|
|
|
|
|
|
(فاطر) گر چه در اصل به معنى شكافنده است ، ولى در اينجا كنايه از (آفريننده) مى باشد، آفريننده اى كه با برنامه حساب شده اش چيزى را مى آفريند و سپس آنراحفظ و نگهدارى مى كند، گوئى ظلمت عدم با نور هستى به بركت وجودش از هم شكافتهمى شود، همانگونه كه سپيده صبح پرده تاريك شب را ميدرد، و همانگونه كه شكوفهخرما غلافش را از هم ميشكافد و خوشه نخل از آن سر بر مى آورد (و لذا عرب به آن(فطر) (بر وزن شتر) مى گويد). اين احتمال نيز وجود دارد كه (فاطر) اشاره به شكافتن توده ابتدائى ماده جهان باشدكه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع ماده عالم يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافتهشد و كرات آشكار گشت . به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود و صفات خدا تكيهبر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند، و مى دانيم در مساله خداشناسى هيچدليلى زنده تر و روشنتر از آن نيست . چرا كه اين نظام شگرف ، هر گوشه اى از آن مملو از اسرارى است كه به زبانحال فرياد ميزند: جز يك قادر حكيم و عالم مطلق ، قدرت چنين طراحى ندارد، و به هميندليل هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت بيشترى مى كند،دلائل بيشترى از اين نظام آشكار مى گردد كه ما را به خدا هر لحظه نزديكتر مى سازد. راستى قرآن چه شگفتيها دارد؟ تمام بحث خداشناسى و توحيد را در همين يك جمله كه بهصورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است افى الله شك فاطر السماوات و الارضجمله اى كه براى تجزيه و تحليل و بحث گسترده اش ، هزاران كتاب كافى نيست . قابل توجه اينكه مطالعه اسرار هستى و نظام آفرينش ، تنها ما را بهاصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم و قدرت و حكمت و ازليت و ابديت او،از اين مطالعه نيز روشن مى شود. سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مساله رسالت پيامبران است(زيرا آنها هم در اصل خداشناسى ترديد داشتند و هم در دعوت پيامبر) و مى فرمايد: اينمسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم ، هرگز بندگانش را بدون رهبر، رها نمى كند،بلكه از شما با فرستادن پيامبران دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد وگناهانتان را ببخشند (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ). و علاوه بر اين (شما را تا زمان معينى نگهدارد) تا راهتكامل خويش را بپيمائيد و حد اكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد (و يؤ خركم الىاجل مسمى ). در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده ، يكى آمرزش گناهان و به تعبير ديگرپاكسازى روح و جسم و محيط زندگى بشر، و ديگر ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو درواقع علت و معلول يكديگرند، چه اينكه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه ازگناه و ظلم پاك باشد. در طول تاريخ جوامع بسيارى بوده اند كه بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواعگناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند، و به تعبير قرآن به(اجل مسمى ) نرسيدند. در حديث جامع و جالبى نيز از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم من يموت بالذنوباكثر مما يموت بالاجال ، و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيشبالاعمال آنها كه با گناه ميميرند بيش از آنها هستند كه بااجل طبيعى از دنيا ميروند و آنها كه با نيكى زنده ميمانند (وطول عمر مييابند) بيش از آنها هستند كه به عمر معمولى باقى مى مانند). و نيز از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده انالرجل يذنب الذنب فيحرم صلوة الليل و ان العمل السيى ء اسرع فى صاحبه من السكينفى اللحم : (گاهى انسان گناه مى كند و از اعمال نيكى همچون نماز شب باز ميماند (بدانيد) كار بد در فناى انسان ازكارد در گوشت سريعتر اثر مى كند. ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان به دعوت انبياء وعمل به برنامه هاى آنها جلو (اجل معلق ) را مى گيرد و حيات انسان را تا(اجل مسمى ) ادامه مى دهد (چون مى دانيم انسان داراى دو گونهاجل است يكى سر رسيد نهائى عمر يعنى همان مدتى كه آخرين توانائى بدن براى حياتاست ، و ديگر اجل معلق يعنى پايان يافتن عمر انسان بر اثرعوامل و موانعى در نيمه راه ، و اين غالبا بر اثراعمال بيرويه خود او و آلودگى به انواع گناهان است كه در اين زمينه درذيل آيه 2 سوره انعام بحث كرده ايم ). ولى با اينهمه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بودنپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن ميباريد، بهپيامبران خود چنين پاسخ گفتند: (شما جز بشرىمثل ما نيستيد)! (قالوا ان انتم الا بشر مثلنا). به علاوه (شما ميخواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند باز داريد) (تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤ نا). از همه اينها گذشته (شما دليل روشنى براى ما بياوريد) (فاتونا بسلطان مبين ). ولى بارها گفته ايم (و قرآن هم با صراحت بيان كرده ) كه بشر بودن پيامبران نهتنها مانع نبوت آنها نبوده بلكه كامل كننده نبوت آنها است ، و آنها كه اين موضوع رادليلى بر انكار رسالت انبياء ميگرفتند هدفشان بيشتر بهانه جوئى بود. همچنين تكيه بر راه و رسم نياكان با توجه به اين حقيقت كه معمولا دانش آيندگان بيش از گذشتگان است ، چيزى جز يك تعصب كور و خرافه بيارزش نميتواندباشد. و از اينجا روشن مى شود اينكه تقاضا داشتنددليل روشنى اقامه بشود به خاطر اين نبوده كه پيامبران فاقد آن بوده اند، بلكه كرارادر آيات قرآن مى خوانيم كه بهانه جويان دلائل روشن و سلطان مبين را انكار مى كردند، وهر زمان پيشنهاد معجزه و دليل تازه اى مينمودند تا راه فرارى براى خود پيدا كنند. به هر حال در آيات آينده مى خوانيم كه پيامبران چگونه پاسخ آنها را دادند. آيه و ترجمه
قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده و ما كان لنااءن ناءتيكم بسلطن الا باذن الله و على اللهفليتوكل المؤ منون(11) و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدئنا سبلنا و لنصبرن على ما ءاذيتمونا و على اللهفليتوكل المتوكلون(12)
|
ترجمه :
11 - پيامبرانشان به آنها گفتند درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم ولى خداوندبر هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته ببيند) نعمت مى بخشد (و مقام رسالت عطا مىكند) و ما هرگز نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و از تهديدهاى شما نمىهراسيم ) و افراد با ايمان بايد تنها بر خداتوكل كنند. 12 - چرا ما بر خدا توكل نكنيم با اينكه ما را به راههاى (سعادت ) مان رهبرى كرده ، و مابه طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از انجام رسالت خويشبرنميداريم ) و توكل كنندگان بايد فقط بر خداتوكل كنند!. تفسير : تنها بر خدا توكل كنيد در اين دو آيه پاسخ پيامبران را از بهانه جوئيهاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشتهآمده مى خوانيم . در مقابل ايراد آنها كه ميگفتند: چرا از جنس بشر هستيد، (پيامبران به آنها درمقابل ايراد آنها گفتند مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم ، ولى خدا بر هر كس بخواهداز بندگانش منت ميگذارد و موهبت رسالت را به آنها ميبخشد) (قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ). يعنى فراموش نكنيد اگر فرضا به جاى بشر، فرشته اى انتخاب مى شد، بازفرشته از خودش چيزى ندارد، تمام مواهب از جمله موهبت رسالت و رهبرى از سوى خدا است ،آنكس كه مى تواند چنين مقامى را به فرشته اى بدهد مى تواند به انسانى بدهد. بديهى است بخشيدن اين موهبت از ناحيه خداوند بيحساب نيست و بارها گفته ايم كه مشيتخدا با حكمت او هماهنگ است ، يعنى هر جا مى خوانيم : خدا به هر كس بخواهد... مفهومش ايناست هر كس را شايسته بداند درست است كه مقام رسالت بالاخره موهبت الهى است ، ولىآمادگيهائى در شخص پيامبر نيز حتما وجود دارد. سپس به پاسخ سؤ ال سوم ميپردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد گوئى ايراددوم آنها در زمينه استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلىبا كمترين تامل جواب آن را ميفهمد، به علاوه در آيات ديگر قرآن ، پاسخ اين سخن دادهشده است . آرى در پاسخ سؤ ال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات ، كار ما نيست كه به صورتيك خارقالعاده گر گوشه اى بنشينيم و هر كس بهميل خودش معجزه اى پيشنهاد كند و مساله خرق عادتتبديل به يك بازيچه بيارزش شود، بلكه : ما نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدابياوريم (و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله ). به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازه كافى اعجاز نشان مى دهد تاسند اثبات حقانيت او گردد، هر چند مطالعه محتويات دعوت و مكتب آنها، خود به تنهائىبزرگترين اعجاز است ، ولى بهانه جويان غالبا گوششان بدهكار اين حرفها نبود، هر روز پيشنهاد تازه اى مى كردند و اگر پيامبر تسليم نميشد،جار و جنجال براه ميانداختند. سپس براى اينكه پاسخ قاطعى به تهديدهاى گوناگون اين بهانه جويان نيز بدهندبا اين جمله موضع خود را مشخص ميساختند و ميگفتند: همه افراد با ايمان بايد تنها بر خداتكيه كنند همان خدائى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بيارزش است (و على اللهفليتوكل المؤ منون ). بعد به استدلال روشنى براى همين مساله توكل ، پرداخته و مى گفتند: چرا ما بر اللهتوكل نكنيم ، و در همه مشكلات به او پناه نبريم ؟ چرا ما از قدرتهاى پوشالى وتهديدها بترسيم در حالى كه او ما را هدايت به راههاى سعادتمان كرده (و ما لنا الانتوكل على الله و قد هدانا سبلنا). جائى كه برترين موهبت ، يعنى موهبت هدايت به راههاى سعادت را به ما عطا فرموده مسلماما را در زير پوشش حمايت خويش در برابر هر گونه تهاجم و كارشكنى و مشكلى قرارخواهد داد. و سپس چنين ادامه مى دادند اكنون كه تكيه گاه ما خدا است ، تكيهگاهى شكست ناپذير و مافوق همه چيز، (بطور قطع ما در برابر تمام آزار و اذيت هاى شما ايستادگى وشكيبائى خواهيم كرد) (و لنصبرن على ما آذيتمونا). و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه همهتوكل كنندگان بايد تنها بر الله توكل كنند (و على اللهفليتوكل المتوكلون ). چند نكته : 1 - در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم مؤ منان بايد بر خداتوكل كنند، و در آيه دوم مى خوانيم متوكلان بايد بر خداتوكل كنند، گويا جمله دوم مرحله اى است وسيعتر و فراتر از مرحلهاول يعنى مؤ منان كه سهل است - چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت و حمايت او وتوكل بر او جدا نميتواند باشد - حتى غير مؤ منان و همه كس تكيه گاهى جز خدا پيدانميكنند، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها و قدرتها و موهبتها بهذات پاك او بر مى گردد، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند و از او بخواهندكه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند. 2 - آيات فوق پاسخى روشن به كسانى مى دهد كه نفى اعجاز پيامبران مى كنند، يا نفىمعجزات پيامبر اسلام غير از قرآن و به ما مى فهماند كه پيامبران هرگز نگفته اند مامعجزه نمى آوريم بلكه ميگفتند جز به فرمان خدا و اجازه او دست به اين كار نميزنيم ،زيرا اعجاز كار او است و در اختيار او و هر زمان صلاح بداند به ما مى دهد. 3 - حقيقت توكل و فلسفه آن (توكل ) در اصل از ماده (وكالت ) به معنى انتخابوكيل كردن است ، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كهحداقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى ، امانت ، قدرت ، و دلسوزى . اين موضوع نيز شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه انتخاب يكوكيل مدافع در كارها در جائى است كه انسان شخصا قادر به دفاع نباشد، در اين موقع ازنيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او بهحل مشكل خويش ميپردازد. بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادثزندگى و دشمنيها و سرسختيهاى مخالفان و پيچيدگيها و احيانا بنبستهائى كه در مسيرخود به سوى هدف دارد در جائى كه توانائى بر گشودن آنها ندارد او راوكيل خود سازد، و به او تكيه كند، و از تلاش و كوشش باز نايستد، بلكه در آنجا هم كهتوانائى بر انجام كارى دارد باز مؤ ثر اصلى را خدا بداند، زيرا از دريچه چشم يك موحد سرچشمه تمام قدرتها و نيروها او است . نقطه مقابل(توكل بر خدا) تكيه كردن بر غير او است يعنى به صورت اتكائى زيستن ، ووابسته به ديگرى بودن ، و از خود استقلال نداشتن است ، دانشمندان اخلاق مى گويند:توكل ثمره مستقيم توحيد افعالى خدا است ، زيرا همانطور كه گفتيم از نظر يك موحد هرحركت و كوشش و تلاش و جنبش ، و هر پديده اى كه در جهان صورت مى گيرد بالاخرهبه علت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مييابد، بنابراين يك موحد همه قدرتهاو پيروزيها را از او ميداند. فلسفه توكل با توجه به آنچه ذكر كرديم استفاده مى شود كه : اولا: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت و توانائى ، سبب افزايش مقاومت انساندر برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است ، به هميندليل به هنگامى كه مسلمانان در ميدان (احد) ضربه سختى خوردند، و دشمنان پس ازترك اين ميدان بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهائى را به مسلمين بزنند،و اين خبر به گوش مؤ منان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظهبسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكهبا تكيه بر (توكل ) و استمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد و دشمنفاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد(آل عمران آيه 173). نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم ميخورد، از جمله در آيه 122آل عمران قرآن مى گويد: (توكل بر خدا جلو سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدانجهاد گرفت ). و در آيه 12 سوره ابراهيم (توكل ملازم با صبر و استقامت در برابر جملات و صدمات دشمن ذكر شده است ). و در آيه 159 آل عمران براى انجام كارهاى مهم ، نخست دستور به مشورت و سپس تصميمراسخ ، و بعد توكل بر خدا داده شده است ). حتى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى (تنها كسانى مى توانند مقاومتكنند و از تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان وتوكل باشند) انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون(نحل 99). از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور ازتوكل اين است كه در برابر عظمت مشكلات ، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه بااتكاى بر قدرت بيپايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند، و به اين ترتيبتوكل اميد آفرين نيرو بخش و تقويت كننده ، و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است . اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه درباره مجاهدان و مانند آنها پياده شود. و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجه به عالم اسباب وعوامل طبيعى با روح توكل ناسازگار است ، سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن اثراتعوامل طبيعى از اراده خدا يكنوع شرك محسوب مى شود، مگر نه اين است كهعوامل طبيعى نيز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان او است ، آرى اگرعوامل را دستگاهى مستقل در برابر اراده او بدانيم اينجا است كه با روحتوكل سازگار نخواهد بود. (دقت كنيد). چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكل بشود با اينكه شخص پيامبر اسلام (صلى اللهعليه و آله و سلم ) كه سر سلسله متوكلان بود براى پيشبرد اهدافش از هيچگونهفرصت ، نقشه صحيح ، تاكتيك مثبت ، و انواعوسائل و اسباب ظاهرى غفلت نمينمود اينها همه ثابت مى كند كهتوكل ، آن مفهوم منفى را ندارد. (ثانيا): توكل بر خدا آدمى را از وابستگيها كه سرچشمه ذلت و بردگى است نجات مى دهد و باو آزادگى و اعتماد به نفس مى بخشد. (توكل ) با (قناعت ) ريشه هاى مشتركى دارد، و طبعا فلسفه آن دو نيز از جهاتىبا هم شبيه است و در عين حال تفاوتى نيز دارند در اينجا چند روايت اسلامى در زمينهتوكل - به عنوان پرتوى روى مفهوم اصلى و ريشه آن مى آوريم : امام صادق (عليهالسلام ) مى گويد (ان الغنا و العز يجولان فاذا ظفرا بموضعالتوكل اوطنا) (بى نيازى و عزت در حركتند هنگامى كهمحل توكل را بيابند در آنجا وطن ميگزينند). در اين حديث وطن اصلى بى نيازى و عزت (توكل ) معرفى شده است . از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده كه فرمود از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدمتوكل چيست ؟ گفت (العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يعطى و لا يمنع ، واستعمال الياس من الخلق فاذا كان العبد كذلك لميعمل لاحد سوى الله و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هوالتوكل ) (آگاهى به اين واقعيت كه مخلوق نه زيان و نفع ميرساند و نه عطا و منعدارد، و چشم از دست مخلوق برداشتن ، هنگامى كه بنده اى چنين شد جز براى خدا كار نمىكند و از غير او اميد ندارد، اين حقيقت توكل است ). كسى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) پرسيد: (ما حدالتوكل ؟ فقال ان لا تخاف مع الله احدا) (حدتوكل چيست ؟ فرمود اينكه با اتكاى به خدا از هيچكس نترسى )!. آيه و ترجمه
و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهملنهلكن الظلمين(13) و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد(14) و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد(15) من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد(16) يتجرعه و لا يكاد يسيغه و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت و من ورائه عذابغليظ(17)
|
ترجمه :
13 - كسانى كه كافر شدند به پيامبران خود گفتند ما قطعا شما را از سرزمين خوداخراج خواهيم كرد، مگر اينكه به آئين ما بازگرديد، دراينحال پروردگارشان به آنها وحى فرستاد كه من ظالمان را هلاك مى كنم . 14 - و شما را در زمين بعد از آنها سكونت خواهيم بخشيد، اين (موفقيت ) براى كسى استكه از مقام (عدالت ) من بترسد و از عذاب (من ) بيمناك باشد. 15 - آنها (از خدا) تقاضاى فتح و پيروزى كردند، و هر گردنكش منحرفى نوميد ونابود شد. 16 - به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بد بوى متعفنى نوشانده مى شود. 17 - به زحمت جرعه جرعه آنرا سر ميكشد و هرگز بهميل خود حاضر نيست آنرا بياشامد و مرگ از هر مكانى به سراغ او مى آيد، ولى با اينهمهنميميرد! و بدنبال آن عذاب شديدى است . تفسير : برنامه و سرنوشت جباران عنيد همانگونه كه راه و رسم افراد بى منطق است ، هنگامى كه به ضعف و ناتوانى گفتار وعقيده خود آگاه شدند، استدلال را رها كرده ، و تكيه بر زور و قدرت و قلدرى مى كنند، دراينجا نيز مى خوانيم كه اقوام كافر لجوج و بهانه جو هنگامى كه منطق متين و رساىپيامبران را كه در آيات قبل گذشت ، شنيده اند به پيامبران خود گفتند: سوگند ياد مىكنيم كه شما را از سرزمينمان خارج مى سازيم ، مگر اينكه به آئين ما - بت پرستى - بازگرديد! (و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا). اين مغروران بيخبر، گوئى همه سرزمينها رامال خود مى دانستند و براى پيامبرانشان حتى به اندازه يك شهروند حققائل نبودند و لذا مى گفتند: (ارضنا) (سرزمين ما!) در حالى كه خداوند زمين و تمام مواهبش را براى صالحان آفريده است و اين جباران خودخواه مستكبر در واقع حقى از آن ندارند، تا چه رسد به اينكه همه را از خود بدانند!. ممكن است جمله لتعودن فى ملتنا (بار ديگر به آئين ما باز گرديد) اين توهم را ايجادكند كه پيامبران قبل از رسالت پيرو آئين بت پرستى بودند، در حالى كه چنين نيست ،چرا كه قطع نظر از مساله معصوم بودن كه قبل از نبوت را نيزشامل مى شود، عقل و درايت آنها بيش از آن بوده كه دست به چنين كار نابخردانه اى بزنندو برابر سنگ و چوبى سجده كنند. اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه پيامبرانقبل از رسالت ، ماموريت تبليغ را نداشتند، شايد سكوت آنها اين توهم را ايجاد كردهبوده است كه آنها نيز با مشركان هم عقيده اند. از اين گذشته گر چه ظاهرا خطاب به خود پيامبران است ، ولى در واقع پيروان آنها رانيز شامل مى شود، و مى دانيم اين پيروان قبلا بر آئين مشركان بودند و نظر مشركانتنها به آنهاست ، و تعبير عمومى لتعودن به اصطلاح از باب تغليب است (يعنى حكماكثريت را به عموم سرايت دادن ). سپس اضافه مى كند خداوند در اين هنگام به پيامبران دلدارى و اطمينان خاطر مى داد ووحى به آنها مى فرستاد كه من بطور قطع ظالمان و ستمگران را هلاك خواهم كرد(فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ). بنابراين از اين تهديدها هرگز نترسيد و كمترين سستى در اراده آهنين شما راه نيابد. و از آنجا كه منكران ستمگر، پيامبران را تهديد به تبعيد از سرزمينشان مى كردند خداونددر مقابل به آنها چنين وعده مى دهد كه من شما را در اين زمين بعد از نابودى آنها سكونتخواهم بخشيد (و لنسكننكم الارض من بعدهم ). ولى اين پيروزى و موفقيت نصيب همه كس نمى شود از آن كسانى است كه از مقام منبترسند و احساس مسئوليت كنند و همچنين از تهديد به عذابها در برابر انحراف و ظلم و گناه ترسان باشند و آنها را جدى تلقى كنند (ذلك لمن خاف مقامى و خافوعيد). بنابراين موهبت و لطف من نه بى حساب است و نه بىدليل ، بلكه مخصوص كسانى است كه با احساس مسئوليت در برابر مقامعدل پروردگار نه گرد ظلم و ستم مى گردند و نه در برابر دعوت حق ، لجاجت ودشمنى به خرج مى دهند. و در اين هنگام كه پيامبران كارد به استخوانشان رسيده بود و تمام وظيفه خود را دربرابر قوم خويش انجام داده بودند و آنها كه بايد ايمان بياورند ايمان آورده و بقيه بهكفر پافشارى داشتند و مرتبا رسولان را تهديد مى كردند، در اين موقع آنها از خداوندتقاضاى فتح و پيروزى كردند (و استفتحوا). و خداوند هم دعاى اين مجاهدان راستين را به هدف اجابت رسانيد بطورى كه جباران عنيدنوميد و زيانكار و نابود شدند (و خاب كل جبار عنيد). (خاب ) از ماده (خيبة ) (بر وزن غيبت ) به معنى از دست رفتن مطلوب است كه با كلمهنوميدى در فارسى تقريبا مساوى است . (جبار) در اينجا به معنى متكبر و گردنكش است ، و در حديثى آمده كه زنى به حضورپيامبر آمد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستورى به او داد، او سرپيچى كرد و وفرمان پيامبر را اجرا ننمود، پيامبر فرمود: دعوها فانها جباره : او را رها كنيد كه زنسركشى است . ولى كلمه (جبار) گاهى بر خداوند نيز اطلاق مى شود كه به معنى ديگرى است و آن(اصلاح كننده موجود نيازمند به اصلاح ) و يا (كسى كه مسلط بر همه چيز است )مى باشد. كلمه (عنيد) در اصل از (عند) (بر وزن رند) به معنى سمت و ناحيه است ، و در اينجابه معنى انحراف و گرايش به غير راه حق آمده است . و لذا در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود:كل جبار عنيد من ابى ان يقول لا اله الا الله : جبار عنيد كسى است كه از گفتن لا اله الا اللهابا كند و در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم العنيد المعرض عن الحق : عنيد كسى استكه از حق روى گردان باشد. جالب اينكه (جبار) اشاره به صفت نفسانى يعنى روح سركشى است ، و (عنيد)اشاره به اثر آن صفت در افعال انسان است كه او را از حق منحرف مى گرداند. سپس به نتيجه كار اين جباران عنيد از نظر مجازاتهاى جهان ديگر در ضمن دو آيه بهپنج موضوع اشاره مى كند: 1 - (به دنبال اين نوميدى و خسران و يا بهدنبال چنين كسى جهنم و آتش سوزان خواهد بود) (من ورائه جهنم ). كلمه (وراء) گر چه به معنى پشت سر است (در برابر أ مام ) ولى در اين گونه مواردبه معنى نتيجه و عاقبت كار مى آيد، همانگونه كه در تعبيرهاى فارسى نيز زياد در اينمعنى بكار مى رود مثلا ميگوئيم : اگر فلان غذا را بخورى پشت سر آن بيمارى و مرضاست ، و يا اگر با فلان كس رفاقت كنى بهدنبال آن بدبختى و پشيمانى است يعنى نتيجه ومعلول آن چنين است . 2 - در ميان آن آتش سوزان به هنگامى كه تشنه مى شود از آب (صديد) به او مىنوشانند (و يسقى من ماء صديد). (صديد) چنانكه علماى لغت گفته اند چركى است كه ميان پوست و گوشت جمع مىشود، اشاره به اينكه از يك آب بد بوى متعفن بد منظره همانند چرك و خون به او مىنوشانند. 3 - اين مجرم گناهكار و جبار عنيد، هنگامى كه خود را در برابر چنين نوشابه اى مى بيندبه زحمت جرعه جرعه آنرا سر مى كشد، و هرگزمايل نيست آنرا بياشامد بلكه به اجبار در حلق او مى ريزند (يتجرعه و لا يكاد يسيغه ). 4 - آنقدر وسائلعذاب و شكنجه و ناراحتى براى او فراهم مى گردد كه از هر سو مرگ به سوى او مىآيد ولى با اينهمه هرگز نمى ميرد تا مجازات زشتيهاىاعمال خود را ببيند (و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت ). و با اينكه تصور مى شود مجازاتى برتر از اينها كه گفته شد نيست ، باز اضافه مىكند و به دنبال آن عذاب شديدى است (و من ورائه عذاب غليظ). و به اين ترتيب آنچه از شدت مجازات و كيفر در فكر آدمى بگنجد و حتى آنچه نمىگنجد در انتظار اين ستمگران خود خواه و جباران بى ايمان و گنهكار است ، بسترشان ازآتش ، نوشابه آنها، متعفن و نفرت آور، مجازاتهاى رنگارنگ از هر سو و از هر طرف ، و درعين حال نمردن بلكه زنده بودن و باز هم چشيدن ! اما هرگز نبايد تصور كرد كه اينگونه مجازاتها غير عادلانه است ، چرا كه همانگونهكه بارها گفته ايم اينها نتيجه و اثر طبيعى اعمال خود انسانها است ، بلكه تجسمى استاز كارهاى آنان در سراى ديگر كه هر عملى بصورت مناسب خود مجسم مى شود، و اگر مااعمال و جنايات عده اى از جانيان را كه در عصر و زمان خود، مشاهده كرده ايم و يا درتاريخ گذشتگان مطالعه نموده ايم درست در نظر بگيريم گاهى فكر مى كنيم كه اينمجازاتها هم براى آنها كم است ! نكته ها : 1 - مقام پروردگار يعنى چه ؟ در آيات فوق خوانديم كه پيروزى بر ظالمان و حكومت بر زمين بهدنبال نابودى آنها از آن كسانى است كه از مقام خداوند بترسند، در اينكه منظور از كلمهمقام در اينجا چيست ؟ احتمالات متعددى داده شده كه ممكن است همه آنها صحيح و مراد از آيهباشد: الف : منظور موقعيت پروردگار به هنگام محاسبه است ، همانگونه كه در آيات ديگرقرآن نيز مى خوانيم و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ... (نازعات - 40) و لمنخاف مقام ربه جنتان (رحمان - 46) ب : مقام به معنى قيام و قيام به معنى نظارت و مراقبت است ، يعنى آن كس كه از نظارتشديد خداوند بر اعمال خويش ، ترسان است و احساس مسئوليت مى كند. ج : (مقام ) به معنى قيام براى اجراى عدالت و احقاق حق است ، يعنى آنها كه از اين موقعيت پروردگار مى ترسند. به هر حال همانگونه كه گفتيم هيچ مانعى ندارد كه همه اينها در مفهوم آيه جمع باشديعنى آنها كه خدا را بر خود ناظر مى بينند، از حساب و اجراى عدالت او بيمناك وترسانند، ترسى سازنده كه آنها را به احساس مسئوليت در هر كار دعوت مى كند، و ازهر گونه بيدادگرى و ستم و آلودگى به گناه باز مى دارد، پيروزى و حكومت روى زمينسرانجام از آن آنهاست . 2 - در تفسير جمله (واستفتحوا) در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا به معنىتقاضاى فتح و پيروزى دانسته اند، همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، شاهد آن آيه 19سوره انفال است ان تستفتحوا فقد جائكم الفتح : اگر شما اى مؤ منان تقاضاى فتح وپيروزى مى كنيد، اين فتح و پيروزى به سراغتان آمده است . و بعضى به معنى تقاضاى قضاوت و حكومت كرده اند يعنى پيامبران از خدا خواستند كهميان آنها و كفار داورى كند، شاهد آن آيه 89 سوره اعراف است : ربنا افتح بيننا و بينقومنا بالحق و انت خير الفاتحين : خداوندا ميان ما و قوم ما به حق داورى فرما و توبهترين داورانى 3 - در تواريخ و تفسير آمده است كه روزى وليد بن يزيد بن عبد الملك حاكم جبار اموىبراى پيش بينى آينده اش به قرآن تفال زد، اتفاقا آيه و استفتحوا و خابكل جبار عنيد در آغاز صفحه در برابر او قرار گرفت ، او فوق العاده وحشت كرد وعصبانى شد آنچنان كه قرآنى را كه در دستش بود پاره كرد! و سپس اين اشعار را سرود:
آيا توئى كه هر جبار عنيد را تهديد مى كنى آرى من همان جبار عنيدم ! هنگامى كه پروردگارت را روز رستاخيز ملاقات كردى بگو خداوندا وليد مرا پاره پارهكرد! اما چيزى نگذشت كه بوسيله دشمنانش به بدترين صورتى كشته شد و سرش رابريدند و بر بام قصرش آويزان كردند و سپس از آنجا برداشته بر دروازه شهرآويختند. آيه و ترجمه
مثل الذين كفروا بربهم اعملهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبواعلى شى ء ذلك هو الضلل البعيد(18)
|
ترجمه :
18 - اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در برابرتندباد در يك روز طوفانى ، آنها توانائى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اندبه دست آورند و اين گمراهى دور و درازى است . تفسير : خاكسترى بر سينه تند باد! در اين آيه مثل بسيار رسائى براى اعمال افراد بى ايمان بيان شده كه بحث آياتگذشته را در زمينه عاقبت كار كفار تكميل مى كند. مى فرمايد: اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است درمقابل تند باد در يك روز طوفانى ! (مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت بهالريح فى يوم عاصف ). همانگونه كه خاكستر در برابر تند باد، آنهم در يك روز طوفانى آنچنان پراكنده مىشود كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست ، همين گونه منكران حق توانائى ندارند كه چيزىاز اعمالى را كه انجام داده اند بدست آورند، و همگى بر باد مى رود و دستهايشان خالىمى ماند (لا يقدرون مما كسبوا على شى ء). و اين گمراهى دور و درازى است (ذلك هو الضلال البعيد نكته ها : چرا اعمال آنها تشبيه به خاكستر در برابر باد شده ؟ 1 - تشبيه اعمال آنها به خاكستر با توجه به اينكه مانند خاك و غبار موجود مفيدى نيست ،بلكه باقيمانده يك مشت آتش است نشان مى دهد كهاعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد اما فقط همان ظاهر است و محتوائى ندارد، در يكظرف كوچك خاك ممكن است گل زيبائى برويد اما در ميان خروارها خاكستر حتى علف هرزه اىنخواهد روئيد!. 2 - تشبيه اعمال كفار به خاكستر با توجه به اينكه در ميان ذرات خاكستر هيچ نوعچسبندگى و پيوند وجود ندارد و حتى با كمك آب نيز نمى توان آنها را به هم پيوند دادو هر ذره اى به سرعت ديگرى را رها مى سازد گوئى اشاره به اين واقعيت است كه آنهابر خلاف مؤ منان كه اعمالشان منسجم و به هم پيوسته و هر عملىعمل ديگر را تكميل مى كند و روح توحيد و وحدت نه تنها در ميان مؤ منان كه در مياناعمال يك فرد با ايمان نيز وجود دارد، اثرى از اين انسجام و توحيدعمل در كار افراد بى ايمان نيست . 3 - با اينكه قرار گرفتن خاكستر در برابر تندباد، سبب پراكندگى آن مى شود، اماآنرا با جمله فى يوم عاصف (در يكروز طوفانى ) تاكيد مى كند، زيرا اگر تند بادمحدود و موقت باشد ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كرده و در منطقهاى نه چنداندور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سومى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذره اى از ذراتش درنقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد. 4 - اگر طوفان به توده اى از كاه يا برگهاى درختان بوزد و آنها را در نقاط دور دست پراكنده سازد، باز قابل تشخيص مى باشد ولى ذرات خاكستر آنقدر ريزو كوچكند كه اگر پراكنده شدند آنچنان از نظر محو مى شوند كه گوئى به كلىنابود گشته اند. 5 - با اينكه باد و حتى تند باد آثار سازنده اى در نظام آفرينش و طبيعت دارد و قطعنظر از آثار تخريبى كه جنبه استثنائى آن مى باشد، مبدء اثرات زيرا است الف : بذر گياهان را در همه جا مى گستراند و همچون يك باغبان و كشاورز در سرتاسركره زمين بذرافشانى مى كند. ب : درختان را تلقيح و گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياه مى پاشد. ج : ابرها را از صفحه اقيانوسها حركت داده و به سرزمينهاى خشك مى كشاند. د: كوههاى بلند را تدريجا سائيده و به خاكهاى نرم و بارورمبدل مى سازد. ه : هواى مناطق قطبى را به منطقه استواء و هواى استوائى را به مناطق سردمنتقل مى سازد و نقش تعيين كننده اى در تعديل حرارت در كره زمين دارد. و: آب درياها را متلاطم و مواج مى سازد و زير و رو مى كند و از اين طريق به آنها هوا مىدهد كه اگر راكد شوند مى گندند و به هميندليل درختان و گياهان و همه موجودات زنده از وزش باد بهره مى گيرند چرا كه لايقند وشايسته اند و هر كدام به مقدار لياقت خود از آن استفاده مى كنند. ولى (خاكستر) اين خاكستر سبك وزن ، اين خاكستر بى محتوا و تيره رو اين خاكسترىكه هيچ موجود زندهاى در آن لانه نمى كند، سبز نمى شود بارور نمى گردد، اينخاكسترى كه ذراتش به كلى از هم گسسته است هنگامى كه در برابر نسيم و باد قرارگرفت به سرعت متلاشى و پخش مى شود كه همان ظاهر بى خاصيت آن نيز از نظرها محومى گردد. 2 - چرا اعمال آنها بى محتوا است ؟ بايد ديد چرا اعمال افراد بى ايمان چنين بى ارزش و ناپايدار است ؟ چرا آنها نمىتوانند از نتايج اعمال خود بهره گيرند؟ پاسخ اين سؤ ال ، اگر با جهان بينى توحيدى و معيارهاى آن بررسى كنيم ، كاملا روشناست ، چرا كه آن چيزى كه به عمل ، شكل و محتوا مى دهد، نيت و انگيزه و هدف و برنامه آناست . اگر برنامه و انگيزه و هدف ، سالم و ارزنده وقابل ملاحظه باشد خود عمل نيز چنين خواهد بود، ولى اگر برتريناعمال را با انگيزه اى پست ، برنامه اى نادرست ، و هدفى بى ارزش انجام دهيم ، آنعمل به كلى مسخ و بى محتوا مى شود و چون خاكسترى خواهد بود بر سينه تند باد!. بد نيست با يك مثال زنده اين بحث را روشن كنيم ، الان برنامه هائى تحت عنوان حقوقبشر در جهان غرب و از طرف قدرتهاى بزرگ ، پيشنهاد ودنبال مى شود، همين برنامه از ناحيه پيامبران نيزدنبال شده ، اما محصول و محتوا و ثمره اين دو از زمين تا آسمان متفاوت است . قدرتهاى جهانخوار وقتى دم از حقوق بشر مى زنند مسلما انگيزه انسانى و معنوى و اخلاقىندارند، هدفشان ساختن پوششى است براى جنايات بيشتر و استعمار فزونتر، و انگيزه وبرنامه ، درست براى همين مقصد تنظيم شده است ، لذا اگر فىالمثل پاى چند نفر از جاسوسانشان به زنجير بيفتد، فرياد دفاعشان از حقوق بشر همهدنيا را پر مى كند، اما آن روز كه خودشان در ويتنام دستهاشان به خون ميليونها نفر آلودهبود، و يا در كشورهاى اسلامى ما آن همه فجايع را به بار آوردند، حقوق بشر بدستفراموشى سپرده شد، بلكه حقوق بشر همكارى با هيات هاى حاكم زورگو و دست نشاندهبود!. اما يك پيامبر راستين و يا وصى پيامبرى همچون على (عليه السلام ) حقوق بشر را براىآزادى واقعى انسانها مى خواهد، براى شكستنغل و زنجيرهاى اسارت دنبال مى كند، و هر گاه ظلم و ستم به انسان بى دفاعى شود،فرياد ميزند، مى جوشد مى خروشد و سپس دست به كار مى شود. و به اين ترتيب اولى خاكسترى است بر سينه تند باد، و دومى زمين پر بركتى استبراى پرورش انواع گياهان و درختان برومند و گلها و ميوه ها. و از اينجا مطلبى را كه مفسران محل بحث قرار داده اند نيز روشن مى شود، و آن اينكهمنظور از اعمال در آيه فوق كدام اعمال است ؟ بايد گفت همهاعمال ، حتى اعمال ظاهرا خوب آنها كه در باطن رنگ شرك و بت پرستى داشت . 3 - مساله احباط به طورى كه در سوره بقره ذيل آيه 217 بيان كرديم در مساله (حبطاعمال ) يعنى از ميان رفتن اعمال خوب به خاطراعمال بد، و يا به خاطر كفر و بى ايمانى ، در ميان دانشمندان اسلامى گفتگو بسيار است، اما حق اين است كه عدم ايمان و اصرار و لجاجت در كفر و نيز بعضى ازاعمال همانند حسد و غيبت و قتل نفس ، آنچنان تاثير سوء دارند كهاعمال نيك و حسنات را بر باد مى دهند. آيه فوق نيز دليل ديگرى بر امكان حبط اعمال است (براى توضيح بيشتر به همان بحثمراجعه فرمائيد). 4 - آيا مخترعان و مكتشفان پاداش الهى دارند؟ با توجه به بحثهاى بالا سؤ ال مهمى مطرح مى شود و آن اينكه با مطالعه تاريخ علوم و اختراعات و اكتشافات مى بينيم كه جمعى از دانشمندان بشر، ساليان دراززحمات طاقت فرسائى كشيده اند، و انواع محروميتها راتحمل كرده تا بتوانند اختراع و اكتشافى كنند كه بارى از دوش همنوعانشان بردارند. فى المثل (اديسون ) مخترع برق چه زحمات جانكاهى براى اين اختراع پربارشمتحمل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، اما دنيائى را روشن ساخت ،كارخانه ها را به حركت در آورد، و از بركت اختراعش ، چاههاى عميق درختان سرسبز، مزارعآباد به وجود آمد، و خلاصه چهره دنيا دگرگون شد. سؤ ال : چگونه مى توان باور كرد او يا اشخاص ديگرى همچون پاستور كه با كشف ميكرب ،ميليونها انسان را از خطر مرگ رهائى بخشيد و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستادهشوند، به حكم اينكه فرضا ايمان نداشتند، ولى افرادى كه در عمرشان هيچ كارچشمگيرى در راه خدمت به انسانها انجام نداده اند جايشان دردل بهشت باشد؟ پاسخ : از نظر جهان بينى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهائى كافى نيست ، بلكهعمل به ضميمه ، محرك و انگيزه آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كسانى بيمارستان يامدرسه يا بناى خير ديگرى مى سازند و تظاهر به اين هم دارند كه هدفشان صددرصدخدمت انسانى است به جامعهاى كه به آن مديونند، در حالى كه زير اين پوشش مطلبديگرى نهفته شده است و آن حفظ مقام و يا مال و ثروت يا جلب توجه عوام ، و تحكيممنافع مادى خود، و يا حتى دست زدن به خيانت هائى دور از چشم ديگران است !. ولى به عكس ممكن است كسى كار كوچكى انجام دهد، با اخلاص تمام و انگيزه اى صددرصد انسانى و روحانى . اكنون بايد پرونده اين مردان بزرگ را، هم از نظرعمل ، هم از نظر انگيزه و محرك ، مورد بررسى قرار داد، و مسلما از چند صورت خارج نيست: الف : گاهى هدف اصلى از اختراع صرفا يكعمل تخريبى است (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاىاتمى صورت گرفت ) سپس در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كههدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوم قرار داشته است ، تكليف اين دسته ازمخترعان كاملا روشن است . ب : گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و درحقيقت ، حكم تاجرى دارد كه براى در آمد بيشتر تاسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آوردو براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچهدفى جز تحصيل در آمد داشته باشد، و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت به سراغآن مى رفت . البته چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامىنيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. و از اينگونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند و نشانه اين طرز تفكر هماناست كه اگر ببينند آن در آمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضر بهحال جامعه است تامين مى شود (مثلا در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و درهروئين سازى 50 درصد) اين دسته خاص دومى را ترجيح مى دهند. تكليف اين گروه نيز روشن است آنها هيچگونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعانخويش و پاداش آنها همان سود و شهرتى بوده كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند. ج : گروه سومى هستند كه مسلما انگيزه هاى انسانى دارند و يا اگر معتقد به خدا باشند انگيزه هاى الهى ، و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشهلابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به نوعخود كنند، و ارمغانى به جهان انسانيت تقديم دارند، زنجيرى از پاى دردمندى بگشايند وگرد و غبارى از چهره رنجديده اى بيفشانند. اينگونه افراد اگر ايمان داشته باشند و محرك الهى ، كه بحثى در آنها نيست ، و اگرنداشته باشند اما محركشان انسانى و مردمى باشد بدون شك پاداش مناسبى از خداونددريافت خواهند داشت ، اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد،مسلما خداوند عالم عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشننيست ، همين اندازه مى توان گفت خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند (البتهاگر آنها در رابطه با عدم پذيرش ايمان مصداقجاهل قاصر باشند مساله بسيار روشنتر است ). دليل بر اين مساله علاوه بر حكم عقل ، اشاراتى است كه در آيات و يا روايات آمده است . ما هيچ دليلى نداريم كه جمله ان الله لا يضيع اجر المحسنينشامل اين گونه اشخاص نشود، زيرا محسنين در قرآن فقط به مؤ منان اطلاق نشده است ،لذا مى بينيم برادران يوسف هنگامى كه نزد او آمدند بى آنكه او را بشناسند و در حالىكه او را عزيز مصر مى پنداشتند به او گفتند انا نراك من المحسنين ما ترا از نيكوكارانمى دانيم . از اين گذشته آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و منيعمل مثقال ذرة شرا يره . هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار نيك كند آن را مى بيند و هر كس بمقدار ذره اى كار بدكند آن را خواهد ديد به وضوح شامل اينگونه اشخاص مى شود. در حديثى از على بن يقطين از امام كاظم (عليهالسلام ) مى خوانيم : در بنىاسرائيل مرد با ايمانى بود كه همسايه كافرى داشت ، مرد بى ايمان نسبت به همسايهبا ايمان خود نيك رفتارى مى كرد، وقتى كه از دنيا رفت خدا براى او خانهاى بنا كرد كهمانع از گرماى آتش شود... و به او گفته شد اين به سبب نيك رفتاريت نسبت بههمسايه مؤ منت مى باشد و نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره عبد الله بن جدعان كه ازمشركان معروف جاهليت و از سران قريش بود چنيننقل شده : كم عذابترين اهل جهنم ابن جدعان است ، سؤال كردند يا رسول الله چرا؟ فرمود: انه كان يطعم الطعام : او گرسنگان را سير مىكرد. در روايت ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عدى بن حاتم(فرزند حاتم طائى ) فرمود: دفع عن ابيك العذاب الشديد بسخاء نفسه : خداوند عذابشديد را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت . و در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كه گروهى از يمن براى بحثو جدال خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و در ميان آنها مردى بود كه ازهمه بيشتر سخن مى گفت و خشونت و لجاجت خاصى در برابر پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنچنان عصبانى شد كهآثارش در چهره مباركش كاملا آشكار گرديد، در اين هنگامجبرئيل آمد و پيام الهى را اين چنين به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ كرد:خداوند مى فرمايد اين مردى است سخاوتمند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشنيدن اين سخن خشمش فرو نشست ، رو به سوى او كرد و فرمود: پروردگار به من چنينپيامى داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت مى گرفتم كه عبرت ديگرانگردى . آن مرد پرسيد آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلى ، عرض كرد: منشهادت مى دهم كه معبودى جز الله نيست و تورسول و فرستاده او هستى و به همان خدائى كه تو را مبعوث كرده سوگند كه تاكنونهيچكس را از نزد خود محروم برنگردانده ام . در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات استفادهمى شود كه ايمان و يا حتى ولايت شرط قبولىاعمال و يا ورود در بهشت است ، بنابراين اگر بهتريناعمال هم از افراد فاقد ايمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود. ولى مى توان از اين سؤ ال چنين پاسخ گفت كه مساله (قبولىاعمال ) مطلبى است ، و پاداش مناسب داشتن مطلب ديگر، به همين جهت مشهور در مياندانشمندان اسلام اين است كه مثلا نماز بدون حضور قلب و يا با ارتكاب بعضى ازگناهان مانند غيبت ، مقبول درگاه خدا نيست ، با اينكه مى دانيم چنين نمازى شرعا صحيحاست ، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظيفه محسوب مى شود و مسلم است كه اطاعت فرمانخدا بدون پاداش نخواهد بود. بنابراين قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است و در مورد بحث ، ما نيز همين را ميگوئيم ،ميگوئيم : اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عاليترين محتوا را خواهدداشت ، ولى در غير اين صورت به كلى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود، در زمينهورود در بهشت نيز همين پاسخ را ميگوئيم كه پاداشعمل لازم نيست منحصرا ورود در جنت باشد. (اين عصاره بحث و مناسب يك بحث تفسيرى است ، مشروح آنرا بايد در مباحث فقهى طرحكرد). آيه و ترجمه
الم تر ان الله خلق السموت و الارض بالحق ان يشأ يذهبكم و يات بخلق جديد(19) و ما ذلك على الله بعزيز(20)
|
ترجمه :
19 - آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده ، اگر اراده كند شما را مىبرد و خلق تازه اى مى آورد. 20 - و اين كار براى خدا مشكل نيست . تفسير : آفرينش بر اساس حق است به دنبال بحث از باطل در آيه پيشين و اينكه همچون خاكستر پراكنده و بيقرار است كهدائما با وزش باد از نقطه اى به نقطه ديگرمنتقل مى شود، در نخستين آيه مورد بحث سخن از حق و استقرار آن به ميان آمده است . روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان الگوئى براى همه حقطلبان جهان كرده مى گويد: آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است ؟(الم تر ان الله خلق السماوات و الارض بالحق ). (حق ) چنانكه راغب در مفردات گويد در اصل به معنى مطابقه و هماهنگى است ، ولىموارد استعمال آن مختلف است : گاهى حق به كارى گفته مى شود كه بر وفق حكمت و از روى حساب و نظم آفريده شدهاست ، همانگونه كه در قرآن مى خوانيم هو الذىجعل الشمس ضياء و القمر نورا... ما خلق الله ذلك الا بالحق : او كسى است كه خورشيد را مايه روشنى و ماهرا وسيله نور افشانى قرار داد، اين كار را جز از روى حساب و حكمت انجام نداد (يونس -5). و گاه به شخصى كه چنين كارى را انجام داده است حق گفته مى شود همانگونه كه برخداوند اين كلمه اطلاق شده است فذلكم الله ربكم الحق : اين خداوند، پروردگار حق شمااست (يونس آيه 32). و گاه به اعتقادى كه مطابق واقع است ، حق گفته مى شود مانند فهدى الله الذين آمنوا لمااختلفوا فيه من الحق : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به آنچه در آن از اعتقاداتاختلاف كردند هدايت فرموده است (بقره - 213). و گاه به گفتار و عملى گفته مى شود كه به اندازه لازم و در وقت لزومش انجام گرفتهاست ، مانند حق القول منى لاملئن جهنم : قول حقى از من صادر شده كه جهنم را پر مى كنم(از گنهكاران ) (سجده آيه 13). و به هر حال نقطه مقابل آن ، باطل و ضلال و لعب و بيهوده و مانند اينها است . و اما در آيه مورد بحث بدون شك اشاره به همان معنىاول است يعنى ساختمان عالم آفرينش ، آسمان و زمين ، همگى نشان مى دهد كه در آفرينشآنها، نظم و حساب و حكمت و هدفى بوده است ، نه خداوند به آفرينش آنها نياز داشته ونه از تنهائى احساس وحشت مى نموده ، و نه كمبودى را با آن مى خواهد در ذات خود برطرف سازد چرا كه او بى نياز از همه چيز است ، بلكه اين جهان پهناور منزلگاهى استبراى پرورش مخلوقات و تكامل بخشيدن هر چه بيشتر به آنها. سپس اضافه مى كند دليل بر اينكه نيازى به شما و ايمان آوردن شما ندارد اين است كهاگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازهاى به جاى شما مى آورد خلقى كه همه ايمان داشته باشند و هيچيك از كارهاى نادرست شما را انجام ندهند (ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد). و اين كار براى خدا به هيچوجه مشكل نيست (و ما ذلك على الله بعزيز).
|
|
|
|
|
|
|
|