|
|
|
|
|
|
مقدمه بخش اول : تفسير سوره حمد از كتاب سرالصلاة در اشاره اجماليه به بعض اسرار سوره حمد بخش دوم : تفسير سوره حمد از كتاب آداب الصلوة در بيان اجمالى از تفسير سوره حمد، و در آن شمه اى از آداب تحميد و قراءتاست تحقيق عرفانى بحث و تحصيل نقل و تحقيق تتميم تنبيه تنبيه آخر ايقاظ ايمانى تحقيق حكمى الهام عرشى تنبيه عرفانى تنبيه ادبى تنبيه اشراقى تحقيق عرفانى تنبيه و نكته فائده عرفانيه ايقاظ ايمانى فرع فقهى فائدة تنبيه اشراقى و اشراق عرفانى تنبيه ايمانى تنبيه عرفانى نقل كلام لزيادة افهام خاتمه تتمه بخش سوم : دروس تفسير سوره حمد جسله اول جلسه دوم جلسه سوم جلسه چهارم جلسه پنجم بخش چهارم : اشارات تفسيرى درباره سوره حمد از ساير آثار حضرت امام (س) اهميت و فضيلت سوره حمد تفسير: بسم الله الرحمن الرحيم تفسير الحمدلله رب العالمين تفسير الرحمن تفسير مالك يوم الدين تفسير اياك نعبد و اياك نستعين تفسير اهدناصراط المستقيم تفسير غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين
مقدمه بسم الله الرحمن الرحيم تفسير قرآن ، يكى از علومى است كه همراه با علم قرائات ، تجويد و تاريخ قرآنسابقه آن تا عصر پيغمبر (ص ) كشيده مى شود.از ديرباز تاكنون كوششهاى گسترده وطاقت فرسايى پيرامون ((تفسير)) انجام پذيرفته و مى پذيرد و هر يك از عالمان وانديشمندان به فراخور توان خويش در اين راه كوشيده و تفاسير متعددى را به رشتهتحرير درآورده اند. در تفاسير مختلف ، مباحث ادبى ، اختلاف قرائت ، شاءن ،نزول آيات ، بيان آيات ، شرح آيات الاحكام ، بحثهاى اخلاقى ، كلامى ، عرفانى ، حكمى، اجتماعى و سياسى ديده مى شود. هر يك از مفسرين در اثر خود يك يا چند باب از مباحثفوق را آورده اند. آنها به تناسب دركى كه از پرده از روى اسرار اين كتاب الهىبردارند، چون در حقيقت تفسير به معناى برداشتن پرده از آيات الهى است . حضرت امام(س ) مى فرمايند:((به طور كلى معنى تفسير كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب رابنمايد؛ و نظر مهم به آن ، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف ، كه بهشهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيت است ، بايدمفسر در هر قصه از قصص آن ، بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايى به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتىمقصد از نزول را بما فهماند مفسر است ، نه سببنزول به آن طور كه در تفاسير وارد است (1))). امام (س ) با اين بينش و انديشه كوشيده اند تا مقاصد قرآن را در آثار و سخنان خودبيان كنند و راهى براى تربيت نفوس فراهم آورند. به هميندليل ايشان به تناسب از روشهاى مختلف تفسير سود جسته و در برخى از آن روشها،گوى سبقت از ديگران ربوده اند. حضرت امام (س ) تلاش كرده اند تا با رفع حجاب ازاسرار قرآن مقاصد آن را براى جويندگان حقيقت روشن نمايند. روح قرآن و الهام از اين صحيفه نورانى و مائده آسمانى در سراسر تاءليفات و سخنانو اعمال ايشان بارز و آشكار است ، اما آثار خاص امام (قدس سره ) در پيرامون فهم قرآنرا مى توان به چند دسته تقسيم كرد: تفسيركامل تعدادى از سوره هاى قرآن ، تفسير آيات الاحكام در آثار فقهى و اصولى ، تفسيربرخى از آيات بطور پراكنده و به تناسب مباحث ، تطبيق و استشهاد به آيات قرآن درموارد مختلف در زمينه هاى عرفانى و اخلاقى و سياسى و اجتماعى . مؤ سسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (س ) بنا به رسالتى كه بر عهده داردمصمم است تمامى آثار تفسيرى و قرآنى حضرت امام (س ) را به علاوه ديدگاههاى ايشانراجع به قرآن ، به صورت مجموعه هاى منظم و منسجمى منتشر سازد، و تفسير سوره حمداولين اثر از اين مجموعه هاست كه در اختيار علاقمندان قرار مى گيرد. روش تفسيرى امام (س ) در مواردى كه يك سوره را بطوركامل تفسير كرده اند. روش عرفانى و تربيتى است ، زيرا ايشان قرآن را دربردارندهمعارف و مربى انسان مى دانند، اين روش در برخى از آثار گذشتگان نيز ديده مى شودكه آثار تفسيرى خود را به روش حكمى و عرفانى و اخلاقى نگاشته اند، مانندتاءويلات القرآن عبدالرازق كاشانى ، كشف الاسرار ميبدى ، تفسير سوره حمد، واعجازالبيان فى تاءويل القرآن اثر صدرالدين قونوى و تفسير القرآن الكريم اثرصدرالمتاءلهين شيرازى . تفسير امام بر ((فاتحة الكتاب )) مشحون از نكات دقيق و لطافتهاى عرفانى است كه ايناثر را در جايگاهى برتر و بالاتر و از يك اثر مقتبس از ديگران قرار مى هد، اين روحبزرگ قرآن شناش زمان ماست كه اين حقايق را دريافت كرده و به خامه قلم و بيان درآوردهاست و مقايسه بين تفسير امام پيرامون ((سوره حمد)) با ديگران آثار مفسراناهل نظر و عرفان اين حقيقت را بر اهل معرفت آشكار مى سازد كهمجال شرح بسط آن نيست . با توجه به جايگاه و اهميت آثار امام (س ) در زمينه قرآن در قدماول مجموعه آثار ايشان را در تفسير ((سوره حمد)) چنانكه اشاره شد در اين رساله گردآورده ايم . و همچنين به اين دليل كه آنچه تاكنون به عنوان تفسير حمد از حضرت امام (س) انتشار يافته و شهرت گرفته است ، فقط دروس تفسير ايشان است كه درسال 58 افاضه فرموده اند، و اين دروس فقط بحث ((بسم الله الرحمن الرحيم )) والحمد را آن هم نه به كمال دربر دارد لذا بسيارى از افراد گمان كرده اند كه تمامىاثر امام در پيرامون ((سوره حمد)) به همين اندازه است . كتاب حاضر در جهت اصلاح چنينبرداشتى ، در چهار بخش تنظيم يافته است تا مجموعه كاملى از آثار امام (س ) درپيرامون حمد در اختيار جويندگان معارف قرآنى قرار گرفته باشد. بخش اول : تفسير موجزى است از سوره حمد كه در كتاب گرانسنگ ((سرالصلاة )) بهمناسبت بحث قرائت آمده است ، اين اثر در سال 1358 ه ق (1318)نگاشته شده است . بخش دوم : تفسيرى است كه مى توان آن را تفصيل و تبيين تفسير حمد ((كتاب سرالصلاة)) دانست كه در سال 1361 ه ق (1321 ه ش ) به مناسبت بحث قرائت در كتاب ((آدابالصلاة )) نگاشته اند. بخش سوم : مجموعه پنج جلسه درس تفسير ايشان است كه درسال 1358 شمسى از تلويزيون جمهورى اسلامى ايران پخش گرديد و با بيمارىحضرت امام (س ) و مخالفتهاى برخى از مقدسين كه مخالف طرح اين نوع سخنان بودندبراى هميشه تعطيل گرديد و طالبان و تشنگان معارف را از آن محروم كرد.اين بخش بانهايت ، وسواس ويرايش شده ، تا تغييرى در كلام ايشان بوجود نيايد و به هميندليل از تغيير لحن گفتارى به نوشتارى نيز استفاده نكرده ايم ، فقط در جهت فهم بهترعبارات ايشان برخى تغييرات و اضافات را انجام داده ايم كه از آن گريزى نبود. بخش چهارم : فرازهاى پراكنده اى است كه در معنى ((بسم الله )) و ديگر فقرات سورهحمد در آثار مكتوب و شفاهى ايشان وجود داشته است . لازم است اشاره شود پاره اى ازمطالب اين قسمت از آثار مكتوب امام به زبان عربى انتخاب شده است كه به لحاظ حفظامانت ، عين متن عربى آن با حروف سياه آورده شده و ترجمه فارسى كهذيل آن با حروف نازك آمده توسط تنظيم كنندگان اين مجموعه صورت گرفته است .ناگفته نماند برخى از موارد اين قسمت جنبه تطبيق و يادآورى و پند و موعظه را دارد ((واز تفسير)) به معناى مرسوم آن خارج است ولى درج آن ، به جامعيت مورد نظر كمك مىنمايد. در تنظيم اين اثر نيز مانند ديگر آثار منتشره از سوى مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امامكوشيده ايم ، حواشى حضرت امام (با ستاره مشخص شده )، پاورقى ، ترجمه متون عربىو فهارس لازم آورده شود، تا محققين و صاحبنظران ارجمند با سهولت بيشترى از اينمجموعه بهره مند شوند. اميد است پرتو انوار فروغ اين هدايت گر ((ناس )) روشنىبخش دلهاى طالبان اسلام ناب گردد و روح مطهر اين مفسر فرزانه در جوار قرب الهى، آرام و مطمئن ، شاهد جلوه هاى روزافزون حضور قرآن در صحنه حيات پرعزت مسلمينباشد. مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى . بخش اول : تفسير سوره حمد از كتاب سرالصلاة در اشاره اجماليه به بعض اسرار سوره حمد بدان كه اهل معرفت بسم الله هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند. و از اين جهت درنظرى بسم الله هر سوره را معنايى غير از سوره ديگر است ؛ بلكه بسم الله هر قائلىدر هر قول و فعلى با بسم الله ديگرش فرق دارد. و بيان اين مطلب به وجهاجمال آن است كه به تحقيق پيوسته كه تمام دار تحقق ، از غاية القصواىعقول مهيمه قادسه تا منتهى النهاية صف فعال عالم هيولى و طبيعت ، ظهور حضرت اسمالله اعظم است و مظهر تجلى مشيت مطلقه است كه ام اسماى فعليه است ؛ چنانچه گفتهاند: ظهرالوجود ببسم الله الرحمن الرحيم .(2) پس اگر كثرت مظاهر تعينات را ملاحظه كنيم ، هر اسمى عبارت از ظهور آنفعل يا قولى است كه در تلو آن واقع شود. و سالك الى اللهاول قدم سيرش آن است كه به قلب خود بفهماند كه باسم الله همه تعينات ظاهر است ؛بلكه همه ، خود اسم الله هستند و در اين مشاهده اسما مختلف شوند وسعه و ضيق و احاطه ولااحاطه هر اسمى تابع مظهر است و بعت مرآتى است كه در آن ظهور كرده . و اسم اللهگرچه به حسب اصل تحقق مقدم بر مظاهر است و مقوم و قيوم آنهاست ، ولى به حسب تيعنمتاءخر از آنهاست ، چناچه در محل خود مقرر است و چون سالك اسقاط اضافات و رفضتعينات نمود و به سر توحيد فعلى رسيد، تمام واقوال و افعال را يك بسم الله و معنى همه يكى است . و به حسب اعتبار اول ، در سوه قرآنيه اسمى جامعتر و محيطتر از ((بسم الله )) در سورهمباركه حمد نيست ؛ چنانچه از حديث مشهور منسوب به مولى الموالى نيز ظاهر شود؛ زيراكه متعلق آن محيطتر از ساير متعلقات است ؛ چنانچهاهل معارف گويند الحمد اشاره به عوالم غيبيه است كه صرف حمد محامدالله هستند، ولسان حمد آن ها لسان ذات است ؛ و رب العالمين اشاره به ظهور اسم الله در مرآت طبيعتاست به مناسبت مقام ربوبيت ، كه ارجاع از نقص بهكمال و از ملك به ملكوت است و آن مختص به جوهر عالم ملك است ؛ و رحمانيت و رحيميت ازصفات خاصه ربوبيت است ؛ و مالك يوم الدين اشاره به رجوع مطلق و قيامت كبرى است . و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوه احدى بر قلب عارف در طلوع آفتاب يوم القيمهتجلى كرد، سالك را حضور مطلق دست دهد؛ پس به مخاطبه حضوريه درمحفل انس و مقام قدس به اياك نعبد و اياك نستعين گويا شود؛ و چون به خود آيد ازجذبه احدى و صحور بعدالمحو حاصل آيد، مقام هدايت خود و مصاحبين خود را در اين سيرالىلله طلب كند. پس ، سوره حمد جميع سلسله وجود است عينا و علما و تحققا و سلوكا و محوا و صحوا وارشادا و هدايتا؛ و اسم مظهر آن اسم الله اعظم و مشيت مطلقه است : فهو مفتاح الكتابو مختامه و فاتحته ختامه ؛ چنانچه اسم الله ظهور و بطون و مفتاح و مختم است : اللهنور السموات والاءرض (3). پس ، تفسير اين سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنين است : به ظهور اسم الله ، كه مقام مشيتمطلقه و اسم اعظم الهى است و داراى مقام مشيت رحمانيه ، كه بسط وجود مطلق است ، و مشيترحيميه ، كه بسط كمال وجود است ، عالم حمد مطلق واصل محامد - كه از حضرت تعين اول غيبى تا نهايت افق عالممثال و برزخ اول است - لله ، يعنى براى مقام اسم جامع كه لله است ، ثابت است . و ازبراى اوست مقام ربوبيت و تربيت عالمين ، كه مقام سوائيت و ظهور طبيعت است . و اين مقام ربوبيت ظاهر است به رحمانيت و رحيميت ربوبيه ، كه در موارد مستعده بسطفيض كند به رحمانيت ؛ و در مهد هيولى به ظهور رحيميت تربيت آن ها كند و به مقام خاصخود رساند. و آن مالك يوم الدين است كه به قبضه مالكيت جميع ذرات وجود را قبض كند وارجاع به مقام غيب نمايد: كما بدء كم تعودون (4). و اين تمام دايره وجود است كه دربسم الله الرحمن الرحيم به طريق اجمال مذكور است ، و در حمد به طريقتفصيل ؛ و تا مالك يوم الدين خالص براى حق است ، چنانچه در حديث است (5). و چون بنده سالك الى الله به مرقات اقر اءوراق (6) و عبارت عارج و معراج الصلوةمعراج المؤ من مشاهده رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقق در حق كند و حق براى او جلوهبه وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد: اياك نعبد و اياك نستعين و چون نورفطرت انسان كامل محيط به جميع انوار جزئيه است و عبادات و توجه آن ، توجه دار تحققاست ، به صيغه جمع ادا كند سبحنا فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكة ولولاناما سبحت الملائكة ... الخ (7). پس چون سالك خود و انيت و انانيت خود را يكسره تقديم ذات مقدس كرد و هرچه جز به حقرا محو و محق كرد، عنايت ازلى را از مقام غيب احدى به فيض اقدسشامل او گردد و او را به خود آرد و صحو بعدالمحو براى او دست دهد و ارجاع به مملكتخويش شود به وجود حقانى . و چون كثرت واقع شود، از فراق و نفاق بيمناك شود وهدايت خود را، كه هدايت مطلقه است (چون كه ساير موجودات از اوراق و اغصان شجرهمباركه انسان كامل است ) به صراط مستقيم انسانيت - كه سيرالى الاءسم الجامع و رجوعبه حضرت اسم الله اعظم است - كه از حد افراط و تفريط كه ((معضوب عليهم )) و((ضالين )) را، كه مقام عدم غلبه وحدت بر كثرت بر وحدت است و حد وسط احتجاب ازوحدت به حجاب كثرت است كه مرتبه ((مغضوب عليهم )) است ، و احتجاب از كثرت بهوحدت است ، كه مقام ((ضالين )) متحيرين در جلال كبريا است ، طلب كند. وصل : روى فى التوحيد عن الرضا عليه السلام ، حينسئل عن تفسير البسملة ، قال : معنى قول القائل ((بسم الله )) اى اءسم على نفسى سمة منسمات الله و هى العبادة . قال الراوى فقلت له : ماالسمة ؟قال : العلامة (8). و از اين حديث شريف ظاهر شود كه سالك بايد متحقق به مقام اسم الله شود در عبارت وتحقق به اين مقام حقيقت عبوديت ، كه فناى در حضرت ربوبيت است ، مى باشد. و تا درحجاب انيت و انانيت است در لباس عبوديت نيست بلكه خودخواه و خودپرست است و معبود اوهواهاى نفسانيه اوست : اءراءيت من اتخذ الهة هواه (9). و نظر او نظر ابليسلعين است كهد در حجاب انانيت خود و آدم عليه السلام را ديد و خود را بر اوتفضيل داد، خلقتنى من نار و خلقته من طين (10) گفت و از ساحت قدس مقربيندرگاه مطرود شد. پس گوينده بسم الله اگر نفس خود را به ((سمة الله )) و ((علامةالله )) متصف كرد و خود به مقام اسميت رسيد و نظرش نظر آدم عليه السلام شد كه عالمتحقق را كه خود نيز خلاصه آن بود - اسم الله ديد: و علم آدم الاءسماء كلها ؛(11) در اين حال ، تسميه ، او تسميه حقيقيه است و متحقق به مقام عبادت است ؛ كه القاىخودى و خودپرستى و تعلق به عز قدس و انقطاع الى الله است ؛ چنانچه درذيل حذيث ((رزام )) از حضرت امام جعفر صادق است كه مى فرمايد: يقطع علائقالاهتمام بغير من له قصد و اليه و فد و منه استرفد... الخ (12). و چون سالك را مقام اسميت دست داد، خود را مستغرق در الوهيت بيند: العبودية جوهرة كنههاالربوبية ؛(13) پس خود را اسم الله و علامة الله و فانى فى الله بيند و سايرموجودات را نيز چنين بيند و اگر ولى كامل باشد، متحقق به اسم مطلق شود و براى اوتحقق به عبوديت مطلقه دست دهد و ((عبدالله )) حقيقى شود. و تواند بود كه تعبير به عبد در آيه شريفه سبحان الدى اءسرى بعبده (14) براىآن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس ومحفل انس به قدم عبوديت و فقر است و رفض غبار انيت و خودى واستقلال است و شهادت به رسالت ، در تشهد، بعد از شهادت به عبوديت است چه كهعبوديت مرقات رسالت است ؛ و در نماز، كه معراج مؤ منين و مظهر معراج نبوت است ، شروعشود، پس از رفع حجب به بسم الله ، كه حقيقت عبوديت است : فسبحان الذى اءسرىبنيه بمرقاة العبودية المطلقة (15). و او را به قدم عبوديت به افق احديت جذبفرمود و از كشور ملك و ملكوت و مملكت جبروت و لاهوت رهانيد؛ و ساير بندگان را كهمستظل به ظل آن نور پاكند به سمه اى از سمات الله و مرقات تحقق به اسم الله ، كهباطن آن عبوديت است ، به معراج قرب رساند. و چون سالك دايره وجود را اسم الله ديد، به قدر قدم سلوك تواند وارد در فاتحهكتاب الله و مفتاح كنزالله گردد، پس همه اثنيه و محامد را به حق - به مقام اسم جامع -ارجاع كند و براى موجودى از موجودات فضايل و فواضلى نبيند، چه كه اثبات فضيلت وكمال براى موجودى جز حق منافات با رؤ يت اسميت دارد و اگر بسم الله را بحقيقت گفته ،الحمدالله را نيز تواند بحقيقت گفت و اگر در حجاب خلق ، چون ابليس ، از مقام اسممحجوب شد، محامد را نيز به حق نتواند رجوع دهد. و تا در پرده انانيت است ، از عبوديت واسميت محجوب است ؛ و تا از اين مقام محروم است به مقام حامديت محجوب نرسد. و اگر باقدم عبوديت و حقيقت اسميت به مقام حامديت رسيد، صفت حامديت را نيز براى حق ثابت داند وحق را حامد و محمود شمارد و ببيند؛ پس تا خود را حامد و حق را محمود ديد، حامد حق نيست ،لكه حامد حق و خلق ، بلكه حامد خود فقط مى باشد و از حق و حمد او محجوب است و چونبه مقام حامديت رسيد، اءنت كما اءثنيت على نفسك (16) گويد، و از حجاب حامديت ، كهمقرون به دعوى و ملازم با اثبات محموديت است ، خارج شود؛ پس مقاله عبد سالك در اينمقام چنين شود: باسمه الحمدله منه الحمد و له حمد(17) و اين نتيجه قربنوافل است كه در حديث شريف اشاره اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد: فاذا احببتهسمعه و بصره و لسانه ... الخ .(18) رب العالمين : اگر ((عالمين )) صور اسما كه اعيان ثابته است باشد، ربوبيت ذاتيهخواهد بود و راجع به مقام الوهيت ذاتيه ، كه اسم الله اعظم است ، مى باشد؛ زيرا كهاعيان ثابته ، به تجلى ذاتى در مقام واحديت به تبع اسم جامع كه به تجلى فيضاقدس متعين است تحقق علمى پيدا كردند و معنى ربوبيت در آن مقام مقدس ، تجلى به ثابتانسان كالم اولا و ديگر اعيان است از غيب هويت تا افق شهادت مطلقه ؛ و ايداع فطرت وعشق و محبت كمال مطلق است در خميره آنها، كه بدان فطرت عشقيه سايقه و جذبه قهريهمالكيه ، كه ناصيه آن ها را گرفته ، به مقام جزاى مطلق ، كه استغراق در بحركمال واحديت است ، نايل شوند: اءلا الى الله تصير الاءمور(19). پس با اين طريقه غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوقكاينات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين ، ذات مقدس است ؛ گرچه خود آنها محجوبند از اينمطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجدوب امور ديگرى مى دانند.و اين حجاب بزرگفطرت است كه بايد سالك الى الله به قدم معرفت آن را خرق كند؛ و تا بدين مقامنرسد، حق ندارد كه اياك نعبد گويد، يعنى لانطلب الا اياك ، و جوينده غير تو نيستيم وخواهنده جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همه امور بجز از تونجوييم . همه ما سلسله موجودات و ذرات كاينات ، از ادنى مرتبهسفل ماده تا اعلى مرتبه غيب اعيان ثابته ، حق طلب و حق جو هستيم و هر كس در هر مطلوبىطلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: فطرت الله التى فطر الناسعليها؛(20) يسبح له ما فى السموات و الاءرض (21). و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را در شراشر اجزاى وجوديه خود، از تقواىملكيه تا سراير غيبيه ، و جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشق ومحبت را نمايد، از حق استعانت وصول طلبد و هدايت به صراط مستقيم را - كه صراط ربالانسان است ان ربى على صراط مستقيم (22) و آن صراط (منعم عليهم ) از انبياىكمل و صديقين است كه عبارت از رجوع عين ثابت به مقام الله و فناى در آن است نه فناىدر اسماى ديگر كه در حد قصور يا تقصير است - طلب كند. چنانچه منسوب بهرسول اكرم است كه فرمود: كان اءخى موسى عينه اليمنى عيماء و اءخى عيسى عينهاليسرى عمياء و اءنا ذوالعينين (23).جناب موسى را كثرت غلبه بر وحدت داشت ،و جناب عيسى را وحدت غالب بر كثرت بود؛ ورسول ختمى را مقام بر زخيت كبرى ، كه حد وسط و صراط مستقيم است ، بود. تا اينجا تفسير سوره بنابر آن بود كه ((عالمين )) حضرات اعيان باشد. و اگر ((عالمين)) حضرات اسماى ذاتيه يا اسماى صفتيه يا اسماى فعليه يا عوالم مجرده يا عوالمماديه يا هر دو يا جميع باشد، تفسير سوره فرق مى كند. چنانچه اگر ((اسم الله )) در آيه شريفه بسم الله ... غير از مقام مشيت مقام ديگر باشداز اسماى ذاتيه و غير آن يا اعيان ثابته يا اعيان موجوده يا عوالم غيبيه و شهادتيه ياانسان كامل ، نيز تفسير جميع سوره فرق مى كند و همين طور اگر ((الله )) الوهيت ذاتيهيا ظهوريه باشد و ((رحمن )) و ((رحيم )) در بسمله صفت براى ((اسم )) باشد يا براى((الله )) تفسير سوره شريفه فرق مى كند. چنانچه اگر ((باء)) در بسمله براىاستعانت يا ملابست ، يا متعلق به ظهر باشد، يا متعلق به خود سوره ، يا به هر يك ازاجزاى آن باشد، فرقها حاصل شود چنانچه نيز، به حسب مقامات قراء، از وقوع در حجابكثرت يا غلبه وحدت يا صحو بعدالمحو و يا مقامات ديگر كه سابقا ذكر شد، تفسيرسوره را بايد فرق گذاشت و احاطه به جميع آنها و به تفسير خارج است انما يعرفالقرآن من خوطب به (24) و آنچه ذكر شد علىسبيل الاحتمال بود. والله الهادى . بخش دوم : تفسير سوره حمد از كتاب آداب الصلوة در بيان اجمالى از تفسير سوره حمد، و در آن شمه اى از آداب تحميد و قراءت است بدان كه علما را اختلاف است در متعلق ((باء)) در بسم الله الرحمن الرحيم و هر كس بهحسب مشرب خود از علم و عرفان براى آن متعلقى ذكر نموده ؛ چنانچه علماى ادب از ماده((ابتداء)) يا ((استعانت )) مثلا اشتقاقى نموده و تقدير گرفته اند. و اين كه در بعضروايات نيز وارد است كه ((بسم الله )) اءى ، اءستعين ،(25)يا بر وفق مذاق عامه استچنانچه در روايات بسيار شايع است ، و اختلاف احاديث بسيارى به همين معنىمحمول است و لهذا در همين باب نيز در ((بسم الله )) حضرت رضا عليه السلام فرموده : اءى اءسم (على )نفسى سمة من سمات الله (26). و يا آن كه مقصود از((استعانت )) لطيفتر از آن است كه عامه ادراك مى كنند كه در آن سر توحيد به نحو ادقاست . و بعض اهل معرفت آن را متعلق به ((ظهر)) گرفته و گفته : اءى ، ظهر الوجود ببسم الله(27) و اين به حسب مسلك اهل معرفت و اصحاب سلوك و عرفان است كه همه موجودات وذرات كاينات و عوالم غيب و شهادت را به تجلى اسم جامع الهى ، يعنى ((اسم اعظم ))ظاهر دانند. بنابراين ((اسم )) - كه به معنى نشانه و علامت است يا به معنى علو و ارتفاعاست عبارت از تجلى فعلى انبساطى حق -كه آن را ((فيض منبسط)) و ((اضافه اشراقيه ))گويند - مى باشد؛ زيرا كه به حسب اين مسلك تمام دار تحقق ، ازعقول مجرده گرفته تا اخيره مراتب وجود، تعينات اين فيض و تنزلات اين لطيفه است و درآيات شريفه الهيه و احاديث كريمه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مؤ يد اين مسلكبسيار است ؛ چنانچه در حديث شريف كافى مى فرمايد: ((خداوند خلق فرمود ((مشيت )) رابنفسها، پس خلق فرمود اشيا را به مشيت ))(28) و از براى اين حديث شريف هر كس بهحسب مسلك خود توجيهى نموده ؛ و ظاهرتر از همه آن است كه مطابق مى شود با اين مسلك . وآن اين است كه مراد از ((مشيت )) مشيت فعليه است كه عبارت از ((فيض منبسط)) است و مراد از((اشياء)) مراتب وجود است كه تعينات و تنزلات مشيت فعليه را، كهظل مشيت ذاتيه قديمه است ، بنفسها و بى واسطه خلق فرموده ؛ و ديگر موجودات عالم غيبو شهادت را به تبع آن خلق فرموده . و سيد محقق داماد(29) قدس سره با مقام تحقيق وتدقيقى كه دارد از اين حديث شريف توجيه عجيبى فرموده (30) چنانچه توجيه مرحومهفيض (31) رحمه الله نيز بعيد از صواب است .(32) بالجمله ((اسم )) عبارت است از نفس تجلى فعلى كه به آن ، همه دار تحقق متحقق است واطلاق ((اسم )) بر امور عينيه در لسان خدا ورسول و اهل بيت عصمت عليهم السلام بسيار است ؛ چنانچه ((اسماء حسنى )) را فرمودند ماهستيم . و در ادعيه شريفه و باسمك الذى تجليت على فلان بسيار است .(33) ومتحمل است كه ((بسم الله )) در هر سوره متعلق به خود آن سوره باشد؛ مثلا، بسم اللهسوره مباركه ((حمد)) متعلق به حمد است و اين مطابق ذوق عرفانى و مسلكاهل معرفت است ؛ زيرا كه اشاره به آن است كه حمد حامدان و ثناى ثناجويان نيز بهقيوميت اسم ((الله )) است بنابرانى ، ((تسميه )) در مقدمه جميعاقوال و اعمال - كه يكى از مستحبات شرعيه است - براى تذكر آن است كه هرقول و عملى كه از انسان صادر مى شود به قيوميت اسم الهى است ؛ زيرا كه جميع ذراتوجود تعين ((اسم الله )) و به اعتبارى خود آن ها ((اسماءالله )) هستند و بنابرايناحتمال ، معنى ((بسم الله )) در نظر كثرت ، در هر سوره و هرقول و فعلى مختلف است و فقها گفته اند بسم الله براى هر سوره تعيين بايد شود؛ واگر براى يك سوره بسم الله گفته شد، سوره ديگر را با آن نتوان ابتدا كرد و آنمطابق مسلك فقهى نيز خالى از وجه نيست و مطابق اين تحقيق وجيه است و به نظراضمحلال كثرات در حضرت اسم الله اعظم ، براى تمام بسم الله ها يك معنا است . چنانچه اين دو نظر در مراتب وجود و منازل غيب و شهود نيز هست : در نظر كثرت و رؤ يتتعينات ، موجودات متكثر و مراتب وجود و تعينات عالم اسماى مختلفه رحمانيه و رحيميه وقهريه و لطفيه است و در نظر اضمحلال كثرات و انمحاى انوار وجوديه در نور ازلىفيض مقدس ، جز از فيض مقدس و اسم الهيه نيز هست : به نظراول ، حضرت واحديت مقام كثرت اسما و صفات ، و جميع كثرات از آن حضرت است و بهنظر ثانى ، جز از حضرت اسم الله الاعظم اسم و رسمى نيست اين دو نظر، حكيمانه و باقدم فكر است و اگر نظر عارفانه شده به فتح ابواب قلب و با قدم سلوك ورياضيات قلبيه ، حق تعالى با تجليات فعليه و اسميه و ذاتيه گاهى به نعت كثرتو گاهى به نعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلى كند و اشاره به اين تجليات در قرآنشريف شده است گاهى صراحتا، مثل و اشاره به اين تجليات در قرآن شريف شده است وگاهى صراحتا، مثل قوله تعالى فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى صعقا (34). و گاهى اشارة ، شريفه سوره ((انعام))(35) و ((النجم ))(36) مذكور است ؛ و در اخبار و ادعيه معصومين (ع ) اشاره به آنبسيار است ؛ خصوصا در دعاى عظيم الشاءن ((سمات )) كه منكران را جراءت انكار سند ومتن آن نيست و مقبول عامه و خاصه و عارف و عامى است و در آن دعاى شريف مضمونهاى عالىمقام و معارف بسيار است كه شميم آن قلب عارف را بيخود كند و نسيم آن نفخه الهيه درجان سالك دميد؛ چنانچه مى فرمايد: و بنور وجهك الذى تجليت بهللجبل فجعلته دكا و خر موسى صعقا، و بمجدك الذى ظهر على طور سيناء فكلمت بهعبدكه و رسولك موسى بن عمران عليه السلام و بطلعتك فى ساعير و ظهورك فىجبل فاران (37) بالجمله ، سالك الى الله بايد به قلب خود در وقت ((تسميه ))بفهماند كه تمام موجودات ظاهره و باطنه و تمام عوالم غيب و شهادت در تحت تربيتاسماء الله بكله به ظهور اسماءالله الاعظم است ؛ پس ، محامد او از براى حق و عبادت واطاعت و توحيد و اخلاص او همه به قيوميت اسم الله است و چون اين مقام و لطيفه الهيه درقلب او محكم و مستقر شد به واسطه تذكر شديد كه غايت عبادات است - چنانچه خداىتعالى در خلوت انس و محفل قدس به كليم خود موسى بن عمران فرمود: اننىاءناالله لااله اءنا فاعبدنى و اءقم الصلوة لذكرى ،(38) غايت اقامه صلوة را ذكرخود قرار داد - پس بعد از تذكر شديد، راه ديگر از معارف به قلب عارف باز شود وجذب به عالم وحدت شود تا آن كه لسان حال و قلبش آن شود كه بالله الحمدالله(39) و اءنت كما اءثنيت على نفسك و اءعوذ بك منك .(40). اين اجمالى از سر تعليق ((باء)) بسم الله ، و شمه اى از معارفى كه از آن استفاده شود.و اما اسرار ((باء)) و نقطه تحت الباء، كه در باطن مقام ولايت علوى است و مقام جمع الجمعقرآنى است ، پس آن مجالى واسعتر مى خواهد. و اما حقيقة الاسم ، پس از براى آن ، مقام غيبى ، و غيب الغيبى ، و سرى و سرالسرى است ،و مقام ظهور، و ظهور الظهورى . و چون اسم علامت حق و فانى در ذات مقدس است ، پس هراسمى كه به افق وحدت نزديكتر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميت كاملتر است واتم الاءسماء اسمى است كه از كثرات ، حتى كثرت علمى ، مبرا باشد؛ و آن تجلى غيبىاحدى احمدى است در حضرت ذات به مقام ((فيض اقدس )) كه شايد اشاره به آن باشدكريمه شريفه اءو اءدنى ؛(41) و پس از آن تجلى ، به حضرت اسم الله الاعظم استدر حضرت واحديت ؛ و پس از آن ، تجلى به ((فيض مقدس )) است ؛ و پس از آن ، تجلياتبه نعت كثرت است در حضرات اعيان الى اخيرة دارالتحقق . و نگارنده در رساله مصباحالهداية (42) و رساله شرح دعاى سحر(43)تفصيل اين اجمال را داده ام . و ((الله )) مقام ظهور به ((فيض مقدس )) است اگر مراد از ((اسم )) تعينات وجوديه باشدو اطلاق ((الله )) به آن از جهت اتحاد ظاهر و مظهر و فناى اسم در مسمى بىاشكال است ؛ و شايد كريمه الله نور السموات و الارض (44) و كريمه هوالذىفى السماء و فى الارض اله (45) اشاره به همين مقام و شاهد اين اطلاق باشد ومقام واحديت و جمع اسمار و به عبارت ديگر مقام ((اسم اعظم )) است اگر مقصود از اسم مقامتجلى به ((فيض مقدس )) باشد و اين شايد ظاهرتر از ساير احتمالات باشد و مقام ذاتيا مقام ((فيض اقدس )) است اگر مقصود از اسم ((اسم اعظم )) باشد و مقام ((رحمن )) و((رحيم )) به حسب اين احتمالات فرق مى كند؛ چنانچه واضح است . و ((رحمن )) و ((رحيم )) ممكن است براى اسم باشند، و ممكن است صفت براى ((الله ))باشند؛ و مناسبترين آن است كه صفت ((اسم )) باشند، زيرا آنها در تمحيد صفت اللههستند؛ و بنابراين ، از احتمال تكرار مصون مى شود گرچه اگر صفت ((الله )) باشندنيز توجيه دارد و تكرار نيز نكته بلاغت هست و اگر صفت ((اسم )) گرفتيم ، تاءييد كندكه مراد از ((اسم )) اسماى عينيه است ، زيرا كه متصف به صفات ((رحيمانيه )) و ((رحيميه)) نيست مگر اسماى عينيه پس اگر مراد از ((اسم )) ذاتى و تجلى به مقام جمعى باشد،((رحمانيت )) و ((رحيميت )) از صفات ذاتيه است كه در تجليات به مقام واحديت براىحضرت ((اسم الله )) ثابت است ، و رحمت رحمانيه و رحيميه فعليه از تنزلات و مظاهرآنها است ، ((رحمانيت )) و ((رحيميت )) از صفات فعلند. پس ، رحمت رحمانيه بسطاصل وجود داشت ؛ و اين عام است براى تمام موجودات ولى از صفات خاصه حق ، زيرا كهدر بسط اصل وجود از براى حق تعالى شريكى نيست ، و ديگر موجودات از رحمت ايجادىدستشان كوتاه است ولا مؤ ثر فى الوجود الا الله و لا اله فى دار التحقيق الالله . و اما رحمت ((رحيميه )) كه هدايت هاديان طريق نيز از رشحات آن است ، مخصوص سعدا وفطرتهاى عليين هست ؛ ولى از صفات عامه است كه ديگر موجودات را از آن حظ و نصيبىهست ؛ گرچه در سابق عدم شمول اشقيا را از جهت نقصان آنها است نه تحديد رحمت و لهذاهدايت دعوت براى جميع عايله بشرى است چنانچه قرآن شريف دلالت بر آن دارد و نيز بهنظرى ، رحمت ((رحيميه )) مختص به حق تعالى است و ديگرى را در آن شركت نيست و درروايات شريفه به حسب اختلاف نظر و اعتبار، بيان رحمت رحيميه را مختلف فرموده اند:گاهى فرموده اند: ان الرحمن اسم خاص لصفة عامة ؛ والرحيم اسم عام لصفة خاصة(46) و فرموده اند: الرحمن بجميع خلقه و الرحيم بالمؤ منين خاصة (47) و فرموده اند: يا رحمن الدنيا و رحيم الآخرة (48) و فرموده اند: يا رحمن الدنياو الآخرة و رحيمهما (49) تحقيق عرفانى علماى ادب گفته اند: ((رحمن )) و ((رحيم )) مشتق از ((رحمت )) و براى مبالغه است ؛ ولى در((رحمن )) مبالغه بيشتر از ((رحيم )) است و قياس اقتضا مى كرد كه ((رحيم )) بر ((رحمن ))مقدم باشد، ولى چون ((رحمن )) به منزله علم شخصى و اطلاق بر ديگر موجودات نمىشود، از اين جهت مقدم شده است و بعضى هر دو را به معنى واحد گرفته و تكرار آن رامحض تاءكيد دانسته اند و ذوق عرفانى ، كه قرآن نيز به اعلى مراتب آننازل شده است مقتضى آن است كه ((رحمن )) بر ((رحيم )) مقدم باشد، زيرا كه قرآن شريفنزد اصحاب قلوب نازله تجليات الهيه و صورت كتبيه اسماى حسناى ربوبيه است وچون اسم ((رحمن )) محيطترين اسماى الهيه است پس از اسم اعظم ، و به تحقيق پيوستهاست نزد اصحاب معرفت كه تجلى به آن نيز مقدم است بر تجلى به اسماى محاطه ، و هراسم كه محيطتر است تجلى به آن نيز مقدم است ، از اين جهتاول تجلى در حضرت واحديت ، تجلى باسم الله الاعظم است ؛ و پس از آن ، تجلى به مقامرحمانيت ، و تجلى به رحيمت پس از تجلى به رحمانيت است ؛ و همين طور، در تجلى ظهورىفعلى نيز تجلى به مقام ((مشيت )) كه اسم اعظم است در اين مشهد و ظهور اسم اعظم ذاتىاست ، مقدم بر همه تجليات است و تجلى به مقام رحمانيت كه احاطه بر جميع موجوداتعالم غيب و شهادت دارد - و اشاره به آن است : رحمتى وسعتكل شى ء(50)- مقدم است بر ساير تجليات ؛ و اشاره به آن است : سبقت رحمته غضبه(51)به بعض وجوه . بالجمله ، چون ((بسم الله )) به حسب باطن و روح صورت تجليات فعليه ، و به حسبسر و سرالسر صورت تجليات اسمائيه بلكه ذاتيه است ، و تجليات مذكوره به مقام((الله )) اولا و به مقام ((الرحمن )) پس از آن و به مقام ((الرحيم )) پس از آن است ، بايدصورت لفظيه و كتبيه نيز چنين باشد تا مطابق نظام الهى و ربانى باشد و اما ((رحمن)) و ((رحيم )) در سوره مباركه ((حمد)) كه متاءخر از ((رب العالين )) است ، شايد براى آنباشد كه در ((بسم الله )) نظر به ظهور وجود از مكامن غيب وجود است ؛ و در سورهشريفه نظر به رجوع و بطون است ؛ و در ايناحتمال اشكالى است و شايد براى اشارت به احاطه رحمت ((رحمانيه )) و ((رحيمه ))باشد؛ و شايد نكته ديگرى داشته باشد در هر صورت ، اين نكته كه ذكر شد در ((بسمالله )) حقيق به تصديق است ؛ و شايد از بركات رحمت رحيمه باشد در قلب اين ناچيز.وله الحمد على ما اءنعم . بحث و تحصيل علماى ظاهر گفته اند كه ((رحمن )) و ((رحيم )) مشتق از ((رحمت )) هستند و در آنها عطوفت ورقت ماءخوذ است و از ابن عباس رضى الله عنه روايت شده كه انهما اسمان رقيقاناءحدهما اءرق من الآخر: فالرحمن الرقيق و الرحيم العطوف على عباده بالرزق و النعم (52) و چون عطوفت و رقت را انفعالى لازم است از اين جهت در اطلاق آنها بر ذات مقدستاءويل و توجيه قائل شده و آن را مجاز دانند. و بعضى ها در منطق اين نحو از اوصاف از قبيل خذالغايات واترك المبادى (53)قايل شده اند - كه اطلاق اينها بر حق به لحاظ آثار وافعال است نه به لحاظ مبادى و اوصاف است پس ، معنى ((رحيم )) و ((رحمن )) در حق ،يعنى كسى كه معامله رحمت مى كند با بندگان بلكه معتزله جميع اوصاف حق را چنيندانسته اند يا نزديك به اين و بنابراين اطلاق آنها بر حق نيز مجاز است و در هر صورت، مجاز بودن بعيد است ؛ خصوصا در ((رحمن )) كه بنابراين امر عجيبى بايد ملتزم شد وآن اين است كه اين كلمه وضع شده براى معنايى كهاستعمال در آن جايز نيست و نمى شود؛ و در حقيقت اين مجاز بلاحقيقت است.تاءمل و اهل تحقيق در جواب اين گونه اشكالات گفته اند الفاظ موضوع است از براىمعانى عامه و حقايق مطلقه .پس بنابراين تقيد به عطوفت و رقتداخل در موضوع له لفظ ((رحمت )) نيست و از اذهان عاميه اين تقيد تراشيده شده ، والا دراصل وضع دخالت ندارد و اين مطلب به حسب ظاهر بعيد از تحقيق است ، زيرا معلوم استكه واضع نيز يكى از همين اشخاص معمولى بوده و معانى مجرده و حقايق مطلقه را در حينوضع در نظر نگرفته . بلى ، اگر واضح حق تعالى يا انبيا به وحى و الهام الهى ازبراى اين مطلب وجهى است ؛ ولى آن نيز ثابت نيست بالجمله ، ظاهر اين كلام مخدوش استولى مقصود اهل تحقيق نيز معلوم نيست اين ظاهر باشد بلكه ممكن است در بيان اين مطلب چنينگفت كه واضع لغات گرچه در حين وضع معانى مطلقه مجرده را در نظر نگرفته استولى آنچه كه از الفاظ در ازاى آن وضع شده همان معانى مجرده مطلقه است مثلا، لفظ((نور)) را كه مى خواسته وضع كند، آنچه در نظر واضع از انوار مى آمده اگرچه همينانوار حسيه عرضيه بوده - به واسطه آن كه ماوراء اين انوار را نمى فهميده - ولى آنچهرا كه لفظ نور در ازاى او واقع شده همان جهت نوريت نور بوده نه جهت اختلاط نور باظلمت ؛ كه اگر از او سؤ ال مى كردند كه اين انوار عرضيه محدوده نور صرف نيستندبلكه نور مختلط به ظلمت و فتور است ، آيا لفظ نور در ازاى همان جهت نوريت او است يادر ازاى نوريت و ظلمانيت آن است ؟ بالضرره جواب آن بود كه درمقابل همان جهت نوريت است و جهت ظلمت به هيچ وجهدخيل در موضوع له نيست . چنانچه همه مى دانيم كه واضع كه لفظ ((نار)) را وضع كردهدر حين وضع جز نارهاى دنيايى در نظر او نبوده و آنچه اسبابانتقال او به اين حقيقت شده همين نارهاى دنيايى بوده و از نار آخرت و نارالله الموقدهالتى تطلع على الافئدة (54)غافل بوده - خصوصا اگر واضع غير معتقد به عالمديگر بوده - مع ذلك اين وسيله انتقال اسباب تقييد در حقيقت نمى شود، بلكه نار در ازاىهمان جهت ناريت واقع شده نه آن كه مى گوييم واضع خود تجريد كرده معانى را، تا امرمستغرب بعيدى باشد؛ بلكه مى گوييم الفاظ درمقابل همان جهت معانى - بى تقييد به قيد - واقع شده ؛ بنابراين ، هيچ جهت استبعادى دركار نيست ؛ و هرچه معنى از غرايب و اجانب خالى باشد، به حقيقت نزديكتر است و از شايبهمجازيت بعيدتر مى باشد.مثلا، كلمه ((نور)) كه موضوع است از براى آن جهت ظاهريتبالذات و مظهريت للغير، گرچه اطلاق به اين انوار عرضيه دنياويه خالى از حقيقت نيست- زيرا كه در اطلاق به آنها جهت محدوديت و اختلاط به ظلمت منظور نيست و همان ظهور ذاتىو مظهريت در نظر است - ولى اطلاق آن بر انوار ملكوتيه ، كه ظهورشان كاملتر و بهافق ذاتيت نزديكتر است و مظهريتشان بيشتر است - كميتا و كيفيتا - و اختلاطشان به ظلمت ونقص كمتر است ، به حقيقت نزديك است ؛ و اطلاقش بر انوار جبروتيه به همين بياننزديكتر به حقيقت است ؛ و اطلاقش بر ذات مقدس حقجل و علا، كه نورالانوار و خالص از همه محض و خالص است بلكه توان گفت كه اگر((نور)) وضع شده باشد براى ((ظاهر بذاته و مظهر لغيره )) اطلاق آن مؤ يده و اصحابمعرفت مجاز است و فقط اطلاقش بر حق تعالى حقيقت است و همين طور، جميع الفاظى كهبراى معانى كماليه يعنى امورى كه از سنخ وجودكمال است ، موضوع است . بنابراين ، مى گوييم كه در ((رحمن )) و ((رحيم )) و ((عطوفت )) و ((رؤ وف )) وامثال آنها يك جهت كمال و تمام است ، و يك جهتانفعال و نقص ؛ موضوع است و اما جهات انفعاليه كه از لوازم نشئه و اجانب و غرايب حقيقتاست كه بعد از تنزل اين حقايق در بقاع امكانيه و عوالم نازله دنياويه با آنها متلازم ومتشابك شده است - چون ظلمت كه با نور در نشئه نازله مختلط گرديده - دخالتى در معنىموضوع له ندارد، پس اطلاق آن بر موجودى كه صرف جهتكمال را واجد و از جهات انفعال و نقص مبراست ، صرف حقيقت است و حقيقت صرف و اينمطلب با اين بيان علاوه بر آنكه با ذوق اهل معرفت نزديك است ، با وجداناهل ظاهر نيز متناسب است . پس بنابراين ، معلوم شد كه مطلق اين نحو اوصافكمال كه از تنزل در بعض نشئات متلازم و مختلط با امرى ديگر نشده اند - كه ذات مقدسحق جلت عظمته از آن مبراست - اطلاقشان به حق تعالى مجاز نيست . والله الهادى . قوله : الحمدالله يعنى ، جميع انواع ستايشها مختص به ذات مقدس الوهيت است بدان اىعزيز كه در تحت اين كلمه شريفه سر توحيد خاص بلكه اخص خواص است و اختصاصهمه محامد از جميع حامدان به حق تعالى ، به حسب برهان نزد اصحاب حكمت و ائمه فلسفهعاليه ، واضح آشكار است ؛ زيرا كه به برهان پيوسته كه تمام دار تحققظل منبسط و فيض مبسوط حضرت حق است و تمام نعم ظاهره و باطنه ، از هر منعم باشد بهحسب ظاهر و در انظار عامه ، از حق تعالى جل و علا است و احدى از موجودات را شركت در آننيست ، حتى شركت اعدادى نيز نزد اهل فلسفه عاميه است نه فلسفه عاليه ؛ پس چون حمددر مقابل نعمت و انعام و احسان است و منعمى جز حق در دار تحقق نيست ، جميع محامد مختص اواست و نيز جمال و جميل جز جمال او و او نيست ، پس مدايح نيز به او رجوع كند. و به بيان ديگر، هر حمد و مدحى كه از هر حامد و مادحى است ، در ازاى آن جهت نعمت وكمال است ، و محل و مورد نعمت كمال كه آن را تنقيص و تحديد نموده به هيچ وجه مدخليت درثنا و ستايش ندارد بلكه منافى و مضاد است ، پس جميع محامد و مدايح به حظ ربوبيت ،كه كمال و جمال است ، رجوع كند، نه به حظ مخلوق كه نقص و تحديد است . و به بيان ديگر، از فطرتهاى الهيه كه جميع خلق بر آن مفطورند، ثناىكامل و شكر و حمد منعم است ، و نيز از فطرتهاى الهيه تنفر از نقص و ناقص و منقص نعمتاست ، و چون نعمت مطلقه خالصه از شوب هر نقصى وجمال و كمال تام تمام مبرا از هر نقصى مختص به حق است و ديگر موجودات نعم مطلقه همهمردم ثناجو و ستايش گوى ذات مقدس اويند و از ديگر موجودات متنفرند، مگر آن وجودهايىكه به حسب سير در ممالك كمال و شهرهاى عشق ، فانى در ذاتذوالجلال شدند، كه عشق و محبت به آنها و ثنا و ستايش آنها عين عشق به حق و ستايش اوست. ((حب خاصان خدا حب خداست )). تا اين جا كه ذكر شد نيز به حسب مقامات متوسطين است كه در حجاب كثرت باز هستند و ازجميع مراتب شرك خفى و اخفى مبرا نشده و بهكمال مراتب خواص و اخلاص نرسيده اند. و اما به حسب عرفان اصحاب قلوب فانيه در بعض حالات خاصه ، جميع نعم و تمامكمال و جمال و جلال صورت تجلى ذاتى است ، و جميع محامد و مدايح به ذات مقدس حقتعالى مربوط است ؛(بسمه تعالى و بايد دانست كه اختصاص جميع محامد يا جنس حمد بهاحتمالين در الف و لام با سببيت فلسفى مضاد است هر چند سببيت به معناى دقيق آن باشد وجز با لسان قرآن و عرفان اولياء عليهم صلوات الله توجيه نتوان كرد.)بلكه مدح وحمد از خود او به خود اوست ؛ چنانچه اشاره به اين معنى است تعلق ((بسم الله )) به((الحمدلله )) و بدان كه سالك الى الله و مجاهد فى سبيل الله نبايد به حد علمى اين معارف قناعت كندو تمام عمر را صرف استدلال كه حجاب بلكه حجاب اعظم است كند، چون كه طى اين مرحلهبا پاى چوبين (55)بلكه با مرغ سليمان (56) نيز نتوان كرد؛ اين وادى مقدسين استو اين مرحله مرحله وارستگان تا خلع نعلين حب جاه و شرف و زن و فرزند نشود و القاىعصاى اعتماد و توجه به غير از يمين نگردد، به وادى مقدس كه جايگاه مخلصان ومنزلگاه مقدسان است قدم نتوان گذاشت .اگر سالك به حقايق اخلاص در اين وادى قدم زدو پشت پا به كثرات و دنيا - كه خيال اندر خيال است - زد، اگر بقايايى از انانيت ماندهباشد از عالم غيب از او دستگيرى شود، و به تجليات الهيهجبل انيت او مندك شود و حال ((صعق )) و ((فنا)) براى او دست دهد و اين مقامات در قلوبقاسيه ، كه جز از دنيا و حظوظ آن خبرى ندارند و جز به غرور شيطانى با چيز ديگرآشنا نيستند، سخت ناهنجار آيد و به بافته اوهام آن را نسبت دهند؛ با آن كه فنايى را كهما اكنون در طبيعت و دنيا داريم - كه بكلى از تمام عوالم غيب كه در هر جهت و حيثيت ظاهرتراز اين عالمند، بلكه از ذات و صفات ذات مقدس كه ظهور مختص به ذات اوستغافل هستيم و براى اثبات آن عوالم و ذات مقدس حقجل و علا متشبث به ذيل برهان و استدلال مى شويم - به مراتب غريب و عجيبتر است تا آنفنايى كه اصحاب عرفان و سلوك ادعا مى كنند.
((حيرت اندر حيرت آيد زين قصص |
بى هشى خاصگان اندر اخس ))(57). | اگر ((اخص )) با صاد باشد اين قدر حيرت ندارد، زيرا كه فناى ناقص دركامل امر طبيعى و موافق سنت الهيه است ؛ پس ، اين حيرت در جايى است كه ((اخس )) به سينباشد؛ چنانچه الآن براى تمام ماها اين بى هوشى و فنا متحقق است ، و چنان گوش و چشمما در طبيعت منغمر و فانى است كه از غلغله هاى عالم غيب بى خبريم .
|
|
|
|
|
|
|
|