|
|
|
|
|
|
امامان (ع ) معصوم هستند شيعيان علاوه بر اينكه معتقدند به امامت دوازده امام از طريق نص هستند،قائل به عصمت آنان نيز مى باشند و علم ائمه عليهم السّلام را نيز علمى كه باتحصيل و رفتن به مدرسه به دست آمده باشد، نمى دانند؛ بلكه آن علم را خدادادى مىدانند كه به هر كه بخواهد مى دهد و به همين جهت ، امامان نه تنها معصوم از گناه هستندبلكه از خطا و اشتباه و سهو و نسيان نيز معصوم مى باشند و از نظر شيعيان فرق پيامبربا امامان در چند مورد است : 1 - بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ((وحى ))نازل شده و بر امامان وحى نازل نمى شد. 2 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ناحيه خداوند، به مردم معرفى مى شود و امامان ازطرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى مى شوند. 3 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورنده دين و مبلغ آن است و امامان تنها ((مبلغ )) دين هستند. 4 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى تواند قانونجعل كند، حكمى را نسخ نموده و حكم ديگرى به جاى آن وضع نمايد، دايره حكمى راتضييق كند يا توسعه دهد. ولى امامان ، فقط آنچه را كه از پيامبر گرفته اند، براىمردم تبيين و تبليغ مى كنند، و در مواردى نيز چون شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىتوانند دايره حكمى را تضييق كنند يا توسعه دهند. براى اثبات عصمت هم مى توان به ((نقل )) و هم به((عقل )) احتجاج و استدلال كرد . اما از طريق نقل ، حاكم در مستدرك با اسناد صحيح و محبّ طبرى در الرياض النضرة و متقىهندى در كنزالعمّال اين حديث را از ابوذر غفارى روايت مى كنند كه پيامبر صلّى اللّه عليهو آله فرمود: ((من اطاعنى فقد اطاع الله و من عصانى فقد عصى الله و من اطاع عليا فقداطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى ؛(441) هر كس مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت نموده و هركه مرا معصيت كند، خدا را معصيت نموده و هر كس على را اطاعت كند، مرا اطاعت نموده و هر كسعلى را معصيت كند، مرا معصيت كرده است )). ضمناً محب طبرى مى گويد: ((حديث راابوبكراسماعيلى در معجم خودش و خجندى نيز روايتكرده اند و ذهبى نيز حديث را تصحيح نموده است )). اگر كسى در همين حديث دقت كند، متوجه مى شود كه در نتيجه اطاعت على عليه السّلام اطاعتخداوند و نا فرمانى على عليه السّلام نافرمانى خداوندمتعال مى شود و ممكن نيست كه مطيع او مطيع خدا و مخالف او مخالف خدا باشد، مگر درصورتى كه احتمال خطا و معصيت از آن حضرت منتفى شود. وقتى اطاعت آن حضرت عين اطاعت پروردگار و مخالفت با آن حضرت ، عين مخالفت باخداوند است ، قطعاً اراده و كراهت آن حضرت عليه السّلام مقرون به اراده و كراهت خداوند مىشود؛ يعنى هيچ وقت چيزى را كه خدا اراده نكرده ، اراده نمى كند و چيزى را كه خداوندمكروه نمى داند از آن كراهت ندارد؛ و كسى كه چنين باشد واجب العصمة است ؛ زيرا كسى كهاحتمال خطا يا معصيت نسبت به او داده شود هيچ وقت اطاعت او عين اطاعت خدا و مخالفت با او،عين مخالفت با خدا نمى شود؛ چون در موارد اشتباه يا معصيت ، نه تنها اطاعت واجب نبودهبلكه حرام نيز هست . حافظ سليمان قندوزى حنفى از فرائد السمطين جوينى شافعى از اصبغ بن نباته ازابن عباس روايت نموده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((انا و على والحسن والحسين و تسعة من ولدالحسين مطهرون معصومون ؛(442) من ، على ، حسن ، حسين و نه نفراز فرزندان حسين عليه السّلام همه مطهّر و معصوم هستيم )). ضمناً آيه مباركه ((تطهير)) و حديث شريف ((ثقلين )) نيز دلالت بر عصمت امامان عليهمالسّلام از خطا و معصيت دارند كه در بخش تشيّع چيست ، مفصلاً مورد بحث و بررسى قرارگرفت . و اما از نظر ((عقل ))، پس همان طورى كه در بحث نبوت گذشت ، طبع انسان نفرت دارد ازاينكه از كسى پيروى كند كه احتمال خطا يا معصيت در رابطه با او داده شود، چه در آنصورت هر امر و نهى كه از او صادر شود، احتمال خطا يا معصيت در آن وجود خواهد داشت .صرف همين احتمال كافى است كه احكام صادره از ناحيه او جدى گرفته نشود كه در اينصورت خود به خود مسأ له امامت و رهبرى منتفى شده و جامعه بدون امام و رهبر باقى مىماند. چنانچه در فرض وقوع خطا و معصيت از امام ، او احتياج به رهبرى و امر و نهى ديگرانپيدا خواهد كرد كه در نتيجه ، امامت و ماءموميّت طرفينى مى شود، نه اينكه يكى امام باشدو ديگرى مأ موم . ضمناً شيعيان در رابطه با عصمت امامان نيز قائلند كه اين عصمت مطلق است ؛ يعنى امام همقبل از امامت و هم بعد از آن و هم در احكام دينى و هم در غير آن ، و خلاصه در جميع امور،بايد معصوم باشد. بنابراين ، معلوم مى شود كه بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فقط على عليهالسّلام است كه مى تواند داراى اين ويژگى باشد و به اين مطلب ابو محمد بن متويه دركتاب كفايه اقرار نموده و گفته است كه على عليه السّلام معصوم بود، اگر چه به نظراو واجب العصمة نبوده و عصمت هم شرط امامت نيست .(443) اسامى ائمّه عليهم السّلام طبق عقيده شيعيان اثنا عشرى امامان بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عبارتند از : 1 - على بن ابى طالب عليه السّلام كه در روز جمعه ، سيزدهم رجب بعد از سىسال از ولادت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از مادرى به نام فاطمه بنت اسد و درخانه كعبه به دنيا آمد . آن حضرت نخستين هاشمى است كه از پدر و مادر هاشمى متولد شده است و در سحرگاهجمعه ، نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرت ، در محراب مسجد كوفه و درحال خواندن نماز صبح ، توسط شقى ترين امت ، يعنى ((عبدالرحمن بن ملجم مرادى ))مضروب گرديد و چون ثلثى از شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان گذشت ، روحش بهرفيق اعلى پرواز و به درجه رفيعه شهادت رسيد. مدت عمر آن حضرت 63 سال و دوران امامتش سىسال بوده و قبر شريف آن حضرت در نجف اشرف ، يكى از شهرهاى عراق است . فضايل و مناقب آن حضرت بيشتر از آن است كه احصا و شمارش شود، عده كثيرى از علماىفريقين در رابطه با فضايل و مناقب آن بزرگوار كتاب نوشته اند و مختصرى نيز درهمين كتاب گذشت . 2 - حسن بن على ملقب به ((مجتبى عليه السّلام )) و سبط اكبررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه در روز سه شنبه 15 رمضان المباركسال دوم يا سوم هجرى از مادرى مطهر و معصومه چون حضرت فاطمه زهرا عليها السّلامديده به جهان گشود و در سال 49 هجرى در شب 28 صفر توسط جعده همسرش و بهتحريك معاوية بن ابى سفيان به وسيله سمّ به شهادت رسيد. مدت عمر آن حضرت 47 سال و دوران امامتش دهسال مى باشد، مدفن شريف آن بزرگوار در قبرستان بقيع ، واقع در مدينه است . آن بزرگوار، عابدترين ، عالم ترين ، سخى ترين و حليم ترين شخص عصر خود وشبيه ترين بنى هاشم نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. 3 - حسين بن على عليه السّلام ملقب به ((سيّدالشهداء)) و سبط دومرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه در روز پنجشنبه سوم شعبانسال سوم يا چهارم هجرى از مادرش حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام متولد شده و درسال 61 هجرى در روز شنبه دهم محرم به دستعمال يزيد بن معاويه ، در سر زمين كربلا به شهادت رسيد. عمر شريف آن حضرت در موقع شهادت ، 57سال و دوران امامتش يازده سال بوده است و قبر شريفش در سرزمين عراق ، شهر كربلا،زيارتگاه عاشقان و محبان خاندان رسالت است . علم آن حضرت بيشتر از آن است كه در مقياسى سنجيده شود، در عبادت بسيار كوشا و جدىبود، به طورى كه در هر شب ، هزار ركعت نماز به جا مى آورد. در شجاعت آن بزرگوار همين بس كه براى حفظ و ابقاى دين ، دست از همه چيز خود شست وخود و فرزندان و برادران و بنى اعمام و اصحابش تا آخرين لحظه حيات ، دست از هدفىكه داشتند بر نداشتند. آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با او و برادر بزرگوارش ، اماممجتبى رسيده است ، فضيلت و بزرگوارى آن ((دو سيد جواناناهل بهشت )) را به اثبات مى رساند. 4 - على بن الحسين عليه السّلام ملقب به ((زين العابدين ))، كه در تاريخ ولادت آنجناب اختلاف بسيار است و شايد مشهور روز نيمه جمادى الثانىسال 38 هجرى باشد، بعضى هم پنجم شعبان همانسال يا سال 36 هجرى نوشته اند و اقوال ديگرى هم وجود دارد. مادر آن بزرگوار((شهربانو)) دختر يزدجرد مى باشد. اين امام همام در روز شنبه 25 محرم سال 95 هجرى (444) به دستور هشام بن عبدالملك ،خليفه اموى و به وسيله سمّ به شهادت رسيد . مدت عمر آن حضرت 57 سال و دوران امامتش 35سال و مدفن شريفش در بقيع مى باشد . آن حضرت ، در عبادت ، علم ، تقوا و رسيدگى به محرومان بى نظير بود، و در حلم وبردبارى شبيه آباى گرامى خويش بوده و با دشمنانش زياد مدارا مى كرد، گاهى نيزبا برخورد حكيمانه و عالمانه خود، موجب هدايت آنان مى شد. 5 - محمد بن على عليه السّلام مشهور به ((باقر)) كه در روز دوشنبه سوم صفر(445) سال 57 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد . آن حضرت نخستين علوى و فاطمى است كه از پدر و مادر علوى و فاطمى به دنيا آمده است ؛زيرا ما در محترمه ايشان ((فاطمه )) دختر امام حسن مجتبى عليه السّلام مى باشد و در روزدوشنبه هفتم ذيحجه سال 114 هجرى ، توسط ابراهيم بن وليد بن عبد الملك بن مرواناموى به درجه شهادت رسيد. مدت عمر آن حضرت 57 سال و دوران امامتش نوزدهسال و قبر شريفش در قبرستان بقيع مى باشد. علم آن بزرگوار كثير و حلم او واسع بود، در سخاوت و عبادت و تواضع و اخلاق حسنهنظير نداشت و در كثرت علم او همين بس كه طبق حديث مروى ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت ((باقر)) است ؛ زيرا علوم را مى شكافد ومعضلات آن را بيان مى كند. 6 - جعفر بن محمد عليه السّلام ملقب به ((صادق )) كه در روز دوشنبه هفدهم ربيعالاول سال 83 هجرى (446) و در سالروز ولادت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ازفاطمه ملقب به ((ام فروه )) دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر به دنيا آمد. و در روز 25شوال سال 147 هجرى به امر منصور خليفه عباسى مسموماً به شهادت رسيد. مدت عمر شريف آن حضرت 65 سال و دوران امامتش 34سال و قبر شريفش در مدينه و در قبرستان بقيع مى باشد. علم ، فضل ، كمال ، حكمت ، فقه ، زهد، ورع ، تقوا و اخلاق حسنه آن حضرت بر احدىپوشيده نيست و قبلاً در بحث تشيّع چيست ، گفتار مالك و ابوحنيفه را در رابطه با علم آنحضرت نقل نموديم . 7 - موسى بن جعفر عليه السّلام ملقب به ((كاظم )) كه در روز يكشنبه هفتم صفرسال 128 هجرى از مادرش ((حميده مصفات )) در مدينه متولد شده و در روز 25 رجبسال 183 هجرى بعد از آنكه مدت چهارده سال در بغداد و در زندانهاى هارون الرشيدخليفه عباسى اسير و زندانى بود و انواع شكنجه هاى روحى و جسمى رامتحمل شد، به دستور آن خليفه سفاك و به وسيله زهر به درجه رفيعه شهادتنايل آمد. مدت عمر آن حضرت 55 سال و دوران امامتش 35سال و قبر شريفش در كاظمين يكى از شهرهاى عراق مى باشد. آن حضرت نيز چون آباى گرامى اش درعلم ،فضل ، تقوا، ديانت ، جود و سخاوت ، زبانزد خاص و عام بوده و كتبفضايل و مناقب از ذكر اخلاق حسنه و فضايل و كمالات آن بزرگوار مشحون است . 8 - على بن موسى عليه السّلام ملقب به ((رضا)) كه در روز جمعه يازدهم ذيقعدهسال 148 هجرى از مادرش ((نجمه خاتون )) متولد شده و در روز آخر صفرسال 203 هجرى در شهر طوس خراسان و به دستور مأ مون الرشيد خليفه عباسى بهوسيله زهرى كه در انگور مخلوط شده بود به درجه شهادت رسيد. مدت عمر آن حضرت 55 سال و مدت امامتش بيستسال و مدفن شريف آن بزرگوار در مشهد مقدس از شهرهاى استان خراسان در كشورجمهورى اسلامى ايران مى باشد. علم ، زهد، تقوا، فضل و كرامت آن حضرت ، چيزى نيست كه بر كسى مخفى بماند. لازم به ذكر است كه ابن اثير در كامل و طبرى در تاريخ الخلفاء مى گويند كه مرگ آنبزرگوار ناگهانى و در اثر خوردن انگور زياد بوده است . ولى مسلماً اين قضيه پايهو اساسى ندارد، چون اولا: همه مى دانند كه خوردن انگور ولو بيش از حد باشد، مرگناگهانى نمى آورد؛ ثانيا: خود آن حضرت در علم طب ، يد طولايى داشته و ضررهاىپرخورى را مى دانسته است ؛ ثالثا: تصوّر اين مطلب با اخلاق كريمه آن حضرتسازگارى ندارد. 9 - محمد بن على عليه السّلام ملقب به ((تقى و جواد)) كه در روز دهم ماه رجبسال 195 هجرى در مدينه منوره از مادرى زاهده به نام ((سبيكه )) متولد و در آخر ذيقعدهسال 220 هجرى در بغداد و توسط معتصم عباسى به شهادت رسيد. عمر شريف آن بزرگوار در موقع شهادت 25سال و مدت امامتش هفده سال و قبر شريفش در كاظمين از شهرهاى عراق مى باشد. آن حضرت چون گذشتگان و اسلافش در علم ،فضل ، تقوا، زهد و كمال ، مشهور آفاق است . مناظرات ايشان با علماى امصار و جواب دادن از سى هزار مسأ له آنان در مجلس واحدمنقول و مشهور و در كتب مسطور است . 10 - على بن محمد عليه السّلام ملقب به ((نقى و هادى )) كه در روز پانزدهم ذيحجهسال 212 هجرى در مدينه از مادرش ((سمانه خاتون )) متولد شده و در روز دوشنبه سومرجب سال 254 هجرى به امر معتز خليفه عباسى و به توسط زهر به شهادت رسيد. مدت عمر شريف آن حضرت 42 سال ودوران امامتش 34سال و قبر شريفش در شهر سامرا از شهرهاى عراق مى باشد. در علم ، كمال ، زهد، شرف ، ديانت و تقواى آن حضرت ، غير از آباى گرامى اش كسى بااو نمى تواند برابرى كند و در سخاوتش همين بس كه بهنقل شيخ اجل على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمه ، خليفه براى آن حضرت سى هزاردرهم فرستاد و آن حضرت همه را به يك نفر اعرابى بخشيد و فرمود: ((قرضت را ادا كنو براى خانواده ات مصرف نما و عذر مرا بپذير كه بيشتر از اين در قدرت من نبود)). ناگفته نماند كه شهرستانى در ملل و نحل (447) مدفن آن حضرت را شهر قم نوشتهكه بيانگر بى اطلاعى او از تاريخ است ، شهر مقدس قم مدفن هيچ امامى نيست ، بلكهامامزادگان زيادى در آن شهر مدفونند كه مشهورترين آنان كريمهاهل البيت ((فاطمه معصومه )) بنت موسى بن جعفر عليهم السّلام مى باشد. 11 - حسن بن على عليه السّلام ملقب به ((زكى و عسكرى ))، كه اشهر در تاريخ ولادت آنجناب روز دوشنبه هشتم ربيع الثانى سال 230 هجرى در مدينه منوره مى باشد، مادر آنحضرت ((جده خاتون )) نام دارد. اين امام بزرگوار در روز جمعه هشتم ربيعالاول سال 260 هجرى توسط زهرى كه به دستور معتمد خليفه عباسى به خورد آنحضرت داده شد، به درجه رفيعه شهادت نايل آمده و به اجداد طاهرينش پيوست . عمر شريف آن بزرگوار در موقع شهادت 28سال و دوران امامتش شش سال بوده و قبر شريفش در شهر سامرا، يكى از شهرهاى عراقمزار عاشقان و شيفتگان خاندان رسالت است . علم ، زهد، اخلاق ، فضل ، كرم و جود آن حضرت چون روز براى همه روشن و در كتبتاريخى مذكور است . قابل ذكر است كه امام محمد تقى و امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهم السّلام در زمانخودشان و در ميان مردم معروف به لقب ((ابن الرضا)) بوده و آن چنان محبوب القلوبمسلمانان بودند كه خلفاى بنى عباس را تحمل آن نبوده و از روى حسادت آن امامانبزرگوار را مورد اذيت و آزار قرار مى دادند. 12 - حجة بن الحسن عليه السّلام ملقب به ((مهدى )) كه نام آن بزرگوار، نامرسول خدا و كنيه اش كنيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. مادر محترمه آن بزرگوار ((نرجس خاتون )) بوده و در شب جمعه پانزدهم شعبانسال 255 هجرى در شهر سامرا از شهرهاى عراق به دنيا آمد. در سال 260 هجرى و در سن ((پنج سالگى )) به امامت كبرى و ولايت عظمى از جانب حقتعالى و به نص پدرش امام عسكرى عليه السّلام و روايات وارده از پيامبر اكرم صلّىاللّه عليه و آله منصوب گرديد. پس از احراز مقام امامت براى آن حضرت دو غيبتنقل شده است : 1 - ((غيبت صغرى )) كه در آن غيبت توسط نواب خاص خود كه عبارت بودند از: الف - عثمان بن سعيد عمروى ؛ ب - محمد بن عثمان بن سعيد عمروى ؛ ج - ابوالقاسم حسين بن روح ؛ د - ابوالحسن على بن محمد سمرى . با مردم در تماس بوده و از طرف آنان ، بهحل مسائل و مشكلات شيعيان مى پرداخته اند، بعد از وفات ابوالحسن على بن محمد سمرىكه طبق نقل شيخ صدوق در كتاب كمال الدين درسال 329 هجرى واقع شده ، زمان غيبت صغرى نيز به پايان رسيده است . 2 - ((غيبت كبرى ))، از سال 329 هجرى شروع شده و تا وقتى كه خدا بخواهد ادامه خواهدداشت . پس آن حضرت تا روزى كه به دستور خداوند دوباره ظاهر شود و جهان را پر ازعدل و داد نمايد، زنده خواهد بود. اينجا ممكن است كسانى اشكال نموده و بگويند امكان ندارد كسى اين چنين عمر طولانى داشتهباشد. دو جواب براى اين اشكال مى شود گفت : 1 - اگر اشكال كنندگان ، مادى فكر نموده و خدا راقبول ندارند، پس قبل از همه چيز، بايد با آنان بحث خداشناسى نمود و وقتى كه معتقدشدند، خداوند از نظر قدرت نامحدود است ، اين مسأ له را پذيرا خواهند شد . 2 - اگر اشكال كنندگان ، معتقد به خداى لميزل و لايزال هستند و مى دانند كه (...إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)(448) ، پس ديگراستبعاد معنا ندارد، زيرا ((خضر)) و ((الياس )) عليهماالسّلام تا الا ن ، هزارانسال مى شود، كه در قيد حياتند، خود بهترين شاهد است بر اينكه امام زمان عليه السّلامنيز مى تواند با خواست و اراده خداوند صدها و بلكه هزارانسال زندگى نمايد. اشكال ديگرى نيز گاهى مطرح مى شود و آن اينكه در صورت غايب بودن امام زمان (عج )از ديدها، چه اثرى بر وجود امام غايب مترتب بوده و چه نفعى از او برده مى شود؟ جواب اين اشكال را به دو طريق مى شود بيان كرد : 1 - ((طريق نقض )) است به اين بيان كه زنده بودن حضرت خضر و حضرت الياس وديده نشدن آن دو، آيا براى جوامع بشرى در طول اعصار و قرون و تا روز قيامت ، داراىنفع هست يا نيست ؟ اگر گفته شود نفعى در اين كار ديده نمى شود، درست نخواهد بود؛ زيرا خداىمتعال كار بيهوده و بى ثمر انجام نمى دهد، حتماً بايد فايده و اثرى بر زنده ماندنآنها، مترتب باشد. و اگر گفته شود زنده ماندن آن دو بزرگوار و بودنشان در جهان حتى اگر غايب همباشند مفيد و داراى منافع است ، مى گوييم هر منفعتى را كه آنجا تصور مى كنيد، در زمانغيبت امام زمان عليه السّلام نيز تصور كنيد. 2 - ((طريق حل )) است به اين بيان كه مى گوييم اثر وجود پيامبر و امام فقط بيان احكامو ارشاد مردم نيست تا نبايد از ميان خلايق غايب باشد، بلكه آثار و ثمرات ديگرى نيزدارد كه از آن جمله مى شود به واسطه فيض بودن ،نزول رحمت خداوند و دفع عذاب و بلا از ميان امت اشاره كرد؛ چنانچه خداوند پيامبرش رامخاطب قرار داده مى فرمايد: (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَاءَنتَ فِيهِمْ ...)(449) ؛ ((تا وقتىتو در بين مردم باشى آنان را عذاب نخواهيم كرد)). و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَمَآ اءَرْسَلْنَكَ إِلا رَحْمةً لِّلْعَلَمِينَ)(450) ؛ ((ما تو رانفرستاديم مگر به عنوان رحمت براى عالميان ))؛ يعنى وجود تو رحمت است حتى براىكسانى كه تو را قبول هم ندارند. از طرف ديگر پيامبر و امام عليهماالسّلام واسطه گرفتن فيض از خدا و وسيله ارتباطمردم با خدا هستند، به اين بيان كه گرچه خداوندمتعال فياض مطلق بوده و در اين جهت فيضش براى عمومنازل مى شود، منتها بحث در قابليت قابل و گيرندگان فيض است كه در بعضى اصلاًقابليت وجود نداشته و در بعضى بسيار كم است ، اينجاست كه وجود كسى لازم است كهبتواند در اثر قرب به خداوند واسطه فيض شده و بعد از گرفتن ، آن را به كسى كهقابليت پذيرش مستقيم را ندارد، يا قابليتش كم است برساند. به عنوان مثال : اگر كسى بخواهد از تشنگى به طور دايم نجات پيدا كند، بايد ((سد))و ذخيره آب داشته باشد، حال اگر اين شخص با يك كوزه كوچك به سوى اقيانوس برودو بخواهد براى هفته ها و ماهها آب بردارد چقدر مى تواند در آن كوزه جا بدهد، بهقول مولوى :
گر بريزى بحر را در كوزه اى |
چند گنجد قسمت يك روزه اى (451) | مسلماً با اين آب كم نمى تواند بيش از يكى دو روز دوام بياورد بلكه مجبور است ذخيره اىبيابد كه در آن بتواند آب زيادى را ذخيره كند ائمه هدى عليهم السّلام در هر زمان و امام زمان عليه السّلام در زمان ما مانند اقيانوسىهستند كه باران رحمت و لطف خداوند را در خود ذخيره نموده و در مواقع لزوم تشنگان طريقهدايت را كه ذخيره اى ندارند و نمى توانند داشته باشند، سيراب مى كنند. به همين جهت از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ماثور است كه فرمود: ((امام زمان درزمان غيبت مانند خورشيد پشت ابر است ، چطور خورشيد پشت ابر ديده نمى شود اما بهزمين نورافشانى نموده و به موجودات انرژى مى بخشد، امام زمان عليه السّلام نيز چنيناست )). حافظ سليمان قندوزى حنفى در كتاب ينابيع المودة از كتاب مناقب تأ ليف موفق بن احمدخوارزمى اخطب خطباى خوارزم ، به سندش از محمد بن حمام از جعفر بن محمد ابن مالكفرارى از حسين بن محمد بن سماعة از احمد بن حارث ازفضل بن عمر از يونس بن ظبيان از جابر بن يزيد جعفى روايت مى كند كه : شنيدم ازجابر بن عبداللّه انصارى كه مى گفت : ((قال لىرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : يا جابر! إِن اوصيائى وائمة المسلمين من بعدى اولهمعلى ثم الحسن ثمّ الحسين ثم على بن الحسين ثم محمد بن على المعروف بالباقر،ستدركه يا جابر، فاذالقيته فاقرئه منّى السلام ، ثم جعفر بن محمد ثم موسى بنجعفر ثمّ على بن موسى ثمّ محمد بن على ثم على بن محمد ثم الحسن بن على ثم القائماسمه اسمى و كنيته كنيتى ابن الحسن بن على ، ذاك الذى يفتح اللّه تبارك و تعالى علىيديه مشارق الارض و مغاربها، ذاك الذى يغيب عن اوليائه غيبة لايثبت علىالقول بامامته ، الاّ من امتحن اللّه قلبه للايمان . قال جابر: فقلت يا رسول اللّه ! فهل للناس من الانتفاع به فى غيبته ؟فقال صلّى اللّه عليه و آله : اى والذى بعثنى بالنبوة ، انهم يستضيؤ ون بنور ولايتهفى غيبته ، كانتفاع الناس بالشمس وان سترها سحاب ، هذا من مكنون سرّ اللّه ومخزون علماللّه ، فاكتمه الاّ عن اهله (452) ؛ اى جابر! بدان كه اوصياى من و امامان بعد از منعبارتند از: على بعد حسن بعد حسين بعد على بن الحسين بعد محمد بن على عليهم السّلامكه معروف به باقر بوده و تو اى جابر! آن حضرت را ملاقات خواهى كرد، پس وقتى اورا ملاقات نمودى ، سلام مرا نيز به او برسان . بعد جعفر بن محمد بعد موسى بن جعفربعد على بن موسى بعد محمد بن على بعد على بن محمد بعد حسن بن على عليهم السّلامبعد قائم است كه اسم او، اسم من و كنيه اش كنيه من مى باشد و فرزند حسن بن على است. او كسى است كه خداى متعال به سبب او مشارق و مغارب زمين را فتح مى كند (كنايه از اينكهدر زمان آن حضرت اسلام و آيين توحيد، تمام عالم را فرا مى گيرد). او آن كسى است كه غيبت مى كند از ميان دوستانش غيبتى طولانى كه موجب شك در بعضى ازدلها خواهد شد، مگر كسانى كه خداى متعال قلوب و دلهاى آنان را با نور ايمان روشن وبا قدرت ايمان محكم ساخته باشد. جابر مى گويد: عرض كردم اى رسول خدا! آيا براى مردم در غيبت آن حضرت نفعى ازوجود او خواهد بود؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بلى ، به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت ، مردماز نور ولايت او در زمان غيبتش نفع مى برند،مثل انتفاع بردن آنان از خورشيد اگر چه روى آن را ابر پوشانيده باشد. بعد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى جابر! اين مطلب از اسرار مستور خداوند و ازخزاين علم الهى است ، پس آنچه شنيدى با هركس در ميان مگذار و چون كسى كه اهليتشنيدن دارد، پيدا شد، برايش بازگو نماى )). قابل توجه است كه در ميان علماى اهل سنت ، جمع كثيرى كتابهاىمستقل ، در رابطه با امام زمان ، حضرت مهدى عليه السّلام نوشته اند، وعده اى هم دركتابهاى حديثى و روايى كه تأ ليف نموده اند، احاديث وارده در رابطه با آن حضرت رانيز درج كرده اند و ما محض اطلاع ، به ذكر اسامى آن كتب مى پردازيم . اما از كتابهايىكه مستقلاً در رابطه با آن حضرت نوشته شده است ، مى توان به كتب زير اشاره كرد: 1 و 2 - البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان و تلخيص البيان فى اخبار مهدى آخرالزمان، تأ ليف على بن حسام الدين متقى هندى . 3 - تلخيص البيان فى علامات مهدى آخرالزمان ، تأ ليف ابنكمال پاشا حنفى . 4 و 5 - الرد على من حكم و قضى ، ان المهدى الموعود جاء و مضى ، و الشرب الوردى فىاخبار المهدى از تأ ليفات ملاعلى بن سلطان محمد قارى حنفى . 6 - البيان فى اخبار صاحب الزمان ، اثر محمد بن يوسف گنجى شافعى . 7 - العرف الوردى فى اخبار المهدى ، نوشتهجلال الدين سيوطى . 8 - العطر الوردى فى شرح القطر الشهدى فى اوصاف المهدى ، تأ ليف محمد ابنمحمد بن احمد حسينى بلبيسى . 9 - عقدالدرر فى اخبار المهدى المنتظر، اثر يوسف بن يحيى بن على مقدسى شافعىسلمى . 10 - فوائد الفكر فى المهدى المنتظر، تأ ليف مرعى بن يوسف كرمى مقدسى حنبلى . 11 - القطر الشهدى فى اوصاف المهدى ، تأ ليف شهاب الدين احمد بن احمد بناسماعيل حلوانى شافعى . 12 - القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر، اثر احمد بن على بن حجر هيثمىشافعى . 13 و 14 - مناقب المهدى و نعت المهدى ، اثر حافظ ابونعيم اصفهانى . 15 - المهدى ، تاءليف ابن قيم جوزى . و اما از كتابهايى كه احاديث مربوط به حضرت مهدى عليه السّلام را از پيامبر اكرمصلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند، مى توان اين چند كتاب را نام برد: 1 - ينابيع المودة ، تاءليف حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى . 2 - الفصول المهمة فى معرفة احوال الائمة عليهم السّلام تاءليف ابن صباغ مالكى . 3 - صحيح ترمذى ، نوشته محمد بن عيسى ترمذى . 4 - الصواعق المحرقه ، اثر ابن حجر هيثمى . 5 - كنز العمال ، از تاءليفات متقى هندى . 6 - مسند از آثار احمد بن حنبل . 7 - سنن ابن ماجه ، تاءليف ابن ماجه قزوينى . 8 - مستدرك الصحيحين ، تاءليف حافظ ابو عبداللّه معروف به حاكم نيشابورى . 9 - اسد الغابة از تاءليفات على بن محمد معروف به ابن اثير. 10- ذخائر العقبى ، اثر محب الدين طبرى . 11 - كنوز الحقايق ، تاءليف عبد الرؤ وف مناوى . 12 - مجمع الزوايد، از آثار حافظ نور الدين على بن ابى بكر هيثمى . 13 - صحيح مسلم ، تاءليف مسلم بن حجاج نيشابورى . 14 - الدر المنثور، از تاءليفات جلال الدين سيوطى . 15 - الطبقات الكبرى ، اثر محمد بن سعد كاتب واقدى . 16 - قصص الا نبياء، نوشته احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى . 17 - سنن ابى داوود، اثر حافظ ابوداوود سليمان بن اشعث سيستانى ازدى . 18 - فيض القدير، تاءليف عبدالرؤ وف مناوى . 19 - حلية الا ولياء، از تاءليفات حافظ ابونعيم اصفهانى . اينها تعداد كتبى بودند كه عجالتاً به اسامى آن دست يافتيم و يقيناً كتب و مؤ لفاتعلماى برادران اهل سنت در رابطه با اهل بيت عموماً و حضرت مهدى خصوصا به مراتببيشتر از مقدارى است كه نام برده شد و ما اگر اين مقدار را ذكر نموديم ، فقط براى اينجهت كه گفتار بعضى از مغرضين را كه گمان كرده اند امامت حضرت مهدى و غيبت آنحضرت و ظهور پر از نورش ساخته و پرداخته شيعيان استباطل شده و برادران اهل تسنن ما بدانند كه علماى خود آنها كهاهل تحقيق و اطلاع بوده اند، اگر بيشتر از علماى شيعه در اين رابطه كتاب ننوشتهباشند، يقيناً كمتر هم ننوشته اند. شايد حدود سه يا چهار سال قبل از اين بود كه جزوه اى را كه به قلم يك نفر ناصبىنوشته شده و در پاكستان طبع شده بود، مطالعه نمودم و در آن نه تنها وجود امام زمانعليه السّلام انكار و جزء بدعتهاى شيعيان حساب شده بود، بلكه نويسنده جزوه ، توهينزيادى هم نسبت به آن حضرت كرده بود. با يادداشت اسامى كتب و مؤ لفان آنها متوجه شديم كه عقيده به وجود امام غايب ، نه تنهامختص به شيعيان بوده ، بلكه يكى از اصول مسلّمه اسلامى و از امورى است كه انكار آنبه اين سادگى ممكن نخواهد بود. روى همين جهت است كه آقاى محمود ابو ريّه حديث شناس معاصر مصرى ، وقتى مى بيند كهاحاديث وارده در رابطه با حضرت مهدى منتظر عليه السّلامغيرقابل انكار است ، بعد از آنكه مى گويد اين احاديث جزء احاديث مشكله مى باشد وقابل فهم نيست ، به حيص و بيص افتاده و مطالب عجيبى را عنوان مى كند. از جمله مىگويد، آن حضرت نزد اهل تسنن محمد بن عبداللّه يا احمد بن عبداللّه و در نزد كيسانيهمحمد بن حنفيه نام دارد و مشهور در نسب آن بزرگوار اين است كه او علوى فاطمى بوده واز فرزندان امام حسن مجتبى عليه السّلام است ، امّا شيعيان معتقدند كه اسم آن حضرت اسمرسول خدا و فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام و از فرزندان امام حسين عليه السّلاماست .(453) گمان مى رود كه آقاى ابو ريّه ، عمداً اين اضطراب را در كلام خودشان وارد كرده باشندتا هم صد در صد انكار احاديث مهدى را نكرده باشند و هم صددرصد عقيده خودشان رابيان ننموده باشند؛ و از طرف ديگر اهل سنت را درست در نقطهمقابل اهل تشيع قرار بدهند تا در اثر اين اختلاف از اهميت اين عقيده كاسته شده و مسأ لهعقيده به حضرت مهدى يك امر گنگ و مبهم جلوه نمايد. جاى بسى تعجب است كه يك عالم متتبع و آگاه آن همه كتابى را كه علماىاهل تسنن ، راجع به حضرت امام زمان عليه السّلام نوشته اند، نديده باشد و به ضرسقاطع حكم كند كه امام زمان عليه السّلام نزد اهل تسنن محمد يا احمد بن عبداللّه نام داشته واز فرزندان امام حسن عليه السّلام است !! ايشان اگر عنوان فصل دوازدهم از كتاب الفصول المهمة تأ ليف ابن صباغ مالكى و باب86 از كتاب ينابيع المودة ، تأ ليف حافظ سليمان قندوزى حنفى يا بعضى ديگر از كتبعلماى اهل سنت را در اين مورد مطالعه مى كردند، هيچ وقت به ضرس قاطع ، اين نسبت را بهكل اهل تسنن نمى دادند تا چنان وانمود شود كهاهل تسنن در نقطه مقابل شيعه قرار دارند. به نظر مى رسد، شايد علت اينكه ايشان اين چنين گمان كرده اند و بعد هم به همهاهل سنت نسبت داده اند، اين باشد كه ايشان روايتى را كه در سنن ابى داوود تحت رقم4282 آمده است ، در آن كتاب يا كتابى ديگر ديده باشند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله روايت شده : ((يواطى اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى ؛ اسم حضرت مهدى اسم من واسم پدر او اسم پدر من است )). بعد از مشاهده اين روايت حكم نموده كه اسم آن حضرت پيشاهل سنت محمد يا احمد بن عبداللّه است و ديگر فكر نكرده كه شايد جمله ((اسم ابيه اسمابى )) سهواً از طرف راوى اضافه شده باشد و از باب تداعى ، راوى بعد ازنقل ((اسمه اسمى )) گفته باشد ((و اسم ابيه اسم ابى ))،مؤ يد اين مطلب خالى بودناكثر روايات باب از جمله ((اسم ابيه اسم ابى )) مى باشد. و نيز احتمال مى رود كه اين جمله از موضوعات ساختگى بنى عباس بوده تا راهى باشدبراى انحراف اذهان مردم از اهل بيت و جذب آنها به خودشان . همچنين علت اينكه فكر نموده كه آن حضرت از صلب امام حسن مجتبى عليه السّلام هست ،ديدن اين روايت كه تحت رقم 4290 در سنن ابى داوود آمده است در آن كتاب يا كتابديگرى باشد كه از على عليه السّلام نقل كرده اند كه آن حضرت به فرزندش امام حسنمجتبى عليه السّلام نگاه نمود و فرمود: ((اين پسر من آقا و سيّد است )) همچنانكه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله او را سيد ناميد و از صلب او مردى به دنيا مى آيد كه شبيه پيامبرشما در خُلق بوده و اسم او اسم پيامبر است . بعد آقاى ابو ريّه با ديدن اين روايت ، حكم نموده است كه آن حضرت از صلب امام حسنبوده و اين عقيده را نيز به تمام اهل سنت نسبت داده است و از طرف ديگر آن همه رواياتى راكه دلالت دارند بر اينكه حضرت مهدى از صلب امام حسين عليه السّلام است ناديدهگرفته است . در حالى كه بودن حضرت مهدى از صلب امام حسن هيچ گونه منافاتى با بودن آنحضرت از صلب امام حسين ندارد، زيرا بعد از على بن الحسين همه امامان ، از صلب امام حسنو امام حسين مى باشند؛ چون مادر حضرت امام محمد بن على باقر عليه السّلام ((فاطمه ))دختر امام حسن مجتبى عليه السّلام هست و چون نسب حضرت مهدى به امام باقر عليه السّلاممى رسد پس هم از صلب امام حسن و هم از صلب امام حسين به دنيا آمده است . محب طبرى نيز در ذخائرالعقبى از ابوايوب انصارىنقل مى كند كه گفت : قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : ((يولد منهما يعنى الحسنوالحسين مهدى هذه الامة (454) ؛ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود از اين دو نفر، يعنىامام حسن و امام حسين عليهماالسّلام مهدى اين امت متولد مى شود)). و اما اينكه نام حضرت مهدى عليه السّلام در نزد كيسانيه ، محمد بن حنفيه مى باشد، نفعىبه حال كسى نخواهد داشت ؛ چون در زمان ما و بلكه چندين قرن است كه فرقه كيسانيهمنقرض شده اند، و ذكر عقيده آنان به علاوه بى فايده بودن ، موجب خدشه و نِقاش درعقيده شيعيان نخواهد شد. بعد آقاى محمود ابو ريّه مى گويد: احاديث زيادى هم هست كه تصريح دارند مهدى منتظرعليه السّلام از فرزندان عباس است و چون اين احاديث زيادند ما فقط به صرف اشارهاكتفا مى كنيم و كسى را كه مى خواهد به آن احاديث اطلاع پيدا كند، ارجاع مى دهيم به كتبحديثى و متون .(455) تعجب است كه آقاى ابوريّه احاديثى كه مهدى موعود را از صلب امام حسن عليه السّلام مىدانند، زياد دانسته در حالى كه ما به كتبى كه در دسترس بود مراجعه نموديم ، حتى يكحديث هم به اين مضمون پيدا نكرديم ، خوب بود ايشان نام چند كتاب يالااقل يكى دو تا از كتابها يا از آن احاديث را با ذكر سند متذكر مى گرديد تا معلوم مىشد قضيه از چه قراراست . بر فرض هم رواياتى اين چنين وجود داشته باشند، آيا مى توانند با رواياتى كه دررابطه با مهدى اهل بيت عليهم السّلام صادر شده اند معارضه كنند؟ و آيا گمان نمى رودكه از مجعولات و موضوعات بنى عباس باشد، چنانكه بعضى از آنها اسم مهدى را روىفرزندان خود مى گذاشتند تا از اين طريق ذهن مردم را منحرف نموده و به سوى خود جلبنمايند. در آخر هم آقاى محمود ابوريّه مى گويد: وقتى علويان مهدى دارند و عباسيان مهدى دارند،پس چرا امويان مهدى نداشته باشند، مادامى كه باب وضع وجعل حديث به قدرى باز است كه هر حديث دروغ و ساختگى را مى شود راحت به پيامبرصلّى اللّه عليه و آله نسبت داد.(456) ايشان با اين كلام اخير بالكنايه احاديث وارده از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دررابطه با حضرت مهدى عليه السّلام احاديث جعلى مى داند، چون با مذاق و سليقه آقا جوردر نمى آيد. از ايشان مى پرسيم ، اگر طبق ادعاى شما بابجعل و وضع احاديث آن چنان باز است كه هر دروغ و حديث ساختگى را راحت مى شود بهپيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت داد، پس چطور به اين همه احاديث جمع شده در كتب بايداعتماد كرد. ابن خلدون در ((مقدمه )) مى گويد: مشهور بين كافهاهل اسلام در تمام اعصار و قرون اين است كه مردى در آخر الزمان ازاهل بيت عليهم السّلام ظهور خواهد نمود كه دين را تاءييد نموده وعدل را ظاهر مى سازد، مسلمانان از او تبعيت نموده و بر ممالك اسلامى استيلا و تسلط مىيابد و او را ((مهدى )) مى نامند. آقاى ابو ريّه بعد از نقل كلام ابن خلدون مى گويد: او اكثر احاديث مهدى را كه در كتباهل سنت وارد شده ، مورد طعن و اشكال قرار مى دهد.(457) اين سخن وى كنايه از اين استكه ابن خلدون منكر وجود مهدى عليه السّلام مى باشد. جواب ابن خلدون و ردّ اشكالى كه بر احاديث مهدى عليه السّلام كرده است ، در خود گفتاراو بيان شده است ؛ زيرا او در اول كلام خود مى گويد: مشهور بين كافهاهل اسلام در تمام عصرها و قرن ها اين بوده است كه مهدى آخرالزمان خروج خواهد كرد واواز اهل بيت است ، اگر اين قضيه در تمام اعصار و قرون مشهور بوده ، پسشامل عصر مسلمانان صدر اسلام هم مى شود و شهرت نزد مسلمانان صدراول ، خود بزرگترين دليل بر صدور رواياتى از نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله است؛ زيرا معنا ندارد مطلبى بين مسلمانان عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مشهور شودو همه بدان معتقد باشند و هيچ ريشه قرآنى يا حديثى نداشته باشد. و اگر ابن خلدون با اشكال بر روايات ، منكر وجود حضرت مهدى عليه السّلام شدهباشد، مى گوييم : خود مشهور بودن مطلبى بين تمام مسلمين در تمام اعصار و قرون ،اجماعى است كه از نظر همه مسلمانان غير قابل خدشه مى باشد و همين اجماع خود مى تواندبزرگترين دليل براى اثبات اين عقيده باشد .
|
|
|
|
|
|
|
|