( وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً اءَصْحَبَ ا لْقَرْيَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ اءَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِفَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا(344) بِثَالِثٍ فَقَالُوَّاْ إِنَّآ إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ قَالُواْ مَآ اءَنتُمْ إِلابَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَآ اءَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ اءَنتُمْ إِلا تَكْذِبُونَ قَالُواْ رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّآإِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ وَمَا عَلَيْنَآ إِلا ا لْبَلَغُ ا لْمُبِينُ قَالُوَّاْ إِنَّا تَطَيَّرْنَا(345) بِكُمْلَبِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ اءَلِيمٌ قَالُواْ طََّبِرُكُم مَّعَكُمْ اءَبِنذُكِّرْتُم بَلْ اءَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ).(346)
((و براى آنها اصحاب قريه (انطاكيه ) را مثال بزن ، هنگامى كه فرستادگان خدا بهسوى آنان آمدند؛ آنگاه كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ، و آنها آن دو راتكذيب كردند؛ لذا براى تقويت آن دو، شخص سوّمى فرستاديم ، آنها همگى گفتند: مافرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم . آنها در جواب گفتند: شما جز بشرى همانند مانيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده ، شما فقط دروغ مى گوييد. (رسولان ما)گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستيم ، و برعهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست . آنان به (رسولان ) گفتند: ما شما را بهفال بد گرفته ايم (و وجود شما را شوم مى دانيم ) و اگر (از اين سخنان ) دستبرنداريد، شما را سنگسار خواهيم كرد و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.(رسولان ) در پاسخ گفتند: شومى و (نحسى ) شما از خود شماست اگر درست بينديشيد،بلكه شما گروهى اسرافكاريد)).
مكّيان را اى محمّد كن بيان
|
اين مثل كز حالشان باشد نشان
|
اهل آن ده كه در انطاكيه بود
|
چون رسولان آمدند آنجا فرود
|
بهر دعوت از حواريين دو مرد
|
خود روان عيسى با انطاكيّه كرد...
|
داشتند آن هر دو تن را بر دروغ
|
پس به ثالث يافتند ايشان فروغ
|
هر سه پس گفتند با آن قوم چون
|
يك زبان إِنَّآ إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ
|
قوم گفتند از تغافل كه شما
|
حق نبفرستاد هيچ از وحى چون
|
بر شما إِنْ اءَنتُمْ إِلا تَكْذِبُونَ
|
ربّ ما گفتند داند بى گمان
|
اين كه ما باشيم زافرستادگان
|
نيست بر ما جز بلاغى آشكار
|
آنچه را داريم امر از كردگار
|
قوم گفت إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ
|
بد گرفتيم از شما بى اُشْتُلُمْ(347)
|
خود شما بوديد بر ما فال بد
|
از قدمتان گشت قحطى در بلد
|
دانه شد نابود و خشك اشجار ما
|
موش قحط افتاده در انبار ما
|
بازگر نى ايستيد از حرف و كار
|
مى كنيم اكنون شما را سنگ سار
|
بر شما باشد يقين بيم هلاك
|
مى بگفتند آن رسولان فال بد
|
با شما باشد ببينيد آن زخود
|
نسبت آن را به فال بد دهيد
|
گركسى گويد كه اندر راه تو
|
هست چاهى بين نيفتى تا در او
|
يا كه منشين زير اين سقف اى فلان
|
كه خراب است و در افتد ناگهان
|
تو نمايى حمل آن بر فال بد
|
پس تويى آن فال بد را ريشه خود
|
بل شما باشيد از سر گشتگان
|
هم ز حدّ خويشتن بگذشتگان (348)
|
وجه تشبيه
اين آيات و چندين آيه بعد كه مجموعاً 18 آيه مى شود، درباره سرگذشت چند تن ازپيامبران پيشين يا (مبلّغان و فرستادگان حضرت عيسى عليه السّلام ) است كه ماءمورهدايت قوم بت پرستى بودند كه قرآن از آنها به عنوان (اءَصحابُ القَرْيَةِ) ياد كرده است. آنها به مخالفت برخاسته و ماءموران الهى و مبلّغان دينى را تكذيب و تهديد كردند وتعدادى از پيروان و ايمان آورندگان را كه نوشته اند حدودچهل نفر بودند، به سخت ترين وضع شهيد نمودند كه از جمله آنان حبيب نجّار، ((مؤ منآل ياسين )) بود و سرانجام دچار عذاب الهى شدند و صاعقه اى آمد و همه آن مردم سركشرا يك جا نابود كرد.
جملگى مردند در يك لحظه چون
|
صيحه آمد فَاِذا هُمْ خامِدُونَ
|
همچو آتش كه بميرد در سبيل
|
جمله مردند از خروش جبرئيل
|
اى تاءسف بر عبادى كاين چنين
|
عمرشان شد صرف كفر و فسق و كين
|
هم رسولى نامد ايشان را جز آن
|
كه بر اوشان بود استهزاء عيان
|
هيچ آيا ننگرند از پيش چون
|
ما تبه كرديم بسيار از قرون (349)
|
خداوند به پيامبر اسلام مى فرمايد: اين سرگذشت را به عنوان ((ضربالمثل )) و نمونه لجاجت و سركشى ، براى مردم مكّه بازگو كن تا هم هشدارى باشد براىمشركان مكّه و هم مايه تسلّى و دلدارى براى پيامبر و مؤ منان اندك آن روز، به هرحال تكيه بر اين سرگذشت در قلب ((سوره ياسين )) كه خود قلب قرآن است ، به خاطرشباهت تامّى است كه با موقعيّت مسلمانان آن روز دارد.
((قريه )) در لغت عرب و در قرآن مجيد، هم به روستا گفته مى شود و هم به شهر. درآيات مورد بحث مراد از ((اصحاب قريه )) طبق گفته مفسّران ، مردم شهر ((انطاكيه )) استكه از شهرهاى بسيار قديم شامات بوده و هم اكنون از نظر جغرافيايى جزء قلمرو كشور((تركيه )) است .
نكته ها:
1- فال بد و نحوست حربه ضدّ ديانت
((تَطَيُّر)) از ماده ((طير)) به معناى پرنده است ، و چون عرب جاهلى گاهى ((بانگ كلاغ ))را شوم مى دانست ، و پريدن پرنده را از دست چپ ، نشانه تيره بختى مى پنداشت ؛ اينكلمه به معناى فال بد زدن آمده است . در قرآن كرارا به اين مطلب اشاره شده است . ازجمله در آيات مورد بحث از قول بت پرستان شهر ((انطاكيه ))نقل مى كند كه آنها به پيامبران الهى (و يامبلّغان و فرستادگان حضرت مسيح ) گفتند:
(إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ)؛ ((ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما شوم ، و مايهبدبختى شهر و ديار ماست ) )).
بعضى از مفسّران گفته اند: مقارن آمدن آن ماءمور الهى و مبلّغان دينى ، مدّتىنزول باران قطع شده بود و مشكلاتى بر اثرخشكسالى در زندگى مردم آن ديار ايجادشده بود.
ولى چنان كه از دنباله سخن آنان استفاده مى شود، اين يك بهانه و سوژه اى بيش نبود وعامل اصلى خوفى بود كه آنها از ايمان آوردن بعضى از مردم ، خصوصاً،نسل جوان در خود احساس كرده بودند، زيرا در ادامه گفتند: (لَبِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ)؛((اگر (از تبليغات خود) دست بر نداريد، شما را سنگسار مى كنيم )). معلوم مى شود ازتبليغات مبلغان و بيدار شدن مردم به ويژه جوانان وحشت داشتند.
اصولاً، فال بد زدن و نحس شمردن ، حربه اى است كه دشمنان خط پيامبران درطول تاريخ ، بدان متوسّل شده اند و با اين حربه مردم ساده انديش را نسبت بهپيغمبران الهى و مبلّغان و مروّجان دينى ، دلسرد و بدبين مى كنند.
چنانكه اشاره شد، قرآن مجيد در موارد متعدّد اين مطلب را بازگو فرموده است . از جمله درمورد قوم حضرت صالح عليه السّلام كه گويا دچار خشكسالى و كمبود مواد غذايى شدهبودند، چنين نقل مى نمايد: (قَالُواْ اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ ...)؛(350) ((آنها گفتند ما تورا و كسانى كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم ))، يعنى اين گرفتاريها وكمبودها و مثلاً: گرانيها، همه از قدم ناميمون تو و ياران توست ، شما مردم شومى هستيدبراى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده ايد. در سوره ((اعراف )) مى فرمايد: (... وَإِنْتُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ ...)؛(351) ((و هنگامى كه بدى (و بلا) بهآنها مى رسيد، مى گفتند: از شومى موسى و كسان اوست )).
در صدر اسلام نيز هرگاه مسلمانان دچار مشكل و كمبودى مى شدند، منافقان آن را به دين وسوء مديريت دينى نسبت داده و با كمال گستاخى مى گفتند اين نارسايى ها همه از ناحيهخود پيغمبر است ، چنانكه قرآن مى فرمايد:
(... وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِى مِنْ عِندِكَ ...)؛(352) ((و اگر مشكلى دامنگير آنهاشود، مى گويند: اين از ناحيه توست )).
آرى ، اتّهام ((نحوست )) از حربه هاى ديرينه اى است كه دشمنان درطول تاريخ ، در برابر پيامبران و پيروانشان بدانمتوسّل شده و مردم ساده لوح و سطحى نگر را نسبت به رهبران الهى و مبلّغان و مروّجاندينى ، دلسرد و بدبين مى كنند؛ رژيم منحوس پهلوى نيز، براى مقابله با روحانيّت ازهمين حربه استفاده مى كرد و تا اندازه اى اين سوژه براى پيشبرد اهداف شومشان مؤ ثرواقع شده بود، چنانكه امام خمينى قدّس سرّه در كتاب ((كشف الاسرار)) كه در زمان طاغوتآن را نوشته اند، در اين باره مى فرمايد:
((ملاّها از همان روزهاى اوّل تصدّى ، رضاخان را بر خلاف مصالح كشور تشخيص دادند وتا توانستند عمومى و وقتى نشد مخفيانه و خصوصى فسادهاى خانمانسوز او را به مردمگوشزد كردند ولى تبليغات آن دسته به توسط روزنامه هاى آن روز كه ننگ ايرانبودند و امروز نيز بعضى از آنها بازيگر مى دانند آنها را، از نظر مردم ساقط كرد تاآنجا كه آنها را سوار اتومبيل نمى كردند و هر عيبىاتومبيل مى كرد از قدم آخوند مى دانستند)).(353)
امام امّت رحمه اللّه بعد از پيروزى انقلاب نيز در موارد مختلف ضمن سخنانشان به اينمطلب اشاره نمودند، از جمله در سال 1357 طى سخنان مبسوطى دراين زمينه فرمودند:
((مقالاتى كه مى نوشتند مقالاتى بود كه به ضدّ روحانيّت بود و آن وقت باكمال وقاحت مى نوشتند و تبليغات مى كردند، همه گروه ها را وادار كرده بودند كه بهضدّ اين طايفه انجام وظايف خودشان را بدهند... در آن وقت اين نقشه اى كه آنها (بر ضدّروحانيّت ) كشيده بودند و احتياط اين بود كه مبادا آخوندها يك كارى بكنند، حالا كه ديدندآخوندها با دعوت خودشان و با همراهى همه قشرهاى ملّت از دانشگاه گرفته تا بازار، تاكارگر و تا كشاورز، همه اينها باهم بودند و يك همچو كار بزرگى را كردند، حالابيشتر از آن وقت در صدد هستند ... كه ملّت را از اين طايفه (روحانيت ) جدا كنند و دانشگاه رااز مدرسه (علميّه ) جدا كنند و بلكه همه قشرها را باهم بد بين كنند و به جان همبيندازند)).(354)
2- تاءثير فال نيك و بد
فرستادگان الهى در پاسخ به اظهارات بت پرستان شهر ((انطاكيه )) كه نسبت بهايشان فال بد زده و آنان را شوم مى پنداشتند، فرمودند (طائِرِكُمْ مَعَكُمْ)؛ ((شومى ونحسى از ناحيه خود شماست ))؛ يعنى همين عقيده خرافى كه چوب ساخته دست خود را كارساز و مشگل گشا مى پنداريد، و نيز همين طرز تفكّرى كه تبليغات دينى را بهفال بد مى گيريد، خود بدترين نوع نحوست و تيره بختى است .
اصولاً فال نيك و بد كه در ميان بسيارى از ملّت ها و اقوام مختلف رايج است ، اثر روانىدارد. فال نيك غالباً مايه اميدوارى و حركت است ، ولىفال بد موجب ياءس و نوميدى و سستى و ناتوانى است . شايد به خاطر همين موضوع استكه در روايات اسلامى از ((فال نيك )) نهى نشده ، اما((فال بد)) به شدّت محكوم گرديده است . در حديث معروفى از پيامبرصلى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده كه آن حضرت مى فرمايد:
((تَفَاءَّلُوا بِالْخَيْرِ تَجِدُوهُ؛ كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آنبرسيد)).(355)
((دميرى )) كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است ، در يكى از نوشته هاى خود اشاره بههمين مطلب كرده و مى گويد:
پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم فال نيك را دوست مى داشت ، به خاطر آن بود كهانسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام بر مى دارد و هنگامىكه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شرّ خواهد افتاد وفال بد زدن مايه سوء ظنّ و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است )).(356)
در روايتى از امام صادق عليه السّلام به اين اثر روانى اشاره شده است كه مى فرمايد:
((الطِّيَرَةُ عَلى ماتَجْعَلُها، إِنْ هَوَّنْتَها تَهوَّنَتْ وَإِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَإِنْ لَمْ تَجْعَلْهاشَيْئا لَمْ تَكُنْ شَيْئا؛ فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را مى پذيرى ، اگر آنرا سبك بگيرى ، كم اثر خواهد بود و اگر آن را محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آناعتنا نكنى ، هيچ اثرى نخواهد داشت )).(357)
ميان اهل تاريخ معروف است كه : ((هاشم ))، با ((عبد شمس )) تواءم بوده و هنگام تولّدانگشت هاشم به پيشانى عبد شمس چسبيده بود. موقع جدا كردن ، خون سرشارى جارى شدو اين پيشآمد سبب شد كه مردم آن را به فال بد گيرند.
حلبى در سيره خود مى نويسد:
((كه اين فال بد، اثر خود را بخشيد. زيرا جنگ و خونريزى پس از اسلام ، ميان بنىعباس از فرزندان هاشم و بنى اُميّه كه از صلب عبد شمس بودند حكم فرما بود)).
گويا نويسنده سيره ، وقايع جانگداز فرزندان على را ناديده گرفته است . درصورتى كه آن صحنه هاى خونين كه فرزندان اميّه با ريختن خونهاى پاك فرزندانپيامبر بوجود آوردند، زنده ترين گواه بر وجود خصومت ميان اين طايفه است . ولى معلومنيست چرا نويسنده نامبرده از اين جريانها نامى نبرده است ؟!)).(358)
بعضى از مورخان نوشته اند:
(( (هنگامى كه اسيران آلرسول را به شهر شام وارد كردند) يزيد، بر بام قصر جيرون رفت ، تا كاروان راپيش از آنكه به درون كاخ شود، بنگرد. چشمش كه به سرهاى شهيدان افتاد، كلاغىبانگ برداشت . بانگ كلاغ را عرب به فال بد مى گيرد. يزيد شعرى بدين مضمونسرود:
وقتى كه نور سرها بر باره قصر جيرون بتافت كلاغى بانگ برداشت بدو گفتم : بانگبرآرى يا برنياورى من كار خود را كردم و طلبهاى خود را از پيغمبر بگرفتم!!)).(359)
منظور يزيد از طلبها اجداد و نياكانش بود كه در جنگ ((بدر)) به رهبرى پيامبرصلىاللّه عليه و آله و سلّم و به دست امام على عليه السّلام كشته شده بودند و از جمله آنان((عتبه )) پدر هند و جد مادرى معاويه و ((شيبه )) برادر عتبه و ((وليد)) پسر عتبه و دايىمعاويه و ((حنظله )) برادر معاويه بودند.
حضرت على عليه السّلام در نامه اى به معاويه به اين مطلب اشاره نموده و مى فرمايد:
((وَعِنْدِى السَّيْفُ الَّذى اءَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخ الِكَ وَاءَخيكَ فى مَقامٍ واحِدٍ؛(360) وشمشيرى كه با آن به جدّ تو و به دائيت و برادرت در يك جا زدم نزد من است )).
به هر صورت در اسلام از فال بد زدن به شدّت مذمّت شده ولى ازفال نيك نهى نشده است .
عجيب اين است كه موضوع فال نيك و بد، حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميانافراد به اصطلاح روشنفكرو حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله
در ميان غربيها رد شدن از زير نردبان ، افتادن نمكدان ، هديه دادن چاقو،منزل ، صندلى و اتاقى كه شماره آن سيزده باشد به شدّت بهفال بد گرفته مى شود و عدد ((سيزده )) را نحس مى دانند و هنگام نوشتن آن ((1 + 12))مى نويسند و يا اصلاً عدد سيزده را حذف مى كنند.
مى گويند: در سازمان ملل متّحد آسانسور از طبقه 12 به طبقه 14منتقل مى شود و طبقه سيزده اصلاً وجود ندارد، در حقيقت طبقه سيزده واقعى همان طبقه چهاردهزبانى است .
هنوز هم بازار رمّالان و فالگيران در ميان جوامع به اصطلاح متمدن غربى گرم و داعاست و مساءله موهوم بخت و طالع در ميان آنها مشترى فراوان دارد؛ فالگيران كنونى مانندگذشته دوره گرد نيستند، بلكه در دفتر كار خود مى نشينند و به وسيله نامه يا تلفنبه ارباب رجوع وقت خصوصى مى دهند و طبق قرار قبلى آنان را مى پذيرند. مردم نادانمبالغى مى پردازند و مدّتى به گفته هاى موهوم ((فالگيران عصر فضا)) گوش مىدهند.
32- مَثَل غلام يك خواجه و غلام چند خواجه
( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاًا لْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ).(361)
((خداوند مثالى زده است : مردى را كه برده و مملوك شريكانى است كه در باره او پيوستهباهم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است ؛ آيا اين دو يكسانند؟! حمد،مخصوص خداست ، ولى بيشتر آنان نمى دانند)).
حقّ زد اندر شرك و توحيد اين مثل
|
هست مردى را شريكان در محلّ
|
هيچ يك نايد به اتمام ، آن امور
|
هم از او نبوند راضى هيچ يك
|
نقش او خواهند تا سازند حَك
|
هر دم از خود سازدش خوشنودتر
|
در شباهت اين دو باشد مثل هم
|
هيچ آيا همچنانكه مدح و ذمّ(362)
|
وجه تشبيه
خداوند متعال در اينجا ((آدم مشرك )) را به غلام و برده اى تشبيه كرده است كه داراى چندارباب است و هر كدام او را به كارى ضد يكديگر وامى دارند؛ يكى مى گويد
فلان برنامه را انجام بده و ديگرى وى را از آن كار نهى مى كند، سوّمى دستور ديگرىبر خلاف آن دو به او مى دهد و همين طور مرتّب حيران و سرگردان است ، نمى داند چهكند و خود را با نواى كدام يك هماهنگ سازد.
و ((انسان موحد و يكتا پرست )) را به فردى تشبيه نموده است كه تنها تسليم يك نفراست . خط و برنامه او مشخص و صاحب اختيارش معلوم است و بدون هيچ گونه دغدغه وسرگردانى كارش را انجام مى دهد و با اطمينان خاطر و آرامش روح گام بر مى دارد.
بنا بر اين ((وجه شباهت )) در آدم مشرك ((تحيّر و سرگردانى )) و در فرد مؤ من ((اطمينانو آرامش روحى )) است ؛ يعنى مشرك همواره در ميان انواع تضادّها، تناقضها و تزلزلهاغوطه ور و سردر گم است و موحّد هميشه آرامش خاطر و قلبى مطمئن دارد، چون فقطدل در گرو عشق خدا دارد.
يك دوست بسنده كن كه يك دل دارى
|
((مُتَشاكِسُونَ)) از ماده ((شكاسه )) به معناى سوء خلق و دعوا و خصومت است ؛ بنا بر اين((متشاكس )) به كسانى گفته مى شود كه با عصبانيّت و بد خلقى به جرّ و بحث و نزاعمشغولند)).(363)
((سَلَم ))، يعنى خالص و بدون شريك ، ملك خالص يك نفر بودن .
در روايتى از حضرت على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
((اءَنَا ذاكَ الرَّجُلُ السَّلَمُ لِرَسُولِ اللّهِ؛ منم آن مردى كه همواره تسليمرسول خداصلى اللّه عليه و آله و سلّم بود)).
در حديث ديگرى آمده :
((الرَّجُلُ السَّلَمُ لِلرَّجُلِ حَقّا عَلِىُّ وَشيعَتُهُ؛ مردى كه حقيقتا تسليم بود، على عليهالسّلام و شيعه او بودند.
و در پايان آيه مى فرمايد:
((حمد و سپاس مخصوص خداوند است )). (ا لْحَمْدُ لِلَّهِ).
خداوندى كه با ذكر اين مثلهاى روشن راه را به شما نشان داده ، و دلايلى واضح را براىتشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوتمى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر، و چه شكرى و حمدىاز اين لازم تر؟
((ولى اكثر آنها نمى دانند)) و با وجود اين دلايل روشن به خاطر حبّ دنيا و شهوات سركشبه حقيقت راه نمى برند. (بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ).(364)
33- مَثَل ياران رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم
(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ اءَشِدَّآءُ عَلَى ا لْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ تَرَلهُمْ رُكَّعًا(365)سُجَّدًا(366) يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نًا سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ اءَثَرِالسُّجُودِ ذَا لِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْرَلةِ وَمَثَلُهُمْ فِى ا لاِْنجِيلِ كَزَرْعٍ اءَخْرَجَ شَطَْهُ (367)فََازَرَهُ (368) فَاسْتَغْلَظَ (369) فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِى (370) يُعْجِبُ الزُّرَّاعَلِيَغِيظَ بِهِمُ ا لْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنْهُمْ مَّغْفِرَةً وَاءَجْرًاعَظِيمَا).(371)
((محمّدصلى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابركفّار سر سخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنان را درحال ركوع و سجود مى بينى ، در حالى كه هموارهفضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمايان است ،اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان درانجيل است ، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آنپرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نموّ و رشد كرده كهزارعان را به شگفتى وامى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، (ولى )خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده آمرزش واجر عظيمى داده است )).
حق بود كافى و هم بر وى گواه
|
وانكسانكه با ويند از مؤ منين
|
سخت بر كفّار و بس پر قهر و كين
|
بينى اى بيننده ايشان را مدام
|
راكع و ساجد به هر حال و مقام
|
از خدا جويند فضلى بر مزيد
|
همچنين خوشنودى او با اميد
|
هست ايشان را علامت در وجوه
|
قصد از اين سيما بود نور شهود
|
وان ببينند اهل عرفان و يقين
|
نى كسى كاورا نباشد نور دين
|
باشد اين وصف از نشان مؤ منان
|
گشته در تورات و انجيل آن بيان
|
يعنى ايشان را ستوده در كتاب
|
زين صفت ربّ العباد اندر ثواب
|
همچو دانه كاشته كاندر نخست
|
شاخه ها آرد برون باريك و سست
|
پس قوى گرداند آن را پس شود
|
او سطبر و سخت و بر ساق ايستد
|
آن چنان گردد تناور كه عجب
|
اين مثال احمد است و مؤ منان
|
كه شدند ايشان به تدريج آن چنان
|
بعد ضعف اعنى قوى گشتند و سخت
|
همچو بعد از رستن و ماندن درخت
|
گفت اين تشبيه بهر اهل دين
|
تا شود كفّار زايشان خشمگين
|
وعده كرد آن مؤ منان را كردگار
|
كه بود كردارشان نيك از عيار
|
در جهان و در جنان پر نعيم
|
هستشان آمرزش و اجر عظيم (372)
|
وجه تشبيه
خداوند متعال در اين آيه كه آخرين آيه ((سوره فتح )) است ، اصحاب خاصّ پيامبرصلىاللّه عليه و آله و سلّم را از لسان تورات به ((پنج صفت )) ممتاز توصيف نموده ، سپسبه نقل از انجيل آنان را به ((زراعتى )) تشبيه كرده است كه جوانه هاى خود را خارجساخته ، آنگاه به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و بهقدرى رشد و نموّ كرده و پربركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد.
وجه تشبيه ((نموّ سريع و نيرومند شدن چشمگير)) است ؛ يعنى همراهان پيامبرصلى اللّهعليه و آله و سلّم و پيروان راستين خط آن حضرت كه در آغاز بعثت بسيار اندك و ضعيفبودند، طولى نكشيد كه روز به روز بر تعداد و نيروى آنها اضافه شد، به گونهاى كه شوكت و بزرگى آنان اعجاب آور گرديد.(373)
آن پنج صفت كه از تورات نقل شده به ترتيب عبارتند از:
1 (اءَشِدَّآءُ عَلَى ا لْكُفَّارِ)؛ ((آنان در برابر كافران (و دشمنان اسلام )، سرسخت و محكمهستند)).
2 (رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ)؛ ((در بين خود رحيم و مهربانند)).
((آرى ، آنها كانونى از عواطف و محبّت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند و آتشىسخت و سوزان و سدّى محكم و پولادين در مقابل دشمنان . در حقيقت عواطف آنها در اين ((مهر))و ((قهر)) خلاصه مى شود)).(374)
3 (رُكَّعًا سُجَّدًا)؛ ((پيوسته آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى (و به عبادت خدامشغولند) )).
4 (يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نًا)؛ ((آنان هموارهفضل خدا و رضاى او را مى طلبند))؛ ((يعنى نيّت آنها پاك و خالص براى خداست . نهبراى تظاهر و ريا قدم بر مى دارند و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چشمشانتنها به رضا و فضل او
دوخته شده و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس )).(375)
5 (سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ اءَثَرِ السُّجُودِ)؛ ((نشانه آنان در صورتشان از اثر سجدهنمايان است )).
((سيما)) در اصل به معناى علامت و هياءت است ، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاىديگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمرّه فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرىچهره گفته مى شود. به تعبيرى ديگر ((قيافه )) آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنهاانسانهايى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنهاكه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است .(376) جالب اين كه در توصيفدوّم كه در انجيل آمده ، نيز پنج وصف عمده براى مؤ منان و ياران محمّدصلى اللّه عليه و آلهو سلّم ذكر شده است :
1 ((جوانه زدن )): (كَزَرْعٍ اءَخْرَجَ شَطَْهُ)؛ ((مانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارجساخته )).
2 ((كمك كردن براى پرورش )): (فََازَرَهُ)؛ ((سپس به تقويت آن پرداخته )).
3 ((محكم شدن )): (فَاسْتَغْلَظَ)؛ ((محكم شده )).
4 ((بر پاى خود ايستادن )): (فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِى )؛ ((بر پاى خود ايستاده است )).
5 ((رشد و نمو چشمگير و اعجاب انگيز داشتن )): (يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ)؛ ((به قدرى نمو و رشد(سريع ) كرده كه حتى زارعان ( و كشاورزانى كه پيوسته با اينمسائل سروكار دارند) در شگفتى فرو مى روند)).
((در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده ، صفاتى است كه ابعاد وجود آنهارا از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و امّا اوصافى كه درانجيل آمده ، بيانگر حركت و نموّ و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقّت كنيد).
آرى ، آنها انسانهايى هستند با صفات والا، كه آنى از ((حركت )) باز نمى ايستند، هموارهجوانه مى زنند و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود.
همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روزخيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند.
آرى ، آنها هرگز از پاى نمى نشينند و دائماً روبه جلو حركت مى كنند. در عين عابد بودن، مجاهدند و در عين جهاد عابدند، ظاهرى آراسته ، باطنى پيراسته ، عواطفى نيرومند ونيّاتى پاك دارند، در برابر دشمنان حقّ، مظهر خشم خدايند و در برابر دوستان حقّ،نمايانگر لطف و رحمت او)).(377)
((اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله (وَالَّذينَ مَعَهُ)؛ ((كسانى كه با او هستند))، مفهومشهمنشين بودن و مصاحبت جسمانى با رسول خداصلى اللّه عليه و آله و سلّم نيست ، چرا كهمنافقين هم داراى چنين مصاحبتى بودند، بلكه منظور از (مَعَهُ) به طور قطع همراه بودن ازنظر اصول ايمان و تقواست )).(378)
بنا بر اين ، آيه شامل كسانى مى شود كه در خطرسول اللّه باشند، هر چند مصاحبتى جسمانى با پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّمنداشته باشند، چنانكه امام خمينى قدّس سرّه درسال 1360 به هنگام تنفيذ حكم رياست جمهورى ، مقام معظّم رهبرى ، حضرت آيت اللّهالعظمى خامنه اى ، معظم له را خدمتگذار اسلام و ملّت و طرفدار قشر مستضعف و مصداق(...اءَشِدَّآءُ عَلَى ا لْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ...) توصيف كرده اند.(379)