بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل مثل از قرآن, حسین حقیقت جو   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40M00001 -
     40M00002 -
     40M00003 -
     40M00004 -
     40M00005 -
     40M00006 -
     40M00007 -
     40M00008 -
     40M00009 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

فهرست مطالب 
پيشگفتار
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى
سفره گسترده و غذاى آماده الهى
اركان مثل و تشبيه
1- مَثَل آتش
وجه تشبيه
2- مَثَلِ باران و رگبار
وجه تشبيه
يك نكته :
3- مَثَل پشه
شاءن نزول و وجه تشبيه
نكته ها:
الف - معناى (فَما فَوْقَها):
ب - معناى اضلال الهى
ج - تابلوى حشره شناسى
4- مَثَل چوپان و گوسفندان
وجه تشبيه
توضيح لغات :
5- مَثَل بذر پر بركت
وجه تشبيه
نكته ها:
الف - قانون عمومى تعاون در نظام آفرينش
ب - وسوسه شيطان به هنگام انفاق
ج - دعا و نفرين فرشتگان
6- مَثَل باران و سنگ صاف
وجه تشبيه
نكته ها:
1- معناى منّت و آزار
2- ريا بلاى بزرگ اجتماعى
7- مَثَل باغ حاصلخيز
وجه تشبيه
8- مَثَل گردباد آتشبار
وجه تشبيه
نكته ها:
1- تاءثير اعمال نيك در نسلها
2- معناى اِعْصار
3- اهمّيت تفكّر در قرآن
9- مَثَل آفرينش عيسى و آدم عليهما السّلام
وجه تشبيه
10- مَثَل باد سموم و كشتزار
وجه تشبيه
معناى واژه حرث
11- مَثَل نور و ظلمات
وجه تشبيه
نكته ها:
1- كشش و جذبه الهى
2- مرده هاى متحرّك
3- زيبا جلوه كردن اعمالزشت
12- مَثَل شتر و سوراخ سوزن
وجه تشبيه
13- مَثَل زمين نرم و زمين شوره زار
وجه تشبيه
14- مَثَل سگ هار
وجه تشبيه
1- خطر بلعم باعوراهاى هر عصر
توضيح چند مطلب
15- مَثَل بناى محكم و بناى سست
درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار
16- مَثَل تجارت مجاهدان
وجه تشبيه
نكته ها:
1- تجارت بى نظير
2- قباله خانه بهشتى
17- مَثَل زندگى و آب
وجه تشبيه
18- مَثَل كور و بينا، كر و شنوا
وجه تشبيه
تمثيلى از شيخ شبسترى
19- مَثَل كف دست و آب
وجه تشبيه
20- مَثَل آب و كف
وجه تشبيه
نكته ها:
1- بهره ها و ظرفيتها
2- معناى ((زَبَد)) و ((رابى ))
3- كف آب و كف فلزّات
4- پرتاب شدن باطل به خارج
5- بقا به ميزان سود رسانى
6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد
7- تداوم مبارزه حقّ و باطل
21- مَثَل خاكستر و تندباد
وجه تشبيه
آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش دارند؟
22- مَثَل درخت پاكيزه و درخت ناپاك
وجه تشبيه
نكته ها:
1- كلمات چهارگانه توحيدى
2- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر
23- مَثَل برده و آزاد
وجه تشبيه
24- مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم
وجه تشبيه
25- مَثَل منطقه امن
كيفر كفران نعمت
نكته ها:
1- رابطه امنيّت و روزى فراوان
2- معناى كفران نعمت
26- مَثَل زندگى دنيا و گياه
وجه تشبيه
نكته ها:
1- زرق و برق ناپايدار
2- عوامل غرور شكن
27- مَثَل مگس
وجه تشبيه
پاسخ به يك سؤ ال
28- مَثَل چراغ و چراغدان
وجه تشبيه
نكته ها:
29- مَثَل سراب و ظلمات
وجه تشبيه
نكته ها:
1- سه تشبيه براى اعمالكافران
2- سخنى از امام خمينى رحمه اللّه در باره فطرت خدا جويى
30- مَثَل عنكبوت
وجه تشبيه
نكته ها:
1- تفاوت دركها از مثالهاى قرآن
2- اسرارى از زندگى عنكبوتها
3- ضعف انسان نسبت به ساير موجودات
31- مَثَل اصحاب قريه
وجه تشبيه
نكته ها:
1- فال بد و نحوست حربه ضدّ ديانت
2- تاءثير فال نيك و بد
32- مَثَل غلام يك خواجه و غلام چند خواجه
وجه تشبيه
33- مَثَل ياران رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم
وجه تشبيه
34- مَثَل خوردن گوشت برادر مرده
وجه تشبيه
نكته ها:
1- غيبت
2- چرا غيبت به شدّت تحريم شده ؟
3- عوامل و انگيزه غيبت
4- علاج غيبت و توبه آن
5- موارد استثنا در غيبت
35- مَثَل زندگى دنيا و آب باران
وجه تشبيه
توضيح لغات و نكته ها
36- مَثَل نور خدا و پف دهان
وجه تشبيه
37- مَثَل دراز گوش
وجه تشبيه
عالم بى عمل
38- مَثَل چوب خشك (منافقان )
وجه تشبيه
خطر دشمنان چرب زبان
39- مَثَل زنان بد و شوهران خوب
40- مَثَل دو زن الگو و نمونه
وجه تشبيه
فهرست منابع
(... وَتِلْكَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ)
(حشر / 21)
((اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم ، شايد در آن بينديشند!)).
پيشگفتار 
كتاب حاضر شامل چهل ((مثل )) از مَثل هاى تعليمى و تربيتى قرآن مجيد، در موضوعهاىمختلف ، عقيدتى ، اخلاقى ، تاريخى ، سياسى و اجتماعى است كه به ترتيب از سوره((بقره )) تا سوره ((تحريم )) به شيوه نوينى استخراج شده است ؛ نخست پس از ذكرعنوان هر مثل در آغاز صفحه ، متن آيه (يا آيات ) موردمثل ، همراه ترجمه آورده شده ، آنگاه وجه شباهت بينمثل و ممثَّل ذكر و در پايان تحت عنوان نكته (يا نكته ها) با استفاده از سخنان پيشواياندين و نظرات مفسّران بزرگ قرآن كريم ، درسها، پند آموزيها و عبرت گيريهايى كههدف اصلى از آوردن مثلهاى قرآنى مى باشد، بيان گرديده است .
هدف از گردآورى اين مثلها، تنبّه و بيدارى و عبرت آموزى است ، زيرا استفاده ازمثل ، يكى از بهترين شيوه ها و مؤ ثّرترين روشها و ساده ترين و عمومى ترين راههاىتربيتى است .
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى 
در مثالهاى قرآن ، نوعاً مسائل معنوى ، عقلى و عقيدتى كه غيرقابل ديدن با چشم سر است ، به محسوسات و چيزهاىقابل رؤ يت تشبيه شده تا آن مطالب معنوى ، در ذهن جايگزين و اطمينان بخش گردد. زيرااُنس و اُلفت انسان بيشتر با محسوسات و اشياى ديدنى است و حقايق پيچيده عقلى ازدسترس افكار تا اندازه اى دورتر مى باشد، مثالها و تشبيهاىمعقول به محسوس ، آنها را از فاصله دوردست نزديك مى آورد و در آستانه حسّ قرار مىدهد.
گاه مى شود يك مثال به جا و مناسب و هماهنگ با مقصود، مطلب را براى همهقابل فهم مى سازد بسيارى از مسائل علمى كه درشكل اصلى خودش تنهابراى خواصّ قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آننمى برند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته شد، براى همگانقابل درك مى گردد و هركس در هر حد و پايه اى از معلومات باشد، مى تواند از آن بهرهگيرد. علاوه بر اين ، مثال هماهنگ و منطبق با مقصود، نقش به سزايى در مجاب كردن وخاموش ساختن افراد لجوج دارد. بنا بر اين مثل در توضيح و تفهيم و اثبات حقايق ومغلوب كردن لجوجان نقش انكار ناپذيرى دارد.
سفره گسترده و غذاى آماده الهى 
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طى گفتارى ، قرآن كريم را به طعام گستردهالهى تشبيه نموده و فرمودند:
((اِنَّ هذَا الْقُرانَ مَاءْدُبَةُ اللّهِ فَتَعَلَّموا مِنْ مَاءْدُبَتِهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛(1) اين قرآن غذاى آمادهالهى است ، لذا آنچه توان داريد، از خوان نعمت خداوند بهره جوييد)).
آرى ، قرآن مجيد طعام گسترده و سفره پر نعمت الهى است كه هر كس به اندازه ظرفيتوجودى خودش ، از اين خوان پر بركت برخوردار مى گردد؛ دانشمندان ، فيلسوفان ،عارفان و افراد عامّى هر كدام به اندازه توان و پيمانه تفكّر و معرفت خويش از آن بهرهمند مى گردند.
نكته ظريفى كه از اين حديث شريف نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده مى شود،اين است كه مى فرمايد: قرآن غذاى آماده الهى است ، نه سفره گسترده بدون غذا كه هركسغذاى خود را در آن نهد و بخورد. بنا بر اين كسى كه خواسته ها، برداشتها و تفسيرهاىشخصى خود رابر قرآن تحميل نمايد و به عنوان تفسير و نظر قرآن عرضه كند، هيچگاه از اين خوان گسترده الهى بهره مند نخواهد شد.
شرط برخوردارى از اين غذاى آماده معنوى اين است كه انسان ذهنش را از پيش داوريها والقائات جوّى محيط خالى كند و بسان گرسنه اى كه خود را محتاج به غذا مى داند، برخوان الهى مؤ دّب زانو زند و معارف قرآن را از اهلش ‍ و كسانى كه اين كتاب آسمانى برآنها نازل شده است ، فرا گيرد.
اركان مثل و تشبيه 
در اين قسمت بى تناسب نيست كه جهت آگاهى و يادآورى خوانندگان گرامى ، اختصاراً بهاركان مَثَل و تشبيه اشاره شود.
تمثيل و تشبيه داراى چهار ركن است :
1 ((مُشَبَّه )): چيزى كه آن را تشبيه مى كنند.
2 ((مُشَبَّهٌ بِهِ)): چيزى كه به آن تشبيه مى گردد.
3 ((وجه شَبَه )): صفت و حالت مشتركى كه ميان ((مشبّه )) و ((مشبّه به )) وجود دارد و سببتشبيه مى شود.
4 ((ادات تشبيه )): كلماتى كه در تشبيه به كار برده مى شود.
ادات تشبيه در عربى عبارتند از: كاف (ك )، كَاءَنَّ،مثل ، شبه و غيره و در فارسى عبارتند از: مثل ، مانند، چون ، همچون ، همچو، بسان ،بگونه ، همانند، همسان و... .
مثال عربى
((مَثَلُ نوُرِالْمُؤ مِنِ كَمِشْكوةٍ؛ مثل نور مؤ من ، همانند مشكات (چراغدان و نورافكن ) است )).
دراين تشبيه ((مشبّه )) نور مؤ من ، ((مشبّه به )) مشكات كاف (ك )، ((ادات تشبيه )) و ((وجهشباهت )) نور و روشنايى است . در اين عبارت ((نور ايمان )) كه غير محسوس ‍ و غيرقابل ديدن است ، به نور و روشنايى چراغ كه محسوس وقابل رؤ يت مى باشد، تشبيه گرديده است . اين گونهتمثيل ها را، تشبيه معقول به محسوس ‍ مى نامند.
مثال فارسى
سر از البرز بر زد قرص خورشيد چو خون آلوده دزدى سر ز مَكْمَن در اين بيت ،خورشيد، ((مشبّه ))، دزد خون آلود، ((مشبّه به ))، كلمه چو، ((ادات تشبيه )) و ((وجه شباهت)) قرمزى است كه صفت مشتركى است ميان خورشيد به هنگام طلوع و رنگ دزد آنگاه كه ازكمينگاه بيرون آيد.
تمثيل و تشبيه داراى اقسام زيادى است كه در كتابهاى معانى و بيان به طور مبسوطپيرامون آن بحث شده است . علاقه مندان مى توانند جهت اطّلاع بيشتر به كتب مربوطهمراجعه نمايند.
در پايان اميد وارم خداوند متعال تمثيلهاى اين كتاب را مايه تدبّر، تفكّر و بيدارىخوانندگان قرار دهد (... وَتِلْكَ الاَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُونَ)(2)؛((اين مثلهايى است كه براى مردم مى آوريم ، تا در آن تفكّر و انديشه كنند)).
قم
29/11/1376
حسين حقيقت جو
1- مَثَل آتش 
(اءُوْلََّبِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ اءَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِىظُلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ صُمُّ(3) بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ).(4)
(( (منافقان ) كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروخته اند؛ و اين (داد و ستد و)تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدايت نيافته اند.مثل آنان ، مثل كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند)ولى هنگامى كه آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن راخاموش مى كند و آنها را در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، رها مى سازد. آنهاكر و گنگ و كور، بنا بر اين (از راه خطا) باز نمى گردند!)).

همچو آن كز بهر نور افروخت نار
روشنايى برد زان پروردگار
ترك ايشان كرد و در تاريكى اند
زان نمى بينند و دور از نيكى اند
صُمّ و بكم و عمى گشتند اين حرون (5)
گفت از اين معنى فهم لا يرجعون (6)
وجه تشبيه 
خداوند متعال طى هشت آيه قبل ، ويژگيهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاىدوچهره ، بى ايمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد،مغرور، خود برتر بين ، سفيه ، نادان ، همكار شياطين ، استهزا گر، طغيانگر، و بالا خرهمشترى و خريدار ضلالت و گمراهى معرفى مى كند، ولى در اين آيه آنان را به مسافرىتشبيه كرده كه در شب ظلمانى ، در بيابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تادر پرتو آن راه را از بيراهه تشخيص دهد و در گودالهاى بيابان سرنگون نگردد. ولىهمين كه آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مىخيزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاريكى وحشت انگيز، سرگشته وحيران مى ماند و نمى داند چه كند. بنا بر اين ، وجه شباهت در اين تشبيه ((حيرت زدگى وسرگردانى )) است .
آرى ، كسى كه با خدا و مؤ منان ، حيله گرى و نيرنگ بازى كند، ثمره كارش و نتيجهمعامله و تجارتش جز تحيّر و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهيم مى دانند و مؤ منان راستين ويكدل را سفيه و نادان مى شمرند و روى همين پندار غلط، راه نفاق و دورويى را پيشه خودمى سازند تا از منافعى كه به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته كهغالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پيروز شوند، در صف مؤ منان و اگرغلبه با كافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از ((توبره )) بخورند، و هماز ((آخور))!
آنان نمى دانند كه نفاق و دورويى براى مدّت طولانى نمى تواند مؤ ثّر واقع شود. ممكناست چند صباحى از مصونيّتها و مزاياى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با كفار وشياطين نيز بهره جويند، ولى اين كار كوتاه مدّت است ، همانند آتشى است كه در بيابانتاريك در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا ديرى نمى پايد كهچهره واقعى نفاق آشكار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى كسب موفّقيت و محبوبيّت، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون كسى كه در بيابان ظلمانى ، راه گم كرده وچراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى كنند، كه با كافران و همكيشان خود نيز نيرنگ روامى دارند!
اينان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخّصند و در حقيقت برده منافعخويش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به كيش كافران اعتماد!
قرآن مجيد در آيه اى ديگر حالت تحيّر و دغدغه و آشفتگى فكرى وتزلزل درونى منافقان را چنين ترسيم مى كند:
(مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَا لِكَ لاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ وَلاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ ...)(7)؛ ((آنها افراد (بى هدف و)سرگردانى هستند كه نه سوى اينها و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤ منانند و نه درصف كافران !) )).
بعضى از مفسران از جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) اين نكته را استفاده كرده اند كه :
منافقان براى رسيدن به ((نور)) از ((نار)) استفاده مى كنند؛ آتشى كه هم دود و سوزشدارد و هم خاكستر، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمانبهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشدضعيف و كوتاه مدّت است .
اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايماننخستين آنهاست كه به تدريج بر اثر تقليدهاى كور كورانه و تعصّبهاى غلط ولجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد نه تنها يك ظلمت بلكه بهتعبير قرآن ((ظلمات )).(8)
بعضى ديگر گفته اند: اگر جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) (روشن كردن آتش ) را به معناى ظريفادبى آن كه ((فتنه انگيزى )) است ، در نظر بگيريم ، در اين صورت باز مى توان گفتكه منافق تشبيه شده است به ((فتنه انگيز)) و ((مفسد)). بنابراين وجه شباهتشان ايجادفتنه و فساد است .(9)
جمله (صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ)، در حقيقت تشبيه ديگرى از طرز تفكر و بينش منافقان است ؛ يعنىدنياپرستى و زرق و برق ماديّات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنانمجذوب كرده كه نيروى تفكّر و تعقّل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درك معارف وبيان حقايق الهى كور و كر و لالشان كرده است ، به گونه اى كه همه چيز را از ديدگاهمادّيات و به قول ((مولوى )) با چشم ((آخور بين )) ارزيابى و تجزيه وتحليل مى كنند:
چشم آخِر بين تواند ديد راست
چشم آخُر بين غرور است و خطاست (10)
2- مَثَلِ باران و رگبار 
(اءَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ اءَصَبِعَهُمْ فِىَّ ءَاذَانِهِم مِّنَالصَّوَا عِقِ حَذَرَ ا لْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَفِرِينَ يَكَادُ ا لْبَرْقُ يَخْطَفُ اءَبْصَرَهُمْ كُلَّمَآاءَضَآءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَ آ اءَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاءَبْصَرِهِمْإِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ).(11)
((يا همچون بارانى از آسمان ، كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (برسر رهگذران ) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارندتا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرتالهى هستند) (روشنايى خيره كننده ) برق ، نزديك است چشم آنان را بربايد، هر لحظه اىكه (برق جستن مى كند و صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى ) درپرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش ‍ مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد،گوش و چشم آنها را از بين مى برد، چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست )).
او كصيّب من سما ظلمات فيه
رعد وبرق افزون در آن تاريك تيه (12)
مى كنند انگشت در آذان كه صوت
نشنوند از رعدها از بيم موت
بى خبر كز قدرت و علم بسيط
حق به جان كافران باشد محيط
بين يكادُ البَرقُ يَخطَف تا چه سان
مى رساند آن بصرها را زيان
ره چو روشن شد بر ايشان مى روند
بر ضلالت تا كه دور از ره شوند
چون شود تاريك گردند از فتن (13)
ثابت اندر گمرهى خويشتن
ور خدا خواهد برد سمع و بصر
زين گروه كج نهاد كور و كر
كو بود قادر به كلّ ممكنات
ما سوى را كرده محوِ برد و مات (14)
وجه تشبيه 
به دنبال آيات گذشته كه درباره منافقان بود، خداوندمتعال در اينجا نيز بار ديگر صحنه زندگى آنان را با مثلى ديگر مجسّم مى سازد و آنانرا به مسافرى تشبيه مى كند كه در بيابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده ؛ ظلمتى كهقوّه بينايى و تشخيص را از او ربوده است . در اين هنگام از يك سو رگبار شديد او راوادار به فرار مى كندو از سوى ديگر تاريكى ظلمانى مانع فرارش مى شود و غرّش رعدو برق صاعقه وحشتناك نيز، مضطرب و هراسانش مى كند، به گونه اى كه هيچپناهگاهى نمى يابد و نمى داند چه كند!
مسافر گرفتار در تاريكى دهشت انگيز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه ، چاره اىجز اين ندارد كه از نور برق بهره بگيرد. برق هم لحظه اى مى آيد و زود خاموش مىشود. همين كه برق مى آيد، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مىايستد و در تاريكى ، وحشت زده و سرگردان مى ماند.
((وجه شباهت )) در اين تشبيه ، ممكن است ((ترس و دلهره درونى )) آنان باشد، همچنانكهدر آيات ديگر بر اين مطلب تصريح شده است ؛ از جمله مى فرمايد:
(... فَإِذ آ اءُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا ا لْقِتَالُ رَاءَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌيَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ ا لْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ ا لْمَوْتِ ...).(15)
((هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى شود كه در آن نامى از جنگ و جهاد به ميانآمده است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده ) به تو مى نگرند!))؛يعنى منافقان از شنيدن نام جنگ ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گيرد كه نزديكاست غالب تهى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم شان از حركت باز مى ايستد وهمچون كسانى كه نزديك است قبض روح شوند، نگاهى بى حركت و خيره دارند، بى آن كهپلكهاى چشم شان به هم بخورد. اين گويا ترين تعبيرى است كه قرآن ازحال منافقان ترسو و بزدل مى كند.(16)
آرى ، منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچونسيل خروشان و باران پر بركتى به هر سو پيش مى روند، قرارگرفته اند. افسوسكه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا ازشرّ صاعقه هاى مرگبار مجازات الهىنجات يابند.
جهاد مسلّحانه مسلمانان در برابر دشمنان ، همانند خروش رعد و صاعقه ، بر سر منافقينفرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهايى براى پيدا كردن راه حقّ پيدا مى كردند و انديشههايشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان دوام نمى يافتو آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش ‍ مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقّفو سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خيره كرده بود وآيات قرآنكه پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت ، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذاهر دَم احتمال مى دادندآيه اى نازل گردد وپرده ازرازهاى ديگرى بردارد ورسواترشوند... .
امروز ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك در وجود منافقان عصر خويش مىبينيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيهروزى و رسوايى آنها را همانگونه كه قرآن كريم ترسيم نموده ، مشاهده مى كنيم.(17)
در روايت است كه چون منافقان نزد رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى آمدند، ازترس اين كه مبادا حكم الهى بر كشتن ايشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند.از اين رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبيه نموده است كه به هنگام شنيدن صداىصاعقه ، از ترس جان خود، انگشت به گوش مى نهند.
هرگاه آيات و بيّنات نورانى قرآن به ديده بصيرت منافقان مى رسيد نزديك بوددلهاى ايشان از توجّه به كيش خود بركنده شود و به ايمان گرايش يابد. خداوند اينحالت را به برق تشبيه كرد كه به خاطر روشنايى و درخشندگى زياد، نزديك استديده هاى اصحاب باران را بربايد.
همچنين هرگاه مسلمانان به غنايم فراوان و پيروزى دست مى يافتند، منافقان با شتاببه سوى آنان مى آمدند و دين اسلام را مى پسنديدند، ولى هنگامى كه بامشكل و كمبودى روبه رو مى شدند، متحير شده ، دركفر توقّف مى كردند (و مى گفتند: اينبدبختيها و مشكلات و كمبودها همه از نكبت و نحوست دين محمّد است !) خداوند حالت ايشان رابه حال اهل باران تشبيه كرد كه چون برق جستن مى كند، چند قدمى در پرتو آن راه مىروند و هنگامى كه خاموش ‍ مى گردد، مى ايستند.(18)
بعضى از مفسّران براى تاءييد اين وجه تشبيه ، به آيهذيل استنادكرده اند كه مى فرمايد:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ اءَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَاءَنَّ بِهِى وَإِنْ اءَصَابَتْهُفِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ ...)؛(19) ((بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند،همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان رسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند (وآن را دليل بر حقّانيت اسلام مى گيرند) امّا اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسددگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند)) ).
از آيه فوق ، اين طور استنباط مى شود كه منافقين دين و ايمان را به عنوان وسيله اىبراى نيل به ماديّات پذيرفته اند كه اگر اين هدف تاءمين شد، دين را حق مى دانند وگرنه بى اساس مى شمرند! البته اين ويژگى منحصر به منافقان نيست ، بلكهبسيارى از افراد سست عنصر و ضعيف الا يمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان به بادفنا مى رود، اين گونه اند؛ همچنان كه حضرت سيد الشهدا سلام اللّه عليه در كربلافرمود:
((فَاِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُ لَعِقٌ عَلى اءَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فَإِذَامُحِصُّوا بِالْبَلا ءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ(20)؛ مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ،تا آنجا دين را قبول دارند كه به زندگى و رفاه شان آسيب وارد نشود! پس آنگاه كه دربوته آزمايش قرار گيرند، از دين بر مى گردند، تنها افراد كمى از آزمايش پيروزمندبيرون مى آيند و پا برجا و ثابت قدم در دين مى مانند)).
يك نكته : 
((منافق )) از ماده ((نفْق )) به معناى نفوذ و پيشروى است ، و نفق به معناى كانالها ونقبهايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار، از آن استفاده كنند.
بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى و روباه و سوسماربراى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند، وديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را((نافقاء)) مى گويند.(21)
با توجه به معناى ((نَفْق )) و آنچه بيان شد، ((منافق )) كسى است كه طريقى مرموز ومخفيانه براى خود برگزيده ، تا با مخفى كارى و پنهانى در جامعه نفوذ كندو به هنگامخطر از طريق ديگر فرار نمايد.
مساءله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّمبه مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكّهتقريباً منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هرچه مى خواستند، به طور آشكاربر ضدّ اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاىمنافقانه نبود. امّا هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه ، دشمنان را در موضع ضعفو ناتوانى قرار داد، ديگر اظهار مخالفت به طور آشكارمشكل ، و گاه غير ممكن بود، لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبىخود، تغيير چهره داده ، ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا بهاعمال ضد اسلامى خود ادامه مى دادند.
اصولاً طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى ، منافقان در صفوف انقلابيونقرار مى گيرند، و دشمنان سرسخت ديروز به صورتعوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر اين مساءله نفاق ومنافقان مخصوص عصر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبوده ، بلكه هر جامعه اىمخصوصاً جوامع انقلابى گرفتار آن مى شود، به هميندليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله ، نه به عنوان يك مساءلهتاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز، مورد بررسى دقيق قرار داد و از آنبراى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
براى مبارزه با روح نفاق بايد نشانه هاى آن را همچنان كه قرآن به طور گستردهبازگو كرده است ، دقيقاً شناخت ، زيرا تنها از طريق اين نشانه ها مى توان به خطوط ونقشه هاى منافقين پى برد و آن را نابود كرد.
خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يك سو شناخت آنهاغالباً آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعهنفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است . علاوه بر آنچه كه گفته شد،روابط مختلف منافقان با ساير اعضاى جامعه ، كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. بههمين دليل اسلام در طول تاريخ خود، بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و قرآن نيزسخت ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنها را بيش از هر دشمن ديگر كوبيدهاست .(22)
3- مَثَل پشه 
(إِنَّ اللَّهَ لاَيَسْتَحْىِى اءَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا(23) بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَاءَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْفَيَعْلَمُونَ اءَنَّهُ ا لْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَاءَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَ آ اءَرَادَ اللَّهُ بِهَذَامَثَلاًيُضِلُّبِهِى كَثِيرًا وَيَهْدِى بِهِى كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِى إِلا ا لْفَسِقِينَ).(24)
((خداوند از اين كه (به موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن ،مثال بزند، شرم نمى كند. (در اين ميان ) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند حقيقتى است ازطرف پروردگارشان ، و امّا آنها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده،) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زيادى را با آنگمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!)).
زد به لا يَسْتَحْيى آن شاه اجل
بر بعوضه اهل دنيا را مثل
پس به مافوقش كه آن بال بقّ است (25)
نيست ممنوع آن مثالى كز حقّ است
كافران گويند زان مقصود چيست
غير دنيا و اهل آن مقصود نيست
يعنى اين دنيا كم از بال بقّ است
نزد حقّ وان كس كه او اهل حقّ است
هست مغبون آن كه او بربال بقّ
قانع آمد شد حسود اهل حقّ
گمرهان را زان فزايد اشتباه
يافت زان اهل هدايت انتباه
زان يضِلُّ گفت سلطان نصير
بهر قومى هم به يَهْدى كثير
زان نشد گمره كس اِلاّ فاسقون
كه بود آن قلب دونشان واژگون
فاسق از دنيا نگيرد جز وبال
هم فزايدشان ز قرآن بر ضلال
سركش از رحمان و با شيطان خوشند
وَز دَمِ شيطانى اندر آتشند
شد صفات نفسشان غالب به قلب
گشتشان نور قبول از قلب سلب
بعدشان بر بعد، از قرآن فزود
منظلم تر شد دل ظلمت نمود(26)
شاءن نزول و وجه تشبيه 
جمعى از مفسّران از ((ابن عباس )) درباره شاءننزول آيه فوق چنين نقل كرده اند:
هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون اوصاف منافقين ، دومثال (آتش و باران ) را بيان كرد، منافقين گفتند: خداوند برتر و بالاتر از اين است كهچنين مثالهايى بزند، و به اين طريق در ((وحى )) بودن قرآن اظهار ترديد كردند. در اينموقع ، آيه بالا نازل شد و به آنها پاسخ داد.
بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه در آيات قرآن ، مثالهايى به ((ذباب )) (مگس ) و((عنكبوت )) نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده ، زبان بهاعتراض گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه ((وحى )) آسمانى است كه سخن از((عنكبوت )) و((مگس )) مى گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جوابداد.(27)
بعضى از مفسران مى گويند، تعبير به ((يستحيى )) در آيه ،احتمال دارد در مقابل سخن كافران باشد كه مى گفتند:((اءَما يَسْتَحْيى رَبُّ مُحَمَّدٍ اءَنيضربَ مثلاً بِالذُّبابِ وَالْعَنْكَبوُتِ؛ آيا خداى محمّد شرم نمى كند كه در كتاب خود بهمگس و عنكبوت مثال بزند)).
خداوند در جواب آنان فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لاَيَسْتَحْىِى اءَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَافَوْقَهَا ).
كافران و بهانه جويان خُردى پشه يا مگس را وسيله استهزاى قرآن و اعتراض به آنقرار داده بودند، در صورتى كه :
اولاً:
در مثال مناقشه نيست ، آنهم مثلى كه از ناحيه خدا صادر شود. زيرا همه كائنات مخلوق اوهستند و براى او كوچك و بزرگ ندارد. ممكن است گاهى مصلحت در اين باشد كه به يكىاز موجودات بسيار كوچك طبيعت ، همانند پشه و يا حتى كوچك تر از آن و يا كمى بزرگتراز آن مانند مگس و عنكبوت مثال بزند، و گاهى به موجودات بزرگ .
ثانياً:
هنگامى كه گوينده درمقام ((تحقير)) و بيان ((عجز)) و ناتوانى مدّعيان است ، بلاغت سخنايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف و زبونى آنان به موجودهاى ضعيفىمَثَل بزند و آنها را از جهت ضعف به پشه ، مگس ، عنكبوت وامثال آن تشبيه كند. لذا در اين گونه موارد، اگر به جاى اين مثالهاى كوچك ، از مثالهاىبزرگى همچون آفرينش كواكب و آسمانهاى پهناور استفاده شود، بسيار نامناسب است وهرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نخواهد بود.
زمخشرى مى گويد: ((تعجب آور است از اينها كه چگونه اين مثلها را انكار كردند در حالىكه مردم همواره به ((چهار پايان ))، ((پرندگان ))، ((مار و افعيهاى زمين ))، ((حشرات ))،((كرم )) و ((جانوران كوچك )) مثال مى زنند و اين گونه مثلها در ميان عرب شهرنشين وبيابان گرد معروف است و آنان گاهى به حقيرترين چيزهامثل مى زنند و مى گويند:
اجمع من ذرّة :
((جمع كننده تر از مورچه ))،
و اءجراءُ مِن الذّباب :
((و گستاخ تر از مگس ))،
و اءسمع من قراد:
((و شنونده تر از ميمون ))،
و اءصرد من جرادةٍ:
((و ضعيف تر از ملخ (در مقابل سرما، ) ))
و اءضعف من فراشة :
((و ضعيف تر از پروانه ))،
و آكل من السوس :
((و خورنده تر از موريانه ))،
و اعراب اگر بخواهند كسى را به پشه تشبيه كنند، اين گونه مى گويند:
اءضعف من بعوضةٍ:
((ضعيف تر از پشه ))،
وَ اءعزُّ مِنْ مُخّ البَعوض (28):
((نايابتر از مغز سر پشه )).
علامه طبرسى به نقل از ((ربيع بن انس )) مى گويد:
پشه تا وقتى كه گرسنه باشد زنده است و همين كه سير و فربه شد، مى ميرد. همچنينمردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است ، وقتى كه همه چيز دنيا برايشان فراهم مىگردد و موقع كاميابى فرا مى رسد، ناگاه دست حق گريبان آنها را مى گيرد چنانكهخداوند مى فرمايد:
(فَلَمَّا نَسُواْ مَاذُكِّرُواْ بِهِى فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ اءَبْوَا بَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّىَّ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ اءُوتُوَّاْاءَخَذْنَهُم بَغْتَةً...).
(( (آرى ) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه را به آنها يادآورى شده بودفراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم ؛ تا (كاملا)خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم) )).(29)
نكته ها: 
الف - معناى (فَما فَوْقَها): 
در اين كه منظور از كلمه (فَما فَوْقَها) چيست ؟ مفسران دو گونه تفسير كرده اند: گروهىگفته اند منظور ((بالاتر از آن در كوچكى )) است ، زيرا آيه در مقام بيان كوچكىمثال است و برترى از اين نظر مى باشد.
بنا بر اين معناى آيه چنين خواهد بود: (( (خداوند ازمثال زدن ) به پشه و كوچك تر از آن (همانندبال پشه ) شرم ندارد)). چنانكه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شدهكه فرمود:
((إِنَّ الدُّنْيا لا تَعْدِلُ عِنْدَ اللّهِ بِجَناحِ بَعُوضَةٍ؛(30) دنيا در نزد خدا به اندازهبال پشه اى ارزش ندارد)).
در حديثى ديگر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((لَوْ كانَتِالدُّنْياتَعْدِلُ عِنْدَاللّه جَناحَ بَعُوضَةٍ ما سقى كافِراً مِنْها شَرْبَةَ ماءٍ؛(31) اگر دنيا پيشخدا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت ، هرگز به كافران قطره اى آب نمى داد)).
بعضى ديگر گفته اند: مراد ((بالاتر از نظر بزرگى )) است . در اين صورت ، جمله(فما فوقها) به معناى ((مازاد عليها)) است ؛ يعنى خداوند ازمثل به موجود كوچكى همچون پشه ابا ندارد، چه رسد به موجود بزرگتر از آن مانند مگسو عنكبوت . خلاصه اين كه خداوند متعال براى ارشاد بندگان ، هم به موجودات كوچكمثال مى زند و هم به مخلوقات بزرگ ؛ هر كدام بر طبق مقتضاىحال و به تناسب موضوع .(32)
ب - معناى اضلال الهى  
در جمله (يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهدى بِهِ كَثيراً) نيز، ميان مفسّران دو نظريه است : گروهىمى گويند اين جمله ، نقل گفتار كافران است كه در اعتراض به مثلها مى گفتند: ((خدا چهمنظورى از اين مثلها دارد كه مايه تفرقه شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، وگروهى را گمراه ساخته است ؟!)).
جمعى ديگر از مفسّران احتمال داده اند كه جمله مذكور سخن خدا باشد، نهنقل گفتار كافران . در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند در جواب آنان كهمى گفتند: (ماذا اءَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً)؛ ((هدف خدا از اين مثلها چيست ؟)) مى فرمايد: ((هدفاين است كه گروه زيادى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقانگمراه نمى شوند)).
خلاصه اين كه خداوند به وسيله اين گونه مثالها بندگانش را آزمايش مى كند، و درنتيجه مؤ منان درآن تفكّر وانديشه مى كنند وهدايت مى شوندوكافران وفاسقان چون وچرا واعتراض مى نمايند و گمراه مى گردند؛ يعنى آنچه كه باعث گمراهى آنان شده ، كفر وفسق و لجاجت آنهاست ، نه اين نوع مثالها.
مثلاً: اگر كسى طلا يا نقره اى را براى آزمايش به كوره بيندازد و معلوم شود طلا يا نقرهفاسد و قلاّبى بوده ، به او مى گويند، ((اءَفْسَدْتَ فِضَّتَكَ؛ نقره ات را فاسد كردى)). منظور اين است كه طلا و نقره ات در آزمايش ، بى عيار و قلابى از كار در آمد، نه اينكه تو آن را فاسد كردى .
همچنين اگر شتر كسى گم شود، مى گويند: ((فلانٌ اءضَلَّ ناقَتَهُ؛ فلانى شترش راگم كرد)). مراد اين است كه شترش گم شده است ، نه اين كه عمدا و از روى قصد آنراگم كرده است .
با توجه به دو مثال فوق ، معناى (يُضِلُّ بِهِ كَثيراً) اين است كه چون كافران و فاسقانكفر و فسق پيشه كرده اند، خداوند هم عنايت خاصّ و دستگيرى ويژه اش را از آنان بر مىدارد و به حال خود رهايشان مى سازد. به قول شاعر:
راه هست و چاه و ديده بينا و آفتاب
تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش
چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
ج - تابلوى حشره شناسى  
از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:
((علّت اين كه در قرآن به پشه مثال زده شده اين است كه خداوند تمام آنچه را كه در جثّهبزرگ فيل آفريده ، در بدن اين حشره كوچك نيز قرار داده به اضافه دو عضو ديگر(كه در پشه وجود دارد و فيل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخكها و بالها) )).(33)
خداوند مى خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤ منان بيان كند، تفكّر در باره اينموجود ظاهراً ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است ، انسان را متوجه عظمت آفريدگارمى سازد. براى اينكه خرطوم پشه همانند خرطومفيل ، تو خالى است و با نيروى مخصوصى خون را به خود جذب مى كند؛ اين لولهظريفترين سرنگهاى دنياست و سوراخ درون آن فوق العاده باريك است .
بعضى از محققان مى گويند: ((نيش پشه همانند متّه اى است كه وقتى آن را در بدن انسانيا حيوانات فرو مى برد، در هر ثانيه سه هزار بار مى گردد! درستمثل اين كه به يك دستگاه فشار قوى برق متّصل است و در يك چشم به هم زدن مقدار لازم ازخونى كه روزى اوست ، از بدن مى كشد!)).(34)
((خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده ، بالهايىبه او مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند، اين بالها آنچنان به سرعت بالا و پايين مىشود كه حركت آن با چشم قابل رؤ يت نيست ، اين حشره به قدرى حسّاس است كه به مجرّدتكان خوردن چيزى ، احساس خطر مى كند و به سرعت ، خود را از منطقه خطر دور مى سازدو عجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند)).(35)
صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) مى گويد: ((پيل و شير و نهنگ و مار و كژدم ازو گريزان وبر حذر)).(36)
نويسنده كتاب ((اسرارى از زندگى حيوانات )) مى نويسد: ((حشره شناسان تا كنونبراى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخيص داده اند، صداى خشم ، صداى كمك و صداىطلب معشوق .
دانشمندان آمريكايى براى از بين بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به هنگامىكه ماده را به سوى خود مى طلبد، ضبط كرده و در نقاط معيّنى پخش ‍ مى كنند. وقتىپشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا كه ((زبان پشه )) ناميده شده ، جمع مى شوندآنها را به وسيله ((دِدِتِ)) يا سمهاى ديگر معدوم مى نمايند.
تقليد از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سمپاشى مزارع وكشتزارها بهتر و به صرفه تر است ، زيرا سم تنها حشره موذى را از بين نمى بردبلكه ميليونها حشره مفيد مانند ((زنبور عسل )) را نيز نابود مى سازد و از ميزان ميوه ها وحبوبات هم مى كاهد زيرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقيح گلها ميوه ها رافراوان مى كنند.
از طرف ديگر هزينه سمپاشى مزارع خيلى بيشتر و سنگين تر از سمپاشى اطراف دستگاهپخش صداى پشه مى باشد)).(37)
به طور كلّى مطالعه در جهان حشرات و آگاهى از آيات و دقايقى كه در آفرينش آنها بهكار رفته ، يكى از مهمترين رشته هاى دانش بشر است .
در دنياى كنونى ، دانشكده هاى حشره شناسى در سراسر كشورهاى پيشرفته بسيار است .
اسلام در چهارده قرن قبلبا مثل زدن به پشه ، مگس و عنكبوت و نامگذارى بعضى از سوره هاى قرآن مجيد به اسمبعضى از حشرات ، مانند نحل (زنبور) و نمل (مورچه )، در حقيقت تابلو ((حشره شناسى ))را بالابرده و افكار پيروان خود را به مطالعه در آفرينش حيرت زاى حشرات جلب كردهاست .
در تاريخ نوشته اند كه : طغيان و سركشى ((نمرود)) به حدّى رسيده بود، كه باكمال گستاخى به جنگ با خدا برخاسته و لشگر انبوهى را براى اين نبرد آماده كردهبود! خداوند متعال پشه هاى كوچكى را به جنگ آنان فرستاد و لشگر او را از پاىدرآوردند و پشه اى هم به درون مغز نمرود رفت و پس ازچهل روز شكنجه و ناراحتى ، سرانجام توسط اين پشه كشته شد؛ (...فَاعْتَبِرُواْيااءُوْلِى الاَْبصارِ).(38)
((شعبى را پرسيدند كه هيچ چيز از حكمت خالى نيست در آفرينش آن ، در اين پشه وعنكبوت آفريدن چه حكمت است ؟ جواب داد كه حكمت اندر آفرينش ‍ آن اگر خود آن بودى كهنمرود طاغى به پشه اى هلاك كرد و مصطفى را به خانه عنكبوت كه بر در غار ساخت ازدشمن برهانيد اگر همين بودى حكمت اندر آفرينش آن ، كفايت بودى )).(39)
4- مَثَل چوپان و گوسفندان 
(وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَيَسْمَعُ إِلا دُعَآءً وَنِدَآءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْلاَيَعْقِلُونَ).(40)
((مثال (تو در دعوت ) كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات ازچنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند؛ (و حقيقت و مفهومگفتار او را درك نمى كنند. اين كافران ، در واقع ) كر ولال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمى فهمند!)).
بر مثل اين كافران بر داعيند(41)
آنچنان كه هر رمه (42) بر راعيند(43)
مر بهائم (44) را كند ناعق صدا
بشنوند امّا نفهمند آن ندا
بل ز حيوانند بى ادراك تر
خواندن ايشان بود دور از ثمر
زان كه آنها بشنوند آواز را
ليك نتوانند فهم راز را
وين گُرُه را غير از آن كه نيست هوش
هم زبهر استماعى نيست گوش
از حجر در عقل و دانش كمترند
نه همين گنگ انديا كور و كرند
با بتانى كه پرستند از غلط
گوييا هم دانش اند و هم نَمَط(45) (46)
وجه تشبيه 
طبق نظر بيشتر مفسّران ، خداوند متعال در اين آيه كافران متعصّب را كه از سنّتهاى غلطپيشينيان خود، كور كورانه تقليد مى كنند، به گوسفند و ديگر حيوانات تشبيه كردهاست كه از نهيبهاى چوپان خيرخواه جز سر و صدا چيزى نمى فهمند؛ مثلاً: چوپان از راهدلسوزى به گوسفندانى كه از گله جدا شده اند، نهيب مى زند و مى گويد: از گله دورنشويد كه طعمه گرگ مى گرديد، ولى گوسفندان از محتواى كلمات و جمله ها چيزى نمىفهمند و اگر گاهى عكس ‍ العملهايى نشان مى دهند، بيشتر به خاطر تن صدا و طرز اداىكلمات است . بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((نفهمى و گنگى شنونده )) است .
البتّه مطابق اين تفسير، آيه نياز به تقدير دارد و دراصل چنين است : ((مَثَلُ الدّاعِى لِلَّذينَ كَفَرُوا إِلَى الاْ يمانِ؛مثال كسى كه كافران را به سوى ايمان دعوت مى كند،مثل چوپان دلسوز است ...)).(47) در اين صورت جمله (صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَعْقِلُونَ)توصيفى است براى افرادى كه تمام ابزار درك و شناخت را عملاً از دست داده اند، نه اينكه چشم و گوش و زبان ندارند، دارند ولى چون از آن استفاده نمى كنند، گويى ندارند!
شايد بتوان گفت : وجه شباهت ميان كافران و گوسفندان از يك جهت همان ((تقليدهاى كوركورانه و پيروى هاى بى دليل )) است زيرا در ميان گوسفندان تقليد و پيروى چشم وگوش بسته امر طبيعى است ، چنان كه گفته اند:
چون ز تلّى بر جهد يك گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند
((نقولا الحدّاد)) مى گويد:
((اگر در گذرگاه تنگى عصايى را به طور افقى نصب كنيم و چند گوسفند را يكىيكى و پشت سر هم از آن راه باريك عبور دهيم ، مشاهده مى كنيم كه گوسفنداوّل وقتى به عصا مى رسد براى گذشتن از آن مانع ، جهش مى كند و گوسفندان بعد نيزاز روى چوب مى پرند و خود را به آن طرف مى رسانند اگر پس از عبور نيمى ازگوسفندان ، چوب را برداريم ، اوّلين گوسفندى كه مانع از سر راهش ‍ برداشته شدهچون ناظر پريدن گوسفند پيش از خود بوده وقتى به آن نقطه مى رسد، جهش مى كند وگوسفندان بعد نيز يكى پس از ديگرى در آنمحل از جا مى جهند. پرش نيمه اول گوسفندان روى ضرورت و براى گذشتن از مانع استولى نيمه دوّم اين عمل را بر اثر منابهه و محاكات (تقليد) تكرار مى كنند)).(48)

next page

fehrest page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation