|
|
|
|
|
|
231-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 10، ص 317. 232-((اُكُل )): ميوه . 233-((اجْتُثَّتْ)): بركنده شده . اجتثاث به معناىاستيصال و از ريشه كندن است . جثّه به معناى بلنديهاى زمين است مانندتل . جثّه هر چيز جسد آن است كه خود يكى از برآمدگيهاى زمين است . 234-ابراهيم / 24 27. 235-((سِماك )): ستاره . 236-تفسير صفى ، ج 1، ص 568. 237-نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت 8 238-فاطر / 10. 239-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 5، ص 134 135. 240-اصول كافى ، ج 2، ص 235، ح 16. 241-ابراهيم / 27. 242-احقاف / 13. 243-تفسير الميزان ، ج 12، ص 72 73. 244-روزنامه جمهورى اسلامى ، 20 دى 1375، ص 3. 245-ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص 33. 246-علل الشرايع ، ج 2، باب 138، ح 2. 247-اسرار عبادات ، ص 212. 248-نحل / 75. 249-تفسير صفى ، ج 1، ص 596. 250-((اءبْكَمْ)): گنگ مادر زاد. 251-((كَلّ)): سنگينى ، سربار، گرانبار، كَلُّ عَلى مَوْلاهُ، يعنى سربار صاحبش . 252-نحل / 76. 253-تفسير صفى ، ج 1، ص 597. 254-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 11، ص 326 330. 255-((قرية ))، هم به معناى روستاست و هم به معناى شهر، ولى در اينجا ظاهراًمنظور شهر يا منطقه و يا كشور است . 256-نحل / 112 113. 257-تفسير صفى ، ج 1، ص 604. 258-مصراع دوّم بيت سعدى دو جور خوانده شده ، بعضى مى خوانند: ((كفر، نعمت از كفت بيرون كند)) و بعضى ديگر مانند مصراعاول كه ((شكر نعمت )) است در مصراع دوّم هم ((كفر نعمت )) را صحيح مى دانند و مىگويند: در اين مصراع كلمه ((نعمت )) حذف شده است و معنا دراصل چنين است : كفر نعمت ، نعمت از كفت بيرون كند)). 259-تفسير صافى ، ج 1، ص 943، (بااندكى تصرّف ). 260-تفسير نمونه ، ج 11، ص 432. 261-امثال قرآن ، ص 223. 262-تفسير نمونه ، ج 11، ص 433. 263-تفسير نمونه ، ج 10، ص 345 346 (با اندك تصرّف ). 264-(( هَشيم ))، از ماده هشم به معناى شكستن است و در اينجا به معناى گياهان خشكيدهاى است كه در هم شكسته شده باشد. 265-((تَذْرُوهُ))، از ماده ((ذرو)) به معناى پراكنده ساختن است . ((تَذْرُوهُ الرِّيَحُ))،يعنى بادها آن را به هر سو پراكنده مى سازند. (مجمع البيان ، چاپ اسلاميه ، ج 6، ص 473). 266-كهف / 45. 267-تفسير صفى ، ج 2، ص 641. 268-تفسير مجمع البيان ، ج 6، ص 473. 269-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 5، ص 356. 270-همان ، ص 357. 271-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 5، ص 356. 272-شرح صد كلمه قصار از: كلمات امير المؤ منين عليه السّلام ، ص 77 78. 273-تفسير نمونه ، ج 12، ص 447. 274-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 12، ص 448 449. 275-طارق / 5 6. 276-قيامت / 36 38. 277-الكنى والالقاب ، ج 3، ص 82 83. 278-فوائد الرضويه ، ص 71. 279-آشنايى با علوم اسلامى ، ص 80. 280-يعنى ((اياز)) خطاب به خويشتن مى گفت : اين است لباس و كفش تو، اكنونبه اين مقام عالى كه رسيده اى ، منگر؛ دوران فقر و فلاكتت را فراموش مكن . 281-((خمره )): يعنى كوزه جواهرات . 282-يعنى انتخاب قفل محكم براى در، نه براىبخل ورزيدن نسبت به سيم و مال و طلا بود، بلكه براى پنهان داشتن آن راز شگفت انگيزرا از عاميان كه گروه زيادى در خيالات غوطه ورند و قوم ديگر اگر چارق و پوستين راببينند، سالوس و حيله گرم خواهند ناميد. 283-يعنى رازهاى نهانى جان در نزد مردان باهمّت به پوشيدن نيازمندتر است ازلعل و جواهر معدنى در نزد مادّه پرستان . زيرا ابلهان طلا را از جان بهتر مى دانند، ولىانسانهاى بزرگ ، طلا را فداى جان مى كنند. 284-يعنى آن اميران به طمع طلا تند و تيز مى شتافتند، ولى عقلشان مى گفت : اىاحمقان ! كمى آهسته تر، آرى ، حرص آدمى بيهوده به سوى سرابها مى تازد، ولىعقل به او مى گويد: درست بنگر، اين آب نيست بلكه سراب و آب نماست ! 285-يعنى آن اميران با حرص و آز و صد گونه هوس درحجره اياز را باز كردند ودر همان حال مانند پشّه و مگس كه در دوغ گنديده بيفتند، ازدحام كردند و همچون پشه و مگسكه عاشقانه در دوغ گنديده بيفتند و پرهاى آنها آلوده شود و نه مى توانند بپرند و نهمى توانند چيزى بخورند آنان جز چارق و پوستين كهنه چيزى نيافتند. 286-همه گفتند: اين جا محلى مرموز و مشكوك است و اين چارق و پوستين ، روپوشچيزهاى پنهانى است . 287-((كاريز)): قنات ، مجراى آب زير زمين . 288-((گو)): گودى . 289-حفره ها بانگ مى زدند: ماگودالهاى خالى هستيم ، اى گنديده ها چيزى در ما وجودندارد. 290-((سگالش )): انديشه بدگمانى ، يعنى از بدگمانى كه برده بودند،خجالت مى كشيدند و بار ديگر همان گودالها را پر مى كردند. 291-بالا خره از شدّت نوميدى و ناراحتى دست و لب خود را با دندان مى گزيدند ومانند زنان دست بر سر مى كوبيدند. 292-مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر پنجم ، ص 310 314. 293-حجّ / 73. 294-((چست )): چابك و چالاك ، محكم ، نه چست ، يعنى سست و غير چابك . 295-تفسير صفى ، ج 2، ص 719. 296-بحار الانوار، ج 47، ص 166. 297-تفسير امثال القرآن ، ص 375. 298-اقتباس از كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 8، ص 210. 299-كليّات سعدى ، باب سوّم در فضيلت قناعت ، ص 195. 300-تفسير نمونه ، ج 14، ص 174 176. 301-نور / 35. 302-تفسير صفى ، ج 2، ص 741 742. 303-يعنى آن چنان روغنش صاف و خالص است كه نزديك است بدون تماس با آتشو (كبريت ) شعله ور شود. 304-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 14، ص 476 480. 305-تفسير نور الثقلين ، ج 3، ص 605. 306-همان ، ص 604. 307-همان ، ص 602. 308-منهج الصادقين ، ج 6، ص 315. 309-تفسير مجمع البيان ، ج 7، ص 143. 310-((سراب )): در اصل به معناى سرچشمه آب مى باشد و بعد به معناى آب نمابه كار رفته است . حافظ مى گويد: دور است سَرِ آب در اين باديه هشدار تا غول بيابان نفريبد به ((سرابت )). 311-((بقيعه )): زمين گسترده بى آب و گياه ، كوير. 312-((ظمآن )): آدم تشنه . 313-((لُجّىّ)): درياى عميق و پهناور. 314-((سحاب )): ابر باران زا كه غالباً متراكم و تيره و تار است . 315-نور / 39 40. 316-((يَمْ)): دريا. 317-تفسير صفى ، ج 2، ص 743. 318-بقره / 167. 319-تفسير صافى ، ج 1، ص 157. 320-بعضى مصراع دوّم را چنين گفته اند: ((بيداركنش زود، كه در خواب نماند)). 321-در بعضى از نقلها مصراع دوّم چنين آمده است : (( او خويشتن از كفر و ضلالتبرهاند )). 322-اين مصراع نيز در بعضى نقلها اينگونه ثبت شده : ((تو مرده شمارش ، كهكسش زنده نخواند)). 323-امثال قرآن ، ص 264. تفسير امثال القرآن ، ص 404. 324-تفسير منهج الصادقين ، ج 6، ص 327 (با كمى تصرّف در عبارات ). 325-روم / 30. 326-صحيفه نور، ج 14، ص 134 137. 327-همان ، ج 21، ص 68. 328-عنكبوت / 41 43. 329-تفسير صفى ، ج 2، ص 818 819. 330-تفسير منهج الصادقين ، 7، ص 161. 331-كلمه بوالعجب را به صورت بلعجب نيز ثبت نموده اند. بعضى مى گويند:كلماتى مانند بُلْعَجَبْ و بُلهوس مخفف ابوالعجب و ابوالهوس نيست ، بلكه((بُل )) پيشوند فارسى و به معناى ((كثرت و فزونى )) است . 332-امثال قرآن ، ص 275. 333-((عندليب )): بلبل هزار دستان . 334-((قوت )): غذا، طعام . 335-((حريف )): همكار، هم پيشه . 336-امثال قرآن ، ص 274. 337-بحار الانوار، ج 76، ص 175. 338-تفسير الميزان ، ج 16، ص 132. 339-اسرارى از زندگى حيوانات ، ص 152 158. 340-مى گويند: هر تار عنكبوت فقط در حدود 7 ميكرون (71000 ميلى متر) قطردارد، ((يعنى اگر 150 تار عنكبوت را پهلوى هم قرار دهند، يك ميلى متر قطر آن خواهدشد و 40000 كيلومتر از اين تارها كه برابر با محيط كره زمين است ، فقط دو كيلو وزندارد.(اسرارى از زندگى حيوانات ، ص 154) )). 341-تفسير نمونه ، ج 16، ص 278 279. 342-(... خُلِقَ الاِْنسانُ ضَعِيفاً) (نساء / 28). 343-اسرارى از زندگى حيوانات ، ص 159 160. 344-((عَزَّزنا))، از ماده عزّت ، به معناى نيرو و شوكت است . 345-((تَطَيّرنا))، از مصدر تطيّر، به معناى شوم دانستن وفال بد زدن است . 346-يس / 13 19. 347-((اُشتلم )): داد و فرياد، هياهو. چنان كه نظامى مى گويد:
كُردى خركى به كعبه گم كرد
|
در كعبه دويد و اشتلم كرد.
| 348-تفسير صفى ، ج 2، ص 887-888. 349-همان ، ص 889 890. 350-نمل / 47. 351-اعراف / 131. 352-نساء / 78. 353-كشف الاسرار، امام خمينى رحمه اللّه چاپ انتشارات آزادى ، ص 9. 354-صحيفه نور، ج 12، ص 231. 355-تفسير نمونه ، ج 6 ، ص 317. 356-همان ، ص 318. 357-همان ، ص 318 319. 358-فروغ ابديّت ، ج 1، ص 114. 359-پيشواى شهيدان ، ص 264. 360-نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه 64. 361-زمر / 29. 362-تفسير صفى ، ج 2، ص 925. 363-تفسير نمونه ، ج 19، ص 444. 364-تفسير نمونه ، ج 19، ص 445. 365-((رُكّع ))، ركوع كنند گان ، جمع راكع . 366- ((سُجَّد))، سجده كنندگان ، جمع ساجد. 367-((شَطْاء))، سبزه ، نورسته نازك ، جوانه اى كه ازپايين ساقه گياه وكنارريشه ها بيرون مى آيد. 368-((آزر))، از مادّه ((ايزار)) به معناى كمك و معاونت است ، وزير هم به همينمعناست . 369-((اِسْتَغْلَظَ))، از ريشه غَلَظَتْ به معناى سفت و محكم شدن است . 370-((سوق ))، جمع ساق ، به معناى تنه گياه و بدنه درخت مى باشد. 371-فتح / 29. 372-تفسير صفى ، ج 2، ص 1013. 373-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 22، ص 116 117. 374-تفسير نمونه ، ج 22، ص 113. 375-همان ، (با اندكى تصرّف ). 376-همان ، ج 22، ص 115. 377-همان ، ج 22، ص 117. 378-همان ، ص 119. 379-صحيفه نور، ج 15، ص 179 180. 380-حجرات / 12. 381-تفسير صفى ، ج 2، ص 1017. 382-تفسير نمونه ، ج 22، ص 185، (با اندكى تغيير). 383-جامع السعادات ، ج 2، ص 314 (چاپ بيروت ). 384-بحار الانوار، ج 78، ص 117. 385-اصول كافى ، ج 2، ص 357. 386-جهاد اكبر، ص 48 49. 387-مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 106. 388-تفسير نمونه ، ج 22، ص 192 193. 389-لئالى الاخبار، ص 597. 390-تفسير نمونه ، ج 22، ص 188 189. 391-همان ، ص 189. 392-تعليم و تربيت ، ص 417 419. 393-ظسفينة البحار، ج 1، مادّه ((شَغَل )). 394-تفسير نمونه ، ج 22، ص 193 194. 395-همان ، ص 194. 396-حديد / 20. 397-امير المؤ منين عليه السّلام را گفتند كه صفت دنيا را براى ما تعريف كن ؛حضرت فرمود: ((الدُّنْيا اوَّلَهُ بُكاءٌ وَاءَوْسَطُهُ عَناءٌ وَ آخِرُهُ فَناءٌ؛ دنيا اوّلش گريه است ووسطش غم و اندوه و آخرش فنا است )). (تفسير منهج الصادقين ، ج 9، ص 186 187). 398-يعنى انسان عارف و خداشناس ، از مشاهده پر كاهى پى به وجود خدا مى برد،ولى آدم احمق اگر به زمين و آسمان بنگرد، از زمين جز خاك و از آسمان جز توده اى دودنمى بيند؛ يعنى فقط مادّه و محسوسات را مى بيند، و به ماوراى آن هرگز نمى انديشد. 399-((لَوْن )): رنگ . 400-((مُكَوِّن )): به وجود آورنده . 401-((كَوْن )): هستى ، عالم وجود. 402-((رَز)): انگور. 403-((مَىْ)): شراب انگورى . 404-تفسير صفى ، ج 2، ص 1061 1062. 405-تفسير الميزان ، ج 19، ص 164. 406-تفسير نمونه ، ج 23، ص 352. 407-اقتباس از امثال قرآن ، ص 235. 408-تفسير نمونه ، ج 5، ص 207. 409-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 5، ص 207. 410-قصص / 79. 411-امثال قرآن ، ص 311. 412-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 23، ص 353. 413-حديد / 20. 414-صفّ / 8 9. 415-تفسير صفى ، ج 2، ص 1084 1085. 416-برگرفته از تفسير نمونه ، ج 7، ص 368. 417-تفسير نمونه ، ج 24، ص 82 85. 418-((اءَسْفار)): جمع ((سِفْر)) يعنى كتاب بزرگ . سفردراصل به معناى پرده بردارى است وكتاب را از آن جهت سِفر گويند كهمسائل پوشيده به وسيله آن ، كشف مى شود وازحقايق پرده برمى دارد. 419-جمعه / 5. 420-تفسير صفى ، ج 2، ص 1087. 421-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 24، ص 114. 422-تفسير نمونه ، ج 24، ص 114 115. 423-همان ، ص 119. 424-كليّات سعدى ، باب هشتم در آداب صحبت ، ص 268. 425-همان ، ص 277. 426-محجّة البيضاء، ج 1، ص 125. 427- نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت 358. 428-بحار الانوار، ج 70، ص 344. 429-فاطر / 28. 430-تفسير مجمع البيان ، ج 8، ص 407. 431-كلّيات سعدى ، باب هشتم در آداب صحبت ، ص 269. 432-صحيفه نور، ج 13، ص 266 268. 433-بحار الانوار، ج 1، ص 208. 434-تفسير امثال القرآن ، ص 600. 435-بعضى گفته اند (يُؤْفَكُونَ) مشتقّ از اِفك به معناى دروغ است . 436-منافقون / 4. 437-((طليق )): يعنى خوش بيان . 438-تفسير صفى ، ج 2، ص 1089. 439-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 9، ص 294 295. 440-تفسير الميزان ، ج 19، ص 287. 441-نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 194. 442-كلّيات سعدى ، بابسوّم در فضيلت قناعت ، ص 209. 443-آشنايى با قرآن ، ص 166. 444-همان ، ص 164. 445-تحريم / 10. 446-(( در بعضى از كلمات مفسّران آمده است كه اسم همسر حضرت نوح ((والهة )) واسم همسر حضرت لوط ((والعة )) بوده است و بعضى عكس اين را نوشته اند يعنى نامهمسر نوح را ((والعه )) و همسر لوط را ((والهه )) يا ((واهله )) گفته اند ))، (تفسيرنمونه ، ج 24، ص 301). 447-تفسير صفى ، ج 2، ص 1101 1102. 448-الدّر المنثور، ج 8، ص 228. 449-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 24، ص 301. 450-تفسير الكشّاف ، ج 4، ص 571. 451-در آيه 3 همين سوره ، به ماجراى افشاى اسرار پيامبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم و آزار آن حضرت توسّط بعضى از همسرانش اشاره شده است . 452-تفسير نمونه ، ج 24، ص 301. 453-اقتباس از همان ، ص 302. 454- احزاب / 30. 455-(اءَحْصَنَتْ فَرْجَهَا)؛ يعنى دامن خود را از آلودگى مصون داشت . ((حصن ))، به معناى دژ و قلعه محكم است . به همين جهت مردمتاءهّل را كه از زن خود نگه دارى مى كند ((مُحصِن )) (نگاه دارنده ) و زنى كه ازدواج كردهو در پناه شوهر نگهدارى مى شود، ((مُحْصَنه )) (نگاه داشته شده ) ناميده مى شود. 456-تحريم / 11 12. 457-تفسير صفى ، ج 2، ص 1102. 458-الدُّر المنثور، ج 8، ص 229. 459-تفسير نمونه ، ج 24، ص 302 304.
|
|
|
|
|
|
|
|