(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اءَنفُسَهُمْ واءَمْوَا لَهُم بِاءَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِاللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَلةِ وَالاِْنجِيلِ وَالْقُرْءَانِ وَمَنْاءَوْفَى بِعَهدِهِى مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِى وَذَا لِكَ هُوَ الْفَوْزُالْعَظِيمُ ).(162)
((خداوند جانها و اموال مؤ منان را مى خرد كه (در برابرش ) بهشت براى آنان باشد؛ (بهاينگونه كه ): در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقى استبر خدا، كه در تورات و انجيل و قرآن آمده و چه كسى از خدا به عهدش وفادار تر است ؟!اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزىبزرگ )).
حق خريد از مؤ منان خوش سرشت
|
جان و هم اموالشان را بر بهشت
|
اين به تحريص است از بحر جهاد
|
و رنه مال و جان هم او بر بنده داد
|
عبد مملوكى كه خود معدوم بود
|
از وجود و بود خود محروم بود
|
مالك مطلق مر او را بود داد
|
نى به سود خود كه محض جود داد
|
چيست او را تا كه بفروشد به حق
|
هر دمى باشد به فيضى مستحق
|
گر كه آنى قطع فيض از وى شود
|
نيست موجود او دگر لا شى ء شود
|
لطف ديگر بود گفت ار(163) ذوالجلال
|
مى خرم از بندگانم جان و مال
|
مى دهم جنّت مر ايشان را عوض
|
دادن جنّت بر ايشان بُد غرض ...
|
نفس باشد مايه صد شر و شور
|
مال هم اسباب طغيان و غرور
|
گفت مى كن اين دو فاسد را فدا
|
در رهم بستان بهشت اندر جزا
|
چون خرد او آنچه كان ملك وى است
|
هركه نفروشد نه در سلك وى است
|
در ره حق مى كنند از جان قتال
|
مى كشند و كشته گردند آن رجال
|
وعده حق داده است ايشان را بر آن
|
هست در تورات و انجيل اين خطاب
|
هم به قرآن وعده يعنى بر ثواب
|
كيست وافى تر به عهد از شاه جود
|
شاد پس باشيد بر آن بيع و سود
|
شاد يعنى بر شرى و بيع خويش
|
كه به او گرديد اين سود از پيش
|
رستگارى بزرگ از ذوالعطا(164)
|