اثر تلقين معلمى شاگردان زيادى داشت اما از نظر اخلاقى وى فردى تندخو بود، بچه ها را خيلىاذيت مى كرد و بچّه ها هم دلخوشى اشان اين بود كه ولو براى يك روز هم شده از دستاين معلم خلاص بشوند و درس را تعطيل كنند. مى گويند: مسجدى مى ساختند بهلول سر رسيد و پرسيد چه مى كنيد؟ در زمان قديم مهمانخانه و هتل و از اين قبيل اماكن نبود. اگر كسى وارد محلى مى شد و دوستو آشنايى نداشت معمولا به مسجد مى رفت و در آنجا مسكن مى گزيد. از باب تمثيل نقل كرده اند كه : وقتى كه ابراهيمخليل را به آتش انداختند يكى از مرغان هوا، به صحراى آتشى كه ابراهيم را در آنانداخته بودند آمد. يكى از سرهنگان انوشيروان ، پادشاه ظالم ساسانى ، زنى زيبا در خانه داشت . در زمانى كه ((نورى سعيد)) بر عراق حكومت داشت يكى از نمايندگان مجلس عراق كهشيعه بود و از بستگان مرحوم امينى بشمار مى آمد، خدمت ايشان آمده بود. مرحوم آيت اللّهامينى از او پرسيده بود: در ايام تحصيل در يكى از سالها به نجف آباد اصفهان رفته بوديم آن هم به اين علتبود كه ماه رمضان بود و درسهاى حوزه تعطيل و دوستان ما هم در آنجا تشريف داشتند. در يكى از شهرستانها تاجرى بود خيلى مقدّس و تنها يك پسر خداوند به او داده بود. در يكى از شهرستانها مجلس روضه اى برگزار شده بو يكى از علماى بزرگ هم در اينمجلس حضور يافتند، در حال سيدى شروع به ذكر مصيبت نموده و بعضى از روضه هاىخلاف واقع و نادرست را هم خواند. آن عالم جليل القدر و مجتهد آگاه نتوانستتحمل كند و بپذيرد كه به اسم دين و مذهب و محبّت بهاهل بيت دروغ گفته شود، قرآن داستانى از وليد بن مغيره مخزومى - كه از روساى قريش و عموىابوجهل معروف و پدر حالد بن وليد معروف است -نقل مى كند. وى مردى بسيار متشخص بود هم ثروتمند بود و هم داراى اولاد و خويشانفراوان ولهذا او را بزرگترين مرد قريش مى دانستند كه يك وقت گفتند: لو لا نُزّلَالقران على رجلٍ من القريتين عظيم (196) اگر بناست قراننازل شود بايد به يكى از دو مرد بزرگى كه يكى در طائف است و يكى در مكّهنازل شود كه خيلى با شخصيت هستند. در مكّه وليد مغيره را در نظر داشتند و در طائف عروةبن مسعود ثقفى كه البته عروه خودش بعد مسلمان شد و مسلمان هم از دنيا رفت ولى وليددر همان اوايل مسلمان نشده از دنيا رفت . زبيده زن هارون الرشيد نهرى در مكّه جارى ساخته است كه از آن زمان تاكنون مورد استفادهزوار بيت اللّه است . اينكار ظاهرى بسيار صالح دارد. همت زبيده اين نهر را از سنگلاخهاىبين طائف و مكّه به سرزمين بى آب مكه جارى ساخت و قريب دوازده قرن است كه حجاجتفتيده دل تشنه لب از آن استفاده مى كنند. از نظر چهره ملكى كار بس عظيمى است دلى ازنظر ملكوتى چطور؟ آيا ملائكه هم مانند ما حساب مى كنند؟ آيا چشم آنان هم به حجم ظاهرىاين خيريه خيره مى شود؟ جنگ صفين شروع شده بود على (ع ) به ميدان آمد و فرياد زد: در يكى از ايام شخصى به مغازه عرق فروشى رفت و به فروشنده گفت : آقا يك شاهىعرق بده . در زمانى كه از جانب معاويه حاكم مكّه بود مردى مقدار زيادى پياز به آورده بود تابفروشد اما بازار پياز در مكّه كساد بود و كسى از او چيزى نخريد، پياز فروش بيچارهبا خود انديشيد كه با اين وضع كسادى بازار چه كنم ؟ يكى از دوستان نقل مى كرد كه يك وقتى مريض شده بود و براى معالجه ايشان را بهاتريش برده بودند، پس از پايان عمل جراحى و شروع شدن ايام نقاهت مى گويد: مرحوم آقاى محقق كه از طرف حضرت آيت اللّه العضمى بروجردى به آلمان رفته بودندداستانى را نقل كرده بودند كه خيلى عجيب است و آن از اين قرار است كه فرموده بودند: عمرو بن العاص دو پسر داشت يكى به نام عبداللّه و ديگر محمد، پسر دومى يعنى محمّدهم تيپ پدرش بود اهل دنيا و دنياپرست و رياست طلب و هميشه به پدر خود توصيه مىنمود كه هرگز به جانب على نرو كه از وى خيرى نخواهى ديد و در عوض از پيوستن وكمك به معاويه هيچگاه كوتاهى مكن . در زمان يكى از خلفا مرد ثروتمندى بود، روزى وى غلامى را از بازار خريد اما از روزاولى كه اين غلام را خريده بود با او مانند يك غلامعمل نمى كرد، بلكه مانند يك آقا با او رفتار مى نمود. يعنى بهترين غذاها را به او مىداد بهترين لباسها را برايش مى خريد، آچسايشش را فراهم مى كرد. درست مانندفرزندش به وى مى رسيد، حتى شايد از فرزندش هم بهتر علاوه بر اين همه توجه ولطفى كه به او مى كرد پول زيادى هم در اختيارش مى گذارد. ولى غلام ارباب خود راهميشه در حال فكر مى ديد و او را اغلب اوقات ناراحت مى يافت . ربيع بن خثيم معروف به خواجه ربيع از اصحاب اميرالمؤ منين على (ع ) است ، او از زهادثمانيه يعنى يكى از هشت زاهد معروف دنيا بشمار مى رود. يك نفر از علما نقل مى كرد: كه در ايام جوانيش مداحى از تهران به مشهد آمده بود و رزها در((مسجد گوهر شاد)) يا در صحن مى ايستاد و شعر مى خواند مديحه مى خواند از جملهغزل معروف منسوب به حافظ را مى خواند: شخصى رفت نزد مرحوم صاحب مقامع (210) ، گفت : موذنى بد صدا، در شهرى زندگى مى كرد او هر روز با صداى بد و ناهنجارى اذان مىگفت . يكى از طلاب نجف كه اهل يزد بود، نقل مى كرد: كه در جوانى سفرى پياده از راه كويربه خراسان رفتم . در يكى از دهات نيشابور مسجدى بود و من چون جايى را نداشتم بهمسجد رفتم . مردن است به نام كريب بن صباح كه از لشكريان معاويه بشمار مى امده است .
|