درود و تحيت بر آن كسى كه به خدا ايمان آرد. پس از درود. همانا عيسى بنمريم روح و كلمه مقدس خداوند است كه او را به مريم القا فرمود و من ايمان دارم به خداو به آنچه از طرف او به ما نازل شده است و به آنچه از جانب او به ابراهيم واسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط نازل گشته است و ايمان دارم به آنچه از طرف حق ، بهموسى و عيسى و ساير پيامبران داده شد. ما ميان پيغمبران الهى فرقى نمى گذاريم و ماتسليم ذات اقدس الهى هستيم . درود بر آنكس كه به راه هدايت ثابت قدم باشد.)
در اين نامه رسول محترم اسلام ، تنها به تصديق انبياء عظام و بيان مقام واقعى عيسى بنمريم اكتفا فرمود و درباره ساير مسائل بحثى به ميان نياورد ولى همين نامه مختصراثرى عميق در قلب پاپ اعظم گذاشت .
وقتى نامه رسان ، نامه را به دستش داد، وى پس از مطالعه آن قدرىتاءمل كرد و سپس به سفير پيغمبر گفت :
و الله ان صاحبك نبى مرسل نعرفه بصفته و نجده فى كتابنا
بخدا سوگند كه صاحب تو پيغمبر مرسل است و ما مسيحيان او را با وصفش مى شناسيم ودر كتاب خود نام و مشخصات او ا مى يابيم .
پاپ پس از اين بيانات ، لباس پاكيزه پوشيد و عصازنان به كليسا آمد. مردم كه درانتظار مقدم او بودند، مراسم احترام را به عمل آوردند. پاپ در حاليكه ايستاده و تكيه بهعصا داده بود با بيانى محكم چنين گفت :
اى ملت روم ! نامه اى از احمد به ما رسيده و ما را به سوى خدا دعوت كرده است . من شهادتمى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد پيغمبر و فرستاده او است .
همين چند جمله كافى بود كه جمعى نادان و متعصب و گروهى دنيا پرست را عليه او تحريككند، شورشى بر پا شد و هيچانى عظيم در كليسا بوجود آمد و كار به جائى رسيد كهآن مرد واقع بين و خداپرست را در داخل كليسا كشتند و به اين ترتيب نامش ، در رديفشهداء اسلام ثبت گرديد.
گشته شدن پاپ با آن موقعيت و احترامش در ميان مردم ، موجب شد كه پادشاه روم ازقبول اسلام سر برتافت و براى حفظ مقام خود، با اسلام و مسلمين به جنگ پرداخت .
جنگ موته
من المومنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا
(سوره احزاب : 23)
نامه رسان پيامبر اسلام را كشتند. اين جنايت با هيچ يك ازاصول اخلاقى و انسانى تطبيق نمى كرد. رسول محترم اسلام (ص ) از ناجوانمردى روميانسخت برآشفت و براى حارث بن عمير كه بدست شرحبيل بن عمرو غسانى در اراضى شام كشته شده بود، افسرده خاطر گرديد و تصميم بهانتقام گرفت و مقدمات جنگ موته فراهم گشت .
فرمان جهاد داده شد و سه هزار سرباز مسلمان آماده حركت به جبهه شدند.رسول خدا(ص ) فرماندهى قوا را به جعفربن ابيطالب ، برادر اميرالمومنين (ع ) سپرد وفرمود اگر به جعفر آسيبى رسيد، زيد بن حارثه فرمانده سپاه خواهد بود و اگر براىاو پيش آمدى كرد، عبدالله بن رواحه فرماندهى قوا را به عهده خداهد گرفت و درصورتى كه او هم به شهادت رسيد، سربازان مسلمان از ميان خودشان كسى را براىفرماندهى خود انتخاب كنند.
سپاه اسلام از مدينه حركت كرد و رسول اكرم (ص ) آنها را تا(ثنية الوداع ) بدرقهكرد و در آنجا فرماندهان و سربازان را مخاطب قرار داد و اين بيانات را در برابر سههزار مرد مسلح ايراد فرمود:
به شما اى سربازان اسلام توصيه مى كنم كه با تقوى و خويشتندار باشيد و نسبتبه ساير مسلمين كه با شما هستند، رعايت صفا وعدل و احسان را بنمائيد. به نام خدا و به يارى او بسوى جبهه جنگ پيش رويد و بادشمنان خدا و دشمنان خودتان مردانه بجنگيد.
شما در اين سفر، به مردمى برخورد مى كنيد كه در صومعه ها و پرستش ‍ گاه هاى خودسرگرم عبادت و از اجتماع بركنارند و به هيچ حزب و دسته اى
بستگى ندارند. هوشيار باشيد و هيچ گونه تعرضى نسبت به آنها ننمائيد. ايشان رانكشيد. مزاحمشان نشويد.
زنان و بانوان را كه پرورش دهنده نسل آينده اند، بهقتل نرسانيد. كودكان و اطفال را از دم شمشير نگذرانيد. درختى را كه مى تواند بهحال جامعه سودمند باشد، قطع نكنيد. ساختمانى كه موجب رفاه و آسايش مردم است ، ويراننسازيد.
پس از ازن بيانات فرمود: تا جايگاه شهادت حارث پيش برويد.اول ، مردم را به پذيرش اسلام دعوت كنيد. اگر سر برتافتند، با آنها بجنگيد وسركشان را به سزاى عمل زشتشان برسانيد.
سپاهيان اسلام با اتكاء به نيروى ايمان ، مدينه را به سوى اراضى شام ترك گفتند.پس از طى منازل در سرزمين (معان ) فرود آمدند. خبر تمركز نيروهاى اسلام در ارضمعان به اطلاع شرحبيل رسيد.
وى به گمان اينكه مى تواند به آسانى سپاه اسلام را منهزم سازد، سربازانى را كهدر اختيار داشت ، به فرماندهى برادرش (سدوس )مقابل نيروهاى اسلام فرستاد. ولى در لحظاتاول جنگ ، سدوس گشته شد و سپاهيانش ‍ گريختند.
شرحبيل ، احساس كرد موضوع مهم تر از آن است كه بتوان آن را سرسرى گرفت و بدينجهت بقلعه خود پناهنده و متحصن گرديد و گزارش وقايع را فورا براى پادشاه رومنوشت و از او استمداد كرد.
قيصر، صد هزار سرباز جنگجو، مركب از روميان و شاميان آماده كرد و به سوى جبهه اعزامنمود. رسيدن اين همه نيرو كه با سلاح ها ووسائل كامل مجهز بودند و تعداد آنها متجاوز از سى برابر سربازان اسلام بود،مسلمانان را مضطرب ساخت و در اقدام به جنگ دچار ترديد نمود. جمعى معتقد بودند كهبايد جريان را به رسول اكرم (ص ) اطلاع داد و از پيشگاه مقدسش ‍ كسب تكليف كرد.گروهى ديگر عقيده داشتند كه بايد جنگ را شروع كرد و با استقامت و پايدارى انجاموظيفه نمود.
يكى از افسران رشيد اسام كه بعدا فرمانده لشكر شد (عبدالله بن رواحه ) نطق مهيج وآتشينى ايراد كرد و به تمام ترديدها و دو دلى ها خاتمه داد. او در ضمن بياناتش گفت :
اى سربازان مسلمان ! شمااز چيزى كراهت داريد كه براى همان از وطن بيرون آمده ايد. شمابراى درك فيض شهادت اين همه راه پيموده و اين همه رنجتحمل نموده ايد. ما مسلمانان در هيچ نبردى به اتكاء قوا و نيروهاى مسلح و كثرت سربازنجنگيده ايم . نيروى ما و نقطه اتكاء ما، دين ماست كه خداوند بوسيله آن ، ما را گرامىداشته و سرافراز فرموده است . در جنگ با اين مردم نيز يكى از دو فيض بزرگ را بدستخواهيم آورد يا بر آنها غلبه كنند.
سپاه روم در قريه (مشارف ) از قراء بلقا صف آرائى كردند و سپاه اسلام در(موته) از اراضى شام صفوف خود را منظم ساختند و ميدان جنگ در سرزمين موته قرار داده شد.
دو سپاه در برابر هم موضع گرفتند و فرمانده نيروهاى اسلام جعفربن ابيطالب فرمانحمله داد و خود نيز بى باكانه بر صفوف دشمن تاخت . حملات وى چنان خيره كننده بودكه براى دشمنان نيز موجب شگفت و حيرت گرديد. صف ها را يكى از پس ديگرى شكافت وپيش رفت . اين پيش روى آنقدر ادامه يافت كه وى در ميان درياى لشكر دشمن ناپديدگشت . دست راست او قطع شد، پرچم اسلام را با دست چپش برافراشته داشت . دست چپشنيز قطع شد. پرچم را با بازوان خون چكان خود نگه داشت . حدود نوزده زخم بربدنشوارد شده بود. خونريزى شديد و قطع شدن دستها او را از ادامه جنگ بازداشت . دشمنانبدن آن مرد فداكار و از خود گذشته را با نوك نيزه ها به هوا بالا بردند و بدينترتيب جعفربن ابيطالب بزرگ ترين درس شهامت و ثبات قدم را به جهانيان ياد داد.
زيدبن حارثه ، فرمانده دوم ، قدم جلو گذاشت و پرچم را بدست گرفت و حمله شديدىآغاز كرد. در اين حمله آنقدر كشيد كه نيزه اش خورد شد و باز هم به جنگ ادامه داد، تا جامشهادت را باافتخار و سربلندى نوشيد.
فرمانده سوم ، عبدالله بن رواحه نيز، به نوبه خود فداكارى و كوشش بسيار كرد تابه شهادت رسيد.
اين سه نفر را پيامبر اسلام (ص ) به عنوان امير لشكر تعيين فرموده بود و حالا بايدخود مردم كسى را انتخاب كنند. از گوشه و كنار نظرها به خالدبن وليد كه تازه مسلمانشده بود، متوجه گرديد و او به عنوان فرمانده انتخابى ، رهبرى جنگ را به عهده گرفت.
خالد مردى شجاع و جنگجو بود. فنون لشكركشى و تاكتيك هاى نظامى را خوب مى دانست .پيش از آنكه فرمان حمله بدهد، صفوف سربازان اسلام را به وضع خاصى منظم ساخت ودستور حمله داد.
روزهاى بعد هم روش هاى ديگرى كه از ابتكارات او بود در طرز تنظيم صف ها به كارمى برد كه دشمنان گمان مى كردند، براى مسلمانان نيروهاى تازه نفسى رسيده است وبه اين ترتيب توانست انتقام خون قربانيان موته را بگيرد و سپاه نيرومند روم را واداربه عقب نشينى كند.
روميان با تحمل خساراتى ، از ميدان گريختند و سربازان اسلام به تعقيب آنان پرداختند.ولى نتيجه اين جنگ مجموعا براى عموم مسلمانان رضايت بخش نبود. زيرا مسلمانان چندينقربانى باارزش داده بودند و پيروزى درخشانى هم كه در ساير جنگ ها بدست مىآوردند، كسب نكرده بودند. بدين جهت وقتى خالدبن وليد با سپاه اسلام به مدينهبازگشت و مورد استقبال پيغمبر اكرم (ص ) و سايرين قرار گرفت ، در قيافه مستقبلينناراحتى و تاءثر موج ميزد. به طوريكه رسما خالد و سربازان را مورد تحقير و ملامتقرار دادند و فرياد مى زدند: اى سربازان فرارى ! از شهادت در راه خدا گريختند؟ وبرخى پا رااز اين هم بالاتر گذاشتند و به صورت جنگجويان موته خاك مى پاشيدندو اظهار انزجار مى كردند.
ابن ابى الحديد مى گويد: هيچ سپاهى به اندازه سپاه موته مورد اهانت و تحقير قرارنگرفت . حتى بعضى از سپاهيان موته وقتى به خانه خودشان رفتند،اهل خانه در به روى آنان نگشودند و اعتراض مى كردند كه تو چرا مانند ديگران كشتهنشدى ؟! كار اهانت به جائى رسيد كه بعضى از لشگريان خانه نشين شدند و بالاخرهرسول اكرم (ص ) از لشگريان حمايت كرد و به مردم فرمود: نه . آنها فرارى نيستند.بلكه آنان جنگجويانى هستند كه بر صفوف دشمن تاخته اند و به دين خدا خدمت كرده اند.
با اينكه نتيجه اين جنگ از نظر مسلمين درخشان نبود، ولى دردل روميان اثرى عظيم باقى گذاشت . زيرا مقاومت سه هزار نفر در برابر صد هزار نفرو يا به قول برخى از مورخين در برابر سيصد هزار نفر جنگجوى رومى ، يك امر غيرعادى بود و در عين حال موفق شدند دشمن راوادار به فرار و عقب نشينى نمايند.
اين موفقيت ها، اين استقامت ها و اين فداكارى ها ثمره ايمان راسخ مسلمين و نتيجه عناياتخداوند متعال بود كه با عددى كمتر و تجهيزاتى ناچيزتر، دشمنانى قوى تر را از پاىدرمى آوردند. آرى .
كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله
انفاق در حال ركوع
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و همراكعون .
(سوره مائده : 55)
بر مسجد مدينه فضائى روحانى و ملكوتى حاكم بود. در هر گوشه مسجد مسلمانىبعبادت و بندگى خدا اشتغال داشت .
بعضى نماز مى خواندند و برخى قرآن . جمعى درحال قيام بودند و گروهى در حال قعود. آهنگ دلنشين و آواى روحبخش مناجات و راز و نيازبا خدا، فضاى مسجد را پر كرده و هر تازه واردى را مجذوب مى ساخت .
آنروز پيامبر عاليقدر اسلام نيز در مسجد حاضر بود. به پرسش هاى مردم پاسخ مىگفت و با دقت و مراقبت فراوانى كه لازمه يك رهبر الهى و آسمانى است ، همه كس و همهچيز را زير نظر داشت .
مردى بينوا و نيازمند، به اميد دريافت كمكى از مردم قدم به مسجد گذاشت و با صداىبلند كه همه شنيدند، وضع پريشان و نابسامان خود را شرح داد و از مسلمانان كهدستور دينشان آنان را موظف به يارى محرومان نموده درخواست كمك كرد.
لحن تاءثر آور كلام او حاكى از درد و رنج فراوان او بود و بخوبى نشان مى داد كهفشار زندگى او را وادار به استمداد از مردم كرده است .
او پس از بيان مطالبش ، سكوت كرد و به انتظار عكسالعمل حاضران و اقدام خير خواهانه آنان ايستاد.
اما هيچكس به او توجهى نكرد و هيچ دستى بسوى او دراز نشد. او كه از مردم نااميد شدهبود رو بسوى آسمان كرد و گفت : خداوندا شاهد باش من در مسجد پيامبر تو آمدم و ازمسلمانان كمك خواستم ولى هيچكس بمن كمكى نكرد و كسى بارى از دوشم بر نداشت .
اميرمؤ منان على عليه السلام كه مشغول نماز و درحال ركوع بود، دست راست خود را كه در انگشت كوچكش انگشترى داشت ، بسوى آن مرددردمند دراز كرد و او انگشتر را از انگشت آنحضرت بيرون آورد و لبخند زنان با خاطرىشد و مسرور از مسجد بيرون رفت .
رسول اكرم (ص ) كه از دور ناظر اين ماجرا بود، رو بدرگاه خدا آورد و عرضه داشت :خداوندا! برادرم موسى از تو درخواست كرد كه باو شرح صدر عطا كنى و كارها را براوآسان گردانى و به او بيانى روان ببخشى تا مردم سخنش ‍ را بفهمند و برادرش هارونرا وزير و پشتيبان و شريك در انجام رسالتش قرار دهى و تو درخواست هاى او راپذيرفتى و آنچه خواسته بود باو عطا كردى .
خداوندا! اينك من ، محمد، پيامبر و برگزيده تو هستم عرضه مى دارم : اللهم اشرحلى صدرى و يسرلى امرى و اجعل لى وزيرا من اهلى عليا اخى . اشدد به ظهرى .
خداوندا! بمن شرح صدر عطا كن و كارها را برايم آسان گردان و از خاندانم ، على راوزير من قرار بده تا بوسيله او پشتم قوى و محكم گردد.
ابوذر غفارى كه از ياران راستين و با وفاىرسول خدا(ص ) و خود يكى از حاضران در مسجد بود مى گويد:
هنوز دعاى پيامبر اكرم بپايان نرسيده بود كهجبرئيل امين نازل شد و اين آيه را از جانب خداوند بر آنحضرت فرو خواند:
انما وليكم الله و رسولة و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و همراكعون .
يعنى : همانا ولى و سرپرست شما مسلمانان ، خدا است و پيامبر او و كسانى كه ايمانآورده و اقامه نماز مى كنند و در حال ركوع زكات مى دهند.
اين ماجراى جالب را متجاوز از سى نفر از مفسران و بزرگاناهل سنت و همه مفسران شيعه در تفاسير خود نقل كرده اند و اين آيه شريفه كه آيه ولايتناميده مى شود، يكى از آياتى است كه بعنوان يك نص قرآنى ، امامت و ولايت على عع رااثبات مى كند. (41)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation