شمشير اسلام در جنگ خندق وقتى كه كفار قريش مسلمين را احاطه كردند وقبايل ديگر هم با قريش همدست شده و آنان را در برابر اسلام تقويت نمودند، ده هزارسرباز مسلمان را محاصره كرده ، مسلمانان را در شرايط بسيار سخت اقتصادى و اجتماعىقرار دادند، به طورى كه به حسب ظاهر راهى براى نجات مسلمين باقى نمانده بود. روزى على (ع ) گردن بندى در گردن دخترش زينب مشاهده كرد فهميد كه گردنبندمال خود او نيست . ابن عباس در دوران خلافت على (ع ) بر آن حضرت وارد شد، در حالى كه با دست خودشكفش كهنه خويش را پينه مى زد، مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت مى كند و به خدمت((اسماعيل بن على حنبلى )) امام حنابله عصر مى رسد. روزى على (ع ) شنيد كه مظلومى فرياد برمى كشد و مى گويد: زهراى اطهر، دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مورد اهانت قرار مى گيرد، روزى حضرت على (ع ) از درب دكان قصابى مى گذشت . هنوز بيش از بيست و پنج سال از عمر مبارك على (ع ) سپرى نشده بود و از ازدواج پربركتش با زهرا سلام اللّه عليها خيلى نمى گذشت . و از سنّ اولين ثمره اين ازدواج يعنىامام مجتبى (ع ) بيش از چند ماهى نگذشته بود كه جنگ احد پيش آمد. يك خانواده جوان همهآرزوهايشان اين است كه زندگيشان كم كم پيش برود، هر روز مرتب تر و منظم تر بشود،اما على (ع ) بر خلاف اين شيوه معمول خانه و زندگى و فرزند را رها كرده آمده است بهميدان و آماده نبرد گرديده است . رمضان آخر براى على (ع ) صفاى ديگرى داشت و براى اهلبيتش اضطراب و دلهره ، زيراآنها از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله خبرهايى را شنيده بودند و اظهاراتى را نيز ازخود آن حضرت دريافت مى نمودند، چون على (ع ) علائمى را كه خود مى دانست آشكار مىديد چيزهاى عجيبى مى گفت و در ماه رمضان آخر عمر هر شبى را در يك جا مهمان بود ولىخيلى كم غذا مى خورد، بچّه ها دلشان به حال پدر مى سوخت و بهحال او رقت مى كردند، سؤ ال مى نمودند: پدر جان شما چرا اينقدر كم غذا مى خوريد؟ يكى از ياران با وفاى على عليه السلام همام بن شريح نام دارد، او كه همواره دلى ازعشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله ور داشت ، روزى با اصرار و ابرام از على (عمى خواهد تا آن حضرت سيماى كاملى از پارسايان ترسيم نمايد. هنگامى كه اميرالمؤ منين على عليه السلام از جنگ صفين مراجعت مى نمود، شخصى ازاصحاب آن حضرت خدمت ايشان آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين دوست داشتم برادرم هم دراين جنگ بود و به فيض درك ركاب شما نايل مى شد. امام مجتبى (ع ) مى گويد: در دوران كودكى شبى بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا(س )در حالى كه مشغول نماز شب بود گذراندم . اميرالمؤ منين در دوران خلافت به خانه شخصى در بصره به نام ((علاء بن زياد حارثى)) وارد شد. پس از يك سلسله گفتگوها آن مرد از برادرش ((عصم بن زياد)) شكايتكرد كه زهدگرا شده است ، زن و زندگى را رها كرده و جامه درشت پوشيده و منحصرا بهعبادت و رياضت پرداخته است . عواطف ميان على و زهرا از آن عواطف تاريخى جهان است ، بعد از رحلت زهرا(س ) علىپيوسته مى سرود: زهرا پس از پدر همواره رنجور و بيمار بود و دستارى را كه از شدت درد به سر بستهبود هرگز باز نكرد. روز به روز زهرا لاغرتر و ناتوان تر مى شد. بعد از پدرهميشه زهرا را با چشمى گريان ديدند: مُنهَدَّةَ الرُكنِ اين جمله خيلى معنى عجيبىدارد. ركن يعنى پايه ، مثل يك ساختمان كه پايه هايى دارد و روى آن پايه ها ايستاده است. از نظر جسمانى ، پا و ستون فقرات ركن انسان است يعنى انسان كه مى ايستد روى اينبنا استخوانى مى ايستد. گاهى از نظر جسمانى ، انى ركن خراب مى شود،مثل كسى كه فرض كنيد پاهايش را بريده باشند يا ستون فقرابش درهم شكسته باشد.ولى گاهى انسان از نظر روحى آنچنان درهم كوبيده مى شود كه گويى آن پايه هاىروحى كه روى آن ايستاده است خراب شده است . زهرا را بعد از پدر اينچنين توصيف كردهاند. زهرا و پيغمبر عاشقانه يكديگر را دوست مى دارند. نگاه كه ميكند به فرزندانش امامحسن و امام حسين بى اختيار مى گريد، مى گويد: فرزندان من كجا رفت آن پدر مهربانشما كه شما را به دوش ميگرفت . شما را به دامن مى گذاشت و دست نوازش به سر شمامى كشيد.(74) شب عروسى زهرا است . براى زهرا فقط يك پيراهن نو خريده اند به عنوان پيراهى شبزفاف و يك پيراهن قبلى هم داشته است . حال زهرا(س ) نامساعد بود و در بستر بودند. على (ع ) بالاى سر زهرا نشسته بود. زهراشروع كرد به سخن گفتن . متواضعانه جمله هايى فرمود كه على (ع ) از اين تواضعفوق العاده زهرا رقت كرد و گريست . مضمون تعبير حضرت اين است : على جان ! دورانزندگى ما دارد به پايان مى رسد من دارم از دنيا مى روم من در خانه تو هميشه كوششكرده ام كه چنين و چنان باشم ، امر تو را هميشه اطاعت بكنم من هرگز امر تو را مخالفتنكردم ...
|