بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان باستان, آیة الله حسین نورى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BASTAN01 -
     BASTAN02 -
     BASTAN03 -
     BASTAN04 -
     BASTAN05 -
     BASTAN06 -
     BASTAN07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

3 - وسعت قلمرو حكومت سلاطين عثمانى

پس از فتح قسطنطنيه ، كم كم حكومت آل عثمان توسعه پيدا كرد تا آنكه در زمان حكومتسلطان سليمان خان (دهمين سلطان عثمانى ) به اوج اقتدار رسيد، به گونه اى كه در آنعصر در همه پهنه زمين امپراطورى و حكومتى ، مقتدر و وسيعتر از امپراطورى عثمانيان نبود.
كشور اسلامى عثمانى در عهد ((سليمان خان )) از بوداپست وساحل دانوب تا شلاله آسوان مصر و از ساحل فرات تا بابجبل طارق وسعت داشت .
مصر، الجزائر، طرابلس ، تونس ، آناطولى ، رومانى ، بلغارستان ، عربستان ، تركيه، سوريه ، لبنان ، فلسطين ، آلبانى ، مجارستان ، عراق ، ارمنستان ، يمن ، عدن ، سودان، قفقاز، گرجستان ، آذربايجان و... همه در قلمرو حكومت عظيم و مقتدر دولت عثمانى قرارگرفتند. (129)
كوتاه سخن آنكه : عثمانيها از نظر نيروى دفاعى برى و بحرى آنچنان قوى و نيرومندبودند و در علوم جنگى اطلاع داشتند كه در عالم نمونهكامل و رهبر اروپا گرديده بودند و بر همه كشورها از اين نظر تفوق داشتند.
آنها بر سه قاره اروپا، آسيا و آفريقا و بر شرق اسلامى از ايران تا مراكش و آسياىصغير حكومت داشتند و بر درياى مديترانه رياست مى كردند، به طورى كه نمايندهقيصر روم ((پطرس بزرگ )) كه در حضور پاپ اعظم بود براى قيصر نوشت :((سلطان عثمانى ، درياى سياه را مانند منزل اختصاصى خود مى داند و هيچگاه بيگانه اىحق دخالت در آن را ندارد.))
اروپا از اين تشكيلات و اقتدار عثمانيها، احساس ناراحتى مى كرد و نقشه هائى براىتضعيف اين دولت مقتدر اسلامى مى كشيد، تا اينكه بر ضد عثمانى ها قيام كرد، ولىيورش آنها به نتيجه نرسيد، در اين مبارزه ، پاپ ، ايتاليا، اسپانيا،پرتقال و مالطه در سال 945 هجرى بر ضد عثمانيها به پا خاستند، ولى با آنهمهجمعيت نتوانستند كارى را از پيش ببرند. خلاصه توسعه قلمرو حكومت عثمانيها بجائىرسيد كه مساحت آن از چهار هزار ميل (130) مربع تجاوز كرد، و آنچنان اروپا از حكومتعثمانى حساب مى برد كه مى نويسند:
وقتى كه محمد ثانى فاتح قسطنطنيه از دنيا رفت و خبر مرگ او به پاپ اعظم رسيد،پاپ دستور داد كه مسيحيان جشن بگيرند و تا سه روز نماز شكر بخوانند.(131)
براستى اگر مسلمين ، اين موقعيت استراتژيكى جهانى و سياسى را نگه مى داشتند، و باآگاهى و تدابير عاقلانه و شيوه هاى اصولى و علمى استعمارگران را از خود مى راندندو هر گونه راه رخنه آنها را مسدود مى نمودند حكومت اسلامى در جهان با آن محتواى علمى وجهانى اى كه داشت ، همه دنيا را مى گرفت و پرچم اسلام در همه جا به اهتزاز در مى آمد.
ولى خواهيم دانست كه بى خبرى ها، غفلت ها، و عدم اطلاع به موازين عصر و غرق شدن درعياشى و انحطاط اخلاقى ، چگونه آنها را به قهقرا برگرداند تا اينكه عظمت و اقتدارخود را از دست دادند!


4 - سقوط امپراطورى عثمانى و انگيزه هاى آن

با كمال تاءسف حكومت عثمانى و ملتش از اين موقعيت بزرگى كه نصيبش ‍ شده بود و مىتوانست در پرتو آن جهان را از هر نظر تحت تسخير خود قرار دهد، استفاده نكرد، و پس ازمرگ سلطان سليمان (دهمين سلطان عثمانى ) روز به روز كشور و اقتدار عثمانى رو بهزوال و سقوط گذاشت ، تا آنكه با بروز جنگ جهانى دوم ، دولت عثمانى از اقتدار افتاد واروپا با پيشرفتهاى علمى و تكنيكى خود به پيش آمد و بر جهان تسلط يافت .
براى استعمارگران هيچ عاملى خطرناكتر از اتحاد و همبستگى مسلمين وتبديل حكومتهاى اسلامى به يك حكومت قوى جهانى نبوده از اينرو آنها از ضعف وهواپرستى و اختلاف و غفلت مسلمين استفاده كرده و امپراطورى عظيم عثمانى را به ممالكمتعدد به نامهاى ، لبنان ، اردن ، عراق ، سوريه ، حجاز، يمن ، عدن ، سودان ، مصر،فلسطين و كشورهاى كوچك خليج فارس ‍ و... تجزيه و قسمت كردند.
و با اين كار در حقيقت قواى خلل ناپذير و بى نظير حكومت اسلامى را متلاشى و تقسيمنمودند.
داستان تاءسف انگيز امپراطورى عظيم عثمانى اسلامى از چند نظر مايه عبرت است ، كه باتشريح انگيزه هاى اين شكست و انحطاط مى توان بر آن دست يافت .
بطور كلى انگيزه هاى اين شكست و زوال را مى توان در موضوعاتذيل خلاصه كرد:


1 - انحطاط مذهبى و اخلاقى

شكى نيست كه مذهب و اخلاق نقش مؤ ثر و سازنده و بنيادى در حفظ كيان و شخصيت سياسىو اقتصادى و اجتماعى دارد و دين اسلام روحى است كه كالبد ملت را جان مى دهد وتكامل مى بخشد.
ولى با كمال تاءسف ، حكومت عثمانى بنام حكومت اسلامى بود اما بر اثر غفلت و بىاعتنائى به موازين مذهب و اخلاق مبتلا به امراضى چون حسد، دشمنى ، كينه ، و فساد اخلاقزمامداران و خيانت فرماندهان به بيت المال و ملت شد و ملت نيز در خوشگذرانى و غفلتبسر مى بردند، در نتيجه به امور جارى توجه نكردند و طبعا بسوى شكست وزوال سوق داده شدند.


2 - عدم استفاده از علوم گوناگون و غفلت از وضع زمان

بدنبال انحطاط مذهبى و اخلاقى ، آنچه را كه مذهب اسلام از آنها در مورد استفاده از علوممختلف و بكار بردن آن خواسته بود، ناديده گرفتند، آنها مخصوصا به مضمون اين آيهتوجه نداشتند كه :
((براى سركوبى دشمن آنچه مى توانيد نيرو و اسبان بسته آماده سازيد تا دشمن خدا ودشمن خود و كسان ديگر جز آنها را كه نمى شناسيد بترسانيد.))(132)
و همچنين گفته پيامبر عظيم الشاءن اسلام (ص ) را فراموش كرده بود كه : ((علم و دانشگمشده شخص با ايمان است ، در هر جا كه آن را يافت (آن را بايد بدست آورد) او بهدانش سزاوارتر از ديگران است .))(133)
حكومت عثمانى و ملتش سزاوار بود كه از علوم مختلف براى دفع دشمن استفاده كنند، اما بهعكس بر اثر غفلت و خوشگذرانى خود را در حصار همان علوم محدود خود زندانى كردند وبيرون حصار را نديدند.
چنانكه بانوى دانشمند ((اديب خالده )) در فرازى از سخنرانى خود(134) گويد: ((آنزمان كه علم فلسفه بر دنيا حكومت مى كرد، علماى اسلام در مدرسه سليمانيه و مدرسهفاتح در اين خصوص كوتاهى نكردند و در ترويج آن كوشيدند، ولى هنگامى كه غرباز اسارت فلسفه بيرون مى آمد و دست به انقلاب صنعتى مى زد، علماى اسلام ، همدوشپيشرفتهاى زمان به پيش نرفتند و علوم جديد را ناديده گرفتند و چنين مى انديشيدندكه اوضاع نبايد تغيير كند، و اين فكر استعمارى و بى اساس تا قرن 19 ميلادى ادامهيافت .)) (135)
اين جمود و توقف و عدم استفاده از علوم گوناگون ، منحصر به تركيه و مدارس آن نبود.بلكه شرق و غرب جهان اسلام به اين بلاى خانمان سوز مبتلا بودند، سستى و بىتوجهى و سرگرم شدن به داستان سرائى و غيره آنها را از علوم لازم جدا كرد.
مقارن اين زمان ، اروپا از خواب غفلت بيدار شد و با سرعتى سرسام آور براى استخدامعلوم مختلف و تسخير قواى طبيعت به پيش رفت ، اكتشافات جديدى به جهان عرضه كرد،قاره ها و نقاط مجهول زمين را كشف نمود.
دانشمندانى همچون كپرنيك ، گاليله ، كپلر و نيوتن (136) را دردل خود پروراند طولى نكشيد مسلمين كه آنان بنيانگذاران تمدن بودند، از زير چتر تمدنعلمى بيرون افتادند و در نتيجه كارشان رو بهزوال و انحطاط كشيد.
خواب مسلمانان تنها يك ساعت و دو ساعت و چند روز نبود، بلكه سالها و بلكه قرنهابيدار نشدند، نتيجه آن شد كه اروپا در قرن 16 و 17 ميلادى ميدان را گرفت و انقلابرنسانس ، و نابودى مخالفان علم را به وجود آورد و بر همه شئون ملتهاى جهان تسلطيافت .


3 - عدم اتحاد ممالك اسلامى

در قرن 13 ميلادى كه قرن ترقى و عظمت تاريخ اروپا است دولت عثمانى معاصر دوحكومت شرقى يكى مغول در افغانستان و ديگرى حكومت صفويه در ايران بود.
دولت مغول هيچ توجهى به نهضت علمى و ترقى صنعتى اروپا نداشت بگونه اى كهگاهى تجار و پزشكان و سفراى كشورهاى اروپائى را بچشم حقارت و تمسخر مىنگريست .
دولت صفويه هم گرچه بسوى تمدن قدم برمى داشت ، ولى پيمان برادرى و اتحاد بادولت عثمانى نداشت و بلكه بعكس مكرر به دولت عثمانى حمله كرده و آتش جنگ و اختلافدر ميان آنها، زبانه مى كشيد.
اين دو دولت بزرگ ، هيچ توجهى به شرق ادنى (مقر حكومت عثمانى ها) نداشتند.
كوتاه سخن اينكه : گويا پدران به فرزندان وصيت كرده بودند كه با هم پيمانبرادرى و دوستى منعقد نسازيد.
آرى اينها دو مطلب را كه از اركان اساسى پيشرفت بود فراموش كردند يكى اينكه با همطرح دوستى و برادرى نريختند و ديگر اينكه به فكر تعليم و تربيت در مورد علوم وصنايع اروپا نيفتادند.(137)
اينها و عوامل ديگر، انگيزه هاى سقوط امپراطورى عظيم اسلامى و بطور كلى انحطاط وزوال كشورهاى اسلامى شد.
مثل اينها چون آن مسافر مسلحى است كه در راه مسافرت در زمين دراز كشيد و خوابيد، دشمناو را غافلگير كرد و اسلحه او را از او گرفت ، وقتى كه بيدار شد، خلع سلاح شده بودو چاره اى جز تسليم شدن را نداشت :
آرى در اين شرائط بود كه در جنگ جهانى دوم ، حكومت عثمانى غافلگير شد و از هم پاشيدو به چندين قسمت تجزيه گرديد و در نتيجه در مارس ‍ 1925 ميلادى اسلام به معناى يكقدرت آشكار سياسى و اجتماعى و كانونى مشتعل از انديشه ها و احساسهاى نو و نيرومند وزاينده از صحنه حوادث جهان رخت بر بست و از ميدانهاى گرم كار و پيكار به گوشهسرد و آرامى مى خزيد و رفته رفته راه اضمحلال و تفرق را پيش گرفت .
آرى شكست عثمانى يك شكست نظامى و سياسى نبود، بلكه انحطاط فرهنگ اسلامى ،فرسودگى روحى و فكرى مسلمانان و تبديل اسلام جوشان و خروشان و حركت زا و جنبشآفرين به اسلامى افسرده و بى روح بود.
حريف ديرينه اسلام ، ((مسيحيت )) از كمين برخاست و با رنسانس و انقلاب صنعتى وشكست پاپ و آشتى كردن علم با زندگى ، تا مى توانست تلافى كرد و بر قله تسلطبر جهان تكيه زد.


سرباز 93 ساله

مردم و شخصيتهاى كوفه در حقيقت آماده آن بودند كه حسين (ع ) را با آغوشى بازبپذيرند و زير پرچم او، با هر گونه بيعدالتى و تباهى مبارزه نمايند و خود را ازحكومت سياه بنى اميه نجات بخشند.
و روى همين آمادگى نامه هاى فراوان به عنوان دعوت از امام حسين (ع ) براى آن بزرگوارفرستادند.
از آنسو ابن زياد غلام حلقه بگوش بنى اميه ، خود را براى هر نوع جنايتى كه اركانحكومت يزيد را استوار سازد آماده كرده بود، وقتى كه از تصميم مردم آگاه شد، 4500نفر از بزرگان و متنفذين شيعيان و ياران على (ع ) را كه بارها در ركاب آن حضرت بهنبرد پرداخته بودند و تجربه كافى در پيكار داشتند، دستگير كرده و زندانىنمود.(138)
اين راد مردان در زندان تحت شكنجه هاى سخت بودند و حتى يكروز به آنها غذا مىرساندند و يكروز نمى رساندند.
از اينرو نتوانستند امام حسين (ع ) را در كربلا يارى كنند(139) و پس از شهادت امامحسين (ع ) نيز همچنان در زندان زير غل و زنجير بسر مى بردند تا آن هنگام كه يزيد باروئى سياه و پشتى خميده از سنگين ترين جنايتها، به جهنم سرازير شد و در خونابگاه وسپيان سقوط كرد(140).
خبر مرگ يزيد در كوفه پخش شد، ابن زياد آن والى خون آشام و پليد در اين وقت دربصره بود، شيعيان كه در خفقان بودند، زنجيرهاى استعمار را پاره كردند و بخانه ابنزياد هجوم برده و اموال او را كه اموال مظلومان و محرومان بود، غارت كردند، و سپس درهاىزندانها را شكستند و 4500 نفر مرد را آزاد ساختند.
مردانى را كه خونشان در زير شكنجه زندان بجوش آمده بود، و خبر شهادت حسين (ع )آنها را سخت ناراحت كرده بود.
آنان پس از آزاد شدن از زندان ، با تصميم آهنين آماده شدند كه به خونخواهى رهبرآزادگان حسين (ع ) نهضت كنند.
ابن زياد كه از خشم ملت سخت وحشتزده شده بود، راه فرار را بر قرار اختيار كرد و بهشام گريخت .
آنها از اين جريان خيل تاءسف خوردند زيرا تصميم آنها اين بود كه نخست ابن زياد را بهكيفر سخت برسانند اما معلوم شد كه او در خفاى شكم شترى از ميان در رفته است .
ابن زياد، مروان حكم را همراه سيصد هزار سرباز مجهز به طرف كوفه فرستاد و او راحاكم كوفه كرد.
اين مردان آزاد شده از زندان روز و شب نمى شناختند و در ريشه كن ساختن درخت پليد بنىاميه و بنى زياد، سخت مى كوشيدند، و آنها را كه در نهضت كربلا، در جبهه يزيد بودندو بر ضد فرزند پيامبر (ص ) خدمت مى كردند، به سزاى عملشان مى رساندند.
پيش مرگهاى لشگر شام كه صد هزار نفر بودند به سر رسيدند، آزادشدگان از زندانبا بانگ الله اكبر و فرياد يا لثارات الحسين (141) بهاستقبال سپاه ابن زياد شتافتند، نبرد سختى درگرفت ، همانطور كه خداوند وعده داده استكه اگر مسلمانان 20 نفر صابر و بردبار باشند بر 200 نفر پيروز خواهندبود(142) در اين نبرد نيز شيعيان 12 هزار نفر از سپاه شام را به دوزخ فرستادند.
سياهى شب صحنه جنگ را خاموش كرد، روز بعد نبرد سخت ترى شروع شد، شمشيرهاىبراق و بران ياران اميرمؤ منان على (ع ) و دودمان پيامبر (ص )چهل هزار نفر شامى طرفدار يزيد را به خاك و خون كشاند. و بقيه نيز فرار كردند.
ولى ابن زياد دوباره نيز آنها را برگرداند، سپاه شيعه در مرحله سوم نيز همچنان سپاهابن زياد را بخاك هلاكت مى انداخت ، در اين هنگام كه سپاه شيعه تحت رهبرى سليمان بنصرد خزاعى (143) مى جنگيدند به سختى مجروح و خسته شده بودند، از فرمانده خود(سليمان ) خواستند كه از صحنه جنگ خارج شوند، ولى سليمان به آنها گفت :((قبل از شهادت آسايش نيست ، تا خدا و پيامبر را ملاقات كنيم و رضايت آنها را ببينيم )).
با اينكه هفت روز از شروع جنگ مى گذشت ، اين راد مردان همچنان جنگيدند تا اينكه روزهشتم شربت شهادت نوشيدند و به جاودانگى پيوستند.
از عمر سليمان بن صرد خزاعى رئيس اين راد مردان در اين موقع 93سال مى گذشت . (144)


عمرو بن حمق خزاعى ، مردى بسان كوه عظيم

چند نمونه از عظمت معنوى او

از مردان بزرگ و با شهامتى كه حقيقت اسلام چون روحى در كالبدش قرار داشت و خونپيامبر (ص ) و على (ع ) در رگهايش جارى بود و در راه هدف هيچگاه از پاى ننشست((عمرو بن حمق خزاعى )) است (145) درباره شخصيت ((عمرو)) بسيار سخن گفتهشده است ، ما در اينجا نخست به ذكر چند نمونه كه نمودار عظمت معنوى او است مى پردازيمو سپس ‍ فداكاريهاى او را در راه امر بمعروف و نهى از منكر خاطرنشان مى نمائيم :
1 - او در زمان رسول اكرم (ص ) در اطراف مكه زندگى مى كرد وقتى كه دعوت پيامبر(ص ) را شنيد و پيامبر را شناخت ، يكدل و يك جهت به اودل بست و دست از يارى و حمايتش نكشيد و پس از پيامبر، به على پيوست ، تا حدى كهجانش را در راه حمايت از على (ع ) تقديم كرد. مورخين مى نويسند: روزى پيامبر (ص ) عدهاى را براى جهاد با دشمن بناحيه اى فرستاد به آنها فرمود: فلان ساعت شبانه بفلانمحل در حاليكه راه را گم كرده باشيد مى رسيد وقتى كه بآنجا رسيديد بطرف دست چپبرويد كه ضمنا با مردى دانا و خيرخواه برخورد مى كنيد راه را از او بپرسيد، ولى اوراه را نشان نمى دهد تا از غذايش بخوريد آنگاه براى شما گوسفندى را مى كشد، و پساز صرف غذا راه را نشان مى دهد، سلام مرا باو برسانيد و بگوئيد كه پيامبر اسلام (ص) در مدينه ظهور كرده و مردم را باسلام دعوت مى كند.
سربازان حركت كردند همانطور كه حضرت فرموده بود راه را گم كردند و همان شخصرا ((كه عمرو بن حمق بود)) ديدند، سلام پيامبر (ص ) را به او رساندند، او پس ازاينكه با كشتن گوسفند و تهيه غذا از آنها پذيرائى كرد راه را به آنها نشان داد.
عمرو بن حمق ، پس از اين جريان آرام نگرفت ، كارهايش را به ديگران واگذار كرد و بهسوى پيامبر (ص ) شتافت ، مدتى در حضور پيامبر (ص ) ماند: پيامبر (ص ) به اوفرمود به محلت بازگرد و آنگاه كه على بن ابيطالب (ع ) به كوفه آمد آنجا رااقامتگاه خود قرار بده .
عمرو به محل خود بازگشت ، تا در زمان خلافت على (ع ) به كوفه مهاجرت نمود، روزىعلى (ع ) به او فرمود: خانه دارى ؟ گفت : آرى ، امام فرمود: خانه ات را بفروش و در ميانطايفه ((ازد)) خانه اى تهيه كرده و در آن سكونت كن زيرا در آينده كه من ناپديد شوم(از دنيا بروم ) دشمنان در جستجوى تو خواهند برآمد و طايفه ((ازد)) از تو دفاع مىكنند و ترا يارى مى دهند. (146)
2 - مورخين نقل مى كنند، روزى عمرو بن حمق بهرسول اكرم (ص ) آب داد، رسول اكرم (ص ) درباره او اين دعا را كرد: ((اللهم امتعهبشبابه )) ((خدايا او را از جوانيش بهره مند گردان )) بر اثر بركت اين دعا هشتادسال از عمر او گذشت كه يك موى سفيد در او ظاهر نشد.(147)
3 - او آنچنان در خدمت على (ع ) فداكارى و جان نثارى داشت كه درباره اش چنين گفتند:همانگونه كه سلمان براى پيامبر (ص ) بود، عمرو بن حمق براى على (ع ) بود، او درهمه جنگهاى على (ع ) يعنى جنگ جمل و صفين و نهروان در ركاب على (ع ) با دشمن مىجنگيد.


عمرو بن حمق در برابر معاويه

پس از آنكه على (ع ) شهيد شد، و معاويه بر همه جا تسلط يافت عمرو بن حمق همچنانشيفته و شيداى على و مرام على (ع ) بود و در پشتيبانى و حمايت ازآل محمد (ص ) و امر به معروف و نهى از منكر، از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمىهراسيد و چون كوهى عظيم ، استوار بود و در برابر منكرات و بدعتها ايستادگى مى كرد.
معاويه ، زياد بن ابيه را حاكم كوفه كرد و به او دستور داد كه ياران و شيعيان على (ع) را سخت تحت فشار قرار دهد.
زياد بن ابيه ، كاسه از آتش داغتر، تا آنجا كه مى توانست نسبت به على (ع ) و ياران اوهتاكى كرد، و علنا در مسجد بالاى منبر، سب على (ع ) مى نمود و شيعيان و طرفداران على(ع ) را به قتل و شكنجه تهديد مى نمود.
حجر بن عدى و عمرو بن حمق از آن مردانى بودند كه از اين بادها نمى لرزيدند و باكمال شهامت ، زياد را به باد انتقاد مى گرفتند و سرسختانه از حريم مقدس سرورشانعلى (ع ) حمايت مى كردند.
فعاليتها و تلاشهاى حجر و عمرو و افراد ديگر از شيعيان را به زياد گزارش ‍ مىدادند، تا يكبار، درباره عمرو بن حمق گزارش دادند كه : ((او شيعيان ابوتراب را بهدور خود گرد آورده و بر ضد حكومت بنى اميه به فعاليت پرداخته است .))
زياد پس از سكوت طولانى ، نماينده خود را نزد ((عمرو)) فرستاد كه به او بگويدهمين الان بايد به مسجد بيايد و در حضور ماءموران قرار گيرد.
ابوالوليد ماءمور زياد، نزد ((عمرو)) آمد و با زبان دوستى و خيرخواهى گفت : اىعمرو! اگر با امير كنار بيائى و جانت را از غضب و قدرت او حفظ كنى بهتر است زيرا اومرد ستمگرى است ، تازه گمان نكن كه قتل تو او را از كارش بازدارد.
عمرو گفت : سوگند به آن خدائى كه جانم در دست قدرت اوست ، در راه حمايت از حقسكوت نخواهم كرد و هيچگاه كمك كار باطل نخواهم شد.
سينه زياد از اين رشادت و صراحت لهجه ، به تنگ آمد و در اين مورد از معاويه نظرخواست ، معاويه چه مى توانست بگويد، غير از اينكه فرمانقتل همه جوانمردان و يكتاپرستان را صادر كند.
زياد به دستور اربابش معاويه ، عده اى از ماءمورين را براى دستگيرى ((عمرو)) وهمدستانش فرستاد، درگيرى مختصرى واقع شد، بالاخره عمرو از دست ماءمورين گريختو به خارج كوفه فرار كرد.
زياد كه سخت خشمگين شده بود، به ماءمورين خود فرياد زد، كه اين مرد خزاعى را به هرطريقى هست ، گرچه به خراب كردن تمام خانه هاى كوفه بستگى داشته باشد،دستگير كنيد و بياوريد، ولى عليرغم همه اين دستورات خشن ، نتوانستند، ((عمرو)) رادستگير كنند، با دست خالى نزد زياد برگشتند.


تصميم ناجوانمردانه

زياد كه بر اثر ناراحتى شديد، به خود مى پيچيد راه چاره اى مى جست ، در اين ميان((عمارة بن عقبه )) يكى از چاپلوسان آن دستگاه بود گفت من درباره دستگيرى((عمرو)) نظرى دارم كه اگر آن را بكار برى ، مى توان بر ((عمرو)) دست يابى ، وآن اينكه :
دستور بده همسر او را بگيرند و زندانى كنند و او را به شدت زير شكنجه قرار دهند، واين خبر را منتشر كن تا عمرو بشنود و مجبور شود خودش را تسليم نمايد!
زياد از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شد، فرمان حبس همسر عمرو ((آمنه )) را صادر كرد،ماءمورين به خانه عمرو رفتند تا همسر او ((آمنه )) را نزد زياد بياورند.
حاضران در مجلس زياد، از ترس ، بسان جماد بى حركت شده بودند آن مردم زبون و سفلهكه ظلم و جنايت را مى ديدند و جراءت و مردانگى اعتراض را نداشتند، از اين جنايت جديدسخت ، تكان خورده بودند آخر زنها تا آن روز به چنين بى احترامى ها كشانده نشدهبودند.
زياد وقتى كه چهره حاضران را چنين گرفته ديد، فرياد زد: چرا دهشت زده و گرفته ايد،خاك برسرتان ! آيا به خاطر اين زن آنقدر ناراحتيد؟ اين زنى كه شوهرش بر ضدمعاويه ، انقلاب و شورش كرده است .
طولى نكشيد كه ماءمورين زياد وارد شدند و خانمى را كه لباسهاى بلند، احترام و عظمتاو را بيشتر و بهتر نشان مى داد، وارد شد.
آمنه در پيش زياد ايستاد و نگاهش را در حالى كه يكدنيا وقار از آن ظاهر بود به زميندوخته بود.


محاكمه آمنه همسر عمرو بن حمق

زياد بيدرنگ فرياد زد بطورى كه صدايش محوطه قصر را پر كرده عمرو كجا است ؟
آمنه - نميدانم ؛ ستم معاويه او را آواره كرده است !
عمرو بن حريث يكى از كاسه ليسان اطراف زياد، بر او بانگ زد، اى بى ادب بگو اميرالمؤ منين معاويه .
آمنه خنده تمسخرآميزى كرد و به عقل و منطق آن جماعت خنديد!!
زياد دوباره سؤ ال خود را تكرار كرد: بگو بدانم شوهرت عمرو كجاست بگو وگر نهترا به قتل مى رسانم .
آمنه - گفتم نميدانم .
زياد - نه حتما مى دانى ، اگر نگوئى خانه ات را بر سرت خراب خواهم كرد!
آمنه - اى زياد چيز محال از من مخواه ، گفتم نمى دانم !
گفتار شهامت بار آمنه ، زياد را سخت كوبيد، زنى كه مردهاى زمانش را درس ‍ بزرگوارىو فداكارى مى دهد و اين چنين سطوت و صولت ظالم را مى شكند.
زياد براى فرونشاندن شعله هاى كينه و خشمش ، برخاست و آمنه را مورد شتم و ضربقرار داد و فرياد مى زد:
بگو عمرو كجا است وگرنه ترا مى كشم .
اما آمنه هرگز اظهار ناراحتى نكرد، سختى هاى شكنجه و اهانت را در راه ايمان و عقيده ،تحمل مى كرد و از آن استقبال مى نمود، و از اينكه تن به ظلم نداده و با ظالم همكارىنكرده لذت مى برد.
زياد از شكنجه خود نتيجه نگرفت بلكه در برابر پوزخندها و گفتار جالب و كوبندهآمنه كه او را همچون كودك بى ارزشى كوچك و حقير ساخته بود، ديگر دم نزد.
دستور داد آمنه را زندانى كنند و او را در زندان مورد شكنجه قرار بدهند.
آمنه در زندان بسر مى برد، و زياد در مورد او با معاويه مكاتبه كرد نظر معاويه اين بودكه آمنه نزد معاويه فرستاده شود.
زياد از ترس اينكه ، اين زن با شهامت ، شهر كوفه را بر ضد او نشوراند، صبحگاهىزود كه هنوز آرامش ظاهرى شهر به هم نخورده بود، و عبور و مرور به ندرت انجام مىگرفت ، آمنه را از زندان بيرون آورده و همراه ماءموران به دمشق نزد معاويه فرستادند.
ماءموران زياد در راه ، او را با شدت و زحمت مى بردند تا در ضمن بردن او، او را شكنجهنيز داده باشند، سرانجام به دمشق رسيدند.
اين بانوى شجاع با بردبارى تمام در برابر معاويه قرار گرفت ، معاويه خوب باوخيره شد، ولى آمنه همچنان سكوت كرده بود، سكوت او همراه ابهت و شكوه خاصى مجلس راتحت الشعاع قرار داده بود معاويه سخت ناراحت شد، و تصميم گرفت با گفتار زشت وخشن ، آمنه را به سخن در بياورد و سپس فرمان قتلش را صادر كند.
ولى ديد مردم مى گويند:
او قدرتش به زنها رسيده و به جاى اينكه شوهرش را پيدا كند و بهقتل رساند، زن او را از خانه اش گرفته و كشته است .
از اينرو دستور داد او را به زندان بردند. (148)


رادمردى و پايدارى ((عمرو))

عمرو بن حمق كه به موصل گريخته بود، به دستور حاكمموصل ((عبدالرحمان بن عثمان )) خواهرزاده معاويه ، دستگير شد، او جانكاه ترين شكنجهها را بر ((عمرو)) وارد آورد.
آرى حاكم موصل كه از بستگان معاويه است بايد در راه تقويت دستگاه معاويه بكوشد،زيرا هر چه پايه هاى حكومت دائيش محكمتر گردد، رياست خود را محكمتر كرده است .
از اينرو، او بيشتر روزها، ((عمرو)) را از زندان بيرون مى آورد، در حالى كه زنجيرها وكندها او را همراهى مى كردند، و از او مى خواست كه از رهبر آزادگان و پاكان على (ع )بيزارى بجويد و اظهار دوستى با آل ابوسفيان و معاويه بنمايد.
ولى پاسخ عمرو، جز پوزخند و مسخره به اين دستور نبود، و جواب حاكمموصل نيز معلوم است كه او را هر چه بيشتر در تحت شكنجه قرار دهد!
او هر چه بيشتر شكنجه مى ديد، بيشتر ايستادگى نشان مى داد، و با قاطعيت از حريممولايش على (ع ) دفاع مى نمود.
يكى از دوستان قديمى اش كه او را در زمان پيامبر (ص ) مى شناخت به عنوان نصيحت به((عمرو)) گفت :
چه مانعى دارد كه با اين ظالم (معاويه ) كنار بيائى و خون خود را حفظ كنى ؟!
او از اين سخن ، سخت متعجب شد و با كمال صراحت گفت :
چه مى گوئى ؟ آيا تسليم معاويه شوم ؟ او مى خواهد از حقيقت اسلام تبرى و بيزارىبجويم ، من خودم از پيامبر (ص ) شنيدم مى فرمود:
على و يارانش در بهشتند و معاويه و طرفدارانش در آتش ...
نه به خدا سوگند، دست از مخالفت بر ضد رژيم غير اسلامى معاويه بر نمى دارم تاشربت مرگ و شهادت را بنوشم ...
خواهرزاده معاويه ، با شنيدن اين گفتار آتشين ، لحظه به لحظه بر شكنجه ((عمرو))مى افزود و در انتظار آن بود كه از طرف معاويه حكم اعدام ((عمرو)) صادر شود، تادست جنايتكارش را به خون مقدس ‍ ((عمرو)) فرو برد!


نامه شديد معاويه درباره ((عمرو))

معاويه كه لحظه اى از ياد ((عمرو)) اين مرد آزاده و شجاع بيرون نمى رفت ، پس ازدريافت پيامهاى پى درپى درباره پايمردى عمرو، نامه شديدى براى حاكمموصل فرستاد.
عبدالرحمان بن عثمان پس از دريافت نامه ، مجلسى ترتيب داد و عمرو بن حمق اين پيرمردروشن دل و جوانمرد را كه در سن 80 سالگى بود، همراه زنجيرهاى گران كه به دست وگردن او افكنده بودند از زندان بيرون آورد، و او را در آفتاب نگه داشتند، و آنگاه بالاىمنبر رفت و نامه معاويه را چنين قرائت كرد:
((به عبدالرحمان بن عثمان حاكم معاويه درموصل ، معاويه فرمان مى دهد كه براى تو درباره عمرو بن حمق خزاعى كه از اطاعتآل اميه خارج شده است و از دوستان ابوتراب مى باشد، بنويسم كه يكى از دو راه بايدانتخاب شود يا از على (ع ) بيزارى بجويد و او را دشنام دهد و امويان را ستايش كند و يااينكه با 9 ضربت او را به قتل برسان ، و سرش را براى من بفرست .))
رنگها از چهره حضار پريد و روى ها زرد شد دلها به حنجره ها رسيد و چشمها آماده اشك ،اما كوهى در مجلس بود، همچنان بى تفاوت ايستاد، او عمرو بن حمق بود كه با شنيدنمضمون نامه ، با چشمهاى پرفروغ و چهره برافروخته به ترس مجلسيان و پستى آمر وماءمور مى خنديد.
به عمرو گفتند:
پاسخ بده كداميك را مى پذيرى ؟
در اين هنگام عمرو به سخن آمد و با كمال شهامت چنين گفت :
اما بيزارى از امام على (ع ) كه محال است ، زيرا يقين دارم كه او بر حق است و معاويه ويارانش بر باطل ، و اما كشتن پس آماده آنم و به زودى در پيشگاهعدل پروردگار و پيامبر و اميرمؤ منان على (ع ) از اين ظلمها انتقام خواهم گرفت و ازطغيانگر آل اميه ، معاويه قصاص مى كنم .
ديگر عمرو را مهلت ندادند، جلاد براى كشتنش به پيش مى آمد او مهلت خواست دو ركعت ،نماز بخواند، ولى به اين اندازه هم مهلت ندادند.
سرانجام عمرو، با يك جهان عشق و ايمان در خون خود غلطيد و خون پاكش را در راه امامراستينش حضرت على (ع ) فدا كرد.
سرش را از بدنش جدا كردند و بر نيزه نصب كرده و براى معاويه فرستادند(149)اين بود پايان زندگى اين صحابى بزرگ كه در همه پيكارها با على (ع ) بود وسرانجام در راه دوستى على (ع ) شهد شهادت نوشيد.
همه مردان آزاده اسلام ، معاويه را در مورد قتل ((عمرو)) محكوم كردند، از جمله سرورآزادگان حسين (ع ) درباره قتلش ، معاويه را محكوم مى كند و به او سخت مى تازد كه اىمعاويه ! ((آيا تو قاتل عمرو بن حمق يار پيامبر، نيستى ؟ آيا بنده پاك و وارسته اى كهعبادت ، جسم او را فرسوده كرده و در چهره اش اثر گذاشته بود و اين جنايت را آنگاهمرتكب شدى كه با عهد و پيمانهاى غليظ و محكم ، به او امانى داده بودى ، كه اگر برپرنده ها داده بودى از بالاى كوهها به زير مى آمدند، اينقتل و جنايت گستاخى بر خدا و پشت پا زدن به عهد بود. اى عمرو بن حمق ! خدا ترا رحمتكند، وظيفه ات را انجام دادى و در راه تحقق بخشيدن به عقيده و آرمانت ، كوشيدى وقهرمانانه دفاع نمودى ، موقعيت و برنامه ات ، درسى است براى نسلها كه چگونه بايدفداكارى كرد و قربانى داد.))


هديه اى براى زندانى

از بدن خون آلود ((عمرو)) در ميان خاك و خون مى گذريم و سرى به زندان تاريك وپرشكنجه معاويه مى زنيم و از همسر باوفاى عمرو بن حمق خبرى مى گيريم .
آمنه در زندان به سر مى برد، و همواره به ياد فداكاريهاى قهرمانانه شوهرش ‍ بسرمى برد، خاطره رشادت اين زن قلب معاويه را جريحه دار كرده بود، از اينرو در اين فكربود كه به زخم آمنه ، نمك بپاشد و انتقام آن همه اعتراضات آن زن فداكار را بگيرد،فكرش به اينجا رسيد كه سر بريده همسرش را براى او به زندان بفرستد.
آمنه آنگاه از شهادت شوهرش باخبر شد كه سر بريده و خون آلود او را به زندان آوردهو به دامنش افكندند، او سر را برداشت و رازدل گفت و با اشكهاى پرسوز و گدازش ، سر را شست و از آن توشه برداشت و اينجملات را به زبان جارى كرد:
شوهرم ((عمرو)) را مدتى دراز از من پنهان داشتيد و اينك سر او را برايم آورديد، اىهمسرم ! خوش آمدى ، به به چه هديه ارزشمندى ؟ من هرگز ترا فراموش نخواهم كرد...بعد به ماءمور معاويه رو كرد و گفت : از قول من به معاويه بگو خدا انتقام خون شوهرمرا از تو خواهد گرفت و عذاب و غضب خود را به زودى بر معاويه خواهد فرستاد، زيرا اوجسارت و گناه بزرگى مرتكب شده و پاكمرد نيكوكارى را بهقتل رسانده است آنگاه سر را به سينه چسباند، مى خواست شوهرش ، صداى تپش قلبش رابشنود، ماءمور نزد معاويه رفت و گفتار آن زن با شهامت را به معاويه رساند معاويه درغضب شد و دستور داد آمنه را حاضر كردند.
طولى نكشيد كه آمنه را به قصر معاويه آوردند، آمنه در برابر معاويه ايستاد، اما به اونگاه نمى كرد.
معاويه كه سخت خشمگين شده بود، شرارت و كينه از همه وجودش ‍ مى ريخت ، فرياد زد اىدشمن خدا آيا چنين جسارت پيدا كرده اى كه اينگونه درباره من سخن گفته اى در حالى كهاسير دست من هستى و زندگيت به اشاره من بستگى دارد.
آمنه كه ذره اى ترس و هراس به وجودش راه نيافته بود، گفت : آرى اى معاويه ، من اينسخنان را درباره تو گفته ام ، كتمان نمى كنم و عذرخواهى هم نمى نمايم و مى دانم كهعذاب خدا در انتظار تو است !
معاويه در برابر سخنان كوبنده اين زن چه مى توانست بگويد جز اينكه دستور اخراج اورا بدهد، آرى به ماءمورين خود با دست اشاره كرد كه او را بيرون ببرند.
آنگاه آمنه از مجلس معاويه بيرون رفت ولى زير لب مى گفت :
تعجب مى كنم از معاويه كه زبانش قدرت سخن با مرا ندارد و بسته است و با انگشتاشاره مى كند كه مرا اخراج كنند، به خدا سوگند، همسرم ((عمرو)) چنان در پيشگاهعدل الهى با سخنان محكم و راستين از او دادخواهى كند كه از شمشير و تيرهاى تيز براىاو دردآورتر باشد.
هنوز به آستانه در نرسيده بود كه دوباره او را صدا زدند، او دوباره نزد معاويه رفت ،اين دفعه دستور داد، طلا و نقره پيش او ريختند، آمنه رويش را از آنها برگرداند وخشمگينانه گفت : رويت سياه باد اى معاويه ! همسرم را كشته اى و به من جايزه وپول مى دهى به خدا سوگند حاضر نيستم صد برابر اينها را با يك ناخن شوهرممعاوضه كنم .
معاويه خنديد و گفت : اگر به على بد بگوئى ، آزادت مى كنم ، اينجا بود كه اشكهاىآمنه سرازير شد و لرزشى او را فرا گرفت و سپس اين گريه و لرزش ‍ به صورتانفجار درآمد و ناگهان آن بانوى قهرمان فريادى برآورد و گفت : اى معاويه ! چه كاروحشتناك و خطرناكى از من خواسته اى ، خدايا بدان كه معاويه به لعن سزاوار است ، نهمولايم على (ع ).
معاويه شرمسار شد و سخن آمنه را قطع كرد و دستور داد، او را دوباره به زندان بردند واو در راه ، چونان امواج عصيانگر و كوبنده مى گفت : اين ناپاك مى خواهد، بنده شايستهخدا، همسرم را با طلا و نقره معامله كنم ، بخدا چنين نخواهد شد، از تو در پيشگاه خدا حسابمى كشم .
شب فرا رسيد بانوى قهرمان ، ديگر بار در زندان تاريك ، در دريائى از افكار جاىگرفت ، و شب را با كمال ناراحتى به صبح رساند، صبح يكى از ماءموران زندان به اوخبر دادند كه معاويه دستور داده آزادت كنند، و از شام خارج شوى ، زيرا مى ترسد مردم ازرشادت و شجاعت تو درس بگيرند و نام تو دلها را تكان دهد و ريشه انقلاب و بيدارىدر قلبها فرو افتد.
معاويه در آخر كار فهميد كه ايمان و عقيده در راه هدف ، حقيقى است كه خريدنى نيست و باتهديد و تطميع نمى توان آن را برگرداند(150).
اين بود ماجراى ((عمرو بن حمق )) و همسر وفادارش كه مردانه در راه امر به معروف ونهى از منكر، نهضت كردند، نهضتى قهرمانانه و پيام آور.


زيد مرد علم و شمشير

زيد معتقد بود كه بايد دنبال نهضت حسين (ع ) را گرفت تا بنى اميه راسرنگونكرد

از مردان آگاه و پارسا و با شهامتى كه ستمها و مفاسد زمانش او را رنج مى داد و خونپيامبر بزرگ اسلام و اميرمؤ منان در رگهاى قلبش مى جوشيد و مردانه براى مبارزه باستمگرى ها و تباهى ها نهضت كرد ((زيد)) فرزند امام سجاد (ع ) است .(151)
در علم و آگاهى او همين بس كه علماى بزرگ شيعه مانند شيخ مفيد و شيخ حر عاملى و... واكابر علماى اهل تسنن چون حافظ و ابن حجر و ذهبى گويند:
((انه من اكابر العلماء وافاضلاهل البيت فى العلم والفقه )):
((زيد از دانشمندان بزرگ دودمان نبوت در دانش و شناخت بود.))(152)
او آنچنان با عبادت و مسجد و قرآن ، انس داشت كه به لقب حليف القرآن و العبادة (همرازقرآن و عبادت ) معروف گرديد.(153)
او ستمگريها و بى عدالتى هاى زمامداران ظالم اموى و مفاسد آنها را مى ديد، سخت ناراحتمى شد، همواره در اين فكر بسر مى برد كه از عهده مسئوليت بزرگ امر به معروف ونهى از منكر برآيد.
او نهضت جدش سالار شهيدان حسين (ع ) را در افكار خود تجزيه وتحليل مى كرد، و معتقد بود كه بايد دنبال نهضت حسين (ع ) را گرفت تا بنى اميه راسرنگون كرد.
تا آن زمان كه از مدينه بكوفه براى پى ريزى مقدمات نهضت آمد.
ابوحمزه ثمالى مى گويد:
زيد را در كوفه در خانه معاوية بن اسحاق (يكى از ياران رشيد زيد) ديدم ، بخدمتشرفتم و پس از سلام گفتم :
چه موجب شده كه بكوفه آمده اى ؟
گفت : امر به معروف و نهى از منكر. (154)
در اينجا لازم است نخست بطور فشرده زندگى ستمگرانه زمامدار عصر زيد را بازگوكنيم و آنگاه برنامه نهضت زيد و انگيزش و بينش زيد را در اين نهضت دريابيم .


هشام بن عبدالملك مردى مغرور و تجمل پرست

هشام دهمين خليفه اموى ، پس از مرگ برادرش يزيد بن عبدالملك بر مسند خلافت نشست ، اوآنچنان سرمست غرور بود، تا آنجا كه راه داشت ، از اين مقام براى منافع مادى خود استفادهكرد، در نزديك شام محلى را بنام رصافه شام ، با باغها و تالارها درست كرده بود، وبه عنوان محلى ييلاقى شخصى از آن استفاده مى كرد، آنچنانتجمل پرست بود كه در سفر حج تنها لباسهاى او را دهها شترحمل مى كردند. (155)
او براى شكم خوارگى و خودسرى خود از هيچ جنايتى روگردان نبود، حتى بروايتكفعمى ، امام سجاد (ع ) را او (در زمان خلافت برادرش يزيد بن عبدالملك ) مسموم كرد و امامباقر عليه السلام نيز بدستور او مسموم گرديد.
كوتاه سخن آنكه :
هيچ زمانى مانند زمان او بر مردم و ملت سخت نگذشت .


زيد، سكوت را درهم مى شكند

مردم از بيعدالتيهاى هشام ، رنج مى بردند، ولى اين را بخوبى درك كرده بودند كهاعتراض بهشام مساوى با مرگ است ، ترس و هراس از جلادان هشام مردم را فرا گرفتهبود.
اما زيد فرزند امام سجاد (ع ) كه از پستان وحى شير خورده بود هيچوقت نمى توانستبسكوت ادامه دهد، او مى ديد اسلام ، بازيچه دست چنينغول شهوت قرار گرفته و روش لعنتى او، جهنمى بوجود آورده است ، افراد چاپلوس وبى لياقت نيز اطرافش را گرفته و هر لحظه بر طغيان خود مى افزايد، و از اسلام جزاسمى باقى نمانده است . او مى ديد، بر اثر ترك امر به معروف و نهى از منكر، همه جارا فساد گرفته و بار ديگر برنامه ها و سنتهاى غلط جاهليت بروز كرده است ، و بايدنهضت كرد، و غير از اين چاره اى نيست .
او مردى مصلح بود و بقدرى باصلاح ملت اسلام علاقمند بود كه از گفتار او است :
((بخدا سوگند دوست دارم دستم بستاره برسد و از آنجا طورى بزمين بيفتم كه قطعهقطعه گردم ، ولى در عوض خداوند بين امت محمد (ص ) اصلاح كند.)) (156)
مكرر اعلام خطر مى كرد، و سياست خشونت و نهضت بر ضد دستگاه هشام و هشام صفتان رابر همه كارها ترجيح مى داد و صريحا اعلام كرد كه :
((انه لم يكره قوم قط حر السيوف الا ذلوا:))
((هرگز مردم از حرارت شمشير فاصله نگرفتند مگر اينكه خوار شدند.))(157)



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation