|
|
|
|
|
|
تحقيق عرفانى بدان كه اهل ظاهر در نكته ذكر نعبد و نستعين به صيغه متكلم مع الغير، با آن كه عابدواحد است ، نكاتى گفته اند. از آن جمله آن كه عابد را حيله اى شرعيه به نظر رسيده كه به وسيله آن عبادتشمقبول درگاه حق تعالى افتد و آن ، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق ،كه از جمله آنهاست كمل از اوليا كه حق تعالى عبادت آنها راقبول مى فرمايد، تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله عبادت او نيزضمنا قبول شود؛ زيرا كه از عادات كريم نيست كه تبعض صفقه كند. و از آن جمله آن كه چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده از اين جهت به لفظ جمعادا شده . و ما در سر جملى اذان و اقامه نكته اى گفتيم كه از آن ، كشف اين سر تا اندازه اى مى شودو آن آن است كه اذان اعلان قواى ملكيه و ملكوتيه سالك است براى حضور در محضر؛ واقامه به پاداشتن آن هاست در حضور و چون سالك قواى ملكيه ملكوتيه خود را در محضرحاضر نمود و قلب كه پيشواى آنهاست به سمت امامت به پاى خاست فقد قامت الصلاةو المؤ من وحده جماعة (101)، پس نعبد و نستعين و اهدنا، تمام به واسطه اين جمعيتحاضره در محضر قدس است و در روايات و ادعيه صادره ازاهل بيت عصمت و طهارت كه سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به اين معنى شده است . و وجه ديگر كه به نظر نويسنده مى رسد، آن است كه چون سالك در الحمدلله جميعمحامد و اثنيه را از هر حامد و ثناجويى در ملك و ملكوت ، مقصور و مخصوص به ذات مقدسحق نمود، و نيز در مدارك ائمه برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمامدايره وجود - بملكها و ملكوتها و قضها و قضيضها - حيات شعورى ادراكى حيوانىبل انسانى دارند و حامد و مسبح حق تعالى از روى استثمار و ادراكند و در فطرت تمامموجودات - خضوعا نوع انسانى - خضوع در پيشگاه مقدسكامل و جميل على الاطلاق ثبت و ناصيه آنها در آستانه قدسش بر خاك است ، چنانچه درقرآن شريف فرمايد: و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم (102) و ديگر آيات شريفه اخبار معصومين كه مشحون از اين لطيفه الهيه است مؤ يدبرهان حكمى متين است ، پس چون سالك الى الله به قدماستدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهده عرفانى اين حقيقت را دريافت ؛ در هر مقامى كههست دريابد كه جميع ذرات وجود و سكنه غيب و شهود عابد معبود على الاطلاق و پديد آرندهخود را طلبكارند؛ پس ، با صيغه جمع اظهار كند كه جميع موجودات در همه حركات وسكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند. تنبيه و نكته بدان كه در وجه تقديم اياك نعبد بر و اياك نستعين ، با آن كه به حسب قاعده بايد((استعانت )) در عبادت مقدم بر خود ((عبادت )) باشد، گفته اند كه ((عبادت )) بر((استعانت )) مقدم شده نه بر ((اعانت ))؛ و گاهى اعانت بى استعانت شود و نيز چون اين دوبه هم مرتبط هستند، در تقديم و تاءخير فرقى نكند، كمايقال : قضيت حقى فاحسنت الى احسنت الى فقضيت حقى (103). و نيز استعانتبراى عبادت مستاءنفه است نه عبادت واقعه و برودت اين وجوه بر ارباب ذوق پوشيدهنيست . و شايد نكته آن باشد كه حصر استعانت به حق تعالى به حسب مقام سلوك الى اللهمتاءخر است از حصر عبادت ؛ چنانچه واضح است كه بسيارى از موحدين در عبادت وحاصرين عبادات را به حق ، در استعانت مشركند و حصر استعانت به حق نكنند؛ چنانچه ازبعض ارباب تفسير نقل نموديم كه حصر استعانت حقيقى نيست . پس ، حصر در عبادت ، بهمعنى متعارف ، از اوايل مقامات موحدين است ؛ و حصر استعانت ترك غير حق است مطلقا. و پوشيده نباشد كه مقصود از ((استعانت )) فقط استعانت در عبادت نيست بلكه استعانت درمطلق امور است ؛ و اين پس از رفض اسباب و ترك كثرات واقبال تام على الله است و به عبارت ديگر، حصر، ((عبادت )) حق خواهى و حق طلبى است وترك طلب غير است ؛ و حصر ((استعانت )) حق بينى و ترك رؤ يت است و ترك رؤ يت غير،در مقامات عارفين و منازل سالكين ، مؤ خر از ترك طلب غير است . فائده عرفانيه بدان اى عبد سالك كه حصر ((عبادت )) و ((استعانت )) به حق نيز از مقامات موحدين و مدارجكامله سالكين نيست ؛ زيرا كه در آن دعوى است كه منافى با توحيد و تجريد است ؛ بلكهرؤ يت عبادت و عابد و معبود و مستعين و مستعان به و استعانت منافى با توحيد است و درتوحيد حقيقى كه به قلب سالك جلوه كند، اين كثرات مستهلك و رؤ يت اين امورمضمحل است بلى ، كسانى كه از جذبه غيبيه به خود آمده و مقام صحو براى آنهاحاصل شده ، كثرت حجاب آنها نيست زيرا كه مردم چند طايفه اند: گروهى محجوبانند؛ چون ما بيچارگان فرو رفته در حجب ظلمانى طبيعت . و گروهى سالكانند، كه مسافر الى الله و مهاجر به سوى بارگاه قدسند و گروهىواصلانند، كه از حجب كثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلقغافل و محجوبند؛ و از براى آنها صعق كلى و محو مطلقحاصل شده . و يك گروه راجعان الى الخلق هستند، كه سمت مكمليت و هادويت دارند؛ چون انبياى عظام واوصياى آن ها عليهم السلام و اين طايفه با آن كه در كثرت واقع و به ارشاد خلقمشغولند، كثرت حجاب آنها نيست و از براى آنها مقام برزخيت است . بنابراين اياك نعبد و اياك نستعين ، به حسب حالات اين طوايف فرق ميكند: پس ، از مامحجوبان صرف ادعا و صورت است پس ، اگر تنبه بر حجاب خود پيدا كنيم و نقصانخود را دريابيم ، به هر اندازه اى كه از نقصان خود مطلع شويم ، عبادت ما نورانيت پيداكند و مورد عنايت حق تعالى شود و از سالكان به اندازه قدم سلوك نزديك به حقيقت است واز واصلان نسبت به رؤ يت حق حقيقت است ؛ و نسبت به رؤ يت كثرت صرف صورت و جرىبر عادت است و از كاملان صرف حقيقت است ؛ پس نه آن ها حجاب حقى دارند و نه حجابخلقى . ايقاظ ايمانى بدان اى عزيز كه ما تا در اين حجب غليظ عالم طبيعت هستيم و صرف وقت در تعمير دنيا ولذايذ آن مى كنيم و از حق تعالى و ذكر و فكر اوغافل مى باشيم ، تمام عبادات و اذكر و قرائات ما بى حقيقت است - نه در الحمدلله محامدرا مى توانيم به حق منحصر كنيم ، و نه در اياك نعبد و اياك نستعين راهى از حقيقت مىپوييم ؛ بلكه با اين دعاوى بى مغز در محضر حق تعالى و ملايكه مقربين و انبياىمرسلين و اولياى معصومين رسوا و سرشكسته هستيم كسى كه زبانحال و قالش مشحون به مدح اهل دنيا است ، چه طور الحمدلله گويد؟ و كسى كه وجههقلبش طبيعى و بويى از الهيت در آن نيست و اعتماد و اتكالش به خلق است ، با چه زباناياك نعبد و اياك نستعين گويد؟ پس اگر مرد اين ميدانى دامن همت ، به كمر زن و با شدتتذكر و تفكر در عظمت حق و ذلت و عجز و فقر مخلوق ، دراوايل امر اين حقايق و لطايف را كه در خلال اين رساله مذكور شد به قلب خود برسان ودل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامه قلبت برسد، و بامدد غيبى راهى به نماز اهل معرفت پيدا كنى و اگر مرد اين ميدان نيستى ،لااقل نقص خود را نصب العين خود كن و به ذلت و عجز خود توجه كن و از روى خجلت وشرمسارى قيام به امر كن و از دعوى عبوديت حذر كن ، و اين آيات شريفه را كه به لطايفآن متحقق نيستى يا از زبان كمل بخوان ، و يا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشدكه اقلا دعوى باطل و ادعاى كاذب نكنى . فرع فقهى بعضى از فقها قصد انشا را در مثل اياك نعبد و اياك نستعين ، مثلا جايز دانسته اند، بهگمان آن كه منافى با قرآنيت و قرائت است ؛ زيرا كه قرائتنقل كلام ديگرى است و اين كلام را وجهى نيست ؛ زيرا كه چنانچه ممكن است انسان به كلامخود مثلا مدح كسى را كند، ممكن است به كلام ديگران مدح كند مثلا اگر با شعور حافظ مدحكسى را نموديم ، صدق مى كند كه ما مدح كرديم و صدق مى كند كه شعر حافظ خوانديمپس ، اگر با الحمدلله رب العالمين حقيقيتا تمام محامد را براى حق انشا نماييم و با اياكنعبد قصر عبادت را به حق انشا كنيم ، صدق مى كند كه با كلام خدا حمد او را نموديم وبا كلام خدا قصر عبادت نموديم بلكه اگر كسى كلام را از معنى انشايى تجريد كندمخالف احتياط است ؛ اگر نگوييم قرائتش باطل است بلى اگر كسى معنى آن را نداند، لازمنيست يادگيرى بلكه قرائت صورت - بمالها من المعنى - كفايت مى كند. و در روايت شريفه اشاره به اين كه قارى انشا مى كند دارد؛ چنانچه در حديث قدسى استكه مى فرمايد: فاذا قال اءى العبد فى صلاته : ((بسم الله الرحمن الرحيم ))يقول الله : ذكرنى عبدى ، و اذا قال ((الحمدلله ))،يقول الله : حمدنى عبدى ... (104)الخ و تا انشا ((تسميه )) و ((حمد)) از طرف عبدنباشد، ((ذكرنى )) و ((حمدنى )) معنى ندارد و در احاديث معراج است كه مى فرمايد: الانوصلت ، فسم باسمى (105) و از حالاتى كه براى ائمه هدى (ع ) در مالك يوم الدينو اياك نعبد دست مى داد، و تكرار كردن بعضى از آنها اين آيات را، معلوم شود كه انشا مىنمودند، نه صرف قرائت بوده از قبيل اسمعيل يشهد ان لا اله الاالله .(106) و اختلاف مراتب نماز اهل الله يكى از مهماتش همين اختلاف مراتب قرائت آنهاست ؛ چنانچه بهشمه اى از آن سابقا اشارت رفت و شواهد بر اين معنى بيش از اين است بالجمله ، جوازانشا اين معانى با كلام الهى بى اشكال است . فائدة ((عبادت )) را اهل لغت به معناى غايت خضوع وتذلل دانسته اند؛ و گفته اند چون عبادتاعلى مراتب خضوع است ، پس لايق نيست مگر براى كسى كه اعلى مراتب وجود وكمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از اين جهت عبادت غير حق شرك است و شايد((عبادت )) - كه در فارسى به معناى ((پرستش )) و ((بندگى )) است - در حقيقتش بيش ازاين معنى كه گفته اند ماءخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع براى خالق و خداوند و ازاين جهت ، اين طور از خضوع ملازم است با اتخاذ معبود را اله و خداوند، يا نظير و شبيه ومظهر او، مثلا؛ و از اين جهت ، عبادت غير حق تعالى شرك و كفر است و اما مطلق خضوع بدوناين اعتقاد يا تجزم به اين معنى - ولو تكلفا - ولو به غايت خضوع برسد اسباب كفر وشرك نمى شود؛ گرچه بعضى انواع آن حرام باشد،مثل پيشانى به خاك گذاشتن براى خضوع ، و اين گرچه عبادت و پرستش نيست ، ولىممنوع است شرعا و على الظاهر پس احتراماتى كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود مىكنند با اعتقاد به آن كه آنها بندگانى هستند كه در همه چيز محتاج به حق تعالى هستند -در اصل وجود و كمال آن - و عباد صالحى هستند كه با آن كه مالك نفع و ضرر و موت وحيات خود نيستند، به واسطه عبوديت مقرب درگاه و مورد عنايات حق تعالى و وسيله عطياتاويند، به هيچ وجه شايبه شرك و كفر در آن نيست ؛ و احترام خاصان خدا احترام او و ((حبخاصان خدا حب خداست )). و در بين طوايف اشهد بالله و كفى به شهيدا طايفه اى كه به بركتاهل بيت وحى و عصمت و خزان علم و حكمت از جميع طوايف عايله بشرى در توحيد و تقديس وتنزيه حق تعالى ممتازند، طايفه شيعه اثنى عشرى است ، كه كتباصول عقايد آنها - مثل كتاب شريف اصول كافى و كتاب شريف توحيد شيخ صدوقرضوان الله عليه - و خطب و ادعيه ائمه معصومين آن ها، كه در توحيد و تقديس حقجل و علا از آن معادن وحى و تنزيل صادر شده ، شهادت بر آن مى دهد كه چنين علومى دربشر سابقه نداشته و حق تعالى را هيچ كس مثل آن ها تقديس و تنزيه ننموده پس از كتابمقدس وحى الهى و قرآن شريف كه به يد قدرت نگاشته شده . مع ذلك كه شيعه در جميع امصار و اعصار از چنين ائمه هداى معصومين منزهينن موحدين ، تبعيتنمودند و به برهانهاى روشن آنها از عقايد و كتب آنها معلوم است ، باب طعن و لعن را براينها مفتوح و به واسطه نصب باطنى كه داشته اند، تابعين اهلبيت عصمت را به شرك وكفر منسوب نمودند و اين در بازار معرفت بيت عصمت را به ارزش ندارد ولى چون مفسدهاش اين است كه مردم ناقص و عوام جاهل بى خبر را از معادن علم دور و بهجهل و شقاوت سوق مى دهد، جنايت بزرگى است به نوع بشر كه جبران آن به هيچ وجهممكن نيست و از اين جهت است كه به حسب موازين عقليه و شرعيه جنايت و گناه است كه بهحسب موازين عقليه و شرعيه جنايت و گناه اين جمعيت قاصرجاهل بيچاره به گردن آن بى انصافيهايى است كه براى منافع خيالى چند روزه مانع ازنشر معارف و احكام الهيه شدند و باعث شقاوت و بدبختى نوع بشر گرديدند، و جميعزحمات حضرت خيرالبشر را ضايع و باطل نمودند، و باب خاندان وحى وتنزيل را به روى مردم بستند. اللهم العنهم لعنا و عذبهم عذابا اليما . قوله تعالى : اهدنا الصراط المستقيم ... الخ بدان اى عزيز كه چون در سوره شريفه((حمد)) اشاره به كيفيت سلوك ارباب معرفت و ارتياض است و تا اياك نعبد تمام كيفيتسلوك من الخلق الى الحق است ، چنانچه سالك از تجليات افعاليه به تجليات صفاتيهو از آن به تجليات ذاتيه ترقى نمود و از حجب نورانيه و ظلمانيه خارج و به مقامحضور و مشاهده واصل گرديد، پس مرتبه فناى تامحاصل و استهلاك كلى رخ داد و چون سير الى الله تمام شد به غروب افق عبوديت و طلوعسلطنت مالكيت در مالك يوم الدين ؛ پس در منتهاى اين سلوك حالت تمكن و استقرارى رخ دهدو سالك به خود آيد و مقام صحو حاصل شود و توجه به حق تبع توجه به خلق بود وبه عبارت ديگر در حال سولك الى الله در حجاب خلقى حق را مى ديد؛ و پس از رجوع ازمرتبه فناى كلى كه در مالك يوم الدين حاصل شد، در نور حق خلق را مشاهده مى كند؛ و ازاين جهت اياك نعبد مى گويد به تقديم ضمير ((ايا)) و ((كاف )) خطاب بر ذات خود وعبادت خود. و چون اين حال را ممكن است ثباتى نباشد ولغزش در اين مقام نيز متصور است ،ثبات و لزوم خود را از حق تعالى طلب كند به قوله اهدنا اءى ، الزمنا - چنانچه تفسيرشده است . و بايد دانست كه اين مقام كه ذكر شد و اين تفسير كه بيان شد، براىكمل از اهل معرفت است ؛ كه مقام اول آنها آن است كه در مقام رجوع از سير الى الله ، حقتعالى حجاب آنها از خلق شود؛ و مقام كمال آنها حالت برزخيت كبرى است كه نه خلقحجاب حق شود - چون ما محجوبان - و نه حق حجاب خلق شود - چون واصلان مشتاق وفانيان مجذوب پس ((صراط مستقيم )) آن ها عبارت از اين حالت برزخيت متوسط بينالنشاءتين است كه صراط حق است و بنابراين ، مقصود از الذين انعمت عليهم همين كسانىهستند كه حق تعالى با تجلى به ((فيض اقدس )) در حضرت علميه تقدير استعداد آن هارا فرموده ، و پس از فناى كلى آنها را به مملكت خود ارجاع نموده و ((مغضوب عليهم )) -بنابراين تفسير - محجوبان قبل از وصولند و ((ضالين )) فانيان در حضرتند. و اما غير كمل ، پس اگر وارد سلوك نشده اند، اين امور درباره آنها صحتى ندارد، و((صراط)) آنها صراط ظاهر شريعت است ؛ و از اين جهت تفسير شده است ((صراط مستقيم ))به ((دين )) و ((اسلام )) و امثال آن و اگر از اهل سلوكند، مقصود از ((هدايت )) راه نمايى ، واز ((صراط مستقيم )) نزديكترين راه وصول الى الله است كه آن راهرسول الله و اهل بيت او است ؛ چنانچه تفسير شده است بهرسول خدا و ائمه هدى و اميرالمؤ منين عليهم الصلوة والسلام و چنانچه در حديث است كهرسول خدا خطى مستقيم كشيدند و در اطراف آن خطوطى كشيدند و فرمودند:((اين خط وسطمستقيم از من است ))(107) و شايد ((امت وسط)) كه خداى تعالى فرموده : جعلناكم امةوسطا(108) وسطيت به قول مطلق و به جميع معانى باشد، كه از آن جمله وسطيتمعارف و كمالات روحيه است كه مقام برزخيت كبرى و وسطيت عظمى است ؛ و لهذا اين مقاماختصاص دارد به كمل از اولياء الله و از اين جهت ، در روايت وارد شده كه مقصود از اينآيه ائمه هدى عليهم السلام هستند؛ چنانچه حضرت باقر عليه السلام به يزيد بنمعاويه عجلى مى فرمايد: ((ماييم امت وسط، و ماييم شهداى خدا بر(109) خلق )).و درروايت ديگر فرمايد: ((به سوى ما رجوع كند غالى و به ما ملحق شود مقصر))(110) ودر اين حديث اشاره به آنچه ذكر شد فرموده است . تنبيه اشراقى و اشراق عرفانى بدان اى طالب حق و حقيقت كه حق تبارك و تعالى چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهودرا به حسب حب ذاتى به معروفيت در حضرت اسما و صفات فرموده - به مقتضاى حديثشريف كنت كنزا مخفيا، فاءحببت اءن اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف (111)درفطرت تمام موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ايداع و ابداع فرموده ، كه به آن جذبه الهيهو آتش عشق ربانى متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشقجميل على الاطلاق مى باشند و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آننور طريق وصول به مقصد و مقصود را دريابند و اين نار و نور، يكى رفرفوصول ، و يكى براق عروج است - و شايد ((براق )) و ((رفرف ))رسول خدا صلى الله عليه و آله رقيقه اين لطيفه و صورت متمثله ملكيه اين حقيقت بوده - ولهذا از بهشت ، كه باطن اين عالم است ، نازل شده . و چون موجودات نازل شده اند در مراتب تعينات و محجوب شده اند ازجمال جميل محبوب جلت عظمته ، حق تعالى با اين نار و نور آن ها را از حجب تعينات ظلمانيهو انانيت نورانيه با اسم مبارك ((هادى )) كه حقيقت اين رقايق است خارج كند، و به اقربطرق به مقصد حقيقى و جوار محبوب خود برساند؛ پس ، آن نور ((هدايت )) حق تعالى ، وآن نار ((توفيق )) الهى و سلوك به طريق اقرب ((صراط مستقيم )) است و حق تعالى برآن صراط مستقيم است و شايد اشاره به اين هدايت و اين سير و اين مقصد باشد آيه شريفه ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (112) چنانچهبراى اهل معرفت ظاهر است . و بايد دانست كه هر يك از موجودات را صراطى خاص به خود و نور و هدايتى مخصوصاست : و الطرق الى الله بعدد اءنفاس الخلائق (113).و چون در هر تعينحجابى است ظلمانى و در هر وجود و انيت حجابى است نوارنى ، و انسان مجمع تعينات وجامع وجودات است ، محجوبترين موجودات است از حق تعالى و شايد اشاره به اين معنىباشد آيه كريمه ثم رددناه اسفل سافلين (114). و از اين جهت ، صراط انسانىطولانى تر و ظلمانى تر صراطها است و نيز چون ((رب )) انسان حضرت اسم الله اعظماست كه ظاهر وباطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماى متقابله نسبت به او علىالسواء است ، از براى خود انسان در منتهاى سير بايد مقام برزخيت كبرىحاصل شود؛ و از اين جهت صراط او ادق از همه صراطها است . تنبيه ايمانى به طورى كه ذكر شد و معلوم گرديد، از براى هدايت به حسب انواع سير سايرين ومراتب سلوك سالكين الى الله مقامات و مراتبى است و ما به طريقاجمال اشاره به بعض مقامات آن مى كنيم تا در ضمن ((صراط مستقيم )) و ((صراط مفرطين))، و ((صراط مفرطين )) كه ((مغضوب عليهم )) و ((ضالين )) مى باشند، به حسب هر يكاز مراتب معلوم گردد. اول ، نور هدايت فطرى است ؛ چنانچه اشاره به آن در تنبيه سابق شد و در اين مرتبه ازهدايت ، ((صراط مستقيم )) عبارت است از سلوك الى الله بى احتجاب به حجب ملكى ياملكوتى ؛ و يا سلوك الى الله بى احتجاب به حجب غلو و يا تقصير؛ و يا سلوك الىالله است بى احتجاب به حجب نورانيه يا ظلمانيه ؛ و يا سلوك الى الله است بى احتجاببه حجب وحدت يا كثرت . و شايد يضل من يشاء و يهدى من يشاء(115) اشاره به اينمرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبه واحديت به تجلىبه حضرات اعيان ثابته است تقدير شده وتفصيل آن از حوصله اين رساله بلكه از نطاق تحرير و بيان خارج است و هو سر منسرالله و ستر من ستر الله (116). دوم ، هدايت به نور قرآن است و در قابل آن ، غلو و تقصير از معرفت آن است ، و يا وقوفبه ظاهر و وقوف به باطن است ؛ چنانچه بعضىاهل ظاهر علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه مى دانند؛و به همين عقيده تفكر و تدبر در قرآن نكنند؛ و استفاده آنها از اين صحيفه نورانيه كهمتكفل سعادت روحيه و جسميه و قلبيه و قابليه است منحصر به همان دستورات صوريهظاهريه است ؛ و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آن كه تدبر و تذكر آن لازم يا راجحاست و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى از معرفت شود پس پشت اندازند؛ گويىقرآن براى دعوت به دنيا و مستلذات حيوانيه و تاءكيد مقام حيوانيت و شهوات بهيميهنازل شده است . و بعضى اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهاى صوريه آن ، كه دستورتاءديب به آداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى الله است - و آنهاغفل از آن هستند - منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس اماره بالسوء از ظاهرقرآن منحرف ، و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند؛ با آن كه راهوصول به باطن از تاءدب به ظاهر است . پس اين دو طايفه هر دو از جاده اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محرومو به افراط و تفريط منسوبند و عالم محقق و عارف مدقق بايد قيام به ظاهر و باطن كند وبه ادبهاى صورى و معنوى متاءدب گردد چنانچه ظاهر را به نور قرآن منور مى كند، باطن را نيز به انوار معارف و توحيد و تجريد آن نورانى كند. اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريه ظاهريه و يك مشت دستورات عمليه واخلاقيه و عقايد عاميه در باب توحيد و اسما و صفات ، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستنشريعت ختيمه است ، كه بايد اكمل از آن تصور نشود والا ختميت آن در سنتعدل محال خواهد بود.پس چون شريعت ختم شرايع و قرآن ختم كتب نازله و آخرين رابطهبين خالق و مخلوق است ، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه ، كه مقصد اصلىو غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله اليه است ، آخرين مراتب و منتهى النهايه اوجكمال باشد، والا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آيد؛ و اينخود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقه لكه ننگششسته نشود؛ و العياذ بالله . و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى ، جز تطهير ظاهر و باطن نيست؛ و بى تشبيث به صورت و ظاهر، به لب و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبس بهلباس ظاهر شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس ، در ترك ظاهرابطال ظاهر و باطن شرايع است ؛ و اين از تلبيسات شيطان جن و انس است و ما شمه اى ازاين مطلب را در كتاب شرح اربعين حديث (117) مذكور داشتيم . سوم هدايت به نور شريعت است . چهارم ، هدايت به نور اسلام است . پنجم ، هدايت به نور ايمان است . ششم ، هدايت به نور يقين است . هفتم ، هدايت به نور عرفان است . هشتم ، هدايت به نور محبت است . نهم ، هدايت به نور ولايت است . دهم ، هدايت به نور تجريد و توحيد است . و براى هر يك ، دو طرف ، افراط و تفريط و غلو و تقصير است كهتفصل آن موجب تطويل است و شايد اشاره به بعض آن يا تمام مراتب آن باشد حديثشريف كافى كه مى فرمايد: نحن آل محمد النمط الاوسط الذى لا يدركنا الغالى ، ولايسبقنا التالى (118). و فى الحديث النبوى : خير هذه الامة النمط الاوسط يلحق بهم التالى و يرجع اليهمالغالى (119) تنبيه عرفانى بدان كه براى هر يك از موجودات عوالم غيب و شهادت و دنيا و آخرت مبداء و معادى استگرچه مبداء و مرجع كل هويت الهيه است ، ولكن چون ذات مقدس حقجل و علا را من حيث هو بى حجاب اسما تجلى بر موجودات عاليه يا سافله نيست ، و بهحسب اين مقام كه لامقامى است بى اسم و رسم و متصف به اسماى ذاتيه و صفاتيه وافعاليه نيست واحدى از موجودات را با او تناسبى نيست و ارتباط و اختلاطى نمى باشداءين التراب و رب الاءرباب (120) چنانچهتفصيل اين لطيفه را در مصباح الهداية مستقصى دادم - پس مبدئيت و مصدريت ذات مقدسش درحجب اسمائيه است ، و اسم در عين حال كه عين مسمى است حجاب او نيز هست ؛ پس ، تجلى درعوالم غيب و شهادت به حسب اسما و در حجاب آن هاست ؛ و از اين جهت ذات مقدس را در جلوهاسما و صفات تجلياتى است در حضرت علميه كه تعينات آن ها رااهل معرفت ((اعيان ثابته )) گويند و بنابراين ، هر تجلى اسمى را در حضرت علمى عينثابتى لازم است ؛ و هر اسمى را به تعين علمى ، در نشئه خارجيه مظهرى است كه مبداء ومرجع آن مظهر همان اسمى است كه مناسب با آن است ؛ و رجوع هر يك از موجودات عالم كثرتبه آن اسمى كه مصدر و مبداء آن است ، عبارت از ((صراط مستقيم )) آن است ؛ پس ، ازبراى هر يك سير و صراطى است مخصوص و مبداء و مرجعى است مقدر در حضرت علم وطوعا او كرها و اختلاف مظاهر و صراطها به اختلاف ظاهر و حضرات اسماست . و بايد دانست كه ((تقويم )) انسان در اعلى عليين ، جمع اسمايى است ؛ و به همين جهت تا((اسفل سافلين )) مردود شده و((صراط)) او از((اسفل سافلين )) شروع و به ((اعلا عليين )) ختم شود و اين صراط آنهايى است كه حقتعالى به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه ، كه آن نعمتكمال جمع اسمايى است كه بالاترين نعمتهاى الهيه است و صراطهاى ديگر، چه صراطسعدا و ((منعم عليهم )) باشد و چه صراطهاى اشقيا باشد، به قدر نقصان از فيض نعمتمطلق داخل در يكى از دو طرف افراط و تفريط خواهد بود پس صراط انسانكامل فقط صراط ((منعم عليهم )) به قول مطلق است و اين صراط بالاصاله مختص به ذاتمقدس نبى ختمى است ، و براى ديگر اوليا و انبيا بالتبعيه ثابت است و فهم اين كلام باآن كه نبى اكرم ختمى نبيين است محتاج به فهم حضرات ((اسما)) و ((اعيان )) است ، كهكفيل آن رساله مصباح الهدايه (121) است والله الهادى الىسبيل الرشاد. نقل كلام لزيادة افهام شيخ جليل بهايى (122)قدس سره در رساله عروة الوثقى مى فرمايد: ((و نعمتهاىخداى سبحان گرچه اجل از آن است كه در احاطه احصا درآيد چنانچه حق مى فرمايد: و انتعدوا نعمة الله لاتحصوها،(123) لكن آنها دو جنس مى باشند: نعمتهاى دنيويه و هر يكاز آنها يا روحانى است ، يا جسمانى پس مجموع هشت قسم شود: اول : دنيوى موهبتى روحانى ؛ مثل نفخ روح و افاضهعقل و فهم . دوم ، دنيوى موهبتى جسمانى ؛ مثل خلق اعضا و قواى آنها. سوم ، دنيوى كسبى روحانى ؛ مثل تخليه نفس از امور دنيه و محلى نمودن آن به اخلاقپاكيزه و ملكات عاليه . چهارم ، دنيوى كسبى جسمانى ، مثل زينت دادن به هيئتهاى پسنديده و حيله هاى نيكو. پنجم ، اخروى موهبتى روحانى ؛ مثل آن كه بيامرزد گناه ما را و اشتباهى از ناسخ شده وشايد مقصود آن باشد كه حق تعالى ما را بيامرزد بى سبق توبه ؛ فراجع . ششم ، اخروى موهبتى جسمانى ؛ مثل نهرهاى از شير وعسل . هفتم ، اخروى كسبى روحانى ؛ مثل آمرزش و رضا با سبق توبه ، و چون لذات روحانى كهبا فعل طاعات جلب شده . هشتم ، اخروى كسبى جسمانى ؛ مثل لذات جسمانى كه بافعل طاعات جلب شده . و مراد در اينجا از نعمت چهار قسم اخير است و چيزهايى كه وسيله رسيدن به اين اقسام مىشود از چهار قسم اول .)) تمام شد ترجمه كلام شيخ قدس سره . و اين تقسيمات شيخ گرچه تقسيم لطيفى است ولى اهم نعم الهيه و اعظم مقصد كتابشريف الهى از قلم شيخ بزرگوار افتاده و فقط اكتفا شده به نعمتهاى ناقصين يامتوسطين . و در كلام ايشان گرچه لذت روحانى نيز نام برده شده ، ولى لذت روحانىاخروى كه با فعل طاعات جلب شده باشد حظ متوسطين است ؛ اگر نگوييم حظ ناقصيناست . بالجمله ، غير از آنچه شيخ بزرگوار فرمودند، كه راجع به لذت حيوانيه و حظوظنفسانيه بود، نعمتهاى ديگرى است كه عمده آن سه است : يكى ، نعمت معرفت ذات و توحيد ذاتى ، كه اصل آن سلوك الى الله و نتيجه آن بهشتلقاء است و اگر سالك را نظر به نتيجه باشد، در سلوك نقصانى است ، زيرا كه اينمقام ترك خود و لذات خود است ؛ و توجه بهحصول نتيجه توجه به خود است ؛ و اين خودپرستى است نه خداپرستى ، و تكثير استنه توحيد، و تلبيس است نه تجريد. دوم نعمت معرفت اسماست و اين نعمت منشعب شود به حسب كثرت اسمايى و اگر مفردات آنحساب شود، هزار است ؛ و اگر با تركيبات دو اسمى يا چند اسمى حساب شود، از حداحصا خارج است - و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها . و توحيد اسمايى در اين مقامنعمت معرفت ((اسم اعظم )) است كه مقام احديت جمع اسماست و نتيجه معرفت اسما بهشتاسماست هركس به اندازه معرفت يك اسم يا چنداسم فردا يا جمعا. سوم ، نعمت معرفت افعالى است ؛ كه اين نيز شعب كثيره غير متناهيه دارد و مقام توحيد دراين مرتبه ، احديت جمع تجليات فعليه است كه مقام ((فيض مقدس )) و مقام ((ولايت مطلقه)) است و نتيجه آن بهشت افعالى است كه تجليات افعاليه حق است در قلب سالك و شايدتجلى به موسى بن عمران در اول امر كه گفت : آنست نارا،(124) به تجلى افعالىبوده ؛ و آن تجلى كه اشاره به آن است قول خداى تعالى : فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى صعقا (125)تجلى اسمايى يا ذاتى بوده . پس ، صراط ((منعم عليهم )) در مقام اول ، ((صراط)) سلوك الى ذات الله ، و ((نعمت )) درآن مقام ، تجلى ذاتى است و در مقام ثانى ((صراط)) سلوك به اسماءالله و ((نعمت )) در آنمقام ، تجليات اسمائيه است ، در مقام سوم ، سلوك بهفعل الله است ؛ و نعمت ((نعمت )) آن ، تجلى افعالى است و اصحاب اين مقامات را بهبهشتها و لذتهاى عامه نظرى نيست ، چه روحانى باشد يا جسمانى ؛ چنانچه در رواياتبراى بعض مؤ منين نيز اين مقام را اثبات فرموده است .(126) خاتمه بدان كه سوره مباركه ((حمد)) چنانچه مشتمل است به جميع مراتب وجود،مشتمل است به جميع مراتب سلوك ، و مشتمل است به طريق اشاره - به جميع مقاصد قرآن ، وغور در اين مطالب گرچه محتاج است به بسطى تام و منطقى غير از اين منطق ، ولى اشارهبه هر يك از آن ها خالى از فايده بل فوايدى براى اصحاب معرفت و يقين نيست . پس ، در مقام اول گوييم كه ممكن است بسم الله الرحمن الرحيم اشاره به تمام دايره وجودو دو قوس نزول و صعود باشد پس ، ((اسم الله )) مقام احديت قبض و بسط، و ((رحمن ))مقام بسط و ظهور است ، كه قوس نزول است ؛ و ((رحيم )) مقام قبض و بطون است ، كهقوس صعود است و الحمدلله اشاره توان بود به عالم جبروت و ملكوت اعلى كه حقايق آنها محامد مطلقه اند و رب العالمين به مناسبت ((تربيت )) و ((عالمين )) كه مقام سوائيت است ،اشاره توان بود به عوالم طبيعت كه به جوهر ذات متحرك و متصرم و در تحت تربيت استو مالك يوم الدين اشاره به مقام وحدت و قهاريت و رجوع دايره وجود است و تا اين جا دايرهوجود نزولا و صعودا ختم شود. و در مقام دوم گوييم كه ((استعاذه )) - كه مستحب است - اشاره شايد باشد به ترك غير حقو فرار از سلطنت شيطانيه و چون اين ، مقدمه مقامات است نه جزء مقامات - زيرا كه تخليهمقدمه تحليه است و بالذات از مقامات كماليه نيست - از اين جهت ، استعاذه جزء سوره نيست ،بلكه مقدمه دخول در آن است . و ((تسميه )) اشاره شايد باشد به مقام توحيد فعلى وذاتى ، و جمع بين هر دو. والحمدلله تا رب العالمين شايد اشاره باشد به توحيد فعلىو مالك يوم الدين اشاره به فناى تام و توحيد ذاتى و از اياك نعبد شروع شود بهحالت صحو و رجوع و به عبارت ديگر، ((استعاذه )) سفر از خلق است به حق و خروج ازبيت نفس است و ((تسميه )) اشاره به تحقق به حقانيت است پس از خلع از خلقيت و عالمكثرت و الحمد تا رب العالمين اشاره است به سفر از حق بالحق فى الحق و در مالك يومالدين تمام شود اين سفر. و در اياك نعبد سفر از حق به خلق بهحصول صحو و رجوع شود و در اهدناالصراط المستقيم اين سفر به اتمام رسد. و در مقام سوم گوييم كه اين سوره شريفه مشتمل است بر عمده مقاصد الهيه در قرآنشريف ؛ زيرا كه اصل مقاصد قرآن تكميل معرفة الله وتحصيل توحيدات ثلاثه ، و رابطه مابين حق و خلق و كيفيت سلوك الى الله و كيفيت رجوعرقايق به حقيقة الحقايق ، و كعرفى تجليات الهيه جمعا و تفصيلا و فردا و تركيبا، وارشاد خلق سلوكا و تحقيقا، و تعليم عباد علما و عملا و عرفانا و شهودا؛ و جميع اين حقايقدر اين سوره شريفه با كمال و جازت و اختصارى كه دارد موجود است . پس اين سوره شريفه ((فاتحة الكتاب )) و((ام الكتاب )) و صورت اجماليه اى از مقاصدقرآن است و چون جميع مقاصد كتاب الهى برگشت به مقصد واحد كند و آن حقيقت توحيد است، كه غايت همه نبوات و نهايت مقاصد همه انبياى عظام عليهم السلام است ،و حقايق و سرايرتوحيد در آيه مباركه بسم الله منطوى است ؛ پس ، اين آيه شريفه اعظم آيات الهيه ومشتمل بر تمام مقاصد كتاب الهى است ؛ چنانچه در حديث شريف وارد است (127) و چون((باء)) ظهور توحيد، و نقطه تحت الباء (قولنا نقطه تحت الباء و اگراشكال شود كه در رسم الخط كوفى كه در وقتنزول قرآن كريم متعارف بوده نقطه وجود نداشته است مى توان گفت كه اين به حقيقت وواقعيت ضرر نرساند گرچه نقش در ظهور متاءخر باشد كه آن را تاءثيرى در حقايق نيستبلكه در صحت اين ادعا بطور مطلق نيز دليلى قانع كننده و مجرد متعارفدليل بر عدم مطلق نيست ، تاءمل .) سر آن است ، تمام كتاب ظهورا و سرا در آن ((باء))موجود است و انسان كامل يعنى وجود مبارك علوى عليه الصلاة والسلام همان نقطه سرتوحيد است ؛(128) و در عالم آيه اى بزرگتر از آن وجود مبارك نيست پس ازرسول ختمى صلى الله عليه و آله ؛ چنانچه در حديث شريف وارد است .(129) تتمه (در ذكر بعضى روايات شريفه كه در فضل اين سوره مباركه وارد شده است ). منها ماروى عن النبى صلى الله عليه و آله ، انهقال لجابر بن عبدالله الانصارى رضى الله عنه : يا جابر: الا اءعلمكاءفضل سورة اءنزلها الله فى كتابه ؟ فقال له جابر بلى ، باءبى انتو امى يارسول الله ، علمنيها. قال فعلمه ((الحمد)) ام الكتاب ثمقال : يا جابر، الا اخبرك عنها؟ قال : لى ، بابى انت و امى يارسول الله اخبرنى قال : هى شفاء من كل داء الاالسام .(130) و ابن عباس از حضرت رسولنقل نموده كه ((از براى هر چيزى اساسى است و اساس قرآن ((فاتحه )) است و اساس((فاتحه )) بسم الله الرحمن الرحيم است ))(131). و از آن حضرت منقول است كه ((فاتحة الكتاب )) شفاى هر دردى است ))(132) و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه كسى را كه الحمدلله شفا ندهد، چيز ديگرنمى دهد.(133) و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((خداى تعالى به من فرمود: ((اى محمد، همانابراى تو فرستاديم سبع مثانى و قرآن عظيم را. به من منت جداگانه گذاشت به فاتحةالكتاب ؛ و آن را در ازاى قرآن قرار داد. و همانا فاتحة الكتاب شريفترين چيزى است كهدر گنجهاى عرش است ؛ و خداى تعالى اختصاص داد محمد صلى الله عليه و آله را شرفداد آن بزرگوار را به آن ، و شريك نفرمود در آن احدى از انبياى خود را غير از سليمان راكه عطا كرد به او از ((فاتحه )) بسم الله الرحمن الرحيم را؛ چنانچه از بلقيس حكايتكند كه گفت : انى القى كتاب كريم انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم (134)پس ، كسى كه قرائت كند آن را در صورتى كه معتقد باشد به دوستىمحمد و ال محمد و منقاد باشد به امر آن و مؤ من باشد به ظاهر آن ، عطا فرمايد خداىتعالى به او به هر حرفى از آن ، حسنه اى كه هر يك از آن حسناتافضل است براى او از دنيا با هر چه در آن است از اصنافاموال و خيرات آن و كسى كه استماع كند به قارى قرائت كند آن را، مى باشد براى اوبه قدر ثلث آن چه براى قارى است پس زياد كند هر يك از شما از اين خير كه عرضهبر او شده ، زيرا كه آن غنيمتى است مبادا وقتش از دست برود و حسرتش در دلهاى شماباقى ماند)).(135) و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه ((اگر به مرده اى هفتاد مرتبه ((حمد))بخوانند و روح او برگردد، امر عجيبى (136) نيست )). و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه ((هر كه فاتحة الكتاب راقرائت كند، ثواب قرائت دو ثلث قرآن به او(137) مى دهند)) و در روايت شده كه گفت :((قرائت كردم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله فاتحة الكتاب را. پس فرمود: "قسمبه آن كه جان من دست اوست ، نازل نفرموده خداوند در تورات وانجيل و زبور و قرآن مثل فاتحة الكتاب را آن ام الكتاب و سبع مثانى است و آن مقسوم استبين خداوند و بنده اش ، و براى بنده اوست هر چه سؤال كند"))(138) و از حذيفة بن يمان رضى الله عنه منقول است كه حضرترسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((خداى تعالى مى فرستد عذاب حتم مقضى رابراى قومى ؛ پس قرائت مى كند بچه اى از بچه هاى آن ها را كتاب : الحمدالله ربالعالمين ؛ چون خداى تعالى مى شنود؛ چهل سال عذاب را از آنها مرتفع كند))(139) و از ابن عباس منقول است كه در حالى كه ما نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ناگاه فرشته اى آمد و گفت : ((بشارت باد تورا به دو نورى كه به تو داده شده ، و به انبياىقبل از تو داده نشده آن دو نور فاتحة الكتاب و خواتيم سوره بقره است قرائت نكندهرگز حرفى از آن را مگر آن كه حاجت او را ميدهم ))(140) و اين روايت را در مجمع قريببه اين مضمون ، نقل نموده است (141).
|
|
|
|
|
|
|
|