76- مسجد در انتظار بلال حبشى پيامبر صلى الله عليه وآله با مسلمانان در مسجد بودند و هنگام نماز بود، ولى در آنروز بلال حبشى در مسجد ديده نمى شود، تا اذان بگويد، همه منتظر آمدن او بودند،سرانجام بلال - با مقدارى ، تاءخير - به مسجد آمد. زمان شاهان قاجار بود، حكومت عثمانى ، بزرگترين حكومت اسلامى در جهان به شمارمى آمد، كه پايتخت اين حكومت ، استانبول تركيه بود . در جريان شهادت امام على عليه السلام سه نفر از خوارج ، در كنار كعبه هم سوگندشدند، كه يكى از آنها به نام ابن ملجم حضرت على عليه السلام را در كوفهبكشند، دومى به نام برك بن عبدالله ، معاويه را در شام به هلاكت رساند، وسومى به نام عمرو بم بكر، عمرو عاص را در مصر بهقتل رساند، توطئه اين سه نفر اين بود كه سحر 19 رمضانسال 40 هجرى ، در يك وقت ، تصميم خود را اجرا سازند. روايت شده از ابوحمزه ثمالى كه از زاهديناهل كوفه و مشايخ آنجا بود گفت ديدم حضرت امام زين العابدين عليه السلام را كه واردمسجد كوفه شد و آمد نزد ستون تكبيرى گفت كه جميع موهاى بدن از دهشت آن راست ايستادو گفت كه چون آن حضرت نماز گذاشت گوش كردم شنيدم لهجه پاكيزه تر و دلرباتراز او.(94) مردى به حضور حضرت سليمان عليه السلام آمد و شكايت كرد كه همسايه ها مرغابىهاى مرا مى دزدند، و نمى دانم كيست ؟ شب فرا رسيد، هنگام نماز عشاء بود، مسلمين در مسجد مدينه براى اداى نماز با پيامبرصلى الله عليه وآله جمع شده بودند، نماز عشاء به جماعت خوانده شد، پس از نماز، هنوزصف هاى نماز برقرار نشده بودند، كه مردى از ميان صف برخاست و بر حاضران گفت :من مردى غريب و گرسنه هستم ، از شما تقاضاى غذا دارم جمعى از مسيحيان به همراه راهب خود به مدينه آمده به مسجد وارد شدند و همراه خودقطعات طلا و اموال گرانقيمتى آورده بودند. روزى رضاخان با وزراى خود به رامسر رفته بودند، رضاخان خواست چهره مذهبى خودرا به مردم بنماياند، از اين رو به مجلس روضه اى وارد مسجد شد. از گفتار راشد در مورد پدرش مرحوم ملاعباس تربتى رحمة الله عليه است كه ، بهسبب پيش آمدهاى آن چند سال ، مردم در همه جا نسبت به امور دينى كم اعتناتر گشته بودندو آوارهاى فروريخته همچنان تپه خاكى در كف مسجد باقى بود. روزى مردى اعرابى وارد مدينه شد و پرسسيد: سخاوتمند كيست ؟حسين بن على عليهالسلام را به او معرفى كردند و او را به محل حضرت راهنمايى نمودند. چندين نفر از رفقا و دوستان نجفى ما از يكى از بزرگان علمى و مدرسين نجف از رفقاو دوشتان نجفى ما از يكى از بزرگان علمى و مدرسين نجف اشرفنقل كردند كه او مى گفت : من درباره مرحوم استاد العلماء آقاى حاج ميرزا على قاضىطباطبايى قدس سره شريف و مطالبى كه ايشان احيانانقل مى شد و احوالاتيكه به گوش مى رسيد در شك بودم . با خود مى گفتم آيا اينمطلبى كه اينها دارند درست است يا نه ؟ مرحوم آية الله حجاج شيخ جواد انصارى همدانى قدس سره شريف مى فرمودند: روزى امام على عليه السلام به مسجد كوفه وارد شد، ديد عده اى زانو بهبغل گرفته اند و در گوشه اى نشسته اند، پرسيد: اينها كيستند؟گفته شد: اينهارجال الحق (مردان خدا) هستند. صالح مى گويد: جده ام نقل كرد و گفت : هنگام عبور، حضرت على عليه السلام را ديدم، بار خرما به دوش گرفته بود و منزل مى برد، جلو رفتم و سلام كردم ، جواب سلاممرا داد، عرض كردم : بار خرما را به من بده ، من به مقصد برسانم .(با توجهبه اينكه زمان خلافت آن حضرت بود) در پاسخ فرمود: آنقدر كارهايشان دقيق بود كه ما در ايامى كه در آنجا بوديم ساعت را با كارهاى ايشانتنظيم مى كرديم . يعنى آن موقعى كه ايشان كارى را انجام مى دادند ما مى فهميديم كهساعت چند است .حتى خانواده ايشان مى فهميدند كه در اين ساعت آقامشغول چه كارى است . با حجت الاسلام عراقى كه آن زمان نماينده ولى فقيه است در سپاه بودند به سمتمنطقه رفتيم . عمليات والفجر هشت بود.هنوز حدود يك ماه به عمليات مانده بود.ايشان شهر را به من نشان دادند و گفتند اين هم فاو. البته فاو را از روى نقشه ديدهبوديم ، اما حالا شهر جلوى چشممان بود. قبل از هر چيز مسجد شهر نظرمان را جلبكرد.حجت الاسلام عراقى گفتند اگر شهر را فتح كنيم شما امام جماعت مسجد بشو. از ايشانتشكر كردم بعد از آن برگشتم . عربى صبح به مسجد درآمد كه نماز گذارد ومستعجل بود كه كار مهم و ضرورى اى داشت ، پيشنماز بعد از سوره فاتحه ، سوره نوحرا شروع كرد. چون گفت : انا ارسلنا نوحا يعنى ما كه خداونديمفرستاديم نوح را، باقى آيه از يادش برفت و حصر شد و سكوت اوطول كشيد. عرب را طاقت نماند. زاهدى سى سال در نماز جماعت شركت كرد، و همواره در صفاول جماعت مى ايستاد، روزى به علتى دير به مسجد آمد و در نتيجه در صفاول ، جا نبود، بناچار در صف دوم ايستاد، ولى پيش خود احساس شرمندگى كرد، كه چرادر صف بعد قرار گرفته است ، سرانجام طاقت نياورد و به صفاول پيوست و براى خود جا باز كرد. يكى از شهيدان مخلص ايران (در جنگ تحميلى ايران و عراق ) در قسمتى از وصيتش چنينمى نگارند: صبح هنوز روشن نشده بود، و هوا تاريك بود و مردم همديگر را خوب نمى ديدند، يكىاز ياران پيامبر صلى الله عليه وآله بنام ثابت بن قيس گوشش خوب نمىشنيد، وقتى وارد مسجد مى شد، مردم به او احترام كرده و راه باز كردند تا كنار پيامبرصلى الله عليه وآله بنشيند و گفتار پيامبر صلى الله عليه وآله را بشنود. در اوايل حكومت قاجاريه ، حكومت استبدادى قاجار، يك شخص بى دينى را براىاستاندارى شيراز انتخاب كرد.اين استاندار بى دين ، عده اى ازرجال مملكت را در جشنى دعوت كرد و يهوديانمحل را نيز دعوت كرد و مجلس عيش و نوش و رقص و ساز و آوازتشكيل داد. پس از اينكه عثمان به قتل رسيد، عده اى از مهاجران و انصار جمع شدند و خدمتامام على عليه السلام رفتند و عرض كردند: اى اباالحسن ! بياتا با تو بيعت كنيم. روزى ، امام على عليه السلام بن ابيطالب عليه السلام به بازار رفته و بهسركشى پرداخت . هنگام بازديد بازار متوجه شد كه كاسبهاى محلى را كه نشسته اند، ملكو مال خود مى دانند و به ديگران اعتنائى ندارند. مروان يكى از افراد بسيار ناپاك و پست بود كه بفرمان معاويه حاكم مدينه شدهبود.روزى اسامة بن زيد مرد سلحشور اسلام ، در مسجد پيامبر صلى الله عليه وآلهمشغول نماز بود. در آن موقع عده اى به سراغ مروان (حاكم مدينه ) آمدند و بر ميت نمازخواندند، اسامه كه در گوشه مسجد نماز مى خواند، در نماز آنها شركتت نكرد(زيرا اسامه ، نمى خواست مروان را به هيچ وجه تاءييد كند). روزى اميرالمومنين عليه السلام داخل مسجد شد به شخصى فرمود استر مرا بگيرنگهدار تا من برم و برگردم ، همينكه آن جناب وارد مسجد شد، مرد لجام استر را برداشتهو رفت .على عليه السلام پس از پايان دادن كار خود بيرون آمد، دو درهم در بر سر اونيست ، دو درهم را به غلام خود داد تا بازار لجامى خريدارى كند. غلام در بازار همانشخص را ديد كه كه لجام را بدو درهم فروخته بود.آنرا خريد و خدمت حضرت آورد.علىفرمود: بنده بواسطه عجله و ترك صبر، روزى خود را حرام مى كند و بيشتر از آنچه مقدرشده به او نخواهد رسيد. (113) به نقل يكى از علماء موثق و مورد اطمينان ، شيخ الرئيس ابوعلى سينا براىابوسعيد ابوالخير (كه عارفى وارسته بود، نامه نوشت كه : چه لزومى دارد،مردم همه در مسجد اجتماع كنند، با اينكه خداوند از رگ گردن به انسان نزديكتر است ، هرجا كه باشى اگر رابطه ات را با خدا برقرار سازى ، نتيجه خواهى گرفت . ابوسعيدجواب نامه بوعلى را نوشت و در آن نامه چنين مقال زد: اگر چند چراغ در يك جا روشن شد،چراغهاى ديگر روشن است ولى در حالت دوم اگر يكى از چراغها خاموش شد آن چراغهاخاموش شد آن اطاق تاريك مى گردد. ابوحمزه ثمالى مى گويد: در خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه خادمحضرت آمد و براى مردى اجازه ورود خواست . امام نيز اجازه داد وارد شود.مرد تازه واردسلام كرد حضرت نيز خوش آمد گفت : فدايت شوم ، من دختر فلانى را خواستگارى نموده امولى او بعلت چهره زشت من فقر و غربتم ، دست رد بسينه ام زده و مرا شايسته دامادى خودنمى داند، بطورى ياءس از زندگى و غصه و اندوه قلبم را فشرده است كه مرگ خود رااز خداوند خواسته ام .
|