بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دوره کامل قصه های قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبیاء(ع ), سید محمد صوفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HGESEH01 -
     HGESEH02 -
     HGESEH03 -
     HGESEH04 -
     HGESEH05 -
     HGESEH06 -
     HGESEH07 -
     HGESEH08 -
     HGESEH09 -
     HGESEH10 -
     HGESEH11 -
     HGESEH12 -
     HGESEH13 -
     HGESEH14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

يهود بنى قريظه
و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب ...
(سوره احزاب : 27)
روش پيامبر اسلام (ص ) نسبت به ملتهاى غير مسلمان ، عموما روى اساس ‍ همزيستى مسالمتآميز پى ريزى شده و بخصوص نسبت به كسانى كه با آنان پيمانى داشت ، به تمامتعهدات خود وفا مى كرد.
تاريخ نشان نمى دهد كه حتى در يك مورد، رسول محترم اسلام (ص ) قرارداد خود را نقصو پيمان شكنى كرده باشد. چگونه چنين كند در حاليكه يكى از اساسى ترين مقرراتاسلام ، وفاى به عهد و پاى بند بودن به تعهدات است .
اسلام وفاى به عهد را جزء صفات لازمه يك فرد با ايمان و مسلمان مى داند و پيامبراسلام از همه مسلمين در راه عمل كردن به مقررات قرآن جدى تر و قاطع تر بود. اما درمورد يهوديان بنى قريظه مسئله صورت ديگرى به خود گرفت . آنان بارسول اكرم (ص )، هم پيمان بودند، ولى پيمان خود را شكستند و بطورى مشروحا درفصل سابق بيان شد، درست اين پيمان شكنى در وقتى واقع شد كه مدينه در محاصرهنيروى خطرناك دشمن بود. يعنى در زمانى كه اسلام و مسلمين ، حساس ترين لحظاتزندگى خود را مى گذراندند و سرنوشت آنان بسى مبهم و آينده آن تاريك به نظر مىرسيد.
درست است كه موضوع قريش منتفى شد و نيروى آنان با ذلت از خاك مدينه خارج گرديد،ولى از كجا مى توان اطمينان پيدا كرد كه مجددا سپاه مكه با نيروهاى ديگرى از دشمناناسلام ، مدينه را به محاصره نكشند؟ و باز از كجا مى توان اطمينان يافت كه يهوديانبنى قريظه ديگر باره عليه اسلام با دشمنان همكارى نكنند؟
با توجه به اين نكات ، مساله يهود پيمان شكن را به منزله يك غده سرطانى بايد دانستكه در كنار مدينه قرار گرفته و هر لحظه امكان خطر واحتمال همدستى با دشمنان مى رفت . اينجا است كه بايد اين عضو فاسد بريده شود وريشه اين سرطان براى هميشه خشگ گردد.
عصر همان روز كه تازه مدينه از محاصره قريش بيرون آمده بود، به فرمانرسول اكرم (ص ) سپاه مسلمين به سوى قلعه بنى قريظه به حركت درآمد و نماز عصر رادر كنار قلعه خواندند.
يهود بنى قريظه در محاصره قرار گرفتند و اين محاصره بنا به نوشته بسيارى ازمورخين بين پانزده تا بيست و پنج روز طول كشيد. درهاى قلعه بسته بود و جنگ بوسيلهپرتاب تير و سنگ جريان داشت .
رفته رفته يهود بنى قريظه از محاصره به تنگ آمدند و به مذاكرهمتوسل گشتند. نتيجه مذاكره آن شد كه يك نفر را يهوديان به عنوان حكم انتخاب كنند و يكنفر را هم رسول اكرم (ص ) برگزيند و حكمين در مورد يهود و مسلمين راى دهند و طرفين دربرابر راى آنها تسليم باشند.
يهوديان پس از تبادل نظر، سعد بن معاذ را كه با آنها سابقه دوستى داشت ،برگزيدند. پيامبر اسلام هم به حكومت سعد بن معاذ راضى شد و وى به عنوان حكم ازجانب طرفين انتخاب گرديد.
سعد در عين حال با يهوديان سوابق دوستى داشت ، مردى مسلمان و پايبند مقررات قرآن وعلاقمند به حفظ حقوق مسلمين بود و با توجه به وضع طرفين بايد قضاوتى كند كهعاقلانه باشد و مخاطرات بعدى را نيز از بين ببرد.
سعد روى سكوى مخصوص حكومت ايستاد. صدها نفر از مسلمين و يهوديان چشم به دهان وىدوخته بودند. زيرا هر چه از زبان او شنيده مى شد، حكمى قاطع و تغييرناپذير بود.
او در يك لحظه تمام اوضاع و احوال را در نظر گرفت و ارزيابى كرد و براى پاياندادن به مساله يهود و رفع خطر آنها، دو راه به نظرش رسيد:
يكى آنكه يهوديان طريق اسلام پيش گيرند و مانند تمام افراد مسلمين از مزاياى اسلام ومصونيت هاى اسلامى برخوردار شوند. جانشان ، مالشان ، و ناموسشان در پناه اسلام قرارگيرد و دولت اسلامى حافظ منافع آنان باشد. اگر از اين راه نروند، هيچ طريقى وجودندارد كه جلو خطر يهود را بگيرد و حتما بايد از بين بروند.
سعد با صداى بلند كه طرفين مى شنيدند، نظريه خود را چنين اظهار داشت :
حكم من اين است كه اگر يهوديان بنى قريظه مسلمان شوند، در پناه اسلام مصون باشندو اگر طريق لجاج و عناد را رها نمى كنند، به سوى نيستى و هلاكت رهسپار گردند.
يهوديان تسليم نشدند و كيفر پيمان شكنى و ناجوانمردى خود را چشيدند و به اينترتيب پايگاه مسلمانان (مدينه ) از وجود چنين منشا فسادى نجات يافت .
در پايان بحث ، اشاره به اين نكته لازم است كه برخى از نويسندگان خارجى ، موضوعيهود بنى قريظه را به عنوان نقطه ضعفى از اسلام ياد مى كنند و آن را به صورتحربه اى عليه اسلام بكار مى برند.
اين نويسندگان ، مسائل تاريخى را ناديده گرفته و حقايق را عمدا بدست فراموشىميسپارند، تا بتوانند با تغيير و تحريف ، نظر خود را تامين كنند.
جوانان مسلمان بايد توجه كنند: اكثر نويسندگان خارجى كه كتابهاى به عنوان :(تاريخ اسلام ) يا (تمدن اسلام ) يا (زندگانى پيشوايان اسلام ) يا (اسلامشناسى ) و نظائر آن ، نوشته اند اگر چه به ظاهر ماسك دوستى و خاورشناسى واسلام شناسى به صورت دارند ولى دشمنانى هستند كه در لابلاى نوشته هاى خود،ضربه هايى به اسلام و مسلمين زده و مى زنند و ذهن جوانان مسلمان را مشوب مى سازند.
آرى ، از دشمن انتظار دوستى داشتن خطاست .
پيمان عدم تعرض
لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهمفانزل السكينه عليهم و اثابهم فيحا قريبا.
(سوره فتح : 18)
پيامبر اسلام (ص ) به عزم زيارت بيت الله الحرام و انجام مناسك حج به اتفاق گروهىاز مسلمين كه تعداد آنان بالغ بر 1520 تن به شمار مى آمد، از مدينه خيمه بيرون زد ودر مسجد شجره حرام بست .
با آنكه ميان مسلمين و قريش ، روابط حسنه اى برقرار نبود، ولى انتظار نمى رفت كهمشركين مكه در ماه حرام (ذى قعده ) كه مورد احترام قاطبه عرب است ، از ورود مسلمانان بهمكه ، آن هم فقط به منظور عبادت ، مانع شوند. ولى چون بهمنزل حديبيه رسيدند، پيام تهديدآميزى از قريش توسطبديل بن ورقاء، به رسول اكرم (ص ) رسيد.
قريش در اين پيام جنگجويانه خود صريحا يادآور شده بودند كه به هيچ قيمت اجازهنخواهند داد احدى از مسلمين به خاك مكه قدم بگذارند.
اين پيام نگرانى شديدى در ميان مسلمانان بوجود آورد.رسول اكرم (ص ) عمر بن خطاب را ماءمور كرد كه به مكه رود و بارجال قريش تماس بگيرد و به آنها بفهماند كه مقصود از اين سفر، لشكركشى و جنگنيست ، و ما فقط براى زيارت كعبه آمده ايم و در صورت امكان ، موافقت آنان را براىورود مسلمين جلب كند، عمر به نام اينكه مردى ضعيف است و قبيله او هم قبيله اى گمنام وذليل هستند، از انجام ماءموريت عذر خواست .
عثمان بن عفان ماءموريت يافت و با ده تن از مسلمانان براى انجام مذاكره به مكه رفت .قريش به جاى احترام از نمايندگان پيغمبر، آنها را توقيف كردند و در خارج انتشار دادندكه فرستادگان محمد، كشته شدند.
اين خبر، هيجانى عظيم و غير قابل توصيف در مسلمانان ايجاد نمود ورسول اكرم (ص ) سوگند ياد كرد كه از قريش انتقام بگيرد. سپس در همان نقطه زيردرختى نشست و مسلمانان با آن حضرت بيعت كردند كه در اين راه تا پاى جان ايستادگىكنند.
سپس رسول خدا(ص ) دستور داد هر چه مى توانند از افراد قريش به اسارت بگيرند. درهمان شب پنجاه نفر از قريشيان بوسيله مسلمين اسير شدند.
اسير شدن پنجاه نفر از قريش ، در مكه بى اندازه مهم تلقى شده و قريشيان بخاطرنجات اين گروه موافقت كردند كه مسلمانان بازداشت شده را آزاد نمايند.
سپس سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را فرستادند كه بارسول اكرم (ص ) درباره امضاء قرارداد صلح مذاكره كنند. اين دو تن به عنوان نمايندهقريش ‍ به پيشگاه رسول الله (ص ) باز يافتند.
سهيل كه از بت پرستان متعصب و نادان مكه بود، به رسم جاهليت سلام كرد و گفت : من ازجانب قريش ماءموريت دارم با شما پيمان عدم تعرض يا قرارداد صلح امضاء كنم .
به دستور رسولخدا(ص )، اميرالمومنين (ع )، قلم به دست گرفت و بر روى صحيفه اى چنين نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
سهيل كه چشمانش به اين نام مقدس افتاد گفت : ما، رحمن و رحيم نمى شناسيم . بايد اينقرارداد بر طبق روش جاهليت با جمله (بسمك اللهم ) آغاز شود. با اين پيشنهاد موافقتشد و به جاى : (بسم الله الرحمن الرحيم ) جمله (بسمك اللهم ) نوشته شد.
على (ع ) عهدنامه را با اين جمله آغاز كرد:
هذا ما اصلح محمد رسول الله و الملاء من قريش ...
سهيل داد كشيد كه : با جمله رسول الله مخالفيم ، اين تازهاول حرف است . اگر ما محمد را رسول الله مى دانستيم ديگر اختلافات و نزاعى نبود. اينكلمه را حذف كنيد.
على (ع ) به حذف جمله رسول الله راضى نمى شد، ولى پيغمبر آن را به دست خود حذففرمود و به جاى آن نوشته شد: محمد بن عبدالله و بالاخره قرارداد صلح به اينصورت تنظيم شد:
بموجب اين عهدنامه محمد بن عبدالله و نمايندهقبائل قريش ، سهيل بن عمرو قراردادى به شرح زير بين خود منعقد ساختند:
1 - مدت اين پيمان ده سال است و در طول اين مدت هيچيك از طرفين تعرضى نسبت بهيكديگر و نسبت به هم پيمانان يكديگر نخواهند كرد و مسلمانان و قريش نسبت بهمال و جان و آبروى خود از تعرض ديگرى مصون خواهند بود.
2 - مسافرت افراد قريش و مسلمين به شهرهاى يكديگر آزاد و طرفين مصونيتكامل خواهند داشت .
3 - هر فردى از مسلمين بخواهد به كيش اجداد خود برگردد و بت پرستى پيشه كند، آزاداست و همچنين هر فردى از بت پرستان كه متمايل به اسلام شود، مى تواند آزادانهتصميم بگيرد و هر كس در انتخاب دين آزادى كامل دارد و كسى حق تعرض نسبت به اونخواهد داشت .
4 - ساير قبائل عرب حق دارند، بنا به مصالح و مقتضيات سياسى خود با هر يك ازطرفين ، عهد دوستى ببندند و به موجب همين قرارداد، آن قبيله ها هم از هر گونه تعرض وآزار در امان خواهند بود.
5 - بموجب اين پيمان ، هر جوانى از قريش ، بدون اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينههجرت كند، مشركين حق دارند او را به مكه برگردانند. ولى هر مسلمانى كه از اسلامبگريزد و به بتها پناه ببرد، مسلمين حق استرداد و برگرداندن او را نخواهند داشت .
6 - مسلمانان در مكه براى اجراى مراسم دينى خود آزادند و بدون آنكه مورد تحقير و آزارقرار گيرند، حق دارند نماز بخوانند و رسما با آئين اسلام زندگى كنند.
7 - محمد بن عبدالله و يارانش از انجام حج در ذيحجه اينسال محروم خواهند شد. ولى در سال آينده مى توانند بدون كوچكترين تعرضى از طرفقريش ، به مكه آيند و حج خود را بجا آورند. به شرط آنكه : بيش از سه روز (روزهاىترويه و عرفه و قربان ) در مكه نمانند و هنگام ورود به مكه ، سلاح هاى جنگى با خودنداشته باشند و تنها هر كس حق دارد يك شمشير با خود داشته باشد.
پيمان عدم تعرض به اين ترتيب به امضاء رسيد ورسول اكرم (ص ) به مسلمانان دستور داد در همان جا قربانيان خود را ذبح كنند و سربتراشند و آماده بازگشت به مدينه شوند.
قبول اين فرمان براى مسلمانان ، بى اندازه ناگوار بود. زيرا آنها فكر مى كردند كهاين قرارداد صددرصد به نفع مشركين مكه تنظيم گشته و منافع مسلمين در نظر گرفتهنشده است ، بلكه آن را نوعى شكست تلقى مى كردند. ولى چون ديدند كهرسول اكرم (ص ) دارد سر مى تراشد و شتران خود را دستور داده نحر كنند، ناچار اطاعتكردند و جامه هاى احرام را از تن درآوردند.
نارضايتى مسلمين از صلح حديبيه به حدى بود كه مطابقنقل فاضل حنبلى كه در جمع بين الصحيحين مى نويسد:
قال عمر بن الخطاب : ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبيه
عمر گفت : هرگز در نبوت محمد شك نكردم ، مگر در روز حديبيه (صلح ميان قريش و اسلام) كه سخت در پيامبرى محمد به شك افتادم .
بارى رسول خدا(ص ) مسلمانان را دلدارى داد و آنان را به عنايت خداوند دلگرم فرمود وبه سوى مدينه بازگشتند. ولى پس از گذشتن مدتى دريافتند كه تمام مواد عهدنامهبه نفع مسلمانان بوده است .
زيرا اين قرار داد آرامشى براى مسلمانان بوجود آورد. چون از جانب قريش ‍ در امان بودندو رسول خدا(ص ) از اين فرصت استفاده كرد و در انتشار اسلام كوشيد.
زهرى ، مطابق نقل تاريخ اسلام مى گويد: در اسلام پيبش از آن ، فتحى بدين بزرگىرخ نداده بود. وقتى صلح واقع شد و جنگ و نزاع ميان قريش و مسلمانان از بين رفت ومردم از يكديگر اطمينان يافتند، با فراغت با همديگر رفت و آمد مى كردند و هركس اندكشعورى داشت و با مبادى اسلام آشنا مى شد، اسلام مى آورد و در ظرف دوسال پس از قرارداد حديبيه ، عده كسانى كه اسلام آوردند، از همه كسانى كه در ظرفسالهاى پيش اسلام آورده بودند، بيشتر بود.
سقوط آخرين پايگاه يهود
وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه و كف ايدى الناس ‍ عنكم و لتكون آيةللمومنين ...
(سوره فتح : 20)
از روزى كه پيامبر اسلام (ص ) به مدينه هجرت كرد و آنجا را مركز نشر تعاليم اسلامقرار داد، يهوديان اطراف مدينه احساس كردند كه محمد(ص ) براى آنها رقيب نيرومندىخواهد شد و ديرى نمى گذرد كه عظمت دين او، بر سراسر عربستان سايه خواهد انداخت ونفوذ دين يهود و مسيح را متزلزل ، بلكه نابود خواهد نمود. بدين جهت همواره ميان يهود ومسلمين نزاع و اختلاف و دشمنى وجود داشت .
حسادت يهوديان موقعى شدت پيدا كرد كه ديدند روز به روز بر تعداد مسلمين و پيروانمحمد(ص ) افزوده مى شود و مردم دسته دسته به سوى اسلام رو مى آورند. در آن هنگامعلاوه بر حسد، ترسى عظيم در دل آنها پديد آمد.
از گوشه و كنار عليه السلام به فعاليت پرداختند، بر ضد اسلام توطئه مى چيدند وديگران را به دشمنى و جنگ با مسلمين تحريك مى كردند. اگر كسى راجع به مطالبتورات كه درباره پيغمبر اسلام بود، پرسشى مى كرد، مطالب تورات را تحريف مىكردند و تغيير مى دادند و حق را به باطل مى آميختند تا دوستى مشركين را جلب كنند و ازعظمت اسلام بكاهند.
قرآن كريم در چندين آيه ، روش ظالمانه يهود را در مورد تحريف تورات گمراه نمودنمردم و حسد بردن به بندگان خدا، مورد سرزنش قرار داده و نكوهش فرموده است .
رسول محترم اسلام (ص ) در برابر توطئه ها و دشمنى هاى يهود، تا حد امكان چشمپوشى و اغماض مى كرد. آنها را مورد مهر خود قرار مى داد. رسوم دينى آنان را محترم مىشمرد. نسبت به پيمان هائى كه با آنها داشت وفادار بود. اگر يكى از يهوديان برخلاف عهد و پيمان خود عمل مى كرد، ديگران را به گناه او كيفر نمى فرمود.
كعب بن اشرف و سلام بن ابى الحقيق ، دو تن يهودى بودند كه خيانت بزرگى نسبت بهمسلمان ها كردند و رسول خدا(ص ) فقط به مجازات آنها اكتفا كرد و متعرض سايريهوديان نشد.
اگر طايفه اى از يهود پيمان شكنى مى كردند، چون بر آنها مسلط مى شد در مجازاتشاناعتدال و عدالت را مراعات مى كرد. چنانكه در مورد بنى نضيرعمل كرد. يا به حكم كسى كه يهوديان او را به عنوان حكميت انتخاب كرده بودند، راضىمى شد. چنانكه در مورد بنى قريظه واقع شد. ولى خرابكارى و توطئه يهود رفتهرفته به جاى خطرناك كشيد.
آنان تصميم گرفتند براى حفظ موقعيت خود، مسلمين را از ميان بردارند. يكبار در صدصدبودند پيغمبر را بكشند. يكبار قبائل عرب را بر ضد اسلام متفق نمودند. در حساس ترينمواقع ، پيمان خود را شكستند و با دشمنان اسلام همدست شدند. ولى هيچ كدام از ايناقدامات ، موثر واقع نشد و خداوند دين خود و پيغمبر خود را حفظ كرد.
وقتى فعاليتهاى گذشته بى اثر بود، يهوديان خيبر از يهوديان فدك و تيما و وادىالقرى استمداد كردند تا يكباره به مدينه بتازند و كار مسلمين را تمام كنند.
يك نفر يهودى كه ماموريت مخفى داشت و جاسوسى مى كرد، بدست اميرالمومنين على (ع )دستگير شد و در بازجوئى اقرار كرد كه فعاليتهائى در زمينه ايجاد هماهنگى بين يهودفدك و خيبر داشته است .
با افشاء اين خبر، توقف جايز نبود و به حكمعقل و منطق ، علاق واقعه را قبل از وقوع بايد كرد.رسول اكرم (ص ) فرمان بسيج داد و سپاه اسلام به سوى خيبر رهسپار گرديد.
برخى از نويسندگان خارجى و خاورشناسان غربى كه از نوشتن تاريخ اسلام ، مقاصدشوم سياسى و استعمارى دارند، كوشيده اند به جنگ هاىرسول اكرم (ص ) را رنگ كشور گشائى و غارتگرى بزنند. بدين جهت حقايق تاريخى راناديده گرفته و در بسيارى از موارد، گفته هاى مورخين را تحريف كرده اند و دروغها وتفسيرهاى بى اساس بر آن افزوده اند.
غرض اين نويسندگان خائن بر محققين و مطلعين مخفى نيست و بطور خلاصه مى توان گفت: دشمنى با اسلام و مسلمين و ضربه زدن بر آئين آسمانى ، هدف اصلى آنان از تاليف ونگارش اين كتب است .
در عصر خودمان نظائر اين دروغ ها و ياوه سرائى ها را زياد مى بينيم ، در مورد قيامنازيها عليه يهوديان ، برخى از نويسندگان استعمارى آنقدر مطلب را بزرگ جلوه دادندكه حتى بعضى از نويسندگان ايرانى هم به اشتباه افتاده اند.
راست است كه نازيها عده زيادى از يهود را كشتند. ولى ارقام سرسام آورى كه بعضى ازنويسندگان منتشر ساخته اند، كاملا بى اساس است .
اينان ادعا مى كنند كه متجاوز از شش ميليون يهودى در كشتارگاه هاى آلمان نازى كشته وسوخته و نابود شدند. در حاليكه آمار دقيق يهوديان اروپاقبل از قيام نازيها موجود است و در اين آمار، عدد آنان را در حدود شش ميليون ضبط كرده اند.اكثر آنان قبل از گرفتار شدن به چنگ نازى ها به كشورهاى ديگر پناهنده شدند و جمعكشته شدگان يهود از كوچك و بزرگ و زن و مرد در حدود دويست هزار تن بوده است . اينقبيل دروغها به منظورهاى خاصى جعل مى شود. ولى بيشتر نويسندگان ، بدون تحقيق ،آنرا نقل و انتشار مى دهند.
در مورد خيبر و لشكركشى اسلام ، حقيقت تاريخ همان است كهنقل كرديم و در واقع اگر اين پيش گيرى انجام نمى شد، قطعا يهوديان ، چنان ضربهاى بر مسلمين وارد مى ساختند كه جبران ناپذير بود.
چون سپاه اسلام به حدود قلعه خيبر رسيد، يهوديان به قلعه ها پناهنده شدند و درها رابستند. فقط يك راه براى انجام جنگ بازگذاردند. مطابق روايات شيعه و سنى ، روزاول رسول اكرم (ص ) پرچم جنگ را به دست ابى بكر سپرد و او را فرمانده لشكر ساخت. وى با نيروى اسلام تا پاى قلعه رفت و از درون قلعه ، مرحب به مبارزه بيرون شتافتو در اولين برخورد، ابوبكر پا به فرار گذاشت و با فرار او سپاه اسلام نيزبگريختند. پس از او، رسول خدا(ص ) عمر را فرمانده سپاه گردانيد. او تصميم داشت كهنه تنها فرار نكند، بلكه لكه ذلتى كه ابوبكر به دامن مسلمين افكنده بود، بزدايد.ولى افسوس كه او نيز مرد ميدان نبود. در حملهاول خطرر مرگ را احساس كرد و چون شربت مرگ را تلخ مى يافت ، از ميدان گريخت وسپاهيان نيز فرار كردند.
اين نكته نيز ناگفته نماند كه فرار كردن اين دو نفر را عموم مورخين شيعه و سنىنقل كرده و جزو وقايع انكارناپذير تاريخ است . ابن ابى الحديد كه از دانشمندان سنىاست در قصيده فتح خيبر چنين مى گويد:

و ما انس لاانس تقدما
و فرهما و الفر قد علما حوب
و للراية العظمى و قد ذهبا بها
ملابس ذل فوقها و جلابيب
يشلهما من آل موسى شمردل
طويل نجاد السيف اجيد يعبوب
يمج منونا سيفه و سنانه
و يلهب نارا عمده و الانابيب
عذرتكما ان الحمام لمبغض
و ان يقاء النفس للنفس محبوب
اين دانشمند سنى در اين اشعار مى گويد:
هرچه را فراموش كنم اين حادثه را فراموش نمى كنم كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر)فرمانده سپاه اسلام شدند و فراموش نمى كنم فرار آنها را، در حاليكه مى دانستند فراراز ميدان جنگ ، گناه بزرگى است .
پرچم مقدس اسلام را به ميدان بردند، ولى لباس ذلت و بدنامى بر آن پوشاندند.
يكى از پهلوانان يهود كه شمشيرى بلند در دست داشت و بر اسبى نجيب نشسته بود، برآنها حمله كرد.
از شمشير و نيزه اش مرگ مى باريد و آتش زبانه مى كشيد.
ولى من عذر شما را در مورد فرارتان مى پذيرم . زيرا مرگ ناگوار و مبغوض ‍ است و هركسى ميل دارد زنده بماند وبكام مرگ نرود.
رسول اكرم (ص ) از اين حوادث رنج مى برد و انتظار فرمان آسمانى را داشت و در آنحال فرمان الهى رسيد كه كار جنگ را يكسره كند، به همين جهت فرمود:
لاعطين الراية غدا رجلا كرارا غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله .
اين پرچم را فردا به مردى خواهم سپرد كه پى در پى حمله كند و هرگز از ميدان جنگقدمى به عقب برندارد. خدا و رسول را دوست دارد و خدا ورسول هم او را دوست دارند.
در آن روزها على (ع ) به درد چشم مبتلا و از شركت در جنگ محروم مانده بود. لذا كسى باورنمى كرد كه اين كرار غير فرار، على (ع ) باشد.
روز بعد همه چشم ها به دهان رسول الله (ص ) دوخته شده بود و همه آرزو داشتند كهپرچم بدآنهاسپرده شود تا اين افتخار نصيب آنان گردد.
انتظار مردم زياد طول نكشيد. زيرا رسول اكرم (ص )، على (ع ) را به حضور طلبيد ونفسى جان بخش به چشمان او دميد و پرچم اسلام را به وى سپرد.
على (ع ) به پاى قلعه خيبر شتافت . مرحب كه در دو قسمتاول جنگ برنده شده بود، سر راه را بر او بست و رجزى به اين مضمون خواند:
خيبرنشينان مى دانند كه نام من مرحب است . مرحب مسلح ، مرحب پهلوان ، مرحب آزموده .
على (ع ) دست به شمشير برد و فرمود:
منم آنكه مادرم مرا حيدر نام گذارده است . مانند شير بيشه ها هستم و ديدارم وحشت آور است .
مرحب چنان خود را آماده و مجهز كرده بود كه از فرود آمدن شمشيرها خاطرى آسوده داشت .زيرا علاوه بر كلاه خود پولادين و دو عمامه كه بر سر بسته بود، يك قطعه سنگ كه دروسطش سوراخى بود و شباهت به سنگ آسياى دستى داشت ، روى كلاه خود گذاشته و ميلهكلاه خود را از سوراخ آن گذرانيده ، و در حقيقت باور كردنى نبود كه شمشيرى از آنهابگذرد و بر او لطمه اى وارد سازد.
ولى شمشير على (ع ) با چنان نيروئى فرود آمد كه سنگ و كلاه خود و مغز پرغرور او راشكافت و از سينه زره پوشيده او نيز گذشت و به زندگانيش ‍ خاتمه داد.
با مرگ مرحب قلعه قموص سقوط كرد و يهوديان به قلعه گريختند و در را بستند. على(ع ) خود را به در رسانيد و با سر انگشت خود آن را از جاى بركند و مانند پلى بر روىخندقى كه دور تا دور قلعه بود، انداخت .
پسى از مرحب هفت يهودى ديگر به نامهاى : عنتره ، حارث ، ربيع بن ابى اسحاق ، مرة بنمروان ، ياسه ، ضحيج و داود بن قابوس كه همه از دلاوران و جنگجويان بودند، بهميدان شتافتند و يكى پس از ديگرى به دست على (ع ) از پاى درآمدند.
بدين ترتيب مهمترين پايگاه يهوديان به دست مسلمين افتاد و خطرى كه همواره اسلام ومسلمين را تهديد مى كرد، بر طرف گرديد.
ماجراى فدك
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه منخيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله علىكل شى ء قدير.
(سوره حشر: 6)
فدك دهكده سبز و خرمى بود كه در نزديكى هاى خيبر قرار داشت . از نظر باغها ونخلستان ها قريه اى غنى و آباد محسوب مى شد. ساكنين فدك كه مالكين آن بودند، عمومايهودى بودند.
وقتى قلعه هاى عظيم خيبر كه تكيه گاه كليه يهوديان بود، سقوط كرد و رهبر آنان مرحب، بدست تواناى على (ع ) به خاك و خون غلطيد، سايرين فهميدند كه مبارزه با اسلامبه قيمت نابودى آنها تمام خواهد شد. بدين جهت بدون جنگ و خونريزى تسليم شدند وكليد قلعه هاى خود را بدست پيامبر اسلام سپردند.
رسول اكرم (ص ) نيز با نهايت بزرگوارى با آنها رفتار كرد. مجددا زمين ها را مطابقدرخواست آنها به خودشان اجاره داد. به اين شرط كه هر گاه اراده كرد، از فدك رفع يدكنند و بروند. بديهى است كه اگر آنان آئين اسلام را مى پذيرفتند، املاك واموال آنها به خودشان تعلق داشت و هيچ گونه زيانى متوجه ايشان نمى شد.
مطابق مقررات اسلام ، آنچه به وسيله جنگ و لشكركشى به عنوان غنائم جنگى بدست مىآمد، همه سربازان مسلمان در آن سهيم بودند و بين آنان تقسيم مى شد. ولى در مورد فدك، جنگى در كار نبود و خداوند بدون لشگركشى ، سرزمين هاى فدك را به پيغمبرشارزانى داشت و بدين جهت مطابق نص قرآن كريم ، املاك فدك متعلق به شخصرسول اكرم (ص ) بود.
قرآن كريم در اين باره چنين مى گويد:
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه منخيل و لاركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله علىكل شى ء قدير. ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتيكمالرسول فخذور و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب .
(سوره حشر: آيه 7 - 6)
يعنى : -(و آنچه از املاك كفار را خداوند به پيغمبرش واگذارده ، پس شما درتحصيل آن ، رنج لشگر كشى و جنگ تحمل نكرده ايد، ولى خداوند پيامبرانش را بر آنچهمشيت او تعلق گرفته ، مسلط خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر و توانا است . آنچهخداوند از غنائم كفار ده نشين به رسولش ‍ واگذاشته ، مخصوص خدا ورسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و مسكينان و از راه واماندگان است . تا اين غنيمت هابه چنگ ثروتمندان نيفتد. آنچه پيغمبر به شما دستور داده ،قبول كنيد و از آنچه نهى كرده بپرهيزيد و نسبت به خداوند با تقوا باشيد. همانا عذاباو شديد است .
در تفسير كلمه (ذى القربى ) نه تنها مفسرين و دانشمندان شيعه ، بلكه سنى ها نيزنام على و فاطمه و فرزندان فاطمه (ع ) را ذكر مى كنند و بر طبق فرمان خداوند،رسول اكرم (ص ) اراضى فدك را به دخترش فاطمه (ع ) بخشيد و سندى هم نوشته شدكه به امضاء على (ع ) و ام ايمن و يكى از غلامان پيغمبر رسيد.
از آن روز تا پايان زندگانى رسول الله (ص ) فدك در تصرف فاطمه (ع ) بود اميرالمومنين عليه السلام در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته از آن دوران چنين ياد مى كند:
بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس ‍ قوم و سختعنها نفوس قوم آخرين .
آرى زير اين آسمان ، تنها فدك در دست ما بود كه گروهى (ابوبكر و عمر ياران آنها)بر آن بخل ورزيدند (و از تصرف ما به ظلم خارج ساختند) ديگران (خود آن حضرت واهل بيتش ) بخشش نموده و از آن چشم پوشيدند و خداوند بهترين حاكم است .
رسول اكرم (ص ) كه چشم از جهان پوشيد، غوغاى خلافت بر پا شد و با توطئه ها ونقشه هاى قبلى ، سقيفه بنى ساعده تشكيل گرديد و عجب اينجا است كه جسد پاك پيغمبرهنوز به خاك سپرده نشده بود كه ابى بكر و عمر براى ربودن خلافت ، سخت و بهتكاپو و فعاليت افتادند و با اينكه رسول خدا(ص ) در روز غدير، باكمال صراحت على (ع ) را به جانشينى خود تعيين فرموده و از همه آنها بيعت گرفته بود،همه را ناديده گرفته و با حيله و نيرنگ بر مسند خلافت تكيه زدند.
براى اينكه خلافت آنها محكم و بنيان حكومت بى اساسشان نيرومند شود، دور هم نشستند وبه تبادل نظر و مشورت پرداختند. در پايان جلسه تصميم گرفته شد كه فدك را ازتصرف على و فاطمه (ع ) بيرون آورند تا براى على (ع ) قدرت مبارزه با دستگاهخلافت باقى نماند. زيرا كارگرترين وسيله براى هر مبارزه ،پول است و وقتى دست على (ع ) از پول خالى شد، مردم كه بندگانپول هستند، او را كمك و مساعدت نخواهند كرد.
فداك از فاطمه (ع ) گرفته شد و در اختيار كارگردانان دولت ابوبكر درآمد. فاطمه(ع ) براى احقاق حق و اثبات مالكيت خود، شهودش را معرفى كرد. ولى رد كردند. از طريققوانين ارث جلو آمد. ابى بكر گفت : من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود:
نحن معاشر الانبياء لانورث .
يعنى :(ما پيغمبران ، پس از خود ارث باقى نمى گذاريم .)
فاضل مى نويسد:(ابن ابى الحديد كه از نامش بارها ياد شده و به حق و استحقاق درصف فحول علماى عامه قرار دارد، معتقد است كه ابوبكر خيلى زياددل خوشى از فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - نداشت .سهل است كه محرمانه نسبت به دختر پيغمبر(ص ) كينه اى در سينه مى پرورانيد و تارسول اكرم (ص ) در قيد حيات بود، مجالى نداشت كه اين كينه نهفته را ابراز بدارد.كسى كه تخم اين كينه را در سنيه ابوبكر كاشته و پرورش داده بود، هم دخترش عايشهبود.
عايشه نخستين زنى بود كه پس از رحلت خديجه به عقدرسول اكرم (ص ) در آمده بود و تقريبا بى درنگ جاى خديجه را گرفته بود.
ميان او و فاطمه زهرا كه بيش و كم همسن و همسال بودند، هميشه اختلاف بر قرار بود. امارسول اكرم (ص ) كه دخترش فاطمه زهرا(ع ) را تا درجه بزرگترين و شريفترين زنانجهان بالا مى برد و او را يك زن فوق زنان دينا مى شمرد،محال بود به گله گذارى هاى زنانه عايشه گوش بدهد. عايشه هم جرات نمى كرد اسمفاطمه (ع ) را با دشمنى در حضور رسالت به زبان بياورد و از طرفى هم نمىتوانست شكايتها و حكايتهاى خود را ناگفته بگذارد.
به ناچار هر روز يكبار پيش پدرش مى رفت و تا مى توانست از دست زهرا(ع ) شكايت مىكرد.
ابوبكر هم طبعا مردى بود كه خوى زنانه داشت .اهل درد دل گفتن و درد دل شنيدن و اشگ ريختن و نفرين و ناله كردن بود. ولى علاوه برآنكه مى نشست و به درد دل دخترش گوش مى داد، علاوه بر آنكه وى را به مبارزه زهرا(ع) محرمانه چپ چپ مى نگريست و پى فرصت مى گشت كه اين زهرهاى جوشان و خروشان رااز سينه اش بريزد و در اين هنگام كه به پيام فاطمه زهر(ع ) جواب مى داد، احساس كردروز انتقام فرارسيده و فرصت خوبى به چنگ آمده كه سينه داغدارش را به آزردن دختررسول اكرم (ص ) شفا بدهد. حديث مجعول :
نحن معاشر الانبياء لانورث درهما و لادينارا
حديثى است كه به اجماع علماى اسلام جز ابوبكر راوى ديگرى ندارد. علماى عامه هم اينخبر را خبر واحد مى دانند.
آرى ابوبكر يعنى پدر عايشه ، يعنى مردى كه خلافت را از دستاهل بيت روبده بود، يعنى مردى كه به خاطر دخترش نسبت به دختر شوهر وى با ديدهعداوت و بغض نگاه مى كرد، روايت كرده كهرسول اكرم (ص ) فرمود: ما پيامبران درهم و دينارى به ميراث نمى گذاريم .
علاوه بر آنكه اين حديث (خبر واحد) است و حجيتش بسيار ضعيف است ، با كلام اللهمعارضه مى كند.
در قرآن كريم آيات ارث بى هيچ گونه استثنانزول يافته و در آنجا پروردگار متعال به رسولش (ص ) مى فرمايد:
يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين (سوره نساء: 11)
و مى فرمايد:
و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله (سورهانفال : 75)
و مى فرمايد:
ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين .
(سوره بقره، آيه 180)
و علاوه بر عموم اين آيات كه بى استثنا در مورد ارث ، حكومت و قضاوت دارد و به عموممسلمانان درباره ميراث ، آموزش و راهنمائى مى كند، در همين قرآن مجيد از ميراث گذارىانبياء ياد مى شود. در آنجا كه از قول زكريا در سوره مريم ، آيه 6، سخن مى گويد:
رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث منآل يعقوب و اجعله رب رضيا
خدايا به من يك (ولى )، يعنى فرزند، يعنى وارث ببخش تا از من و ازآل يعقوب ميراث ببرد.
باز هم در سوره نمل ، آيه 16، درباره داود و سليمان مى گويد:
و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا منكل شى ء.
به نص اين آيات بينات ، پيامبران الهى همچون زكريا و داود از خود ميراث گذاشتهبودند و يحيى و سليمان كه دو پيغمبر خدا بودند از پدران خود ميراث بردند.
در عين حال ، فاطمه (ع ) تمام كوشش خود را بكار برد. در مسجد مدينه نطق مفصلى ايرادكرد و حقايق را بى پرده ، از پشت پرده گفت . اما متاسفانه عوام فريبى هاى رئيس دولتو دنيا پرستى مردم ، مانع از آن شد كه زهرا(ع ) بتواند حق خود را بگيرد و فدك را ازدست غاصبين خارج كند.
بدين جهت با دلى افسرده و خاطرى آزرده در خانه نشست و قسم ياد كرد كه ديگر باابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين كرد.
بخارى كه از علماء بزرگ عامه است ، در صحييح خود، از عايشهنقل مى كند كه : پس از آن روز فاطمه (ع ) خشمگين شد و از ابى بكر بهحال خشم دورى گزيد و همچنان نسبت به ابوبكر غضبناك بود تا از دنيا رفت .
فدك به همان ترتيب در دست ابوبكر و خلفاى بعد از او باقى ماند و بنى اميه نيز آنرا ميان خود دست به دست مى گرداندند تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وىآن را به اولاد فاطمه (ع ) برگردانيد.
پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، خلفاى اموى ، ديگر باره فدك را از دست فرزندانفاطمه (ع ) خارج ساختند. تا در دوران خلفاء بنى عباس ، ابوالعباس ‍ سفاح آن رابرگردانيد. منصور عباسى پس گرفت . پسرش مهدى برگردانيد. دو پسرش موسىوهارون پس گرفتند. مامون برگردانيد. متوكل عباسى پس ‍ گرفت و سود آن را بهعبدالله بن عمر بازيار، واگذار كرد.
اين بود فشرده اى از ماجراى فدك كه تاريخ اسلام تمام جزئيات آن رانقل كرده و در معرض قضاوت روشندلان و بى نظران قرار داده است .
نداى جهانى
قال يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السماوات و الارض لااله الا هو يحيى و يميت ... (سوره اعراف : 158)
وقت آن رسيده كه نداى اسلام بگوش جهانيان برسد. زيرا اسلام دين جهانى است و براىسعادت و سيادت ملتها، از طرف ايزد متعال نازل گشته است . بايد سلاطين و روساىكشورها از اين دعوت آسمانى مطلع شوند و از اين برنامه هاى مترقى و آزادى بخش استفادهكنند.
به اين منظور رسول اكرم (ص ) مطابق معمول ، با اصحاب خود به مشورت پرداخت وتصميم گرفته شد كه بوسيله نامه هائى سران ممالك را به اسلام دعوت كنند.
مورخين نامه هاى بسيارى درج كرده اند كه از جانبرسول اكرم (ص ) به زمامداران كشورها نوشته شد و عمده آنها به قرار زير است . نامهاى به :
1. نجاشى اول پادشاه كشور حبشه .
2. نجاشى دوم كه پس از مرگ نجاشى اول به سلطنت رسيد.
3. خسرو پرويز شاهنشاه ايران .
4. هرقل امپراطور روم .
5. ضغاطر (پاپ اعظم ) كشور روم .
6. مقوقس پادشاه كشور مصر.
7. حارث بن ابى شمر غسانى زمامدار اردن .
8. هوذة بن على زمامدار يمامه .
9. منذربن ساوى زمامدار بحرين .
10. زمامداران نجران .
11. نامه هاى متعددى ديگر كه به سران قبايل حمير و بزرگان يمن و حضرموت و غيرآنها ارسال شد.
اولين نامه به نام نجاشى پادشاه حبشه ارسال شد، و مضمون آن چنين بود:
(بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة
اما بعد
فانى احمد اليك الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن
اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القيها الى مريمالبتول الطيبة الحصينة
فحملت بعيسى فخلقه من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده
و انى ادعوك الى الله وحده لاشريك له و الموالاة على طاعته ،
و ان تتبعنى و تؤ من بالذى جائنى فانىرسول الله
و قد بعث اليك ابن عمى جعفرا و معه نفر من المسلمين
فاذا جائك فاقرهم و دع التجبر
و انى ادعوك و جنودك الى الله تعالى
و قد بلغت و نصحت . فاقبلوا نصيحتى و السلام على من اتبع الهدى
محمد رسول الله
ترجمه نامه :
(بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از محمد پيامبر خدا، بسوى نجاشى پادشاهحبشه . اما بعد. من حمد و ثناى خداوند را به حضورت مى فرستم . خداوندى كه پادشاهبر حق و بى نياز مطلق ، پاك و منزه از تمام عيوب و نقائص ، داناى بر آشكار و نهانمردم است و گواهى مى دهم كه عيسى بن مريم مخلوق و كلمه خدا است كه آن را به مريم عفيفو پارسا القا فرمود. همانطور كه آدم را بى حاجت به پدر و مادر خلق كرد، وى را نيزبى حاجت پدر در رحم مادر پرورش داد و بوجود آورد.
اى پادشاه حبشه ! من تو را به سوى خداوند يگانه و بى شريك مى خوانم و از تو همىخواهم كه با طاعت و عبادت وى برخيزى و مرا پيروى كنى و به دينى كه بر مننازل گشته ، ايمان آورى . همانا من فرستاده خداوندم . عموزاده ام جعفر و چند تن ازمسلمانان را به كشور تو و به حضور تو فرستاده ام . چون نزد تو آيند، آنان راپذيرائى كن و سركشى را فروگذار و من تو را و سپاه تو را به سوى خداوندمتعال دعوت مى كنم . من به موجب اين نامه رسالت خود را ابلاغ و حق نصيحت ادا كرده ام .نصيحت مرا بپذيريد و درود و تحيت بر آنكس كه حقيقت جو و هدايت طلب است .)
نامه به مهر رسول اكرم (ص ) كه بر نگين آن ، جمله :(محمدرسول الله ) نقش شده بود، توشيح شد و بوسيله عمر و بن اميه به دربار نجاشىارسال گرديد.
عمرو خود را به دربار نجاشى رسانيد و تقاضاى ملاقات كرد. درباريان به او گفتند:از مراسم تشرف به حضور شاه اين است كه بايد او را سجده كنى . وى نپذيرفت و اظهارداشت كه : مطابق عقيده و آئين ما، سجده مخصوص ‍ ذاتلايزال الهى است و براى كسى جز واو روا نيست و اگر در اين كار مجاز بوديم ، در درجهاول پيامبر عظيم الشاءن خود را سجده مى كرديم .
چون اصرار درباريان به جائى نرسيد، او را به حضور شاه بردند. ولى باكمال آزادى و رشادت به حضور ملوكانه رسيد و در همانجا نطق مختصرى به اين شرحايراد كرد:
اعليحضرتا ! مرا وظيفه اى است . بايد انجام دهم و آنچه را ماءمورم ابلاغ كنم .
تو را نيز وظيفه اى است كه سخنان مرا گوش كنى و به مطالب من توجه نمائى . تو ازنظر عواطفى كه نسبت به ما مسلمانان داشته و دارى ، در حقيقت از خود ما هستى و ما هم ازنظر اعتماد و وثوقى كه به تو داريم ، در حقيقت از تو هستيم . زيرا گذشته نشان دادهاست كه هر نيكى از تو انتظار داشته ايم ، به آن رسيده ايم و در هر ناملايمى اميد عنايتمى برده ايم ، از آن محفوظ مانده ايم و پيش از اين هم سندى براى رسالت پيامبر خود نزدتو داريم . اينكه انجيل كتاب آسمانى شما، گواهى غيرقابل انكار و داورى حقيقت گو است كه بر پيامبر ى پيغمبر اسلام شهادت مى دهد و اينفرصتى است براى تو كه از اين فضل الهى بهره اى بردارى و از موقعيت استفاده كنى ودر صورتيكه اين دعوت حق را رد كنى ، همانند يهوديانى خواهى بود كه دعوت عيسى بنمريم را رد كردند.
پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) نه تنها تو بلكه ساير سلاطين و عموم مردم را به سوىحق دعوت كرده و فرستادگانش را به كشورهاى جهان فرستاده است ، ولى به تو چنداناميدوار است كه به ديگران نيست و از تو چنان مطمئن است كه از سايرين نه . زيرا نكوئىهائى كه در گذشته به مهاجرين مسلمان كرده اى اين اميد را بوجود آورده است .
سخنان متين و عاقلانه عمرو كه با كمال فصاحت ادا شد، اثرى عظيم در حاضرين گذاشت .به طوريكه سراسر مجلس را سكوت مطلق فراگرفت .
وى پس از پايان سخنانش ، به سوى پادشاه رفت تا نامه را تسليم كند.
شاه باحترام آن گرامى نامه از تخت پائين آمد، نامه را گرفت و بر سر روى خود كشيد.آنگاه روى زمين نشست و فرمان داد فورا نامه را به زبان حبشى ترجمه كردند.
چون متن نامه را از نظر گذرانيد.، نورانيت اسلام قلبش را احاطه كرد و اظهار داشت : اگرمى توانستم بار سفر مى بستم و به سوى محمد(ص ) مى رفتم . سپس در خلوت عمروبناميه را به حضور طلبيد و گفت : من گواهى مى هم كه پيامبر شما: همان پيغمبرى است كهمسيحيان و يهوديان انتظار او را دارند و خبرى كه موسى بن عمران راجع به آمدن عيسىداده درست مانند بشارتى است كه عيسى بن مريم راجع به آمدن پيغمبر داده است . بياناتتو روشن تر از خبر دادن عيسى نيست ولى ياران من در اين كشور، انگشت شمارند. مهلتىده افرادى فراهم سازم و دلهائى براى پذيرش اين دعوت آسمانى نرم كنم . آنگاهپاسخ نامه رسول اكرم (ص ) را نوشت :

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation