49- دهاتى عارف در مسجد نقل شده روزى سيد هاشم امام جماعت مسجد سردوزك بعد از نماز منبر رفتند. همه جا زن و مرد، دختر و پسر سرگرم بازديد از غرفه هاى داخلى و خارجى نمايشگاهبودند.ناگهان صداى اذان به گوش رسيد ككه دعوت بهمنيار و نيايش با خداى خالق رااعلام مى كرد.دنبال صداى اذان حركت كرديم و آدرس مسجد را جويا شديم ، وقتى به مسجدنمايشگاه رسيديم ، آنجا مملو از جمعيت نمازگزار بود، به سختى جايى را پيدا كرده ،نماز خواندم .بعد از پايان نماز جماعت باز هم زن و مرد مسلمان ، براى اقامه نماز هجوم مىآوردند، منظره بسيار روح بخشى بود كه در ميان آن همه غوغاى مادى ، مسجد منادى معنويتمى درخشيد و بهار انسانيت با نماز مى باريد، به راستى باحال و هواى ملكوتى نماز، شور و شكوه خاصى بر فضاى نوزدهمين نمايشگاه بينالمللى طنين مى افكند. حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند سالى چند بار به مناسبتزيارتهاى ويژه امام حسين عليه السلام به كربلا مشرف مى شدند از علماء و مراجع و محقق بزرگ عاليقدر شيعه در قرن سيزده مرحوم آيت الله العظمىشيخ جعفر كبير صاحب كتاب كشف الغطاء بود، وى از علماء وارسته و نادرروزگار است كه مى توان گفت : تجسمى از يك عالم و محقق بزرگ اسلام ناببود وى در ماه رجب سال 1228 قمرى در نجف اشرف در گذشت ، و قبرش در كنارمرقد شريف امير مومنان على عليه السلام معروف است . در عمليات والفجر هشت ، پاهايم تركش خورده بود.ما را همراه يكى ديگر از برادرهاكه بعدا به شهادت رسيد، توى آمبولانس گذاشته و به پشت جبهه آوردند، طرفهاىصبح بود، هنوز نماز صبح بود، هنوز نماز صبح را نخوانده بوديم . در روز شهادت حاج آقا مصطفى قدس سره شريف بعد از دفن پيكر مطهر آن مرحوم ومتفرق شدن مردم بعد از آن كه همه رفتند و اذان ظهر شد؛ امام بلند شد و تشريف بردوضو گرفت و فرمود: من مى روم مسجد، گفتم اى واى ، به يكى از خادم هاى آقا گفتم زودبرو به خادم مسجد بگو سجاده را پهن كند و او به مسجد رفت و سجاده براى امام آوردهبود و پهن كرده بود. يكى از دانشمندان معاصر مى گويد: در آن هنگام كه امام حسن عليه السلام در كوفه بود، وقتى كه معاويه بر اوضاع مسلطشد، به كوفه آمد، جمعى از طرفداران او به او گفتند: در عمليات بيت المقدس دو در منطقه گرده دشت ، آن سوز و سرما و حجم عظيمبرفش فراموش نشدنى است .تمام سطح زمين را قطرى ضخيم از برف و يخ پوشاندهبود. ابن خلكان در تاريخ خود در شرح حال ابن سينا بزرگ حكيم و دانشمند معروف مىنويسد: در حالات شهيد محراب مرحوم ملا تقى برغانى آمده است : استاد ميرزاى قمى ، مرحوم سيد حسين خوانسارى ،هرگز نماز شب و زيارت عاشورا ونماز جماعت را ترك نكرد، و هرگاه به مسجد نمى رفت ، درمنزل با زن و فرزند خود نماز جماعت ميخواند، بسيار با انصاف بود و با افراد مستندمواسات مى ورزيد. گويند كه يكى از زهاد در مسجد جامع بصره درحال نماز بود، كه قسمتى از مسجد خراب شد، و فرو ريخت . نقل شده كه در مسجدالحرام نماز مى خواند ولى يك جا نمى خواند، بلكه در مواضع ونقاط متعدد و مختلف انجام مى داد.كسى به او گفت : اى ابواميه اين چه كارى است كه مىكنى ؟ در شرح احوال اين عالم متتبع و پركار و نمونه عالى استقامت و همت والا و پشتكار، مىخوانيم : پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در آخرين روزهاى عمر شريفش به مسجد آمد و پس ازحمد و ثناى الهى ، فرمودند: اى مردم !خدايم حكم كرده و قسم ياد كرده كه از ظلم ظالمنگذرد، مگر آن كه عفو مظلوم و يا قصاص در دنيا نزد من بهتر از قصاص در دنيا نزد منبهتر از قصاص را در پى داشته است . بهلول از محلى عبور مى كرد، ديد يك نفر حاج آقا مسجد مى سازد، گفت : بانى اين مسجدكيست ؟آن حاج آقا گفت : منم ، اين است اسم خودم را بالاى سر در گذاشته ام . وقتى كه رسول اكرم اسلام صلى الله عليه وآله تصميم گرفت مكه را فتح كند و ازچنگال استبداد و بت پرستان نجات دهد؛از خداوند خواست كه تصميم آن حضرت و حركتقشون اسلام را بر كفار قريش مخفى بدارد. در شهر بلخ (كه اكنون رد سرزمين افغانستان واقع شده ) زن و شوهرى زندگى مىكردند كه هر دو سيد بودند و چند فرزند داشتند، زندگى فقيرانه را دامنه مىدادند، تا اينكه شوهر از دنيا رفت ، و زن او با چند فرزند يتيم او را گرفته و به شهرپر جمعيت سمرقند رفت ، فصل زمستان بود و هوا بسيار سرد، اين بانوى محترمهكه در آن شهر، غريب بود و كسى را نمى شناخت ، خود و بچه هايش را به مسجد شهررساند، شب بود و مردم براى نماز به مسجد مى آمدند، وقتى امام جماعت آمد، زن دست بچههايش را گرفت و از او خواست كه امشب به ما پناه بده ، و اطاقى را در اختيارمان بگذار تااز سرما محفوظ بمانيم . در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان سپاه جمهورى اسلامى ايران مى گفت :خاطره پرشور و سوزى دارم و آن اينكه : شب جمعه بود، رزمندگان در مسجد جزيره مجنونبراى دعاى كميل اجتماع كرده بودند، مسجد تاريك بود فقط خواننده فانوسى كه دركنارش بود، استفاده مى كرد، در اين ميان برادر رزمنده اى كنار من نشسته بود و آن چنانزار زار مى گريست و همراه دعاى عرفانى كميل ، با خدا راز و نياز مى كرد كه گوئىعزيزترين افراد خود را از دست داده بود، و اين چنين از دنيا و مادر و پدر و برادر و ماشينو... بريده بود و دل به خدا داده بود، و اين گونه داراى روحيه عالى بود، كه از اينافراد در جبهه بسيارند. شخصى به حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: در محله جهنيهكشته اى پيدا شده است . شخصى اهل مسجد و نماز بود، نماز جماعتش ترك نمى شد، به قدرى مقيد بود كهزودتر از ديگران به مسجد مى آمد و در صف اول جماعت قرار مى گرفت و آخرين نفرى بودكه از مسجد بيرون مى رفت ، روشن است كه چنين انسانى ، بايد فردى خداترس و متدين ومتعهد باشد، يكى از روزها اموى باعث شد كه اندكى دير به مسجد رسيد، ديد در صفجماعت جا نيست و مجبور شد در صف آخر قرار بگيرد، ولى پيش خود خجالت مى كشيد و آثارشرمندگى از چهره اش پديدار شد، با خود مى گفت چرا در صف آخر قرار گرفتم ... ابوبرده مى گويد: در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم و نماز جماعت رابه امامت آن حضرت خوانديم ، آن حضرت پى از نماز با شتاب برخاست و خود را به درمسجد رسانيد و دست خود را بر روى آن در نهاد و فرمود: امام حسن در دوران هفت سالگى ، به مسجد مى رفت ، و پاى منبررسول خدا صلى الله عليه وآله مى نشست ، و آنچه در مورد وحى ، از آن حضرت مى شنيد،به منزل ، باز مى گشت و براى مادرش فاطمه زهرا عليها السلام ، سخن مى گفت ، در مىيافت كه فاطمه آنچه از آيات قرآن ، نازل شده ، اطلاع دارد، از او پرسيد: با اينكهشما در منزل هستيد، چگونه به آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در مسجد بيان حسن عليهالسلام به من انتقال مى يابد. عبدالملك بن مروان پنجمين خليفه اموى قبل از آنكه بر مسند خلافت بنشيند، همواره درمسجد بود، وبا قران و دعا سروكار داشت ، به گونه اى كه او را حمامه المسجد( كبوتر مسجد) مى ناميدند، وقتى كه پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسيد، در مسجدمشغول قرائت قران بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قران را به دست گرفت و بهآن خطاب كرد و گفت : سلام عليك هذا فراق بينى وبينك نقل شده : هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام براى نماز بر مى خواست ، بهترينلباسهاى خود را مى پوشيد. بنى اميه به قدرى نسبت به على عليه السلام دشمنى و كينه داشتند، كه در بالاىمنبرها، به ساحت مقدس او، جسارت كرده و او را سبت و لعن مى كردند، و اين بدعت از ناحيهمعاويه شروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى ) ادامه داشت(يعنى حدود بيش از شصت سال ).
|