بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان باستان, آیة الله حسین نورى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BASTAN01 -
     BASTAN02 -
     BASTAN03 -
     BASTAN04 -
     BASTAN05 -
     BASTAN06 -
     BASTAN07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

فرزدق در راه هدف تبعيد و زندانى مى شود

گويا خميره فرزدق با حب خاندان پيامبر (ص ) سرشته شده بود، او همواره در دفاع ازحريم آنان با شمشير بيان و حربه زبان با دشمنانشان پيكار مى كرد.
جالب اينكه هيچگونه طمع و چشم داشتى به صله آنها نداشت بلكه فقط بيان شايستگىآنها را براى زمامدارى عالم اسلام و شرح ستمكاريهاى بنى اميه را وظيفه خود مى دانست .
جالبتر اينكه گاهى مدح و دفاع او از اهلبيت (ع ) جان او را به مخاطره مى انداخت ، ولىبا كمال شهامت ، قفل سكوت را مى شكست ، و زبان به مدح و دفاع ازاهل بيت (ع ) و سركوبى دشمن مى گشود.
ابن طلحه شافعى در مناقب خود مى نويسد:
پس از ملاقات فرزدق با امام حسين (ع ) در راه مكه ، پسر عموى فرزدق به وى گفت : اينحسين (ع ) بود؟
فرزدق گفت :
آرى بخدا سوگند اين ، فرزند بهترين خلق خدا و بالاترين كسانى كه بر زمين هستندبود، قبل از اين ، اشعارى در شاءنش گفته ام ، در گفتن اين اشعار هيچگونه توقع صله اورا نداشتم ، فقط براى خدا و آخرت گفته ام (243)
يكى از اشعار آبدار و معروف او قصيده اى است كه در مكه كنار خانه خدا، در برابر هشامبن عبدالملك نزد هزاران نفر با بيانى غرا در مدح امام سجاد (ع ) و دفاع از حريم او گفتهو مورخين سنى و شيعه آن را نقل كرده اند، و شرح آن اين است :
زمانى كه هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) هنوز وليعهد بود و بنى اميه در اوج اقتداربسر مى بردند، هشام با جمعى در مراسم حج شركت كرد، ولى هنگام طواف ، ازدحام جمعيتآنقدر بود كه هر چه كرد تا حجرالاسود (244) را لمس كند نتوانست ، مردم با يك لباسو يك زبان چنان در احساسات پاك دينى غرق بودند كه قدرت مادى و شخصيت ظاهرى هشامبه ذهنشان نمى آمد، شكوه كعبه و عبادت همه جا را در پرتو خود قرار داده بود.
در اين غوغا كه شاميان اطراف شام را گرفته بودند و ازدحام جمعيت را مى نگريستند،ناگاه ديدند شخصى كه آثار عبادت و پرهيزكارى و عظمت از سيمايش پيدا است ، و بسانديگران جامه ساده پوشيده با كمال متانت به طواف كعبه پرداخت و بعد به طرفحجرالاسود متوجه شد، مردم تا چشمشان به او افتاد همگى باحترام او راه باز كردند وكوچه دادند، او با كمال آرامى حجرالاسود را استلام كرد.
اين پيش آمد، براى هشام و اطرافيانش بسيار گران آمد، هشام از شدت خشم ابدا سخن نمىگفت و همچنان خشم آلود نگاه مى كرد در اين حال يكى از شاميان رو به هشام كرد و گفت :
اين شخص كه اين چنين مورد احترام مردم قرار گرفت كيست ؟
هشام كاملا او را مى شناخت كه امام سجاد (ع ) است ، ولىتجاهل كرد و گفت نمى دانم اين مرد كيست ؟
هيچ كس قدرت تكلم در برابر هشام سفاك را نداشت ، ولى فرزدق در آنجا حاضر بود، ازسطوت هشام نهراسيد، قفل سكوت را در هم شكست و از فرصت استفاده كرد، به پيش آمد وگفت :
من او را خوب مى شناسم .
شامى پرسيد او كيست ؟
فرزدق ، در برابر هشام قصيده غراى خود را باكمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد (ع ) چنين خواند:

هذا الذى تعرف البطحاء وطاته
والبيت يعرفه و الحل والحرم
هذا ابن خير عبادالله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
اذا راءته قريش قال قائلها
الى مكارم هذا ينتهى الكرم
يكاد يمسكها عرفان راحته
ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم
وليس قولك من هذا بضائره
العرب تعرف من انكرت والعجم (245)
قصيده فوق بيش از چهل شعر است ، كه براى رعايت اختصار به همين چند شعر اكتفاشد.(246)
(از همين قصيده كه بالبداهه سروده شده است مى توان به اوج فصاحت و بلاغت فرزدق واقتدار او در ادبيات و مهارت و زبردستى او در شعر و بيان پى برد).
هشام با شنيدن اين قصيده ، آنچنان در آتش خشم فرو رفت ، كه دستور داد مستمرى فرزدقرا از بيت المال قطع كردند، و او را به ((عسفان )) (بين مكه و مدينه ) تبعيد و در آنجازندانى نمودند.
ولى فرزدق در راه حمايت از حق و اهلبيت (ع ) از اين پيش آمد هيچگونه نگران و ناراحت نشدبلكه در همان زندان به هجو و انتقاد هشام پرداخت از اشعار او در هجو هشام در زندان ايناست :
اءيحبسنى بين المدينة والتى
اليها قلوب الناس يهوى منيبها
يقلب راءسالم يكن راءس سيد
و عينا له حولاء باد عيوبها
((آيا مرا حبس مى كند بين مدينه و آنجا كه دلهاى مؤ منان متوجه آنجا است و بآنجاميل مى كند (يعنى مكه ) او (هشام ) سر را مى گرداند، ولى سر او سرور نيست (لياقترهبرى ندارد) و چشم را مى گرداند ولى چشم اواحول و داراى عيوب است .))
وقتى كه هجو و انتقاد فرزدق را به هشام گزارش دادند، هشام دستور داد تا او از زندانبيرون آورده و به جانب كوفه روانه سازند.
امام سجاد (ع ) چون از جريان مطلع شد با توجه به اينكه مستمرى او را قطع كردند،مبلغى پول (دوازده هزار درهم ) براى فرزدق فرستاد، فرزدقپول را نگرفت و پيغام داد كه من براى خدا و دفاع از حق آن قصيده را گفته ام ، امام سجاد(ع ) بار ديگر آن مبلغ را فرستاد و پيام داد كه ما از نيت پاك تو اطلاع داريم ، ولى اينكمك را از ما بپذير، اين كمك به پاداش اخروى تو ضرر نمى رساند، و فرزدق را قسمداد كه آنرا بپذير، آنگاه فرزدق آن مبلغ را پذيرفت .
مرحوم ((جامى )) (247) شاعر معروف ، قصيده فوق را به شعر فارسى ترجمهكرده و در كتاب سلسلة الذهب خود آنرا آورده است (248) و در آن كتاب گويد:
زنى از اهالى كوفه ، پس از فوت فرزدق ، وى را در خواب ديد، و از احوالش ‍ جوياشد.
فرزدق گفت خداوند به خاطر اين قصيده كه در شاءن امام سجاد (ع ) گفته ام از گناهان مندر گذشت .
نيز از گنجى شافعى كه يكى از علماى معروفاهل تسنن است نقل مى كند كه ((قرطبى )) (از معاريفاهل تسنن ) گفت :
اگر براى فرزدق در پيشگاه خدا هيچ عمل نيكى نباشد، به خاطر اين قصيده به بهشت مىرود، زيرا اين قصيده را در راه دفاع از حق در برابر هشام كه در اوج اقتدار بود گفتهاست .(249)
فرزدق با اين همت مردانه و هدف عالى همچنان به حمايت از حق و دوستى اهلبيت (ع ) مىزيست تا اينكه بسال 110 هجرى (يا 120 هجرى ) در سن صد سالگى يا صد و سىسالگى در بصره از دنيا رفت .
خبر فوت اين آزاد مرد شيعه ، دل شيعيان و علاقمندان به اهلبيت و دوستداران ادب راپريشان و داغدار كرد.
اديب معروف ((جرير)) از شنيدن خبر فوت فرزدق ، سخت گريست و گفت :
به خدا سوگند من مى دانم كه از عمرم اندكى باقى نمانده است ما در يك جمع بوديم و باهم پيوند داشتيم ، كم است كه كسى از دنيا برود، مگر اينكه ضد او يا دوست صميمى اونيز بزودى به آن ملحق خواهد شد.(250)

عهد شكنى همه طوايف يهود

لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين

از فرازهاى حساس تاريخ كه در آن عهد شكنى و خيانت و عدم وفاى يهود، منعكس شده ونشان دهنده لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين است ، داستان عهد شكنى همه طوايف يهودبا پيامبر اسلام (ص ) است .
هنگامى كه رسول اكرم (ص ) به مدينه مهاجرت فرمود، در اطراف مدينه طوايف مختلفى ازيهود سكونت داشتند كه به طور كلى به سه طايفه منشعب مى شدند بنامهاى :
1- طايفه بن قينقاع .
2- طايفه بنى النضير.
3- طايفه بنى قريظه .
پيامبر اكرم (ص ) نخست همه اين طوايف را كه اوصاف پيغمبر اسلام را در تورات خوانده ومى شناختند به اسلام دعوت كرد، ولى آنها دعوت پيامبر (ص ) را رد كردند،رسول اكرم (ص ) با در نظر گرفتن شرائط زيست مسلمين و جنگهاى آينده و دشمنانبسيار از هرسو، وجود اين طوايف يهود را در اطراف مدينه ، مضر و خطرناك مى دانست ازاينرو با آنها پيمان محكم برقرار كرد، كه نه تنها در حوادث كمك به دشمن نكنند، بلكهبه عكس در بحرانها به مسلمين كمك كنند.
آنها با اينكه پاى اين پيمان را امضا كرده بودند، هنگامى كه وقت وفاى به پيمان فرامى رسيد. با كمال بى پروائى ، پيمان خود را مى شكستند و به دشمن مى پيوستند، عجيباينكه در تاريخ سراغ نداريم كه حتى به عنوان نمونه ، مثلا دسته اى از طوايف يهوديانبه عهد و پيمان خود وفا كنند.(251)
براى توضيح مطلب كافى است كه در اينجا بطور فشرده به بيان پيمان شكنى هر يكاز طوايف سه گانه نامبرده بپردازيم :


پيمان شكنى يهود بنى قينقاع و سزاى آن

نفرات يهود بنى قينقاع كه عموما از شجاعترين دلاوران يهود بودند به ششصد نفر مىرسيد، اينها در اطراف مدينه سكونت داشتند، وقتيكه جنگ بدر بين مسلمين و كفار درگرفت ،در اين بحران خطرناك كه نقطه حساس ‍ وفاى به پيمان بود، آنها پيمان شكنى كردند(و به زيان مسلمين و به نفع دشمن دست به كار شدند).
رسول اكرم (ص ) از پيمان شكنى آنها سخت آزرده شد، نيمهشوال آن سال كه بيست و چند روز بيشتر از واقعه بدر نگذشته بود، به سوى يهودبنى قينقاع لشكر كشيد تا آنها را سركوب كند، و سزاى پيمان شكنى آنها را بآنهابرساند.
آنها در برابر لشكر اسلام نتوانستند مقاومت كنند، بلكه به قلعه هاى خود پناهنده شدند،و همچنان تا 15 روز در محاصره بسر مى بردند تا اينكه خودشان حاضر شدند كهفرمان رسول اكرم (ص ) را بپذيرند و او هر حكمى درباره جان ومال و فرزندانشان كرد قبول نمايند.
رسول اكرم (ص ) دستور داد، همه را كت بسته حاضر كنند، ولى ((عبدالله بن ابىسلول )) كه با آنها هم سوگند بود، وساطت كرد و در وساطت اصرار نمود، سرانجامرسول اكرم كه اطراف مدينه را براى سكونت آنها پايگاهى خطرناك بر ضد اسلام مىدانست ، دستور صادر كرد كه آنها اطراف مدينه را تخليه كنند.
يهود بنى قينقاع به حكم پيامبر (ص ) مجبور شدند كه از آنجا كوچ كنند، ناچار با زن وفرزند خود به سرزمين ((اذرعات شام )) كوچ كردند پس از آنرسول اكرم (ص ) اموالشان را به عنوان غنيمت گرفت .


تصميم خطرناك يهود بنى نضير و پيمان شكنى و شكست آنها

چند ماه كه از جنگ بدر گذشت ، رسول اكرم (ص ) با جمعى از يارانش نزد يهود بنىنضير رفت ، و به آنها فرمود:
شما بمن درباره گرفتن خونبهاى يك يا دو نفر از طايفه ((كلابى ها)) كه بوسيله((عمرو بن اميه ضمرى )) به قتل رسيده اند، كمك كنيد.
آنها در پاسخ رسول اكرم (ص ) جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همينجا باش ما ترا يارىخواهيم كرد.
ولى رفتند و جلسه سرى تشكيل دادند و با هم پيمان بستند حالا كه پيامبر (ص ) با پاىخود به اينجا آمده است ، فرصت خوبى است كه او رابقتل برسانيم .
شخصى بنام ((عمرو بن حجاش )) را براى قتلرسول اكرم (ص ) ماءمور ساختند، او يك سنگ آسيا برداشت و تصميم گرفت آنرا به سرآنحضرت بيندازد، شخصى بنام ((سلام بن مشكم )) او را ترساند و گفت :
چنين كار نكن ، بخدا سوگند، هر چه تصميم بگيريد او (پيامبر) از آن آگاه است ، بهعلاوه اين كار عهدشكنى است ، با اينكه بين ما و او، عهد و پيمان كمك برقرار است .
بهرسول اكرم (ص ) وحى شد، كه يهود بنى نضير چنين تصميمى دارند، آنحضرت فورابرخاست و به سرعت به طرف مدينه رهسپار شد و به دنبالش ، ياران او نيز به مدينهرهسپار گشتند، و به آنحضرت رسيدند و از علت مراجعت پرسيدند.
حضرت علت را به آنها فرمود.
وقتى كه پيامبر (ص ) به مدينه رسيد، براى بنى نضير پيام فرستاد كه بايد تا چندروز ديگر از اطراف مدينه بيرون برويد و ديگر حق نداريد در اين اطراف سكونت نمائيد،فقط چند روز مهلت داريد، اگر بعد از اين چند روز كسى از شما را در اين اطراف ببينم ،گردنش را مى زنم .
بنى نضير از اخطار شديد پيامبر (ص ) ترسيدند، آماده كوچ كردن شدند، ولى منافقسرشناس ((عبدالله بن ابى )) براى آنها پيام فرستاد، كه از خانه و زندگى خوددست نكشيد، همانجا باشيد، من دو هزار شمشير زن براى كمك شما به قلعه هاى شما مىفرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه يهود بنى قريظه و هم سوگندهاىآنها از طايفه بنى غطفان نيز شما را يارى مى نمايند.
بدنبال اين پيشنهاد، رئيس يهود بنى نضير ((حى بن اخطب )) (كه از اين وعده ها جانگرفته بود) براى رسول اكرم (ص ) پيغام فرستاد كه ما هرگز از اينجا كوچ نمىكنيم ، هر چه درباره ما تصميم دارى عملى كن .
رسول اكرم (ص ) به محض رسيدن اين پيغام ، صداى تكبيرش بلند شد، همه اصحابشبه متابعت از آنحضرت ، تكبير گفتند، در اين هنگام على (ع ) فرمود:
پرچم را برافراش ، و با اصحاب بطرف بنى نضير روانه شو، و آنها را محاصره كن،
على (ع ) طبق فرمان ، به كمك اصحاب ، به طرف بنى نضير روانه شدند و قلعه هاىآنها را محاصره كردند.
عبدالله بن ابى كه به آنها وعده ها داده و آنها رااغفال كرده بود هيچگونه كمك به آنها نكرد، و همچنين بنى قريظه و هم سوگندهايشان ازبنى غطفان ، از آنها يارى ننمودند.
در اين بحران ، رسول اكرم (ص ) دستور فرمود: نخلستان بنى نضير را قطع كنند وآتش بزنند.
بنى نضير از شنيدن اين دستور سخت پريشان و ناراحت شدند، و براى آنحضرت پيامفرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه يا آنرا ملك خودش ‍ قرار دهد، و يا براى آنهابگذارد.
چند روز از اين جريان گذشت ، يهود بنى نضير كه سخت در فشار بودند، براىرسول اكرم (ص ) پيام فرستادند كه ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم ، به شرطاينكه اموالمان را با خود ببريم .
رسول اكرم (ص ) در پاسخ آنها فرمود:
بقدر يك بار شتر هر يك از شما مى تواند با خود ببرد نه بيشتر.
آنها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پيشنهاد پيامبر (ص )(بردن يك بار شتر) عمل كنند، مجددا در مورد آن ازرسول اكرم (ص ) اجازه خواستند، رسول اكرم (ص ) اين بار فرمود: نه ديگر هيچ حقىنداريد تا چيزى با خود ببريد، اگر ما همراه يكى از شما چيزى ببينيم او رابقتل مى رسانيم .(252)
ناگزير بنى نضير از آن سرزمين كوچ كردند، عده اى به فدك و وادى القرى رفتند وجمعى به طرف شام رهسپار شدند، و اموالشان ملك خدا ورسول اكرم (ص ) شد و چيزى از آن به لشكر اسلام نرسيد.(253)


كارشكنى يهود بنى قريظه و سرانجام ذلت آنها

يهود بنى قريظه ، ابتدا با اسلام و مسلمين از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى از آنجاكه صلح و صفاى آنها ظاهرى بود) وقتى كه جنگ خندق پيش ‍ آمد، به دشمن پيوستند وصلح و صفايشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد.
حى بن اخطب (رئيس يهوديان بنى نضير) در اين بحران ، خود را به مكه رساند، و قريشرا بر ضد پيامبر اسلام (ص ) تحريك كرد و طوايف عرب را شديدا بر ضد اسلام ومسلمين برانگيخت ، اين دشمن شناخته شده اسلام شخصا به ميان يهود بنى قريظه رفت واحساسات آنها را با تحريكات گوناگون و وعده ها و وعيدها، بر ضد اسلام به جوشآورد، و رئيس آنها ((كعب بن اسد)) را براى پيمان شكنى و جنگ با پيغمبر راضى كردبا اين شرط كه خودش نيز در جنگ شركت كند.
سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكيل شده بود، به سوى مدينه براى از ميان برداشتنپيامبر و مسلمين روانه شدند، بنى قريظه در اين موقعيت به آنها پيوستند، طولى نكشيداطراف مدينه را محاصره نمودند.(254)
اين يهوديان فرصت طلب وقتى كه خود را قوى ديدند، همه عهد و پيمانهاى گذشته رافراموش كرده ، شروع به ناسزاگوئى و فحاشى نسبت به پيغمبر و مسلمين نمودند.
جنگ احزاب به نفع مسلمين ، پايان يافت ، رسول اكرم (ص ) از طرف خدا ماءمور شد كهبه طرف ((يهود بنى قريظه )) لشكر بكشد از اينرو على (ع ) را پرچمدار كرد و اورا با جمعى روانه قلعه هاى بنى قريظه نمود،
على (ع ) و همراهان 25 روز قلعه هاى آنها را محاصره كردند ادامه محاصره ، آنها را سختدر فشار قرار داد، رئيس آنها (كعب بن اسد) به آنها پيشنهاد كرد كه بايد يكى از سهكار را انجام دهيم :
1- يا اسلام را بپذيريم و به پيامبر اسلام ايمان بياوريم .
2- يا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشيرها را برداريم و از جان خود دستبشوئيم و از قلعه ها بيرون رويم و با لشكر اسلام جنگ كنيم تا آخرين نفر كشته شويم.
3- روز شنبه ، مسلمين مى دانند كه ما جنگ نمى كنيم ، در اين روز مسلمين را غافلگير كرده وبا آنها بجنگيم .
بنى قريظه ، پيشنهاد رئيسشان را رد كردند و گفتند: خوب است براى پيامبر اسلام (ص) پيغام بفرستيم تا ابولبابة بن عبدالمنذر(255) را به سوى ما بفرستد، تا با اودر اين باره مشورت كنيم (ابولبابه هميشه خيرخواه آنها بود) پيامبر اسلام (ص ) درپاسخ اين پيشنهاد ابولبابه را نزد آنها فرستاد، آنها وقتى كه ابولبابه را ديدند،گريه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند، و گفتند: چه صلاح مى دانى آيا ما هرچه محمد (ص ) حكم كند بپذيريم ؟ ابولبابه به زبان گفت آرى ، ولى با دست بهگلويش اشاره كرد يعنى اگر حكم پيامبر (ص ) را بپذيريد، حكم او اين است كه شما راخواهد كشت .(256)
سرانجام بنى قريظه اعلام كردند كه فرمانرسول خدا (ص ) را درباره خود مى پذيرند آنها چون با قبيله اوس ، رابطه دوستىداشتند، قبيله اوس نزد رسول خدا (ص ) آمده از آنها شفاعت كردند، كار به اينجا رسيد كههم پيامبر (ص ) و هم يهوديان بنى قريظه قبول كردند كه ((سعد بن معاذ)) كه از قبيلهاوس بود، درباره آنها حكم كند.
رسول اكرم (ص ) سعد بن معاذ را با اينكه زخمى و مجروح بود احضار كرد، وقتى كهسعد حاضر شد، آنحضرت مطلب را با او در ميان گذاشت ، و فرمود: براى سعد پيش آمدىشده كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش ‍ كننده اى نخواهد ترسيد.
وقتى كه حكميت به ((سعد)) واگذار شد، سعد حكم كرد كه همه مردان بنى قريظه كشتهشوند و زنان و فرزندانشان اسير گردند، و اموالشان گرفته شود،رسول اكرم (ص ) حكم سعد را درباره آنها اجرا كرد تا آخرين افرادشان كه 600 يا700 نفر و به قول بعضى بيشتر بودند جز عده كمى كه قبلا ايمان آورده بودند كشتهشدند، تنها يك نفر از مردان آنها به نام ((عمر بن سعدى )) آنهم در جريان عهدشكنىدخالت نداشت ، پا به فرار گذاشت ، و از زنان هم همه اسير شدند جز يك زن كه سنگآسيا به سر خلاد بن سويد، كوبيده بود و او را بهقتل رسانده بود كه در نتيجه آن زن را بحكم قصاص كشتند و به اين ترتيب يهوديان ازميان رفتند، فقط يهود خيبر باقى مانده بود، كهرسول اكرم (ص ) پس از نابود كردن يهود بنى قريظه ، باتشكيل سپاهى روانه خيبر شد و پس از چند روز محاصره قلعه هاى خيبر، على (ع ) پرچم رابدست گرفت و با عده اى روانه قلعه هاى خيبر شد، درب قلعه را از جا كند و مرحب را كهاز سركردگان يهود بود به قتل رسانيد، و قلعه ها را يكى پس از ديگرى به تصرفاسلام در آورد.
آنگاه پيامبر (ص ) بقيه يهوديانى را كه در مدينه و اطراف مدينه بودند، بيرونكرد.(257)
اين شدت عمل پيغمبر اسلام (ص ) نسبت به يهود براى اين بود كه آنها در خيانت وعهدشكنى نسبت به مسلمانان لحظه اى آرام نمى نشستند و سد بزرگى در راه اسلام بودندچنانكه اين روحيه در آنها هنوز باقى است .


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation