|
|
|
|
|
|
ولى اين احتمال وجود دارد كه بروز به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش درآن صحنه است ، همانگونه كه در آيه 16 غافر مى خوانيم يوم هم بارزون لا يخفى علىالله منهم شى ء: روزى كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنان از خدا مخفى نمى ماندو در آيه 9 سوره طارق مى خوانيم : يوم تبلى السرائر: روزى كه اسرار درون هر كس آشكار مى شود. به هر حال توصيف خداوند در اين حال به قهاريتدليل بر تسلط او بر همه چيز و سيطره او بر درون و برون همگان مى باشد. در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه مگر چيزى در دنيا بر خدا مخفى است كه در آنجا آشكارمى گردد؟ مگر خداوند از وجود مردگان در قبرها بى خبر است و يا اسرار درون انسانها رانمى داند؟ پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه در اين جهان ما ظاهر وباطنى داريم و گاهى بر اثر محدود بودن علم ما، اين اشتباه پيدا مى شود كه خدا درون مارا نمى بيند، ولى در جهان ديگر آنچنان همه چيز آفتابى و آشكار مى شود كه ظاهر وباطنى وجود نخواهد داشت ، همه چيز آشكار است و حتى ايناحتمال در دل كسى پيدا نمى شود كه ممكن است چيزى از خدا مخفى مانده باشد. و به عبارت ديگر، تعبير بروز و ظهور با مقايسه به تفكر ما است ، نه با مقايسه بهعلم خدا. در آيه بعد حال مجرمان را به نحو ديگرى ترسيم مى كند: در آن روز مجرمان را مى بينىكه در غل و زنجير گرفتارند، غلها و زنجيرهائى كه دستهاى آنها را به گردنشان وسپس آنها را به يكديگر پيوند مى دهد (و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد). (اصفاد) جمع (صفد) (بر وزن نمد) و (صفاد) (بر وزن معاد) دراصل به معنى غل مى باشد و بعضى گفته اند خصوص آنغل و زنجيرى را گويند كه دست و گردن را به هم مى بندد. (مقرنين ) از ماده قرن و اقتران و به همان معنى است ، منتها هنگامى كه به باب تفعيل برده شود، از آن تكثير استفاده مى شود، بنابراين روى هم رفته كلمهمقرنين به معنى كسانى است كه بسيار به يكديگر نزديك شده اند. در اينكه منظور از اين كلمه در آيه فوق كيست ، مفسران سه تفسير ذكر كرده اند: نخست اينكه مجرمان را در آن روز با غل و زنجير در يك سلسله طولانى به هم مى بندند، وبه اين صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند، اينغل و زنجير، تجسمى است از پيوند عملى و فكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست بهدست هم مى دادند، و به كمك هم مى شتافتند و در طريق ظلم و فساد با يكديگر رابطه وپيوند و همكارى داشتند و اين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهائى مجسم مى شود كهآنان را به يكديگر مرتبط مى سازد. ديگر اينكه مجرمان در آن روز بوسيله زنجيرهائى با شياطين قرين مى شوند، و پيوندباطنيشان در دنيا، به صورت همزنجير بودنشان در جهان ديگر، آشكار مى گردد. سوم اينكه دستهاى آنها را به وسيله زنجيرها گردنشان قرين مى سازند. و مانعى نداردكه همه اين معانى در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آيه بيشتر معنىاول را مى رساند. سپس به لباس آنها مى پردازد كه خود عذاب بزرگى است براى آنان ، و مى گويد:پيراهن آنها از ماده قطران است و صورت آنها را شعله هاى آتش مى پوشاند (سرابيلهم منقطران و تغشى وجوههم النار). (سرابيل ) جمع (سربال ) (بر وزن مثقال ) به معنى پيراهن است از هر جنس كهباشد و بعضى گفته اند به معنى هر نوع لباس است ، ولى معنىاول مشهورتر است . (قطران ) كه گاهى در لغت به فتح قاف و سكون طاء و يا به كسر قاف و سكونطاء خوانده شده ، به معنى ماده اى است كه از درختى به نامابهل مى گيرند كه آن را مى جوشانند تا سفت شود، و به هنگام بيمارى جرب به بدنشتر مى مالند و معتقد بودند با سوزشى كه دارد ماده بيمارى جرب را از بين مى برد، وبه هر حال جسمى است سياه رنگ ، بد بو و قابلاشتعال و و به هر حال مفهوم جمله سرابيلهم من قطران اين است كه به جاى لباس ، بدنهاى آنها رااز نوعى ماده سياهرنگ بد بوى قابل اشتعال مى پوشانند، لباسى كه هم زشت و بدمنظر است و هم بد بو، و هم خود قابل سوختن و شعله ور شدن و با داشتن اين عيوبچهارگانه بدترين لباس محسوب مى شود چرا كه لباس را براى آن مى پوشند كهزينت باشد و هم انسان را از گرما و سرما حفظ كند، اين لباس به عكس همه لباسها همزشت است و هم سوزاننده و آتش زننده است ! اين نكته نيز قابل توجه است كه مجرمان با تلبس به لباس گناه در اين جهان همخويشتن را در پيشگاه خدا رو سياه مى كنند و تعفن گناه آنها جامعه را آلوده مى سازد، و هماعمال آنها باعث شعله ور شدن آتش فساد است در خودشان و در جامعهاى كه در آن زندگىمى كنند، و اين قطران كه در جهان ديگر لباس آنها راتشكيل مى دهد گوئى تجسمى است از اعمال آنان در اين جهان . و اگر مى بينيم در آيه فوق مى گويد: شعله هاى آتش صورت آنها را مى پوشاند بهاين دليل است كه وقتى لباس قطران شعله ور شد نه تنها اندام بلكه صورتشان هم كهبه قطران آلوده نيست در ميان شعله هاى آن مى سوزد. اينها براى آن است كه خداوند مى خواهد هر كس را مطابق آنچه انجام داده است جزا دهد(ليجزى الله كل نفس ما كسبت ). جالب اينكه نمى گويد: جزاى اعمالشان را به آنها مى دهد. بلكه مى گويد: آنچه راانجام داده اند به عنوان جزا به آنها خواهند داد، و به تعبير ديگر جزاى آنهااعمال مجسم خودشان است ، و اين آيه با اين تعبير خاصدليل ديگرى بر مساله تجسم اعمال است . و در پايان مى فرمايد: خداوند سريع الحساب است (ان الله سريع الحساب ). كاملا روشن است هنگامى كه اعمال انسان از ميان نرود و با تغيير چهره به سراغ آدمىبيايد ديگر حسابى از آن سريعتر نخواهد بود، و در واقع حسابش همراه خودش است ! در بعضى از روايات مى خوانيم ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمحالبصر: خداوند به اندازه يك چشم بر هم زدن حساب همه خلائق را مى رسد اصولا محاسبهپروردگار نياز به زمان ندارد و آنچه در روايت فوق آمده ، در حقيقت براى اشاره بهكوتاهترين زمان است (براى توضيح بيشتر به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 40 مراجعهفرمائيد). و از آنجا كه آيات اين سوره و همچنين تمامى اين قرآن جنبه دعوت به توحيد و ابلاغ احكامالهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلفاتشان دارد، در آخرين آيه اين سوره (سورهابراهيم ) مى فرمايد: اين (قرآن ) ابلاغ عمومى براى همه مردم است (هذا بلاغ للناس ). و انذارى است براى آنان (و لينذروا به ) و هدف اين است كه بدانند او معبود واحد است (و ليعلموا انما هو اله واحد). (و منظور اين است كه صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند) (و ليذكر اولوا الالباب ). نكته ها : 1 - تبديلزمين و آسمان ، به زمين و آسمان ديگر در آيات بالا خوانديم كه در رستاخيز اين زمين به زمين ديگرتبديل مى شود و همچنين آسمانها به آسمانهاى ديگر. آيا منظور از اين تبديل ، تبديل ذات است ، يعنى به كلى اين زمين نابود مى شود و زمينديگرى آفريده خواهد شد و قيامت در آن بر پا مى گردد؟ و يا منظورتبديل صفات است به اين معنى كه اين كره خاكى و همچنين آسمانها ويران مى گردند وبر ويرانه هاى آنها زمين و آسمانى نو و تازه آفريده مى شود؟ كه نسبت به اين زمين وآسمان در سطحى بالاتر از نظر تكامل قرار دارند. ظاهر بسيارى از آيات قرآن معنى دوم را تعقيب مى كند. در سوره فجر آيه 21 مى خوانيم كلا اذا دكت الارض دكا دكا: (زمانى فرا مى رسد كهزمين در هم كوبيده مى شود). و در سوره (زلزال ) كه سخن از پايان جهان و آغاز قيامت است چنين مى خوانيم اذازلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها: (در آن زمان كه زمين به زلزله مىافتد و سنگينى هاى درونش بيرون مى ريزد). و در سوره حاقه آيه 14 و 15 مى خوانيم و حملت الارض والجبال فدكتا دكة واحدة فيومئذ وقعت الواقعه : (زمين و كوهها از جا برداشته مى شوند ودر هم كوبيده مى شوند و در آن روز آن واقعه بزرگ تحقق مييابد). و در سوره طه آيه 105 تا 108 مى خوانيم و يسئلونك عنالجبال فقل ينسفها ربى نسفا - فيذرها قاعا صفصفا - لا ترى فيها عوجا و لا امتا - يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا: (از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند بگو پروردگارم آنها را از هم متلاشى مى كند،سپس آن را به صورت زمينى هموار در مى آورد آنچنان كه اعوجاج و پستى و بلندى در آننخواهى ديد، در آن روز مردم از دعوت كننده اى كه هيچ انحرافى در او نيست ، پيروى مىكنند و صداها در برابر خداوند مهربان به خشوع ميگرايد آنچنان كه جز صداى آهستهنمى شنوى ). در آغاز سوره (تكوير) نيز سخن از خاموش شدن خورشيد و تاريك شدن ستارگان وحركت كوهها به ميان آمده . و در آغاز سوره (انفطار) از شكافتن آسمانها و پراكنده شدن كواكب و سپس برانگيختهشدن مردگان از قبرها! (دقت كنيد) گفتگو شده است . از مجموع اين آيات و مانند آن و همچنين آيات مختلفى كه مى گويد: انسانها از قبرها بارديگر برانگيخته مى شوند به خوبى استفاده مى شود كه نظام كنونى جهان به اينصورت باقى نمى ماند، ولى به كلى نابود نمى شود، بلكه اين جهان در هم مى ريزد وزمين صاف و مسطح مى گردد، و مردم در زمينى تازه (و طبعا كاملتر و عاليتر به حكم آنكهعالم ديگر همه چيزش از اين جهان وسيعتر و كاملتر است ) گام مى نهند. طبيعى است كه اين جهان امروز ما استعداد پذيرش صحنه هاى قيامت را ندارد و براىزندگى رستاخيز ما، تنگ و محدود است و همان گونه كه بارها گفته ايم شايد نسبت آنجهان به اين جهان ، همچون نسبت اين جهان است به محدوده عالم جنين و رحم مادر. آياتى كه مى گويد: مدت طول روزها در قيامت با مقايسه به روزهاى اين جهان بسيار زيادتر است نيز شاهد خوبى بر اين واقعيت مى باشد. البته ما نمى توانيم ترسيم دقيقى از جهان ديگر و ويژگيهايش در اين جهان داشتهباشيم ، همانگونه كه كودك در عالم جنين - اگر فرضا همعقل كامل مى داشت نميتوانست ويژگيهاى عالم بيرون از جنين را درك كند. ولى همينقدر مى دانيم كه دگرگونى عظيمى در اين جهانى كه هستيم پيدا مى شود، اينجهان به كلى ويران مى گردد، و به جهان كاملا جديدىتبديل مى شود، جالب اينكه در روايات متعددى كه در منابع اسلامىنقل شده مى خوانيم كه در آن هنگام زمين و عرصه محشرتبديل به نان پاكيزه و سفيد رنگى مى شود كه انسانها مى توانند از آن تغذيه كنند!تا حسابشان روشن گردد، و هر كدام به سوى سرنوشتشان حركت كنند. اين روايات در تفسير (نور الثقلين ) به طرق مختلفنقل شده است و بعضى از مفسران اهل تسنن مانند (قرطبى ) نيز درذيل همين آيه اشاره به چنين رواياتى كرده است . بعيد نيست منظور از اين روايات آن باشد كه در آن جهان ، زمين به جاى آنكه خاك آن راپوشانده باشد، يك ماده غذائى قابل جذب براى بدن انسان ، سراسر آن را فراگرفته ، و به تعبير ديگر خاك چيزى نيست كهقابل جذب بدن انسان باشد و حتما مواد غذائى موجود در خاك بايد در لابراتوار ريشه وساقه و شاخه گياهان تبديل به مواد قابل جذبى براى بدن انسان شوند، ولى در آنروز به جاى خاك ماده اى سطح زمين را فرا گرفته كه به آسانى براى بدن انسانقابل جذب است ، و اگر از آن تعبير به نان شده است به خاطر آن است كه بيشترين غذاى آن را نان تشكيل مى دهد (دقت كنيد). 2 - آغاز و ختم سوره ابراهيم سوره (ابراهيم ) همانگونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن ازظلمات جهل و شرك به نور علم و توحيد، آغاز شد، و با بيان نقش قرآن در انذار همه تودهها و تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد. اين (آغاز) و (پايان ) بيانگر اين واقعيت است كه همه آنچه را مى خواهيم در همينقرآن است ، و به گفته امير مؤ منان على عليه السلام فيه ربيع القلب و ينابيع العلم :(بهار دلها و سرچشمه علوم و دانشها همه در قرآن است ) و همچنين درمان همه بيماريهاىفكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست (فاستشفوه من ادوائكم ). اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيره بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآنبه عنوان يك كتاب مقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردننازل شده مينگرند كتابى است براى دستور العمل در سراسر زندگى انسانها. كتابى است آگاهى بخش و بيدار كننده . و بالاخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد، و هم توده مردم از آن الهام مىگيرند. بايد چنين كتابى در متن زندگى مسلمانان جان گيرد و قانون اساسى زندگى آنان راتشكيل دهد، و هميشه موضوع بحث و بررسى و مطالعه و دقت براىعمل كردن بيشتر و بهتر باشد. فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى شرق و غرب يكى از عوامل مؤ ثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است . و چه عالى فرمود: على (عليهالسلام ) و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لالاحد قبل القرآن من غنى : (بدانيد هيچكس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز وفقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بى نياز نخواهد بود). و چقدر دردناك است بيگانگى ما از قرآن ، و آشنائى بيگانگان به قرآن . و چه رنج آور است كه بهترين وسيله سعادت در خانه ما باشد و ما بهدنبال آن گرد جهان بگرديم . و چه مصيبت بار است در كنار چشمه آب حيات ، تشنه كام ، جان دادن ، و يا در بيابانهاىبر هوت به دنبال سراب دويدن ؟! خداوندا به ما آنعقل و درايت و ايمان را عطا فرما كه اين بزرگ وسيله سعادت را كه خونبهاى شهيدان راهتو است ، ارزان از دست ندهيم ! و به ما آن هوشيارى مرحمت كن كه بدانيم گمشده هاى ما درهمين كتاب بزرگ است ، تا دست نياز به سوى اين و آن دراز نكنيم . 3 - نخستين و آخرين سخن ، توحيد است نكته ديگرى كه آيات فوق به ما آموخت ، تاكيد بر توحيد به عنوان آخرين سخن وتذكر به (اولوا الالباب ) به عنوان آخرين يادآورى است . آرى توحيد ريشه دارترين و عميقترين اصل اسلامى است ، و تمام خطوط تعليم و تربيتاسلامى به آن منتهى مى شود، يعنى از هر جا شروع كنيم بايد از توحيد شروع كنيم و هرجا برسيم بايد به توحيد ختم كنيم كه تار و پود اسلام را توحيد تشكيل مى دهد. نه تنها توحيد در (معبود) و (اله ) كه توحيد در هدف ، و توحيد در صفوف مبارزه ،و توحيد در برنامه ها، همگى پايه هاى اصلى را مشخص مى كند، و اتفاقا گرفتارىبزرگ ما مسلمانان امروز نيز در همين است كه توحيد را عملا از اسلام حذف كرديم . كشورهاى عربى كه زادگاه اسلام است ، متاسفانه غالبا بهدنبال شعارهاى شرك آلود نژادپرستى ، و مجد عربى ، و حيات عروبت ، و عظمت عرب ،افتاده اند، و كشورهاى ديگر هر كدام براى خود بتى از اينقبيل ساخته و رشته توحيد اسلامى را كه زمانى شرق و غرب جهان را به هم پيوند مىداد به كلى از هم گسسته اند، و آنچنان در خود فرو رفته و از خود بيگانه شده اند كهجنگ و ستيزشان با يكديگر بيش از جنگ و ستيزشان با دشمنان قسم خورده است . چقدر ننگ آور است كه بشنويم آمار كشته شدگان جنگهاى داخلى كشورهاى عربى بهمراتب بيش از آمار قربانيان آنها در مبارزه با صهيونيسماسرائيل بوده است . تازه چنين دشمن مشترك و خطرناكى را دارند و اينهمه پراكنده اند واى اگر پاى اين دشمندر ميان نبود، آن روز چه مى شد؟! بگذاريد صريحتر بگوئيم به هنگامى كه اين بخش از تفسير را مينويسيم دولت عراقكه تاكنون يك گلوله به سربازان اسرائيل شليك نكرده چنان بى رحمانه به بهانهكوچكى (بهانه اختلاف مرزى كه مسلما از طريق مذاكرهقابل حل است ) به كشور جمهورى اسلامى ايران حمله كرده كه گوئى اين دو ملت نههمسايه يكديگرند، نه ارتباط فرهنگى دارند، و نه پيوند عميق دينى . و از آن طرف ميبينيم دشمن مشترك (صهيونيسم ) شادى كنان مى گويد: ما طرحى بهتر از اين تصور نمى كرديم كه عراق به ايران حمله كند و هر دو طرف درجنگى طولانى شديدا آسيب ببينند و فكر ما تا مدت زيادى آسوده گردد!! اينجا است كه بر مسلمان موحد و متعهد و با ايمان لازم است ، شر اين طاغوتها را براىهميشه از ميان ببرند، و اينگونه حكومتهاى شرك آلود نفاق افكن ويرانگر دشمن شاد كن رابه قعر جهنم بفرستند. پايان سوره ابراهيم زندگى پرماجراى ابراهيم پيامبر بتشكن از آنجا كه اين سوره تنها سوره اى است كه در قرآن به نام ابراهيم ناميده شده - هر چندحالات ابراهيم تنها در اين سوره نيامده ، بلكه به مناسبتهاى گوناگون در سوره هاىديگر نيز از اين پيامبر بزرگ الهى ياد شده است - مناسب ديديم كه زندگى پر افتخاراين قهرمان توحيد را فهرستوار در پايان اين سوره بياوريم ، تا در تفسير آيات مختلفكه در آينده به آن برخورد مى كنيم ، و نياز به احاطه بر زندگى اين پيامبر دارد،آگاهى كافى براى خوانندگان عزيز باشد، و بتوانيم آنها را به اين بحث ارجاع دهيم . زندگى ابراهيم را در سه دوره مشخص مى توان مطرح كرد: 1 - دوران قبل از نبوت . 2 - دوران نبوت و مبارزه با بت پرستان دربابل 3 - دوران هجرت از بابل و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكه . زادگاه و طفوليت ابراهيم ابراهيم در سرزمين (بابل ) كه از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و حكومتى نيرومندو در عين حال ظالم و جبار بر آن سلطه داشت ، تولد يافت ابراهيم در زمانى چشم به جهان گشود كه نمرود بن كنعان آن پادشاه جبار و ستمگر بربابل حكومت مى كرد و خود را خداى بزرگ بابل معرفى مينمود. البته مردم بابل تنها اين يك بت را نداشتند، بلكه در عينحال بتهائى با اشكال گوناگون و از مواد مختلف ساخته و پرداخته بودند و به نيايشدر مقابل آنها مشغول بودند. حكومت وقت از آنجا كه بت پرستى را وسيله مؤ ثرى براى تحميق و تخدير افكار سادهلوح مى ديد، سخت از آن حمايت مى كرد، و هر گونه اهانت و توهين به بتها را يك گناهبزرگ و جرم نابخشودنى مى دانست . مورخان در باره تولد ابراهيم داستان شگفت انگيزىنقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : منجمان تولد شخصى را كه با قدرت بى منازع نمرود مبارزه خواهد كرد، پيش بينى كردهبودند، و او با تمام قوا هم براى جلوگيرى از تولد چنين كودكى ، و هم براى كشتن اوبر فرض تولد، تلاش و كوشش مى كرد. ولى هيچيك از اينها مؤ ثر نيفتاد و اين نوزاد سرانجام تولد يافت . مادر براى حفظ او، او را در گوشه غارى در نزديكى زادگاهش پرورش مى داد، بطورىكه سيزده سال از عمر خود را در آنجا گذراند. سرانجام كه در آن مخفيگاه ، دور از نظر ماموران نمرود پرورش يافت ، و به سننوجوانى رسيد تصميم گرفت كه آن خلوتگاه را براى هميشه ترك كند، و به ميان مردمگام نهد، و درس توحيدى را كه با الهام درون به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بودبراى مردم باز گويد. مبارزه با گروههاى مختلف بت پرست در اين هنگام كه مردم بابل علاوه بر بتهاى ساختگى دست خود، موجودات آسمانى همچون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى كردند، ابراهيم تصميم گرفتاز طريق منطق و استدلالهاى روشن ، وجدان خفته آنها را بيدار سازد و پرده هاى تاريكتلقينات غلط را از روى فطرت پاك آنها برگيرد، تا نور فطرت بدرخشد، و در راهتوحيد و يگانه پرستى گام بگذارند. او مدتها پيرامون آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آنها حكومت مى كند و نظام شگفتانگيز آنها مطالعه كرده بود، و نور يقين در قلبش ميدرخشيد (سوره انعام آيه 75). مبارزه منطقى با بت پرستان نخست با ستاره پرستان روبرو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره (زهره) كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مى درخشد به تعظيم و پرستشمشغول مى شدند قرار گرفت . ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى ، و يا به عنوان هماهنگى با طرفمقابل ، به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان ، صدا زد (اين خداى من است )؟! اما هنگامى كه غروب كرد، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم . و هنگامى كه (ماه ) سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند،با آنها هم صدا شده ، گفت : اين خداى من است ؟ اما آن هم كه افول كرد گفت : اگر پروردگارم مرا راهنمائى نكند از گمراهان خواهم بود. (خورشيد) پرده هاى تاريك شب را شكافت ، و شعاع طلائى خود را بر كوه و صحراپاشيد، آفتاب پرستان به نيايش برخاستند، ابراهيم گفت : (اين خداى من است ؟، اين ازهمه بزرگتر است ). اما هنگامى كه غروب كرد، صدا زد اى قوم من از شريكهائى كه شما براى خدا مى سازيدبيزارم ! اينها همه افول و غروب دارند. اينها همه دستخوش تغيير و اسير دست قوانين آفرينش اند، و هرگز از خود اراده و اختيارىندارند، تا چه رسد به اينكه خالق و گرداننده اين جهان باشند. من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده ، من در ايمان خود به اوخالص و ثابت قدمم و هرگز از مشركان نخواهم بود (سوره انعام آيه 75 تا 79). ابراهيم اين مرحله از مبارزه خود را با بت پرستان ، به عاليترين صورتى پشت سرگذاشت ، و توانست عده اى را بيدار و حداقل عده ديگرى را در شك و ترديد فرو برد. چيزى نگذشت اين زمزمه در آن منطقه پيچيد، اين جوان كيست كه با اين منطق گويا و بيانرسا در دلهاى توده مردم راه باز مى كند؟! گفتگو با آزر در يك مرحله ديگر ابراهيم با عمويش آزر وارد بحث شد و با عباراتى بسيار محكم ، رسا وتوام با محبت و گاهى توبيخ ، در زمينه بت پرستى به او هشدار داد، و به او گفت . چرا چيزى را ميپرستى كه نميشنود و نميبيند و نه هيچ مشكلى را در باره توحل مى كند؟ تو اگر از من پيروى كنى ، من ترا به راه راست هدايت مى كنم ، من از اين ميترسم كه اگراز شيطان پيروى كنى مجازات الهى دامنت را بگيرد. حتى هنگامى كه عمويش در مقابل اين نصايح ، او را تهديد به سنگسار كردن مينمود او با جمله (سلام عليك )، من براى تو استغفار خواهم كرد كوشش نمود تادر دل سنگين او راهى پيدا كند (سوره مريم آيه 47). نبوت ابراهيم در اينكه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوتنائل گشت دليل روشنى در دست نداريم ولى همينقدر از سوره مريم استفاده مى شود كه اوبه هنگامى كه با عمويش آزر به بحث پرداخت به مقام نبوت رسيده بود، زيرا در اينسوره مى خوانيم . و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذقال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا (آيه 41 و 42 سورهمريم ) و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد با بت پرستان و داستان آتش سوزى او بودهاست ، و اگر آنچه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستانآتشسوزى 16 ساله بود به آن بيفزائيم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اينرسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود. مبارزه عملى با بت پرستان به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان ، هر روز شديدتر، و شديدتر، مىشد، تا به شكستن همه بتهاى بتخانه بابل (به استثناى يك بت بزرگ ) با استفاده ازيك فرصت كاملا مناسب ، انجاميد!. گفتگو با حاكم جبار! ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضاركرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموشسازد. او كه در سفسطه بازى ، چيره دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تو اين بتها رانميپرستى ، پس پروردگار تو كيست ؟ گفت : همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است . فرياد زد اى بى خبر اين بدست من است ، مگر نميبينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مينمايم ؟! ابراهيم كه در پاسخهاى دندانشكن ، فوق العاده مهارت داشت ، با استمداد از قدرت نبوتبه او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خدا است ، همه عالم هستى به فرمان اويند،مگر نميبينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهانبه فرمانش در افق مغرب فرو ميرود؟ اگر تو حكمروا بر پهنه جهان هستى ميباشى ،فردا اين قضيه را عكس كن ، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند. نمرود چنان مبهوت شد كه توانائى سخن گفتن را در برابر او از دست داد (بقره آيه258). بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كندولى مهارت او در استدلال اجازه نميداد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطهباز در آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونهقدرت دست و پا زدن در آن نداشت !. هجرت ابراهيم سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانونخطرى براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا و منطق رسايش ممكناست سبب بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد، و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند، تصميم گرفت با دامنزدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان ، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصىكه در سوره انبياء خواهد آمد، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كهبوسيله جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود، بسوزاند و براى هميشه فكرخود را راحت كند. اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمدچنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت ، چرا كه ديگرابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن - بر چسبى كه دستگاه نمرود به او ميزدند -نبود، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دستخالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد، در آمد! و به همين دليل نمرود و درباريانش كه همچون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميمگرفتند براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را نابودنكنند از پاى ننشينند. از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود، يعنى دلهاى آماده به اوايمان آورده بودند، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤ منان و هوادارانش سرزمينبابل را ترك گويد، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصرسرزمين فراعنه روانه شود، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤ منانفراوانى را به سوى پرستش خداوند يگانه بخواند. آخرين مرحله رسالت ابراهيم ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا (انسانپرستى ) گذراند، و توانست دلهاى آمادگان را به نور توحيد روشن سازد، و در كالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروههاى زيادى را از زنجير خودكامگان رهائى بخشد. اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاصبگذارد، و به پيشگاهش تقديم كند. تا از رهگذر آزمايشهاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت وپيشوائى انسانها گردد. و مقارن همين حال پايه هاى خانه توحيد، خانه كعبه را برافرازد، و آن را به صورت يككانون بى نظير خدا پرستى در آورد، و از همه مؤ منان آماده ، به كنگره عظيمى در كناراين خانه عظيم توحيد، دعوت كند. ماجراى حسادت (ساره ) زن نخستينش با (هاجر) كنيزى كه او را به همسرى اختياركرده بود و فرزندى به نام (اسماعيل ) از او يافت ، سبب شد كه اين مادر و كودك شيرخوار را به فرمان خدا از سرزمين (فلسطين ) به بيابان خشك و تفتيده (مكه ) درلابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد. و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نميشد، به فرمان خدا، و بهعنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد. پيدايش چشمه (زمزم ) و آمدن قبيله (جرهم ) به آن سرزمين و اجازه خواستن براىزندگى در آن منطقه از هاجر كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين زمينشد. ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دلهاى مردم رابه فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند. جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر واسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت ، و مى خواست از آنجا باز گردد، هاجر او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نهگياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهنده اى ، و نه حتى يك قطره آب ، آن هم بدون زادو توشه و مونس ؟! ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت : (پروردگارم مرا چنين دستور داده است ). هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت اكنون كه چنين است ، خدا هرگز ما را بهحال خود رها نخواهد كرد!. ابراهيم (كرارا) از فلسطين به قصد زيارتاسماعيل به مكه آمد، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم حج را بجاى آورد، و بهفرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و باايمان بود به قربانگاه برد، و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دستخود در راه خدا قربانى كند. هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عاليترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحلهآمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانيش را پذيرفت واسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد. سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات ، و بيرون آمدن از كوره همه اينآزمايشها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقاء يافت و چنانكهقرآن مى گويد: خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند، وبه دنبال آن به او فرمود من ترا امام و پيشوا قرار مى دهم ، ابراهيم كه از اين مژده بهوجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش ، دعاى اومستجاب شد ولى به اين شرط كه اين مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد. مقام والاى ابراهيم در قرآن بررسى آيات قرآن نشان مى دهد كه خداوند براى ابراهيم ، مقام فوق العاده والائى قرارداده است ، مقامى كه براى هيچيك از پيامبران پيشينقائل نشده است . بزرگى مقام اين پيامبر الهى را از تعبيرات زير به خوبى مى توان دريافت : 1 - خداوند از ابراهيم به عنوان يك (امت ) ياد كرده ، و شخصيت او را به منزله يك امتمى ستايد (نحل - 120). 2 - مقام خليل اللهى را به او عطا فرموده است ، و اتخذ الله ابراهيم خليلا (نساء 125). جالب اينكه در بعضى از روايات در تفسير اين آيه مى خوانيم ، (اين مقام به خاطر آنبود كه ابراهيم هرگز چيزى از كسى نخواست و هرگز تقاضا كننده اى را محرومنكرد!). 3 - او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا كنندگان به عهد بود. 4 - ابراهيم فوق العاده مهمان نواز بود بطورى كه در بعضى از روايات آمده است او راابو اضياف (پدر مهمانان يا صاحب مهمانان ) لقب داده بودند. 5 - او توكل بى نظيرى داشت ، تا آنجا كه در هيچ كار و هيچ حادثه اى نظرى جز به خدانداشت هر چه مى خواست ، از او مى طلبيد و جز در خانه او را نمى كوبيد. داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او به هنگامى كه قوم لجوج مى خواستند او را درميان دريائى از آتش بيفكنند، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه ابراهيم در تواريخ ضبطاست ، او مى گفت : من سر تا پا نيازم اما نه به مخلوق بلكه تنها به خالق !. 6 - او شجاعت بى نظيرى داشت و در برابرسيل خروشان تعصبهاى بت پرستان يك تنه ايستاد و كمترين ترس و وحشتى به خود راهنداد، بتهاى آنها را به باد مسخره گرفت و از بتكده آنهاتل خاكى ساخت ، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت كه هريك از آنها در آياتى از قرآن مجيد آمده است . 7 - ابراهيم منطق فوق العاده نيرومندى داشت ، در عبارات كوتاه و محكم و مستدل پاسخهاى داندانشكنى به گمراهان مى داد، و با همان منطق رسايش بينى لجوجانرا به خاك مى ماليد. هرگز بخاطر شدت خشونت آنها از كوره در نمى رفت ، بلكه با خونسردى كه حاكى ازروح بزرگش بود با آنها روبرو مى شد، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را بهدستشان مى سپرد، كه اين مطلب نيز در داستان محاجه ابراهيم با نمرود، و با عمويش آزر،و با قضات دادگاه بابل ، هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بتشكنىمحكوم نمايند، به روشنى آمده است . به آيات زير كه در سوره انبياء آمده است خوب توجه كنيد: هنگامى كه قضات از او پرسيدند آيا تو هستى كه اين بلا را به سر خدايان ما آورده اىو اينهمه بتهاى كوچك و بزرگ را در هم شكسته اى ؟ (قالوا انت فعلت هذا بالهتنا ياابراهيم ). او در پاسخ براى آنكه آنها را در بن بست شديد قرار دهد، بن بستى كه راه نجات از آنرا نداشته باشند گفت : ممكن است اين كار را بزرگ آنها كرده باشد؟ از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ). با همين يك جمله دشمنان خود را در بن بست شديدى قرار داد، اگر بگويند بتهالال و بسته دهن هستند و قادر به تكلم نيستند، زهى رسوائى با اين خداى گنگ و بىعرضه ، و اگر قبول كنند كه آنها قادر به تكلمند بايد بپرسند و جواب بشنوند! اينجا بود كه وجدان خفته آنها اندكى بيدار شد، و به خويشتن خويش بازگشتند، و ازدرون خويش فريادى شنيدند كه به آنها مى گفت (شما ظالم و خود خواه و ستمگريد)،نه به خود رحم مى كنيد و نه به جامعه اى كه به آن تعلق داريد (فرجعوا الى انفسهمفقالوا انكم انتم الظالمون ). ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند، لذا باكمال سرشكستگى گفتند تو كه ميدانى اينها سخن نمى گويند (ثم نكسوا على رؤ سهملقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ). در اينجا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم همچون صاعقه اى بر سر آنها فرود آمد، فريادزد اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، اى بىعقل ها! (اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون ). سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم در خود نديدند - - آنچنانكهشيوه همه زورگويان قلدر است - متوسل به زور شدند، و گفتند او را بايد بسوزانيد. و براى اين كار از تعصبات جاهلانه بت پرستان كمك گرفتند و صدا زدند بشتابيد بهيارى خدايانتان اگر توان و قدرتى داريد (قالوا حرقوه و انصروا الهتكم ان كنتمفاعلين ). اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم بود. 8 - قابل توجه اينكه قرآن يكى از افتخارات مسلمانها را اين مى شمرد كه آنها بر آئينابراهيمند و او بود كه نام (مسلمان ) را بر شما گذارد. حتى براى تشويق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورات مهم به آنان گوشزد مى كندكه شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا جوئيد. 9 - مراسم حج با آنهمه عظمت و شكوهش بوسيله ابراهيم ، و به فرمان خدا پايه گذارىشد و به همين جهت نام ابراهيم و خاطره ابراهيم با تمام مراسم حج آميخته است و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از اين مراسم بزرگ به ياد اينپيغمبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خويش احساس مى كند، اصولا انجام مراسمحج بى ياد ابراهيم نامفهوم است !. 10 - شخصيت ابراهيم تا آن حد و پايه بود كه هر گروهى كوشش داشتند او را از خودبدانند يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم تاكيد داشتند، كه قرآندر پاسخ آنها اين واقعيت را بيان داشت كه او تنها يك مسلمان و موحد راستين بود يعنىكسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود، جز به او نمى انديشيد و جز در راه او گامبر نمى داشت . پايان جلد 10 تفسير نمونه
|
|
|
|
|
|
|
|