بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دوره کامل قصه های قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبیاء(ع ), سید محمد صوفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HGESEH01 -
     HGESEH02 -
     HGESEH03 -
     HGESEH04 -
     HGESEH05 -
     HGESEH06 -
     HGESEH07 -
     HGESEH08 -
     HGESEH09 -
     HGESEH10 -
     HGESEH11 -
     HGESEH12 -
     HGESEH13 -
     HGESEH14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فتح مكه
بسم الله الرحمن الرحيم
اذا جاء نصر الله و الفتح و رايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا
(سوره نصر: 1)
پيمان صلح (حديبيه ) كه در سال هفتم هجرت بينرسول خدا(ص ) و نماينده قريش به امضاء رسيد بر مبناى عدم تعرض طرفين نسبت بهيكديگر بسته شده بود. در آن عهدنامه تصريح شده بود كه نه از طرف مسلمانان نسبتبه قريش و وابستگان قريش تعرضى واقع شود و نه از جانب قريش نسبت به مسلمين وهم پيمانان مسلمين تجاوزى انجام گيرد.
دو قبيله در اراضى مكه سكونت داشتند، كه نام يكى (خزاعه ) و هم پيمانرسول خدا بود و ديگرى طايفه (كنانه ) كه تحت الحمايه قريش ‍ قرار داشت .
يك روز مردى از طايفه كنانه ، اشعارى در هجو پيغمبر اسلام سروده و در مجلسى مىخواند. يكى از افراد طايفه خزاعه كه وابسته به مسلمانان بود، جلو رفت و به آن شاعراعتراض كرد. ولى شاعر گوش به اعتراض وى نداد و همچنان به خواندن اشعار خودپرداخت . جوان خزاعى كه سخت خشمگين شده بود، به وى حمله كرد و با مشت گره كردهخود، دهان و بينى او را درهم شكست .
طايفه كنانه از اين اهانتى كه با شاعر آنها شده بود، برآشفتند ولى چون قدرت حملهبه طايفه خزاعه را در خود نمى ديدند، محرمانه به مكه رفتند و از قريش استمدادكردند. رجال قريش هم با اينكه پيمان عدم تعرض ‍ داشتند، به آنها كمك مالى كردند وعلاوه بر آن جمعى از سرگشان و فتنه جويان قريش مانندسهيل عمرو، عكرمة بن ابى جهل ، حويطب بن عبدالعزى ، صفوان اميه و مكرزبن حنص بالباس ناشناس و صورتهاى بسته به قبيله كنانه رفتند و داوطلبانه با عده اى ازافراد آن قبيله ، به طايفه خزاعه حمله بردند و بيست تن از خزاعه را بهقتل رساندند و سپس به مكه برگشتند و اميدوار بودند كه اين خيانت براى هميشه پنهانبماند.
ابوسفيان كه از ديگران سياستمدارتر بود، سخت مضطرب شد و گفت بدون ترديد اينخبر بن محمد خواهد رسيد و او هم قطعا خون بنى خزاعه را ناچيز نخواهد شمرد و ساكتنخواهد نشست . مصلحت اين است كه من به مدينه بروم و با محمد گفتگو نمايم و پيش ازاينكه او از ماجراى اخير مطلع شود به هر ترتيبى شده پيمان را تمديد كنم .
ابوسفيان به دنبال اين تصميم ، به سوى مدينه رهسپار شد. ولى پيش از آنكه بهمدينه برسد، بزرگان طايفه خزاعه به حضوررسول اكرم (ص ) رسيدند و عمروبن سالم كه رهبرى آنان را به عهده داشت ، شرح پيمانشكنى قريش و حمله بنى خزاعه و قتل و غارت ايشان را به عرض رسانيد.رسول اكرم (ص ) قول مساعدت به وى داد.
به فاصله كوتاهى ، يك هيئت ديگر از قبيله خزاعه به همراهى(بديل بن ورقا) خدمت پيغمبر اكرم (ص ) رسيدند و عهد شكنى قريش وقتل و غارت خزاعه را به استحضار رساندند.رسول خدا(ص ) فرمود: خدا ياريم نكند اگر از يارى خزاعه دست بكشم .
از آن طرف ابوسفيان هم به مدينه وارد شد و ابتدا به خانه دخترش ام حبيبه كه همسررسول خدا(ص ) بود رفت . روى خوشى از دخترش نديد و مورد تحقير واقع شد. نزدابوبكر و عمر رفت كه آنها با پيغمبر اسلام صحبت كنند. حاضر نشدند. به على (ع ) وفاطمه زهرا پناه برد ولى هيچ يك پناهش ‍ ندادند. خودش به حضور پيغمبر رفت . ولىآن حضرت رو از سخنش ‍ برگرداند و از مجلس خارج گرديد.
چون ابوسفيان از فعاليتها و تلاشهاى خود نتيجه نگرفت ، مدينه را ترك گفت و به مكهبازگشت .
پس از رفتن ابوسفيان ، پيغمبر اكرم (ص ) به مسلمانان دستور داد خود را براى سفرىآماده كنند. هيچ كس از تصميم رسول الله مطلع نبود و احدى نمى دانست كه آن حضرت بهكدام سمت خواهد رفت . ولى در عين حال كه هدفت و مقصد، بر هيچ كس معلوم نبود،احتمال قوى مى رفت كه مقصود حمله به مكه باشد.
حاطب بن ابى بلهقه كه از اصحاب رسول خدا(ص ) بود، روى هميناحتمال نامه اى به مكيان نوشت و آنها را در جريان كار گذاشت . نامه را به وسيلهكنيزكى ارسال داشت . پيغمبر اكرم (ص )، على (ع ) را احضار كرد و چند نفر را با اوهمراه نمود و فرمود برويد در سرزمين (خاخ ). درداخل باغى ، زنى را مى بينيد كه حامل نامه اى است براى سران قريش . نامه را از اوبگيريد و خودش را رها كنيد.
على (ع ) به اتفاق همراهانش به همان نشانى آمدند و به باغ رسيدند و كنيزك را يافتند.ولى او جدا موضوع نامه را انكار كرد. اثاث او را بررسى كردند، نيافتند. على (ع )گفت بخدا قسم كه پيغمبر اسلام دروغ نگفته ، شمشير كشيد و به آن زن گفت : نامه رابده وگرنه بايد سرت را در اينجا بگذارى . كنيزك كه قاطعيت و خشم على را ديد، دستبرد و از ميان گيسوان بافته خود نامه را بيرون آورد و تسليم نمود.
نامه را حضور رسول الله (ص ) آوردند. آن حضرت حاطب (نويسنده نامه ) را احضار كرد وپرسيد به چه منظور اين نامه را نوشتى ؟ گفت : يارسول الله (ص ) بخدا قسم سوء نيتى نداشته ام . از اسلام روگردان نشده ام . به كفارقريش هم علاقه اى ندارم . ولى چون زن و بچه هاى من در مكه هستند، خواستم خدمتى بهقريش كرده باشم تا نسبت به عائله من خوش رفتار باشند.رسول اكرم (ص ) عذر او را پذيرفت و از لغزش او درگذشت .
در خلال چند روز، مسلمانان براى سفر آماده شدند و از مدينه خيمه بيرون زدند. بسيج يكسپاه دوازده هزار نفرى ، كار بى سرو صدائى نبود. ولى اين اقدام چنان محرمانه صورتگرفت كه كوچك ترين خبرى به اطلاع مكيان نرسيد. گرچه اگر هم مطلع مى شدند،كارى از آنها ساخته نبود و نيروى مقاومت و مبارزه را به هيچ وجه نداشتند.
سپاه اسلام در(مرالظهران ) يك منزلى مكه فرود آمد و تا آن لحظه قريش ‍ واهل مكه در بى خبرى بسر مى بردند. ولى سراسر مكه را اضطراب و تشويشفراگرفته بود. سران قريش از آينده خود بيمناك بودند و احساس ‍ مى كردند كه خطرىدر پيش دارند. اما احتمال نمى دادند كه از طرف مدينه مورد حمله قرار بگيرند.
شب بيستم ماه رمضان بود. ابوسفيان به همراهى دو تن از دوستانش قدم زنان و صحبتكنان از دروازه مكه بيرون آمدند. مسافت زيادى از مكه دور شدند. روى تپه اى بلندرسيدند و ناگهان در پشت تپه منظره اى ديدند كه هر سه بر جاى خشك شدند. سراسربيابان را خيمه هاى سربازان پركرده و در برابر هر خيمه آتشى افروخته شده و در آنتاريكى شب دورنماى آسمان پرستاره را پيدا كرده بود.
ابوسفيان از رفيقش پرسيد: چه خبر است و اين سپاه از كجا است ؟!!
رفيقش گفت : به گمان من طايفه خزاعه هستند و مى خواهند به مكه شبيخون بزنند و انتقامبگيرند. ابوسفيان با تحقير گفت : خزاعه ؟ هرگز. اين نيرو و اين تجهيزات به طايفهقليل و ذليلى همچون خزاعه تعلق نخواهد داشت .
در اين موقع عباس بن عبدالمطلب كه بر مركبرسول الله (ص ) نشسته و در آن بيابان جستجو مى كرد كه كسى را پيدا كند و بهاهل مكه پيغام دهد، بيايند و از پيغمبر اكرم (ص ) امان بخواهند، به آنها برخورد و صداىابوسفيان را شناخت . او را صدا زد. ابوسفيان نيز صدا عباس را تشخيص داد و بسوى اوآمد. با نگرانى پرسيد: چه خبر است ؟! عباس گفت : اينكرسول خدا(ص ) است كه با دوازده هزار مرد جنگى بسوى شما آمده است و شما را طاقتمقابله با آنهانيست . ابوسفيان پرسيد پس چه بايد كرد؟ گفت بيا رديف من سوار شود تاتو را به حضور پيغمبر ببرم و برايت امان بگيرم .
ابوسفيان سوار شد و به اردوگاه اسلام آمد. عمر كه چشمش به او افتاد به واسطهسوابق عدواتى كه با وى داشت ، خواست خود را بهرسول خدا(ص ) برساند و اجازه كشتن او را بگيرد. ولى عباس پيش از او به عرض ‍رسانيد كه من ابوسفيان را امان داده ام و مستدعى هستم كه عنايت بفرمائيد و امان مرا موردقبول قرار دهيد.
رسول خدا به ابوسفيان فرمود: اسلام را بپذير تا سالم بمانى . ابوسفيان گفتبا(لات ) و(عزى ) كه بت هاى محبوب و مورد احترام من هستند، چه كنم ؟ عمر گفت :
اسلخ عليهما
(بر آنها كثافت بريز). ابوسفيان با لحنى اعتراض آميز گفت : اف بر تو. چقدربدزبان و زشتگوئى ؟ چرا نمى گذارى با پسر عمويم صحبت كنم ؟!
سرانجام ، ابوسفيان شب را در خيمه عباس بسر برد و بامداد به حضور پيغمبر باريافت و چاره اى جز قبول اسلام نديد. مسلمان شد و امان گرفت و به علاوه بنا برتقاضاى عباس ، پيغمبر اكرم فرمود هر كس به خانه ابوسفيان پناه ببرد در امان خواهدبود.
سپس رسول خدا(ص ) دستور داد سپاه به جانب مكه حركت كنند و ابوسفيان را در سر راهلشكر در محل تنگى قرار دهند كه عظمت نيروى اسلامم را خوب درك كند و ديگرخيال خرابكارى و آشوب طلبى در سر نپروراند.
دسته جات مختلف سپاه اسلام از كنار ابوسفيان گذشتند و چشم او از ديدن آنهمه سربازمسلح و تجهيزات جنگى خيره شده بود. پس از آن ابوسفيان خود را به مكه رسانيد. قريشديدند ابوسفيان سراسيمه مى آيد و از دور هم گرد و غبار سپاه ، فضا را تيره و تاركرده است . از او پرسيدند: چه خبر؟
گفت : اينك محمد است كه با سپاهى چون درياى بيكران فرا مى رسد. دانسته باشيد! هركس به خانه من درآيد در امان است و هر كس سلاح جنگ از خود دور كند، در امان است و هر كسبه خانه خود برود و در ببندد در امان است و هر كس به مسجد الحرام پناهنده شود در اماناست .
در اين هنگام سپاه اسلام كه به دسته هاى مختلف تقسيم شده بودند، از دروازه هاىشمال و جنوبى و شرقى و غربى مكه وارد شدند ورسول خدا(ص ) در حاليكه به خواندن سوره فتحمشغول بود، به شهر مكه قدم گذاشت و يكسر به مسجد الحرام آمد. خانه خدا را طواف كردو استلام حجر نمود و صدا به تكبير بلند كرد. بهدنبال تكبير او تمام سپاهيان اسلام تكبير گفتند و نداى توحيد در سراسر شهر و دشت وبيابان طنين انداخت .
آنگاه رسول خدا(ص ) به شكستن بتها و تطهير خانه خدا از آن آلودگيها پرداخت . باچوبدستى خود آنها را به زمين مى افكند و مى فرمود:
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا و ما يبدى ءالباطل و ما يعيد.
بتهاى كه در دسترس بودند، همه سرنگون شدند و تنها چند بت بزرگ كه بر فرازخانه كعبه نصب شده بود، باقى ماند.
رسول خدا(ص ) به على (ع ) دستور داد كه پاى خود را روى شانه او بگذارد و بالا رودو باقيمانده بتها را بشكند. على (ع ) مطابق دستورعمل كرد و بر شانه آن حضرت بالا رفت و بت ها را سرنگون ساخت . آنگاه براى رعايتادب خود را بر زمين افكند و تبسمى نمود. رسول خدا(ص ) سبب تبسم را پرسيد. گفت : يارسول الله از جائى بسيار بلند خود را بر زمين افكندم و آسيبى نديدم ! فرمود: چگونهآسيب ببينى در حاليكه محمد تو را برداشته است وجبرئيل تورا فرو گذاشته است . (42)
سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را گشود و دستور داد تمام عكسها و تصويرهاىانبياء و ملائكه را كه بدست مشركين در خانه خدا نقش شده بود، محو كردند.
در همان حال كه رسول اكرم (ص ) سرگرم شكستن بتها بود،رجال قريش و سركشان مكه در برابر مسجد الحرام با قلبى لرزان و هراسناك صفكشيده و در انتظار سرنوشت مجهول خود بودند.
لحظات حساسى است . در اين لحظات بايد سرنوشت اين گروه تعيين شود. يك اشارهكافى است كه به زندگى آنها خاتمه دهد. اين جماعت ، درگذشته كجروى ها كرده اند.پيغمبر اسلام را شكنجه ها داده اند. جنگ ها و فتنه ها بپا كرده اند و خونها ريخته اند. اگررسول اكرم (ص ) آنها را مورد مؤ اخذه قرار دهد و از ايشان انتقام بگيرد، كارى عادلانهكرده است . ولى بايد منتظر باشند تا رسول اكرم (ص ) درباره آنها چه گويد و چهدستور صادر كند.
در آن وقت پيغمبر اكرم برابر صف قريش آمد و به آنها فرمود: درباره خودتان چه مىگوئيد و از من چه انتظارى داريد؟ گفتند: سخن به خير مى گوئيم و انتظار خير مى بريم. برادر بزرگوار و برادرزاده بزرگوارى هستى و اينك بر ما دست يافته اى .رسول اكرم (ص ) به حال آنها متاءثر و چشمانش پر از اشك شد. مكليان نيز با صداىبلند گريستند. پيغمبر فرمود: من همان سخن گويم كه برادرم يوسف گفت :
لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين .
باكى بر شما نيست . خداوند شما را مورد بخشش قرار مى دهد و او بخشنده ترينبخشندگان است . برويد شما را آزاد كردم .
چون هنگام نماز رسيده بود، بلال موذن مخصوص پيغمبر بر بام كعبه اذان گفت ورسول اكرم (ص ) نماز را به جماعت گذارد. پس از آن گروهى از قريش باميل و رغبت به حضور پيغمبر رسيدند و اسلام را پذيرفتند و بيعت كردند و چون نوبتبيعت به زنان رسيد، رسول اكرم (ص ) دست در قدح آبى زدند و آن را ميان بانوانفرستادند و فرمودند: هر كه مى خواهد با من بيعت كند، دست در اين قدح بزند زيرا من بازنان مصافحه نمى كنم .
به اين ترتيب مركز فعاليت هاى قريش (مكه ) تسليم شد و آخرين اميد دشمنان اسلام بهنااميد مبدل گرديد. در اين موقع زمزمه اى ميان جماعت انصار بوجود آمد. سر بگوشى باهمصحبت مى كردند كه اينك پيغمبر اكرم به وطن خود بازگشت ، آيا مارا رها مى كند و در مكهمى ماند يا با ما به مدينه مراجعت مى كند؟ رسول اكرم (ص ) پرسيد: چه مى گوئيد؟انصار از گفتن خوددارى كردند. ولى به اصرار آن حضرت مطلب را اظهار نمودند.فرمود: معاذالله . زندگى من زندگى شما است و مرگ من مرگ شما است . من شما را رهانمى كنم و در اينجا نمى ماند. انصار از اين مژده مسرور شدند ورسول اكرم (ص ) نيز به وعده خود وفا فرمود.
داستان حنين
لقد نصر كم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكمشيئا...
(سوره توبه : 26)
مكه گشوده شد. آخرين پايگاه قريش سقوط كرد. براى مشركين قريش ‍ مسلم گرديد كهديگر مقاومت در برابر اسلام ، اثرى جز هلاكت و بدبختى نخواهد داشت . ولى دو قبيلهبزرگ و نيرومند(هوازن ) و(ثقيف ) كه در طائف بسر مى بردند، خود را از قريشمجهزتر و قوى تر مى شمردند و به همين جهت بزرگان قبيله نزد مالك بن عوف ، رهبرهوازن جمع آمدند و با چهار هزار مرد جنگجو آماده حركت شدند. در اين بسيج ، زنان وفرزندان و چهار پايان خود را نيز حركت دادند.
مالك ، براى تقويت نيروهاى خود، از قبيله بنى سعد استمداد كرد. آنان جواب گفتند كهمحمد(ص ) دوران شير خوارگى و رضاع خود را در قبيله ما گذرانده و رضيع ما است .هرگز با او به جنگ برنمى خيزيم . وى دست بردار نبود. پى در پى با افراد آن قبيلهمكاتبه و مذاكره كرد تا جمعى از آنها را فريب داد و با خود همراه نمود.
دريدبن صمه ، پيرمردى سابقه دار و دنيا ديده كه به واسصطه پيرى نابينا شدهبود، در آن لشكر حضور داشت . از همراهانش پرسيد: اينك شما در چه زمينى هستيد؟ گفتند:در وادى اوطاس . گفت : جاى مناسبى است براى جنگ . ولى به چه مناسبت صداى چهارپايانو گوسفندان به گوش ‍ مى رسد؟
اين گريه بچه ها و زنها از كجا است ؟
گفتند: رئيس قبيله ، مالك بن عوف ، تمام زنها و كودكان و چهارپايان را حركت داده تا هرمردى ، از زن و بچه و اموالش دفاع كند و مردانه براى حفظ آنها بكوشد. گفت : بخداىكعبه قسم كه مالك بزچران است و از رموز جنگ بى خبر. او را نزد من آوريد. وقتى مالكآمد، دريد به او گفت :
اى مالك ! تو امروز رياست قومت را به عهده دارى . بايد با هوشيارى در هر كارى اقدامكنى . كسى از آينده خبر ندارد. دستور بده كه زنان و كودكان به جايگاه خودبازگردند. چهارپايان را نيز به محل خود ببرند. تو با مردان جنگجو و سربازان مسلحخود با دشمن روبرو شو. اگر موفقيت يافتى ، آوردن قبيله آسان است و اگر شكستخوردن ، از رسوائى زنان و همسران در امانى . مالك گفت : تو پير شده اى وعقل و خردت زايل گشته . در اين كارها دخالت نكن .
پانزده روز از توقف رسول اكرم (ص ) در مكه گذشته بود كه خبر حركت اين سپاه بهعرض رسيد. پيغمبر با دوازده هزار مسلمان براى سركوبى آن قوم از مكه خارج شدند.
پرچم بزرگ بدست على (ع ) سپرده شد و ساير كسانى كه در فتح مكه پرچم داربودند، در اين جنگ نيز همان پرچم را بدست داشتند.
برخلاف جنگ هاى گذشته كه هميشه تعداد مسلمانان كمتر از كفار بود در اين جنگ از نظرعدد و تجهيزات فزونى قابل توجهى داشتند و به همين جهت نخوت و غرورى در بعضى ازافراد پيدا شد و حتى ابوبكر گفت : عچب لشكرى جمع شده . ما هرگز شكست نخواهيمخورد!
خالدبن وليد كه فرمانده طلايه سپاه بود، و با افراد بنى سليم پيشاپيش سپاه حركتمى كرد، هنگام عبور از پيچ و خم دره اى ، با حمله ناگهانى قبيله هوازن روبرو شد. اينحمله چنان غير منتظره و وحشت آور بود كه ستون طلايه ، بدون هيچ گونه عكسالعمل و مقاومتى از هم پاشيد. فرار آنها در روحيه ساير مسلمانان كه از عقب مى آمدند، اثرنامطلوبى گذاشت و همه پا به فرار گذاشتند.
على (ع ) كه پرچم را بدست داشت با چند نفر از بنى هاشم كه عددشان از عدد انگشتان دودست تجاوز نمى كرد، در حضور رسول اكرم (ص ) باقى ماندند و به جنگ ادامه دادند وآنها عبارت بودند از: عباس بن عبدالمطلب ،فضل بن عباس ، ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب ،نوفل بن حارث ، ربيعة بن حارث ، عبد الله بن زبير بن عبدالمطلب عتبة بن ابى لهب كههمه از بنى هاشم بودند و شخص ديگرى به نام ايمن بن ام ايمن كه در همان ماجرا كشتهشد. اينان در سه طرف رسول اكرم (ص ) و على (ع ) از پيش روى آن حضرت مى جنگيد.
رسول اكرم (ص ) كه فرار مسلمانان را ديد، به عباس كه صدائى قوى داشت ، فرمان دادبر تپه اى بالا رفت و فرياد زد: اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب سوره بقره ! اىياران بيعت شجره ! كحا فرار مى كنيد؟!! اينكرسول خدا در اينجا است !
مسلمانان كه نداى عباس را شنيدند، بازگشتند و به خصوص جماعت انصار در بازگشتن ،پيش دستى كردند. ميدان جنگ گرم شد و در مدتى كوتاه سپاه هوازن به وضع خجلتآورى فرا كردند و مسلمانان به تعقيب آنان پرداختند. متجاوز از يكصد نفرشان كشتهشدند و مالك رهبر آنها به قلعه طائف گريخت و زنان و چهارپايان و اموالشان بدستمسلمانان افتاد.
رسول اكرم (ص ) تا طائف آنان را تعقيب كرد و تا پايان ماهشوال ، طائف در محاصره بود. چون ذيقعده كه از ماه هاى حرام است ، فرا رسيد، پيغمبراسلام از محاصره طائف دست كشيد و بسوى مكه رهسپار شد. چون به (جعرانه ) رسيد،غنائم جنگى را بين سربازان تقسيم كرد و در اين تقسيم براى الفت دادن دلهاى قريش وساير اعراب كه تازه اسلام را پذيرفته بودند، سهم بيشترى به آنان عطا فرمود وبه جماعت انصار از غنائم چيزى نداد.
سعد بن عباده كه رئيس انصار بود، به حضور پيغمبر آمد و اظهار داشت كه : جماعت انصاراز محروميت خود در تقسيم غنائم افسرده اند! فرمود: آنان را در اين نقطه جمع كن تا باايشان سخن گويم . چون انصار گرد آمدند،رسول اكرم (ص ) در براى آنها ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى گروهانصار! مگر نه اين است كه من به شهر شما (مدينه ) آمدم در حاليكه شما گمراه بوديد.خداوند شما را به راه حق هدايت كرد. تهى دست بوديد، شما را بى نياز نمود. با يكديگردشمن بوديد، دلهاى شما را به هم نزديك كرد و الفت داد. گفتند: چون بود يارسول الله !
سپس فرمود: اى گروه انصار! چرا جواب سخنان مرا نمى گوئيد؟! گفتند: چه بگوئيم ؟!و چه جواب دهيم ؟! خدا و رسول بر ما منت دارند. فرمود: بخدا قسم اگر بخواهيد، مىتوانيد جواب گفته هاى مرا بگوئيد و راست هم بگوئيد.
بگوئيد: تو به شهر ما آمدى در حاليكه بى پناه بودى . ما تو را پناه داديم . تهىدست بودى ، با تو مواسات كرديم . ترسان بودى ايمنت ساختيم . بى يار و ياوربودى ، ياريت كرديم . گفتند: منت خدا و رسوال را است .
پس از آن رسول اكرم (ص ) در حاليكه از چهره اش ، مهر و شفقت مى باريد، به سخنانخود اينطور ادامه داد: اى طايفه انصار! شما به واسطه اينكه من مقدارى ازمال دنيالى فانى را به گروهى واگذار كردم تا دلهاشان به اسلاممتمايل گردد، افسرده خاطر شديد. آيا ميل نداريد كه ديگران با گوسفند و شتر به وطنخود بازگردند و شما با پيغمبر خدا؟!
قسم به آن خدائى كه جانم بدست تواناى او است ، اگر تمام مردم از راهى بروند وانصار از راهى ديگر، من از راهى مى روم كه انصار رفته اند و اگر مساله هجرت نبود، منمردى از انصار مى بودم . خداوندا! انصار و فرزندان انصار و نوادگان انصار را موردرحمت و عنايت خود قرار بده .
از اين صخنان همه به گريه افتادند و قطرات درشت اشك از ديدگان آنها جارى شد وهمه يكصدا گفتند: به تقسيم خدا و پيغمبرش راضى و خشنوديم و پراكند شدند.
در ميان اسيران حنين ، دختر حليمه سعديه ، خواهر رضاعىرسول خدا(ص ) ديده مى شد. وى خود را معرفى كرد،رسول خدا(ص ) او را مورد مرحمت قرار داد و عباى خود را زير پاى او گسترد و مدتى بااو صحبت كرد و آنگاه او را مخير گردانيد كه به وطنش برگردد يا با آن حضرت بماند.او بازگشت به وطن را اختيار كرد و چون خواست خداحافظى كند، پيغمبر خدا(ص ) يك كنيزو چند گوسفند و دو شتر به او بخشيد و روانه اش كرد.
در آن موقع هيئتى از طايفه هوازن به حضوررسول خدا(ص ) رسيدند و اسلام اختيار كردند. نماينده آن هيئت آغاز سخن كرد و چنين گفت :اى پيغمبر خدا! در ميان اين اسيران خاله هاى تو و زنانى كه تو را در دوران كودكىپرورش داده اند، اسير شده اند. ما اگر كسانى ازقبيل نعمان بن منذر را در طايفه خود پرورش داده و سپس بدست آنها اسير مى شديم ، اميدمحبت و مهر از آنان مى داشتيم . اينك كه تو نيك سيرت ترين و بزرگوارترين افرادبشرى . سپس بيانات خود را با خواندن اشعارى خاتمه داد.
رسول خدا(ص ) در پاسخ آن هيئت فرمود: كدام يك از اين دو چيز نزد شما محبوب تر وارزنده تر است ؟ اسيران يا اموال ؟ گفتند: يارسول الله ! ما را ميان ثروت و حسب مخير ساختى . ما به حسب و شرافت خود بيشتر از هرچيز اهميت مى دهيم . درباره گوسفند و شتر سخن نمى گوئيم . فرمود:
اسيرانى كه در سهم بنى هاشم قرار گرفته اند، همه به شما مسترد مى شوند ودرباره اسيران ديگر كه تعلق به ساير مسلمين دارند، با آنها سخن مى گويم و شفاعتمى كنم كه با شما برگردانند و خودتان هم با مسلمانان حرف بزنيد و اسلام آوردن خودرا به اطلاع آنان برسانيد.
هيئت هوازن رفتند و چون رسول خدا(ص ) از نماز جماعت فارغ شد از جاى برخاستند ومطلب را با صداى بلند در حضور تمام مسلمانان اظهار كردند. پيغمبر(ص ) فرمود: اىمسلمانان ! من سهم بنى هاشم را به اين قوم بخشيدم و اسيرانشان را رد مى كنم . شما همهر كدام ميل داريد. اسيران اين هيئت را به آنها رد كنيد و هر كدامميل نداريد بلاعوض رد كنيد، قيمت آن را بگيريد و من شخصا قيمت را مى پردازم . همهمسلمين به جز دو نفر اسيران را رد كردند و آن هيئت در نهايت مسرت بازگشتند.
در پايان كار، رسول خدا(ص ) پيامى براى مالك ابن عوف (رئيس قبيله هوازن ) فرستادكه : اگر به ما بپيوندى و مسلمان شوى ، نه تنها از لغزش هاى گذشته تو مى گذرم ،بلكه اسيران و اموالت را به تو بر مى گردانم و صد شتر هم اختيار كرد.رسول خدا(ص ) به تمام آنچه گفته بود، وفا كرد و علاوه بر آن ، او را رهبر سايرافراد قبيله اش قرار داد و با پايان يافتن اين غائله سراسر شبه جزيره عرب در برابراسلام تسليم گرديد.
اعلام بيزارى
برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين . فسيحوا فى الارض اربعةاشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين
(سوره برائت : 1)
برنامه پيامبر اسلام (ص ) آزاد گذاشتن مردم درقبول يا عدم قبول اسلام بود. در هيچ مورد با اكراه و اجبار كسى را وادار بهقبول اسلام نكردند و قرآن كريم صريحا اين مطلب را بيان فرموده و مى گويد: لا اكراهفى الدين .
بر طبق همين برنامه ، هنگام فتح مكه ، قريشيان را در پذيرفته اسلام يا باقى ماندنبر روش خود آزاد گذاشت و فقط قراردادى گذاشته شد كه مشركين سركشى وماجراجوئى را ترك كنند و در پناه اسلام به زندگى خود ادامه دهند.
مدتى گذشت و دذر گوشته و كنار، مشركين فعاليت هائى آغاز كردند و سركشى و طغياندر پيش گرفتند و عهد خود را شكستند و در مورد اين عهد شكنى آيات برائتنازل گرديد.
با اينكه تمام سوره هاى قرآن كريم با آيه شريفه :(بسم الله الرحمن الرحيم )شروع مى شود، سوره برائت بدون نام خدا آغاز شده است . زيرا بسم الله آيه رحمت استو در اين سوره اعلام بيزارى و وعده هاى عذاب و بدبختى به مشركين داده شده است .
پس از نازل شدن اين سوره ، رسول اكرم (ص ) ابوبكر را ماءمور كرد كه بمكه سفركند و چهل آيه از اين سوره را در اجتماع مشركين با صداى بلند قرائت و اين اعلام الهى رابه مشركين ابلاغ نمايد.
ابوبكر با همراهانش مدينه را به قصد مكه ترك گفتند. ولى در يكى ازمنازل كه چند با مدينه فاصله اى نداشت ، مشاهده كردند كه على (ع ) در حاليكه بر مركبرسول اكرم (ص ) سوار بود از راه رسيد و فرمود من از جانب پيغمبر ماءمورم كه آياتبرائت را از تو بگيرم و خودم به مكه روم و به مردم ابلاغ كند.
ابوبكر اطاعت كرد و آيات را تسليم نمود و خود به مدينه برگشت . چون به حضورپيغمبر رسيد، پرسيد: يا رسول الله ! آيا درباره من چيزىنازل شده است ؟! فرمود: نه . ولى جبرئيل از طرف خداوند به مننازل شد و گفت :
لا يودى عنك الا انت او رجل منك .
يعنى : ادا نمى كند از جانب تو كسى ، جز خودت يا مردى از خاندانت .
در اين آيات ، به مشركين پيمان شكن اعلام شده است كه تا چهارماه مى توانند به طورآزادى در مكه زندگى كننند و پس از آن تكليف خود را يكسره نمايند. يا اسلام را بپذيرندو مانند ساير مسلمين از مزاياى مسلمانى برخوردار شوند و در غير اينصورت آماده چشيدنعذاب دردناك الهى باشند.
على (ع ) پس از گرفتن آيات برائت ، به مكه وارد شد و در روز قربان در اجتماع عظيممردم بر پا ايستاد و ندا داد: اى مردم ! من فرستاده پيغمبر خدايم بسوى شما و سپس آياتبرائت را قرائت فرمود و اضافه كرد كه :
(1) پس از اين سال هيچ مشركى حق ندارند به خانه خدا قدم بگذارد.
(2) هيچ مرد و زنى مجاز نيستند برهنه و بدون لباس به طواف خانه خدا اقدام كنند.
(3) كسانى كه با پيغمبر اسلام عهدى دارند و مدتى براى آن تعيين نشده ، مدتش پايانهمين چهار ماه است .
(4) هم پيمانهائى كه با رسول اكرم (ص ) عهدى دارند و مدتى براى آن تعيين شده ،مدت آن ، همان مقدار تعيين شده است .
تا آن تاريخ مشركين ، براى طواف و حج ، به خانه خدا مى آمدند و در ميان آنها مرسومبود كه اگر كسى به مكه داخل شود و در لباسهاى خودش طواف كند، ديگر حق ندارد آنلباس ها را نزد خود نگهدارد و حتما بايد آنها را صدقه بدهد. بسيارى از مشركين براىفراز از اين مساءله ، هنگام طواف لباس هاى خود را بيرون مى كردند و لباسى بطورعاريه از كسى مى گرفتند و پس از طواف به صاحبش رد مى كردند و اگر لباسعاريتى بدست نمى آوردند. برهنه طواف مى كردند.
در همان سال زنى زيبا و خوش اندام ، براى طواف وارد مكه شد. هر چه كوشش كردلباسى به عنوان عاريت بدست نياورد. بدو گفتند اگر در لباسهاى خودت طواف كنىبايد آنها را صدقه دهى . گفت : چطور صدقه دهم در حاليكه لباسى غير از اين ندارم ؟!بدين جهت در مسجد الحرام سر تا پا برهنه شد و به طواف پرداخت . از گوشه و كنارچشمها به سوى او دوخته شد. و وى در حاليكه با دستهاى خود ستر عورت نموده بود،طواف را انجام داد.
اين رسوم مفتضح و رسوا، و اين اعمال زشت و ناروا، آن هم در خانه خدا موضوعى بود كهمى بايست براى هميشه از ميان برداشته شود و آن مكان مقدس از اين الودگى ها تطهيرگردد.
فرمانى كه از جانب خدا و رسول ، بوسيله اميرالمؤ منين على (ع ) ابلاغ شد، متضمن ممنوعشدن اين رسوم و پايان دادن به خرابكاريها و آشوب طلبى هاى مشركين بود.
نكته اى كه در اين داستان نبايد از نظر دور داشت ، اين است كهرسول اكرم (ص ) صريحا فرمود كه فرستادن على (ع ) وعزل ابوبكر، به دستور و فرمان حق تعالى انجام شده و علاوه بر آن ، جمله :
لايودى عنك الا انت او رجل منك .
بدون هيچ گونه قيدى ذكر شده و در هيچ يك از روايات شيعه و سنى ، آن را مقيد به اداءآيات برائت نكرده اند. بنابراين ، هيچ دليلى نداريم كه اين مطلب را مخصوص به اداءاين رسالت نمائيم . بلكه مطابق اطلاق بيانرسول اكرم (ص ) كه نقل از خداوند فرموده است : هيچ كس ادا نمى كند وظيفه پيغمبر رامگر خودش يا مردى از خاندانش و با انتخاب على (ع ) عملا به مردم فهمانيده شد كه مردشايسته خاندان رسالت ، بعد از پيغمبر اكرم (ص )، على (ع ) است و بس .
پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه : چرا ازاول رسول اكرم (ص ) اين ماءموريت را به على نداد؟ او كه مقام و شايستگى على را مىدانست ؟!
آنچه مى توان در جواب گفت اينستكه : اگر اين ماءموريت از آغاز به على سپرده شده بود،مانند صدها ماءموريت ديگر، كسى به آن توجه نمى كرد و يك امر عادى تلقى مى شدولى با فرستادن ابى بكر و سپس عزل او و انتخاب على (ع ) براى انجام اين رسالت وسخن جبرئيل : لا يودى عنك ... در حقيقت يك سند انكارناپذير است كه خداوندمتعال و رسول گرامى اسلام در اختيار حقيقت جويان عالم قرار داده اند تا صلاحيت وشايستگى هر يك از آن ها براى جانشينى پيامبر اسلام را بر اساس اين سند و اسنادديگرى اكه در طول حيات رسول اكرم ارائه شده است ، بشناسند و در انتخاب ، دچارانحراف و لغزش نشوند.
جنگ تبوك
يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فىسبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحياة الدنيا من الاخرة فما متاع الحياة الدنيا فىالاخرة الا قليل
(سوره توبه : 38)
در محافل مدينه ، زمزمه پيچيد كه : پادشاه روم با سپاهى عظيم به جانب مدينه رهسپارشده است . اين خبر را چند نفر بازرگان كه از شام به مدينه آمده بودند،نقل كردند و رفته رفته ، در سراسر شهر منتشر شد و به استحضاررسول اكرم (ص ) رسيد.
چون قرائن موجود، صحت اين گزارش را تاءييد مى كرد، پيغمبر اسلام (ص ) دستور دادكه مسلمين از دور و نزديك ، آماده شوند و مقدمات سفر را فراهم سازند.
با اينكه رسول اكرم (ص ) در اكثر جنگ ها، مقصود اصلى و هدف نهائى را مخفى مى كرد،تا دشمن نتواند پيش دستى كند، در اين جنگ رسما هدف و مقصد را براى مردم تشريح كرد.زيرا راه بسيار دور و دشمن قوى و تجهيزات كافى لازم بود.
اين سفر براى مسلمانان سخت ناگوار بود. زيرا هوا گرم ، راه دور، دشمن قوى و از همهگذشته هنگام برداشت محصول و استفاده از ميوه ها بود. بدين جهت امروز و فردا مى كردندو حركت را تاءخير مى انداختند.
از نظر سياستمداران مدينه ، چنگ با پادشاه روم و ارتش نيرومندش بسيار خطرناك بهشمار مى آمد. بعضى از منافقين در محافل محرمانه خود اظهار مى كردند كه محمد گمان مىكند جنگ با پادشاه روم نيز مانند جنگ با اعراب وقبائل مكه است كه اميد موفقيتى در آن باشد.
اين اظهار نظرها كه عموما از طرف منافقين ابراز مى شد، روحيه سايرين را هم ضعيف و ازاقدام جدى بازمى داشت . ولى پيغمبر اسلام (ص ) در برابر مسلمانان نطقى ايراد كرد كهتمام تبليغات سوء منافقين را خنثى نمود و روحى تازه در كالبد اسلاميان دميد.
در آن خطبه ، رسول اكرم (ص ) پس از حمد و ثناء خداوند، به بسيارى ازمسائل اخلاقى و اجتماعى و دينى اشاره كرد و نكاتى را گوشزد شنوندگان نمود. روحترقى و تعالى را در مردم تقويت و حس آزادى و سربلندى را در آنان بيدار كرد وشهادت در راه حفظ دين و حقيقت را بهترين سعادت ها معرفى فرمود. جنگيدن با دشمنان خداو اسلام را از وظايف اجتناب ناپذير هر مسلمان دانست . بخشش و انفاقمال و ثروت را در راه حفظ دين و استقلال مملكت ، از مهمترين و قطعى ترين وظايفثروتمندان بشمار آورد.
اين خطبه اثر عميقى در مسلمانان گذاشت و جنب و جوشى عظيم در مدينه بوجود آمد. كمك هاىمالى فراوانى از طرف طبقات مختلف شد. يكى از مسلمانان مقدارى نقره كه برابر هزاردينار ارزش داشت ، تسليم كرد. عباس بن عبدالمطلب مبلغقابل ملاحظه اى داد. عاصم بن وهب هفتاد بار شتر خرما داد. مردى تمام ثروت خود و مردىديگر نصف ثروتش را تقديم نمود. زنان مسلمان زر و زيورهاى خود را براى تجهيز سپاهمى بخشيدند. دست بندو گردن بند و خلخال و انگشترهاى بسيارى در مياناموال جمع شده ، ديده مى شد كه از طرف بانوان مسلمان اهدا شده بود.
بديهى است در وقتى كه خطرى كشور را تهديد مى كند، بر عموم ملت مسلمان لازم است ازخود گذشتگى و فداكارى نموده و در راه حفظ دين و وطن كوشش كنند و اگر از انفاقمقدارى مال و ثروت ، خوددارى و در دفع دشمناهمال نمايند، ديرى نمى گذرد كه مملكت بدست دشمن خواهد افتاد و ملت برده و بندهديگران خواهد شد.
با تمام مشكلاتى كه اين لشكركشى در برداشت ، مشكلى بزرگ تر و خطرناك تر دركار بود كه و آن نقشه منافقين براى يك كودتا و از بين بردن آثار اسلام بود. كسانىكه با آمدن اسلام ، رياستشان بر باد رفته و ناچار از تظاهر به اسلام شده بودند،اينك با مسافرت رسول اكرم (ص ) و خالى ماندن مدينه تصميم گرفتند از فرصتاستفاده كنند و حكومت را در دست بگيرند.
گروهى از منافقين ، با ابوعامر راهب نصرانى بيعت كردند و او را نامزد رياست و حكومتنمودند و به همين منظور مسجد بنا نهادند كه به مسجد ضرار معروف شد و برنامهكارشان اين بود كه پس از حركت رسول اكرم (ص ) تمام پيروان پيغمبر را كه در مدينهمانده اند، بكشند و مدينه را غارت كنند و جمعى از آنها هم در ركاب پيغمبر باشند و در يكفرصت مناسب ، شبانه در راه تبوك آن حضرت را بهقتل برسانند و به اين ترتيب كار را خاتمه دهند.
نامه پرانى هائى نيز از طرف بعضى از منافقين صورت گرفته و به پادشاه دومةالجندل نوشته بودند كه اگر به جانب مدينه بيائى ، ما تو را يارى مى كنيم و محمد رااز بين مى بريم .
با توجه به فعاليت هاى پشت پرده ، كه وسيله منافقين انجام مى شد واحتمال خطر كودتا در كار بود، ايجاب مى كرد كهرسول اكرم (ص ) جانشينى براى خود تعيين كند و مدينه را به كف با كفايت كسى بسپاردكه از جميع جهات ، مانند خود او باشد.
كسى كه از لحاظ شخصيت ، قادر به حفظ شئون دينى و ملى باشد. از نظر تقوى وفضيلت و درستى و رموز كشوردارى از همه برتر و بالاتر باشد به هيچ حزب وجمعيتى بستگى نداشته و به هيچ قيمت تطميع شدنى نبوده و از تبليغات و تهديداتهراسان و بيمناك نگردد.
پيغمبر اسلام (ص ) در ميان تمام مسلمانان كه حدود سى هزار تن از آثار سربازان وافسران بودند و جمعى از آنها مردمان آزموده و با تجربه اى بشمار مى آمدند. هيچيك راشايسته اين جانشينى نديد، مگر اميرالمومنين (ع ) را كه به اتفاق شيعه و سنى او راصالح براى اين مقام تشخيص داد و مدينه را به او سپرده و خود با قلبى مطمئن و خاطرىآسوده ، سپاه اسلام را بسوى جبهه جنگ رهبرى فرمود.
شايد سؤ ال شود كه چرا رسول اكرم (ص ) توطئه كنندگان را بازداشت و مجازات يالااقل در زندان نيفكند؟! جواب اين سؤ ال آن است كه : بين روش ‍ پيامبران و سياستمدارانفرق بسيار است . درست است كه از نظر يك سياستمدار،قبل از شروع توطئه و جنايت بايد همه شركت كنندگان را كيفر داد. ولى از نظر يكرجل الهى و پيشواى آسمانى ، هنوز جرمى اتفاق نيفتاده و جنايتى واقع نشده است و هيچگونه مجوزى براى بازداشت ، مجازات ، تبعيد و يا زندانى نمودن آنان وجود ندارد.
على (ع ) در مدينه ماند و امور را در دست گرفت و به انجام وظايف محوله ،مشغول شد. منافقين نقشه خود را نقش بر آب ديدند. زيرا همه ، على را مى شناختند.شجاعتش ، هوشياريش ، ثبات قدمش و سوابق درخشانش بر كسى پوشيده نبود. ياءس ونااميدى بر آنها سايه افكند و دانستند كه با بودن على در مدينه ، هيچ كارى نمى توانندانجام دهند و به هر كارى دست بزنند. رسوائى و بدبختى بهدنبال خواهد داشت . بدين جهت يك سلسله تبليغات سياسى آغاز كردند كه شايد با اينتبليغات نتوانند على را وادار كنند، مدينه را ترك گويد و به رسوا اكرم (ص )بپيوندند.
گفتند: سابقه ندارد كه رسول اكرم (ص ) در هيچ جنگى على را با خود نبرده باشد. دراين جنگ پيغمبر ميل نداشت كه او را با خود ببرد و ايندليل رنجش خاطر آن حضرت از على مى باشد. با اين سخنان بى اساس اذهان ساده لوحانرا مشغول كردند. ولى مردمان هوشيار، خوب مى دانستند كه اين حرفها از طرفاخلال گران و منافقين ساخته و پرداخته مى شود.
على (ع ) براى اينكه به اين شايعات خاتمه دهد، فورا از مدينه حركت كرد و در خارجشهر با رسول اكرم (ص ) ملاقات نمود و گفتار منافقين را به استحضار رسانيد.
پيغمبر اكرم (ص ) در حضور مردم با بيانى قاطع و صريح فرمود:
يا على ان المدينه لاتصلح الا بى او بك فانت خليفتى فىاهل بيتى و دار هجرتى و قومى ، اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هرون من موسى الا انهلانبى بعدى .
يعنى :(يا على امور مدينه سامان نمى پذيرد، جز بدست من يا بدست تو، تو جانشين مندر ميان خاندان من و در شهر هجرت من (مدينه ) و در ميان پيروان من هستى . آيا راضى وخشنود نيستى كه نسبت به من همان منزلتى را داشته باشى كه هارون نسبت به موسى بنعمران داشت ؟ جز در امر نبوت و پيامبرى كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود.)
اين حديث بنام حديث منزلت مشهور است و شيعه و سنى آن رانقل كرده اند و در اين كلام ، رسول اكرم (ص ) به نقشه هاى منافقين اشاره كرد و تنها راهخنثى نمودن نقشه ها و توطئه ها را ماندن خود يا ماندن على (ع ) دانست و چون اين سفر،آخرين سفر جنگى رسول الله (ص ) بود، على را در مدينه بخلافت گذاشت تا مردمتكليف خود را در سفر ابدى او بدانند و على را جانشين حقيقى او بشناسند.
على (ع ) به مدينه بازگشت و به حل و فصل امور مسلمانان پرداخت ورسول اكرم (ص ) به اتفاق سپاه اسلام به جانب تبوك رهسپار شد. در اين سفر بهواسطه دورى راه و نبودن آذوقه كافى ، به حدى جنگجويان اسلام دچار سختى و مضيقهبودند كه قابل توصيف نيست . هر ده نفر، يك شتر در اختيار داشتند كه هر يك به نوبتساعتى سوار مى شدند و بقيه راه را پياده مى پيمودند.
آذوقه آنها عبارت بود از نان جو سبوس نگرفته و خرماى نامرغوب كه متاءسفانه آن هممقدارش كم و غير مكفى بود. به طوريكه يك دانه خرما را نفراول در دهان مى گذاشت و مى مكيد. چون دهانش شيرين مى شد، بيرون مى آورد و به نفر دوممى داد. او هم كمى مى مكيد و به نفر سوم تسليم مى كرد و به همين ترتيب يك دانه خرما،دست به دست و دهان به دهان مى گشت تا تمام مى شد و هسته آن باقى مى ماند.
سربازان اسلام به اين ترتيب با گرسنگى و مرگ مبارزه مى كردند و با اين شرايطنامساعد و طاقت فرسا، از دين و وطن خود حمايت مى نمودند. براستى بايد بر آن مردانبا ايمان و فداكاران راه اسلام درود فرستاد و به ايمان راسخ آنها آفرين گفت .
مسلمانان در تبوك فرود آمدند و از آنجا رسول اكرم (ص ) نامه اى به پادشاه روم نوشتو او را مخير كرد كه يا اسلام را بپذيرد يا جزيه بپردازد و يا آماده جنگ شود. هراكليوسپس از دريافت نامه رسول اسلام ، جمعى از رجال و بزرگان را به حضور خواند و مطلبرا با آنها در ميان گذاشت و خود اظهار كرد كه تمام علائم و مشخصات پيغمبرى كه عيسىوعده داده است ، در محمد ديده مى شود. مصلحت آن است كه اسلام اختيار كنيم و از حق روگرداننشويم .
حاضرين از پذيرفتن اسلام امتناع كردند و سر و صدا به راه انداختند. شاه آنان راخاموش كرد ولى براى حفظ سلطنت و مقام خود، ديگر سخنى از اين مقوله بر زبان نياوردو در جواب نامه رسول اكرم (ص ) تعلل كرد. اقدام به جنگ هم ننمود و كار را به مسامحهگذرانيد.
پيغمبر اسلام (ص ) چون از اقدام قيصر به جنگ ، اثرى نديد، پس از مشورت وتبادل نظر با مسلمانان ، به جانب مدينه بازگشت . در اين سفر فرماندار دومةالجندل توسط خالدبن وليد اسير شد و اراضى دومةالجندل بدست اسلاميان افتاد. گروهى ديگر از فرمانداران مناطق اطراف تبوك به حضوررسول اكرم آمدند و قرارداد صلح امضاء كردند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation