|
|
|
|
|
|
آيه و ترجمه
و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى فلما كلمهقال انك اليوم لدينا مكين امين(54) قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم(55) و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوا منها حيث يشاء نصيب برحمتنا من نشاء و لا نضيع اجرالمحسنين(56) و لاجر الاخرة خير للذين امنوا و كانوا يتقون(57)
|
ترجمه :
54 - ملك (مصر) گفت : او (يوسف ) را نزد من آوريد تا وى را مخصوص خود گردانم هنگامىكه (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت كرد (ملك بهعقل و درايت او پى برد و (گفت تو امروز نزد ما منزلت عالى دارى و مورد اعتماد هستى . 55 - (يوسف ) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم . 56 - و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم كه هرگونه مى خواست در آنمنزل مى گزيد (و تصرف مى كرد) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم (و شايسته بدانيم) مى بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم . 57 - و پاداش آخرت براى آنها كه ايمان آورده اند و پرهيزگارند بهتر است . تفسير : يوسف خزانه دار كشور مصر مى شود در شرح زندگى پر ماجراى يوسف ، اين پيامبر بزرگ الهى به اينجا رسيديم كه سرانجام پاكدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاكيش شهادت دادند، وثابت شد كه تنها گناه او كه به خاطر آن وى را به زندان افكندند چيزى جز پاكدامنىو تقوا و پرهيزكارى نبوده است . در ضمن معلوم شد اين زندانى بيگناه كانونى است از علم و آگاهى و هوشيارى ، و استعدادمديريت در يك سطح بسيار عالى ، چرا كه در ضمن تعبير خواب ملك (سلطان مصر) راهنجات از مشكلات پيچيده اقتصادى آينده را نيز به آنها نشان داده است . در دنبال اين ماجرا، قرآن گويد: ملك دستور داد او را نزد من آوريد، تا او را مشاور ونماينده مخصوص خود سازم و از علم و دانش و مديريت او براىحل مشكلاتم كمك گيرم (و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى ). نماينده ويژه ملك در حالى كه حامل پيام گرم او بود، وارد زندان شد و به ديدار يوسفشتافت ، سلام و درود او را به يوسف ابلاغ كرد و اظهار داشت كه او علاقه شديدى بهتو پيدا كرده است ، و به درخواستى كه داشتى - دائر به تحقيق و جستجو از زنان مصردر مورد تو - جامه عمل پوشانيده ، و همگى باكمال صراحت به پاكى و بيگناهيت گواهى داده اند. اكنون ديگر مجال درنگ نيست ، برخيز تا نزد او برويم . يوسف به نزد ملك آمد و با او به گفتگو نشست ، هنگامى كه ملك با وى گفتگو كرد وسخنان پر مغز و پر مايه يوسف را كه از علم و هوش و درايت فوق العادهاى حكايت مى كردشنيد، بيش از پيش شيفته و دلباخته او شد و گفت تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى واختيارات وسيع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود (فلما كلمهقال انك اليوم لدينا مكين امين ). تو بايد امروز در اين كشور، مصدر كارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت كنى ، چراكه طبق تعبيرى كه از خواب من كرده اى ، بحران اقتصادى شديدى براى اين كشور درپيش است ، و من فكر مى كنم تنها كسى كه مى تواند بر اين بحران غلبه كند توئى ،يوسف پيشنهاد كرد، خزانه دار كشور مصر باشد و گفت : مرا در راءس خزانه دارى اينسرزمين قرار ده چرا كه من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار اين كار واقفم(قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم ). يوسف مى دانست يك ريشه مهم نابسامانيهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم درمسائل اقتصاديش نهفته است ، اكنون كه آنها به حكم اجبار به سراغ او آمده اند، چه بهتركه نبض اقتصاد كشور مصر را در دست گيرد و به يارى مستضعفان بشتابد، از تبعيضهاتا آنجا كه قدرت دارد بكاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگيرد، و به وضع بى سر وسامان آن كشور پهناور سامان بخشد. مخصوصا مسائل كشاورزى را كه در آن كشور در درجهاول اهميت بود، زير نظر بگيرد و با توجه به اينكه سالهاى فراوانى و سپس سالهاىخشكى در پيش است ، مردم را به كشاورزى و توليد بيشتر دعوت كند، و در مصرففرآورده هاى كشاورزى تا سر حد جيره بندى ، صرفه جوئى كند، و آنها را براىسالهاى قحطى ذخيره نمايد، لذا راهى بهتر از اين نديد كه پيشنهاد سرپرستى خزانههاى مصر كند. بعضى گفته اند ملك كه در آنسال در تنگناى شديدى قرار گرفته بود، و در انتظار اين بود كه خود را به نحوىنجات دهد، زمام تمام امور را بدست يوسف سپرد و خود كناره گيرى كرد. ولى بعضى ديگر گفته اند او را بجاى عزيز مصر به مقام نخست وزيرى نصب كرد، ايناحتمال نيز هست كه طبق ظاهر آيه فوق ، او تنها خزانه دار مصر شده باشد. ولى آيات 100 و 101 همين سوره كه تفسير آن بخواست خدا خواهد آمددليل بر اين است كه او سرانجام بجاى ملك نشست و زمامدار تمام امور مصر شد، هر چندآيه 88 كه مى گويد برادران به او گفتند يا ايها العزيز،دليل بر اين است كه او در جاى عزيز مصر قرار گرفت ، ولى هيچ مانعى ندارد كه اينسلسله مراتب را تدريجا طى كرده باشد، نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزيرىو بعد بجاى ملك ، نشسته باشد. به هر حال ، خداوند در اينجا مى گويد: (و اين چنين ما يوسف را بر سرزمين مصر، مسلطساختيم كه هر گونه مى خواست در آن تصرف مى كرد) (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء). آرى (ما رحمت خويش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر كس بخواهيم و شايسته بدانيم مىبخشيم ) (نصيب برحمتنا من نشاء). (و ما هرگز پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد) و اگر هم بهطول انجامد سرانجام آنچه را شايسته آن بوده اند به آنها خواهيم داد كه در پيشگاه ما هيچكار نيكى بدست فراموشى سپرده نمى شود. (و لا نضيع اجر المحسنين ). ولى مهم اين است كه تنها به پاداش دنيا قناعت نخواهيم كرد و پاداشى كه در آخرت بهآنها خواهد رسيد بهتر و شايسته تر براى كسانى است كه ايمان آوردند و تقوا پيشهكردند (و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون ). نكته ها : 1 - چگونه يوسف دعوت طاغوت زمان را پذيرفت ؟ نخستين چيزى كه در رابطه با آيات فوق جلب توجه مى كند اين است كه چگونه يوسفاين پيامبر بزرگ حاضر شد، خزانه دارى يا نخست وزيرى يكى از طاغوتهاى زمان رابپذيرد؟ و با او همكارى كند؟ پاسخ اين سؤ ال در حقيقت در خود آيات فوق نهفته است ، او به عنوان يك انسان حفيظ وعليم (امين و آگاه ) عهده دار اين منصب شد، تا بيتالمال را كه مال مردم بود به نفع آنها حفظ كند و در مسير منافع آنان به كار گيرد،مخصوصا حق مستضعفان را كه در غالب جامعه هاپايمال مى گردد به آنها برساند. به علاوه او از طريق علم تعبير - چنانكه گفتيم - آگاهى داشت كه يك بحران شديداقتصادى براى ملت مصر در پيش است كه بدون برنامه ريزى دقيق و نظارت از نزديكممكن است جان گروه زيادى بر باد رود، بنابراين نجات يك ملت و حفظ جان انسانهاىبيگناه ايجاب مى كرد كه از فرصتى كه بدست يوسف افتاده بود به نفع همه مردم ،مخصوصا محرومان ، استفاده كند، چرا كه در يك بحران اقتصادى و قحطى پيش از همه جانآنها به خطر مى افتد و نخستين قربانى بحرانها آنها هستند. در فقه در بحثقبول ولايت از طرف ظالم نيز اين بحث بطور گسترده آمده است كهقبول پست و مقام از سوى ظالم هميشه حرام نيست ، بلكه گاهى مستحب و يا حتى واجب مىگردد و اين در صورتى است كه منافع پذيرش آن و مرجحات دينيش بيش از زيانهاىحاصل از تقويت دستگاه باشد. در روايات متعددى نيز مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) به بعضى از دوستاننزديك خود (مانند على بن يقطين كه از ياران امام كاظم (عليهالسلام ) بود و وزارتفرعون زمان خود هارون الرشيد را به اجازه امام پذيرفت ) چنين اجازه اى را مى دادند. و به هر صورت قبول يا رد اينگونه پستها تابع قانون اهم و مهم است ، و بايد سود وزيان آن از نظر دينى و اجتماعى سنجيده شود، چه بسا كسى كهقبول چنين مقامى مى كند سرانجام به خلع يد ظالم مى انجامد (آنچنانكه طبق بعضى ازروايات در جريان زندگى يوسف اتفاق افتاد) و گاه سرچشمه اى مى شود براى انقلابها و قيامهاى بعدى ، چرا كه او از درون دستگاه زمينه انقلاب را فراهم مى سازد(شايد مؤ من آل فرعون از اين نمونه بود). و گاهى حداقل اينگونه اشخاص سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و ازفشار دستگاه روى اينگونه افراد مى كاهند. اينها امورى است كه هر يك به تنهائى مىتواند مجوز قبول اينگونه پستها باشد. روايت معروف امام صادق (عليهالسلام ) كه در مورد اين گونه اشخاص فرمود كفارةعمل السلطان قضاء حوائج الاخوان : (كفاره همكارى با حكومت ظالم برآوردن خواسته هاىبرادران است ) نيز اشاره اى به همين معنى است . ولى اين موضوع از مسائلى است كه مرز حلال و حرام آن بسيار به يكديگر نزديك است ،و گاه مى شود بر اثر سهل انگارى كوچكى انسان در دام همكارى بيهوده با ظالم مى افتدو مرتكب يكى از بزرگترين گناهان مى شود در حالى كه به پندار خودمشغول عبادت و خدمت به خلق است . و گاه افراد سوء استفاده چى زندگى يوسف و يا على بن يقطين را بهانه اى براىاعمال نارواى خود قرار مى دهند، در حالى كه هيچگونه شباهتى ميان كار آنها و كار يوسفيا على بن يقطين نيست . در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح مى شود و آن اينكه چگونه ، سلطان جبار مصر به چنينكارى تن در داد در حالى كه مى دانست يوسف در مسير خودكامگى و ظلم و ستم و استثمار واستعمار او گام برنمى دارد، بلكه به عكس مزاحم مظالم او است . پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته چندانمشكل نيست ، و آن اينكه گاهى بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى چنانست كه پايه هاى حكومتخود كامگان را از اساس مى لرزاند آنچنانكه همه چيز خود را در خطر ميبينند، در اينگونهموارد براى رهائى خويشتن از مهلكه حتى حاضرند از يك حكومت عادلانه مردمىاستقبال كنند، تا خود را نجات دهند. 2 - اهميت مسائل اقتصادى و مديريت گر چه ما هرگز موافق مكتبهاى يك بعدى كه همه چيز را در بعد اقتصادى خلاصه مى كنندو انسان و ابعاد وجود او را نشناخته اند نيستيم ، ولى با اينحال اهميت ويژه مسائل اقتصادى را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمى توان از نظر دورداشت ، آيات فوق نيز اشاره به همين حقيقت مى كند، چرا كه يوسف از ميان تمام پستهاانگشت روى خزانه دارى گذاشت ، زيرا مى دانست هر گاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمدهنابسامانيهاى كشور باستانى مصر، سامان خواهد يافت ، و از طريق عدالت اقتصادى مىتواند سازمانهاى ديگر را كنترل كند. در روايات اسلامى نيز اهميت فوق العادهاى به اين موضوع داده شده است از جمله در حديثمعروف على (عليهالسلام ) يكى از دو پايه اصلى زندگى مادى و معنوى مردم (قوام الدينو الدنيا) مسائل اقتصادى قرار داده شده است ، در حالى كه پايه ديگر علم و دانش و آگاهىشمرده شده است . گر چه مسلمين تاكنون اهميتى را كه اسلام به اين بخش از زندگى فردى و اجتماعى دادهناديده گرفته اند، و به همين دليل از دشمنان خود در اين قسمت عقب مانده اند، اما بيدارى وآگاهى روز افزونى كه در قشرهاى جامعه اسلامى ديده مى شود، اين اميد را به وجود مىآورد كه در آينده كار و فعاليتهاى اقتصادى را به عنوان يك عبادت بزرگ اسلامى تعقيبكنند و با نظام صحيح و حساب شده عقبماندگى خود را از دشمنان بيرحم اسلام از ايننظر جبران نمايند. ضمنا تعبير يوسف كه مى گويد (انى حفيظ عليم )دليل بر اهميت مديريت در كنار امانت است ، و نشان مى دهد كه پاكى و امانت به تنهائىبراى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى و تخصصو مديريت نيز لازم است ، چرا كه (عليم ) را در كنار (حفيظ) قرار داده است . و ما بسيار ديده ايم كه خطرهاى ناشى از عدم اطلاع و مديريت كمتر از خطرهاى ناشى ازخيانت نيست بلكه گاهى از آن برتر و بيشتر است ! با اين تعليمات روشن اسلامى نميدانيم چرا بعضى مسلمانان به مساله مديريت و آگاهىهيچ اهميت نمى دهند و حداكثر كشش فكر آنها در شرائط واگذارى پستها، همان مساله امانت وپاكى است با اينكه سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليهالسلام ) دردوران حكومتشان نشان مى دهد، آنها به مساله آگاهى و مديريت همانند امانت و درستكارى اهميتمى دادند. 3 - نظارت بر مصرف در مسائل اقتصادى تنها موضوع توليد بيشتر مطرح نيست ،گاهى كنترل مصرف از آن هم مهمتر است ، و به هميندليل در دوران حكومت خود، سعى كرد، در آن هفتسال وفور نعمت ، مصرف را به شدت كنترل كند تا بتواند قسمت مهمى از توليداتكشاورزى را براى سالهاى سختى كه در پيش بود، ذخيره نمايد. در حقيقت اين دو از هم جدا نمى توانند باشند، توليد بيشتر هنگامى مفيد است كه نسبت بهمصرف كنترل صحيحترى شود، و كنترل مصرف هنگامى مفيدتر خواهد بود كه با توليدبيشتر همراه باشد. سياست اقتصادى يوسف (عليهالسلام ) در مصر نشان داد كه يك اقتصاداصيل و پويا نميتواند هميشه ناظر به زمان حال باشد، بلكه بايد آينده و حتى نسلهاىبعد را نيز در بر گيرد، و اين نهايت خودخواهى است كه ما تنها به فكر منافع امروزخويش باشيم و مثلا همه منابع موجود زمين را غارت كنيم و به هيچوجه به فكر آيندگاننباشيم كه آنها در چه شرائطى زندگى خواهند كرد، مگر برادران ما تنها همينها هستند كهامروز با ما زندگى مى كنند و آنها كه در آينده مى آيند برادر ما نيستند. جالب اينكه از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه يوسف براى پايان دادن بهاستثمار طبقاتى و فاصله ميان قشرهاى مردم مصر، از سالهاى قحطى استفاده كرد، به اينترتيب كه در سالهاى فراوانى نعمت مواد غذائى از مردم خريد و در انبارهاى بزرگى كهبراى اين كار تهيه كرده بود ذخيره كرد، و هنگامى كه اين سالها پايان يافت و سالهاىقحطى در پيش آمد، در سال اول مواد غذائى را به درهم و دينار فروخت و از اين طريق قسمتمهمى از پولها را جمع آورى كرد، در سال دوم در برابر زينتها و جواهرات (البته بهاستثناى آنها كه توانائى نداشتند) و در سال سوم در برابر چهارپايان ، و درسال چهارم در برابر غلامان و كنيزان ، و در سال پنجم در برابر خانه ها، و درسال ششم در برابر مزارع ، و آبها، و در سال هفتم در برابر خود مردم مصر، سپس تمامآنها را (به صورت عادلانه اى ) به آنها بازگرداند، و گفت هدفم اين بود كه آنها را ازبلا و نابسامانى رهائى بخشم . 4 - مدح خويش يا معرفى خويشتن بدون شك تعريف خويش كردن كار ناپسندى است ، ولى با اين حال اين يك قانون كلى نيست ، گاهى شرائط ايجاب مىكند كه انسان خود را به جامعه معرفى كند تا مردم او را بشناسند و از سرمايه هاىوجودش استفاده كنند و بصورت يك گنج مخفى و متروك باقى نماند. در آيات فوق نيز خوانديم كه يوسف به هنگام پيشنهاد پست خزانه دارى مصر خود را باجمله حفيظ عليم ستود، زيرا لازم بود سلطان مصر و مردم بدانند كه او واجد صفاتى استكه براى سرپرستى اين كار نهايت لزوم را دارد. لذا در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ اين سؤال كه آيا جايز است انسان خودستائى كند و مدح خويش نمايد؟ فرمود: نعم اذا اضطر اليهاما سمعت قول يوسف اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم وقول العبد الصالح و انا لكم ناصح امين : آرى هنگامى كه ناچار شود مانعى ندارد آيانشنيده اى گفتار يوسف را كه فرمود: مرا بر خزائن زمين قرار ده كه من امين و آگاهم ، وهمچنين گفتار بنده صالح خدا (هود) من براى شما خيرخواه و امينم ، و از اينجا روشن مى شود اينكه در خطبه شقشقيه و بعضى ديگر از خطبه هاى نهجالبلاغه على (عليهالسلام ) به مدح خويشتن ميپردازد و خود را محور آسياى خلافت مىشمرد، كه هماى بلند پرواز انديشه ها به اوج فكر و مقام او نمى رسد، وسيل علوم و دانشها از كوهسار وجودش سرازير مى شود، وامثال اين تعريفها همه براى اين است كه مردم ناآگاه و بيخبر به مقام او پى ببرند و ازگنجينه وجودش براى بهبود وضع جامعه استفاده كنند. 5 - پاداشهاى معنوى برتر است گرچه بسيارى از مردم نيكوكار در همين جهان به پاداش مادى خود ميرسند، همانگونه كهيوسف نتيجه پاكدامنى و شكيبائى و پارسائى و تقواى خويش را در همين دنيا گرفت ،كه اگر آلوده بود هرگز به چنين مقامى نميرسيد. ولى اين سخن به آن معنى نيست كه همه كس بايد چنين انتظارى را داشته باشند و اگربه پاداشهاى مادى نرسند گمان كنند به آنها ظلم و ستمى شده ، چرا كه پاداش اصلى ،پاداشى است كه در زندگى آينده انسان ، در انتظار او است . و شايد براى رفع همين اشتباه و دفع همين توهم است كه قرآن در آيات فوق بعد از ذكرپاداش دنيوى يوسف اضافه مى كند و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون : پاداشآخرت براى آنانكه ايمان دارند و تقوى پيشه كرده اند برتر است . 6 - حمايت از زندانيان زندان هر چند هميشه جاى نيكوكاران نبوده است ، بلكه گاهى بيگناهان و گاهى گنهكاراندر آن جاى داشته اند، ولى در هر حال اصول انسانى ايجاب مى كند كه نسبت به زندانيانهر چند، گنهكار باشند موازين انسانى رعايت شود. گرچه دنياى امروز ممكن است خود را مبتكر مساله حمايت از زندانيان بداند ولى در تاريخپرمايه اسلام از نخستين روزهائى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حكومت مىكرد، توصيه ها و سفارشهاى او را نسبت به اسيران و زندانيان به خاطر داريم ، وسفارش على (عليهالسلام ) را نسبت به آن زندانى جنايتكار (يعنى عبد الرحمن بن ملجممرادى كه قاتل او بود) همه شنيده ايم كه دستور داد نسبت به او مدارا كنند و حتى از غذاى خودش كه شير بود براى او ميفرستاد، و در مورد اعدامش فرمود بيش از يك ضربه بر اونزنند چرا كه او يك ضربه بيشتر نزده است ! يوسف نيز هنگامى كه در زندان بود رفيقى مهربان ، پرستارى دلسوز، دوستى صميمىو مشاورى خيرخواه ، براى زندانيان محسوب مى شد، و به هنگامى كه از زندان مى خواستبيرون آيد، نخست با اين جمله توجه جهانيان را بوضع زندانيان ، و حمايت از آنها،معطوف داشت ، دستور داد بر سر در زندان بنويسند: هذا قبور الاحياء، و بيت الاحزان ، و تجربه الاصدقاء، و شماتة الاعداء! : (اينجا قبر زندگان ، خانه اندوهها، آزمايشگاه دوستان و سرزنشگاه دشمنان است !) و با اين دعا علاقه خويش را به آنها نشان داد: اللهم اعطف عليهم بقلوب الاخيار، و لا تعمعليهم الاخبار: بارالها! دلهاى بندگان نيكت را به آنها متوجه ساز و خبرها را از آنهامپوشان . جالب اينكه در همان حديث فوق مى خوانيم : فلذلك يكون اصحاب السجن اعرف الناسبالاخبار فى كل بلدة : به همين دليل زندانيان در هر شهرى از همه به اخبار آن شهرآگاهترند!! و ما خود اين موضوع را در دوران زندان آزموديم كه جز در موارد استثنائى اخبار بهصورت وسيعى از طرق بسيار مرموزى كه مامورين زندان هرگز از آن آگاه نمى شدندبه زندانيان مى رسيد، و گاه كسانى كه تازه به زندان مى آمدند خبرهائى در درونزندان مى شنيدند كه در بيرون از آن آگاهى نداشتند، كه اگر بخواهيم شرح نمونه هاىآنرا بدهيم از هدف دور خواهيم شد. آيه و ترجمه
و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون(58) و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم الا ترون انى اوفىالكيل و انا خير المنزلين(59) فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى و لا تقربون(60) قالوا سنرود عنه اباه و انا لفعلون(61) و قال لفتينه اجعلوا بضعتهم فى رحالهم لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهميرجعون(62)
|
ترجمه :
58 - برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، او آنها را شناخت ، ولى آنها وى رانشناختند. 59 - و هنگامى كه (يوسف ) بارهاى آنها را آماده ساخت گفت (دفعه آينده ) آن برادرى را كهاز پدر داريد نزد من آوريد، آيا نمى بينيد من حق پيمانه را ادا مى كنم و من بهترين مىزبانانم ؟! 60 - و اگر او را نزد من نياوريد نه كيل (و پيمانهاى از غله ) نزد من خواهيد داشت و نه(اصلا) نزديك من شويد! 61 - گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد (و سعى مى كنيم موافقتش را جلب نمائيم ) وما اين كار را خواهيم كرد. 62 - (سپس ) به كارگزاران خود گفت آنچه را به عنوان قيمت پرداخته اند در بارهايشانبگذاريد شايد آنرا پس از مراجعت به خانواده خويش بشناسند و شايد برگردند. تفسير : پيشنهاد تازه يوسف به برادران سرانجام همانگونه كه پيش بينى مى شد، هفتسال پى در پى وضع كشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربركت و وفور آبنيل كاملا رضايت بخش بود، و يوسف كه همه خزائن مصر و امور اقتصادى آن را زير نظرداشت دستور داد انبارها و مخازن كوچك و بزرگى بسازند به گونه اى كه مواد غذائى رااز فاسد شدن حفظ كنند، و دستور داد مردم مقدار مورد نياز خود را ازمحصول بردارند و بقيه را به حكومت بفروشند و به اين ترتيب ، انبارها و مخازن ازآذوقه پر شد. اين هفت سال پر بركت و وفور نعمت گذشت ، و قحطى و خشكسالى چهره عبوس خود رانشان داد، و آنچنان آسمان بر زمين بخيل شد كه زرع ونخيل لب تر نكردند، و مردم از نظر آذوقه در مضيقه افتادند و چون ميدانستند ذخائرفراوانى نزد حكومت است ، مشكل خود را از اين طريقحل مى كردند و يوسف نيز تحت برنامه و نظم خاصى كه توام به آينده نگرى بود غلهبه آنها ميفروخت و نيازشان را به صورت عادلانه اى تامين مى كرد. اين خشكسالى منحصر به سرزمين مصر نبود، به كشورهاى اطراف نيز سرايت كرد، و مردمفلسطين و سرزمين كنعان را كه در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت ، و خاندانيعقوب كه در اين سرزمين زندگى مى كردند نيز بهمشكل كمبود آذوقه گرفتار شدند، و به هميندليل يعقوب تصميم گرفت ، فرزندان خود را به استثناى بنيامين ، كه بجاى يوسف نزدپدر ماند راهى مصر كند. آنها با كاروانى كه به مصر مى رفت به سوى اين سرزمينحركت كردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپيمائى وارد مصر شدند. طبق تواريخ ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر بايد خود را معرفى مى كردند تا مامورين به اطلاع يوسف برسانند، هنگامى كه مامورين گزارش كاروان فلسطين رادادند، يوسف در ميان در خواست كنندگان غلات نام برادران خود را ديد، و آنها را شناخت ودستور داد، بدون آنكه كسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آنچنانكه قرآنمى گويد برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت ، ولى آنها وى رانشناختند (و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون ). آنها حق داشتند يوسف را نشناسند، زيرا از يكسو سى تاچهل سال (از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند) گذشتهبود، و از سوئى ديگر، آنها هرگز چنين احتمالى را نميدادند كه برادرشان عزيز مصرشده باشد، حتى اگر شباهت او را با برادرشان مى ديدند، حتماحمل بر تصادف مى كردند، از همه اينها گذشته طرز لباس و پوشش يوسف آنچنان باسابق تفاوت يافته بوده كه شناختن او در لباس جديد، كه لباس مصريان بود، كارآسانى نبود، اصلا احتمال حيات يوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسيار بعيد بود. به هر حال آنها غله مورد نياز خود را خريدارى كردند، و وجه آن را كهپول يا كندر يا كفش يا ساير اجناسى بود كه از كنعان با خود به مصر آورده بودندپرداختند. يوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز كرد،برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان يعقوب هستيم ، و او نيز فرزندزاده ابراهيمخليل پيامبر بزرگ خدا است ، اگر پدر ما را ميشناختى احترام بيشترى مى كردى ، ما پدرپيرى داريم كه از پيامبران الهى ، ولى اندوه عميقى سراسر وجود او را در بر گرفته!. يوسف فورا پرسيد اين همه اندوه چرا؟ گفتند: او پسرى داشت ، كه بسيار مورد علاقه اش بود و از نظر سن از ما كوچكتر بود، روزى همراه ما براى شكار و تفريح به صحرا آمد، و ما از اوغافل مانديم و گرگ او را دريد! و از آن روز تاكنون پدر، براى او گريان و غمگين است. بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه عادت يوسف اين بود كه به هر كس يك بار شترغله بيشتر نمى فروخت ، و چون برادران يوسف ، ده نفر بودند، ده بار غله به آنها داد،آنها گفتند ما پدر پيرى داريم و برادر كوچكى ، كه در وطن مانده اند، پدر به خاطرشدت اندوه نميتواند مسافرت كند و برادر كوچك هم براى خدمت و انس ، نزد او مانده است ،سهميه اى هم براى آن دو به ما مرحمت كن . يوسف دستور داد دو بار ديگر بر آن افزودند،سپس رو كرد به آنها و گفت : من شما را افراد هوشمند و مؤ دبى مى بينم و اينكه ميگوئيدپدرتان به برادر كوچكتر بسيار علاقمند است ، معلوم مى شود، او فرزند فوق العادهاىاست و من مايل هستم در سفر آينده حتما او را ببينم . به علاوه مردم در اينجا سوءظنهائى نسبت به شما دارند چرا كه از يك كشور بيگانه ايدبراى رفع سوءظن هم كه باشد در سفر آينده برادر كوچك را به عنوان نشانه همراه خودبياوريد. در اينجا قرآن مى گويد: هنگامى كه يوسف بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت : آنبرادرى را كه از پدر داريد نزد من بياوريد (و لما جهزهم بجهازهمقال ائتونى باخ لكم من ابيكم ). سپس اضافه كرد: آيا نميبينيد، حق پيمانه را ادا مى كنم ، و من بهترين ميزبانها هستم ؟ (الاترون انى او فى الكيل و انا خير المنزلين ). و به دنبال اين تشويق و اظهار محبت ، آنها را با اين سخن تهديد كرد كه اگر آن برادررا نزد من نياوريد، نه كيل و غله اى نزد من خواهيد داشت ، و نه اصلا به من نزديك شويد (فان لم تاتونى به فلاكيل لكم عندى و لا تقربون ). يوسف مى خواست به هر ترتيبى شده بنيامين را نزد خودآورد، گاهى از طريق تحبيب و گاهى از طريق تهديد وارد مى شد، ضمنا از اين تعبيراتروشن مى شود كه خريد و فروش غلات در مصر از طريق وزن نبود بلكه بوسيله پيمانهبود و نيز روشن مى شود كه يوسف از برادران خود و ساير ميهمانها به عاليترين وجهىپذيرائى مى كرد، و به تمام معنى مهمان نواز بود. برادران در پاسخ او گفتند: ما با پدرش گفتگو مى كنيم و سعى خواهيم كرد موافقت او راجلب كنيم و ما اين كار را خواهيم كرد (قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون ). تعبير (انا لفاعلون ) نشان مى دهد كه آنها يقين داشتند، مى توانند از اين نظر در پدرنفوذ كنند و موافقتش را جلب نمايند كه اين چنين قاطعانه به عزيز مصرقول مى دادند، و بايد چنين باشد، جائى كه آنها توانستند يوسف را با اصرار و الحاحاز دست پدر در آورند چگونه نمى توانند بنيامين را از او جدا سازند؟ در اينجا يوسف براى اينكه عواطف آنها را به سوى خود بيشتر جلب كند و اطمينان كافىبه آنها بدهد، به كارگزارانش گفت : وجوهى را كه برادران در برابر غله پرداختهاند، دور از چشم آنها، در باره ايشان بگذاريد، تا به هنگامى كه به خانواده خودبازگشتند و بارها را گشودند، آنرا بشناسند و بار ديگر به مصر بازگردند (وقال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهميرجعون ). نكته ها : 1 - چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد نخستين سؤ الى كه در ارتباط با آيات فوق پيش مى آيد اين است كه چگونه يوسف خودرا به برادران معرفى نكرد، تا زودتر او را بشناسند و به سوى پدر باز گردند، واو را از غم و اندوه جانكاه فراق يوسف در آورند؟ اين سؤ ال را مى توان به صورت وسيع ترى نيز عنوان كرد و آن اينكه هنگامى كهبرادران نزد يوسف آمدند، حداقل هشت سال از آزادى او از زندان گذشته بود، چرا كه هفتسال دوران وفور نعمت را پشت سر گذاشته بود كه به ذخيره مواد غذائى براى سالهاىقحطى مشغول بود، و در سال هشتم كه قحطى شروع شد يا بعد از آن برادرها براىتهيه غله به مصر آمدند، آيا لازم نبود كه در اين هشتسال ، پيكى به كنعان بفرستد و پدر را از حال خود آگاه سازد و او را از آن غم بىپايان رهائى بخشد؟! بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و علامه طباطبائى در الميزان ، وقرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن ، به پاسخ اين سؤال پرداخته اند و جوابهائى ذكر كرده اند كه به نظر مى رسد بهترين آنها اين است كهيوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت ، زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته ازجهات ديگر صحنه آزمايش و ميدان امتحانى بود براى يعقوب و مى بايست دوران اينآزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد، وقبل از آن خبر دادن را يوسف مجاز نبود. به علاوه اگر يوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى كرد، ممكن بود عكسالعملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله اينكه آنها چنان گرفتار وحشت حادثه شوند كهديگر به سوى او باز نگردند، به خاطر اينكهاحتمال مى دادند يوسف انتقام گذشته را از آنها بگيرد. 2 - چرا يوسف پول را به برادران باز گرداند چرا يوسف دستور دادوجهى را كهبرادران در مقابل غله پرداخته بودند در بارهاى آنهابگذارند. از اين سؤال نيز پاسخهاى متعددى گفته شده از جمله فخررازى در تفسيرش ده پاسخ براى آنذكر كرده است كه بعضىنامناسب است ، ولى خود آيات فوق پاسخ اينسؤال را بيان كرده است ، چرا كه مى گويد: لعلهم يعرفونها اذاانقلبوا الى اهلهم لعلهميرجعون : هدف يوسف اين بود كه آنان پس ازبازگشت به وطن آنها را در لابلاى بارهاببينند، و به كرامت وبزرگوارى عزيز مصر (يوسف ) بيش از پيش پى ببرند، و همانسبب شودكه بار ديگر به سوى او بازگردند، و حتى برادر كوچك خويش را بااطمينانخاطر همراه بياورند و نيز پدرشان يعقوب با توجه به اين وضع، اعتماد بيشترى بهآنها در زمينه فرستادن بنيامين به مصر پيداكنند. 3 - چگونه يوسف از اموال بيت المالبه برادران داد؟ سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه يوسف چگونهاموال بيت المال را بلا عوض به برادران داد؟ اين سؤ ال را از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست اينكه در بيتالمال مصر حقى براى مستضعفان وجود داشته (و هميشه وجود دارد) و مرزهاى كشورها نيزدخالتى در اين حق نمى تواند داشته باشد، به هميندليل يوسف از اين حق در مورد برادران خويش كه در آن هنگام مستضعف بودند استفاده كرد،همانگونه كه در مورد ساير مستضعفان نيز استفاده مى كرد، ديگر اينكه يوسف در آن پستحساسى كه داشت ، شخصا داراى حقوقى بود وحداقل حقش اين بود كه خود و عائله نيازمند خويش و كسانى همچون پدر و برادر را از نظرحداقل زندگى تامين كند، بنابراين او از حق خويش در اين بخشش و عطا استفاده كرد. آيه و ترجمه
فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يابانا منع منا الكيلفارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحفظون(63) قال هل ءامنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل فالله خير حفظا و هو ارحم الرحمين(64) و لما فتحوا متعهم وجدوا بضعتهم ردت اليهم قالوا يابانا ما نبغى هذه بضعتنا ردت اليناو نمير اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد كيل بعير ذلككيل يسير(65) قال لن ارسله معكم حتى تؤ تون موثقا من الله لتاتننى به الا ان يحاط بكم فلما ءاتوهموثقهم قال الله على ما نقول وكيل(66)
|
ترجمه :
63 - و هنگامى كه آنها به سوى پدرشان باز گشتند گفتند اى پدر دستور داده شده كهبه ما پيمانه اى (از غله ) ندهند لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى (از غله ) دريافتداريم و ما او را محافظت خواهيم كرد. 64 - گفت آيا من نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (يوسف) اطمينان كردم (و ديديد چه شد؟!) و (در هر حال ) خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحميناست . 65 - و هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها به آنها باز گردانده شده !گفتند پدر! ما ديگر چه مى خواهيم ؟ اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده !(پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خويش مواد غذائى مىآوريم و برادرمان را حفظ خواهيم كرد و پيمانه بزرگترى دريافت خواهيم داشت ، اين پيمانه كوچكى است ! 66 - گفت : من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اينكه پيمان مؤ كد الهى بدهيد كهاو را حتما نزد من خواهيد آورد، مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگر) قدرت از شما سلبگردد، و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت : خداوند نسبت بهآنچه مى گوئيم ناظر و حافظ است . تفسير : سرانجام موافقت پدر جلب شد برادران يوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان باز گشتند، ولى در فكرآينده بودند كه اگر پدر با فرستادن برادر كوچك (بنيامين ) موافقت نكند، عزيز مصرآنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد. لذا قرآن مى گويد: هنگامى كه آنها به سوى پدر باز گشتند گفتند: پدر! دستور دادهشده است كه در آينده سهميه اى به ما ندهند وكيل و پيمانهاى براى ما نكنند (فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع مناالكيل ). (اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيمكيل و پيمانه اى دريافت داريم ) (فارسل معنا اخانانكتل ). (و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد) (و انا له لحافظون ). پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد،رو به آنها كرده گفت : آيا من نسبت به اين برادر به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبتبه برادرش يوسف در گذشته اطمينان كردم (قالهل آمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل ). يعنى شما با اين سابقه بد كه هرگز فراموش شدنى نيست چگونه انتظار داريد من بارديگر به پيشنهاد شما اطمينان كنم ، و فرزند دلبند ديگرم را به شما بسپارم ، آنهم دريك سفر دور و دراز و در يك كشور بيگانه ؟! سپس اضافه كرد: در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است (فالله خيرحافظا و هو ارحم الراحمين ). اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه براى منمشكل است بنيامين را با شما بد سابقه ها بفرستم ، و اگر هم بفرستم به اطمينان حفظخدا و ارحم الراحمين بودن او است ، نه به اطمينان شما!. بنابراين جمله فوق اشاره قطعى به قبول پيشنهاد آنها ندارد، بلكه يك بحث احتمالىاست ، زيرا از آيات آينده معلوم مى شود كه يعقوب هنوز پيشنهاد آنها را نپذيرفته بود وبعد از گرفتن عهد و پيمان موثق و جريانات ديگرى كه پيش آمد آنرا پذيرفت . ديگر اينكه ممكن است اشاره به يوسف باشد، چرا كه او در اينجا به ياد يوسف افتاد وقبلا هم مى دانست او در حال حيات است . (و در آيات آينده نيز خواهيم خواند كه او به زندهبودن يوسف اطمينان داشت ) و لذا براى حفظ او دعا كرد كه : هر كجا هست خدايا به سلامتدارش ! سپس برادرها هنگامى كه بارها را گشودند باكمال تعجب ديدند تمام آنچه را به عنوان بهاى غله ، به عزيز مصر پرداخته بودند،همه به آنها باز گردانده شده و در درون بارها است ! (و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهمردت اليهم ). آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند، نزد پدر آمدند گفتند: پدرجان ! ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم ؟ ببين تمام متاع ما را به ما باز گردانده اند (قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الينا). آيا از اين بزرگوارى بيشتر مى شود كه زمامدار يك كشور بيگانه ، در چنين قحطى وخشكسالى ، هم مواد غذائى به ما بدهد و هم وجه آن را به ما باز گرداند؟ آنهم بهصورتى كه خودمان نفهميم و شرمنده نشويم ، از اين برتر چه تصور مى شود؟! پدرجان ! ديگر جاى درنگ نيست ، برادرمان را با ما بفرست ما براى خانواده خود موادغذائى خواهيم آورد (و نمير اهلنا). (و در حفظ برادر خواهيم كوشيد) (و نحفظ اخانا). (و يك بار شتر هم به خاطر او خواهيم افزود) (و نزدادكيل بعير). و (اين كار براى عزيز مصر، اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم، كار ساده و آسانى است ) (ذلك كيل يسير). ولى يعقوب با تمام اين احوال ، راضى بفرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود، و ازطرفى اصرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى كرد كه در برابر اينپيشنهاد تسليم شود، سرانجام راه چاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند،موافقت مشروط كند، لذا به آنها چنين گفت : (من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، مگر اينكه يك وثيقه الهى و چيزى كه مايهاطمينان و اعتماد ما باشد در اختيار من بگذاريد كه او را به من باز گردانيد مگر اينكه براثر مرگ و يا عوامل ديگر قدرت از شما سلب شود)(قال لن ارسله معكم حتى تؤ تون موثقا من الله لتاتننى به الا ان يحاط بكم ) منظور ازموثقا من الله (وثيقه الهى ) همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراهاست . جمله (الا ان يحاط بكم ) در اصل به اين معنى است كه مگر اينكه حوادث به شما احاطهكند يعنى مغلوب حوادث شويد، اين جمله ممكن است كنايه از مرگ و مير و يا حوادث ديگرىباشد كه انسان را به زانو در مى آورد، و قدرت را از او سلب مى كند. ذكر اين استثناء، نشانهاى از درايت بارز يعقوب پيامبر است كه با آنهمه علاقه اى كهبه فرزندش بنيامين داشت ، به فرزندان ديگر تكليف ما لا يطاق نكرد و گفت من فرزندمرا از شما مى خواهم مگر اينكه حوادثى پيش آيد كه از قدرت بيرون باشد كه در اينصورت گناهى متوجه شما نيست . بديهى است اگر بعضى از آنها گرفتار حادثهاى مى شدند و قدرت از آنها سلب مىگرديد، بقيه موظف بودند امانت پدر را به سوى او باز گردانند، و لذا يعقوب مىگويد مگر اينكه همه شماها مغلوب حوادث شويد. به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند، و هنگامى كه عهد و پيمان خود رادر اختيار پدر گذاشتند يعقوب گفت : خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است كه ما مى گوئيم (فلما آتوه موثقهمقال الله على مانقول وكيل ). نكته ها : 1 نخستين سؤ الى كه در زمينه آيات فوق به ذهن مى آيد، اين است كه چگونه يعقوبحاضر شد بنيامين را به آنها بسپارد با اينكه برادران به حكم رفتارى كه با يوسفكرده بودند افراد بد سابقه اى محسوب مى شدند، به علاوه مى دانيم آنها تنها كينه وحسد يوسف را به دل نداشتند بلكه همان احساسات را، هر چند به صورت خفيفتر، نسبتبه بنيامين نيز داشتند، چنانكه در آيات آغاز سوره خوانديم اذ قالوا ليوسف و اخوه احبالى ابينا منا و نحن عصبة : (گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبتر است ، درحالى كه ما نيرومندتريم ). ولى توجه به اين نكته پاسخ اين سؤ ال را روشن مى كند كه سى الىچهل سال ، از حادثه يوسف گذشته بود، و برادران جوان يوسف به سن كهولت رسيدهبودند، و طبعا نسبت به سابق پخته تر شده بودند، به علاوه عوارض نامطلوب سوءقصد نسبت به يوسف را در محيط خانواده و در درون وجدان نا آرام خود به خوبى احساسمى كردند، و تجربه به آنها نشان داده بود كه فقدان يوسف نه تنها محبت پدر را متوجهآنها نساخته بلكه بى مهرى تازهاى آفريده است ! از همه اينها گذشته مساله يك مساله حياتى بود، مساله تهيه آذوقه در قحط سالى براىيك خانواده بزرگ بود، نه مانند گردش و تفريح كه براى يوسف پيشنهاد كردند،مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان تسليم شود، مشروطبر اينكه عهد و پيمان الهى با او ببندند كه برادرشان بنيامين را سالم نزد پدر آورند، 2 سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا تنها سوگند خوردن و عهد الهى بستن كافى بوده است كه بنيامين را بدست آنها بسپارد؟ پاسخ اين است كه مسلما عهد و سوگند به تنهائى كافى نبود ولى شواهد و قرائن نشانمى داده كه اين بار، يك واقعيت مطرح است ، نه توطئه و فريب و دروغ ، بنابراين عهد وسوگند به اصطلاح براى محكم كارى و تاكيد بيشتر بوده است ، درستمثل اينكه در عصر و زمان خود مى بينيم كه ازرجال سياسى مانند رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ، سوگند وفادارى در راه انجام وظيفهياد مى كنند، بعد از آنكه در انتخاب آنها دقت كافى بهعمل مى آورند. آيه و ترجمه
و قال يبنى لا تدخلوا من باب وحد و ادخلوا من ابوب متفرقة و ما اغنى عنكم من الله من شى ءان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون(67) و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء الا حاجة فى نفس يعقوبقضئها و انه لذو علم لما علمنه و لكن اكثر الناس لا يعلمون(68)
|
ترجمه :
67 - (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب ) گفت فرزندان من ! از يك در واردنشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمى توانم حادثهاى راكه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است بر اوتوكل كرده ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند. 68 - و هنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده وارد شدند اين كار هيچحادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى دردل يعقوب (كه از اين راه ) انجام شد (و خاطرش تسكين يافت ) و او از بركت تعليمى كه ما به او دادهايمعلم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند. تفسير : سرانجام برادران يوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر كوچك را با خود همراه كردند وبراى دومين بار آماده حركت به سوى مصر شدند، در اينجا پدر، نصيحت و سفارشى بهآنها كرد گفت : فرزندانم ! شما از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى مختلف وارد شويد(و قال يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة ). و اضافه كرد من با اين دستور نمى توانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شمابرطرف سازم (و ما اغنى عنكم من الله من شى ء). ولى يك سلسله ، حوادث و پيش آمده اى ناگوار است كهقابل اجتناب مى باشد و حكم حتمى الهى در باره آن صادر نشده ، هدف من آن است كه آنهااز شما بر طرف گردد و اين امكان پذير است . و در پايان گفت : (حكم و فرمان مخصوص خدا است ) (ان الحكم الا لله ). (بر خدا توكل كردم ) (عليه توكلت ). و (همه متوكلان بايد بر او توكل كنند، و از او استمداد بجويند و كار خود را به او واگذارند) (و عليه فليتوكل المتوكلون ). بدون شك پايتخت مصر، در آن روز مانند هر شهر ديگر، ديوار و برج و بارو داشت ودروازه هاى متعدد، اما اينكه چرا يعقوب ، سفارش كرد، فرزندانش از يك دروازه وارد نشوند،بلكه تقسيم به گروههائى شوند و هر گروهى از يك دروازه وارد شود،دليل آن در آيه فوق ذكر نشده ، گروهى از مفسران گفته اند: علت آن دستور اين بوده كهبرادران يوسف ، هم از جمال كافى بهره مند بودند (گر چه يوسف نبودند ولى بالاخره برادر يوسف بودند!) و هم قامتهاى رشيد داشتند، و پدرنگران بود كه جمعيت يازده نفرى كه قيافه هاى آنها نشان مى داد از يك كشور ديگر بهمصر آمده اند، توجه مردم را به خود جلب كنند، او نمى خواست از اين راه چشم زخمى بهآنها برسد. و به دنبال اين تفسير بحث مفصلى در ميان مفسران در زمينه تاثير چشم زدن در گرفته ،و شواهدى از روايات و تاريخ براى آن ذكر كرده اند كه بخواست خدا ما درذيل آيه : و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم (آيه 21 سوره ن و القلم ) از آنبحث خواهيم كرد، و ثابت خواهيم نمود كه قسمتى از اين موضوع حق است ، و از نظر علمىنيز بوسيله سياله مغناطيسى مخصوصى كه از چشم بيرون مى پرد،قابل توجيه مى باشد، هر چند عوام الناس آنرا با مقدار زيادى از خرافات آميخته اند. علت ديگرى كه براى اين دستور يعقوب (عليهالسلام ) ذكر شده اين است كه ممكن بود،وارد شدن دستجمعى آنها به يك دروازه مصر و حركت گروهى آنان قيافه هاى جذاب ، واندام درشت ، حسد حسودان را بر انگيزد، و نسبت به آنها نزد دستگاه حكومت سعايت كنند، وآنها را به عنوان يك جمعيت بيگانه كه قصد خرابكارى دارند مورد سوء ظن قرار دهند، لذاپدر به آنها دستور داد از دروازه هاى مختلف وارد شوند تا جلب توجه نكنند. بعضى از مفسران يك تفسير ذوقى نيز براى آيه فوق گفته اند و آن اينكه يعقوب مىخواست يك دستور مهم اجتماعى به عنوان بدرقه راه به فرزندان بدهد، و آن اينكهگمشده خود را از يك در نجويند بلكه از هر درى بايد وارد شوند، چرا كه بسيار مى شودانسان براى رسيدن به يك هدف گاه تنها يك راه را انتخاب مى كند و هنگامى كه به بنبست كشيد، مايوس شده ، به كنار مى رود، اما اگر به اين حقيقت توجه داشته باشد كه گمشده ها معمولا يك راه ندارند و از طرق مختلف بهجستجوى آن برخيزد، غالبا پيروز مى شود. برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان و مصر، وارد سرزمين مصرشدند و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود، از راههاى مختلف وارد مصر شدنداين كار هيچ حادثه الهى را نمى توانست از آنها دور سازد (و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهمما كان يغنى عنهم من الله من شى ء). بلكه تنها فايدهاش اين بود كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد(الا حاجة فى نفس يعقوب قضاها). اشاره به اينكه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا كه او از همهفرزندان خود دور بود، و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود، و از گزند حوادث و حسدحسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد، و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش رابه كار مى بندند دل خوش بود. سپس قرآن يعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه او از طريق تعليمى كه ما بهاو داديم ، علم و آگاهى داشت ، در حالى كه اكثر مردم نمى دانند (و انه لذو علم لما علمناه ولكن اكثر الناس لا يعلمون ). اشاره به اينكه بسيارى از مردم چنان در عالم اسباب گم مى شوند كه خدا را فراموش مىكنند و خيال مى كنند مثلا چشم زخم ، اثر اجتناب ناپذير بعضى از چشمهاست ، و به همينجهت خدا و توكل بر او را فراموش كرده به دامن اين و آن مى چسبند، ولى يعقوب چنين نبود،مى دانست تا خداوند چيزى نخواهد انجام نمى پذيرد، لذا در درجهاول توكل و اعتماد او بر خدا بود و سپس به سراغ عالم اسباب مى رفت ، و در عينحال مى دانست پشت سر اين اسباب ذات پاك مسبب الاسباب است ، همانگونه كه قرآن درسوره بقره آيه 102 در باره ساحران شهر بابل مى گويد و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله : (آنها نمى توانستند از طريقسحر به كسى زيان برسانند، مگر اينكه خدا بخواهد) اشاره به اينكه ما فوق همه اينهااراده خدا است ، بايد دل به او بست و از او كمك خواست . آيه و ترجمه
و لما دخلوا على يوسف اوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون(69) فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكملسرقون(70) قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون(71) قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم(72) قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سرقين(73) قالوا فما جزوه ان كنتم كذبين(74) قالوا جزوه من وجد فى رحله فهو جزوه كذلك نجزى الظلمين(75) فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان لياخذاخاه فى دين الملك الا ان يشاء الله نرفع درجت من نشاء و فوقكل ذى علم عليم(76)
|
ترجمه :
69 - هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر توهستم ، از آنچه آنها مى كنند غمگين و ناراحت نباش . 70 - و هنگامى كه بارهاى آنها را بست ظرف آبخورى ملك را در بار برادرش قرار دادسپس كسى صدا زد اى اهل قافله شما سارق هستيد! 71 - آنها رو به سوى او كردند. و گفتند چه چيز گم كرده ايد؟ 72 - گفتند پيمانه ملك را، و هر كس آنرا بياورد يك بار شتر (غله ) به او داده مى شود ومن ضامن (اين پاداش هستم ). 73 - گفتند به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما(هرگز) دزد نبوده ايم . 74 - آنها گفتند اگر دروغگو باشيد كيفر شما چيست ؟ 75 - گفتند هر كس (آن پيمانه ) در بار او پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود (و بخاطراين كار برده خواهد شد) ما اينگونه ستمگران را كيفر مى دهيم . 76 - در اين هنگام (يوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپسآنرا از بار برادرش بيرون آورد، اينگونه راه چاره به يوسف ياد داديم او هرگز نمىتوانست برادرش را مطابق آئين ملك (مصر) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، درجات هر كس رابخواهيم بالا مى بريم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است .
|
|
|
|
|
|
|
|