103- اعتكاف در مسجد براى ديدار امام زمان عليه السلام روزى جمعى از دوستان در محضر شهيد محراب آيت الله دستغيب بودند، سخن از امام زمان(عجل الله تعالى له الفرج ) به ميان آمد، يكى پرسيد: آقا ما شنيده ايم وقتى كهاصحاب آنحضرت به تعداد سيصد و سيزده نفر آماده شدند، امام زمان(عجل الله تعالى له الفرج ) ظهور مى كند، آيا اكنون در شرايط فعلى چنين افرادى هنوزآماده نيستند؟! شهيد محراب ، خنده اى كرد و فرمود: حدودچهل و پنچ سال قبل ، در نجف اشرف بين علماء همين مساله مطرح شد، عده اى گفتند: چگونهدر ميان سه هزار نفر يار امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج ) پيدا نمى شود؟! روز جمعه بود. رسول اكرم صلى الله عليه وآله در ميان ياران خويش و در گوشه اىاز مسجد النبى نشسته بودند.در اين ميان عده اى از بدريون (آنانكه در جنگ بدر شركتداشتند) وارد شدند. وقتى نزديك پيامبر (ص ) پاسخ گفت .سپس آنها به حاضران سلامكردند، آنان نيز پاسخ ايشان را دادند. بدريون همانگونه روى پا ايستاده بودند، چونجائى براى نشستن نمى يافتند و مهاجر و انصار كه در اطراف پيامبر صلى الله عليهوآله بودند، از جاى خود حركت نمى كردند كه به تازه واردين جا بدهند، آنها برخاستند،(و اين در حقيقت در دستور يك درس آموزنده بود كه مسلمانان به پيشقدمان در جهاد و اسلاماحترام بگذارند)، اما اين پيش آمد براى آنها مشاهده مى شد. منافقان (كه از هر فرصتىسوء استفاده مى كنند، در اينجا فرصت را بدست آورده ) گفتند: پيامبر صلى الله عليهوآله كسانى را به خاطر علاقه بيشتر به آنها، در كنار خود نشاند و رسم عدالت رارعايت نكرد (و تبعيض قائل شد) ، و به خاطر افرادى كه بعد آمدند، عده اى از مسلمانان رااز جا بلند كرد. از امام جواد عليه السلام نقل شده ، امام صادق عليه السلام دراى اسبى بود هر وقت بهمسجد مى رفت بر آن سوار مى شد، غلامى داشت ، آن اسب را كنار مسجد نگه مى داشت ،روزى مردى خراسانى نزد غلام رفت و گفت : اين اسب از كيست از آنحضرت است ، آن مردبه غلام گفت : ممكن است با من بدهى ، من ثروت بسيار در خراسان از ده مملوك شوم و توآزاد. شيخ مفيد فاطمه زهرا عليه السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله را در خوابديد كه در مسجد كرج بغداد بر او وارد شد در حالى كه دو كودكش حسن و حسين عليهالسلام همراهش بودند و هر دو را به آنها فقه بياموز.شيخ مفيد با شگفتى از خواب بيدارشد. ماءمورين امام جواد عليه السلام را به تعداد آورد و دختر خود را به همسرى او درآوردولى امام عليه السلام دربغداد نماند و با همسرش به مدينه بازگشت . هنگام بازگشت ،گروهى از مردم براى وداع و خداحافظى ، امام را تا خارج از شهر بدرقه كردند. هنگامنماز مغرب به محلى كه مسجدى چادر نشينى مسلمان بشهر آمد، داخل مسجد شد ديد مردى با خشوع نماز مى گذارد. توجهشبه وى معطوف گرديد. پس از نماز به او گفت چه خوب نماز مى خوانى ، جواب داد علاوهبر نماز، روزه هم دارم و اجر نمازگزار صائم دو برابر نمازگزار است . مرد اعرابىكه مجذوب او شده بود گفت در شهر كارى دارم كه بايد آنرا انجام دهم ، بر من منت بگذارو قبول كن كه شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم . او پذيرفت و چادر نشينبا اطمينان خاطر شتر را به وى سپرد و از پى كار خود رفت . نمازگزار رياكار با دورشدن اعرابى بر شتر نشست و با سرعت آن محل را ترك گفت : پس از ساعتى مرد چادرنشين برگشت ولى نه از نمازگزار اثرى ديد و نه از شتر. در اطراف و نواحى مسجدجستجو كرد، نتيجه اى نگرفت . بيچاره سخت ناراحت و متاءثر گرديد و يك شعر گفت كهمفادش اين بود: نمازش بشگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت ، اما نمازگزار روزه دارناقه جوانم را با سرعت راند و برد.(120) او بيش از حد بخود مغرور بود زيرا خويش را صاحب اقتدار و برادر خليفه مى دانست واز ناحيه حكومت مركزى كاملا حمايت مى شد لذا بدون ترس و شرم اغلب شبها را به عيشو نوش و بد مستى صبح مى كرد و آن شب هم يكى از همان شبها بود. يكى از دوستان مى گفت : در موقع ورود مرحوم آقا شيخ على مقدس قدس سره شريفبه شهر تهران ، من در تهران بودم . وى راهى خراسان بود ولى از و خواستند در تهراناقامه جماعت كند، وى دعوت آنها را پذيرفت و نماز جماعت بر پا شد. مردم زيادى درجماعتش حاضر مى شدند. اين امر باعث شد تا بعضى از ائمه جماعت از آن مرحوم رشكبرند. در يكى از روزها كه مرحوم شيخ سوار مركب خود به قصد زيارت شاه عبدالعظيمدر حركت بود با سر به زمين افتاد و از هوش رفت ، او را به بيمارستانمنتقل نموده و تحت معالجه قرارش دادند. وى چند هفته اى را در آن جا ماند تا حالش بهترشد.در اين مدت آن افراد از اين فرصت استفاده نموده شايعه انداختند كه شيخ در اثرضربه مغزى دچار ديوانگى و جنون گشته است . شيخ وقتى بهبودى يافت دوباره جهتاقامه جماعت روانه مسجد شد. ابو عبدالله محمد بن شيخ جمال الدين مكى ، شهيد ثانى در مسافرتى كه از دمشق بهجانب مصر مى رفته است ، كرامتهاى داشته ؛ از جمله : وقتى به منطقه رمله مى رسد ازقافله جدا شده و به منظور زيارت مراقد زيارت انبيائى كه در غار قرار گرفتند بهطرف مسجد جامع كه به جامع ابيض شهرت دارد رهسپار مى شود. وقتى به مسجد مىرسد، مى بيند كه درب مسجد بسته است و كسى نيست كه درب مسجد را باز كند، لذا شهيدبراى اينكه از فيض زيارت مراقد مطهره محروم نگردد، باكمال توجه به خدا به قفل گذارده و قفل باز مى شود. على بن خالد مى گويد: در مامراء با خبر شدم كه مردى را با قيد و بند از شام آورده ودر اينجا زندانى كرده اند و مى گويند مدعى پيامبرى شده است . به زندان مراجعه كردم وبا زندان بانان مدارا و محبت نمودم تا مرا نزد او بردند، او را مردى با فهيم و خردمنديافتم ، پرسيدم : داستان تو چيست ؟ امام على عليه السلام به سوى مسجد روانه شد طبقمعمول دو ركعت اول بر دارد ابن ملجم لعين شمشير را بر فرق مقدس آن حضرت زد و آن امامرا در حال عبادت و خواندن نماز شهيد نمود. چه زيباست كه انسان درحال عبادت شهيد شود و بگويد: فزت و رب الكعبه . آرى فقط آنهايى اين را مى گويندكه مى دانند رستگارى واقعى چيست . ابولاسود دوئلى گويد: خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: در نجف رسم بود براى كسانى كه از دنيا مى رفتند فاتحه اى گرفته مى شد، امامخمينى قدس سره شريف يك جلسه بيشتر شركت نمى كردند، اما وقتى مرحوم آيه اللهسعيدى شهيد شدند و رژيم شاه ايشان را در زندان زير شكنجه به شهادت رساند، خبرشرسيد به نجف و يك انقلاب در ميان برادران روحانى ايجاد شد و همين طور از برخوردهاىامام هم مشخص مى شد كه امام چقدر از اين حادثه رنج بردند و متاءثر شدند، برادرهاتصميم گرفتند كه براى مرحوم آيه الله سعيدى در نجف فاتحه بگيرند، ولى اينفاتحه كه گرفته مى شد مخارج بسيار بالائى داشت ، يعنى مخارج زياد نسبت بهطلبه هايى كه چيزى نداشتند، و تمام شهريه يك طلبه در آن زمان پنج دينار در ماه بود،يعنى صد تومان ايران ، آن وقت اين طلاب مى خواستند؛ يك فاتحه اى برقرار كنند،شايد سه شب فاتحه در حدود پنجاه دينار خرج داشت ، اين است كه خيلى فشار مى آمد امااين برادرها مصمم بودند كه فاتحه بسيار سنگين و محترمى را براى مرحوم آيه اللهسعيدى بگيرند، و از طرف ديگر مواجه شدند با كار شكنىعوامل رژيم در نجف اشرف ، ما در هر مسجدى كه مى خواستيم فاتحه بگيريم ، تا اين كهمجبور شديم در يك مسجدى كه تقريبا بى متولى بود فاتحه بگيريم ، و آن مسجد عمرانبود كه در دالان و راهروى صحن حضرت امير صلى الله عليه وآله به طرف خيابانطوسى بود، در آنجا اعلام فاتحه كرديم و سه شب به سه شب ، هر سه شبى را يك عدهاز برادران فاتحه ها مى گرفتند، مثلا برادرانى كه از تهران بودند سه شب ،برادرانى كه از اصفهان بودند، سه شب ، برادرانى كه از تهران بودند، سه شب ،برادرانى كه از اصفهان بودند، سه شب ، اين فاتحه ادامه پيدا كرد و طولانى ترينفاتحه در نجف اشرف فاتحه مرحوم آيه الله سعيدى كه در حدودچهل شب ، پشت سر هم ما اين فاتحه را گرفتيم و ياد شهيد سعيدى را زنده داشتيم وچيزى كه براى ما بسيار قابل توجه بود و اولا اين بود كه بعد از اينكه فاتحه هاگرفته شد چون مخارج اين فاتحه را من مى دهم و پرداخت كردند و مساءله دوم كه بازقابل توجه است اين است كه امام هر شب يك بيشتر در فاتحه ها شركت نمى كردند، اما دراين است كه امام يك شب بيشتر در فاتحه ها دلگرمى ما بود.وقتى مى ديديم كه علماىنجف ، مراجع نجف ابدا در اين فاتحه ها شركت نمى كردند.اما امام تنها كسى بود كه دراين فاتحه ها هميشه شركت مى كرد. ما خوشحال بوديم كه اين فاتحه ها مورد توجه اماماست . در شرائطى كه ما مى ديديم اين افرادى كه در نجف بودند، براى ما چقدر كارشكنىمى كردند، مثلا چندين شب برقهاى مسجد عمران را خاموش كردند، همين روحانى نمايانىكه احيانا وابسته به سفارت ايران هم بودند.(132) در شهرى سه برادر بودند، كه يكى از آنها مؤ ذن مسجد بود.و در بالاى مناره مسجداذان مى گفت . اين برادر، پس از چند سال فوت كرد.و برادر دوم مؤ ذن شد و بر بالاىمناره مسجد اذان مى گفت . او هم حدود ده سال به مؤ ذنى پرداخت . يك جلد متعلق به 4 قرن پيش كه گمان مى رفت در ميان شعله هاى آتش سوخته باشدپس از 22 سال در فيليپين گزارش داد: اين قرآن را 22سال پيش شخصى به نام سرگرد رومو ارسنو سه روز پس از آتش سوزى درمسجد شهر امپاتوان در 950 كيلومترى جنوبمانيل در زير لايه اى خاكستر پيدا كرد. مسجد مذكور در جريان درگيرى ميان سربازاندولتى و نيروهاى مسلمان دچار آتش سوزى شده بود. از معجزات حضرت فاطمه عليها السلام ، خطبه فدك است .بعد از رحلت پيامبر صلىالله عليه وآله ، براى احقاق حق حمايت از امامت به مسجد آمد و آن خطبه را ايراد كرد.اينخطبه از دو جهت با قرآن ارتباط دارد: بحر خياط مى گويد: در نزد فطر بن خليفه نشسته بودم كه ابن الملاح وارد شد.فطر به من گفت : اگر مطلبى دارى ، بگو، ولى ابن الملاح گفت : از ابن البكريه (امامصادق عليه السلام ) كار بسيار عجيبى ديدم . فطر گفت : چيست ؟ شبى كه ما مى خواستيم به كويت برويم با برادران جلسه گرفتيم ، قرار شد كهويزا گرفت و شبانه بوسيله ماشين يكى از برادران قرار شد به كويت برويم ، امامتصميم گرفته بود كه از نجف هجرت كند و طى مشورتهائى ما بنا داشتيم از كويت بهسوريه برويم ، چون امام تاءكيد داشتند به كشورهاى اسلامى بروند.كشور الجزايردور بود و ليبى هم از لحاظ منطقه اى دريايى ممكن بود براى امام خطراتى داشته باشد. در تاريخ مجدى است كه وقتى كفار هند به مقام جسارت آمده به دستاويزىواهى در يكى از ايالات هند با مسلمانان جنگ نموده مسجد و مناره آنان را سوزانده و خرابكردند و هشتاد نفر از مسلمين را نيز كشتند، مسجد مزبور خطيبى داشت به نام على ، وقتىاين جريان اتفاق افتاد پا به فرار گذاشت و جهت اظهار تظلم به دربار پادشاههندوستان آمد و به وسيله اركان دولت شكايات و عرضحال نمود، اما چون اركان دولت با شركت كنندگان درقتل و حريق مسجد مسلمانان ، هم دين بودند؛شكايات واعظ مسلمان را به شاه ابلاغ ننمودند. مى گويند: سلطان محمد فاتح چنان احترامى براى شهر قسطنطنيه قائل بود كه وقتى براى نخستين بار وارد شهر شد، متوجه گرديد يكى از سپاهيان اوسنگى از پياده روى جلو مسجد يا صوفيه سانتا صوفيا را در آورده است. شخصى هنگام عبور از شبستان مسجد، چشمش به مردى افتاد كه خيلى با عجله نماز مىخواند و طماءنينه نماز را مراعات نمى كرد.در غضب شد و با نعلين خود، محكم به سر اوكوفت و گفت : نماز خصم تو شود، اين چه نمازى است كه بجا مى آورى ؟زود باش نمازخود را با طماءنينه اعاده كن . آن مرد با آهستگى نماز را اعاده كرد آن شخص بعد از تمامشدن نماز گفت : حال خودت بگو، اين نماز بهتر بود يا نمازاول ؟ زنى فاحشه زنا مى داد و آنچه از اين عمل به دست مى آورد در راه خدا تصديق مى كرد،به او گفتند كه : لا تزنى و لا تتصدقى يعنى نه زنا كن و نه صدقه بده وامير المؤ منين على عليه السلام به معاويه پيغام داد كه شنيده ام ازمال مسلمانان مسجد مى سازى . مثل تو مثل زنيست كه زنا مى داد و تصديق مى كرد! رسول خدا صلى الله عليه وآله با اصحاب خود در مسجد نشسته بود شخصىآمد به ابوبكر اذيتى كرد، اما ابوبكر چيزى نگفت . بار دوم آن شخص اذيت كردتباز ابوبكر چيزى نگفت .مرتبه سوم آن مرد به اذيت پرداخت ، اما اين باز ابوبكرجوشيد و از خود دفاع نموده به پاسخگوئى وجدال پرداخت . روزى عربى به مسجدرسول خدا صلى الله عليه وآله در آمد و دو ركعت نماز درغايتتعجيل گذارد كه در هيچ ركعتى رعايتتعديل نكرد و در قرائت وترتيل به جاى نياورد و امام زين العابدين عليهالسلام در او مى نگريست . اعرابى بعد از سلام دست به دعا برداشت و گفت : خدايا ، مرا اعلى درجات بهشت روزىكن و يك قصر زرين و چهار حورالعين بده ! در ماه مبارك رمضان سال 1346 هجرى قمرى كه مصادف باتحويل سال و عيد نوروزى 1306 شمسى بود و زوار از هر طرف به قصد زيارت بهقم مشرف شده براى ساعت تحويل در حرم مطهر و مسجد و تمام بيوتات آستانه ، درصحن و مدرسه ها اجتماع نموده بودند؛در ميان آنها خانواده سلطنتى هم به حرم آمده و درغرفه بالاى ايوان آئينه با رويهاى باز مشغول تماشاى مردم بودند، مردم متوجه به آنمنكر بزرگ شده و صدايشان بلند شد و به گوش مرحوم شيخ بافقى رسيدند.
|