هشام به دست و پا مى افتد بيانات و اعتراضات زيد، همه جا را پر كرده بود، و ميرفت كه نهضتى پيگير و ريشهدار از هر سو پديد آورد. حكومت هشام ، همه جاى كوفه را تحت تسخير درآورده بود، و سانسور شديد در همه جاحكومت مى كرد، عده زيادى از مردم كوفه را اجبارا در مسجد اعظم كوفه زندانى كردند، واعلام نمودند كه هر كس امشب (چهارشنبه ) در منزلش بماند تاءمين جانى ندارد، مردم كوفهاز اين اعلام وحشت كردند و گروه گروه به مسجد مى رفتند. عصر چهارشنبه نخستين روز جنگ بود، كه هر دو طرف از جنگ دست كشيدند، زيد و همراهاندر دارالرزق بسر مى بردند دشمن زخم خورده كه در جنگ با زيد، كشته بسيار داده بود،هر لحظه در انتظار انتقام بسر مى برد. روايات متواتر و بسيار از ناحيه ائمه اطهار (ع ) در شاءن و مقام زيدنقل شده و در اينجا به دو نمونه از آنها كه ضمنا نهضت زيد را تاءييد مى كنند و به همهسؤ الات در اين مورد پاسخ مى دهند مى پردازيم : همانگونه كه زيد بن امام سجاد (ع ) با شهامتى بى نظير، در راه نهى از منكر و پيكار باجهل و تباهى و ستم ، مردانه مجاهده كرد تا شهيد شد، فرزندان و فرزند زادگان باكمال و دلاورى را نيز از خود بيادگار گذارد كه براستى ، قدم به جاى گام پدرگذاشتند و قهرمانانه در راه رسالت اسلام كوشيدند. وقتى كه زيد در جنگ با دشمن ، سخت مجروح شد و او را بطور پنهانى به خانه يكى ازيارانش بردند و در آنجا بسترى گرديد، يحيى بر پدر وارد شد و خود را كنار بسترپدر انداخت و سخت گريه كرد، زيد به فرزند رشيدش رو كرد و گفت : جريش بن عبدالرحمان ، در بلخ با كمال احترام از يحيى و همراهان پذيرائى مى كرد و درحفظ آنها مى كوشيد. يحيى از بى عدالتيها و مفاسد دستگاه بنى اميه كه همه چيز را به بازيچه گرفتهبودند، رنج مى برد، و هر لحظه در اين فكر بود كه آئين مقدس اسلام را از شر اينپليدان سفاك حفظ كند، او پى فرصت مى گشت تا سرانجام در سبزوار كه آخرين نقطهاستان خراسان در آن زمان بود هفتاد نفر را با خود همدست كرد و به تجهيز جنگىپرداختند، و از سبزوار به قصد ابرشهر بيرون آمدند، مبارزات علنى آنها در ابرشهرشروع شد، والى آنجا (عمرو بن زراره ) جريان را به حاكم خراسان (نصر بن سيار)گزارش داد، نصر براى والى سرخس (قيس بن عباد بكرى ) و والى طوس (حس بن يزيد)نامه نوشت و در آن نامه بآنها تاءكيد كرد كه به ابرشهر روند، والى ابرشهر رارئيس خود قرار داده و با هم با يحيى و همراهانش جنگ كنند والى سرخس و طوس ، طبقدستور به ابرشهر رفته و به عامل آنجا پيوستند، و جمعا سپاهى در حدود ده هزار نفرىتشكيل دادند و براى جنگ با يحيى آماده شدند. از فرزندان زيد ((عيسى )) است ، او از علما و مردان پرهيزگار و وارسته بود، و هموارهزبانش به ياد خدا حركت داشت ، او همچون پدرش شخصى غيور و آزاد انديش بود و هيچگاهحاضر نبود كه تسليم حكومت خودكامه بنى عباس گردد، و براى او زندگى غير ازشهادت براى استوارى اسلام و نابودى كفر و ستم ، مفهومى نداشت . عيسى مى دانست كه تا تسليم بنى عباس نشود از چنگ ظلم آنها در امان نخواهد ماند، ازطرفى تسليم شدن نيز از ساحت مقدس او دور بود. و بدون يك نهضت هم نبايد خود را بههلاكت انداخت ، شرائط نهضت هم نبود. يكى از فرازهاى جالب و حساس تاريخ اسلام ، كه نمودار فداكارى و جوانمردى مردانآزاده و غيورى است كه در راه دو وظيفه مقدس امر به معروف و نهى از منكر، تا آخرين امكانو توان خود در برابر طاغوت زمانشان منصور دوانيقى و غير او از بنى اميه و بنى عباسايستادگى كردند و سرانجام در اين راه شهد شهادت نوشيدند، داستان نهضت قهرمانانهآل امام حسن مجتبى (ع ) است . عبدالله محض فرزند حسن مثنى ، و فرزندانش همچون محمد (ملقب به نفس زكيه ) و ابراهيماز مردان آگاه و شجاع و غيور بودند، كه به خوبى درك كرده بودند كه تا هر زمانقدرت خلافت اسلامى و رهبرى آن در دست بنى اميه است ، از اسلام عزيز جز نامى باقىنمى ماند و قوانين عاليقدر اسلام زير چكمه بنى اميه از بين مى رود. از اين رو با عزمىراسخ و نهضتى پيگير و دامنه دار بر ضد حكومت بنى اميه به تلاش پرداختند، تا آنهنگام كه وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان (يازدهمين خليفه اموى ) كشته شد، محمد فرزند عبدالله محض ، از مردان شجاع و غيور تاريخ اسلام است ، كه بر اثر كثرتعبادت و پارسائى او را ((نفس زكيه )) (وجود پاك ) مى خواندند، او در اين مدتى كهمخفى بود، همواره در انديشه نهضت بر ضد حكومت ظالمانه منصور بسر مى برد و تاآنجا كه امكان داشت ، كمك مى طلبيد و براى يك نهضت اساسى تدارك مى ديد، تا آن زمانكه بسال 145 هجرى در ماه رجب همراه 250 نفر وارد مدينه شد و صداى تكبير را بلندكرد و علنا بر ضد منصور پرچم برافراشت ، و با همراهان درب زندان مدينه را شكستندو زندانيان بى گناه را آزاد ساختند او مردم را به دور خود جمع نمود و به منبر رفت وهدف خود و جنايت ها و ستمهاى حكومت منصور را تشريح نمود و طولى نكشيد كه حجاز راقبضه كرد. در همين سال شهادت محمد بود، كه ابراهيم در ماه رمضان و يااوائل شوال سنه 145 پرچم مخالفت با حكومت منصور را برافراشت ، عده بسيارى از مردمشهرهاى فارس و بصره را در اين راه همراه خود كرد و مردم كه از ستم منصور، سختناراحت شده و بستوه آمده بودند از روى ميل و اشتياق با ابراهيم بيعت مى كردند. |