|
|
|
|
|
|
در پاسخ مى گوئيم : بازگشت اين احتمال يا به تفوق پيروان واقعى مسيح از حيث قدرتو شوكت مادى است ، كه مى بينيم واقع خلاف آن است ، واحتمال اينكه آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه در آينده جهان و يا به عبارتى در آخرالزمان چنين شوكتى نصيب پيروان آن جناب مى شود، احتمالى است كه با لفظ آيه تطبيقنمى كند و يا به تفوق پيروان آن جناب از نظر عدد است و خواسته باشد بفرمايد:(پيروان مسيح (عليه السلام ) به زودى بر كافران تفوق مى يابند) و خلاصه عدداهل حق بعد از عيسى (عليه السلام ) بيشتر ازاهل باطل مى شود، كه اين نيز خلاف واقع است ، چون مى بينيم روز به روزاهل باطل (از زمان عيسى (عليه السلام ) تا به امروز كه حدود بيست قرن مى شود) رو بهزيادتر شدن است ، علاوه بر اينكه عبارت آيه با آن مساعد نيست ، زيرا فوقيت در آيه ومخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مقام آيه مقام خبر دادن ازنزول عذاب الهى بر يهود است ، تنها با فوقيت به معناى تسلط و قهر مناسبت دارد،حال با تسلط از حيث حجت و منطق و يا از حيث سلطنت و قوت ، و اما از حيث كثرت عدد هيچتناسبى با مقام آيه ندارد و اين بر كسى پوشيده نيست . و اما آنچه كه شايسته گفتن است اين است كه آنچه در لفظ آيه ، معرف واقع شده ، براىدو طايفه مورد بحث جمله : الذين اتبعوك است كه معرف طايفهاول است و جمله : (الذين كفروا) است كه معرف طايفه دوم است . و در هر دو جمله معرفبه صيغه فعل ماضى آمده كه بر تحقق و حدوث دلالت دارد نه بر اتصاف كه كلمه(متبعين و كافرين ) آن را افاده مى كند. خواهيد گفت : اگر بخواهيم رعايت تحقق و حدوث را بكنيم بايد فوقيت (الذين اتبعوا برالذين كفروا) را منحصر در زمان گذشته بدانيم ، كه يك عده آن جناب را پيروى كردند ويك عده هم كافر شدند. و اين به دو جهت درست نيست يكى اينكه در گذشته پيروان مافوق كافران قرار نگرفتند، و دوم اينكه آيه صريحا فرموده : (الى يوم القيمه )،پس معلوم مى شود همه پيروان عيسى و همه كافران درطول زندگى بشر در زمين مورد نظر آيه بوده اند، پس ديگر نمى توانيم در خصوص اين آيه فعل ماضى را براى تحقق و حدوث بدانيم ، هر چندكه همه جا براى تحقق و حدوث باشد. تبعيت از نياكان سبب مى شود كه مراد عموم يهود و مطلق نصارا باشد در پاسخ مى گوئيم : همينكه افراد امتى در عصرى از اعصار عملى را انجام دهند و بقيهافراد هم به عمل آنان راضى باشند و اين فعل بعض و رضايت بعض ديگر در اعصاربعدى هم جارى شود، كافى است كه اين فعل را به همه امت چه گذشته اش و چه آينده اش نسبت بدهيم ، همچنانكه مى بينيم قرآن كريم يهود را بطور كلى مورد توبيخ قرار مىدهد به اينكه شما انبيا را كشتيد و آزار كرديد و شما ازامتثال اوامر خداى سبحان استكبار داريد و دستورات رسولان خدا را گردن نمى نهيد و شماآيات كتاب خدا را تحريف مى كنيد با اينكه يهوديان عصرنزول قرآن هيچ يك از اين كارها را نكرده بودند ولى همينكه به كرده گذشتگان خودراضى بوده اند، كافى است كه قرآن كريم نسبتاعمال نامبرده را به ايشان هم بدهد. پس اگر بگوئيم : مراد قرآن از (الذين كفروا) عموم يهود است ، به خاطر كفرى كهنياكان آنها مرتكب شدند. و مرادش از (الذين اتبعوا) مطلق نصارا است ، باز به خاطراتباعى كه نياكانشان از عيسى (عليه السلام ) داشتند، درست گفته ايم ، البته ايماننياكانى از ايشان كه ايمانشان مرضى خدا و اتباع از حق بود، نه ايمان آنهائى كهقائل به تثليث شدند و نه ايمان نصاراى معاصر بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، چون بعد از ظهور اسلام وظيفه ايمانى نصارا پيروىاز رسول اسلام و ايمان به دعوت او بود و آنهائى كه از پذيرفتن دعوت آن جنابسرباز زدند، در حقيقت ايمانشان به مسيح (عليه السلام ) هم ايمانى دروغى و غير مرضىبود. پس مراد از آيه شريفه مورد بحث اين شد كه خداى تعالى نصارا را (يعنى آنهائى را كهنياكانشان به عيسى (عليه السلام ) ايمان داشتند) بر يهود (يعنى آنهائيكه نياكانشانبه عيسى (عليه السلام ) كافر شدند و عليه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترىخواهد داد. و غرض در اين مقام ، بيان اين معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم يهودنازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت و اين معنا با گفتار سابقما منافات ندارد كه گفتيم مراد از اتباع ، اتباع بر حق است ، بهدليل آن استظهارى كه در اول كلام كرديم و بر كسى پوشيده نيست . مويد اين معنا تغيير اسلوب كلام در آيه بعدى است كه مى فرمايد: (و اما الذين آمنوا وعملوا الصالحات ...)، براى اينكه اگر منظور از جمله : ((الذين اتبعوك )اهل حق و نجات از نصارا و مسلمين بود، و تنها مى خواست بهاهل نجات از نصارا و مسلمين اشاره كند، بهتر اين بود كه بفرمايد: (و اما الذين اتبعوكفيوفيهم اجورهم ) و سياق را تغيير نمى داد، پس از اينكه سياق را تغيير داد، مى فهميم كه منظور از جمله (اتبعوك ) اعم از پيروان حقيقى و صورى است ، (توضيحاينكه آيات شريفه سخن از چهار گروه دارد: 1 - پيروان حقيقى عيسى تاقبل از اسلام 2 - پيروان اسمى او كه به مناسبت گروهقبل ، به آنها هم پيرو مى گوئيم 3 - كفار يعنى يهود كه هيچگاه به آن جناب ايماننياوردند 4 - مسلمانان واقعى كه به عيسى بن مريمى ايمان دارند كه به آمدن خاتم انبياء(صلى اللّه عليه و آله ) بشارت داده است (مترجم ))، اكنون مى گوئيم : اگر منظور ازجمله : (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) عين گروه دوم بود، بايد به همان عنوان قبلىيعنى (اتبعوك ) ذكر شوند و جائى براى تغيير عنوان نبود، و از اينكه عنوان راتغيير داد مى فهميم منظور گروه چهارم است . و در نتيجه تفوق بر يهود براى نصاراىاسمى كنونى هم ثابت است . در اين ميان وجهى ديگر نيز هست و آن اين است كه بگوئيم : مراد از جمله : (الذين اتبعوك)، (همه در مجموع ) نصارا و مسلمين است و آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه يهود تاروز قيامت ذليل و توسرى خور هركسى است كه معتقد باشد به اينكه پيروى از عيسى(عليه السلام ) واجب است ، عين همان بيانى كه قبلا ذكر شده ، و اگر كاملا دقت شود اينوجه از بهترين وجوه در توجيه آيه شريفه است .
ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون
|
خداى تعالى در اين خطاب عيسى (عليه السلام ) و پيروانش و كافران به دعوتش را،مجموعا مخاطب قرار داده ، مال كار همه در روز قيامت را، بيان نموده و با اين بيان ، داستانعيسى (عليه السلام ) از حين بشارت به مادرش تا عاقبت كارش و سرگذشتش را خاتمهمى دهد.
فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخره ...
|
ظاهرا اين آيه به شهادت اينكه حرف (فاء) در اولش آمده متفرع است بر جمله :(فاحكم بينكم ...)، البته تفرع تفصيل براجمال . و خلاصه مى خواهد همان جمله كوتاه را بشكافد. پس اين آيه بيانى است براى حكم عذابى كه خداى تعالى درباره يهود در روز قيامت مىراند، البته يهوديانى كه كافر شدند. و نيز بيانى است براى حكم پاداشى كهدرباره مؤ منين در آن روز مى راند،و آن اين است كه اجرشان را بدون كم و كاست مى دهد. ليكن از آنجائى كه در آيه شريفه عذاب دنيا هم آمده ، معلوم مى شود آيه متفرع برخصوص (فاحكم بينكم ...) نيست ، بلكه متفرع بر مجموع و(جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم ...) است . در نتيجهدلالت مى كند بر اينكه نتيجه آن جعل و اين رجوع اين است كه كافران هم در دنيا به دستمؤ منين كه خدا تفوقشان داده عذاب مى شوند و هم در آخرت با آتش كيفر مى بينند، و دراين عذاب ها از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند. و اين خود يكى از شواهد است بر اينكه مراد از تفوق دادن در آيه قبلى ، مسلط كردن از راهسيطره و سلطنت است ، نه از راه حجت و منطق ، و از جمله : (و ما لهم من ناصرين ) بر مىآيد كه در قيامت از شفاعت كه خود مانع حلول عذاب به ايشان است ، بهره مند نمى شوند واين جمله همانطور كه گفتيم قضاى حتمى خداى تعالى درباره يهود را مى رساند.
و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ...
|
اين آيه وعده خوشى است به جزاء خير، براى كسانى كه از آن جناب پيروى كردند، اما ازآنجائى كه صرف صدق تحقق عرفى كلمه (شيعه ، تابع وامثال آن ) بر امتى كه تشيع و اتباع واقعى از بعضى افراد آن امت تحقق يافته ، باعثآن نمى شود كه همه افراد آن امت حتى كسانى كه تشيع ودنبال روى پيغمبر را نداشته اند، مستحق ثوابجزيل بگردند، بلكه تنها كسانى اين است حقاق را دارند كه واقعا تابع و شيعه باشند،نه همه كسانى كه اسم شيعه و تابع بر آنان صادق است ، لذا در آيه شريفه ، عنوان(الذين اتبعوك ) كه خلاصه اش عنوان شيعه يا تابع يا كمماتى از اينقبيل است ، را برداشته ، به جايش عنوان (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) را گذاشتتا معنا درست و بى اشكال شود، چون سعادت و عاقبت خير، دائر مدار شناسنامه و اسمگذارى نيست بلكه دائر مدار حقيقت است ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ان الذين آمنواوالذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ). وعده نيكو به پيروان حقيقى (قولى و عملى ) عيسى (ع ) پس از ميان پيروان (اسمى و شناسنامه اى ) عيسى (عليه السلام ) تنها آنهائى كه بهخدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، خدا اجرشان را بطوركامل مى دهد و اما بقيه را، از اين نمد كلاهى نيست . و در آيه مورد بحث اين حقيقت را بطوراشاره بيان كرده و فرموده : (و اللّه لا يحب الظالمين )، خدا هيچ ستمگرى را دوست نمىدارد، حال هر اسمى و عنوانى كه مى خواهد داشته باشد. امر خاتمه دادن آيه (با اينكه آيه رحمت و جنت است ) با عبارت : (و اللّه لا يحب الظالمين) كه نوعى تهديد است از اينجا روشن مى شود كه معهود در آيات رحمت و نعمت ، اين استكه به اسمائى نظير رحمت و مغفرت و يا مدح آن اشخاصى كه آيه در شانشاننازل شده ختم گردد، مثلا مى بينيم آيه : (و كلا وعد اللّه الحسنى )، با جمله : (واللّه بما تعملون خبير) ختم شده و آيه : (ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم) با دو جمله : (و يغفر لكم ) و (و اللّه شكور حليم ) ختم شده و آيه : (و من يومنباللّه و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدينفيها ابدا) با جمله : (ذلك الفوز العظيم )، ختم گرديد و آيه : (فاما الذين آمنوا وعملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمتة ) با جمله : (ذلك هو الفوز المبين ) ختمشده . و از اين قبيل آيات ديگر. و گفتيم سرش اين است كه آنهائى كه عنوان پيروى و تشيع عيسى (عليه السلام ) را بهخود گرفته اند دو طايفه اند: يكى آنهائى كه به نامگذارى اكتفا ننموده واقعا آن جناب راپيروى كرده و مى كنند كه صدر آيه مورد بحث بيانگرحال آنان بود، طايفه ديگر كسانى هستند كه به همان نامگذارى اكتفا كردند، خود رامنسوب به عيسى و معنون به عنوان (پيرو عيسى ) نمودند، اما نه به خدا و روز جزاايمان داشتند و نه اعمال صالح به جا آوردند كه جمله مورد بحث بيانگرحال ايشان است .
ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم
|
اين آيه شريفه خاتمه داستان عيسى (عليه السلام ) را اعلام مى كند و منظور از (ذكرحكيم ) قرآن است كه ذكر خدا است و از حيث آيات و بياناتش محكم است ، يعنى به هيچوجه باطل در آن رخنه نمى كند و شوخى با جدش آميخته نمى گردد.
ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ، ثمقال له كن فيكون
|
اين آيه شريفه هدف اصلى از ذكر داستان عيسى (عليه السلام ) را بطور خلاصه بيانمى كند و در حقيقت اجمالى است بعد از تفصيل ، و اين كار (يعنى خلاصه گيرى از گفتار،مخصوصا آنجا كه پاى احتجاج در بين باشد) از مزاياى كلام شمرده مى شود و آيات اينداستان هم به همين منظور يعنى به منظور احتجاجنازل شده و مى خواهد وضع نصاراى نجران را كه در آن ايام به مدينه آمده بودند، روشنسازد. و به همين جهت جاى آن بود كه بعد از ذكر سرگذشت عيسى (عليه السلام ) خلاصه اى ازآن را به عنوان نتيجه گيرى ذكر نموده و بفهماند كه كيفيت ولادت عيسى بيش از اين دلالتندارد كه وى بشرى است نظير آدم ابو البشر و خلقتش غير معمولى است پس جايز نيستدرباره وى سخنى زائد بر آنچه درباره آدم گفته مى شود، بيان گردد. درباره آدم مى گوئيم : او انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر و مادر آفريدهاست ، و درباره عيسى (عليه السلام ) هم مى گوئيم : انسانى است كه خداى تعالى او رابدون پدر آفريده . پس معناى آيه اين است كه : مثل عيسى نزد خدا و صفت و واقعيتى كه او نزد خدا دارد و يا بهعبارتى آنچه خود خداى تعالى (آفريدگار وى به دست خود) از خلقت او اطلاع دارد، ايناست كه كيفيت خلقت او شبيه به خلقت آدم است و كيفيت خلقت آدم اين بوده كه اجزائى از خاكجمع كرد و سپس به آن فرمان داد كه (باش ) و آن خاك به صورت و سيرت يك بشرتمام عيار، تكون يافت ، بدون اينكه از پدرى متولد شده باشد. دو حجت و دليل بر نفى الوهيت عيسى (ع ) در تمثيل او به آدم (ع ) پس از اين بيان به حسب حقيقت ، دو حجت و دليل باز مى شود كه تك تك آن دو براى نفىالوهيت عيسى (عليه السلام ) كافى است . حجت اول اينكه : عيسى مخلوق خدا است و خداى تعالى از كيفيت خلقت او آگهى دارد و جنابشهرگز در آگهى هايش به خطا نمى رود و او خبر داده كه عيسى (عليه السلام ) مخلوق مناست ، هر چند كه پدر نداشته باشد و كسى كه به دست ديگرى خلق شده باشد (عبد)است نه (رب ). حجت دوم اينكه : در خلقت او چيزى زائد بر خلقت آدم نيست كه باعث شود شما او را معبودبخوانيد و اگر سنخ و كيفيت خلقت او مقتضى الوهيتش باشد، بايد اين اقتضا در آدم (عليهالسلام ) نيز باشد با اينكه مسيحيان آدم را معبود نمى دانند، پس بايد در عيسى (عليهالسلام ) نيز ندانند، چون مماثلت اين را اقتضا مى كند. از آيه شريفه اين معنا برمى آيد كه خلقت عيسى (عليه السلام ) مانند خلقت آدم طبيعى ومادى است ، هر چند كه بر خلاف سنت جاريه الهى در نسلها بوده ، كه هر نسلى در تكون وپيدايش خود نيازمند به پدر است و نيز از ظاهر عبارت برمى آيد كه جمله : (فيكون )حكايت حال گذشته است ، پس ظاهر صيغه (فيكون ) كه براى آينده است منظور نيست ،چون جريان گذشته را شرح مى دهد. و اين منافات ندارد با جمله : (ثمقال له كن ) كه بر فوريت و عدم تدريج دلالت مى كند، براى اينكه نسبت ها مختلف است ، همين موجودات عالم روى هم چهتدريجى الوجودها و چه غير آنها مخلوق خداى سبحان است و به امر او كه همان كلمه (كن) باشد موجود شده ، همچنانكه قرآن فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون )، چيزى كه هست بسيارى از آنها وقتى با اسباب تدريجيش مقايسهشود تدريجى الوجود است ، اما اگر با قياس به خداى تعالى ملاحظه شود در آن لحاظنه تدريج هست و نه مهلت ، همچنانكه باز قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (و ما امرناالا واحده كلمح بالبصر)، و ما انشاء الله در محلى مناسب اين مطلب را توضيح خواهيم داد. علاوه بر اين ، آن نكته عمده اى كه جمله : (ثمقال له كن ) در مقام بيان آن است اين است كه خداى تعالى در خلقت هيچ موجودى احتياجىبه اسباب ندارد، تا وضع موجودى كه مى خواهد خلق كند بر حسب اختلاف اسباب برايشمختلف شود، مثلا خلقت موجودى برايش ممكن و خلقت موجودى ديگر برايشمحال باشد، يكى برايش آسان و ديگرى دشوار باشد، يكى برايش نزديك و ديگرى دورباشد، پس هر چه او اراده كند و بفرمايد: (كن ) موجود مى شود، بدون اينكه احتياج بهاسباب داشته باشد، اسبابى كه در حالت عادى در پديد آمدن يك موجود دخالت دارد.
الحق من ربك فلا تكن من الممترين
|
اين آيه مضمون آيه قبلى را با اينكه با كلمه (ان ) وامثال آن تاكيد كرده بود مجددا تاكيد مى كند، نظير تاكيدى كه دراصل داستان و تفصيل آن نموده و فرمود: (ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم...)، و در عين تاكيد خاطر خطير رسول گرامى خود را مسرت بخشيده ، جنابش را دلگرممى كند، به اينكه آن جناب بر حق است و همين باعث مى شود كه در احتجاج هايش عليه كفارقاطعانه تر و شجاعانه تر اقدام كند. جمله (الحق من ربك ) از بديع ترين بيانات قرآنى است و جمله : (الحق من ربك ) از بديع ترين بيانات قرآنى است ، چون كلمه حق را مقيد بهكلمه من كرده كه بر ابتدا دلالت مى كند و هيچ حرف ديگرى اين معنا را نمى رسانيد، مثلااگر مى فرمود: (الحق مع ربك ، حق با رب تو است )، نه تنها آن معنا را نمى رسانيد،بلكه بوئى از شرك در آن احساس مى شد، يعنى ممكن بود كسى خيال كند كه خداى تعالى و حق ، دو موجود باهمند و نيز بوئى از عجز از آن احساس مى شد، چون ممكنبود كسى خيال كند كه خداى تعالى به خودى خود ناتوان است و حق او را يارى مى كند. نكته اى كه از كلمه (من ) فهميده مى شود اين است كه در عالم آنچه حق است و هر قضيهو حكمى كه داراى واقعيت مى باشد، هر چه بوده و هر قدر هم كه بديهى باشد، همچونقضيه : (عدد چهار زوج ) است و (عدد يك نصف عدد دو است ) و... بديهى و ضرورىمى باشد، بالاخره انسان آن را از خارج گرفته ، يعنى از واقعيت هستى اخذ كرده است وواقعيت خارج ، همه اش وجود و وجود همه اش از ناحيه خداى تعالى است ، همچنانكه خير همهاش از او است ، و به همين جهت است كه از صفات خداى تعالى است كه : (لاييئل عما يفعل و هم يسئلون )، پس غير او هر عملى بكند، وقتى بازخواست نمى شود كهعملش حق باشد. و اما فعل خداى تعالى چون از مقوله وجود است ، قهرا صورت علميه اشجز حق نمى تواند چيز ديگرى باشد. ساده تر بگويم :فعل خدا دو جور نيست تنها يكجور است آن هم حق . بحث روايتى (در ذيل آيات كريمه گذشته ) در تفسير قمى در ذيل آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين ) آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در اين آيه دو بار اصطفاى مريم را ذكر كرده، معناى اولى اين است كه خدا او را اختيار كرده و از ساير زنان عالم انتخاب فرموده ومعناى اصطفاى دوم و مراد از آن اين است كه مريم بدون شوهر حامله شد و خدا او را به اينامتياز از ساير زنان عالم ممتاز نمود. و در تفسير مجمع البيان است كه امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود معناى آيه اين استكه خداى تعالى تو را براى ذريه انبيا اصطفا و اختيار كرد، و از زنا تطهير نمود و تورا براى ولادت عيسى (عليه السلام ) بدون اينكه شوهرى داشته باشى اصطفا نمود. مؤ لف قدس سره : معناى اينكه فرمود: تو را براى ذريه انبيا اصطفا كرد، اين است كهخداى تعالى تو را انتخاب كرد تا ذريه صالحى باشى ، سزاوار آنكه به انبيا منتسبشوى و معناى اينكه فرمود: (تو را از زنا پاك كرد) اين است كه (عصمت از زنا) را به تو داد، البته مريم(عليهاالسلام ) از هر گناه ديگرى نيز عصمت داشت ولى چون عصمت از زنا در مورد آن جنابعمده بود، امام خصوص آن را ذكر فرمود، براى اينكه آن جناب عيسى (عليه السلام )رابدون شوهر زائيد، پس زمينه گفتار امام بيان بعضى از لوازم اصطفا و تطهير آن جناباست ، نه اينكه اصطفا به معانى نامبرده باشد، پس نبايد كسى توهم كند كه بين اين دوروايت تعارض وجود دارد، در سابق هم گذشت كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشت . رواياتى درباره برترين زنان عالم : (فاطمه (س ) مريم ، خديجه و آسيه ) و در تفسير الدرالمنثور است كه احمد و ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن منذر وابن حبان و حاكم ، همگى از انس و او از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده استكه فرمود: اگر بخواهى برجستگان از زنان عالم را انتخاب كنى ، تو را اين چهار زنبس است : 1 - مريم دختر عمران 2 - خديجه دختر خويلد 3 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّهعليه و آله ) 4 - آسيه همسر فرعون . سيوطى مى گويد: اين روايت را ابن ابى شيبه هم (البته بدون ذكر سند) از حسننقل كرده . و در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از ابن عباس روايت كرده كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: برترين زنان در دنيا و آخرت خديجهو فاطمه و مريم و آسيه همسر فرعون است . و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسن روايت آورده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى چهار زن را از زنان دو عالماصطفا كرد: 1 - آسيه دختر مزاحم 2 - مريم دختر عمران 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمهدختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ). و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير، از فاطمه رضى اللّه عنها روايتكرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: توئى سيده زناناهل بهشت ، نه مريم بتول . و نيز در آن كتاب از ابن عساكر از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: سيده زناناهل بهشت مريم دختر عمران و سپس فاطمه و سپس خديجه و آنگاه آسيه همسر فرعون است . باز در همان كتاب آمده كه ابن عساكر از طريقمقاتل از ضحاك از ابن عباس از رسول روايت كرده كه فرمود: خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: چهار زن ، سادات زنان دوران خودهستند: 1 - مريم دختر عمران 2 - آسيه دختر مزاحم 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دخترمحمد (صلى اللّه عليه و آله ) كه دوران فاطمه با فضيلت تر از دوران آن سه تن مىباشد و معلوم است وقتى مردم دوران فاطمه (عليهاالسلام ) برتر باشند از مردمدورانهاى آن سه تن ، قهرا فاطمه از تمامى زنان حتى از آن سه تن برتر خواهد(مترجم )). و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه ، از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: فاطمه سيده زنان عالم است ، البتهبعد از مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه دختر خويلد. و در خصال به سند خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چهار خط روى زمين كشيد و سپس فرمود: بهترين زنانبهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله )و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است . و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى الحسناول (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود:خداى عزوجل از ميان زنان چهار زن را انتخاب كرده : 1 - مريم 2 - آسيه 3 - خديجه 4 -فاطمه (تا آخر حديث ). اثبات سيادت اثبات عالى ترين مراتب اصطفاء است مؤ لف قدس سره : روايات در اين مضمون و قريب به اين مضمون از طرق شيعه و سنىبسيار است و سيده زنان بودن هر چهار نفر منافات ندارد كه در بين خودشان يكى ازديگران برتر باشد، همچنانكه از خبر ششم كه از تفسير الدر المنثورنقل كرديم استفاده مى شد كه : (فاطمه (عليهاالسلام ) در دورانى مى زيسته كه مردمشتكامل يافته تر و متمدن تر از ساير دوران ها بودند و قهرا خود آن جناب هم از آن سهتن ديگر افضل مى شود) و همچنين از اخبارى ديگر و نظير اين بحث در تفسير آيه : (اناللّه اصطفى آدم و نوحا...) گذشت . چيزى كه جا دارد در اينجا بدان توجه شود اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از سيادتنرفته و آنچه اين احاديث بر آن تكيه دارند مساءله سيادت است نه اصطفا، و بين سيادتو اصطفا از نظر معنا فرق هست ، ليكن از آنجائى كه سيادت از مراتبكمال اصطفا است ، لذا اثبات آن براى اين چهار تن اثبات عالى ترين مراتب اصطفا است . و در تفسير عياشى در ذيلآيه : (اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ) از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كهفرمود: يعنى بعد از آنكه مريم با مرگ پدرش يتيم شد، قرعه انداختند كه چه كسىسرپرستيش را عهده دار شود؟. اخبار غيب حضرت عيسى (ع ) معجزه قابلقبول براى مردم بود و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك واصطفاك على نساء العالمين ) آمده كه خداى تعالى مريم را دو بار اصطفا كرد (و بدينجهت هم بود كه در آيه دو بار اصطفاى او را ذكر نمود)،اول اينكه او را اصطفا كرد يعنى او را از ميان ساير زنان انتخاب نمود و دوم اينكه بدونداشتن شوهر به او فرزند داد و او را با اين امتياز بر همه زنان عالم ممتاز نمود - تا آنجاكه قمى مى گويد - و خداى سبحان به رسول گراميش مى فرمايد: اين مطلب از اخبار غيباست كه ما آن را به تو وحى كرديم و اى محمد تو آن روز با آنان نبودى كه داشتند قرعهمى انداختند تا معلوم كنند كدام يك از آنان سرپرستى مريم را عهده دار شود و تو آن روزنبودى كه ببينى چه بگومگوها مى كردند و نيز مى فرمايد: وقتى مريم متولد شد،آل عمران در مورد او بگو مگو كردند، هركسى ميگفت سرپرستيش با من ، تا آنكه به معبدرفتند و قرعه انداختند و از ميان همه چوبه هاى قرعه ، چوبه زكريا درآمد تا (آخر حديث). مؤ لف قدس سره : در سابق بيانى داشتيم كه مويد اين خبر و خبرقبل از آن است . اين را هم بايد دانست كه روايات در زمينه (بشارت مريم ) و (ولادت عيسى ) (عليهالسلام ) و (دعوتش ) و (معجزاتش ) بسيار زياد است ولى آنچه ما درخلال آيات راجع به داستانهاى آن جناب نقل كرديم از نظر بحث تفسيرى كافى است و بههمين جهت متعرض نقل همه احاديث نشديم ، تنها آن چند عددى كه اهميت داشتنقل نموديم . و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و انبئكم بما تاكلون ...) از امام باقر (عليه السلام )روايت آورده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) همواره به بنىاسرائيل مى گفت : من فرستاده خدا به سوى شمايم و من برايتان ازگل چيزى به شكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ مى شود و من اكمه وبرصى را شفا مى دهم (و اكمه به معناى كور است )، بنىاسرائيل گفتند: به نظر ما اين كارهائى كه مى كنى جز سحر نمى باشد اگر مى خواهىتو را در دعويت تصديق كنيم معجره اى بياور تا براى ما يقين به نبوتتحاصل شود، فرمود: به من بگوئيد اگر شما را خبر دهم بدانچه مى خوريد و به آنچه در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، (يعنىاگر بگويم قبل از اينكه از خانه بيرون شويد، چه خورده ايد، و در شب چه چيزهائىذخيره كرده ايد)، آنگاه به صدق دعوى من يقين مى كنيد؟ گفتند: آرى ، آنگاه به يك يك آنانمى فرمود: تو فلان و فلان چيز را خورده اى و فلان و فلان را نوشيده اى و فلان وفلان چيز را برداشتى ، بعضى ها قبول مى كردند و ايمان مى آوردند و بعضى ديگرهمچنان كفر مى ورزيدند، در حالى كه در اين معجزات عيسى (عليه السلام ) آيتى بود،اگر بنا داشتند ايمان بياورند. در سابق اشاره كرديم كه چرا در آيه شريفه كه عيسى (عليه السلام ) معجزات خود رامى شمرد، سياق كلام را تغيير داد، با در نظر داشتن بيان آنجا، متوجه خواهى شد كهتغيير سياق ، اين روايت را تاءييد مى كند، (روايت توضيح مى دهد كه اگر انكار بنىاسرائيل نبود، سياق آيه تغيير نمى كرد و همچنان سياق آياتقبل را كه عيسى (عليه السلام ) غايب فرض شده بود حفظ مى كرد و مى فرمود: خداىتعالى مى خواهد به تو (مريم ) فرزندى دهد كه چنين و چنان است و رسولى به سوىبنى اسرائيل است و معجره اى از ناحيه خدا مى آورد، ازگل چيزى به شكل مرغ مى سازد و سپس در آن مى دمد، مرغ مى شود و كور و برصى راشفا مى دهد و مرده را زنده مى كند... پس اگر سياق تغيير كرده ، خواسته است از سخن بامريم يك باره منتقل شود به گفتگوئى كه بعد از چندينسال عيسى در پاسخ يهوديان گفته كه اگر من چنين و چنان كنم ايمان مى آوريد؟ گفتند:بله ... (مترجم )). روايتى درباره آنچه در شريعت عيسى (ع ) آمده بود و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (و مصدقا لما بين يدى من التورية ولاحل لكم ...)، از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صدسال فاصله بود. و شريعت عيسى (عليه السلام ) اين بود كه به توحيد و اخلاص و بههمه آنچه از ناحيه خداى تعالى به نوح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) وحى شدهبود مبعوث بود و كتاب آسمانى انجيل بر اونازل شد و از او ميثاقى گرفتند كه از همه انبياء گرفته بودند و در كتابش شريعتىكه همان اقامه نماز بداعى دين دارى و امر به معروف و نهى از منكر و تحريم حرام وتحليل حلال برايش تشريع كردند و نيز در آن كتاب مواعظى ومثل هائى و حدودى نازل شد، ولى قصاص در آن نبود و احكام حدود هم نبود و مساءلهتقسيمات ارث هم نبود و نيز تخفيفى نسبت به آنچه در تورات بر موسىنازل شده بود، نازل گرديد و خداى تعالى همين قسمت اخير را ازقول عيسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : (ولاحل لكم بعض الذى حرم عليكم ) (عليه السلام ) و گروندگان به او را ماءمور كردبه اينكه به شريعت تورات و انجيل هر دو ايمان بياورند. مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب قصص الانبياء بطورمفصل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و درنقل او آمده كه بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد و هشتسال فاصله بوده ، ولى اين دو نقل با تاريخاهل كتاب مطابقت ندارد. و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جنابپرسيد: چرا ياران عيسى (عليه السلام ) را حوارى ناميدند، فرمود: اما از نظر مردم (يعنىعلماى اهل سنت ) بدين جهت بوده كه ياران آن جنابشغل لباسشوئى داشتند، جامه هاى مردم را از آلودگى پاك مى كردند و اين لفظ يعنىلفظ حوارى از كلمه حوار در (خبزالحوار) يعنى نان سفيد گرفته شده . و اما از نظرما اهل بيت وجه نامگذارى اين بوده كه ياران مسيح (عليه السلام ) هم نفس خود را خالصكرده بودند و هم ديگران را با پند و اندرز از آلودگى گناهان پاك مى كردند. و در كتاب توحيد از آن جناب روايت آورده كه فرمود: حواريين عيسى (عليه السلام ) دوازدهنفر بودند كه از همه آنان برتر و داناتر لوقا بود. روايت درباره به دار آويختن حضرت عيسى (ع ) و در كتاب اكمال از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود:عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) كه مبعوث به نبوت گرديد، خداى تعالى نور و علم وحكمت و همه علوم انبياى قبل از آن جناب را به وى وديعه داد، علاوه بر اينكهانجيل را هم بر او نازل كرد و او را به سوى بيت المقدس و به سوى بنىاسرائيل مبعوث كرد تا ايشان را به سوى كتاب و حكمت خدا و به سوى ايمان به خدا ورسولش دعوت كند، ولى بيشترشان نپذيرفته ، به طغيان و كفر خود ادامه دادند و بهخاطر همين كه ايمان نياوردند از پروردگار خود خواست تا آنان را هلاك سازد، خداىتعالى عده اى از شيطان هاى آنان را (گمراه كنندگان ايشان را) مسخ كرد تا آيتى باشدبراى فريب خوردگان و گمراه شدگان ، ولى اين معجزه هم جز بيشتر شدن طغيان و كفرايشان اثر نداد، عيسى (عليه السلام ) به ناچار به بيت المقدس آمده ، مدت سى و سهسال در آنجا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده هائى كه خداى تعالى داده بودتشويق نمود، تا آنكه يهود به جستجوى آن جناب پرداخت و در آخر ادعا كرد كه او را شكنجه داده و زندهزنده در زمين دفن كرده و بعضى از آنان ادعا كردند كه او را كشته و به دار آويختند، ولىخداى تعالى هرگز آن كفار را بر آن جناب مسلط نمى كرد، بلكه مطلب را براى آنانمشتبه ساخت ، آنها نمى توانستند عيسى (عليه السلام ) را شكنجه كنند و بكشند و يا بهدار بياويزند، چون اگر چنين قدرتى مى داشتند كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداىتعالى او را بعد از توفى بالابرد. مؤ لف قدس سره : اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: عده اى از شيطان هاى آنان رامسخ كرد، منظور شرار و گمراه كنندگان ايشان است . و اينكه فرمود: سى و سه سال در آن جا ماند، شايد منظور امام مدت عمر آن جناب بوده كهمشهور هم همين است ، چون آن جناب از روزى كه در گهواره بوده تا سن كهولت با مردمتكلم مى كرده و از كودكيش پيغمبر بوده ، چون آيه شريفه قرآن كه حكايت گفتار او استصريح در اين معنا است ، و آن اين آيه است : (فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فىالمهد صبيا، قال انى عبد اللّه آتينى الكتاب و جعلنى نبيا). و اينكه فرمود: (كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفىبالا برد)، نقل معناى كلام خدا است و گرنه عبارت كلام خدا چنين است : (و لكن رفعهاللّه ...) كه در اين آيه مساءله بالا بردن عيسى (عليه السلام ) را تذكر مى دهد و درآيه ديگر مساءله توفى را به اين عبارت خاطرنشان مى سازد: (انى متوفيك و رافعكالى ...)، و امام (عليه السلام ) از ترتيب لفظى در اين عبارت كهاول مساءله توفى در آن آمده ، بعد مساءله رفع ، - ترتيب خارجى را استفاده نموده ،فرموده : خارجا هم اول او را توفى كرده ، بعد به آسمان برده . روايتى در مورد كيفيت بالا بردن عيسى (ع ) به آسمان و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عيسى (عليه السلام) در هنگام عصر آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كهدوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان راداخل خانه اى كرد و سپس از چشمه اى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب ازسر و رويش مى ريخت ، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوىخود بالا مى برد، و مرا از يهود پاك مى كند، كدام يك از شما داوطلب مى شويد به شكل من در آيد و خداى تعالىشكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با منباشد؟ جوانى از ميان آنان گفت : يا روح اللّه من حاضرم ، فرمود: بله تو همانى ، آنگاهرو كرد به بقيه و فرمود: بدانيد كه بعد از رفتن من يكى از شما تاقبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مى شود (و اظهار بيزارى از من مى كند)، مردىاز ميان جمع گفت : يا نبى اللّه آن منم ؟ عيسى (عليه السلام ) گفت :مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزى را احساس كرده اى ، باشد تو همان شخص باش ، آنگاهرو كرد به بقيه و فرمود: بعد از من ديرى نمى پايد كه به سه فرقه متفرق مىشويد، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مى بندند و در آتش خواهند بود و يك فرقهاهل نجات است ، و آن فرقه اى است كه از شمعون صادقانه پيروى مى كند و به خدا دروغنمى بندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش اززاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد. از سوى ديگر يهود كه مدتها در جستجوى مسيح بود، در همان شب آن خانه را پيدا كرده ،آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، گرفتند و كشتندو به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسى (عليه السلام ) خبر داده بود تا صبحدوازده نوبت كافر مى شوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد. مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا را از ابن عباس و قتاده و غير آن دو نيزنقل شده و آنگاه گفته اند بعضى از علما گفته اند: آن جوانى كه حاضر شد بهشكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، همان كسى بود كه گزارش داده بود به اينكه عيسى(عليه السلام ) كجا است تا او را بگيرند و بكشند، بعضى ديگر حرفهاى ديگرى زدهاند، ولى قرآن كريم از همه اين حرفها ساكت است و ما انشاء اللّه بحثمفصل اين جريان را در تفسير آيه : (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ...)، ايرادخواهيم كرد. روايتى از امام رضا (ع ) درباره قضيه حضرت عيسى (ع ) و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امر هيچ يك ازانبياء و حجت هاى الهى بر مردم مشتبه نشد مگر امر عيسى (عليه السلام ) و بس ، براىاينكه عيسى (عليه السلام ) را زنده به آسمان بردند و بين آسمان و زمين قبض روحشكردند و بدن بى روح و روح بى بدنش را به آسمان بردند و دوباره روحش را بهبدنش برگرداندند، اين مضمون كلام خداى تعالى است كه يك جا مى فرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك ) و جاى ديگر از خود عيسى(عليه السلام ) حكايت مى كند كه در روز قيامت مى گويد: (و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم، فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت علىكل شى ء شهيد). و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت است كه فرمود: عيسى بن مريموقتى به آسمان برده شد جامه اى پشمى بر تن داشت كه نخ آن را مريم رشته و خودمريم آن را بافته و خودش دوخته بود، وقتى به آسمان رسيد، ندايش دادند: زينت دنيائيترا بيفكن . مؤ لف قدس سره : توضيح معناى روايت قبلى و اين روايت در آخر سوره نساء ان شاء اللّهمى آيد. و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير درذيل آيه : (ان مثل عيسى عند اللّه ...) از قتادهنقل كرده اند كه گفت : دو نفر از بزرگان اهل نجران و اسقف هاى ايشان يكى به نام سيد وديگرى به نام عاقب ، با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ملاقات نموده ، از آن جناباز وضع عيسى (عليه السلام ) پرسيده ، عرضه داشتند: هر انسانى پدر و مادرى دارد،چگونه ممكن است كه عيسى (عليه السلام ) پدر نداشته باشد؟ در پاسخشان خداى تعالىاين آيه را نازل كرد: (ان مثل عيسى عند اللّهكمثل آدم ...). مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا از سُدى و عكرمه و غير آن دو نيزنقل شده ، قمى هم در تفسير خود نزول آيه نامبرده را در پاسخ بزرگان نجران مى داند. بحث روايتى ديگر در معناى محدث در بصائر از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) فرق ميان(رسول )، (نبى ) و (محدث ) را پرسيدم ، فرمود:رسول كسى است كه فرشته را مى بيند كه از ناحيه پروردگارش رسالت مى آورد و مىگويد: پروردگارت چنين و چنان دستورت داده ، و رسول در عينحال نبى هم هست . و اما (نبى ) فرشته اى را كه بر او نازل مى شود نمى بيند بلكه فرشته ، پيامالهى را به قلبش مى اندازد و نبى در حال گرفتن پيام حالتى چون بيهوشى به خودمى گيرد و مطلب را در خوابش مى بيند، عرضه داشتم : پس از كجا مى فهمد كه اين راكه مى بيند از ناحيه خدا و حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش مشخص مى كند، بطورىكه يقين مى كند كه آنچه مى بيند حق است ، ولى فرشته را به عيان نمى بيند. و اما (محدث ) كسى است كه صدائى را مى شنود ولى شاهدى را يعنى صاحب صدا رانمى بيند. مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب كافى نيز از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده و اينكه فرمود: (شاهدى را نمى بيند)، معنايش اين است كه صاحب صدا راحاضر نمى بيند كه در حقيقت كلمه (شاهدا)مفعول فعل (نمى بيند) است ، ممكن هم هست مفعول نباشد بلكهحال باشد از فاعل (نمى بيند) و معنايش اين باشد كه محدث در حالى كه خود شاهداست كسى را نمى بيند. فرق ميان نبى ، رسول و محدث و باز در همان كتاب از بريد از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درضمن حديثى در پاسخ بريد كه پرسيد: (رسول )، (نبى ) و (محدث ) چه معنادارد؟ فرمود: (رسول ) آن كسى است كه فرشته برايش ظاهر شده ، با او سخن مىگويد، ولى (نبى ) در خواب مى بيند، و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مىشود. و اما محدث آن كسى است كه صوت را مى شنود ولى صورت فرشته را نمى بيند،مى گويد: عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند، از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده ، حق و آنشخص فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى او را موفق به تشخيص آن مى كند تا او رابشناسد و اين را هم بدان كه خداى تعالى كتب آسمانى را با كتاب آسمانى شما (قرآن )ختم كرده و نبوت را با فرستادن پيامبرتان ختم فرموده (تا آخر حديث ). و نيز در آن كتاب از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق سخن از (محدث) را پيش كشيدم ، مى گويد: فرمود: محدث صوت فرشته را مى شنود ولى صورت او را نمى بيند، عرضه داشتم :خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمد كه كلامى كه شنيده ، كلام فرشته است ؟ فرمود: خداىتعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن ، فرشته را از غير فرشته تشخيص مىدهد. على (ع ) محدث بود و نيز در آن كتاب است كه ابى بصير از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: على (عليه السلام ) محدث بود، سلمان هم محدث بود، مى گويد:عرضه داشتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود: اين است كه فرشته بر اونازل مى شود و مطلب را به دل او مى اندازد كه مثلا چنين و چنان شده و يا چنين و چنانبايد كرد. و نيز در كافى از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت : امام ابى جعفر باقر (عليه السلام) به من خبر داد: كه على (عليه السلام ) محدث بود، اين گذشت تا آنكه اصحاب و(پيروان مكتب تشيع ) مرا ديدند و سفارش كردند كه هيچ چيزى از امام نپرس ، تا اين سؤال ما را با جنابش در ميان بگذارى و جوابش را بگيرى و آن سؤال اين است كه چه كسى با على (عليه السلام ) حديث و گفتگو مى كرد، چيزى نگذشت كهاتفاق افتاد آن جناب را ملاقات كردم ، عرضه داشتم : به خاطر داريد كه به من فرموديدعلى محدث بود؟ فرمود: آرى ، عرضه داشتم : چه كسى با او حديث مى كرد؟ فرمود:فرشته ، پرسيدم : يعنى مى فرمائى معتقد باشم به اينكه على نبى و يارسول است ؟ فرمود: نه ، بلكه درباره على (عليه السلام ) همان را بگو و معتقد باشكه درباره آن رفيق در بارى سليمان (عليه السلام ) مى گوئى (كه به يك چشم بر همزدن تخت بلقيس را از شهر سبا تا به حضور سليمان آورد) و همان را معتقد باش كهدرباره رفيق و همسفر موسى (عليه السلام ) معتقدى (كه اعمالى انجام داد كه موسى ازتاءويل آنها عاجز ماند) و همان را بگو كه درباره ذى القرنين مى گوئى (كه كارهائىمى كرد كه از بشر عادى ساخته نيست ) مگر نشنيده اى كه شخصى از على (عليه السلام )پرسيد: آيا ذو القرنين پيغمبر بود؟ در پاسخ فرمود: نه ، ولى بنده اى بود كه خدا رادوست مى داشت و خداى تعالى هم او را دوست مى داشت ؟ براى خدا خيرخواهى مى كرد، خدا همخير او را مى خواست ، على (عليه السلام ) هم چنين بنده اى بود. مؤ لف قدس سره : روايات در معناى محدث از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) بسيار زياد است ، صاحب كتاب بصائر الدرجات و صاحب كافى وصاحب كنز و صاحب اختصاص و مؤ لف ينى ديگر آن روايات را در كتب خود آورده اند، درروايات اهل سنت نيز يافت مى شود. مطالبى پيرامون (وحى ) و واژه (محدث ) در اين روايات فرق ميان نبى و رسول و محدث را بيان نمود، ما نيز در سابق آنجا كهفرق ميان نبى و رسول را بيان مى كرديم گفتيم : وحى به معناى سخن گفتن خداى سبحانبا بنده اى از بندگان خويش است و اين سخن گفتن (چه با حضور و رو در رو قرارگرفتن فرشته باشد و چه بدون حضور فرشته و به صرف افتادن دردل و رسيدن به گوش باشد)، باعث علم يقينرسول و نبى مى شود، علم به نفس ذاته ، بدون اينكه در تشخيص اينكه اين سخن از خدااست يا از شيطان احتياجى به حجت داشته باشد، پس داستان وحى و القائات الهيه نظيرعلوم بديهى و مانند: يك ، نصف دو است ، مى باشد كه در علم پيدا كردن به آن احتياج بهرديف كردن مقدمات منطقى و امثال آن نيست . و اما خواب ديدن اولياى خدا به طورى كه روايات تفسيرش كرده ، به معنائى است غيرخواب ديدن معمولى ما افراد معمولى ، چون ما نيز در عالم خواب شبانه و يا روزانه خودچيزهائى مى بينيم ولى هيچگونه حجيت ندارد، بلكه خواب اولياى خدا چيزى شبيهبيهوشى است كه حواس ولى خدا سكونتى پيدا مى كند و در آن هنگام آنچه را كه مى بينندنظير چيزهائى است كه ما در بيدارى مشاهده مى كنيم و بعد از مشاهده آنچه مشاهده كردندخداى عزوجل يقين بر دل آنان افاضه نموده ، دركشان را تسديد و استوار مى كند، درنتيجه يقين مى كنند كه واسطه و صدا از ناحيه خداى سبحان است و شيطان در دلشانتصرف نكرده . و اما عنوان محدث از تحديث گرفته شده ، و تحديث عبارت است از اينكه صداى فرشتهرا بشنود ولى خود او را نبيند، و اين شنيدن هم شنيدن با گوش ظاهر نيست بلكه باگوش باطن و قلب است و نيز از قبيل خطور كردن خاطره اى دردل نيست تا عرفا شنيدن صوت شمرده شود، الا به عنايتى مجازى ، آن هم مجاز دوراز فهم. و به همين جهت مى بينيد كه روايات در معرفى تحديث دو جمله آورده اند: يكى شنيدنصوت و ديگرى افتادن در قلب و با اينكه هيچيك از اين دو عنوان از نظر لغت (تكليم )و تحديث و گفت و شنود، نيست مع ذلك آن را تحديث و تكليم خوانده اند، پس محدث بافتحه (دال ) صوت فرشته را در تحديثش مى شنود و با گوش خود فرا مى گيرد،نظير آنچه ، از صداهاى كلام معمولى و ساير صوتها عالم ماده را مى شنويم و يا بهديگران مى شنوايانيم با اين تفاوت كه آنچه را محدث مى شنود غير محدث نمى شنود وبه همين جهت است كه گفتيم اين شنيدن امرى قلبى است . تشخيص القائات رحمانى از شيطانى مستند به تاءييد الهى است و خارج ازمعيارهاىمعمولى تشخيص است و اما تشخيص و علم محدث به اينكه آنچه مى شنود گفتار فرشته است نه القائاتشيطانى ، امرى است كه خارج از معيارهاى معمولى تشخيص است ، بلكه با تاءييدى ازناحيه خداى سبحان و تسديد او است ، همچنانكه مضمون روايت محمد بن مسلم كه گذشت آنرا تاءييد مى كند، چون در آن روايت آمده بود: (خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهدكه با آن فرشته را از غير فرشته تشخيص مى دهد) و توضيحش اين است كه القاىشيطانى دو جور تصور مى شود: يكى اينكه اين القا مطلبىباطل و به همان صورت باطلش باشد، كه معلوم است انسان مؤ من به خوبى آن راتشخيص مى دهد كه سخن ملائكه مكرمين نمى تواند باشد، ملائكه اى كه خداى تعالى درمعرفتشان فرموده : (لا يعصون اللّه ما امرهم )، و ياباطل در صورت حق است و معلوم است كه باطل لوازمى كه دارد نيزباطل است ، در اينجا نور الهى كه همواره ملازم بنده مؤ من خدا است ،حال آن باطل را براى مومن روشن مى سازد كه آيه شريفه : (او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس )، بيانگر اين نور است ، ولى در عينحال نزعه شيطان و وسوسه او بى اضطراب هم نيست و قلب را دچارتزلزل مى سازد، همچنانكه ياد خدا و سخن او از وقار و سكينت و اطمينان خاطر خالى نيست ،همچنانكه قرآن كريم درباره اضطراب آوردن وسوسه شيطان مى فرمايد: (ذلكمالشيطان يخوف اوليائه ) و درباره ياد خدا و ذكر او مى فرمايد: (الا بذكر اللّهتطمئن القلوب ) و نيز درباره اولى فرموده : (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف منالشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ). پس سكينت و طماءنينه در هنگام ملهم شدن انسان به يك الهام ،حال چه اينكه به صورت سخنى باشد كه گويا كسى به گوش انسان مى خواند و ياقلبى باشد كه به دل خطور كند، خود دليل بر اين است كه آن سخن و اين خطورالقائات رحمانى است نه شيطانى ، همچنانكه اضطراب و قلق در هنگام ملهم شدن آدمى بهآن قسم الهام ، دليل است بر اينكه القاء مذكور از القائات شيطانى است ، مساءله عجله كردن در امور و جزع و بى تابى نمودن دراحتمال خطر و خفت در عقل در موقع شادى و يا اندوه وامثال اين عوارض ، نيز نشان همين القائات شيطانى است . توضيح اينكه : (محدث صوت فرشته را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند) و اما اينكه در روايات آمده بود كه محدث صوت را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند،بايد حمل كرد بر اين جهت ، نه اينكه جمع بين دو معنا يعنى هم ديدن و هم صوت را شنيدنمحال است و خلاصه اينكه ملاك در محدث بودن يك انسان اين است كه صداى هاتف غيبى رابشنود و لازم نيست كه حتما صاحب صدا را هم ببيند و اگر اتفاق افتاد كه در حين شنيدنصوت ، فرشته را هم ديد از اين باب نيست كه چون محدث بوده فرشته را ديده ، نه ،لازمه محدث بودن ديدن فرشته نيست ، اين را بدان جهت گفتيم كه آيات قرآنى صريحاست در اينكه مريم روح را به صورت بشرى تمام عيار مشاهده كرد و در حين گفتگو او رامى ديد، مثلا فرموده : (فارسلنا اليها روحنا،فتمثل لها بشرا سويا،قالت اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا،قال انى رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا)،(بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفهصريح در اين است كه مريم شخصى را به شكل بشر ديده و با او سخن گفته است ) و يادرباره همسر ابراهيم (عليه السلام ) در داستان بشارت به فرزند دار شدنش فرموده :(و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ، قالوا: سلاماقال سلام ... و امراته قائمة فضحكت ، فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ، قالتيا ويلتى ءالد و انا عجوز، و هذا بعلى شيخا، ان هذا لشى ء عجيب ، قاتوا اتعجبين من امراللّه رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت ، انه حميد مجيد.
|
|
|
|
|
|
|
|